شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد

بمانعلي مجلسي نيا متولد 1312 است. آشنايي او با شهيد پاك نژاد از بيمارستان اميرالمومنين(علیه السلام)، به عنوان يك همكار آغاز شد و در قامت يك دوست و همرزم تداوم پيدا كرد؛ يك دوستي 20 ساله و پر از فراز و نشيب. اين دوستي پس از شهادت دكتر سيدرضا پاك نژاد نيز با مرور خاطرات و درسهايي كه مجلسي نيا از آن بزرگوار به ياد دارد اين گونه به حيات خود ادامه مي دهد؛ مصاحبه ذيل مشتي نمونه خروار است.
سه‌شنبه، 14 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد

شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد
شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد


 






 

گفتگو با بمانعلي مجلسي نيا، همكار شهيد پاک نژاد
درآمد
 

بمانعلي مجلسي نيا متولد 1312 است. آشنايي او با شهيد پاك نژاد از بيمارستان اميرالمومنين(علیه السلام)، به عنوان يك همكار آغاز شد و در قامت يك دوست و همرزم تداوم پيدا كرد؛ يك دوستي 20 ساله و پر از فراز و نشيب. اين دوستي پس از شهادت دكتر سيدرضا پاك نژاد نيز با مرور خاطرات و درسهايي كه مجلسي نيا از آن بزرگوار به ياد دارد اين گونه به حيات خود ادامه مي دهد؛ مصاحبه ذيل مشتي نمونه خروار است.

اولين روز آشنايي تان با دكتر پاك نژاد را به ياد داريد؟
 

اولين بار، براي ديدن دكتر به بيمارستان اميرالمؤمنين رفتم و ايشان مرا به دكتر رمضان خاني معرفي كرد كه بعد از انجام اقدامات اوليه در آن قسمت، استخدام وبه عنوان كارمند تأمين اجتماعي مشغول به كار شدم. بعد از مدتي نه تنها در كارهاي اداري كه در كارهاي شخصي و خانوادگي دكتر هم مورد اعتمادشان بودم و به آن بزرگوار كمك مي كردم.

شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد

پس، شما خيلي خوب مي توانيد درباره منش و رفتار دكتر پاك نژاد در محيط كار صحبت كنيد، چون كه سالها در يك محيط با ايشان كار كرده ايد.
 

بله، شما وقتي متوجه بزرگواري و روح مهربان دكتر پاك نژاد مي شويد، كه خاطرات تك تك روزهاي ايشان را بشنويد، يادم است كه يكبار، يكي از كارمندان اداره، از دكتر ناراحت بود و داشت از دكتر بد مي گفت كه در همان زمان، ايشان رسيد و صحبتهاي او را شنيد اما اصلاً نشان نداد كه چيزي شنيده است. سه روز بعد، خبر آوردند كه آن آقا از كار اخراج شده است. وقتي دكتر اين مطلب را شنيد، به آن شخص پيشنهاد داد كه در بخش دكتر پاك نژاد كار كند، آن مرد قبول كرد و بعد از دو سه روز شهيد پاك نژاد رفت و از رئيس آن فرد به خاطر رفتار بدش عذرخواهي كرد تا آن مرد را ببخشد و بتواند در همان بخش خودش كار كند. آن آقاي رئيس هم قبول كرد و آن مرد دوباره به سركارش برگشت و مشغول به كار شد.
بعدها، من از دكتر، دليل اين كارش را پرسيدم. دكترگفت: اگر او را در اينجا مشغول نمي کرد، اوقات بيكاري اش زياد مي شد و خانواده او ماجرا را مي فهميدند؛ در حالي كه او نزد خانواده اش آبرو دارد، به همين دليل، خواستم چند روزي اينجا كار كند تا خانواده اش متوجه بيكاري اش نشوند. بعد هم كه خدا را شكر، دوباره به كارش برگشت و خانواده اش هم خبردار نشدند، درضمن باعث شد كدورتي نيز از ما به دل نگيرد.
يك روز هم، خدمتگزار بيمارستان در محل پارك ماشين دكتر، يك صندلي گذاشته بود تا كسي ماشين اش را آنجا نگذارد، اما يك نفر كه بعدها معلوم شد كه از نيروهاي ساواك بوده، آمد و صندلي را به كناري پرت كرد.خدمتگزار با سرعت به طرفش رفت و آنها با هم درگير شدند؛ من براي اينكه قائله ختم شود، تا از آن خدمتكار خواهش كردم تا راجع به اين قضيه با دكتر حرفي نزند.
وقتي دكتر آمد و از او پرسيد: چرا صندلي در محل پارك ماشين نبوده است، جريان را برايش تعريف كرديم. دكتر گفت: كار خوبي كرديد كه حرفي نزديد. شايد آن بنده خدا اعصابش خراب بوده، يا در منزل دعوا كرده و چك و سفته برگشتي داشته كه ناراحتي اش را سرشما خالي كرده است! هنوز 20 دقيقه از اين قضيه نگذشته بود كه تلفن زدند و گفتند پدر همان آقا سكته كرده است. بعد آمبولانس او را آورد و دكتر به بالاي سرمريض رفت و شروع كرد به معاينه بيمار بعد كه كارهايشان انجام شد، دكتر آن بيمار را تا جلو در مشايعت كردند.
وقتي آنها رفتند، به دكتر گفتيم اين چه برخوردي بود كه با آن شخص داشتيد؟ او به شما توهين كرد، اما شما به وي لطف مي كنيد؟ دكتر درجواب گفتند: كاملاً مشخص بود كه آن شخص از دست خودش و رفتار بدش پشيمان و بسيار ناراحت بود، پس نيازي نبود كه به او بگويم كه چه كار كرده است.
اساساً دكتر در همه كارهايشان تا اين اندازه آرام بودند، اگر روزي من با ماشين دكتر تصادف مي كردم و به اتومبيلي مي زدم، به قدري متين رفتار مي كردند كه آدم تعجب مي كرد. يادم است يك روز، مي خواستم ماشين دكتر را پارك كنم كه با ماشين ديگري برخورد كردم و چراغ عقب ماشين دكتر شكست. دكتر اگر چه جلو در ايستاده بود و تماشا مي کرد، ولي زود محل را ترك كرد تا من متوجه نشوم كه ايشان ماجرا را فهميده اشت. فردا صبح كه براي تعمير ماشين رفتم، ديدم شيشه ها تعويض و ماشين تعميرشده است، ولي شهيد پاك نژاد هيچ وقت من را به خاطر اين جريان سرزنش نكردند.
در مطب شان هم وضع، همين گونه بود. پاره اي وقت ها، اتفاق مي افتاد كه شبها بدون پول به خانه بروند، چون اگر بابت معاينه پول مي پرداخت، دكتر آن را به يك بيمار فقير مي دادند.
دكتربا همان ماشين فولكسي كه داشتند، به اطراف شهر مي رفتند و به مردم كمك مي كردند، مثلاً اگر او را با ماشين به مقصد مي رساندند. بارها ديده بودم كه دكتر به محض ديدن مردمي كه به كمك احتياج دارند، ماشينش را كنار مي زدند و آنها را به مقصد مي رساند، حتي دكتر به مسافربريها سپرده بود كه اگر مسافري مي خواهد به شهرش برود و پول بليت ندارد، به او بليت بدهيد و پولش را از من دريافت كنيد. خود من جزو كساني بودم كه مأموريت داشتم تا از طرف ايشان به سه يا چهار مسافرخانه در طول روز بروم تا اگر مسافري پول نداشت، هزينه هايش را حساب كنم و مقداري پول هم به خودش بدهم. البته هميشه در اين موارد، به دكتر گزارش كار مي دادم
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.