حواس در ترازوي دين

بعضي علماي مسلمان بر اساس استدلال هاي متكي به آيات قرآن و تعاليم ديني حس سمع و بصر را در ترازي زبرين و حواس ديگري را كه صفت فاعلي آنها جزو اسماء اللّه نيستند در ترازي فرودين درجه بندي كرده اند. همين نحوه درجه بندي البته با مبنايي غير ديني در استدلال هاي عالماني كه از سنت فلسفي ارسطويي پيروي مي كرده اند هم ملاحظه
دوشنبه، 13 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حواس در ترازوي دين

حواس در ترازوي دين
حواس در ترازوي دين


 

نويسنده: ابراهيم موسي پور




 

درآمدي بر بحث ترجيح حواس خمسه بر يكديگر نزد بعضي علماي مسلمان
 

بعضي علماي مسلمان بر اساس استدلال هاي متكي به آيات قرآن و تعاليم ديني حس سمع و بصر را در ترازي زبرين و حواس ديگري را كه صفت فاعلي آنها جزو اسماء اللّه نيستند در ترازي فرودين درجه بندي كرده اند. همين نحوه درجه بندي البته با مبنايي غير ديني در استدلال هاي عالماني كه از سنت فلسفي ارسطويي پيروي مي كرده اند هم ملاحظه مي شود. اين عالمان، علاوه بر استدلال درباره ترجيح سمع بر بصر و بالعكس، در باب ترجيح حواس سه گانه لمس، ذوق و شم هم به گونه‌اي مشابه استدلال كرده اند. ملاك ارزيابي و ترجيح حواس خمسه، در عمده اين موارد بساطت يا مركب بودن حواس بوده است و در پاره اي موارد هم اهميت و ضرورت آنها را براي موجود ذي حيات، معيار گرفته اند. در مجموع، ملاحظه مي شود كه سنت ارسطويي در ترجيح حواس بر يكديگر در كنار ملاك هاي نقلي، سنتي مقبول بوده و همچنان هم در نزد بعضي علماي مسلمان معتبر است.
حواس ظاهري آدمي از دير باز به پنج حس لامسه (بساوايي)، ذائقه (چشايي)، شامه (بويايي)، سامعه (شنوايي) و باصره (بينايي) تقسيم بندي و اين پنجگانگي حواس انساني در فرهنگ هاي گوناگون مقبول و به رسميت شناخته شده است و ظاهرا در اين تقسيم بندي اختلافي نيست. در اين ميان علماي مسلمان همچون علماي ديگر ملل بعضي از اين حواس را بر بعضي ديگر تفضيل داده اند. اين تفضيل يا از جنبه اهميت و ضرورت حواس براي موجود زنده از جمله انسان بوده است يا براساس شرافت و منزلت وجودي آنها. ملاك ها، معيارها و استدلال هاي اين عالمان در تفضيل و ترجيح حواس بر يكديگر متفاوت بوده است.
بخشي از اين استدلال ها در زمينه اي ديني و بخشي ديگر در زمينه اي غير ديني صورت گرفته است. صرف نظر از نقدهاي مختلفي كه ممكن است بر اين استدلال ها و ملاك هاي ترجيح حواس در نزد علماي مسلمان وارد باشد، بر اساس دانش روز مي توان بعضي ايرادهاي اساسي اي هم بر ديدگاه هاي اين نويسندگان قائل شد؛مثلا اينكه در طبقه بندي رايج و مقبول در سنت يوناني اسلامي، گياهان فاقد هر گونه حس دانسته شده اند در حالي كه در بعضي سنت هاي ديگر از جمله در نظر فيلسوفان جيني هند(ادامه مقال) چنين اعتقادي پذيرفته نيست. همچنين علماي جديد در صورتي كه اساسا موضوع ترجيح حواس را يك مساله به حساب آورند بيشتر مباني شناختي و معرفتي و كاربرد حواس در اين حوزه را ملاك قرار مي دهند نه ملاك هاي نقلي يا حتي وجود شناختي يا متعلقات حواس را. به هر روي در اين نوشتار به صورتي گذرا به بحث هاي علماي مسلمان در باب ترجيح حواس پرداخته شده و نقدهايي در خور و بحث از مناقشات بعدي به فرصتي ديگر واگذار شده است.
به طور كلي پس از آشنايي مسلمانان با ميراث تمدني يونان، ايران و هند، ديگر ميسر نبود كه متفكران مسلمان، صرفا با در نظر گرفتن منابع خودي به بحث در ابواب مختلف علوم بپردازند. در اين مورد خاص- درجه بندي حواس پنجگانه و ترجيح آنها بر يكديگر- هم اقوال رايج در ميان متفكران كلاسيك دوره اسلامي حاكي از چنين وضعيتي است؛ با اين حال، اين مورد، به نوعي مي تواند نمونه جالبي باشد از برونداده(1)اي دو مرجعي كه با ملاك هاي هر دو مرجع منطبق افتاده است يا به عبارتي به سبب همراهي مرجع غير ديني با مرجع ديني در اين مورد، علماي مسلمان توانستند بدون بروز مشكلي از مرجع غير ديني استفاده كنند.
عمده بحث هاي علماي مسلمان درباره درجه بندي و تقدم و تاخر و ترجيح حواس پنجگانه بر يكديگر با ملاك هاي مرجع ديني ناظر به فضل سمع بر بصر يا برعكس بوده و گفت و گو درباره حواس ديگر تفضيل نيافته است. از بين اسماي حواس پنجگانه اسم فاعل دو حس، يعني سميع و بصير بر خداوند اطلاق شده بود در حالي كه در متون ديني از خداوند با اسامي لامس و شام و ذائق ذكري نرفته بود. در واقع در ميان تمام اسماي حسناي الهي در همه رواياتي كه فريقين آورده اند تا آنجا كه به حواس پنجگانه مربوط مي شود به جز اسامي سميع و بصير، اسم ديگري كه دال بر سه حس ديگر (لامسه، شامه و ذائقه) باشد ديده نشده است.(نك: حسن زاده آملي، ص65). در اينكه سمع، برتر از بصر است يا برعكس اختلاف كرده اند. مبناي ديني براي طرفداران احتمالي هر يك از دو حس، امكاني فراهم ساخته بود. ليكن اشارات قرآني بيشتر بر فضل سامعه بر باصره دلالت مي كرد. مثلا گفته شده است: در آيه «افانت تسمع الصم و لو كانو لا يعقلون» يونس43، خداوند، زوال عقل را با زوال شنوايي قرين كرده نه با زوال بينايي؛ يا اينكه در آيه «ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع» ق37، خداوند شنوايي را قرين قلب كه همان عقل است كرده و در آيه «لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير ملك 10»، سمع را همچون و در رديف عقل، مايه خلاصي از سعير خوانده و دلالت همه اين آيات و آيات ديگري چون انعام آيه46 و بقره آيه 7 افضليت سمع بر بصر است (نك:همو،63). فخر رازي در اين باره، علاوه بر اين گونه شواهد قرآني و تاكيد بر اينكه در قرآن سمع همواره قبل از بصر ذكر شده و تقديم دليل برتري و تفضيل است؛ دلايل ديگر هم بر فضل سمع بر بصر آورده است از جمله اينكه، سمع بر خلاف بصر، در نبوت شرط است چون
هيچ نبي اي ناشنوا نبوده در حالي كه بعضي انبيا نابينا بوده اند، (تفسير كبير، چاپ تركيه 275/1؛ حسن زاده آملي، همانجا)
خلاصه آنكه مباحث علماي مسلمان در اين باره با لحاظ كردن مرجع ديني، برتري سمع را بر بصر اثبات مي كند و در فرودستي سه حس ديگر نسبت به باصره و سامعه جاي چند و چون باقي نمي گذارد. از سوي ديگر عمدتا همين عالمان، در بحث هاي ناظر به مرجع غير ديني باز سه حس لامسه، شانه و ذائقه را در تراز فرودين و دو حس سامعه و باصره را در تراز زبرين طبقه بندي كرده اند و به اين ترتيب از اين حيث، اختلافي ميان دو مرجع ديني و غير ديني پديد نيامده است. با اين حال گاه تفاوت هايي در نحوه استدلال و بعضا در نتيجه گيري ها ملاحظه مي شود.
مقدمتا بايد تصريح كرد كه نظام طبقه بندي و درجه بندي حواس پنجگانه در ميان علماي مسلمان به طور كلي برگرفته از سنت ارسطويي است و پس از آشنايي مسلمانان با ميراث كلاسيك يونان، وارد حوزه هاي علمي اسلامي شده است. در واقع نحوه استدلال بيشتر دانشمندان مسلمان هم در اين باره كاملا مشابه اقوال ارسطو است. در نظر ارسطو، گياهان، جز قوه غاذيه،از هيچ يك از قواي ديگر يعني شوقيه، حساسه/حاسه، محركه و ناطقه برخوردار نيستند. در حالي كه حيوانات، لااقل از يكي از حواس يعني لامسه برخوردارند. به عقيده او، جايي كه احساس باشد، لذت و الم و مايه لذت و الم هم هست و موجوداتي كه لذت و الم را دريابند، داراي شهوتند زيرا كه شهوت، شوق به شيئي مطبوع است. پس حيوان از شوقيه هم بهره مند است (نك: درباره نفس، 94). لامسه به عقيده ارسطو اولين و ساده ترين حواس به شمار مي رود.
در واقع لامسه، ارتباطي نزديك با غاذيه دارد به اين صورت كه هر موجود زنده اي يا به عبارت ديگر هر موجودي كه نمو و زوال مي يابد حائز غاذيه است، از اين رو نمي توان گياهان را از اين طبقه فروتر انگاشت ولي داشتن لامسه كه جزو قوه حاسه است براي گياه لازم نيست اما حيوان حتما بايد داراي احساس باشد. موجودات زنده اي كه جسم بسيطي دارند نمي توانند داراي لامسه باشند ولي حيوان براي حيوان بودن نيازمند لامسه است هر چند از اين حيث- حيوان بودن- نيازمند هيچ حس ديگري نيست. (نك: همان، 270-279).
به بيان ديگر موجود زنده اي كه لامسه ندارد، طبعا از هيچ حس ديگري نيز برخوردار نيست در حالي كه موجود زنده مي تواند به صرف داشتن لامسه، حيوان تلقي شود.
ظاهرا ارسطو (همان، 274) ذائقه را نوعي از لامسه دانسته زيرا ذوق، عبارت از احساس شيئي ملموس و مغذي است در حالي كه بو و صوت و رنگ نه مغذي اند، نه موجب نمو و ذبول. پس چون ذائقه با تغذيه پيوستگي تام دارد مانند لامسه و به بيان دقيق تر در جزو حس لامسه براي حيوان ضروري است ولي حواس ديگر مثلا در انسان كه از آنها نيز برخوردار است به جهت رفاه اويند نه آنكه براي حيات او ضروري باشند. تعلق حواس شامه، سامعه و باصره به همه اجناس حيوان ضروري نيست و به همين سبب به بعضي از آنها تعلق مي گيرد. البته ارسطو بر آن است كه لامسه در انسان، قوي تر از ساير دارندگان اين حس است و بر عكس حواس ديگر كه در حيوانات قوي تر است، انسان به سبب دقت لامسه، تفوق زيادي بر همه حيوانات دارد. (نك: همان، 147) و بالطبع از نظر او ظاهرا انسان هايي كه از استعداد و دقت لمس بيشتري برخوردارند بر ديگران برتري دارند. (نك: همان جا، توضيح شارح)
همچنين وي معتقد است (نك: همان، ص146) كه آدمي هيچ بويي را جدا از الم و لذت ادراك نمي كند يعني انسان بوي را به سبب ضعف و عدم دقت شامه، تنها آنگاه كه موجب لذت يا
الم او شوند، مي تواند احساس كرد. همين نظام ارسطويي (براي مجموعه ديدگاه هاي ارسطو در اين موارد نك: همو، مجموعه آثار، 695-694، 692-1/641) با ورود به جهان اسلام در آثار نخستين فيلسوفان و عالمان مسلمان نيز كم و بيش ملاحظه مي شود؛ مثلا كندي (نك: 253) ضمن تاييد اينكه برخي آلات حس در موجود نام، صرفا به جهت نموند، شامه را نيز در شمار حواسي دانسته است كه براي تغذيه و در نتيجه براي نمو در موجودات نامي آفريده شده اند. او سمع و بصر را در طبقه اي بالاتر قرار داده و آنها را حس هاي شريف خوانده است و بر آن است كه اين دو حس برتر در موجود جاندار «سبب علوم حقيه»اند (نك: همان، 254). آنچه كه كندي بدان تصريح نكرده در آثار اخوان الصفا به روشني جلوه گر شده است. اخوان الصفا سه حس لامسه، شامه و ذائقه را كه محسوساتشان را از طريق جسماني يعني با تماس ادراك مي كنند در طبقه فرودين و دو حس سامعه و باصره را – كه به زعم ايشان محسوسات خود را از طريق روحاني و غير مادي ادراك مي كنند- در طبقه زبرين قرار دادند (نك: رسائل، 406/2-407). بوعلي نيز همچون ارسطو، ذوق و لمس را براي حيوان ضروري دانسته و چون حيواناتي هستند كه شامه يا سامعه يا باصره ندارند اين سه حس را از لحاظ ضرورت، پر اهميت تر دانسته است. (نك: نجاه، 330؛ فعالي،227). به نظر او نيز لامسه، اولين حس حيواني است و ناقص ترين و پايين ترين سطح دريافت هاي حسي را تشكيل مي دهد و با آن حيوانيت حيوان قوام مي يابد (نك: شفا، طبيعيات، علم النفس، ص69-68؛ فعالي،268). آنچه بوعلي در اين باره بر مبناي نظر ارسطو بيان كرده بعدها در آثار ديگر فيلسوفان و دانشمندان مسلمان تكرار شده است (نك: ادامه مقاله). در بيشتر آثار بوعي ترتيب حواس پنجگانه از لامسه در پايين ترين درجه آغاز مي شود و سپس ذائقه، شامه، سامعه و باصره قرار مي گيرند (فعالي،266) چنان كه در سنت ارسطويي نيز باصره، عالي ترين حواس دانسته شده بود (نك: درباره نفس ارسطو، 210). در درجه بندي سينايي نيز به پيروي از ارسطو، ذائقه، تالي تلو لامسه دانسته شده (نك النفس بوعلي: 75) چرا كه حيات و نمو حيوان وابسته به غذاست و غذا در برخي مواقع، مفسد و مهلك تواند بود، پس لازم مي آيد حسي باشد تا غذاي نامناسب را تشخيص دهد و مانع ورود عامل هلاكت به بدن شود. (البته لامسه نيز در سطحي گسترده تر وسيله دفع خطر و امور نامطبوع براي حيوان است و ذائقه در اينجا به مثابه لامسه عمل مي كند).گفته شده است (نك:فعالي، 277) كه از بوعلي، چون گياهان فاقد حس اند گاه مايع مخالف و مهلك را جذب كرده سبب خشكيدن خود مي شوند و از اين روست كه ذائقه بعد از لامسه براي حيوان، مهم ترين حس شمرده مي شود و همچون لامسه براي حيوان ضروري است نه اينكه فقط مفيد باشد. در واقع روش بوعلي در ترتيب حواس پنجگانه، در اكثر كتاب هاي او چنين است كه اولا شيوع و فراگيري حس را مدنظر دارد و حواسي را كه در جانداران فراگيرترند در سطح پايين هرم درجه بندي حواس قرار ميدهد و ثانيا حواسي را كه به طور مستقيم با محسوس خود در تماسند در سطحي پايين تر از حواسي كه غير مستقيم با محسوس خود در تماس قرار مي گيرند، جاي مي دهد و به نوعي آنها را از بساطت به سمت
تركيب حركت مي دهد. (براي مطالعه بيشتر نك: حواشي حسن زاده آملي برالنفس بوعلي، ذيل ص 93 به بعد). فخر رازي در عين تكرار و تأييد اقوال بوعلي در اين باره (نك:المباحث المشرقيه، 287-279) در فضل سمع بر بصر دلايلي اقامه كرده است كه ادله قرآني او را پيشتر ذكر كرديم. او علاوه بر شواهد قرآني، در اين باره بر آن است كه سمع به سبب معارفي كه كسب مي كند موجب استكمال عقل مي شود در حالي كه بصر تنها ما را بر محسوسات واقف خواهد كرد. از سوي ديگر سمع در همه جهات ششگانه كار مي كند ولي بصر چنين تواني ندارد. همچنين وقتي سمع از بين برود، نطق نيز از كار خواهد افتاد در حالي كه زوال بصر منجر به زوال نطق نمي شود. (نك: همو، تفسير كبير، همان جا؛ قس، همو، شرح عيون الحكمه، 221-233).
متفكران بعدي همچون غزالي نيز هر چند به تفصيل به توضيح و تبيين هر يك از حواس پنجگانه مي پرداختند در بيان ترتب و تسلسل آنها در حد اهتمام نداشتند كه بتوان به طور قطع رأي آنها را در اين باره جويا شد. غزالي آن گاه كه از حواس، بدون توجه به هدف و وظيفه آنها سخن مي گويد، آنها را بر اساس قاعده بساطت و تركيب مرتب مي كند كه همان ترتيب رايج نزد بوعلي و فيلسوفان ديگر است (نك عثمان، 282-281).
به طور كلي غزالي در مساله ادراك و به ويژه ادراك حسي، عقايدي مشابه عقايد فيلسوفان ابراز كرده است. (همان، 277). ولي غزالي در توضيح ترتيب و تسلسل حواس، هميشه تابع ضابطه مذكور نبوده هر چند نسبت به آن بي تفاوت هم نيست. او در بحث از حواس، آنها را همچون ابزار زندگي و آلات و وسايل معرفت و آگاهي در نظر مي گيرد و از اين رو، ترتيب حواس بر حسب هدف و غايتي كه اين حواس دنبال مي كنند متفاوت مي افتد (همان، 280). او در توافق با فلاسفه معتقد است كه لامسه، نخستين و فراگير ترين حس و در همه حيوانات، مشترك است زيرا حتي كرم كه ساده ترين و پست ترين جانداران است به نظر غزالي از لامسه برخوردار است چرا كه اگر سوزني در بدن كرم، بخلد و در تن او فرو رود، كرم براي گريز، خود را جمع و منقبض مي كند بر خلاف گياه كه حتي اگر رنده و اره شود، انقباضي نشان نمي دهد چون قطع شدن خود را حس نمي كند 0نك: احياء العلوم، 370/4). از اين رو، لامسه مي تواند معيار فرق و امتياز موجودات جمادي و نباتي با موجودات حيواني باشد. (نك: عثمان، 282). غزالي حواس را از لحاظ كاربرد و هدف به اين نحو درجه بندي كرده است كه موجود حيواني براي گريز از خطرات و عوامل مهلك و تداوم حيات اولا به لامسه نيازمند است تا اگر مثلا آتشي سوزان يا شمشيري بران بدن او را لمس كرد، بتواند آن را حس كند و از خطر بگريزد. پس نازل ترين و فروترين مراتب و درجات حس اين است كه موجود بتواند آنچه را با بدن او تماس مي يابد، حس كند. حيوان پس از اين مرحله به حسي نياز پيدا مي كند كه بتواند چيزهايي را كه در دسترس او نيست و از او فاصله دارد دريابد. از اين رو خداوند حس شامه را در او آفريد تا بوي اشيا را به هنگام عدم تماس مستقيم دريابد و آنها را از هم تشخيص دهد. همچنين چون ممكن است حيوان جهت بوي را تشخيص ندهد، خداوند حس باصره را به جانوران عطا كرد تا بتوانند اشيايي را كه با آنها تماس ندارند و جهت بويشان را در نمي يابند ببينند و به سوي آنها بروند. چون وجود مانع و حجاب ميان جانور باصر و شيء مطلوب يا شيء مهلك،موجب عدم توانايي بر رؤيت آن شيء مي شود و لازم است كه حيوان از سامعه هم برخوردار باشد تا بتواند به سمت امر مطلوب برود يا از امر مهلك بگريزد.
- حيوان با وجود برخورداري از چهار حس مذكور مي تواند به غذا برسد ولس تشخيص مفيد يا مضر بودن غذا در اينجا ممكن نيست و از اين رو حكمت خداوند اقتضا كرده است كه جانوران از حس ذائقه هم بهره مند گردند. (نك: احياء العلوم، همانجا). به اين ترتيب غزالي بر مبناي حكمت آفرينش، تسلسل حواس را از لامسه شروع و بر خلاف شيوه رايج به ذائقه ختم مي كند. در اين ترتيب، سمع هم از بصر بالاتر مي نشيند. عثمان كه پژوهشي مفصل درباره روان شناسي از نظر غزالي انجام داده معتقد است
كه در آثار غزالي ترتيب ثابتي در درجه بندي حواس ملاحظه نمي شود و او در آثار مختلف با معيارهاي متفاوت، درجه بندي هاي متفاوتي ارائه كرده است؛ مثلا به گمان عثمان (285)، مقام و مرتبه ذائقه در كتاب هاي غزالي به صورت هاي متفاوتي مطرح شده چنان كه در معارج القدس (ص34) پس از شامه و در احيا (همانجا) پس از تمام حواس ظاهري قرار گرفته است. يا سامعه به زعم عثمان (نك: 288) در آثار غزالي، مقام و مرتبه مشخصي ندارد بلكه جايگاه آن بر حسب هدف و وظيفه‌اي كه انجام مي دهد متفاوت است. اين حس در احياء (همان جا) در مرتبه چهارم و پس از باصره قرار گرفته ولي در جاي ديگري از همان كتاب (116/3) در رتبه اول نهاده شده است. (براي مثال هاي متعدد از جابه جايي رتبه سامعه در ترتب غزالي نك: عثمان، همان جا). اما بايد توجه داشت كه غزالي عملا جز دو نظام كاملا ثابت و روشن در طبقه بندي حواس پنجگانه، كه بر شمرديم، عملا در هيچ كدام از موارد ديگري كه در آثار خود از اين حواس نام مي برد در مقام درجه بندي نيست و عثمان در اين كه تمام اين موارد را نظر غزالي درباره ترتب حواس پنداشته و تعدد در ملاك هاي درجه بندي را به غزالي نسبت داده، به خطا رفته است؛ يعني غزالي اگر در مقام درجه بندي حواس پنجگانه برآمده، همواره يا همچون بوعلي و ديگران بر حسب قاعده حركت از بساطت به سوي تركيب عمل كرده. (نك: احياء العلوم، 379/2) كه در آن ترتيب چنين است: لمس، ذوق، شم، سمع و بصر و دقيقا چون ارسطو و بوعلي بصر را بر سمع تفصيل داده است؛ يا اينكه حواس را بر حسب اهميت حياتي آنها براي موجود زنده در زنجيره لمس، شم، بصر، سمع و ذوق، فراهم چيده است. يعني غزالي در دو مورد عمده كه در مقام درجه بندي قرار گرفته كاملا روشن و بدون اغتشاش عمل كرده است. با اين حال بعضي هم با توجه به اين نظام دو گانه به طرح اين پرسش پرداخته اند كه اساسا چرا او در بعضي موارد باصره را افضل از سامعه گرفته است؟ مثلا ديناني (ص124-123) بر آن است كه غزالي بر خلاف كساني چون مولانا كه ظاهرا گوش را بر چشم مقدم داشته اند، با توجه به گستردگي محسوسات حس باصره آن را افضل دانسته است. خود وي در توضيح اين مطلب چنين آورده است: «غزالي كه وحي را اصل مي شمرد قاعدتا بايد سمع را بر بصر مقدم بشمارد. تقدم چشم بر گوش و گسترده تر بودن عالم مبصرات بر عالم مسموعات با فلاسفه افلاطون بيشتر سازگار است زيرا در تفكر افلاطوني، مشاهده مثل يا ارباب انواع از اهميت خاصي برخوردار است ولي كسي كه وحي را اصل و اساس معارف مي داند به گوش بيشتر اهميت مي دهد و شنيدني ها را گسترده تر مي داند». (همانجا). اين احتمال هم در كنار آنچه كه پيش تر ذكر شد مبني بر اينكه غزالي تنها دو تقسيم بندي و ترتب اساسي را در اين باره مدنظر داشته و در آن ترتبي كه بصر را افضل بر سمع شمارده، طبيعتا به سنت رايج فيلسوفان مسلمان پيرو ارسطو نظر داشته، قابل تامل است. هر چند مساله تفضيل بصر بر سمع به سبب گسترده تر بودن مبصرات از مسموعات هم بعضا مورد مناقشه واقع شده است، مثلا فخر رازي هم كه معتقد به محوريت و اصل بودن معارف و حياني است در تفسير كبير (همانجا) آورده است كه به عقيده بعضي، بصر افضل از سمع است زيرا آلت باصره نور است و آلت سامعه هواست و نور شرافتي بيش از هوا دارد. هم چشم بالاتر از هفت آسمان را مي بيند در حالي كه گوش، [اصوات] دورتر از فرسخي را نمي شنود. همچنين چون محل چشم در صورت است و صورت، شريف ترين اعضاست، بصر، افضل از سمع تواند بود. البته معلوم است كه قول به هر دو وجه را در اين
باره مي توان هم تاييد و هم تكذيب كرد. (نك: حسن زاده آملي، 63/2). همچنين شايد كساني باشند كه بتوانند بر اين قول اصرار بورزند كه احتمالا غزالي، شيوه دوم درجه بندي حواس پنجگانه را براي هماوردي با ارسطوي يوناني و مطرح كردن بديلي براي ترتب او ارائه كرده باشد؛ گو اينكه اثبات قصد غزالي از اين كار ساده نيست. اما نكته ديگري كه بايد درباره هر دو ترتب مدنظر غزالي بدان توجه كرد، قرار گرفتن لامسه در پايين ترين رتبه است. به عقيده غزالي (نك: احياء العلوم، ج4، ص95) لامسه ناقص ترين حواس است و معرفتي كه موجود زنده از اين طريق نسبت به اشيا حاصل مي كند، ناقص ترين نوع معرفت او خواهد بود. شايد از همين روست كه غزالي دو بار در آثار مهم خود (احياء العلوم، ج3، ص6، كيمياي سعادت، 59/1) معترض تمثيل «فيل شناسي كوران» (در اين باره نك: موسي پور، «بررسي روايت...»، 271-259؛ و همو، »بررسي تطبيقي....»، ص72-61) شده است كه در آن دريافت حسي نابينايان از اندام فيل كه با لمس كردن حاصل آمده، مورد انتقاد و تخطئه قرار مي گيرد. به هر روي غير از غزالي، فيلسوفان و دانشمندان مسلمان ديگري هم كم و بيش ترتب ارسطويي را پذيرفتند؛ گو اينكه بعضي متاخران بر غزالي، قاعدتا با علم به دو نحوه ترتب و درجه بندي حواس پنجگانه ظاهري در آثار وي، ميان اهم و اشرف تفاوت نهاده اند؛ مثلا سهروردي (حكمه الاشراق، ص204؛ تلويحات، ص64) ضمن تاييد اينكه لمس براي حيوان اهم است تاكيد مي كند كه اهم غير از اشرف است. همچنين او از يك سو بصر را به سبب آنكه مدرك انوار است اشرف از سمع مي داند با اين حال اشاره مي كند كه مسموعات هم از وجهي ديگر الطف به حساب مي آيند. شيرازي در شرح اين عبارت آورده است كه مسموعات، لطيف تر از مبصراتند، از اين رو، بالاترين و شريف ترين حواس پنجگانه، سمع است. (نك: شرح حكمه الاشراق، ص435)؛ 0نك:شهرزوري، ص490-489) و دليل فضل سمع بر بصر اين است كه اصوات موسيقايي نفوس را به وطن اصلي و عالم عقلي شان سوق مي دهند و تشويق مي كنند. فيلسوفان مغرب اسلامي طبيعتا تا اين اندازه هم در زمينه درجه بندي و ترتب حواس پنجگانه از سنت ارسطويي تخطي نكرده اند و به همان ترتيب از لمس به ذوق و شم و سپس سمع بر بصر رسيده اند گو اينكه در بحث حواس و مدركات آنها و نحوه و وسائط دريافت اطلاعات از طريق حاسه، فيلسوفان مغرب اسلامي چون ابن باجه و ابن رشد، راهي تا حدي متفاوت از ارسطو پيش گرفته بودند (نك: متك (2)، د. اسلام، 3/509، ذيل «حس»). ابن رشد (د. 595، كتاب النفس، ص23) سمع و بصر را براي حيوان نه از ضروريات بلكه از فضائل بر شمارده است (نك: فخري،98-97؛ زين،105-102).
صدر المتألهين در باب نسبت حواس با ماده و درجه بندي آنها شرح دقيق تري ارائه كرده است. به نظر او بين حواس از حيث نقص و كمال و تعلق به ماده و تجرد از آن، اختلاف است زيرا تعلق حس لامسه به ماده بيش از حس ذائقه، و در ذائقه بيش از شامه، و در شامه بيش از سامعه و در سامعه بيش از باصره است. بر خلاف حواس ديگر كه هر يك در بدن جانور، مركزي مخصوص و عضو ويژه خود را دارند، لامسه به علت اينكه پست ترين «قواي نفساني جسماني و از جنس كيفيات اوليه عنصريه» است، در كليه اعضاي بدن جاري است و همه اجزاي بدن مي توانند متعلقات لامسه را دريابند (نك: مصلح، 311-310). صدر المتألهين ذائقه را نيز بعد از لامسه، از ساير حواس عام تر و ادراك ذوق را همچون ادراك لمس محتاج ملامسه مي داند. (نك: اردكاني، 448). به عقيده او مدركات سامعه و باصره، مورد نياز حيوان بما هو حيوان نيست. (الشواهد الربوبيه، 192) اما معتقد است كه در ميان حواس پنجگانه، سمع و بصر در نهايت لطافتند، پس از اين دو ذوق و شم از مرتبه پايين تري از لطافت برخوردارند، در حالي كه لمس در پايين ترين حد لطافت قرار دارد و به بيان دقيق تر حسي كثيف است و بي بهره از لطافت(همان، 191)، هر چند كليه اشيا، چه سخت چه نرم، چه كثيف، چه لطيف متعلق ادراك حس لامسه قرار مي گيرند. (همو، اسفار اربعه، 161/8).
همچنين گفته شده است كه لامسه، ذائقه و شامه غرق در طبيعت اند و احكام طبيعت بر آنها غالب است، در حالي كه سامعه و باصره بر طبيعت
تفوق دارند و از محسوسات مسموع و مبصر خود لذت و الم حاصل نمي كنند. (حسن زاده، 52) و از اين رو سمع و بصر بر آن سه حس برتري دارند. از سوي ديگر چون لامسه عمدتا براي دفع ضرر و ذائقه براي جلب منفعت است و چون دفع مضرت مقدم بر جلب منفعت است پس لمس از لحاظ فايده بر ذوق و طبعا بر حواس ديگر رجحان دارد. (نك: بهبهاني، 166).
نكته اي كه در پايان شايسته ذكر است شباهت نسبي درجه بندي حواس نزد علماي مسلمان با علما و فيلسوفان چيني (Jaina) در هند است. در نظام فلسفي چيني، جيوه ها (ارواح) را بر حسب تعداد اندام هاي حسي درجه بندي مي كنند. در پايين ترين سطح، گياهان قرار دارند كه تنها از لامسه برخوردارند، كرم ها با بهره مندي از لمس و ذوق در رتبه بعدند و پس از آنها مورچه قرار مي گيرند كه علاوه بر اين سه حس، شامه هم دارند. زنبوران با بهره مندي از باصره در مرتبه بالاتر قرار دارند و آن گاه مهره داران در مرتبه بالاتر جاي مي گيرند كه هر پنج حس را حائزند. اما انسان ها و خدايان چون علاوه بر اين حواس از حس دروني و عقل برخوردارند از همه بالاتر قرار مي گيرند (نك: اباذري و ديگران، ص 356-355؛ قس، شايگان، ج1، ص205).
كتاب شناسي:
علاوه بر قرآن كريم:
اباذري، يوسف و ديگران، اديان جهان باستان، ج1، چين و هند، تهران 1372؛ ابراهيمي ديناني، غلامحسين، منطق و معرفت در نظر غزالي، تهران، 1370؛ ابن رشد، كتاب النفس، چاپ دايره المعارف العثمانيه، حيدر آباد دكن، 1366ق؛ابن سينا، اشارات، همو، النجاه، چاپ محمد تقي دانش پژوه، تهران، 1364؛ همو، النفس من كتاب الشفاء، تحقيق حسن حسن زاده آملي، قم، 1375؛ اخوان الصفا، رسائل، قم، 1405 ق؛ اردكاني، احمد بن محمد حسيني، مرآه الاكوان (شرح هدايه ملاصدراي شيرازي)، تصحيح عبداللّه نوراني، تهران، 1375؛ ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تحشيه عليمراد داوودي، تهران، 1378؛ بهبهاني، علي نقي بن احمد، عيار دانش، (مشتمل بر الهيات و طبيعيات)، تصحيح سيد علي موسوي بهبهاني، تهران، 1377؛ حسن زاده آملي، حسن، عيون مسائل النفس و شرح آن، ترجمه ترجمه محمد حسين نائيجي، قم، 1380؛ رازي، فخر الدين، تفسير كبير، چاپ تركيه، بي تا؛ همو، شرح الحكمه ابن سينا، الجزء الثاني، في الطبيعيات، تهران، 1373؛ همو، المباحث المشرقيه، تهران، 1996 م؛ الزين، سميح، ابن رشد آخر فلاسفه العرب، دراسه و تحليل، بيروت، دار القاموس الحديث، بي تا؛ سهروردي، شهاب الدين، تلويحات (بخش طبيعيات)، تصحيح سيد حسن سيد موسوي، تهران، 1380؛ همو، حكمه الاشراق، در مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج2، تصحيح و مقدمه هانري كوربن، تهران، 1355؛ شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ج1، تهران، 1362؛ شميل، شبلي، «الحس و انواعه المختلفه» در المقتطف، سال 5، جزء11، نيسان 1881م؛ شهرزوري، شمس الدين محمد، شرح حكمه الاشراق، تحقيق و تصحيح و مقدمه حسين ضياء تربتي، تهران، 1372؛ شيرازي، قطب الدين، شرح الحكمه الاشراق سهروردي، به اهتمام عبداللّه نوراني و مهدي محقق، تهران، 1380؛ صدر المتالهين شيرازي، اسفار اربعه، چاپ بيروت، 1981م؛ همو، الشواهد الربوبيه، تصحيح جلال الدين آشتياني، تهران، 1360؛ عثمان، عبد الكريم، الدرسات النفسيه عند المسلمين و الغزالي بوجه خاص، قاهره، 1401 ق؛ غزالي، محمد بن محمد، احياء علوم الدين، بيروت، بي تا؛ همو، كيمياي سعادت، به كوشش حسين خديو جم، تهران، 1361؛ فخري، ماجد، ابن رشد، بيروت، 1960 م؛ فعالي، محمد تقي، ادراك حسي از ديدگاه ابن سينا، قم، 1376؛ كندي، «رساله الي احمد بن المعتصم في الابانه عن سجود جرم الاقصي و طاعته لله عزوجل» در رسائل الكندي الفلسفيه، تحقيق محمد عبدالهادي ابوريده، قاهره، 1369 ق؛ مصلح، جواد، علم النفس يا روان شناسي صدر المتالهين، ترجمه و تفسير از سفر نفس كتاب اسفار، تهران، 1356؛ موسي پور، ابراهيم، بررسي تطبيقي زمينه هاي طرح تمثيل «فيل شناسي كوران» در ادبيات اسلامي و نقد تفسير پلوراليستي آن (پانان نامه كارشناسي ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران)، 1380؛ همو، «بررسي روايت ابوحيان توحيدي از ماجراي «فيل شناسي كوران» و نسبت آن با كثرت گرايي ديني» در مقالات و بررسي ها، دفتر 72، 1381؛
Aristotle, the compelete works of Aristotle, The
Revised Oxford Translation. Edited by Jonathan
Barnes, Vol. 1, Princeton, 1995: Mattock, J. N. "Hiss" in
.The Encyclopedia of Islsm, New Edition, Leiden, 1961

پي نوشت:
 

1- Out put
2- Mattock
 

منبع: خردنامه همشهري- ش50



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.