گفتگو با محمد احمدي، محافظ شهيد محلاتي
درآمد
محمد احمدي ،انقلاب را در محله شان با شهيد محلاتي شروع كرده و با آن همراه شده است . بعد ، ضرورت حفاظت و دفاع از انقلاب و شخصيت ها و دستاوردهايش ، او را به كميته و سپاه كشانده و به شهيد محلاتي نزديك تر كرده است . احمدي ، امروز در ميان سالي، در مغازه اش در نزديكي منزل قديمي شهيد محلاتي ، به خاطراتي كه در محيط كار و جبهه هاي نبرد از آن شهيد عزيز دارد مي انديشد و با سادگي ذاتي خود ما را با اين شنیدنیها همراه مي كند...
اولين بارچه موقع شهيد محلاتي را ملاقات كرديد و از كي در خدمت ايشان بوديد؟
زمان مبارزات ايشان من يادم است .ده ، پانزده سال قبل از انقلاب ما همسايه بوديم . آشنايي ما ازآن زمان شروع شد كه بعد از انقلاب شد و ما به كميته رفتيم.قبل از انقلاب ، مغازه پدر ما در جوار منزل ايشان بود. يادم است مقداري از اعلاميه هاي حضرت امام را در خورجين موتور پدرم مي گذاشتيم و مردم آن را ازخورجين بر مي داشتند و مي بردند.
ساواك متوجه اين امر نمي شد؟
نه به آن صورت.
اعلاميه ها را ازحاج آقا محلاتي مي گرفتيد؟
بله ،يادم است كه وقتي آقاي هاشمي رفسنجاني تشريف مي آوردند منزل ايشان ، يك ماشين پيكان داشتند ،جلو مغازه پارك مي كردند و عباي خود را زير بغل شان مي زدند و به منزل شهيد محلاتي مي رفتند. وقتي هم ساواك به خانه حاج آقا مي ريخت و ايشان را مي گرفت ، ما اين صحنه ها را مي ديديم.كوچك بوديم ، ولي اين چيزها و حرف هايي را كه مي زديم و اين جا و آن جا نقل مي كرديم ،به ياد داريم . به همين خاطر ،بعضي همسايه ها به پدرم مي گفتند كه مواظب بچه ات باش،او كله اش بوي قورمه سبزي مي دهد!
به خاطر ارتباط با شهيد محلاتي اين چيزها را پشت سرشما مي گفتند؟
بله،آشنايي ما از آن جاشروع شد و از سال 1357 كه انقلاب پيروز شد و ما به كميته رفتيم،شكل تازه اي يافت . سپاه هنوز تشكيل نشده بود و ما يگان هاي حفاظتي نداشتيم كه ترور ها شروع شد . ترورها كه شروع شد ،شهيد محلاتي پيشنهاد كردند كه شما بيا پيش ما.آمديم خدمت ايشان و سه ، چهار نفر از بچه هاي ديگر هم بودند كه يكي ازآن ها به نام عبدالله فياضي با آقاي محلاتي در هواپيما شهيد شد.
ما درخدمت ايشان بوديم تا زمان شهادت شان و بعد ، از آن جا منتقل شديم به يگان حفاظت سپاه.
ازخاطرات تان با حاج آقا بگوييد ؛از برنامه ها و شيوه كاري شان در محيط كار.
ايشان يك دوره نماينده مجلس بودند ، نماينده امام در سپاه بودند .اوايل در هيأت امناي اوقاف ،جزو هيأت امناي صندوق تعاون صنعتي بودند.صندوق تعاون صنفي ، صندوقي بود كه زمان شاه براي اصناف تشكيل شده بود كه بعداً آقاي محلاتي آن را پي گرفت .اشخاصي مثل آقاي عسگر اولادي هم جزو اين هيأت بودند . ما هميشه صبح زود ساعت هفت ،هفت و نيم با آقاي محلاتي راه مي افتاديم و تا ده ، يازده شب يكسره كار مي كرديم.
در واقع در همه هفت سال اول بعد از پيروزي انقلاب تا سال 1364 كه ايشان به شهادت رسيدند ،شما از صبح تا شب با شهيد محلاتي بوديد .برنامه هاي كاري ايشان چطور شروع مي شد؟
آن زمان كه ايشان نماينده مجلس بودند ، صبح ساعت هفت به مجلس مي رفتيم تا ظهر .بعد به ما مي گفتند كه مثلاً چه ساعتي مي خواهم بروم. معمولاً به ما نمي گفتند كه كجا مي خواهند بروند،ولي ما مي دانستيم كه ايشان بيرون كه تشريف مي بردند يا به سپاه مي رفتيم ـ چون ايشان نماينده امام در سپاه بودند ـ يا براي ارائه گزارش هاي سپاه به بيت حضرت امام مي رفتيم.
كلاً اخلاق حاج آقا با مردم و بچه هاي سپاه چگونه بود؟
ايشان خيلي خوش اخلاق و در عين حال جدي بود . يك تعدادي از بچه هاي سپاه ، زماني با يكي از فرماندهان سپاه اختلاف داشتند. آن ها به دفتر نمايندگي آمدند كه شكايت كنند.ايشان فرمود : شما كه به اين جا آمده ايد ،اجازه هم گرفته ايد؟ گفتند : نه . گفت :شما خلاف شرع كرده ايد و تمام نمازهاي تان را بايد درست بخوانيد ، چون بدون اجازه فرمانده تان آمده ايد. در عين حال كه خيلي خوش اخلاق بود، خيلي به قانون پاي بند بود. ايشان خيلي هم به امام علاقه داشت .ايشان سيگار مي كشيد. يك روز صبح ما در ماشين نشسته بوديم كه از منزل بيرون آمد، ديديم پاكت را له كرد. گفتيم چه شد؟ گفت : ديشب خواب ديدم امام به منزل ما آمده اند ،من داشتم از ايشان پذيرايي مي كردم ،گفتند كه شما بوي سيگار مي دهيد . گفتم چشم آقا ديگر نمي كشم . بعد از آن ديگر ايشان سيگار نكشيد.
با آقاي محلاتي به جبهه هم رفت و آمدداشتيد؟
جبهه رفتن ما زياد بود ،به قرارگاه مي رفتيم . پيش از عمليات شكست حصر آبادان ما به اهواز رفتيم و از آن جا حاج آقا گفتند كه مي خواهيم به آبادان برويم.آبادان محاصره بود و ما فقط از راه شادگان مي توانستيم برويم.خلاصه به شادگان رفتيم. بچه هاي جهاد با بشكه ،پل هايي درست كرده بودند كه ما از روي بشكه ها به آبادان و به منزل مرحوم آقاي جمي ،امام جمعه آبادان رفتيم.يك هتل بود كه محل استقرار بچه ها بود ، به آن جا رفتيم و با فرماندهان سپاه صحبت كرديم. شب ، عمليات شروع شد و بچه هاي سپاه گفتند حاج آقا ، صلاح نيست شما اين جا باشيد؛ شما برويد . حاج آقا اصرار كرد كه مي خواهم بمانم ، گفت: نه ، شما تشريف ببريد. ما توي لندكروز نشسته بوديم و اين خمپاره ها و موشك ها پشت سرمان به زمين مي خورد.ما به ماهشهر رفتيم.تيمسار ظهيرنژادـ خدا رحمتش كند ـ فرمانده سپاه در نيروي زميني بود . درماهشهر ،حاج آقا گفتند شما اين جا باشيد ، من مي خواهم پيش او بروم . رفتند پيش ظهير نژاد و شهيد فلاحي ـ خدا رحمت شان كندـ جلسه اي داشتند ودم دم هاي صبح آمدند .الحمدالله حصر آبادان شكسته شده بود . پس فردايش اين كارها تمام شده بود ، شهيد فلاحي آمد،گفت ما مي خواهيم برويم به جبهه ها ، شما تشريف نمي آوريد؟ حاج آقا گفت: من بايد استخاره كنم . آن تسبيح مرا بدهيد. استخاره كرد و گفت من نمي آيم ، شما برويد . ما مانديم . بعدازظهر بود كه هواپيماي شهيد فلاحي خورد زمين.
با شهيدان جهان آرا ، نامجو ، فكوري و كلاهدوز.
بله ، حاج آقا گفت استخاره هاي ما بي خودي نيست .فرداي آن روز ما برگشتيم آمديم.
در واقع قسمت اين بود كه ايشان سه ، چهار سال بعد از آن عزيزان به شهادت برسد.
بله ،خدا رحمت كند ، حاج همت كه شهيد شد ،شهيد محلاتي خيلي گريه مي كرد.
با هم ارتباط داشتند؟
احتمالاً .خدا رحمت كند خلبان بابايي در عمليات خيبر با يك لباسي بسيجي آمده بود ، دژبان جلو در او را نشناخته بود ،جلو او را گرفته بود كه آقا كجا مي روي؟ گفته بود من بابايي هستم. آن وقت او را راه داده بود. زمان جنگ واقعاً اين ها شب تا صبح خواب نداشتند ؛ما مي ديديم در اين عمليات ها و درگيري ها .خدا چه تقديري كرد. در عمليات مسلم بن عقيل (ع) در منطقه ، در يك قرارگاهي بوديم .يك عده از علما هم آمده بودند.حاج آقا پرسيد شما براي چه آمده ايد؟ گفتند ما آماده ايم كه در قرارگاه ها و گردان ها تبليغ كنيم .عراق شروع كرد قرارگاه را بمباران كردن؛ با بمب هاي خوشه اي . ما هر كدام زير تانكرهاي آب مي رفتيم .پايين تپه جاده اي بود كه يك لندكروز داشت ازآن عبور مي كرد،يكي از بمب هاي خوشه اي كنار آن افتاد و لندكروز آتش گرفت .سرنشينان آن به شكلي معجزه آسا بيرون آمدند. حاج آقا كه بعدازظهر ديد آن ها دارند مي روند،گفت : كجا؟ گفتند حاج آقا ، ما در تهران مفيدتر هستيم تا اين جا . آن جا يك روحاني سيد هم بود كه با يكي از لشكرهاي مشهد آمده بود. عجيب آدم مخلصي بود. من او را ديدم . راستي تفاوت از كجا تا كجاست؟!..
گويا رمز شروع بعضي از عمليات ها را شهيد محلاتي مي گفتند؟
بعضي ها را بله ،ما را كه در جلسات راه نمي دادند ،ولي بعدها مي فهميديم كه ايشان رمز را انتخاب كرده اند.
از عمليات ها ديگر چه خاطره اي داريد، كلاً شهيد محلاتي در منطقه چه كارهايي انجام مي دادند؟
ايشان به بيشتر گردان ها سركشي مي كرد، براي هرعمليات ، نيروهاي زيادي مي خواستند كه اين نيروها تحت عنوان لشكر قدس داشتند آماده مي شدند . حاج آقا رفته بود كه ببيند اين ها چه كار مي كنند.ديده بود همه اين ها كسل هستند، به فرمانده شان گفته بود كه اين ها چرا كسل هستند؟ گفته بود ساعت دو بعداز نيمه شب روضه خواني بوده و اين ها سينه زده اند و عزاداري كرده اند تا خوابيده اند . همان جا حاج آقا دستور داد كه تمام لشكرها ، مراسم عزاداري و نوحه خواني شان حتماًبايد ساعت ده شب تمام شود. پاسدار و بسيجي ساعت ده بايد بخوابد. از آن طرف ساعت چهار صبج بيدارش كنيد، ورزش كند ، نمازش را بخواند ، صبحانه اش را بخورد ، شاداب به اين جا بيايد ،تا دو نيمه شب سينه بزند كه چي ؟ ما نيروي شاداب مي خواهيم كه سرحال باشد ، نه اين كه به زور دگنك او را بياوريد كه مثلاً ما برايش سخنراني كنيم . اين هم يكي از چيزهايي بود كه ايشان واقعاً به آن حساس بود.
كارهايي كه ايشان در جبهه انجام مي دادند شامل چه وظايفي بود؟
پيش از عمليات ها خدمت امام مي رسيد و مسائلي را مي گفت ،چون شوراي عالي فرماندهي سپاه كه تشکيل و مسائل گفته مي شد ،ايشان نيز فرموده هاي حضرت امام را منتقل مي كرد بعد هم نتايج منطقه و عمليات را مستقيماً براي امام مي برد. شهيد وقتي خدمت امام مي رفت ،معمولاً پرونده قطوري را با خود مي برد؛شامل آمار شهدا ، مجروحان ،اين كه مثلاً اين جا اين كار را كرده ايم .امام از طرق مختلف آمار به دست شان مي رسيد.
بالطبع ايشان چون نماينده امام بود ، يك سري كارهايي را كه روحانيت با مجروحان و جنازه شهدا انجام مي دادند ـ نظير عبادت، تشييع جنازه ، گزاردن نماز و... ـ را نيز بر عهده داشت...
بله ،يك بار ما در منطقه بوديم و از اهواز مستقيماً به اصفهان مي رفتيم. لشكر عمل كننده ازشهراصفهان بود. رفتيم بيمارستان ، به گمانم شهيد خرازي دستش را در آن عمليات از دست داده بود . در بيمارستان مجروحان را ديديم. مي ديديم كه يك نفر مثلاً يك پا از اين طرف نداشت، يك دست از آن طرف. يكي هر دو پايش قطع شده بود. يكي اصلاً دو تا دست نداشت.يكي دو تا دست ودو تا پا نداشت؛ وضع عجيب و غريبي بود. در بيمارستان ؛ شهيد محلاتي يكي ،يكي به سراغ همه مي رفت . به فرماندهان دستور مي داد كه چه كار كنيد. براي ختم مرحوم شهيد باكري ما به اروميه رفتيم.ازخوي كه مي خواستي رد شوي ، غروب كه مي شد ، ديگرمنطقه در دست كوموله ها و دموكرات ها بود. دموكرات ها سمت آذربايجان حاكم بودند . گفتم حاج آقا ، صلاح نيست كه برويم . گفت كه من از باكري چيزي كمتر نيستم ، برويم . يك ماشين سپاه از خوي با ما راه افتاد . بعد از ظهر به اروميه رسيديم ، در مراسم ختم ايشان سخنراني كرد . غروب شد و هوا تاريك بود. گفتم حاج آقا ، صلاح نيست كه برويم. گفت ما مي رويم، هيچ چيزي هم نمي شود . برگشتيم و الحمدلله به خيرگذشت.
شهيد محلاتي قبل و حين از پيروزي انقلاب نيز هيچ باكي ازعوامل رژيم نداشت و هميشه به دل خطر مي رفت ، نمونه اش هم نطقي بود كه ايشان در راديو در زمان پيروزي انقلاب كردند.
در موقع تصادف راديو ايشان اعلام كرد كه اين صداي انقلاب اسلامي است . از راديو تهران.
نمونه ديگر آن هم كارهايي است كه از ايشان سر مي زند ، چه در جواني ، چه در ميان سالي و نزديك شهادت . در فيضيه روي چهارپايه مي روند ، سخنراني مي كنند ، عليه جنازه رضاشاه كه آن جا دفن نشود.
از زمان شهيد نواب صفوي ايشان در حال مبارزه بود. هميشه در دل خطر بوده و به استقبال خطر مي رفته است .
خودم كراراً از علما شنيده ام كه مي گويند ايشان موتورانقلاب بود. اعلاميه هايي را كه امام مي دادند و ساير علما پاي آن ها را امضا مي كردند ،ايشان برنامه ريز و عامل اين كار بود.
مي خواهيم نتيجه گيري كنم كه حضرت امام بي حكمت نبود كه شهيد محلاتي را نماينده خودشان درسپاه قرار مي دادند؛ آن هم در دوراني كه خيلي خطير و مهم و پرخطر و زمان دفاع مقدس بود. اين ها به خاطر مجموعه ويژگي هاي خود شهيد بود ؛ نظير همين كه به اروميه مي رفتند ، به دل خطر مي رفتند ،درعمليات ها مي ماندند ، صبح زود بيدار مي شدند ، هميشه آخرين نفر بودن كه مي خوابيدند...
سپاه الآن داراي قانون و مقرارت است و خيلي عادي دارد كار خودشان را انجام مي دهد ، اما آن موقع اين طور نبود ، آن موقع مدل انجام كارها هيأتي بود ببينيد در آن بحبوحه هيأتي كار كردن ، چقدر سخت است كه بخواهي اين ها را تابع قانون كني.
شهيد محلاتي اصرار داشت كل بچه هاي سپاه را نظام مند كند ،قبل از اين كه سپاه از حالت يك نيروي مردمي خودجوش و نامنظم دربيايد و به محيطي واقعاً نظامي بر پايه ديسيپلين بدل شود ،پايه هاي نظم در سپاه را شهيد محلاتي كار گذاشت.
همين روز سوم شعبان ـ مصادف با ولادت حضرت سيد الشهدا(ع) ـ كه روز سپاه نام گذاري شد، پيشنهاد ايشان بود . مي گفت مي خواهم اين پيشنهاد را به امام بگويم تا اين بچه ها انرژي پيدا كنند.آن موقع در مقابل ضد انقلاب هم خيلي مهم بود كه قدرتي نشان دهيم. مي گفت چه بهتر كه روز سوم شعبان را به عنوان روز پاسدار اعلام كنيم. اگر سپاه قدرت خودش را در مردم نشان بدهد ، آن ها در مقابل ضد انقلاب دلگرم مي شوند ، ضد انقلاب نيز هراسان مي شود؛ همين هم شد .اين هم از يادگاري هاي ايشان است . يادگار مادي اش هم براي بچه هاي سياه ، زمين هاي شهرك شهيد محلاتي است . مي گفت اين بچه ها خانه و زندگي ندارند ، چندان حقوقي هم نمي گيرند. اگر شما اجازه بفرماييد ، اين زمين ها را به بچه هاي سپاه بدهيم تا خانه دار شوند؛كه امام هم موافقت كردند. تعاوني شروع به كار كرد و بچه هاي سپاه هم صاحب خانه شدند . در جامعه روحانيت مبارز هم خيلي فعاليت مي كرد كه از اختلافات شان كم كند. خيلي اختلاف داشتند،ما به چشم خود مي ديديم كه ايشان سعي مي كرد اين اختلافات كم شود و وحدت بيشتري ايجاد شود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56