شهيد مفتح و مسجد قبا (2)

در همان حدي كه گفتم در سوريه بودند و مشورتها هم به اين صورت بود كه برنامه ها بايد چه باشد و چه بايد كرد. يك شبي در بيروت مثل مجالس انس با قرآن كه اينجا هست، مجلسي برگزار شد و مثل قراهاي معروفي كه به اينجا مي آيند، در بيروت هم چنين برنامه هاي بود و خيلي هم عظمت داشت و تمام قراهاي مشهور مثل عبدالباسط آنجا آمده بودند.
سه‌شنبه، 31 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد مفتح و مسجد قبا (2)

شهيد مفتح و مسجد قبا (2)
شهيد مفتح و مسجد قبا (2)


 






 

گفتگو با حسين مهديان
 

آيا از ارتباط شهيد مفتح با مبارزين خارج از كشور مطلع هستيد؟
 

در همان حدي كه گفتم در سوريه بودند و مشورتها هم به اين صورت بود كه برنامه ها بايد چه باشد و چه بايد كرد. يك شبي در بيروت مثل مجالس انس با قرآن كه اينجا هست، مجلسي برگزار شد و مثل قراهاي معروفي كه به اينجا مي آيند، در بيروت هم چنين برنامه هاي بود و خيلي هم عظمت داشت و تمام قراهاي مشهور مثل عبدالباسط آنجا آمده بودند. آقا موسي صدرو آقاي مفتح هم بودند و تمام شخصيتهاي بيروت هم در آن محفل شركت داشتند. شهيد مفتح و من هم از اول اين جلسه با ايشان بوديم، چون جلسه طولاني شد، بلند شدم كه بروم. جلال الدين فارسي نامه اي نوشته و آن را تاكرده بودكه به اندازه يك بند انگشت شده بود. گفت اين را داخل جورابت بگذار و بده به آقاي باهنر. ما آن موقعها در مدرسه رفاه هفته اي يك روز با شهيد باهنر جلسه داشتيم. آقايان بهشتي، هاشمي، رجائي و باهنر مي آمدند. من اين نامه را باز نكرده بودم، بعد به خودم گفتم در فرودگاه وقتي كه بازرسي بدني مي كنند، اين نامه را ممكن است پيدا كنند كه اگر مي كردند خدا مي داند چه مصيبتي مي شد. شكنجه هايي كه آن موقعها مي دادند قرون وسطايي بود. واقعا خدا مبارزان را حفظ مي كرد. اطلاعاتي كه بين افراد ردو بدل مي شد با چنين شرايطي بود. نه مي شد تلفن زد، نه مي شد نامه نوشت. هيچ كاري نمي شد كرد.بايديك مسافر مطمئن از ايران مي رفت و به اين شكل پيغامها را در جورابش مي گذاشت و مي آورد. حالا راحت فاكس و اينترنت هست. در يك لحظه پيغام مي فرستي و طرف دريافت مي كند، نه اضطرابي داري نه نگراني.

با توجه به اينكه جنابعالي هم با شهيد مفتح و هم با دكتر شريعتي رابطه نزديك داشتيد، رابطه بين اين دو با هم چگونه بود؟
 

شهيد مفتح همين طور كه با شخصيتهاي متفكر خارجي مثل عبدالفتاح عبدالمقصود رابطه داشتند، با متفكرين داخل و نه تنها دكتر شريعتي كه با بسياري از اساتيد دانشگاهها و آنهايي كه اهل مبارزه بودند ارتباط داشتند و دعوتشان مي كردند با انجمن اسلامي پزشكان و نهضت آزادي و هم ارتباط داشتند و شريعتي هم يكي از آنها بود. رابطه فوق العاده اي با دكتر شريعتي نداشتند و رابطه شان داراي ويژگي خاصي نبود. در جلسات با هم شركت مي كردند.

آيا ديدگاهشان نسبت به دكتر شريعتي مثبت بود؟
 

بله، هيچ كس ديدگاهش منفي نبود. عده اي بيهوده شريعتي را بت مي كنند. عده اي هم بيهوده تكفير مي كنند. يك بار من گفتم شريعتي در كشاكش تكفير و تقديس بود. يك عده اي تكفيرش مي كردند و مي گفتند نماز نمي خواند و سرش به سجده نرسيده است كه من جواب دادم يك موقعي ايشان يك زندان انفرادي نه ماهه رفته بود. زندان انفرادي بسيار سخت است، آنهايي كه نرفته اند نمي دانند يعني چه. شما دائما در يك فضاي كوچك هستيد و فقط يك ديوار را مي بينيد. من از ايشان پرسيدم در اين نه ماه چه چيزي به شما كمك كرد كه تاب بياوريد و تحمل انفرادي برايتان سبك شد؟ جواب داد، «سه تا سلام نماز، هر وقت مي گفتم السلام عليك ايها النبي... خودم را به رهبر ايدئولوژيم، به رهبر فطريم، رهبر فكريم نزديك مي ديدم. وقتي مي گفتم عبادالصالحين، خودم را به تمام بندگان صالح خودم را نزديك مي ديدم. يك جور حرف مي زد كه انگار همگي دور هم نشسته بودند. در زندان كسي نبودكه دكتر شريعتي را ببيند كه نماز مي خواند يا نمي خواند كه بخواهد تظاهر كند و اين حرف را خود من بي واسطه از ايشان شنيده و در دو مصاحبه هم بيان كرده ام. از اين گذشته خود دكتر هم به اشتباهاتش وقوف پيدا كرد و در وصيتنامه اي به محمد رضا حكيمي به صراحت نوشته كه در تمام نوشته ها يا نوارهاي من هر جا اشكالي ديدي، تو امين من هستي و آنها را اصلاح كن. خودش اين را اقرار مي كند.اين دستخط هست و چاپ هم شد و حكيمي هم يك ماه روي اين مطلب كار كرد. عده اي هم در طبقه بالاي فرهنگ نشر اسلامي كمكش كردند. قرار بود كتابهاي شريعتي به اين شكل بازبيني و اصلاح شوند و وصيتنامه او هم اول كتابها بخورد و اعلام شود كه اين كتابها همگي دقيقا نقادي شده اند. متأسفانه به خاطر بازار گسترده براي كتابها همگي دقيقا نقادي شده اند. متأسفانه به خاطر بازار گسترده براي كتابهاي دكتر شريعتي، خانمشان تصميم گرفتند اين كتابها را در تيراژهاي صدهزارتايي بزنند. ما اگر مي خواستيم كار نقد و اصلاح كتابهاي دكتر را انجام بدهيم حتما يكي دو سالي طول مي كشيد، ولي اينها بازار را از همان كتابهاي قبلي دكتر اشباع كردند و آقاي حكيمي هم كار را تعطيل كرد و تا مدتها حتي اجازه نداد كسي وصيتنامه دكتر را ببيند. پس وقتي دكتر، خودش چنين وصيتي مي كند، نشانه اين است كه خودش هم به ضعفهايش واقف بوده و اصراري هم بر آنها نداشته. معصوم كه نبوده، پس چرا بيهوده او را بت يا تكفير مي كنيم؟ انصافا كتابهاي خوبي هم دارد. قلم سحاري داشت. يادم نمي رود كه شب عاشورا بود وروزهاي اوج مبارزه كه اين جمله زيبا را گفت كه،«شهادت نه يك باختن، بلكه يك انتخاب است حسين از خانواده اي است كه هنر خوب مردن را در مكتب حيات خوب آموخته اند. چه بسا كساني كه جسارت آن را ندارند شهادت را انتخاب كنند و براي زنده ماندن به هر ننگ و ذلت و پستي تن مي دهند. مرگ آنان را انتخاب مي كند.» ببينيد اين جملات چقدر زيبا هستند كه پس از سالها هنوز يادم نمي رود و بيان آن در چنان شب حساسي و با چنين صراحتي عجيب بود. او به دولت و دربار و تمام كساني كه با هر ننگي زندگي را انتخاب مي كنند، اشاره كرد.چنين فردي را چرا بايد طرد كرد؟ زيبايي دارد، ولي نقص هم داشته است.

شهيد مفتح در جريان انقلاب با نماز عيد فطر و رويدادهايي كه به اين نماز منجر شدند، شناخته شده است و همچنين جلساتي كه در ماه رمضان برگزار شدند. از نقش شهيد مفتح در برگزاري اين جلسات و نماز عيد فطر خاطراتي را نقل كنيد.
 

محور امور ايشان بودند. در هر كاري كه هيئت مديره اي هست، مدير عاملي را انتخاب مي كنند كه برنامه را اجرا كند. اين مدير عامل كه نقش اجرايي دارد بايد ابتكار داشته باشد، شهامت داشته باشد، گذشت داشته باشد، شجاعت داشته باشد، ايثار داشته باشد، دلبستگي به دنيا نداشته باشد. بايد ده پانزده ويژگي را داشته باشد. علقه به دنيا، زن، بچه، آرزو، حتي پست دردسرساز است. همين امام جماعت بودن پستي است. وقتي فرد همه اينها را به خاطر هدف بالاتر و والاتري فدا كند، كار بزرگي است و كار هر كسي نيست. بخواهيم بگوييم از اين جور افراد خيلي داريم، اين طور نيست. آن موقع داشتيم، اما آنها انصافا چهره هاي نخبه و ماندگاري بودند و نامشان بايد جاويد بماند.

از آغاز نهضت :، حركت روز عيد فطر و نقش شهيد مفتح در هدايت اين حركت خاطراتي كه از آن روز داريد، نكاتي را بيان كنيد.
 

در گذشته وقتي كه مي خواستند از مسجد تا مصلي با آن تكبيرها و لبيكها و حركت جمعي راه بيفتند و بروند، نمي شد چون فاصله زياد بود. مستحب است كه نماز عيد در صحرا باشد و مصلي زير آسمان باشد و آن حالت اجتماع و آن تكبيرها هيجاني ايجاد مي كند. به آن شكل انجام نشد، ولي قرار مردم در آنجا بود. يعني هر كسي كه مي رفت درصف نماز قرار مي گرفت. صف اول آقاياني بودند كه محور برنامه ها بودند. خواندن خود خطبه هم وقت و مهارت ويژه اي مي خواهد. مقام معظم رهبري موقعي كه خطبه عيد فطر را مي خوانند، همه كلماتشان انتخاب شده است. در آن زمان هم خواندن خطبه دقت بالايي مي خواست.

شهيد مفتح خطبه را خواندند؟
 

بله و سخنران هم شهيد باهنر بودند. كسي كه نماز جمعه يا فطر را مي خواند، خطبه ها را هم بايد خودش بخواند و خواندن خطبه در آن شرايط خفقان كار بسيار دشواري بود. با وضعيتي كه ساواك ايجاد كرده بود و آن بازداشتها و شكنجه ها، كلمات خطبه چقدر بايد سنجيده انتخاب مي شدند كه هم آگاهي و شناخت به تيپ جوان مي دادند و آنها را قانع و ارضا مي كردند، چون همگي تشنه حرفهاي داغ بودند. اداره چنين نمازي واقعا بسيار اهميت دارد. اگر واقعا تحليلگران به بررسي نماز در آن شرايط خطير و پر از فشار و خفقان بپردازند، آشكار خواهد شد كه نماز عيد فطري با آن كيفيت، طوري بود كه واقعا هر كسي از عهده اش بر نمي آمد و تازه همه را هم بتواني راضي نگه داري. در فاصله شصت هفتاد متري مسجد همت بود كه آقاي ملكي امام جماعت آن بودند. عده اي از پيشنمازهاي شميران هم بودند كه تقريبا هفت هشت ده نفري مي شدند و من هم در كنارشان بودم، به فاصله پنجاه متري حضور داشتندو ناظر مسائل بودند و پيشنهادهايي را كه جمع مي داند، منتقل مي كردند به شهيد مفتح. خودشان تصميم فردي نمي گرفتند. خيلي احترام كردند، چون منطقه آنها بود. مهمانداريشان خوب بود و بسيار رعايت حرمت را كردند.

شهيد مفتح در صحبتهايشان حمله مستقيم به رژيم نمي كردند و مبارزه شان غير مستقيم بود.
 

همين مهم است. اگر يك بار حمله مستقيم مي كرد، حرامش مي كردند. هنر و اهميت كار هم در همين است كه بتواني غير مستقيم حرفت را بزني و به مستمع هم پيام را برساني. اين خودش ظرافتي دارد كه كار همه كس هم نيست.

ايدئولوگهاي شاخص انقلاب هم عملا همين كار را مي كردند.
 

بله، همه كساني كه تندروي مي كردند، حرام مي شدند. اينها گرفتار زندانهاي هفت هشت ساله مي شدند و ارتباطشان با جامعه قطع مي شد و آنجا صدمه مي خوردند. مثلا آقاي انواري سيزده سال زندان بود و از آنجا پيغام داد كه آقاي مهدوي كني يك سري تحليلهاي اقتصادي كرده است و ما اينها را مي خواهيم. پيام ايشان را به آقاي فلسفي منتقل کرديم که به صمديان پور،رئيس شهرباني برساند.آقاي فلسفي به من گفت كه نزد او برويم. زنگ زديم و رفتيم و گفتيم كه چيز مهمي هم نيست و نوشته هاي علمي است و سياسي نيست. اگر مي خواهيد از آن كپي برداريد، اين كار را بكنيد، ولي بدهيد اين متن را برايشان ببرند. دهها بار ما را بردند و آوردند و آخر هم مطلب را ندادند و به دست آقاي انواري نرسيد. اين شرايط ما بود. من كه مي رفتم و مي آمدم و پيگير كار بودم، روزي انصاريان به من گفت، «ببين مبارزه اي كه با بهائيها مي كنند چقدر كار خوب ومفيدي است.» من ديدم وقتي آدمي مثل او درباره مبارزه با بهائيها صحبت مي كند، قضيه شبهه دارد. من رفته بودم براي انجام كار ديگري و درباره درخواست يك زنداني صحبت مي كردم و او داشت نصيحتم مي كرد كه اينها به جاي اين كارها بهتر است كه با بهائيها مبارزه كنند. قصد اين بودكه به نوعي مبارزين را مشغول اين چيزها كنند.

از شركت شهيد مفتح در جلسات شوراي انقلاب و ستاد استقبال از امام خاطره اي داريد؟
 

مي دانيد كه ستاد استقبال از مدتها پيش تشكيل شد. برنامه ريزيها در همين مسجد قبا و اتاق بالا انجام مي شد و شما ديديد كه در بهشت زهرا مديريت برنامه هاي بهشت زهرا به ايشان سپرده شد.

از قبل به ايشان سپرده شده بود؟
 

بله، مسئوليتها تقسيم شده بودند و چه روز حساسي هم بود. تا امام به آنجا رسيدند، درميانه راه فشار جمعيت به قدري بود كه موتور پاترول سوخت و به ناچار ايشان را با چرخبال بروند، آن هم چرخبال در آن زمان، چقدر بايد حساب شده باشد كه خلبانش چه كسي باشد، تمام جهات را بايد در نظر مي گرفتند. فشار جمعيت به قدري زياد بود كه در تنفس امام اشكال پيش آمد. تا امام را برسانند به جايگاه، شما در فيلمها مي بينيد كه چه زحمتي عجيبي كشيده شد. وقتي امام را رساندند به جايگاه، شهيد مفتح در آنجا هدايت همه كارها را داشتند، اين كه هر كسي كجا باشد و چه بكند در آن مراسم آقاي ناطق نوري، آقاي مرتضايي فر و همه در واقع زير مجموعه شهيد مفتح بودند. اداره آن مراسم، بسيار دشوار بود. گاهي پشت بلندگو به مردم مي گفتند بنشيند و آنها را به آرامش دعوت مي كردند.

بعد از پيروزي انقلاب، شهيد مفتح چقدر به مسجد قبا مي آمدند؟
 

ايشان رئيس دانشكده الهيات شدند و ديگر نمي توانستند بيايند. در آنجا هم نوآوريهايي داشتند.

شهيد مفتح و مسجد قبا (2)

از خاطرات دانشكده الهيات بگوييد.
 

دانشكده الهيات كه من مي رفتم خدمتشان، تمام شخصيتها و وزنه هاي مهم و اساتيد بزرگ را براي برنامه ريزي دعوت كرده بودند. مي گفتند حالا كه انقلاب شده، زير بناي فكري نه تنها اين دانشگاه كه دانشگاههاي ديگر را بايد بريزيم. اگر قرار است تحولي به وجود بياوريم به برنامه ريزي جديد نياز داريم. كارشناسهاي مختلف را دعوت كرده بودند كه نظراتشان را بپرسند و مجموعه آنها را به شوراي انقلاب بدهند و در مجموعه دانشگاهها تحول ايجاد شود. بسيار فكر بلندي داشتند وديد خود را به يك دانشكده معطوف نكرده و راجع به تمام دانشگاهها برنامه ريزي كرده بودند. اگر به ثمر مي رسيد. شايد اين وضعي كه الان در دانشگاهها داريم با آن برنامه ها، ديگر تكرار نمي شد. آن موقع، خيلي كارها مي شد كرد. الان كه اتفاقات عجيبي مي افتد. دانشگاه صنعتي شريف چند شهيد گمنام را آورده بودند كه مثل دانشگاه امام صادق دفن كنند، مصيبتي به راه افتاده بود. يك عده از اراذل رئيس دانشگاه را زده و هتك حرمت كرده اند به حدي كه كارش به بيمارستان كشيده. من در اين هفته رفته بودم آنجا، تا ديدم اين پنج شهيد را، بي اختيار رفتم كنارشان و آن روز به ذهنم آمد كه شهدا با چه هتك حرمت و اهانتي آنجا دفن شدند، حالت ديگري به من دست داد، ساير جاها از جمله دانشگاه امام صادق مي روم و فاتحه مي خوانم، اما آنجا منقلب شدم. تا دستم را روي سنگ قبرشان گذاشتم گريه ام گرفت. مظلوميت اين چند شهيد بسيار متأثرم كرد.

شما قبل از شهيد مفتح توسط گروه فرقان ترور شديد. از حضور ايشان در ماجراي ترور خودتان خاطره اي داريد؟
 

مرا به بيمارستان ايرانمهر برده بودند. همان شبي كه مرا به اتاق عمل بردند، بعد كه آوردند در حالت نيمه بيهوش بودم و حرفهاي بقيه را مي شنيدم. صداي شهيد بهشتي را پاي تختم مي شنيدم كه مي گفت، «ما اول راه هستيم، بايد كمربندهايمان را محكم ببنديم.»

خود شهيد مفتح آمدند؟
 

قطعاً همه آمده بودند، منتهي من گاهي به هوش نبودم. آنهايي كه يادم هست. مهندس بازرگان كه آن موقع نخست وزير بود يكي دو دفعه آمد، اما آنچه كه از همه مهم تر بود، بينش دكتر بهشتي بود كه مي ديد چه راه پرمخاطره اي را پيش رو داريم.

فرقانيها چقدر به مسجد قبا راه داشتند؟
 

ما نشناختيم، حتما مي آمدند، ولي نه به عنوان فرقان. مثل هر جوان ديگري كه مي آمد سئوال مي كرد و مي رفت. اين كه مي گويند منافق همين است. منافق چهره خود را يك جور نشان مي دهد باطنش يك جور ديگر است. حتما رفت و آمد داشتند، ولي ما تشخيص نمي داديم كه مثلا اين منافق است.

شهيد مفتح را چند بار تهديد كردند و چگونه ؟ظاهرا نامه هاي تهديد آميز براي ايشان مي فرستادند.
 

به دست ما نمي رسيد.

خبر شهادت ايشان را چگونه دريافت كرديد؟ خاطره اي را به ياد داريد؟
 

هنگامي كه فرقانيها به ايشان حمله مي كنند و ايشان از دست آنها فرار مي كنند و بعد محافظان ايشان جلو مي دوند و آنها هم به شهادت مي رسند، ما در صحنه نبوديم و فقط نقل قولها را شنيديم. مراسم تشييع را آقاي بهشتي به ما گفتند.

و سخن آخر
 

اميدوارم حرفهايي كه مي زنيم براي رضاي خدا باشد و سطح آگاهي جوانان ما را بالا ببرد و نكاتي را كه نمي دانند، بدانند و براي تداوم راه اين بزرگواران نقش خود را به شايستگي ايفا و اين وديعه الهي را به نسلهاي بعد منتقل كنند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.