مادر بودن
نويسنده: نيلوفر مومن خاني
سر ميز ناهار دور هم نشسته بوديم که يک د فعه دخترم با لحن نيمه شوخي گفت: "مي خواهم خبري بهتون بد م.من و شوهرم خيال داريم عيال وار شويم!نظر شما چيه؟" من با احتياط تمام در حالي که سعي مي کرد م تن صدايم تغييري نکند جواب داد م:"خوب، زند گيتون رو عوض مي کنه."
او پاسخ داد:"آره مي دونم. ديگه خواب راحت تعطيل! آخر هفته ها و تعطيلات هم!"
ولي منظور من اصلا اين چيزها نبود. در حالي که به دخترم نگاه مي کرد م افکارم را در ذ هنم جابه جا مي کرد م تا بتونم اون چيزهايي را که مد نظرم بود و توي هيچ کلاس آماد گي زايمان و بچه داري هم بيان نمي کنن براش توضيح بد م.
مي خواستم بهش بگم دردهاي جسماني ناشي از حاملگي خوب مي شه اما زخم هاي عاطفيش اونو براي هميشه آسيب پذير و حساس ميکنه.
مي خواستم بهش بگم بعد از بچه دار شد ن هر وقت روزنامه اي رو باز کنه يا خبري از حادثه اي به گوشش برسه با خودش خواهد گفت: "اگه اين بلا سر بچه من مي اومد چي؟" هر وقت خبري از سقوط يک هواپيما يا آتش سوزي بشنوه يا تصوير بچه هاي گرسنه اي رو ببينه که از گرسنگي در حال مرگ هستند در خودش فرو مي ره که چيزي بدتر از اين هم هست که بچه آد م جلوي خود آد م ذره ذره آب بشه و از بين بره.
به ناخن هايش و لباس و کفش مرتب او نگاه کرد م و آينده را ديد م که هر چقدر هم که الان سر و روي آراسته اي داره اما بعد از تولد نوزاد فقط مراقبت از فرزندش رو داره.
ديگه اين که اگر يک صداي "مامان" که حتي ذره اي آهنگ اضطرار داشته باشه بشنوه بدون يک لحظه درنگ ظرف غذا ياحتي گرون قيمت ترين کريستال رو از دستش ول مي کنه و به سمت صدا مي ره.
فکر کردم بايد به او هشدار بدم که با مادر شد ن از تمام سرمايه گذاري کاري که کرده عقب مي افته. حتي اگر فکر کمک گرفتن از يک پرستار رو هم کرده باشه وقتي که در جلسه هاي کاري ظاهر مي شه فکر و خيال کود ک و حتي بوي او نمي ذاره در آرامش به کارش برسه و گاهي اين دل نگراني ها باعث مي شه بدون رعايت ديسيپلين خودش رو به سرعت به خونه برسونه تا از سلامت کوچولوش مطمئن بشه.
دلم مي خواست بهش بگم که شايد ديگه به خيلي از تصميم گيري هاي روزانه اش نرسه. در ضمن، هر قدر در محيط کار محکم و قاطع باشه ولي در مقام مادر اولويت را به بچه مي ده.
در واقع دخترم بسيار جذاب است و مي خواستم به او بگويم که بعد از حاملگي وزن اضافه را از دست خواهد داد اما هرگز احساس قبلي اش را نسبت به خود به دست نخواهد آورد. و اين که زند گي امروز اين قدر برايش ارزش داره بعد از بچه دار شدن ارزش فعلي اش را از دست خواهد داد زيرا حاضر است جانش را براي کود کش فنا کنه و در عين حال به سال هاي بيشتري اميدوار باشه نه براي رسيد ن به آرزوهاي خودش، بلکه براي اين که ببينه آرزوهاي فرزند ش يکي يکي برآورده بشن.
بايد به او مي گفتم رابطه او با شوهرش به کل تغيير خواهد کرد اما نه به شکلي که اون فکر مي کنه. اميدوارم بتونه شوهرش رو که کوچک ترين فرصتي رو براي بازي با فرزندش از دست نمي ده و با دقت تمام به او پودر مي زنه بيشتر دوست بداره. به نظرم بايد بدونه که او اين بار به خاطر دلايلي بسيار غير رمانتيک دوباره عاشق شوهرش خواهد شد.
اميدوارم در آن حال مادراني رو که در طول تاريخ يا جنگ، خونريزي و تعصب مبارزه کرده اند، درک کنه و اميدوارم که در او موقع بتونه بفهمه که چرا من با چيزهاي منطقي و عقلاني موافقم ولي وقتي صحبت از تهديد جنگ هاي هسته اي پيش مي آد موقتا از کوره درمي رم.
دلم مي خواست از نشاط غيرقابل وصفي که از ديد ن فرزندش وقتي که کار جديدي مثل پدال زد ن سه چرخه رو ياد مي گيره، بگم.
دلم مي خواست از خنده هاي از ته دل کود کي که براي نخستين بار سگ يا گربه اي رو نوازش مي کنه بگم.
مي خواستم براش از طعم لذ تي بگم که کاملا واقعي است اما در حقيقت آد م رو فرسوده و شکننده مي کنه.
نگاه مات و مبهوت دخترم من رو به خود م آورد و متوجه شد م که اشک در چشمانم حلقه زده. بالاخره گفتم:"هرگز پشيمان نخواهي شد."
سپس دستانش رو گرفتم و اون رو بوسيد م و پيشنهاد کرد م که براي او، خود م و تمام زناني که اين رسالت، اين هديه مقدس از طرف خداوند يعني مادر بود ن رو برعهده گرفته اند دعا کنيم.
منبع:موفقيت 192
او پاسخ داد:"آره مي دونم. ديگه خواب راحت تعطيل! آخر هفته ها و تعطيلات هم!"
ولي منظور من اصلا اين چيزها نبود. در حالي که به دخترم نگاه مي کرد م افکارم را در ذ هنم جابه جا مي کرد م تا بتونم اون چيزهايي را که مد نظرم بود و توي هيچ کلاس آماد گي زايمان و بچه داري هم بيان نمي کنن براش توضيح بد م.
مي خواستم بهش بگم دردهاي جسماني ناشي از حاملگي خوب مي شه اما زخم هاي عاطفيش اونو براي هميشه آسيب پذير و حساس ميکنه.
مي خواستم بهش بگم بعد از بچه دار شد ن هر وقت روزنامه اي رو باز کنه يا خبري از حادثه اي به گوشش برسه با خودش خواهد گفت: "اگه اين بلا سر بچه من مي اومد چي؟" هر وقت خبري از سقوط يک هواپيما يا آتش سوزي بشنوه يا تصوير بچه هاي گرسنه اي رو ببينه که از گرسنگي در حال مرگ هستند در خودش فرو مي ره که چيزي بدتر از اين هم هست که بچه آد م جلوي خود آد م ذره ذره آب بشه و از بين بره.
به ناخن هايش و لباس و کفش مرتب او نگاه کرد م و آينده را ديد م که هر چقدر هم که الان سر و روي آراسته اي داره اما بعد از تولد نوزاد فقط مراقبت از فرزندش رو داره.
ديگه اين که اگر يک صداي "مامان" که حتي ذره اي آهنگ اضطرار داشته باشه بشنوه بدون يک لحظه درنگ ظرف غذا ياحتي گرون قيمت ترين کريستال رو از دستش ول مي کنه و به سمت صدا مي ره.
فکر کردم بايد به او هشدار بدم که با مادر شد ن از تمام سرمايه گذاري کاري که کرده عقب مي افته. حتي اگر فکر کمک گرفتن از يک پرستار رو هم کرده باشه وقتي که در جلسه هاي کاري ظاهر مي شه فکر و خيال کود ک و حتي بوي او نمي ذاره در آرامش به کارش برسه و گاهي اين دل نگراني ها باعث مي شه بدون رعايت ديسيپلين خودش رو به سرعت به خونه برسونه تا از سلامت کوچولوش مطمئن بشه.
دلم مي خواست بهش بگم که شايد ديگه به خيلي از تصميم گيري هاي روزانه اش نرسه. در ضمن، هر قدر در محيط کار محکم و قاطع باشه ولي در مقام مادر اولويت را به بچه مي ده.
در واقع دخترم بسيار جذاب است و مي خواستم به او بگويم که بعد از حاملگي وزن اضافه را از دست خواهد داد اما هرگز احساس قبلي اش را نسبت به خود به دست نخواهد آورد. و اين که زند گي امروز اين قدر برايش ارزش داره بعد از بچه دار شدن ارزش فعلي اش را از دست خواهد داد زيرا حاضر است جانش را براي کود کش فنا کنه و در عين حال به سال هاي بيشتري اميدوار باشه نه براي رسيد ن به آرزوهاي خودش، بلکه براي اين که ببينه آرزوهاي فرزند ش يکي يکي برآورده بشن.
بايد به او مي گفتم رابطه او با شوهرش به کل تغيير خواهد کرد اما نه به شکلي که اون فکر مي کنه. اميدوارم بتونه شوهرش رو که کوچک ترين فرصتي رو براي بازي با فرزندش از دست نمي ده و با دقت تمام به او پودر مي زنه بيشتر دوست بداره. به نظرم بايد بدونه که او اين بار به خاطر دلايلي بسيار غير رمانتيک دوباره عاشق شوهرش خواهد شد.
اميدوارم در آن حال مادراني رو که در طول تاريخ يا جنگ، خونريزي و تعصب مبارزه کرده اند، درک کنه و اميدوارم که در او موقع بتونه بفهمه که چرا من با چيزهاي منطقي و عقلاني موافقم ولي وقتي صحبت از تهديد جنگ هاي هسته اي پيش مي آد موقتا از کوره درمي رم.
دلم مي خواست از نشاط غيرقابل وصفي که از ديد ن فرزندش وقتي که کار جديدي مثل پدال زد ن سه چرخه رو ياد مي گيره، بگم.
دلم مي خواست از خنده هاي از ته دل کود کي که براي نخستين بار سگ يا گربه اي رو نوازش مي کنه بگم.
مي خواستم براش از طعم لذ تي بگم که کاملا واقعي است اما در حقيقت آد م رو فرسوده و شکننده مي کنه.
نگاه مات و مبهوت دخترم من رو به خود م آورد و متوجه شد م که اشک در چشمانم حلقه زده. بالاخره گفتم:"هرگز پشيمان نخواهي شد."
سپس دستانش رو گرفتم و اون رو بوسيد م و پيشنهاد کرد م که براي او، خود م و تمام زناني که اين رسالت، اين هديه مقدس از طرف خداوند يعني مادر بود ن رو برعهده گرفته اند دعا کنيم.
منبع:موفقيت 192