تعامل ائمه(ع) با غلات
چكيده
كليد واژهها: ائمه(ع)، غلات، تعامل، لعن، تكفير، تفسيق.
مقدمه
هر گاه اين دو كلمه در مورد باورهاي ديني و مذهبي به كار رود، به اين معني است كه انسان چيزي را كه به آن باور دارد، از حدّ خود، بسيار فراتر برده است.
شيخ مفيد در تعريف غلّو گفته است:
غلو در لغت، گذشته از حد و خارج شدن از اعتدال است. خداوند متعال نصاري را از غلو درباره ي حضرت مسيح(ع) نهي كرده، ميفرمايد: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ» (نساء:171) (2)
آنگاه درباره ي غلات و مفوضه ميگويد:
غلات گروهي از متظاهرين به اسلامند كه اميرالمومنين و امامان و فرزندان او را به الوهيت و نبوت توصيف كردهاند و در حق آنان از حدّ اعتدال تجاوز كردند، و مفوضه عدهاي از غلاتاند و تفاوت آنها با غلات در اين است كه ائمه را حادث و مخلوق دانستهاند و گفتهاند: خداوند آنان را آفريده و امر خلق را به آنها تفويض كرده است.(3)
پيامبر گرامي اسلام(ص) در مواقع گوناگون، علي(ع) را به عنوان جانشين خود معرفي نمود، اما پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان بر سر موضوع امامت و رهبري جامعه در يك صفبندي كاملاً متمايز، به مناقشه بر سر موضوع امامت پرداختند كه ميتوان آغاز فرقه گرايي و چه بسا رشد اساسي فرقه گرايي در اسلام را از آن روز دانست. آنان نه تنها اختلاف خويش را درباره ي مصاديق امام و جانشين پيامبر(ص) ظهور و بروز دادند، بلكه در شأن ويژگيهاي آن نيز به مشاجره پرداختند و هر كدام بر سيره و سخنان پيامبر(ص) تكيه كردند.(4)
در اين ميان، عدهاي از صحابه با توجه با بيانات و نصوص رسول خدا(ص) كسي جز علي(ع) را شايسته امامت نديدند و امامت ايشان را برگزيدند. كساني كه به امامت ايشان و فرزندان وي قائل هستند، شيعه ناميده ميشوند. شيعه در تعيين امام بر نص پيامبر اكرم(ص) تكيه ميكند؛ افزون بر آن ويژگيهاي امام بر حق به وضوح در امامان شيعه وجود دارد و هر يك از ائمه نيز به معرفي امام بعد از خود پرداخته است؛ بنابر اين خط و مشي شيعه از جهت تعيين امام، كاملاً واضح است، اما اغراض گوناگون كه بيان آن خارج از حوزه ي اين نوشته است، باعث به وجود آمدن فرقههاي مختلف، همچون واقفيه، زيديه، غلات و ... در ميان شيعيان شد. البته نبايد از اين نكته غافل بود كه عدهاي از نويسندگان ضد شيعي، براي تخريب مذهب تشيع، به فرقه تراشي در ميان شيعيان پرداختند؛ فرقههايي كه يا اصلاً وجود خارجي ندارند؛ مانند فرقه ي هشاميه (پيروان هشام بن حكم) و زراريّه (پيروان زراره بن اعين و...) كه بيشتر براي مخدوش نمودن اصحاب ائمه(ع) افكار و عقايدي را به آنان منتسب كردند(5) و يا تعداد پيروان آنها به يك نفر تا چند نفر بيشتر نميرسيد.(6)
بر هيچ انديشمند منصفي پوشيده نيست كه عقايد حقّه ي شيعه، آميخته با منطق و استدلال است و همين مسئله مخالفان را از رويارويي با آن بازداشته است. طبيعي است كه براي مقابله ي با اين مذهب حنيف، از صدر اسلام تاكنون روشهاي گوناگوني در پيش گرفته شده و تاكنون نيز ادامه دارد؛ از ترور اشخاص و به شهادت رساندن اركان شيعه گرفته تا ويران كردن و آتش زدن خانهها و كتابخانههاي شيعيان و دوستداران اهل بيت؛ با اين همه دشمنان شيعه از همان آغاز دريافتند كه با اين روشها نميتوانند حقيقت زلال شيعي را منكوب نمايد؛ از اين رو با نسبت دادن خرافات و عقايد انحرافي به شيعه و تراشيدن برخي فرقهها، نيز نسبت دادن عقايد باطل به شيعه كه به دور از عقل و منطق بود، تلاش نمودند وجهه ي مذهب تشيّع را نزد افكار عمومي و جهانيان تخريب كنند. به وجود آمدن غاليان نيز كه دست پرورده ي افرادي سودجو و سيّاس بودند، به اين دسيسه كمك بسياري كرد؛ از اين رو شاهد آنيم كه ائمه(ع) از آغاز امر با اين مسئله به شدّت مخالفت كرده، حتي دستور به كشتن برخي از اين افراد ميدادند و با لعن و نفرين و برائت از غاليان، ساحت خود را از اين گونه عقايد، پاك مي كردند. با توجه به ادامه ي اين گونه نسبتهاي ناروا به شيعه،(7) ضرورت بحث از غاليان و برخورد ائمه با آنان و جدايي مذهب حقّه شيعه ي اثني عشري از فرقههاي غالي، روشن ميگردد.
پيشينه ي بحث از «غلوّ»
قديميترين كتاب، كتاب المقالات و الفرق سعد بن عبداللّه اشعري است و پس از آن فرق الشيعهًْ نوبختي است كه تنها به ذكر فرقههاي شيعه اختصاص دارد و فرقههاي غلات را بيش از بيست فرقه شمرده است؛ همچنين ملطي شافعي در كتاب التنبيه و الردّ علي اهل الاهواء و البدع غلات شيعه را بيش از بيست فرقه ميداند. اشعري نيز بيش از 25 فرقه غلات براي شيعه در كتاب مقالات الاسلاميين برشمرده است.
شهرستاني در الملل و النحل نيز نخست شيعه را به پنج فرقه ي كيسانيه، زيديه، اماميه، غاليه و اثناعشريه و سپس غاليه را به دوازده فرقه قسمت ميكند. دهخدا در لغت نامه ي خود و محمد جواد مشكور در فرهنگ فرق اسلامي نيز به اين موضوع پرداختهاند. در ميان معاصران نعمتالله صفري فروشاني در كتاب غاليان مفصّل به اين موضوع پرداخته است كه به تدوين مقاله ي حاضر نيز كمك بسياري كرده است و در تحليل كتابهاي ياد شده، ميتوان به آن مراجعه كرد.(9)
در مورد برخورد ائمه با غلات، كتابهاي رجالي مانند رجال كشي، رجال نجاشي، معجم رجال الحديث و ديگر كتب رجالي، به اين موضوع پرداختهاند؛ همچنين علامه مجلسي در بحارالانوار، جلد 25، باب «نفي الغلو في النبي و الائمهًْ صلوات اللّه عليه و عليهم...» (10) به اين مسئله مهم پرداخته است.
همچنين در آثاري چون: آراء ائمه الشيعهًْ في الغلاهًْ ميرزا خليل كمرهاي، هويهًْ التشيع احمد وائلي و الجذور التاريخيهًْ و النفسيهًْ للغلو و الغلاهًْ سامي العزيزي، به اين بحث پرداخته شده است.
تاريخچه ي غلو
گفته شده وقتي كمبوجيه، به مصر لشکر کشيد، براي آنکه به آساني لشکر مصريان را شكست دهد، دستور داد در پيشاپيش لشکر خود، تعداد زيادي گربه و لك لك رها كنند و مردم مصر كه آنها را موجودات مقدس ميشمردند، به احترام آنها دفاع نكردند و مصر به آساني گشوده شد.(11)
مصريان پادشاه خود را كه فرعون ناميده ميشد، خداي خورشيد وپسر خدا و بالاخره خود خدا ميدانستند.(12) قرآن نيز به اين مسئله پرداخته و سخن از يهوديان ميآورد كه عزير را پسر خدا ميدانند؛(13) همچنين مسيحيان براي مسيح قائل به مقام الوهيتاند.(14) عدهاي از مردم نيز جن را براي پرستش برگزيدند.(15)
در اسلام نيز هر چند برخي از نويسندگان اهل سنت براي تخريب مذهب شيعه تلاش كردهاند، غلو را به شيعه نسبت دهند و حتي با تراشيدن مذاهب دروغين در غلو، اصحاب ائمه را بكوبند، اما نبايد از اين نكته غافل بود كه غلو در اهل سنت قبل از شيعه پديدار شد. شيبي از متعصّبان اهل سنت، عمر را از غاليان پيامبر اكرم(ص) ميداند؛ چرا كه بعد از رحلت پيامبر(ص) عمر وفات آن حضرت را منكر شد و گفت: پيامبر به آسمان رفته است و تهديد كرد هر كس فكر كند پيامبر از دنيا رفته است، گردنش را با شمشير ميزنم. آخر الامر با شنيدن آيه ي «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ » (آل عمران:144) كه ابوبكر براي او قرائت كرد، مرگ پيامبر را پذيرفت.
دكتر شيبي ميگويد:
وقتي دو قبيله ي ضبه و أزد، دور شتر عايشه [در جنگ جمل] طواف ميكردند و ميگفتند: بوي شتر مادرمان عايشه از بوي مشك خوشبوتر است، پس چه جاي تعجب كه دوستان علي(ع) با آن همه مناقب، نسبت به او غلو كنند.(16)
انگيزه ي غلو
در برخي ديكر از روايات، دوست داشتن زياد، علت غلّو دانسته شده است. امام سجاد(ع) ميفرمايد:
يهوديان به عزير علاقه ي زيادي داشتند، به همين جهت او را پسر خدا دانستند و مسيحيان نيز نسبت به عيسي(ع) علاقه ي زيادي نشان دادند و او را پسر خدا دانستند... و گروهي از شيعيان، از شدت محبت به ما، ما را از حدّ خود فراتر بردند؛ در حالي كه نه آنان از ما هستند و نه ما از آنها.(18)
البته اين دو علّت، در مورد افراد ساده دل عامي صادق است؛ ولي رهبران غلات انگيزههاي ديگري غير از اين داشتند. با بررسي شخصيت و زندگاني رهبران غلات، همانند ابوالخطاب، مغيرهًْ بن سعيد، ابومنصور عجلي، بيان بن سمعان در مييابيم آنان افرادي زيرك و سيّاس بودند كه براي رسيدن به جاه و مال و منال براي خود دستهبنديهايي ايجاد كردند و با بهانه كردن الوهيت ائمه(ع) خود را پيامبر و منصوب از طرف آنان ميدانستند و به اين ترتيب از احساسات مردم ساده دل استفاده كرده، آنان را به بيراهه كشاندند و چند روزي از بهرههاي اين حركت خود برخوردار شدند تا اينكه سرانجام، حساسيت حكومت را برانگيختند و به هلاكت رسيدند.(19)
همچنين مانع بودن دين براي رسيدن به شهوات، غلات را وادار به آوردن دين جديد در قالب ادعاي نبوت و الوهيت ميكرد و آنها از راه ترويج اباحي گري، عده ي زيادي را به دور خود جمع ميكردند. غلات همچنين با طرح عقايدي چون حلول جزء الهي در ائمه(ع)، مردم را براي پذيرش الوهيت ائمه آمادهتر ميكردند و با طرح عقيده ي تناسخ، پيروان خود را از سرپيچي از دستورات خود ميترساندند؛ زيرا اينگونه وانمود ميكردند كه افرادي كه سختيهاي دستورات آنها را تحمل كنند، بعدها در بدن نيكوتري خواهند بود، ولي اگر سرپيچي كنند، به صورت حيواني در خواهند آمد و عذاب ميكشند.
علل و انگيزههاي ديگري نيز گفته شده است كه براي اطلاع بيشتر، خواننده ي محترم را به كتاب غاليان آقاي صفري فروشاني، ص43 به بعد ارجاع ميدهم.
معصومان و پديده ي غلّو
يا فرمودند: «بهرهاي از اسلام ندارد آن كه عليه اهل بيت من جنگ در پيش گيرد و آن كه در دين غلو كند و منحرف شود». (21)
علي(ع) ميفرمايند: «از غلو درباره ي ما حذر كنيد» (22) و در جايي ديگر ميفرمايند: «دو كس به خاطر من به هلاكت رسيدند، عاشق غالي و دشمن خشمگين». (23)
بيشترين و صريحترين مخالفتها با پديده ي غلو، در زمان صادقين(ع) بوجود آمد، اما به تناسب موضوع مقاله، به ترتيب زندگاني معصومين(ع)، برخورد هر يك از آنان با غاليان عصر خود را يادآور ميشويم.
پيامبر گرامي اسلام(ص)
همجنين روايت است كه دو نفر خدمت پيامبر(ص) رسيدند و گفتند: اي محمد(ص) آيا ميخواهي تو را عبادت نموده، پروردگار خويش قرار دهيم؟ حضرت فرمودند: «پناه بر خدا كه ما غير او را عبادت كنيم و اينكه امر كنيم غير خدا را عبادت كنيد؛ نه من به چنين چيزي مبعوث شدهام و نه به آن امر شدهام». در اين هنگام آيات سوره ي آل عمران نازل شد: «ما كان لبشر أن يؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوهًْ ثمّ يقول...». (25)
همچنين شخصي خواست بر پيامبر(ص) سجده كند، آن حضرت وي را منع نمود و فرمود: «غير خدا احدي شايسته ي سجده شدن نيست، اما پيامبرتان را گرامي داريد و حق اهل بيتش را بشناسيد». (26) پيامبر(ص) فرمودند: «لا ترفعوني فوق قدري فان اللّه اتخذني عبداً قبل ان يتخذني نبياً». (27)
امام علي(ع)
به هر حال در تاريخ آمده است، عقيده ي عبداللّه بن سبأ به وصايت علي(ع) و نسبت الوهيت به علي(ع) و حلول جزء الهي در وجود علي(ع) و امامان بعد از او و... ميباشد كه امام علي(ع) نيز به شدت با وي برخورد نموده، حتّي در برخي روايات سوزاندن عبداللّه بن سبأ توسط آن حضرت گزارش شده است.(28) هر چند مشهور آن است كه عبداللّه بن سبأ را توبه داد و سپس او را به مدائن تبعيد كرد، ولي وي در آنجا نيز دست از عقايد خود برنداشت و آن گاه كه علي(ع) به شهادت رسيد، شهادت آن حضرت را تكذيب كرد و گفت: حتي اگر مغز سر او را براي من در هفتاد لفاف بياوريد، به مردن او معتقد نخواهم شد.(29)
در كتب شيعه از زبان امام سجاد و صادقين(ع) رواياتي در لعن و نكوهش ابن سبأ آمده است كه سرچشمه ي همه ي آنها رجال كشي است. به گفته ي نجاشي، كشي از افراد ضعيف نقل ميكند و استاد او عياشي است كه ابتدا اهل سنت داشته است و احاديث زيادي از آنان شنيده است و با توجه به ترديدهايي كه برخي از محققان شيعه و سني در اصل وجود چنين فردي نمودهاند، نميتوان به اين روايات تكيه كرد؛ البته هيچ يك از صاحبان كتب اربعه، اين احاديث را در كتابهاي خود نياوردهاند.(30)
هر چند غاليان به نام «سبأيّه» در تاريخ ثابت نشده است، امّا نميتوان به طور كلي وجود غلو درباره ي امام علي(ع) را منكر شد؛ چنان كه گذشت، وجود آن حضرت ميفرمايند: «هلك فّي رجلان محبٌّ غال و مبغضٌ قال»؛ افزون بر اين، در روايات آمده است برخي افراد تازه مسلمان از سرزمينهاي ديگر، آن حضرت را به حد الوهيت رساندند.(31)
در روايت آمده است: قنبر غلام حضرت علي(ع) خدمت آن حضرت رسيد و گفت: ده نفر پشت در خانه هستند و گمان ميكنند تو پروردگار آنها هستي. حضرت فرمود: آنها را داخل كن. آنها وارد شدند. حضرت از آنها پرسيد: چه درباره ي من ميگوييد؟ گفتند: تو پروردگار ما هستي و ما را روزي ميدهي. حضرت فرمود: واي بر شما! چنين پنداري نداشته باشيد؛ زيرا من فقط بنده ي خدا هستم، مثل شما. اما آنها امتناع ورزيدند و حضرت آنها را توبه داد، ولي قبول نكردند. سپس امام(ع) دستور دادند كانالهايي مرتبط به هم حفر كردند و آنان را داخل آن كانالها قرار داده، آتش روشن كردند كه آن مردم بر اثر خفگي جان سپردند.(32)
علاوه بر سيره ي عملياي كه از آن حضرت در مقابله با غلات نقل شده است، آن حضرت با زبان نيز به مقابله با آنان برخاسته، برائت خود را از آنان اعلام داشتند. آن حضرت ميفرمايند: « اللهمّ انّي بريٌّ من الغلاهًْ كبرائهًْ عيسي(ع) من انصاري، اللهم اخذلهم ابداً ولا تنصر منهم ابداً». (33)
امام حسن و امام حسين(ع)
امام سجاد(ع)
يهود عزير را دوست داشتند و گفتند [او را از حدّ خود بالاتر بردند و نسبت به او غلو كردند و او را پسر خدا دانستند]؛ اما نه عزير از آنهاست و نه آنها از عزير، و همانا نصاري، عيسي(ع) را دوست داشتند تا جايي كه درباره ي او گفتند: آنچه را كه گفتند [درباره ي او غلو كردند]؛ امّا نه عيسي(ع) از آنهاست و نه آنها از عيسي هستند و گروهي از شيعيان ما، ما را دوست دارند و ميگويند: در حق ما آنچه را كه يهود نسبت به عزير گفتند و آنچه را كه نصاري نسبت به عيسي بن مريم گفتند؛ اما نه آن گروه از ما هستند و نه ما از آنها هستيم.(36)
امام سجاد(ع) بدين شكل برائت عملي خود را از غاليان ابراز داشته، هشدار ميدهد كسي كه چنين عقيدهاي داشته باشد، از زمره ي مسلمانان خارج شده است؛ چنان كه آن دسته از يهود و نصاري كه نسبت به عزير و عيسي(ع) غلو كردند، از دين خود خارج شدند.
امام باقر و امام صادق(ع)
در اين دوره هفت نفر نقش برجستهتري داشتند كه همگي مورد لعن امام صادق(ع) واقع شدند. يكي از خطرناكترين اين افراد، مغيرهًْ بن سعيد بود. وي نخست خود را نائب امام باقر(ع) معرفي كرد و سپس امام را به حد خدايي رساند و خود را پيامبر و امام از طرف او به مردم معرفي نمود.(37) وي در اين راه از سحر و شعبده و نيرنگ استفاده ميكرد. يكي از بزرگترين جناياتي كه مغيرهًْ بن سعيد مرتكب شد، حديث سازي است. وي در آغاز كه هنوز چهره ي كريه وي براي اصحاب امام باقر(ع) ناشناخته بود، به كمك اصحاب خود، كتابهاي حديثي اصحاب امام باقر(ع) را به بهانه ي استنساخ و رونوشت برداري از آنها ميگرفت و احاديث غلو آميز را با اسناد صحيحي كه در آن كتب وجود داشت، وارد آن كتابها ميكرد و سپس نسخههاي استنساخ شده را در ميان شيعيان رواج ميداد و بدين وسيله احاديث غلوآميز در ميان شيعيان منتشر ميگشت و مردم با توجه به سلسله سندهاي معتبر در آن احاديث، آنها را معتبر دانسته، به انتشار بيشترآنها ميپرداختند. امام صادق(ع) بارها اين خطر را به اصحاب خود گوشزد ميكرد و افزون بر لعنت فرستادن به مغيره، از اصحاب مي خواست احاديث ائمه(ع) بر قرآن و روايات قطعي عرضه كنند و آنچه مخالف قرآن و سنت قطعي است، رد كنند و بدانند از جعليات مغيره و اصحابش ميباشد.(38)
بيانيه: از ديگر فرقههاي غالي، «بيانيّه» است كه منتسب به بيان بن سمعان تميمي نهدي است. وي يكي از هفت نفري است كه مورد لعن امام صادق و امام باقر(ع) واقع شده است. او خود را مصداق آيه ي «هذا بيانٌ للنّاس» معرفي ميكرد و ادعاي پيامبري مينمود. بيان بن سمعان به امام باقر(ع) نامه نوشت و از آن حضرت دعوت كرد به وي ايمان بياورد تا سالم بماند. امام باقر(ع) نيز براي نشان دادن شدت كفر اين ادعا، به نامه رسان كه عمر بن عفيف ازدي نام داشت، دستور داد نامه را بخورد و او نامه را خورد و در دم هلاك شد. طبيعي است بيان، ادعاي شيعه گري نداشت، بلكه خود را پيامبر ميدانست.(39)
حارثيّه: اين فرقه منتسب به دو نفر از هفت نفري است كه مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفتند. يكي، حارث شامي و ديگري عبداللّه بن حارث مدائني.
صائديّه و منصوريّه: فرقه ي اول پيروان صائد نهدي و دوم، پيروان ابومنصور عجلي، دو نفر ديگر از هفت نفري است كه مورد لعن امام صادق(ع) واقع شدند.(40)
خطابّيه: پيروان محمد بن مقلاص اسدي كوفي اجدع زرّاد بزّاز، معروف به ابوالخطاب ميباشند. ابوالخطاب نخست از اصحاب امام صادق(ع) بود، ولي پس از چندي منحرف شد. ابوالخطاب مهمترين و گزافه گوترين فرقه ي غاليه را تشكيل داد؛ به گونهاي كه همه ي فرقههاي قبل و بعد از خود را تحت الشعاع قرار داد و بسياري از غلات پس از او، عقايد خود را از او اقتباس كردند. يكي از بدترين كارهايي كه ابوالخطاب به پيروي از مغيرهًْ بن سعيد انجام داد، اين بود كه احاديثي با سند جعل ميكرد و آنها را در كتب اصحاب ائمه(ع) و به نام ائمه(ع) جاي ميداد و به اين سبب و نيز به علت عقايد باطل او، احاديث بسياري در ردّ وي از سوي ائمه(ع) وارد شده است كه فهرست وار به گوشهاي از اين احاديث مينگريم:
1. وي يكي از هفت نفري است كه مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفته است.
2. امام صادق(ع) ابوالخطاب و يارانش را از يهود و نصاري و مجوس و مشركان بدتر ميداند و آنها را باعث كوچك نشان دادن عظمت خداوند ميشمرد.
3. امام رضا(ع) مي فرمايد: ابوالخطاب را يكي از دروغ بندان بر امام صادق(ع) ميداند كه سرانجام به سزاي اعمال خود رسيد و با حرارت آهن، هلاك شد.
4. امام صادق(ع) ميفرمايد: خدا ابوالخطاب را لعنت كند كه باعث ترس من در حال قيام و قعود و خواب شد. خداياآتش آهن را به او بچشان.
اين حديث نشان ميدهد چگونه امام صادق(ع) از سوي ابوالخطاب در ناراحتي بسر ميبرده است و از گمراه شدن مردم به دست او در اضطراب بوده است.
5. در بعضي از روايات، امام صادق(ع) معلّم ابوالخطاب را شيطان ميداند.
6. امام صادق(ع) پس از به هلاكت رسيدن ابوالخطاب، فرمود: لعنت خدا و فرشتگان و همه ي مردم بر ابوالخطاب باد! من خدا را شاهد ميگيرم كه او كافر، فاسق و مشرك بود.
ابوالخطاب نخست خود را وصّي امام جعفر صادق(ع) و سپس آن حضرت را خدا و خود را پيامبر از سوي او قرار داد.
امام صادق(ع) نسبت به غاليان شدّت عمل به خرج ميداد. آن حضرت شدت ناراحتي خود از ابوالخطاب را با لعن او و كافر و مشرك خواندن وي ابراز ميدارد و مردم را نسبت به پيروي از چنين فردي هشدار ميدهد و حتي با نفرين او، ميزان نفرت خود را از ابوالخطاب به نمايش ميگذارد. آن گاه كه خبر لعن امام صادق(ع) به خطابيّه رسيد، گفتند: مراد امام صادق(ع) قتادهًْ بن دعامهًْ بصري، فقيه اهل بصره بود كه كنيهاش ابوالخطاب است. وقتي اين خبر به امام صادق(ع) رسيد، فرمود: «منظور من محمد بن مقلاص است. خدا بر او، اصحابش، شك كنندگان در او و كسي كه بگويد مراد من از لعن ابوالخطاب، غير از اوست و همچنين كسي كه در لعنت و بيزاري از او توقف كند، لعنت فرستد». (41) امام صادق(ع) در سفارشهايي به ابو جعفر محمد بن نعمان احول، پس از تأكيد بسيار بر پنهان نگه داشتن اسرار و نقشههاي محرمانه و سياسي اهل بيت(ع) و بر حذر بودن از خبر پراكني و دروغ زني، ميفرمايد:
پسر نعمان! ما خانداني هستيم كه شيطان پيوسته و دايم فردي را در جمع ما وارد ميكند كه نه از ماست و نه هم عقيده ي با ماست. پس هنگامي كه شيطان او را مشهور ساخت و مورد توجه مردم قرار داد، به او دستور ميدهد بر ما دروغ بندد. اين امر به همين منوال ادامه دارد؛ يكي كه رفت، ديگري از راه ميرسد و كارهاي او را دنبال ميكند.(42)
حضرت در ادامه ي وصيت، ميفرمايد:
سّر ما فاش مساز كه بي شك مغيرهًْ بن سعيد بر پدرم دروغ بست و سّراو را فاش ساخت و در نتيجه خداوند تيزي شمشير را بر او چشانيد. ابوالخطاب نيز كه بر من دروغ ميبست و رازم را فاش ساخت [سرانجام] به عاقبت مغيره دچار شد. هر كس امر ما را مخفي بدارد، خداوند او را در دنيا و آخرت ميآرايد و بهرهاش را عطا ميكند و او را از مرگ و زندان تنگ، حفظ ميكند.(43)
كشي از حضرت صادق(ع) روايت كرده است كه حضرت در تفسير آيه ي مباركه ي « هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ، تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ» (44)(شعراء:221-222). فرمودند: آنان هفت نفرند:
1. مغيره بن سعيد؛ 2. بنان يا بيان بن سمعان؛ 3. صائد النهدي؛ 4. حمزهًْ بن عماره؛ 5. حارث شامي؛ 6. عبداللّه بن عمرو بن حارث؛ 7. ابوالخطاب.(45)
بزيعيّه: پيروان بزيع بن موسي حائك (بافنده)، گروهي از پيروان ابوالخطاب بودند كه پس از مرگ وي، او را جانشين ابوالخطاب قرار دادند. بزيع بارها مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفت. وي در ادعاي نبوت، خود را شريك ابوالخطاب مي دانست و ميگفت: او و ابوالخطاب هر دو فرستاده ي جعفر بن محمد هستند.
«بزيعيّه» تصور ميكردند خداوند، خويش را در هيئت جعفر بن محمد(ع) به خلق نمايانده است. امام صادق(ع) پس از شنيدن خبر قتل بزيع، خدا را سپاس گفت.
از فرقههاي ياد شده به ويژه خطابيه، فرقههاي ديگري منشعب شدند كه نوعاً مورد لعن و تنفّر ائمه(ع) واقع شدند؛ براي نمونه ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
عميريّه: منتسب به امير بن بيان عجلي و از تابعان ابوالخطاب بودند و همان عقايد بزيعيّه را داشتند. آنان خيمهاي در محلّه كنّاسه كوفه نصب كرده بودند و در آن امام صادق(ع) را عبادت ميكردند.
معّمريّه: بعد از ابوالخطاب، جمعي از پيروان او فردي موسوم به معمّر را جانشين وي دانستند و سر به اطاعت او سپردند. معمر شرب خمر و زنا و ديگر محرمات را بر ياران خود حلال گردانيد و آنان را به ترك فرايض دعوت كرد. اين جماعت كه معمّريه نام دارند، به بقاي جهان اعتقاد داشتند و بهشت و جهنم را خوشيها و ناخوشيهاي دنيا ميدانستند. آنها معمر را مانند ابوالخطاب ميپرستيدند.
سرّي: وي نيز از جمله غلاتي بود كه در زمان امام جعفر صادق(ع) مورد لعن آن حضرت واقع شد. امام صادق(ع) ميفرمود: شيطان بر سرّي و بزيع و بيان، ظاهر شده است.
بشاريّه: منسوب به بشار شعيري است كه در زمان امام صادق و امام كاظم(ع) زندگي ميكرد. اين گروه، از مخمسّه كه از پيروان ابوالخطاب بودند، منشعب شدند. گفته ميشود مخمسّه قائل به خدايي پنج تن، يعني محمد(ص)، علي(ع)، فاطمه(ع)، حسن و حسين(ع) بودند؛ اما بشار در خدايي محمد(ص) با آنها اختلاف پيدا كرد و از آنها جدا شد؛ لذا مخمسّه ميگفتند چون بشار ربوبيّت محمد(ص) را انكار كرد، به صورت پرندهاي دريايي كه علباء (علياء) نام دارد، مسخ شد. از اين جهت به اين گروه، «علبائيّه» هم ميگويند.
در حديثي از امام صادق(ع)، آمده است: حضرت پس از لعن بشار، به راوي فرمود: به آنها بگو، واي بر شما! به درگاه خدا توبه كنيد كه شما كافر و مشرك هستيد.
امام صادق(ع) رو به راوي ادامه داد: به نزد بشار برو و به او بگو اي كافر! اي فاسق! اي مشرك! من از تو بيزارهستم.
و در حديثي ديگر، امام صادق(ع) بشار را شيطاني ناميد كه اصحاب و ياران او را فريب داده است.(46)
امام كاظم(ع)
بعدها ابن بشير امام موسي(ع) را خدا و خود را پيامبر از طرف او معرفي كرد.
وي به علم شعبده آگاهي تام داشت و در اين راه بسياري از يارانش را فريب مي داد؛ براي نمونه، صورتي ساخته بود مانند صورت امام موسي كاظم(ع) و لباسي از حرير بر آن پوشانده بود. اين صورت در حالت عادي مانند بادكنكي دو بعدي بود و آن را چنان با ادويه پوشانده بود كه در هر زمان ميتوانست آن را به صورت سه بعدي و درست به شكل يك انسان درآورد. او يارانش را به درون خانه ميبرد و به آنها ميگفت: ابوالحسن موسي بن جعفر(ع) نزد من است. اگر ميخواهيد او را ببينيد و بدانيد كه من از طرف او پيامبر هستم، بياييد تا او را به شما نشان دهم؛ سپس آنان را به اتاق ميبرد و به آنان ميگفت: آيا غير از من و خودتان كسي را ميبينيد؟
آنان ميگفتند:خير.
ميگفت: آيا پشت پرده كسي را ميبينيد؟
جواب ميدادند: خير.
آن گاه آنان را از اتاق بيرون ميكرد و آن صورت را كه پشت پرده مخفي كرده بود، به شكل سه بعدي در ميآورد و سپس يارانش را به داخل فرا ميخواند و ميگفت: نگاه كنيد.
آن مردم بيچاره هم باور ميكردند كه او امام موسي(ع) است. سپس ابن بشير نزديك صورت شده، وانمود مي كرد صورت در حال مناجات و گفتگو با اوست؛ سپس آنها را بيرون ميكرد و صورت را به شكل اول درميآورد. اين كارها باعث تقويت ايمان يارانش به او ميشد.
اين فرقه همچون فرقههاي ديگر، باورهاي باطلي داشتند.
امام كاظم(ع) سه بار او را لعنت و سپس چنين فرمود: « خدايا حرارت آهن را به او بچشان!».
امام كاظم(ع) ميفرمود: خدايا من از آنچه ابن بشير دربارهام ادعا ميكند، به سوي تو بيزاري ميجويم. خدايا! مرا از دست او راحت كن و... خدايا از تو مي خواهم مرا از اين پليد نجس (محمد بن بشير) خلاص كني كه شيطان در نطفه ي او شريك بوده است.
سرانجام نفرينهاي امام كاظم(ع) اثر خود را كرد و ابن بشير به بدترين وجهي به هلاكت رسيد.(47)
بعد از وفات امام موسي كاظم(ع) تا زمان حيات امام حسن عسگري(ع)، كمتر مواردي را مييابيم كه به عنوان فرقههاي غلات مطرح شده باشند. بلكه تنها اشخاصي به عنوان غالي مطرح بودند كه نوعاً طرفدار فرقههاي معروف (دورههاي قبل) غلات، مانند خطابيّه بودند، بنابر اين ميتوان اين دوره را دوره ي غلات بدون فرقه ناميد. از آنجا كه بعضي از اين افراد نقش مهمي در تقويت غلات داشتند، در اينجا نام مهمترين آنان را از قرار زير ذكر ميكنيم:
1. يونس بن ظبيان در زمان امام رضا(ع): نقل شده است وقتي دختر ابوالخطاب از دنيا رفت، يونس بر سر قبر او آمد و گفت: «اسلام عليك يا بنت رسول اللّه»؛ اين حاكي از آن است كه يونس از پيروان ابوالخطاب بود و او را پيامبر ميانگاشت. گفته ميشود وي امام رضا(ع) را خدا ميدانست.
2. حسين بن علي خواتيمي: او نيز زمان حضرت رضا(ع) را درك كرده، تا زمان امام حسن عسگري(ع) زنده بود، وي در زمان امام عسگري(ع) به عنوان غالي بروز و ظهور يافت.
3. محمد بن فرات: به او نسبت غلّو و شرب خمر داده شده است. او يكي از كساني بود كه در زمان امام عسگري(ع) كمكهاي فراواني به محمد بن نصير نميري ميكرد.
4و5. هاشم بن ابي هاشم و جعفر بن واقد: اين دو از غلات دوره ي امام جواد(ع) و از پيروان ابوالخطاب بودند. امام جواد(ع) در حديثي پس از لعنت كردن ابوالخطاب و يارانش فرمود: اين دو نفر، يعني ابوالعمر و جعفربن واقد و هاشم بن ابي هاشم، به وسيله ي ما- و اعتبار ما- مال مردم را ميخورند، در حالي كه مردم را به تعاليم ابوالخطاب دعوت ميكنند. خدا ابوالخطاب و آنان كه با او بودند و آنان كه سخنان وي را قبول كنند، لعنت كند. سپس سه مرتبه فرمود: «لعنهم اللّه»: خدا ايشان را لعنت كند.
6 و7: ابوالسمهري و ابن ابي الزرقاء: اين دو نفر نيز در زمان امام جواد(ع) ميزيستند و بر آن حضرت دروغ ميبستند و ادعا داشتند داعيان آن حضرت(ع) هستند. حضرت امام جواد(ع) از آنها بيزاري جسته، خون آنها را حلال دانست.
8. فارس بن حاتم قزويني: او از غلات زمان امام علي النقي(ع) بود كه مورد لعن آن امام قرار گرفت.
9. حسن بن محمد، معروف به ابن باباي قمي: او در زمان امام حسن عسگري(ع) ميزيست و ادعاي نبوت از سوي آن حضرت داشت. حضرت در نامهاي به ابو محمد بن فضل بن شاذان، او را لعنت كرده، ادعاي او را تكذيب نمود و فرمود: شيطان او را مسخر خود كرده است و خدا لعنت كند آن كسي را كه ادعاي او را بپذيرد... . او مرا اذيت كرده است، خدا او را لعنت كند. حضرت در اين نامه، از ابو محمد و تمام شيعيان خواسته است از حسن بن محمد بيزاري و دوري بجويند.
10 و 11. علي بن حسكه و قاسم بن يقطين (قاسم بن حسن بن علي بن يقطين): اين دو نفر هر دو از اهالي قم بودند و در زمان امام حسن عسگري(ع) زندگي ميكردند. اعتقاداتي كه به اين دو نسبت دادهاند، چنين است:
1. امام حسن عسگري(ع) اول قديم است.
2. خداوند كه ميفرمايد: «انّ الصّلاه تنهي عن الفحشاء و المنكر»، مرادش از نماز، مردي است [ كه بايد او را دوست داشت] و منظور، ركوع و سجود و همين طور زكات و ديگر واجبات نيست.
آنها اين اعتقادات را با روايات ساختگي به امامان شيعه نسبت ميدادند. امام حسن عسگري(ع) در جواب احمد بن عيسي كه از آن حضرت درباره ي اين اعتقادات سؤال كرده، نوشته بود ما را نه امكان ردّ اين دعاوي است، چرا كه به پدران شما نسبت ميدهند و نه امكان قبول، چرا كه ادعاي بزرگي ميكنند، چنين نوشت: «اينها دين ما نيست، از او دوري جوييد».
در روايتي ديگر، امام عسگري(ع) هر دوي آنها را لعنت كرده، فرمودند: «شيطان نزد قاسم ظاهر ميشود و گفتارهاي بيهوده را در قلب او مياندازد». (48)
امام مهدي(عج)
زمان غيبت صغري
1. شريعيّه: منسوب به ابو محمد حسن الشريعي (السريعي) ميباشد. او از ياران امام علي النقي و امام عسگري(ع) به شمار ميرفت. وي پس از وفات امام عسگري(ع)، انتظار نيابت حضرت حجت(عج) را داشت، اما برآورده نشد؛ پس خود، براي خويش اين مقام را ادعا كرد و بر خدا و ائمه(ع) دروغهايي بست. پس از چندي توقيعها و نوشتههايي از سوي حضرت در ردّ او صادر شد و از آن پس، شيعيان از او بيزاري جسته، او را لعنت مي كردند.
2. نميريّه: منسوب به محمد بن نصير فهري نميري. از بعضي نوشتهها بر ميآيد وي از اصحاب امام محمد تقي(ع) به شمار ميرفته، ادعاهاي باطلي در زمان آن حضرت داشته است كه مورد لعن آن حضرت واقع شده است. وقتي براي به دست آوردن دل آن حضرت نزد آن امام رفت، امام او را نپذيرفت و نااميدانه وي را برگرداند. او در زمان امام علي النقي(ع) ادعاي نبوت داشت و ميگفت: امام علي النقي(ع) او را فرستاده است، آن حضرت را خدا ميدانست. محمد بن نصير در زمان غيبت صغري، ادعاي بابيت و نيابت كرد.
شلمغانيه (عزاقريّه): منسوب به ابو جعفر محمد بن علي شلمغاني، معروف به ابن ابي العزاقر ميباشد. او يكي از اصحاب امام حسن عسگري(ع) بود و در آغاز، انحرافي نداشت. بلكه از فقهاي بزرگ اماميه به شمار ميرفت، اما پس از وفات امام حسن عسگري(ع) انتظار نيابت را داشت و وقتي نيابت به حسين بن روح واگذار شد، حسد او شعلهور شد و شروع به توطئه چيني عليه حسين بن روح كرد. او گفتارهايي از خود ميساخت و به حسين بن روح و ديگر نواب نسبت ميداد. حسين بن روح نوبختي او را لعنت كرد و از همه ي شيعيان خواست از او دوري جويند؛ سپس توقيعي از سوي حضرت حجت(عج) صادر شد كه حكم به ارتداد او داده شده بود و حضرت از او برائت جسته؛ او را لعنت كرده بود.
4. هلاليّه: منسوب به احمد بن هلال عبر تايي كوفي ميباشد. او از اصحاب امام دهم و يازدهم بود و پس از وفات امام حسن عسگري(ع)، وقتي وكالت و نيابت به محمد بن عثمان، دومين نايب خاص رسيد، نيابت او را انكار كرد؛ با اينكه نيابت پدرش را قبول داشت. پس از چندي، در زمان نيابت حسين بن روح، توقيعي از حضرت حجت(عج) در لعن و بيزاري از او صادر شد.
5. بلاليّه: منسوب به شخصي به نام ابوطاهر محمد بن علي بن بلال ميباشد. او نخست از ياران امام حسن عسگري(ع) بود و پس از وفات آن حضرت نيز يكي از بزرگان اماميه به شمار ميرفت؛ به طوري كه ابوالقاسم حسين بن روح قبل از نيابتش براي حلّ بعضي از مشكلات به او مراجعه ميكرد؛ اما پس از وفات يافتن ابوعمر و عثمان بن سعيد و رسيدن نيابت به پسرش محمد بن عثمان، راه انحراف در پيش گرفت. علت انحراف وي آن بود كه او وكيل امام در گرفتن وجوهات بود و اموال زيادي از شيعيان نزد او جمع شده بود. وقتي محمد بن عثمان به نيابت رسيد، از او درخواست استرداد آن اموال را كرد، اما او كه حبّ جاه و مال وجودش را فرا گرفته بود، نيابت محمد بن عثمان را رد كرده و خود ادعاي نيابت كرد. توقيعي از سوي حضرت حجت(عج) در لعن او صادر شد. پس از آن، شيعيان از او بيزاري جستند. البته درباره ي او سخني از غلو و عقيده ي الوهيت اشخاص و تناسخ و حلول ذكر نشده است؛ بنابر اين نميتوان وي را جزو غلات برشمرد؛ چه اينكه آيت اللّه خويي ايشان را فقط فاسد العقيده ميداند.(50)
در پايان، موضع گيري ائمه(ع) و اقدامات آنان در مورد غلات را به طور خلاصه و دستهبندي شده ياد آور ميشويم:
موضع گيري ائمه(ع) در برابر غلات
1. بازشناسي شخصيت غلات و منع شيعيان از مجالست و شنيدن سخنان آنها و محاصره ي همه جانبه ي ايشان: از مهمترين اقدامات امامان(ع) در مبارزه با جريان غالي گري، معرفي شخصيت غاليان و منع شيعيان از مجالست با آنها بوده است؛ براي نمونه حضرت رضا(ع) ضمن برشمردن غلات در رديف كافران، چنين ميفرمايد:
هر كس با آنها مجالست كند و يا با آنها بخورد و بياشامد و دوستي خالصانه برقرار كند يا با آنها ازدواج كرده و از ميان ايشان براي خود همسري برگزيند و يا به آنها ايمني بخشد و يا بر امانتي امينشان بشمارد و نيز سخنان آنها را درست بداند و يا به نيم گفتاري آنها را كمك و ياري كند، بايد بداند كه از ولايت خداوند و رسول خدا و نيز از ولايت ما اهل بيت، بيرون رفته است.(51)
در حديثي ديگر- كه به واقع شاخصي براي سنجش ايمان است- گوش دادن به سخنان شخص غالي، برابر خروج از صراط مستقيم و درافتادن در مسير كفر و الحاد معرفي شده است.(52)
امام صادق(ع) ميفرمايد: « كمترين چيزي كه به وسيله ي آن، انسان از ايمانش خارج ميشود، آن است كه در مجلس يك غالي بنشيند، سخنانش را گوش دهد و آنها را تصديق كند». (53)
2. اظهار بيزاري و لعن و نفرين غلات: امام صادق(ع) خطاب به بشار شعيري- يكي از غلات- چنين ميفرمايد: «از نزد من بيرون برو كه خداوند تو را لعنت كند. سوگند به خدا هرگز سقف خانهاي بر سر من و تو سايه نخواهد افكند». (54)
همچنين در حديثي كه سدير صيرفي گزارشي از افكار غلات را به محضر حضرت صادق(ع) عرضه ميدارد، امام چنين ميفرمايد: «اي سدير! گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خونم از اين گروه بيزار است. خداوند و پيامبرش از آنها بيزار هستند و اينان بر دين من و دين پدرانم نميباشند. به خدا سوگند! در روز قيامت، خداوند ميان من و ايشان را جمع نخواهد كرد، مگر آنكه بر آنان غضبناك است». (55)
3. دروغ شمردن و تكذيب باورهاي آنان: بخش ديگري از فعاليتها و اقدامات امامان در برخورد با فتنه ي غلات، دروغ شمردن و تكذيب عقايد و باورهاي ايشان بوده است. آنان در محكوميت و تكذيب عقايد غاليان، تلاشهاي پيگيري داشته، از هيچ كوششي فروگذار نكردهاند و از هر فرصتي براي ابهامزدايي و شناساندن شخصيت واقعي غلات بهره جستهاند؛ براي نمونه امام صادق(ع) براي تكذيب و بي اعتبار دانستن عقيده ي كفر آميز بشار شعيري، چنين ميفرمايد:
به خدا سوگند احدي خداوند را كوچك نكرد، همانند كوچك نمودن اين فاسق! همانا او شيطان، پسر شيطان است. آمده تا اصحاب و شيعيان را گمراه كند. اينك از او بر حذر باشيد و بايد حاضران اين سخن را به غايبان برسانند. همانا من بنده ي خدا و فرزند بنده ي خدا و فرزند كنيز اويم كه اصلاب پدران و ارحام مادران مرا حمل نمودهاند. به يقين، خواهم مرد و سپس برانگيخته ميشوم. آن گاه مرا باز ميدارند و از من ميپرسند. سوگند به خداوند كه حتماً از آنچه اين دروغگو درباره ي من و از زبان من ادعا كرده، سؤال ميشوم! اي واي بر او! او را چه شد؟ خداوند او را بترساند! همانا در حالي كه در بسترش آسوده است، مرا هراسان كرده و خواب را از من ربوده است. آيا ميدانيد چرا اين را ميگويم؟ اين سخن را از اين روي ميگويم كه در قبرم آسايش و آرام و قرار داشته باشم.(56)
4. تكفير و تفسيق غلات: غاليان در انجام فرايض ديني، اشخاصي لاابالي و غير معتقد بوده، از ارتكاب معاصي و محرمات نيز پرهيزي نداشتند؛ همچنين با طرح مسائل اغواگرايانهاي چون الوهيت ائمه، پا از دايره ي توحيد و عقايد صحيح اسلامي بيرون گذاشته، به مرز كفر و شرك داخل شدهاند؛(57) از اين روست كه ائمه(ع) در موقعيتهاي گوناگون، به تكفير و تفسيق ايشان پرداخته، نقاب از چهره ي واقعي آنان به كنار زدهاند.(58)
5. ترساندن و وعده ي آتش به غلو كنندگان: پيامبر گرامي اسلام(ص) خطاب به علي(ع) ميفرمايد:
اي علي! حواريّون، عيسي را تصديق و يهوديان وي را تكذيب كردند. برخي نيز در شأن وي، راه مبالغه و افراط و زيادهگويي در پيش گرفتند. تو نيز همچون مسيح خواهي بود كه شيعيان تو را تأييد خواهند كرد؛ رشك كنندگان در مقام والايت، جايگاه بي بديل تو را انكار كرده، آن را دروغ پنداشت و گروهي ديگر نيز به مبالغهگويي در شأن تو روي خواهند آورد. پس بدان كه جايگاه غلو كنندگان در آتش خواهد بود.(59)
امام رضا(ع) نيز در كلامي رسا، چنين فرمودند:
من تجاوز بأميرالمومنين العبوديّهًْ فهو من المغضوب عليهم و من الضالين؛ هر كس اميرالمومنين(ع) را از حدّ بندگي بالاتر برد، از كساني است كه مورد غضب الهي قرار خواهد گرفت و در زمره ي گمراهان خواهد بود.(60)
6. ردّ عقايد غلات و بيان عقايد صحيح: امام رضا(ع) وقتي شنيد بعضي از افراد، صفات خداوند ربّ العالمين را به حضرت علي(ع) نسبت ميدهند، بدنش لرزيد و عرق از سر و رويش جريان پيدا كرد و سپس فرمود:
منزّه است خداوند! منزّه است خداوند از آنچه ظالمان و كافران درباره ي او ميگويند. آيا علي(ع) خورندهاي در ميان خورندگان، نوشندهاي در ميان نوشندگان، ازدواج كنندهاي در ميان ازدواج كنندگان و گويندهاي در ميان گويندگان نبود؟! آيا او نبود كه در مقابل پروردگار خود در حالي كه خاضع و ذليل بود، به نماز ميايستاد و به سوي او راز و نياز ميكرد؟! آيا كسي كه اين صرا دارد، خداست؟! اگر چنين است، پس بايد همه ي شما خدا باشيد! چون در اين اوصاف با علي(ع) مشترك هستيد؛ صفاتي كه همه ي آنها دلالت بر حدوث موصوف آنها دارد.(61)
آن گاه در جواب سؤال راوي كه معجزات آن حضرت را دليل غلات براي الوهيت او ذكر ميكند، ميفرمايد: «اما معجزاتي كه از او به ظهور رسيده، فعل خودش نبود، بلكه فعل قادري بود كه به مخلوقات شباهت نداشت». (62) سپس آن حضرت با بيان مثال زيبايي، ريشه ي اين مسائل را بيان ميكند كه خلاصه ي آن چنين است: ريشه ي اين انحرافات جهل آنان است؛ مثل اينكه ميگويندپادشاهي با شكوه و جلال وارد ميشود و شما او را اكرام و تعظيم كنيد، اما در اين هنگام يكي از بندگان آن پادشاه با لشكر و حشم وارد ميشود و آنها ميپندارند او پادشاه است و هر چه آن بنده ميگويد من بندهام و همه ي اين نعمات از آن پادشاه لازم التعظيم است، به گوش آنان نميرود. آنها نيز چون علي(ع) و اولادش را ديدند كه خداوند نعمتهاي فراوان به آنان عطا نموده است، او را به نام خدا خواندند... .
امام صادق(ع) به يكي از اصحاب خود كه نسبت به او افكار غلوآميز داشت، فرمود:
اي اسماعيل! براي من آبي در «متوضّأ» (محل وضو) بگذار تا وضو بگيرم. اسماعيل نيز چنين كرد و سپس با خود گفت: من درباره ي او اعتقاداتي چنين و چنان دارم (مثل اينكه او پروردگار و خالق و رازق است)، در حالي كه او به وضو گرفتن احتياج پيدا ميكند.
وقتي امام صادق(ع) از محل وضو خارج شد، فرمود: اي اسماعيل! ساختمان را بيش از آنچه ظرفيت دارد، بالا نبريد كه منهدم خواهد شد. ما را مخلوق قرار دهيد و آن گاه هر چه ميخواهيد، درباره ي ما بگوييد.(63)
7. صدور فرمان كشتن بعضي از غلات: ائمه(ع) سعي داشتند حتي الامكان در برخورد با غلات، از مراحل ذكر شده استفاده كنند و با برهان و بيان عقايد صحيح و نيز اعلام بيزاري از آنها، خطر غلات را به حداقل برسانند، اما هنگامي كه تندرويهاي غلات غير قابل تحمل ميشد، چارهاي به جز فرمان قتل آنان نميديدند كه البته اين موارد بسيار كم اتفاق ميافتاد. شايد بتوان گفت كل مواردي كه طي آنها دستور قتل غلات صادره شده، موارد اندك زير است:
1. فارس بن حاتم قزويني يكي از خطرناكترين غلات زمان امام حسن عسگري(ع) بود كه بدعتهاي فراواني گذاشت و بسياري از مردم را فريب داد. امام خون او را هدر اعلام كردو فرمود: هر كس مرا از دست او راحت كند و او را بكشد، من بهشت را براي او ضامن ميشوم.(64) سرانجام يكي از اصحاب آن حضرت به نام جنيد، فارس را به قتل رساند.
2. امام جواد(ع) به يكي از ياران خود به نام اسحاق انباري ميفرمايد: خون ابوالسمهري و ابن ابي الزرقاء مه بر ما دروغ ميبندند، براي همه ي مسلمانان هدر است. امام از اسحاق ميخواهد آنها را بكشد و به او وعده ي راحتي در بهشت ميدهد، اما آن دو هميشه از اسحاق دوري ميجستند و اسحاق موفق به كشتن آنها نشد.(65)
3. امام حسن عسگري(ع) به ابو محمد بن فضل بن شاذان دستور ميدهد: اگر توانستي سر ابن باباي قمي- يكي از غلات بود- را با سنگ بشكني، چنين كن كه او مرا آزار داده است. خداوند او را در دنيا و آخرت آزار دهد.(66)
4. امام حسن عسگري(ع) در نامهاي خطاب به بعضي از ياران خود، افزون بر ابراز تنفر و انزجار از علي بن حسكه و غلات ديگر ميفرمايد: از آنها دوري كنيد كه لعنت خدا بر آنها باد و اگر هر يك از آنها را يافتيد، سر او را با سنگ بشكند.(67)
پي نوشت ها :
1. راغب اصفهاني، الفردات في غريب القرآن،ص365.
2. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص131.
3. همان.
4. ابو محمد حسن بن موسي نوبختي، فرق الشيعه،ص1-5.
5. نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص112.
6. احمد وائلي، هويهًْ التشيع، ص122.
7. امروزه وهابيت در عربستان و ساير كشورها تبليغ ميكنند كه شيعه به نبوت امام علي(ع) باور دارد و جبرئيل امين خيانت كرده، قرآن را بر حضرت محمد(ص) نازل كرده است؛ از همين رو شيعيان بعد از نماز سه بار دستها را بالا برده و ميگويند خان الامين.
8. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج30، ص75؛ حسن بن ابي الحسن ديلمي، ارشاد القلوب، ج2، ص311.
9. نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص61 به بعد.
10. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج25، ص261، باب 10 «نفي الغلو في النبي و الائمهًْ».
11. عبد اللّه مبلغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج1، ص96. به نقل از: نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص29.
12. همان.
13. توبه: 30.
14. مائده: 17 و 72.
15. سبأ:41.
16. سامي العزيري، الجذور و التاريخيهًْ و النفيسيهًْ للغلوّ و الغلاهًْ، ص73.
17. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج25، ص271، ح19.
18. ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج15، ص134؛ محمد تقي تستري، قاموس الرجال، ج10، ص430.
19. عبد اللّه سلوم السامرائي، الغلو و الفرق الغاليهًْ في الحضارهًْ الاسلاميهًْ، ص15. به نقل از: نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص44.
20. محمد بن احمد بن حبان، صحيح، ج9، ص183؛ محمد بن اسحاق بن خزيمهًْ، صحيح، ج4، ص274.
21. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج3، ص408.
22. محمد محمدي ري شهري، اهل البيت في الكتاب و السنهًْ، ص517.
23. نهج البلاغه، ج4، ص28، حكمت 117.
24. محمد بن يعقوب كليني، كافي، ج3، ص308، باب «الغسل الاطفال و الصبيان».
25. حاج ميرزا خليل كمرهاي، آراء ائمه الشيعهًْ الاماميهًْ، ص190؛ عبدالرحمن بن علي بن جوزي، زاد المسير، ج1، ص350؛ فخر رازي، تفسير كبير، ج8، ص117.
26. فخر رازي، همان.
27. علي بن حسام الدين متقي هندي، كنز العمال، ج3، ص652؛ حاكم نيشابوري، المستدرك، ج3، ص179.
28. محمد بن علي بن محمد شوكاني، نيل الأوطار، ج8، ص6؛ حر عاملي، وسائل الشيعهًْ، ج28، ص336.
29. احمد بن يحيي البلاذري، انساب الاشراف، ج2، ص503.
30. نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص82.
31. ابو جعفر محمد بن حسن الطوسي، اختيار معرفهًْ الرجال، ص126 به بعد. به نقل از : نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص83.
32. سيد محمد رضي رضوي، كذبو علي الشيعهًْ، ص285؛ محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج25، ص299.
33. شيخ طوسي، الامالي، ص650؛ محمد باقر مجلسي، همان، ج25، ص266.
34. ابن ابي الفتح اربلي، كشف الغمهًْ، ج3، ص339؛ شيخ علي كوراني، معجم احاديث الامام المهدي(عج)، ص294.
35. حاج ميرزا خليل كمرهاي، آراء ائمهًْ الشيعهًْ الاماميهًْ، ص44.
36. ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج15، ص134؛ محمد تقي تستري، قاموس الرجال، ج10، ص430.
37. عبداللّه فياض، تاريخ الاماميهًْ، ص112. به نقل از: نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص94.
38. همان.
39. سامي العذيري، الخذور التاريخيهًْ و النفيسيهًْ للغلو و الغلاهًْ، ص189 به بعد.
40. همان، ص161؛ نعمتاللّه صفري فروشاني، غاليان، ص100.
41. سامي العذيري، الجذور التاريخيهًْ و النفيسيهًْ للغّو و الغلاهًْ، ص166 به بعد؛ نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص104 به بعد.
42. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج75، ص289؛ حسين بروجردي، جامع احاديث الشيعهًْ، ج13، ص580.
43. همان.
44. آيا خبرتان دهم كه شيطانها بر چه كسي نازل ميشوند؟ شياطين بر همه ي دروغ سازان گنه پيشه نازل ميشوند.
45. محمد تقي تستري، قاموس الرجال، ج9، ص595؛ ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج15، ص257.
46. سامي العزيري، الجذور التاريخيهًْ و النفيسيهًْ، ص173 به بعد؛ علي رضا كاوندي، «شخصيت شناسي ابوالخطاب»، ص93 به بعد.
47. نعمت اللّه صفري فروشاني، غاليان، ص122.
48. همان، ص125 به بعد.
49. همان، ص131 به بعد؛ اسكندر اسفندياري، طوايف غلاهًْ، صص128 و 143؛ عبدالرسول الغفاري، شبههًْ الغلو عند الشيعهًْ، ص88 به بعد.
50. ابوالقاسم خويي، همان، ج16، ص309 به بعد.
51. محمد باقر مجلسي، همان، ج25، ص273.
52. همان، ص269.
53. همان، ص27، ح14.
54. همان، ص307.
55. شيخ طوسي، اختيار معرفهًْ الرجال، ش551.
56. محمد باقر مجلسي، همان، ج25، ص307.
57. مجيد معارف، پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، ص312.
58. ر.ك: محمد باقر مجلسي، همان، ج25، ص273؛ شيخ طوسي، اختيار الرجال، ش527.
59. محمد باقر مجلسي، همان، ج25، ص264.
60. همان، ص274.
61. همان، ج25، ص273، باب 10 «نفي الغلو في النبي و الائمهًْ(ع)»
62.همان.
63.همان، ص279.
64. محمد بن عمر كشي، رجال كشي، ص532، في فارس بن حاتم القزويني.
65. همان ،ص529، في هاشم بن ابي هاشم و ابي السمهري.
66. همان، ص520، في الحسن بن محمد بن بابا القمي.
67. همان، ص518، في الغلاهًْ في وقت ابي محمد العسکري.
قرآن كريم.
1. نهج البلاغه، به كوشش محمد عبده، قم، دار الذخائر، 1370ش.
2. ابن ابي الحديد، هبهًْ اللّه، شرح نهج البلاغه، بيروت، دار احياء الكتب العربيهًْ، 1378ق.
3. ابن ابي الفتح الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمهًْ، بيروت، دارالاضواء، [بي تا].
4. ابن الجوزي، عبدالرحمن بن علي، زادالمسير، بيروت، دارالفكر للطباعهًْ و النشر، 1407ق.
5. ابن حبان، محمد بن احمد، صحيح ابن حبان، الطبعهًْ الثانيهًْ، [بي جا]، موسسه الرسالهًْ، 1414ق.
6. ابن خزيمهًْ، محمد بن اسحق صحيح ابن خزيمهًْ، الطبعهًْ الثانيهًْ، [بي جا]، المكتب الاسلامي، 1412ق.
7. بروجردي، حسين، جامع احاديث الشيعهًْ، قم، المطبعهًْ العلميهًْ، 1407ق.
8. بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، مصر، دار المعارف، 1959م.
9. تستري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسين، 1422ق.
10. حاكم نيشابوري، احمد ابن ابراهيم، المستدرك، تحقيق يوسف عبدالرحمن مرعشي، [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
11. حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعهًْ، الطبعهًْ الثانيهًْ، قم، مؤسسه ي آل البيت(ع)، 1414ق.
12. خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، چ4، بيروت، 1409ق.
13. ___، معجم رجال الحديث، چ5، [بي جا]، [بي نا]، 1413ق.
14. ديلمي، حسن بن ابي الحسن، ارشاد القلوب الي الصواب، [بي جا]، شريف رضي، 1412ق.
15. راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، تهران، مكتبهًْ المرتضويهًْ، [بي تا].
16. رضوي، سيد محمد رضي، كذبوا علي الشيعهًْ، [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
17. سلوم السامرايي، عبداللّه، الغلو و الفرق الغاليهًْ في الحضارهًْ الاسلاميهًْ، بغداد، دارالحريّهًْ للطباعهًْ، 1392ق.
18. شوكاني، محمد بن علي بن محمد، نيل الأوطار، بيروت، دارالجيل، 1973م.
19. صدوق، محمد بن علي بن قولويه، من لا يحضره الفقه، چ2، قم، انتشارات جامعه مدرسين، [بي تا].
20. صفري فروشاني، نعمت اللّه، غاليان: كاوشي در جريانها و برآيندها، مشهد، آستان قدس رضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1378ش.
21. طوسي، ابو جعفر محمد بن حسن، اختيار معرفهًْ الرجال، به نقل از: صفري فروشاني، غاليان.
22.___، الامالي، قم، دارالثقافهًْ للطباعهًْ و النشر، 1414ق.
23. عزيري، سامي، الجذور التاريخيهًْ و النفسيهًْ للغلو و الغلاهًْ، قم، دليل ما، 1424ق.
24. فخرالرازي، محمد بن عمر، التفسير الكبير، چ3، مكتب الاعلام الاسلامي، چ4، 1413ق.
25. فياض، عبداللّه، تاريخ الاماميهًْ و اسلافهم من الشيعهًْ منذ نشأهًْ التشيع حتي مطلع القرآن الرابع الهجري، الطبعهًْ الثالثهًْ، بيروت، مؤسسهًْ الاعلمي، 1406ق.
26. كاوندي، علي رضا، «شخصيت شناسي ابوالخطاب»، مجله ي حديث انديشه، بهار و تابستان 1382، ش5 و6.
27. كشي، محمد بن عمر، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
28. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، چ5، تهران، دارالكتب الاسلاميهًْ، 1363ش.
29. كمرهاي، حاج ميرزا خليل، آراء ائمه الشيعهًْ الاماميهًْ(ع) في الغلاهًْ، [بي جا]، چاپخانه حيدري، [بي تا].
30. كوراني، علي، معجم احاديث الامام المهدي(عج)، قم، مؤسسه ي معارف اسلامي، 1411ق.
31. مبلغي آباداني، عبداللّه، تاريخ اديان و مذاهب جهان، قم، انتشارات منطق (سينا)، 1373ش.
32. متقي هندي، علي بن حسام الدين، كنزالعمال، بيروت، مؤسسه ي الرسالهًْ، 1409ق.
33. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه ي الوفاء، 1404ق.
34. محمدي ري شهري، محمد، اهل البيت في الكتاب و السنهًْ، چ2، قم، دارالحديث، 1375ش.
35. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، تصحيح الاعتقاد، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
36. نوبختي، ابو محمد حسن بن موسي، فرق الشيعه، نجف، مكتبهًْ الحيدريهًْ، 1388ق.
37. وائلي، احمد، هويهًْ التشيع، الطبعهًْ الثانيهًْ، بيروت، مؤسسه ي اهل البيت، 1401ق.
معارف عقلي 15
/ج