بيگانه اي ميان ما(6)
نويسنده:عليرضا سلطانشاهي
نقد کتاب «شيطان بزرگ، شيطان کوچک»
(خاطرات آخرين مأمور اطلاعات موساد در ايران)
بايد يادآوري گرديد که مداخلات ايران در طايفه شيعه لبنان از دوران حکومت محمدرضا شاه پهلوي و با تشويق ساواک آغاز شد. در آن ايام ايران بر اين باور بود که امام موسي صدر که ايراني تبار بود، مي تواند موجب بهبود وضعيت زندگي شيعيان شود که نفس اين انديشه براي ارتقاي سطح زندگي هر قومي به جاي نيکو و شايسته تحسين است. ايران درآن دوره فکر مي کرد که از اين طريق مي تواند شيعيان لبنان را به شاهراه اعتدال بکشاند و آنها را به ايران نزديک کند، ولي امام موسي صدر با کاربرد خدعه در واقع شيعيان لبنان را به سوي نظامي گري سوق داد. او با شعار «مستضعفين في الارض»امور رابه سويي کشاند که خود مي خواست و ابتدا موجب تشکيل گروه امل شد و سپس، در پي آنکه امام صدر ناپديد شد و به دنبال نبرد«صلح گاليل»حزب الله اين پرچم را بلند کرد و به يکي از نيروهاي جنگجو و به شدت افراطي در تمام کره خاک مبدل گرديد. در آن دوره مدتي چند، من در خط مقدم امور مرتبط با لبنان قرار داشتم و گرفتار شدن پاي کشورمان را دراين باتلاق به چشم شاهد بودم. (ص 481)
گيزي با تعريف جايگاه و عملکرد امام موسي صدر و ثمره فعاليت او همچون حزب الله به عنوان افراطي ترين گروه جنگجو در تمام کره خاک، ديدگاه سران رژيم صهيونيستي را درباره امام موسي صدر بيان کرد و بدون اينکه از اين سابقه و ديدگاه که حتما با اطلاعات دقيق تر و مهم تري همراه است سخني به ميان آورد، در پاسخ به نياز اطلاعاتي «فولادي»، از امراي نظامي رکن اطلاعات نظامي ارتش شاهنشاهي، در مورد جريان ناپديد شدن امام موسي صدر مي گويد:«ما اين پرسش را بررسي خواهيم کرد. »(ص 176)در واقع جواب کوتاه و مبهم و سؤال برانگيز بررسي توسط ما گوياي مسائل پشت پرده خاصي است که ديگر در طول کتاب به آن اشاره نشد.
ولي با شناختي که از اسرائيلي ها مي توان داشت و نيز آشنايي آنها از عملکرد امام موسي صدر مي توان حدس زد که نقش اساسي موساد در اين ماجرا کليدي و البته با اجراي افراد مشکوکي همچون قذافي باشد.
پرونده ديگر مربوط به شهادت حاج آقا مصطفي بود که حضرت امام از او به عنوان اميد اسلام ياد کرده بود و جالب اينکه گيزي در برخورد با دو پرونده مشکوک شهادت حاج آقا مصطفي و مرحوم شريعتي مي گويد:
به نظر مي رسد که حداقل در مرگ مصطفي خميني، ساواک نقش نداشت و طبق شواهد بسيار، او بر اثر سکته قلبي درگذشت. حتي خود او احساس مي کرد مرگش نزديک است وصيتنامه خويش را نوشته بود. (ص 95)
اين اظهار نظر دقيق درباره نوشتن وصيتنامه و احساس ايشان مبني بر نزديک بودن زمان مرگ، بسيار عجيب است و عجيب تر اينکه در مقايسه دو پرونده شهادت حاج آقا مصطفي و دکتر شريعتي، گيزي اين امکان را تقويت مي کند که مرحوم شريعتي توسط رژيم از ميان رفته است و حاج آقا مصطفي با اطلاع از زمان مرگ خود بر اثر سکته قلبي درگذشت[!]به هر حال
اين هم با شواهد و قرائني که پيش از اين براي آگاهان از نحوه شهادت ايشان مسجل و آشکار است جاي تأمل و دقت دارد.
پرونده سوم شهادت آيت الله سيد محمد باقر حکيم در يک بمبگذاري وحشيانه در عراق به هنگام خروج از مسجد[حرم]امام علي در شهر نجف، آن هم به اتهام فروختن خود به امريکايي ها و قصد همکاري با آنان در بازسازي عراق است. (ص 415)
در واقع صهيونيست ها با اطلاع از جايگاه برجسته آيت الله حکيم و پرورش انقلابي ايشان در ايران، به اين نتيجه رسيده بودند که ديگر نبايد تجربه ايران در عراق تکرار شود و به همين دليل با اتهام سخيف ايشان را از مدار تحولات اصلي عراق خارج کردند.
نتيجه سه پرونده فوق، پيش بيني اسرائيلي ها از ظهور سه خميني در آينده نزديک در قطب هاي مهم جهان تشيع با محوريت تفکر انقلابي در ايران بود که با طراحي يک اقدام اطلاعاتي پيچيده انجام شد، بدون اينکه تا کنون سرنخ هاي محکمه پسندي از آن به بيرون درز کند. در واقع صهيونيست ها با حذف ناجوانمردانه رهبران انقلابي جهان تشيع به اين شکل با هراس از درخشيدن خميني هاي ديگر همچون حکيم در عراق و صدر در لبنان و اميد اسلامي همچون حاج آقا مصطفي در ايران، در انديشه باطل انحراف مسير اسلام ناب محمدي(ص)بودند، ولي خود شاهد بودند که از خون به ناحق ريخته اين عزيزان ثمرات بس ارزنده تري نصيب اسلام و مسلمين
گرديد و موجبات عجز روزافزون صهيونيست ها در مقابل جبهه اسلام را فراهم نمود.
با مرور بر اين پرونده هاي پراکنده که ذکر آن در اين مقال ممکن نيست، مي توان تا حدي به حضور و عملکرد اسرائيل در جريان هر يک از آنها به صورت مستقيم و غير مستقيم پي برد. مثلا در جريان حمله امريکا و شکست آنها در طبس خود را اين گونه تبرئه مي کنند که اگر قبل از حمله با اسرائيل مشورت مي کردند افرادي از يگان ويژه تحت فرماندهي «ايهود باراک»، (1)تضمين موفقيت آنها در اين حمله بود. (ص 469)و يا در جاي ديگر با نمک پاشي به زخم تسخير لانه جاسوسي و حقارت امريکايي ها و کنايه به کارتر و عملکرد او، کار دانشجويان پيرو خط امام مبني بر بازيابي اسناد رشته شده را تحسين مي کند. (ص 468)اما اگر برگي از اسناد موجود در سفارت اسرائيل به دست انقلابيون مي افتاد اين قدر از اين هنر دانشجويان تقدير نمي شد.
با توجه به حقد و کينه صهيونيست ها نسبت به امام و خط امام و انقلاب اسلامي، به سادگي مي توان گمان برد که توطئه هاي پيدا و پنهان آنها درتمام عرصه ها در حال جريان است و ساده لوحي است اگر بپنداريم که آنها ديگر اقدامي عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي نخواهند کرد. در واقع آنها پس از پيروزي انقلاب، با آسيب شناسي در هر جريان انقلابي رو به نقاط ضعف آوردند و در ابتدا با راه انداختن جنگ تحميلي و محاصره اقتصادي و هم اکنون فشار در جريان هسته اي در صدد مهار و سپس شکست ايران اسلامي هستند که در هيچ يک از راه هايي که رفته اند موفق نشده اند و به ياري خدا نخواهند شد. ولي اين ناکامي ها به معناي ساکت نشستن آنها نيست. با مرور بخشي از مطالب پشت جلد اين کتاب همچون مطلب ذيل به اين حقيقت مي توان بيش از پيش آگاه گشت که رژيم صهيونيستي تمام توان خود را براي ضربه زدن به ايران حتي پس از تحمل شکست هاي سنگين ادامه خواهد داد، چرا که بقاي خود را از سوي ايران زير سؤال مي بيند.
در پاسخ به اين سؤال با توجه به مرور آثاري از اين دست مي توان اين گونه نتيجه گرفت که اين اثر چند هدف اصلي ذيل در نظر داشته است:
1. نشان دادن اشراف و فعاليت جدي آنها به موضوعات مهم جاري در منطقه و پرداخت هزينه هاي لازم با هدف مرعوب ساختن طرف مقابل.
2. اطلاع رساني مسموم از اهداف و عملکرد انقلاب اسلامي ايران براي ناظران مسائل ايران.
3. تبرئه خود از اقدامات سبعانه و دور از انسانيت و همچنين توطئه هاي رسوا که از ابتداي انقلاب اسلامي عليه ملت انقلابي طراحي و اجرا شده است.
4. بيان اقدامات خود درايران به عنوان خدمت به ملت و کشور ايران و نه صرفا چپاول ثروت هاي مادي و معنوي اين مرز و بوم.
(خاطرات آخرين مأمور اطلاعات موساد در ايران)
-پرونده هاي سؤال برانگيز
بايد يادآوري گرديد که مداخلات ايران در طايفه شيعه لبنان از دوران حکومت محمدرضا شاه پهلوي و با تشويق ساواک آغاز شد. در آن ايام ايران بر اين باور بود که امام موسي صدر که ايراني تبار بود، مي تواند موجب بهبود وضعيت زندگي شيعيان شود که نفس اين انديشه براي ارتقاي سطح زندگي هر قومي به جاي نيکو و شايسته تحسين است. ايران درآن دوره فکر مي کرد که از اين طريق مي تواند شيعيان لبنان را به شاهراه اعتدال بکشاند و آنها را به ايران نزديک کند، ولي امام موسي صدر با کاربرد خدعه در واقع شيعيان لبنان را به سوي نظامي گري سوق داد. او با شعار «مستضعفين في الارض»امور رابه سويي کشاند که خود مي خواست و ابتدا موجب تشکيل گروه امل شد و سپس، در پي آنکه امام صدر ناپديد شد و به دنبال نبرد«صلح گاليل»حزب الله اين پرچم را بلند کرد و به يکي از نيروهاي جنگجو و به شدت افراطي در تمام کره خاک مبدل گرديد. در آن دوره مدتي چند، من در خط مقدم امور مرتبط با لبنان قرار داشتم و گرفتار شدن پاي کشورمان را دراين باتلاق به چشم شاهد بودم. (ص 481)
گيزي با تعريف جايگاه و عملکرد امام موسي صدر و ثمره فعاليت او همچون حزب الله به عنوان افراطي ترين گروه جنگجو در تمام کره خاک، ديدگاه سران رژيم صهيونيستي را درباره امام موسي صدر بيان کرد و بدون اينکه از اين سابقه و ديدگاه که حتما با اطلاعات دقيق تر و مهم تري همراه است سخني به ميان آورد، در پاسخ به نياز اطلاعاتي «فولادي»، از امراي نظامي رکن اطلاعات نظامي ارتش شاهنشاهي، در مورد جريان ناپديد شدن امام موسي صدر مي گويد:«ما اين پرسش را بررسي خواهيم کرد. »(ص 176)در واقع جواب کوتاه و مبهم و سؤال برانگيز بررسي توسط ما گوياي مسائل پشت پرده خاصي است که ديگر در طول کتاب به آن اشاره نشد.
ولي با شناختي که از اسرائيلي ها مي توان داشت و نيز آشنايي آنها از عملکرد امام موسي صدر مي توان حدس زد که نقش اساسي موساد در اين ماجرا کليدي و البته با اجراي افراد مشکوکي همچون قذافي باشد.
پرونده ديگر مربوط به شهادت حاج آقا مصطفي بود که حضرت امام از او به عنوان اميد اسلام ياد کرده بود و جالب اينکه گيزي در برخورد با دو پرونده مشکوک شهادت حاج آقا مصطفي و مرحوم شريعتي مي گويد:
به نظر مي رسد که حداقل در مرگ مصطفي خميني، ساواک نقش نداشت و طبق شواهد بسيار، او بر اثر سکته قلبي درگذشت. حتي خود او احساس مي کرد مرگش نزديک است وصيتنامه خويش را نوشته بود. (ص 95)
اين اظهار نظر دقيق درباره نوشتن وصيتنامه و احساس ايشان مبني بر نزديک بودن زمان مرگ، بسيار عجيب است و عجيب تر اينکه در مقايسه دو پرونده شهادت حاج آقا مصطفي و دکتر شريعتي، گيزي اين امکان را تقويت مي کند که مرحوم شريعتي توسط رژيم از ميان رفته است و حاج آقا مصطفي با اطلاع از زمان مرگ خود بر اثر سکته قلبي درگذشت[!]به هر حال
اين هم با شواهد و قرائني که پيش از اين براي آگاهان از نحوه شهادت ايشان مسجل و آشکار است جاي تأمل و دقت دارد.
پرونده سوم شهادت آيت الله سيد محمد باقر حکيم در يک بمبگذاري وحشيانه در عراق به هنگام خروج از مسجد[حرم]امام علي در شهر نجف، آن هم به اتهام فروختن خود به امريکايي ها و قصد همکاري با آنان در بازسازي عراق است. (ص 415)
در واقع صهيونيست ها با اطلاع از جايگاه برجسته آيت الله حکيم و پرورش انقلابي ايشان در ايران، به اين نتيجه رسيده بودند که ديگر نبايد تجربه ايران در عراق تکرار شود و به همين دليل با اتهام سخيف ايشان را از مدار تحولات اصلي عراق خارج کردند.
نتيجه سه پرونده فوق، پيش بيني اسرائيلي ها از ظهور سه خميني در آينده نزديک در قطب هاي مهم جهان تشيع با محوريت تفکر انقلابي در ايران بود که با طراحي يک اقدام اطلاعاتي پيچيده انجام شد، بدون اينکه تا کنون سرنخ هاي محکمه پسندي از آن به بيرون درز کند. در واقع صهيونيست ها با حذف ناجوانمردانه رهبران انقلابي جهان تشيع به اين شکل با هراس از درخشيدن خميني هاي ديگر همچون حکيم در عراق و صدر در لبنان و اميد اسلامي همچون حاج آقا مصطفي در ايران، در انديشه باطل انحراف مسير اسلام ناب محمدي(ص)بودند، ولي خود شاهد بودند که از خون به ناحق ريخته اين عزيزان ثمرات بس ارزنده تري نصيب اسلام و مسلمين
گرديد و موجبات عجز روزافزون صهيونيست ها در مقابل جبهه اسلام را فراهم نمود.
-پرونده هاي پراکنده
با مرور بر اين پرونده هاي پراکنده که ذکر آن در اين مقال ممکن نيست، مي توان تا حدي به حضور و عملکرد اسرائيل در جريان هر يک از آنها به صورت مستقيم و غير مستقيم پي برد. مثلا در جريان حمله امريکا و شکست آنها در طبس خود را اين گونه تبرئه مي کنند که اگر قبل از حمله با اسرائيل مشورت مي کردند افرادي از يگان ويژه تحت فرماندهي «ايهود باراک»، (1)تضمين موفقيت آنها در اين حمله بود. (ص 469)و يا در جاي ديگر با نمک پاشي به زخم تسخير لانه جاسوسي و حقارت امريکايي ها و کنايه به کارتر و عملکرد او، کار دانشجويان پيرو خط امام مبني بر بازيابي اسناد رشته شده را تحسين مي کند. (ص 468)اما اگر برگي از اسناد موجود در سفارت اسرائيل به دست انقلابيون مي افتاد اين قدر از اين هنر دانشجويان تقدير نمي شد.
با توجه به حقد و کينه صهيونيست ها نسبت به امام و خط امام و انقلاب اسلامي، به سادگي مي توان گمان برد که توطئه هاي پيدا و پنهان آنها درتمام عرصه ها در حال جريان است و ساده لوحي است اگر بپنداريم که آنها ديگر اقدامي عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي نخواهند کرد. در واقع آنها پس از پيروزي انقلاب، با آسيب شناسي در هر جريان انقلابي رو به نقاط ضعف آوردند و در ابتدا با راه انداختن جنگ تحميلي و محاصره اقتصادي و هم اکنون فشار در جريان هسته اي در صدد مهار و سپس شکست ايران اسلامي هستند که در هيچ يک از راه هايي که رفته اند موفق نشده اند و به ياري خدا نخواهند شد. ولي اين ناکامي ها به معناي ساکت نشستن آنها نيست. با مرور بخشي از مطالب پشت جلد اين کتاب همچون مطلب ذيل به اين حقيقت مي توان بيش از پيش آگاه گشت که رژيم صهيونيستي تمام توان خود را براي ضربه زدن به ايران حتي پس از تحمل شکست هاي سنگين ادامه خواهد داد، چرا که بقاي خود را از سوي ايران زير سؤال مي بيند.
-بخشي از مطالب پشت جلد
-نتيجه
در پاسخ به اين سؤال با توجه به مرور آثاري از اين دست مي توان اين گونه نتيجه گرفت که اين اثر چند هدف اصلي ذيل در نظر داشته است:
1. نشان دادن اشراف و فعاليت جدي آنها به موضوعات مهم جاري در منطقه و پرداخت هزينه هاي لازم با هدف مرعوب ساختن طرف مقابل.
2. اطلاع رساني مسموم از اهداف و عملکرد انقلاب اسلامي ايران براي ناظران مسائل ايران.
3. تبرئه خود از اقدامات سبعانه و دور از انسانيت و همچنين توطئه هاي رسوا که از ابتداي انقلاب اسلامي عليه ملت انقلابي طراحي و اجرا شده است.
4. بيان اقدامات خود درايران به عنوان خدمت به ملت و کشور ايران و نه صرفا چپاول ثروت هاي مادي و معنوي اين مرز و بوم.
پينوشتها:
1. نخست وزير سابق رژيم صهيونيستي و رئيس فعلي حزب کار و وزير جنگ رژيم صهيونيستي.
منبع:نشريه 15 خرداد، شماره 18.
/ج