روشن فکري: نمايندگي فرهنگي يا داوري فرهنگي؟

آقاي ملکيان دراين مقاله دو تلقي سياسي و فرهنگي از روشن فکري را مورد مقايسه قرار مي دهد. به نظر ايشان اين دو رويکرد در شش جهت با يکديگراختلاف دارند: هدف، علت يابي مشکلات، حقيقت گويي و مصلحت گرايي، نقادي، ادبيات، نوع برخورد با عوام.
سه‌شنبه، 31 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روشن فکري: نمايندگي فرهنگي يا داوري فرهنگي؟

روشن فکري: نمايندگي فرهنگي يا داوري فرهنگي؟
روشن فکري: نمايندگي فرهنگي يا داوري فرهنگي؟


 

ناقد: هادي صادقي




 

مقاله اي از مصطفي ملکيان به همراه نقد مقاله
 

چکيده:
 

آقاي ملکيان دراين مقاله دو تلقي سياسي و فرهنگي از روشن فکري را مورد مقايسه قرار مي دهد. به نظر ايشان اين دو رويکرد در شش جهت با يکديگراختلاف دارند: هدف، علت يابي مشکلات، حقيقت گويي و مصلحت گرايي، نقادي، ادبيات، نوع برخورد با عوام.
***
به نظر مي رسد که مي توان مجموع تلقي هايي را که از روشن فکري وجود دارند، تحت دو عنوان کلي مندرج ساخت: تلقي سياسي و تلقي فرهنگي. راقم اين سطور، که خود مدافع تلقي فرهنگي از روشن فکري است.
الف)روشن فکري که از شأن خود تلقي سياسي دارد، بزرگترين مشکل ياعلت العلل مشکلات يا يگانه مشکل جامعه را نظام سياسي حاکم برآن جامعه مي داند و بنابراين، مهمترين و سودمندترين کار خود را مقابله با آن نظام تلقي مي کند، چرا که براين گمان است که اگرنظام سياسي تغيير کند واصلاح شود، همه يا بخش اساسي مشکلات جامعه مرتفع شده اند. اما درتلقي فرهنگي از روشن فکري، بزرگترين مشکل يا علت العلل مشکلات يا يگانه مشکل جامعه، نظام فرهنگي اي است که شهروندان جامعه به آن تعلق خاطر دارند و خود را نظراً و عملاً بدان ملتزم مي دانند.
ب)کسي که از روشن فکري تلقي سياسي دارد، بالطبع خود را فقط ناقد نظام سياسي مي داند و در قبال مردم شأن سخن گويي و نمايندگي دارد. به عبارت ديگر، خود را سخن گو و نماينده مردم مي انگارد و به جهت همين سخن گويي و نمايندگي به نقد نظام سياسي دست مي يازد. اما در تلقي فرهنگي، روشن فکر، در درجه اول، ناقد مردم است و با نقد فرهنگي شهروندان جامعه خود، به آنان توجه مي دهد که دشمن نه فقط خانگي است، بلکه به درون يکايک آنان رخنه کرده، درآنجا سکني گزيده و از آنجا به مشکل آفريني مشغول شده است.
برطبق اين تلقي، امر ما داير نيست بين اينکه يا مجيز نظام سياسي را بگوييم يا مجيز مردم را. مي توان و بايد مجيز هيچ يک را نگفت. مي توان و بايد ناقد و داور هر دو بود و دراين نقد و داوري مخصوصاً به نقد و داوري مردم پرداخت.
ج)کسي که از روشن فکري تلقي سياسي دارد، کاملاً مستعد است که به عوام زدگي و عوام فريبي دچار شود. و حال آنکه در تلقي فرهنگي از روشن فکري، اولاً :ما درهمه ي مشکلات همين مشهودات مقبولات، مسلمات، مظنونات، موهومات و مخيلات اند وکار روشن فکر، دراصل، نقد اينهاست، بر روشن فکر فرض عين است که سقراط وار، عقايد عامه ي مردم را شرحه شرحه و تا آنجا که مي تواند تجزيه و تحليل کند و حق وباطل و معتبر و نامعتبر و صحيح و سقيم و صادق و کاذب آنها را از هم بازشناسد و به مردم بشناساند و ثانياً: آنچه پاسداشتش لازم است مصالح و مفاسد مردم است، نه خوشايند و بدآيند آنان، هدف کار روشن فکر بايد نزديکتر کردن مردم به مصالح شان و دورتر دانستن آنان از مفاسدشان باشد. البته جاي شک نيست وتأکيد براين نکته به غايت ضروري است که مصالح و مفاسد مردم چيست، بايد فقط به مدد دليل وبرهان و با استفاده از تجربه و استدلال معلوم شود، نه بر اساس مرجعيت هاي ايدئولوژيک و اقوال و آراي من عندي وتحکيم آميز و بلادليل.
د)روشن فکري که از شأن خود تلقي سياسي دارد، چون خود را سخن گو و نماينده مردم و ناقد نظام سياسي مي داند،بالطبع، از زبان و واژگاني بهره مي جويد که رجال سياسي و قدرت مندان و قدرت مداران عرصه سياست بفهمند، چرا که آنان مخاطبان واقعي اويند و چندان التفاتي به اين ندارد که خود مردم نيز سخنش را فهم کنند. اما در تلقي فرهنگي از روشن فکري، مخاطبان واقعي روشن فکر مردمند و بنابراين، زبان و واژگان او بايد چنان باشد که آنان بفهمند. زبان تخصصي روشن فکرانه، که قهراً براي مردم زباني نامفهوم خواهد بود و کملات مطنطن و مغلق و پرطمطراق و لفاظي هاي فضل فروشانه دشوار ياب هرجا به کار روند، حاکي از اين اند که گوينده يا نويسنده مخاطب خود را مردم نمي داند و اين، اگرچه در حلقه هاي آکادميک نه فقط عيب و ايرادي ندارد، بلکه لازم و گريزناپذير هم هست، ولي در محافل روشن فکري فقط گوياي اين است که روشن فکر از کار خود تلقي فرهنگي ندارد.
ه)کسي که از روشن فکري، تلقي سياسي دارد به نوعي به آسان گيري و شتاب زدگي مبتلا است؛ آسان گير است، چون مي پندارد که به صلاح آمدن وضع و حال جامعه با صرف دگرگوني در نظام سياسي حاکم برآن جامعه ممکن و ميسوراست؛ و شتاب زده است، چون مي خواهد اين کار طي چندين و چند سال به انجام رسد و ثمر دهد. ولي در تلقي فرهنگي از روشن فکري، از سويي، عقيده بر اين است که اگر وضع و حال فرهنگي مردم به همان سيرت و سان که بوده است بماند، حتي با فرض صد بار دگرگوني نظام سياسي نيز، بهبود و پيشرفتي واقعي و ماندگار به بار نخواهد آمد و ازسوي ديگر، فرض براين است که تغيير وضع و حال فرهنگي بسيار دشوارتر و کندتر از آن است که، در نگاه نخستين، به نظرمي آيد.
و)روشن فکري که از شأن خود تلقي سياسي دارد هم و غمش بيشتر معطوف توفيق و شکست است وبه اين جهت، بيشتر رويکردي مصلحت انديشانه (pragmatistic)دارد؛ و حال آنکه در تلقي فرهنگي از روشن فکري اهتمام بيشتر، معطوف حق و باطل و رويکرد بيشتر، رويکردي حقيقت طلبانه (Realistic) است. دراين تقلي، روشن فکر درصدد نيست که، با هر قيمتي، هويت مردم را حفظ و تثبيت کند و فقط حقوق اجتماعي مغفول مانده يا پايمال شده شان را از نظام سياسي مطالبه کند، بلکه در مقام آن است که خود اين هويت را نيز به ترازوي حقيقت برکشد و اجزاء و مؤلفه هايي از آن را که با حقيقت طلبي سازگاري ندارند نفي و امحاء کند. وقت آن است که اين آموزه مشترک همه اديان و مذاهب را به جد بگيريم که تا وضع و حال دروني، باطني، و انفسي آدميان دگرگوني مطلوب نبايد وضع و حال بيروني، ظاهري و آفاقي آنان دگرگوني مطلوب نخواهد يافت.
روشن فکر بايد داور و ناقد فرهنگ مردم خود باشد؛ و اگر به نماينده و سخن گوي اين فرهنگ بدل شود، اوضاع روبه وخامت خواهد نهاد.

نقد مقاله :
 

1-اين مقاله درسال 1383 در شماره چهارم مجله ناقد به چاپ رسيد. سپس در جاهاي ديگر بازخواني شد. درسال 86 نيز در سمينار «دين و مدرنيته» با عنوان آسيب شناسي روشن فکري ديني محتواي آن در قالبي جديد عرضه شد. اينک نشريه آرمان اقدام به چاپ دوباره آن مي کند.ازآنجا که اصل مسئله، اهميت دارد و اين گونه مطالب به سرعت کهنه نمي شوند، اين انتشار مجدد به خودي خود اشکالي ندارد و ما نيزاز تلخيص و نقد آن استقبال مي کنيم.
2-تفکيکي که آقاي ملکيان ميان دو نوع روشن فکري کرده اند، جالب و تأمل برانگيز است. روشن فکري در کشور ما معمولاً در وجه سياسي شناخته شده است . درپيدا کردن مصاديق تلقي سياسي از روشن فکري چندان مشکلي نداريم. آنچه محل بحث و گفت وگوست، مصاديق تلقي فرهنگي از روشن فکري است. معلوم نيست که نويسنده محترم در حال انشاي مطلب هستند يا توصيف مي کنند. اگر درحال توصيف اند، بايد معلوم شود که توصيف کدام قشر و کدام افراد است، آيا درايران مي توان مصداقي براي آن يافت؟
3-صفاتي که براي روشن فکرفرهنگي بيان شد،برگرفته از صفات انبياست. انبياي الاهي هدفي فرهنگي و اصلاح گرانه داشتند و در درجه ي اول، به دنبال اصلاح فرهنگي بودند واصلاح سياسي را روبنا مي دانستند. همچنين انبيا ناقد مردم بودند و هميشه مي گفتند اي قوم...«و اذ قال موسي لقومه يا قوم انکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الي بارئکم ...؛ و آن هنگام را که موسي به قوم خود گفت: اي قوم من، شما بدان سبب که گوساله را پرستيديد بر خود ستم روا داشتيد، اينک به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد...(البقره :54)»،«...قال يا قوم اني بري ء مما تشرکون،...گفت: اي قوم من، من از آنچه شريک خدايش مي دانيد بيزارم(الانعام:78)» و ده ها آيه ديگر. به همين دليل از عوام فريبي کاملاً به دور بودند و با بسياري مقبولات و مسلمات آنان درمي افتادند «و يا قوم ما لي ادعوکم الي النجاه و تدعونني الي النار؛ اي قوم من ،چيست که من شما را به رهايي مي خوانم و شما مرا به آتش فرا مي خوانيد؟(غافر:41)»،«و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم ما لهم بذلک من علم ان هم الا يخرصون *ام آتيناهم کتاباً من قبله فهم به مستمسکون* بل قالوا إنا وجدنا آباءنا علي امه و إنا علي آثارهم مهتدون؛ گفتند:اگر خداي رحمان مي خواست ما فرشتگان را نمي پرستيديم. آنچه مي گويند از روي ناداني است و جز به دروغ سخن نمي گويند. آيا پيش از قرآن کتابي بر ايشان نازل کرده ايم که اکنون بدان تمسک مي جويند؟ نه، مي گويند: پدرانمان را برآييني يافتيم و ما از پي آنها مي رويم (الزخرف :20-22)». همچنين آنان از ادبياتي استفاده مي کردند که مردم به خوبي آن را مي فهميدند و زبان آنها همان زبان مردم بود « و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لم فيضل الله من يشاء و يهدي من يشاء و هو العزيز الحکيم؛ هيچ پيامبري را جز به زبان مردمش نفرستاديم، تا بتواند پيام خدا را برايشان بيان کند. پس خدا هرکه را بخواهد گمراه مي کند و هرکه را بخواهد هدايت مي کند و اوست پيروزمند و حکيم(ابراهيم :4)». حق گويي انبيا و پرهيز از مصلحت انديشي هاي خودخواهانه معروف تر از آن است که نيازي به استدلال داشته باشد. آنان همواره همه را به حق دعوت مي کردند و در راه دعوت خود نيز کلمه اي به باطل برزبان نمي آوردند و مي گفتند:«حقيق علي ان لا اقول علي الله الا الحق قد جئتکم ببينه من ربکم ...؛ شايسته است که درباره خدا جز به راستي سخن نگويم. من همراه با معجزه اي از جانب پروردگارتان آمده ام...» (الاعراف :105).انبيا صبورترين مردم در مبارزه با مفاسد بودند، تا جايي که نوح (ع) 950 سال موعظه کرد و لوط (ع) حاضر شد دختران خود را به ازدواج گناه کاراني درآورد که يک عمر با آنها مبارزه کرده بود تا شايد دست از گناه زشت لواط بردارند. موسي (ع) چهل سال سرگرداني در بيابان را به جان خريد تا شايد بني اسرائيل را از بند خرافات و جهل برهاند. اگر بخواهيم داستان رنج انبيا را در راه هدايت مردم و اصلاح وضع امور آنان برشمريم، مثنوي هفتاد من کاغذ مي شود و همين مقدار براي يادآوري ويژگي آنان کافي است.
4-پس از انبيا کساني که راه آنان را ادامه دادند، اولياي خدا و روحانيون بودند. البته روحانيون اديان مختلف کارنامه هاي متفاوتي ازخود برجاي گذاشته اند ونمي توان درباره همه آنها به يکسان داوري کرد. اما شأن آنها اقتضا مي کرده است که مانند انبيا و درادامه راه آنها، مانند آنها همان ويژگي ها را در دعوت مردم به صلاح امورشان داشته باشند. حال درعمل برخي از آنان به آن راه ادامه داده اند و برخي به بي راهه رفته اند. نمونه هاي فراواني در تاريخ ايران و تشيع وجود دارد که نشان از ادامه آن راه دارد. امام خميني(رحمه الله)نه اولين آنها بود ونه آخرين آنها؛ اما يکي از بهترين نمونه هاست. خصوصياتي که نويسنده محترم براي روشن فکر فرهنگي بيان کردند، همگي در شخصيت هايي مانند ايشان وجود دارد، اما به کاربردن نام روشن فکر را براي آنان کوچک مي دانيم؛ زيرا شخصيت آنها بسي فراتر از اين مفاهيم تنگ است.
5-بسيار مناسب بود که جناب آقاي ملکيان نمونه هايي از روشن فکران با ويژگي هايي که بيان کردند، نام مي بردند که دست کم مردم و جوانان با آنان آشنا شوند. اما آنچه تاريخ ما گواهي مي دهد و بسياري از خود روشن فکران مانند جلال آل احمد(1)بيان کرده اند، خلاف اين ويژگي هاي فرهنگي را نشان مي دهد.
6-البته کساني پيدا مي شوند که يک يا دو وجه از وجوه شش گانه را داشته باشند. اما کسي يا کساني را نمي شناسيم که واجد همه اين شش وجه باشند تا بتوان نام روشن فکر فرهنگي را برآنان گذاشت. ممکن است گفته شود که برخي روشن فکراني که در زمان ما، درست يا نادرست (2) با عنوان روشن فکر ديني شناخته شده اند، مصداق تلقي فرهنگي از روشن فکري هستند. شايد بتوان چند نفري را که پيش يا پس از انقلاب در فضاي فرهنگي ما سخن گفته اند نام برد. اما اگر کمي دقت کنيم مي يابيم که همه آنها با زبان نخبگان سخن گفته اند، نه با زبان مردم. اگر زبان آنها آکادميک نبوده(3)، اما زبان مردم هم نبوده است؛ زيرا دغدغه هاي آنها متفاوت و سمت و سوي حرکت آنها بيگانه با مردم بوده. اگر هم دغدغه اصلاح داشته اند، اين بيگانگي نه در مسير اصلاح وضع امور مردم، بلکه در مسير اصلاح وضع امور قشر و طبقه اي بوده است که خود به آن وابستگي داشته اند. دوران هشت ساله قدرت اصلاح طلبان شاهدي استوار بر اين نظريه است. آنان دراين دوران بيش از آن که دغدغه اصلاح وضع مردم را داشته باشند، در فکر تحکيم جايگاه سياسي خود بودند. اين درحالي است که درميان آنان بيشترين کساني که معروف به روشن فکري ديني هستند يافت مي شود و اگر قراراست روشن فکري فرهنگي مصداقي داشته باشد، بايد در ميان همين گروه ها يافت شود.
7-همچنين روشن فکران ديني بيش از همه دغدغه نقد نظام سياسي را داشته اند نه دغدغه نقد افکار، آداب، رسوم، اخلاقيات و مقبولات مردم. اغلب آنان مادر مشکلات را نظام سياسي مي دانسته اند و تنها هنگامي به نقد فرهنگي روي آورده اند که از نقد و مبارزه با نظام سياسي درمانده اند .تعدادي از آنان به دليل احساسات و ارتباطات اجتماعي در جرگه اين گروه درآمده اند، نه از سرتفطن يا دردمندي.
8-اينکه گفته اند تشخيص مصالح و مفاسد مردم «بايد فقط به مدد دليل و برهان و يا استفاده از تجربه و استدلال معلوم شود، نه براساس مرجعيت هاي ايدئولوژيک و اقوال و آراي من عندي و تحکم آميز و بلادليل» ظاهري فريبنده و زيبا دارد. اما آيا معناي واقعي آن هم به زيبايي ظاهرش است ؟ اگر مقصود ايشان از الفاظ به کار رفته مانند «دليل و برهان» و «تجربه» و «مرجعيت هاي...» معاني اصطلاحي ودقيق کلمه باشد، مطلب بسيار ناقص است وبايد تکميل شود. انواع استدلال قابل قبول مواردي نيست که ايشان برشمرده اند .درکنار برهان و تجربه، بايد نقل تاريخي، وحي الاهي و سنت نبوي و گفتار اولياي معصوم الاهي که از طريق فقه و اجتهاد معلوم مردمان مي شود، شهود باطني و حکمت عقلاني که حاصل عقل کلي است را نيز اضافه مي کردند. همچنين «مرجعيت هاي ايدئولوژيک» مفهومي مبهم و نامتعين است. مقصودشان ازاين مفهوم چيست؟ اگر مقصود چيزي شبيه آنچه مارکسيست ها در فعاليت هاي حزبي و ايدئولوژيک خود دنبال مي کردند باشد، مي توان گفت نظر ايشان درست است. اما اگر مقصودشان اطلاق اين کلمات بر مرجعيت ديني باشد، به بي راهه رفته اند، زيرا مرجعيت ديني کاملاً بر مبناي روش هاي عقلاني و مستدل استوار است و ايدئولوژيک به معناي باطل آن است.(4)

پي نوشت:
 

1- نک : خدمت و خيانت روشن فکران.
2-فعلاً با درستي يا نادرسي اين تعبير کاري نداريم.
3-آقاي ملکيان درمقاله «وجوه تراژيک روشن فکري» مي گويد: «روشن فکر آکادميک نيست. مي شود يک روشن فکر درعين اينکه روشن فکر است، استاد دانشگاه و آکادميسين هم باشد؛ ...اما درعين حال روشن فکري يک کارکرد دارد و آکادميسيني هم يک کارکرد ديگر». اين سخن درست است، اما از کارکرد غيرآکادميک روشن فکري برنمي آيد که حتماً با زبان و دغدغه هاي مردمي حرکت مي کنند.
4-اين موضوعي است که پيش از اين در مقالات ديگر در همين نشريه مطرح شده است.
 

منبع:نشريه بازتاب انديشه، شماره 115



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.