به سبك بابا نظر
ماجرا را بايد از مشهد آغاز كرد. هنگامي كه مردي جوان قدم به عرصه اي مي گذارد كه روزهاي آينده زندگي او را تغيير مي دهد:
«هيكل قوي داشتم و پدرم به صورت مدام به من مي گفت تو مثل پهلوان هايي...»آغاز ماجرا به روزگاري مربوط مي شود كه قهرمان داستان قدم به ميدان نبرد مي گذارد.نظر نژاد جوان در روزهاي پس از انقلاب به همراه بسياري ديگر ازمردان ساكن مشهد در گردان امام رضا(ع) جايي مي گيرد و روانه جبهه ها مي شود. نظرنژاد جبهه كردستان را ميدان گاه اول مي داند: «ما اول به كردستان رفتيم و داستان حضورم در جبهه ها از كردستان آغاز شد.» سردار نظرنژاد هنوزعنوان سرداري را دريافت نكرده بود كه راهي جبهه هاي كردستان شد و از اولين هفته هاي نبرد تا آخرين ساعت هاي مبارزه همچنان در جبهه ها باقي ماند. او بارها مجروح شد و ماهها در بيمارستان به اخبار جبهه ها چشم دوخته بود .سردار نظرنژاد ولي مرد بيمارستان و بستر نبود او يكسره پس از هر بهبودي روانه جبهه ها مي شد تا شخصيت اول كتاب «بابانظر» را شكل داده باشد. محمدحسن نظرنژاد در سال 1325، در يكي از روستاهاي مشهد به دنيا آمد. پدر و پدربزرگ مادري وپدرياش« روحاني» بودند.او نيز مدتي در مدرسه عباسقلي خان مشهد درس طلبگي خواند.در سال1342طلبگي را رها کرد و مدتي به نانوايي مشغول شد.بعد به بافندگي روي آورد.چون از قوت جسمي برخوردار بود، در كشتي يكي از سرشناس ترين كشتي گيران استان خراسان شد. نظرنژاد در سال 1358 براي اولين بار به كردستان رفت. پس از آشنايي با جنگ، سال ها در برابر دشمنان مقاومت كرد. شهيد نظر نژاد بيش از 140 ماه در مناطق جنگي بود. در بستان چشم وگوش چپ خود رااز دست داد. درفكه كمرش شكست. در فاو قفسه سينه اش شكافت. گازهاي شيميايي به ريه هايش رسيد و بالاخره در سال 1375 براي آخرين بار به كردستان رفت تا از واحدهاي لشكر نصر خراسان بازديد كند. در آن بازديد،دردل كوهها و قله هايي كه روزي جواني او را ديده بودند، به علت كمبود فشار هوا دچار تنگي نفس شد و دفتر زندگي اش پايان يافت. «بابانظر» عنواني به شمار مي آيد كه از سوي ناشر براي شرح خاطرات جبهه و جنگ سردار نظرنژاد انتخاب شده است.حدود 8 سالي از روزهاي زندگي نظرنژاد در جبهه هاو ساليان بسيارديگري در تخت بيمارستان گذشت تا جراحت هاي جنگ او درمان شده باشد.سردار نظرنژاد در جبهه هاي جنگ «بابانظر» نام گرفت.شرح حالي دوران مبارزه نظرنژاد بيش از آنكه گزارشي از احوال شخصي يكي از سرداران جنگ باشد،گزارشي از اتفاقات جبهه ها به شمار مي آيد كه ساليان بسيار ناگفته بود.بابانظردرغالب بيان و مرور خاطرات خود گريزي به تحولات جبهه ها زده است.او نه به مانند بسياري از نثرهاي حماسي كه همچون مردمي جنگي واقعيت هاي جبهه ها را بيان مي كند.نظرنژاد به همان نسبت كه ازشب هاي عمليات و راز و نيازهاي دوستان و همسنگران خود درتنهايي هاي سنگر خاطره بيان مي كند از لحظه هاي سخت نيز مي گويد.ازروزهايي كه ميان جبهه هاي مختلف جنگي تشكيك ايجاد شده بود كه كدام گردان اولين قدم را بردار و فرماندهان در جلسات بسيار در انديشه آغاز عملياتي تازه باقي مانده بودند.خاطرات سردار نظرنژاد شايد به طور حتم نقطه عطفي در خاطره نگاري ايام مبارزه به شمار مي آيد. نظرنژاد بدون كوچكترين معذوريتي بارها بيان داشته كه او و همسنگرانش چشم به كلام سياسي ندوخته بودند و تنها دورنمايي جبهه ها را مي ديدند.او خاطرات تلخ خود از شكست در جبهه ها را با همان شور و هيجان بيان مي كند كه از موفقيت ها مي گويد. خاطرات سردار شهيد نظرنژاد از اين نگاه مملو از اطلاعاتي در مورد عمليات هاي جنگي و اتفاقات هشت سال نبرد است.
منبع: نشريه همشهري ش 41
«هيكل قوي داشتم و پدرم به صورت مدام به من مي گفت تو مثل پهلوان هايي...»آغاز ماجرا به روزگاري مربوط مي شود كه قهرمان داستان قدم به ميدان نبرد مي گذارد.نظر نژاد جوان در روزهاي پس از انقلاب به همراه بسياري ديگر ازمردان ساكن مشهد در گردان امام رضا(ع) جايي مي گيرد و روانه جبهه ها مي شود. نظرنژاد جبهه كردستان را ميدان گاه اول مي داند: «ما اول به كردستان رفتيم و داستان حضورم در جبهه ها از كردستان آغاز شد.» سردار نظرنژاد هنوزعنوان سرداري را دريافت نكرده بود كه راهي جبهه هاي كردستان شد و از اولين هفته هاي نبرد تا آخرين ساعت هاي مبارزه همچنان در جبهه ها باقي ماند. او بارها مجروح شد و ماهها در بيمارستان به اخبار جبهه ها چشم دوخته بود .سردار نظرنژاد ولي مرد بيمارستان و بستر نبود او يكسره پس از هر بهبودي روانه جبهه ها مي شد تا شخصيت اول كتاب «بابانظر» را شكل داده باشد. محمدحسن نظرنژاد در سال 1325، در يكي از روستاهاي مشهد به دنيا آمد. پدر و پدربزرگ مادري وپدرياش« روحاني» بودند.او نيز مدتي در مدرسه عباسقلي خان مشهد درس طلبگي خواند.در سال1342طلبگي را رها کرد و مدتي به نانوايي مشغول شد.بعد به بافندگي روي آورد.چون از قوت جسمي برخوردار بود، در كشتي يكي از سرشناس ترين كشتي گيران استان خراسان شد. نظرنژاد در سال 1358 براي اولين بار به كردستان رفت. پس از آشنايي با جنگ، سال ها در برابر دشمنان مقاومت كرد. شهيد نظر نژاد بيش از 140 ماه در مناطق جنگي بود. در بستان چشم وگوش چپ خود رااز دست داد. درفكه كمرش شكست. در فاو قفسه سينه اش شكافت. گازهاي شيميايي به ريه هايش رسيد و بالاخره در سال 1375 براي آخرين بار به كردستان رفت تا از واحدهاي لشكر نصر خراسان بازديد كند. در آن بازديد،دردل كوهها و قله هايي كه روزي جواني او را ديده بودند، به علت كمبود فشار هوا دچار تنگي نفس شد و دفتر زندگي اش پايان يافت. «بابانظر» عنواني به شمار مي آيد كه از سوي ناشر براي شرح خاطرات جبهه و جنگ سردار نظرنژاد انتخاب شده است.حدود 8 سالي از روزهاي زندگي نظرنژاد در جبهه هاو ساليان بسيارديگري در تخت بيمارستان گذشت تا جراحت هاي جنگ او درمان شده باشد.سردار نظرنژاد در جبهه هاي جنگ «بابانظر» نام گرفت.شرح حالي دوران مبارزه نظرنژاد بيش از آنكه گزارشي از احوال شخصي يكي از سرداران جنگ باشد،گزارشي از اتفاقات جبهه ها به شمار مي آيد كه ساليان بسيار ناگفته بود.بابانظردرغالب بيان و مرور خاطرات خود گريزي به تحولات جبهه ها زده است.او نه به مانند بسياري از نثرهاي حماسي كه همچون مردمي جنگي واقعيت هاي جبهه ها را بيان مي كند.نظرنژاد به همان نسبت كه ازشب هاي عمليات و راز و نيازهاي دوستان و همسنگران خود درتنهايي هاي سنگر خاطره بيان مي كند از لحظه هاي سخت نيز مي گويد.ازروزهايي كه ميان جبهه هاي مختلف جنگي تشكيك ايجاد شده بود كه كدام گردان اولين قدم را بردار و فرماندهان در جلسات بسيار در انديشه آغاز عملياتي تازه باقي مانده بودند.خاطرات سردار نظرنژاد شايد به طور حتم نقطه عطفي در خاطره نگاري ايام مبارزه به شمار مي آيد. نظرنژاد بدون كوچكترين معذوريتي بارها بيان داشته كه او و همسنگرانش چشم به كلام سياسي ندوخته بودند و تنها دورنمايي جبهه ها را مي ديدند.او خاطرات تلخ خود از شكست در جبهه ها را با همان شور و هيجان بيان مي كند كه از موفقيت ها مي گويد. خاطرات سردار شهيد نظرنژاد از اين نگاه مملو از اطلاعاتي در مورد عمليات هاي جنگي و اتفاقات هشت سال نبرد است.
منبع: نشريه همشهري ش 41