مطب دکتر کاليگاري

در سال 1954 در اوج جنگ سرد، مارشال آمريکايي تدي دنيلز(لئوناردو دي کاپريو)و همکار جديدش چاک آئول(مارک رافالو)به جزيره شاتر احضار مي شوند تا به موضوع ناپديد شدن غير ممکن يک زن قاتل زنجيره اي از سلول قفل شده خود در بيمارستان غيرقابل نفوذش رسيدگي کنند.آنها در حصار روان پزشکاني که مدام در حال کندوکاو روح و روان هستند و
يکشنبه، 5 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مطب دکتر کاليگاري

مطب دکتر کاليگاري
مطب دکتر کاليگاري


 

ترجمه :امير امجد




 
گزارش تهيه «جزيره شاتر»ساخته مارتين اسکورسيزي
در سال 1954 در اوج جنگ سرد، مارشال آمريکايي تدي دنيلز(لئوناردو دي کاپريو)و همکار جديدش چاک آئول(مارک رافالو)به جزيره شاتر احضار مي شوند تا به موضوع ناپديد شدن غير ممکن يک زن قاتل زنجيره اي از سلول قفل شده خود در بيمارستان غيرقابل نفوذش رسيدگي کنند.آنها در حصار روان پزشکاني که مدام در حال کندوکاو روح و روان هستند و روان نژندهايي خطرناک در جزيره اي دورافتاده و توفان زده وارد اين فضاي وهمناک و دستخوش تغييرهاي مداوم مي شوند که آشکارا اذعان دارد هيچ چيز آن گونه که مي نمايد نيست.وقتي توفاني بر سرشان خراب مي شود، رسيدگي به موضوع نيز سرعت مي يابد.همچنان با اوج گرفتن توفان، ظن و گمان ها و معماها درهم تنيده مي شوند و هر يک ترسناک تر و تکان دهنده تر از ديگري سر بر مي آورد.همه جا اشارات و شايعاتي از توطئه ها موج مي زند،آزمايش هاي پزشکي دهشتناک، نظارت بازدارنده و سرکوب کننده بر ذهن ها، اتاق هاي مخفي نگهداري از بيماران، شايد حتي اشارتي به امور ماورالطبيعي و مدارکي اغفال کننده.هر چه تدي در سايه هاي اين بيمارستان که اسير اعمال ساکنان بي ثبات و برنامه هاي ناشناخته پزشکان تيزهوش است، فرو مي رود، رفته رفته حس مي کند با پيش رفتن بازرسي اجبار بيشتري براي رويارويي با برخي از هراس هاي عميق و ويرانگر خود پيدا مي کند و در مي يابد که ديگر امکان ندارد زنده اين جزيره را ترک کند.

سفري به جزيره شاتر
 

دنيس ليهين کمي پس از نگارش رمان رود مرموز که به فيلمي به کارگرداني کلينت ايستوود بدل شد و جوايز اسکار را از آن خود کرد، چرخشي اساسي در مسير کاري خود ايجاد کرد.از صحنه آرايي هاي کارگران گستاخ بوستني که به خاطرش شهره شده بود خارج شد و به فضايي جدي و خشن پا گذاشت، فضاي موحش ترس هاي روحي در بحبوحه هراس از جنگ سرد در دهه 1950 و در تقاطعي که خطوط بين سلامت رواني و ديوانگي، حقيقت و اغفال قابل تشخيص نيست.
در جزيره شاتر عناصري از معماهاي گوتيک، داستان هاي عامه پسند، تريلرهاي توطئه آميز و پيرنگ داستاني پر پيچ و خم و وحشت به سبک و سياق ادگار آلن پو در کنار يکديگر قرار گرفته اند تا تاثيري جذاب و تکان دهنده ايجاد کنند که خوانندگان را غافلگير مي کند.اين کتاب که داستاني را ظرف پنج روز بحراني در بيمارستان رواني جنايتکاران اش کليف واقع در جزيره شاتر و در دل توفان خشمگين طرح مي کند، يکي از غريب ترين رسيدگي هاي جنايي را به مخاطب عرضه مي کند.درحالي که کليه ارتباط ها با دنياي بيرون قطع شده، عرصه بر دو بازرس تنها تنگ و تنگ تر مي شود، تا جايي که در نهايت تدي دنيلز با قلمرويي روبه رو مي شود که در آن روان انسان به طرز خطرناکي تا مرز جنون آدم کشي پيش مي رود و همچنين از رازهايي ترسناک،خاطراتي هراس آور و حقايقي که در اعماق دفن شده اند با خبر مي شود.در پيچ و خم هزار توي وهم آور داستان، درونمايه هايي چون آسيب هاي رواني باقيمانده از جنگ دوم جهاني، ظرفيت قرن بيستم براي دسيسه هاي گسترده، مجادله اي بر سر درمان هاي رواني ويرانگر و بيش از همه نيروي خارق العاده روان بشر در برابر همه تلاش هاي علمي و قانوني که حتي از زيربهترين تلاش ها براي تحت نظارت درآوردنش نيز طفره مي رود،سر بر مي آورند.فيلمنامه حتي پا را از رمان ليهين که به گفته خودش تا حدودي متاثر از عشق او به فيلم هاي درجه ب است، فراتر گذاشته و معبدي از فيلم هاي کلاسيک هاليوود را به ذهن متبادرمي سازد،از جمله معماي تغيير هويت در لورا اثر اتو پرمينجر و دالان وحشت اثر سام فولر در مورد يک تيمارستان رواني.واضح است که چنين فيلمنامه اي ، کارگرداني با دانش عميق سينمايي و علاقه اي وافر به برهم کنش هاي رواني نياز داشت.
اولين نامي که به ذهن بردلي جي.فيشر،تهيه کننده فيلم رسيد، کارگردان برنده اسکار، مارتين اسکورسيزي بود.بخت با شرکت فونيکس (تهيه کننده فيلم) يار بود که اسکورسيزي هميشه مشغول، نه تنها درگير پروژه اي نبود، بلکه مشتاق سبک و سياق و درونمايه داستان "جزيره شاتر"نيز شد.هنگامي که فيلمنامه را برايش فرستادند، او سخت درگير روايت فيلم مستند وال ليوتن: مردي در سايه ها بود، مستندي در مورد نيروي خلاقانه پشت جريان شگفت آور و تاثير گذار فيلم هاي ترسناک دهه 1940 RKO همچون مردم گربه اي ومن با يک زامبي راه رفتم.اسکورسيزي علاقه داشت به يک برداشت مدرن از هراس اگزيستانسياليستي و پيچيده بپردازد.فيشر توضيح مي دهد:«مارتي علاقمند بود برداشتي از يک داستان ترسناک گوتيکي داشته باشد که در سايه و رازآميزي تنيده شده است.سخت شيفته فيلمنامه شد و نماينده اش با من تماس گرفت و موافقتش را اعلام کرد و اضافه کرد "مارتي مي گويد فيلمنامه او را ياد يک فيلم آلماني قديمي انداخته به اسم...به اسم..."وقتي تلاش مي کرد عنوان فيلم را به ياد بياورد، من داشتم به اعلان ديواري فيلم در اتاقم نگاه مي کردم، يکي از فيلم هاي محبوب من، يک فيلم صامت کلاسيک از دوران اکسپرسيونيستي سينماي آلمان:مطب دکتر کاليگاري».
اسکورسيزي بلافاصله مجذوب ترکيب ژانرهاي تريلر کلاسيک، از نوآر تا ترسناک شد.اسکورسيزي شرح مي دهد:«اين يکي از آن فيلم هايي است که خودم علاقه دارم به تماشايش بنشينم، از آن داستان هايي که عاشق خواندنشان هستم.فکر مي کنم سال هاي سال از فيلم هاي خاصي دور مانده ام،فيلم هايي که سبک و سياقي را تکرار مي کنند که به نظر من تا حدودي آموزشي است، ولي اين ها فيلم هايي هستند که مرتب به آن ها رجوع مي کنم و تماشايشان مي کنم.نکته جالب آن ها برايم چگونه تغيير و تحولات مداوم داستان است و اين که اتفاق ها مدام در حال جابه جايي است و تا صحنه پاياني همه داستان در مورد چگونگي درک حقيقت است.ولي اتفاقي که براي شخصيت اصلي داستان يعني تدي مي افتد برايم مهم تر است تا شيوه پيشرفت داستان وشکل گيري آن.اين يک ارتباط عاطفي بود.»

شخصيت ها
 

براي ايفاي نقش پيچيده تدي دنيلز که بايد ظرف زمان کوتاه چند روزه ابعاد تازه اي از آن برملا شود، سازندگان فيلم يک بازيگر را از ابتدا در ذهن داشتند: نامزد سه دوره اسکار، لئوناردو دي کاپريو.فيشر مي گويد:«وقتي سراغ مارتي رفتيم، بلافاصله به فکر لئو هم افتاديم، ابتدا به اين خاطر که براي نقش بسيار مناسب بود و ديگر اين که تا به حال همکاري بسيار موفقيت آميزي با اسکورسيزي داشته.»
اسکورسيزي از اين انتخاب پشتيباني کرد:«من که با لئو در دارودسته هاي نيويورکي، هوانورد و درگذشتگان همکاري کرده بودم، بلافاصله به اين فکر افتادم که از پس اين کار بر مي آيد.ما حالا ديگر روش همکاري خاص خود را يافته ايم ومن به عنوان يک هنرمند به او اعتقاد و ايمان دارم که مي تواند حالت هاي مختلف رواني و احساسي تدي را پيدا کند و نمايش دهد.تا به حال نديده ام در اين سطح چنين کاري کرده باشد.هر چه سنش بالا مي رود عميق تر و عميق تر مي شود.»
دي کاپريو وقتي اين نقش را قبول کرد، تحقيقات شخصي خود را آغاز کرد. او نقبي زد به آموزش تخصصي مارشال هاي دهه 1950 آمريکا، تجربه هاي سربازان جنگ جهاني دوم را خواند و از روش هاي روان درماني که در اين دوره در موسسات رواني به کارمي رفت مطلع شد.همچنين رمان ليهين را چند بار خواند.او مي گويد:«وقتي با يکي مثل دنيس ليهين مواجه هستيد که چنين شخصيت هاي عميقي را مي آفريند، مصالح و مراجع زيادي را براي يافتن نقش در اختيار خواهيد داشت.»
هسته اين تفسير و تأويل ها البته مجموعه اي از صحبت هاي طولاني و موشکافانه با اسکورسيزي بود.دي کاپريو خاطر نشان مي سازد:«مارتي دوست دارد همه چيز را براي مدتي طولاني مورد بحث و بررسي قرار دهد که کمک مي کند در مورد شخصيت اطلاعات بيشتري پيدا کني و روي پرده باورپذيرتر باشي.ما تقريباً مثل کارآگاه هاي جنايي صحنه ها را بررسي مي کرديم و جزئيات را مرور مي کرديم و اين يکي از جذاب ترين، چالش بر انگيزترين و ترسناک ترين بخش هاي فيلمسازي اوست، چون وقتي روي صحنه قرار گرفته اي واقعاً نسبت به چيزي متعهد هستي.»
مارک رافالو بازيگر نقش چاک آئول نيز مشتاق همکاري با اسکورسيزي و دي کاپريو بود، ولي در اصل جذابيت پيش بيني نشده رمان عامل اصلي پيوستن او به اين پروژه بود.او توضيح مي دهد:«در ابتدا فکر مي کني اين فقط يک داستان کارآگاهي نوآر جذاب است، ولي وقتي پيش مي روي، لايه هاي غافلگير کننده پديدار مي شود، خط هاي داستاني پيچ و خم مي خورد و فيلمنامه تبديل به چيزي مي شود که اصلاً توقعش را نداشتي.همه چيز عجيب تر و عجيب تر مي شود تا جايي که تو را به جهاني ديگر مي برد.وقتي متن را خواندم به اين نتيجه رسيدم که نقش چاک بيشتر از چيزي است که در ابتدا مي ديدم و چالشي خارق العاده خواهد بود.»
ديگر بازيگري که در اين تجربه شرکت دارد، برنده جايزه اسکار، بن کينگزلي است که نقش دکتر کاولي نابغه را ايفا مي کند که هر حرکت تدي و چاک را حتي قبل از اين که آن ها را درگير يافتن بيمار خطرناک گم شده اش کند، تجزيه و تحليل رواني مي کند.اسکورسيزي مدت ها اميدوار بود که با کينگزلي همکاري کند و از اين که اين نقش چنين مناسب او بود بسيار هيجان زده شد. کارگردان مي گويد:«بن براي من يک بازيگر ذاتي است و اين به جهت تمرکز، توجه و همدلي اوست و اين ها براي نقش دکتر کاولي بسيار مهم است؛ درجه فداکاري و توانايي اش براي يافتن چيزي انساني در بيماران وحشي اش.»
در کنار اين گروه بازيگران کارآمد، مکس فن سيدوي افسانه اي قرار مي گيرد که نقش دکترناهرينگ را ايفا مي کند، يکي از پزشکان اهريمني و خطرناک اش کليف.اسکورسيزي خاطر نشان مي کند:«مکس فن سيدو غول سينماست. به نظرم اولين بار در مهر هفتم بر گمان ديدمش و طيف گسترده کاري و تجربه اش طي پنجاه سال خود بخشي از تاريخ سينماست.تماشاي عمق مهار نقش توسط او بسيار جذاب است.او هوشياري و اطمينان لازم براي رسيدن به طبيعت اين نقش را که يک نازي سابق است با خود داشت.همچنين روي ديگر حرفه روان پزشکي را به نمايش گذاشت.دکتر ناهرينگ يک انسان شرير نيست، بلکه کسي است که به کاري که مي کند واقعاً اعتقاد دارد.»

پشت صحنه
 

جزيره شاتر در يک دنياي وهم آور و خوفناک شکل مي گيرد که مقدار زيادي از آن بر پرده سينما ديده نمي شود:يک موسسه رواني اواخر دهه 1950، در دوراني که درمان کساني که در اوج درجه وحشي گري ديوانگي به سر مي بردند دستخوش يک انقلاب عظيم شد.سال هايي که دوران تيمارستان هايي به سبک انباري ها جاي خود را به عصر جديدي از جراحي هاي مغز و داروهاي روحي/رواني داد.اين دوراني بود که برخي بيماران در نظامي کافکايي گم مي شدند، در حالي که ديگران بخشي از آزمايش هايي بودند که بسياري از تئوري هاي دوران معاصر ما پيرامون جنون جنايي را ساختند.مارتين اسکورسيزي در دل معماي در هم تنيده جزيره شاتر نظري اجمالي به دنياي اجباري تاريکي مي اندازد که مدت ها دور از چشم بوده است.
به محض اين که مارشال آمريکايي و همکارش قدم به جزيره شاتر مي گذارند، به فضاي گوتيک تاثيرگذاري وارد مي شوند که بازتابي از ترس و اضطرابي است که در درون خودش احساس مي کنند.با پيش آمدن آب و هوايي مصيبت بار، بادهاي زوره کش و کوبش باران که اضطرار بازرسي آنها را تشديد مي کند، آن ها با قلمرويي نامتجانس از ساختمان هاي عظيم آجري،دالان هاي دراز، سلول هاي آزاردهنده و محيط ناهموار و آب گرفته روبه رو مي شوند.براي رسيدن به اين جهان امپرسيونيستي خشن از دل موقعيت هاي واقعي سرد و بي روح، اسکورسيزي نياز به طراحي فوق العاده دقيقي از جانب گروه هنري خود داشت.او سراغ بسياري از همکاران کهنه کار و وفادار خود رفت تا اين وظيفه خلاقانه را برآورده کنند، در ميان شان يک گروه چهار نفره برنده جايزه بودند که شامل مدير فيلمبرداري رابرت ريچاردسن، طراح صحنه دانته فرتي،طراح لباس سندي پاول و تدوينگر تلما شون ميکر بود.
وظيفه به تصوير کشيدن مجموعه جلوه هاي تصويري، از جنبه راز آميز و پريشاني گرفته تا خشم و ترس، چه از لحاظ فيزيکي و چه رواني بر عهده ريچاردسن، مدير فيلمبرداري بود، همکار قديمي اسکورسيزي که براي کارش در هوانورد و همچنين چي اف کي اوليور استون برنده جايزه اسکار شد. ريچاردسن استفاده اي خلاقانه و اکسپرسيونيستي از دوربين کرد تا حس حرکت در دل مارپيچي از پرسش هاي بي پاسخ و عدم قطعيتي مانا را القا کند.او و اسکورسيزي نوعي الهام از فيلم هاي کلاسيک را ايجاد کرده اند، مثلاً از حرکات دوربين و نورپردازي راهگشاي رومن پولانسکي در انزجار، تنگنا و بچه روزمري.اسکورسيزي توضيح مي دهد:«فکر ما اين بود که به روشي برسيم که يک حس و حال ذهني را در نورپردازي، لحن غالب فيلم و خود جزيره بازتاب دهيم.نماي هر فيلمي بسيار مهم است، ولي وقتي فيلمي مي سازيد که به زندگي خياباني مي پردازد (مثلاً در گذشتگان)، رويکرد ساده تري نسبت به جلوه هاي بصري وجود دارد،در حالي که در جزيره شاتر حالت ذهني شخصيت ها بايد به هر قالب فيلم منتقل شود.ما بايد محلي را مي ساختيم که چيزي فراتر از يک صحنه آرايي صرف بود و براي همين بين من، باب ريچاردسن و دانته فرتي بحث هاي زيادي سر گرفت.در فيلم اين حس بصري وجود دارد که شما نمي دانيد در اطراف تان چه خبر است، چه کسي واقعاً مسئول است و هدايت امور دست کيست؟»
سازندگان فيلم يک تيمارستان متروک را يافتند که با مشخصات مد نظرشان همخواني داشت:بيمارستاني ايالتي مدفيلد در ماساچوست که از دهه 1960 تعطيل شده بود، يک تيمارستان کلاسيک که مي توانست پوسته خامي براي خلاقيت هاي فرتي به حساب آيد.فرتي تجسمي سرد و بي روح از موسسات رواني دهه 1950 را به وجود آورد.خيلي پيش از اينکه فيلمبرداري آغاز شود، نمونه اي کوچک و سه بعدي از مجتمع اش کليف را نشان اسکورسيزي و ريچاردسن داد و اين امکان را ايجاد کرد که صحنه هاي دقيق را تجسم کنند و بازيگران را براي هر حرکت دوربين جانمايي کنند.
همکار ديگر اسکورسيزي، سندل پاول بود که به جزئيات و عمق جهان جزيره شاتر افزود.او به خاطر فيلم هاي هوانورد و شکسپيرعاشق دو بار برنده اسکار شده و با وجود گستردگي تجربه اش، پيش از اين هرگز وارد قلمروي نامتداول يک موسسه رواني دهه 1950 نشده بود.او به ياد مي آورد:« اسکورسيزي راهنمايي ها و بينش جديدي برايم به وجود آورد که بسيار حياتي بود.براي مثال در مورد تدي گفت"او خيلي وضع مالي خوبي ندارد و يک آدم کاملاً معمولي است."من بلافاصله جهت کارم را يافتم.جزيره شاتر به طور کامل در مورد جرياني است که درون شخصيت ها موج مي خورد، وظيفه من اين بود که پوشش بازيگران را براي اين سير و سلوک باورپذير کنم.رنگ اولين چيزي بود که ذهنم را مشغول کرد و اين برايم يک حس غريزي است.»
منبع:نشريه صنعت سينما94




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.