حکومت و ولايت(4)

بنده با استفاده از آيات قرآن و بعضي احاديث، مختصري در باب چهره ي پيامبر(ص) عرض مي كنم و با ترسيم و تصوير اين چهره مي توان تصويري از حاكم اسلامي داشت. آن چه مي گويم همه ي آيات و روايات نيست؛ مي توان پنج، شش برابر بيشتر از اين، از قرآن و احاديث استفاده كرد. البته در آينده چهره ي طاغوت را نيز ترسيم مي کنيم، زيرا تا طاغوت را نشناسيم،دچار اشتباه مي شويم؛ بايد خدا و شيطان درست شناخته شوند.
شنبه، 18 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکومت و ولايت(4)

حکومت و ولايت(4)
حکومت و ولايت(4)


 






 

ترسيم چهره ي حاکم اسلامي
 

بنده با استفاده از آيات قرآن و بعضي احاديث، مختصري در باب چهره ي پيامبر(ص) عرض مي كنم و با ترسيم و تصوير اين چهره مي توان تصويري از حاكم اسلامي داشت. آن چه مي گويم همه ي آيات و روايات نيست؛ مي توان پنج، شش برابر بيشتر از اين، از قرآن و احاديث استفاده كرد. البته در آينده چهره ي طاغوت را نيز ترسيم مي کنيم، زيرا تا طاغوت را نشناسيم،دچار اشتباه مي شويم؛ بايد خدا و شيطان درست شناخته شوند.

ويژگي هاي پيامبران (ع)
 

1) علم،حكمت و اخلاق پيامبران(ع)
 

اولين ويژگي كه در مورد پيامبران(ع) به چشم مي خورد، اين است كه آنان از سوي پروردگار به علم و حكمت و نيز به تزكيه ي اخلاقي، به عنوان بزرگ ترين جايزه هاي يك انسان، سرفراز و مجهز شده اند: لوطاً آتيناه حكماً و علماً (انبياء، 74).
اين تعبير درباره ي حضرت يوسف(ع) آمده است. مراد از علم، علمي است كه براي اداره ي جامعه لازم است؛ علم توحيد و علم دين پيامبران(ع) برمبناي يك تفكر و طرح خدايي، جامعه را اداره مي كنند، لذا علمي كه به پيامبر(ص) داده شده، در درجه ي اول همين علم الهي است؛ يعني شناخت خدا، شناخت وظيفه ي عبوديت، شناخت انسان و وظايف انسان براي اداره ي جامعه و رسيدن به كمال و ايجاد يك بهشت روي زمين، يعني جامعه ي اسلامي و در نهايت، يك بنده ي كامل خدا. پيامبر(ص) همه ي اين ها را از خدا گرفته است، بدون اين كه از كسي درس بگيرد، لذا وقتي منشأانقلاب و رهبري حاكم برجامعه ي اسلامي نبوي،
منبع علم و سرچشمه ي فياض دانش و معرفت است، طبعاً مردم آن جامعه از علم و دانش برخوردار خواهند شد.
جهل رهبران، مردم را جاهل مي كند و علم ومعرفت رهبران، مردم را با علم و حكمت و معرفت بار مي آورد. قرآن در مورد اين سه ويژگي (علم، حكمت و اخلاق) مي فرمايد: و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة (آل عمران، 164). چون خودش پاك است، مردم را تزكيه مي كند و چون خودش مي داند، به مردم مي آموزد و چون خودش حكيم است، به مردم حكمت مي آموزد. حكمت بالاتر از علم است. علم دانستن احكام و معارف الهي است، اما حكمت حالت بصيرتي است كه درسايه ي بندگي خدا در انسان پديد مي آيد. حكمت ديد نافذ و دقيقي است كه حقايق را چنان كه هست به انسان مي آموزد، زندگي و مرگ را معرفي مي كند و حقايق معنوي عالم را درك مي كند. آنان كه زندگي را محدود به اين دنيا مي دانند، مال را بالاترين ارزش ها دانسته و به قدرت مي بالند و از لذت معنوي بي خبرند، از حكمت بي نصيب اند. مردم رشحه اي از حكمت را يافته اند و لذا معناي مرگ و زندگي را شناخته اند. مظهر حكمت در مردم، ايثار آنهاست (كه همه گونه فداكاري مي كنند).
پس اولين خصوصيت پيامبران(ع) اين است كه عالم، حكيم و پاك هستند، خودخواهي ندارند. حسد، هواي نفس، تنگ نظري، تحقير ضعيفان و مجذوب قدرت شدن در آنها نيست. اين سه خصلت، پيامبر به وجود مي آورد.

2) پيامبران(ع) مزد نمي خواهند
 

ويژگي دوم پيامبران(ع) اين است كه در مقابل زحمتي كه مي كشند، مزد نمي خواهند: قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودة في القره بي (شوري، 23).
پيامبر نه تنها پول نمي خواهد، بلكه تعريف و تمجيد را نيز توقع ندارد. اين ويژگي همه ي پيامبران (ع) است: وجاء من اقصا المدينة رجل يسعي قال يا قوم اتّبعوا المرسلين اتّبعوا من لا يسئلكم أجراً و هم مهتدون (يس، 21و 20).
نيز در سوره ي شعراء مكرر درباره ي پيامبران(ع) دارد كه مي فرمودند: و ماأسئلكم عليه من أجرإن أجري إلاً علي رب العالمين.
اين، بسيار مهم است. آن چه همت ها را سست مي كند و انسان را در پيمودن راه پرخطر دچار ترديد مي كند، اين است كه انسان احساس كند منافعش به خطر افتاده است و اين امر موجب مي شود كه در مقابل گروه هايي كه با فكر و عقيده ي او مخالف هستند، حرف خود را صريحاً نزند و عقايد خود را كتمان كند. (چنين كسي) حق را در لفافه ي مصلحت انديشي هاي دروغين مي پوشاند و مردم را آگاه و هوشيار نمي كند. هيچ يك از پيامران (ع) اين ويژگي را نداشتند، زيرا اجر و مزدي نمي خواستند (ودنبال منافع نبودند).
امروز شاهديم كه زمامداران دنيا، حقايق جهان (و حقايق جوامع خود) را به مردم نمي گويند. همه دچار اين بيماري هستند تا آبرو و وجاهت خود را حفظ كنند، اما پيامبران(ع) اين بيماري را ندارند. اين يك مظهر كامل حاكم اسلامي است. البته همه ي كساني كه در جامعه ي اسلامي حكومت مي كنند بايد چنين باشند. لذا منظور از دولت و حاكم، يك نفر نيست، يك مجموعه و دستگاه است. همه ي آنان بايد اجر و مزدي جز انجام تكاليف و توقع نداشته باشند، زيرا اگر انسان توفيق يابد كه تكليف خود را انجام دهد، همين توفيق و پاداشي كه خداوند خواهد داد، بزرگ ترين پاداش ها و مزدهاست. پيامبران(ع) هرگز دنبال خواسته ها و طمع هاي خود نبودند؛ چه آنها كه قبل از تشكيل حكومت الهي و اسلامي شهيد شدند يا از دنيا رفتند، چه كسي مثل رسول اكرم(ص)
كه حكومت تشكيل داد، ولي در طول ده سال حكومت خود، حتي يك روز، راحت و آسوده خاطر نگذراند، دائماً جنگ و ناراحتي هاي گوناگون بود.

3) مردمي بودن پيامبران(ع)
 

خصوصيت مهم و فوق العاده ي ديگر پيامبران (ع) اين بود كه آنان كارخود را در ميان طبقات محروم، كه اكثريت قاطع را (در همه ي تاريخ) تشكيل مي دادند، آغاز مي كردند و با آنان صميمي بودند. پيامبران(ع) با مستكبران ميانه اي نداشتند. علي (ع) در خطبه ي پرمضمون و شگفت آور قاصعه در مذمت كبر(كه از محورهاي آن خطبه است) جملاتي درباره ي ويژگي هاي پيامبران(ع) دارد، از جمله مي فرمايد:
خداي سبحان كبر و فخرفروشي را در نظر پيامبران(ع) زشت و مكروه قرار داد و تواضع را براي آنها شايسته دانست و راضي شد آنان متواضع باشند، تا آن جا كه صورت هاي خود را به زمين مي چسباندند و پيشاني خود را با خاك آلوده مي كردند.
اين جملات، نشانه ي نهايت تواضع انبيا(ع) است. به همين جهت، مستضعفان اطراف ايشان را مي گرفتند. وقتي حاكمي در ميان مردم باشد، درد آنها را مي فهمد. مردم دردهاي خود را به گوش او مي رسانند و حاكم نيز اگر حسن نيت داشته باشد، گره از كار آنان مي گشايد.
نمونه بازر و كامل حكومت مردمي، زندگي علي(ع) است كه مي فرمود: آيا خود را قانع كنم كه به من بگويند تو اميرالمؤمنين (ع) هستي، اما با آنها در سختي ها، گرسنگي ها و رنج ها شريك نباشم؟
ايشان از نظر زندگي شخصي در حد پايين ترين افراد مردم بود. به عثمان بن حنيف فرمود: شما نمي توانيد. اين هنر، هنر علوي است، اما كوشش كنيد خود را آلوده نكنيد. لذا در مقابل مردم فروتن بودن و به آنان بي اعتنايي نكردن از خصوصيات مهم حاكم اسلامي است.
اما طاغوت ها چنين نبوده و نيستند. آنان درد مردم را درك نمي كنند؛ زيرا در ميان آنها نبودند تا زجر و گرسنگي و كمبودهاي مردم را بدانند. طاغوت ها به مردم بي اعتنايي مي كنند. آنها در مقابل فساد و شهوت و قدرت هاي بزرگ جهاني ضعيف و زبون اند، اما در مقابل مظلومان و ضعيفان تكبر و گردن كشي مي كنند. چيزي كه براي آنها مطرح نيست، منافع ملت هاست؛ تنها منافع شخصي خود را مي نگرند.
چند عامل است كه سبب مي شود زمامداران فاسد و جائر، مردم را زيرفشار قرار دهند و نابساماني به بار آورند:
اول، جهل، آنان از جهل مردم استفاده مي كنند؛
دوم، آلودگي اخلاقي به فساد، غرور، شهوت، حسد، بخل، تندخويي؛
سوم، استكبار و گردن كشي و اهميت ندادن به منافع مردم؛
چهارم، دنبال منافع شخصي و ماديات بودن؛
پنجم، ناديده گرفتن ارزش و كرامت انسان ها.
مجموعه ي اين اوصاف در بيشتر حكومت هاي دنيا هست و لذا مردم دنيا دچار رنج و بدبختي و مصيبت از ناحيه ي زمامداران هستند؛ ولي هيچ كدام از اين صفت ها در حاكم اسلامي نيست. زمامداران جامعه ي اسلامي (مثلاً پيامبران(ع) كه ياد شد)استكبار نمي ورزند، حكمت و تزكيه ي اخلاقي دارند و در خدمت مستضعفان مي باشند.
امام صادق(ع) در خطبه ي كوتاهي در ميان خيل عظيم حجاج بيت الله الحرام در مني در دوران بني اميه فرمود: «... ايها الناس كان هو الامام»؛ يعني اين معياركه حكومت و امامت را از روي زندگي خلفاي
جائر و ظالم و عياش مي فهميد و گمان مي كنيد حاكم مثلاً از تراز هشام بن عبدالملك است، صحيح نيست، بلكه معيار حاكم اسلامي رسول(ص) است.
امروز نيز اين فرهنگ غلط بر ذهن اكثر مردم دنيا حاكم است كه به آساني قبول مي كنند حاكم بايد عاقل و مدبر و باكفايت باشد، اما کم تر كسي مي پذيرد كه حاكم بايد زاهد و بي رغبت به دنيا باشد. اين امر، معلول وجود ستمگران و هواپرستاني است كه در طول تاريخ حاكم بوده اند. قرآن اين تصور را بر هم زده، حاكم را در چهره ي پيامبران(ع) به مردم دنيا نشان مي دهد كه ويژگي هاي آنان با ويژگي هاي حكام معمولي متفاوت است.

4) اراده و تصميم
 

پيامبران (ص) داراي عزم و اراده اند؛ مشكل ترين كارها و سنگلاخ ترين راه ها را با كمال قدرت طي كرده اند و خسته نشده اند: «اولي قوّة في عزائمهم» (نهج البلاغه)؛ مردد و مأيوس نشدند. چنين افرادي بايد در رأس تشكيلات حكومت باشند (همان، 15 /7 /1362).

خطوط اصلي چهره ي حاكم طاغوتي
 

اكنون در نقطه ي مقابل حاكم اسلامي ، بايد چهره ي حاكم طاغوتي را شناخت. شناخت نقطه ي مثبت و حاكم اسلامي به تنهايي كافي نيست. اگر نقطه ي منفي دانسته نشود و خصلت هاي سلبي در حاكم اسلامي درست فهميده نشود، ملت اسلام از روي بصيرت نمي تواند فرد شايسته ي حكومت را بشناسد و در مقابل او تسليم باشد. اين كه در دوران طولاني حكومت، ستمگران با نام اسلام، مردم را فريب داده و بر آنها حكومت كردند، بر اثر اين بود كه مردم نمي دانستند نقاط منفي يك حاكم چيست؟ از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: انّ بني اميّة اطلقوا تعليم الايمان و لم يطلقوا تعليم الكفر»؛ بني اميه مردم را آزاد گذاشتند تا نكته هاي ايمان را بياموزند، اما آنان را آزاد نگذاشتند تا نكته هاي كفر را نيز بشناسند، يعني حرفي نداشتند كه مردم از فضيلت عدل سخن بگويند، اما شكافتن ظلم ممنوع بود. چرا؟ «لكي اذا حملوهم عليه لم يعرفوا».
لذا شناخت چهره ي حاكم طاغوتي براي فهم كامل و جامع از حاكم اسلامي ضرورت دارد.

1)استكبار
 

اولين خصوصيتي كه قرآن براي حاكم طاغوتي ذكر مي كند و نمونه هايي نيز مانند فرعون، هامان، نمرود و قارون را بيان مي كند، استكباراست. استكبار يعني دوري از مردم و بالا شمردن خود.
من فرعون انه کان عالياً من المسرفين (دخان،31)؛
انّ فرعون علافي الارض و جعل أهلها شيعاً (قصص، 4).
در مقابل پيامبران(ع) كه «ضعفةً في اعين الناس» بودند و از دل مردم جوشيده، با آنان سر مي كنند و حرف مردم را مي شنوند و براي آنان
تلاش مي كنند، حاكم طاغوتي خود را از مردم جدا مي داند، ازآنها دوري مي گزيند، براي خود حق ويژه قائل است و در قوانين كه براي مرد وضع شده خود را شريك نمي داند. اين خصوصيت، از كفر به خدا برجسته تراست. بسياري از حكام طاغوتي بوده و هستند كه نام خدا را برزبان مي آورند، اما خدا را براي فريب بندگان خدا مطرح مي كنند؛ آن هم تا وقتي كه به نام خدا نياز دارند و از آن سود مي جويند، ولي پس از رفع نياز ديگر حتي نام خدا را نيز نمي برند. تاريخ درس هاي عجيب و شگفت آوري دارد. بني اميه و بني عباس چنين وضعي داشتند. آنها با اين كه ادعاي اسلام داشتند، فساد و فحشا، ظلم و اسرافي نيز داشتند كه به كلي با ادعاي خداپرستي منافات داشت. مدتي فساد خويش را پنهان مي كردند، ولي كم كم (به خصوص در زمان بني عباس) علني شد.
بنابراين حاكم طاغوتي، مستكبر است و به خواست مردم بي اعتناست. صفات علو و طغيان و استكبار كه در قرآن آمده ناظر به همين بي اعتنايي حاكمان طاغوتي به مردم است(همان، 27 /8 /1362).

بيماري حكام طاغوتي
 

تكبر بيماري همه ي حكام طاغوتي بوده و موجب شده حرف مردم و پيامبران(ع) را نشنوند. اين ويژگي، به تدريج حاكم را به حيوان درنده اي تبديل مي كند كه نه حرف حقي در دل او نفوذ كند، نه ناله ي استرحام آميز مظلومي دل سنگ او را بلرزاند. او به فكر تعويض و تغيير وضع خود و جامعه اي كه به وجود آورده نمي افتد. تا حجاج غرور حاكم نشكند، ايمان به خدا ممكن نيست. فرعون در آخرين لحظات متوجه شد و گفت:
آمنت انّه لااله إلاالّذي آمنت به بنوا إسرائيل (يونس، 90).
ولي اين ايمان نجات بخش نيست: آلآن و قد عصيت قبل (يونس، 91)
قدرت هاي حاكم برجهان امروز دچار غرور و تكبرند. چه كسي است كه دل انساني در سينه ي او بتپد و وضع نابسامان ميلياردها انسان را امروز در دنيا نبيند و نداند كه عامل اصلي اين نابساماني، قدرت هاي بزرگ جهاني است؟!
اما حاكم الهي غرور ندارد. «و وضعوا اجنحتهم للمؤمنين و كانوا اقوام مستضعفين»؛ در مقابل مؤمنان اظهار تواضع(نه فقط به زبان) مي كنند.
قرآن به پيامبر(ص) مي فرمايد: و اخفض جناحك لمن اتبعك من المومنين (شعراء، 215)
با اين كه شأن، علم و تقواي پيامبر(ص) از همه بيشتر است و خودشان مطلع بودند، اما خداوند مي فرمايد در مقابل مؤمنان متواضع باش؛ چنان كه امام(ع) مي فرمود من را خدمتگزار خودتان بدانيد و بناميد.
تواضع پيامبران(ع) و حاكمان الهي يكي از كليدهاي نجات مردم است. اگر حكام امروز دنيا حرف مردم را گوش كنند، تواضع نمايند و خود را طلبكار مردم ندانند، همه ي مشكلات حل خواهد شد. هيچ يك از سردمداران طاغوتي به مردم پاسخ اين سؤال را نداده كه به چه حقي اموال مردم را مال خود مي دانند؟ چرا حكومت را وسيله ي آسايش خود مي دانيد؟ اين را مقايسه كنيد با چهره ي درخشان علي(ع) و قبل از ايشان پيامبر (ص)، كه در نشستن، برخاستن، خوردن، معاشرت و در تمام خصوصيات، متواضع بودند.
خطبه ي 207 نهج البلاغه درباره ي حق متقابل حاکم و رعيت از خطبه هاي فوق العاده عجيب است:
فلاتكلّموني بما تکلّم به الجبابرة و لا تتحفّظوا منّي بما يتحفّظ به عند اهل البادرة ولاتخالطوني بالمصانعة و لاتظنّوا بي استثقالاً في حقًّ قيل لي و لا التماس اعظام لنفسي، فانّه من استثقل الحقّ ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهماً
اثقل عليه، فلاتكفّواعن مقالة بحقّ او مشورة بعدل... فانمِّا و انتم عبيد مملوكون لربً لاربّ غيره (نهج البلاغه، خ 207 ، ص 687- 686).

تكبر، ام الفساد همه ي خصلت هاست
 

اين خصلت در فرد عادي نيز كه باشد ضرر دارد، اما حاكم متكبر، ضررش بيشتر است. چيزي كه باعث مي شود مردم رعايت اخلاق انساني را نكنند، خود خواهي آنهاست. اگرخود خواهي نباشد، انفاق آسان مي شود، حرص و طمع كم مي شود، تنازع و درگيري ها و ضديت ها و بدگويي هاي افراد نسبت به يكديگر در جامعه كم يا ريشه كن مي شود. انسان در زندگي معمولي و مادي وقتي شباهت به گرگ پيدا كرده و مايل است فقط خود را بهره مند سازد؛ گرچه به قيمت نابود كردن ديگران، همه ي درگيري ها، نفرت ها و جدايي ها، كارشكني ها و همه ي چيزهايي كه حاكي از رذالت بعضي انسان هاست، در جامعه ظهور مي كند و اگر اين ويژگي گرفته شود، بسياري از مشكلات زندگي بشر از بين خواهد رفت. لذا قرآن مي فرمايد: ومن يوق شحّ نفسه فأ ولئك هم المفلحون (حشر، 9).
وسيله ي فلاح و رستگاري انسان آن است كه شح، يعني مجموعه اي از حرص و بخل و خود خواهي را نداشته باشد. اگر جامعه، زندگي توأم با رشد و هدايت مي خواهد، بايد از خصلت خود خواهي و تكبر صرف نظر كند. در طول تاريخ نبوت ها، همه ي انبيا(ع) با معارضه و مبارزه ي متكبران زمان خود روبرو شده اند؛ و استغشوا ثيابهم و اصرّوا و استكبروا استكباراً (نوح، 7).
وإذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤسهم و رأيتهم يصدّون وهم مستكبرون (منافقون، 5).
غرور منافقان موجب مي شود لبخند محبت آميزپيامبر(ص) به رويشان
را نپذيرند. در بسياري از موارد، اختلاف ها و عنادها برخاسته از تكبر و ديگران را داخل آدم ندانستن است و نه دلايل عميق فكري يا خارجي.
به نظر من مشكل گروهک ها در جامعه ي انقلابي و اسلامي ما يك مشكل اخلاقي بود، نه مشكل فكري، عملي يا اصولي و بنياني. عامل اصلي كه گروهك ها را رشد داد و تقويت نمود و زمينه را براي دخالت دست هاي جنايتكار خارجي فراهم كرد، مشكلات اخلاقي بود و مهم ترين آنها مسأله ي غرور و تكبر و براي خود يك حق زيادي قائل شدن و بها ندادن به مردم بود. دليلش هم اين است كه نه به نماز جمعه مي آمدند، نه در تظاهرات مردم حاضر مي شدند و نه در جبهه هاي عظيمي كه مردم درآنها شركت داشتند، شركت مي كردند. اعتناي به مردم بايد مظهري داشته باشد و مظهراتم علاقه مندي به مردم، در كنار مردم بودن در تمام صحنه هاست.
وقتي كسي خود را برتر از ديگران بداند، هماهنگي، مهرباني، همدلي و يكپارچگي جامعه از بين خواهد رفت. هر كس ببيند ديگري خود را برتر از او مي داند، احساس مي كند مظلوم واقع شده است و حق او به ديگران داده شده و ديگر صفا ، محبت، اتحاد واحترام متقابل از بين مي رود و در جامعه شاهك ها و من ها و انسان هاي خود محور، زياد خواهد شد و اين بيماري بزرگي براي جامعه است.

تكبرحاكم طاغوتي، نافي عدالت
 

بنابراين تکبر در همه ي انسان ها بد است، اما در زمامداران بدتر. اگر تكبر در مسؤولان كشور باشد، نه تنها اخلاق جامعه، بلكه عدالت جامعه نقض مي شود. تكبر زمامداران موجب مي شود كه تبعيض در جامعه به وجود آيد. در همه جاي دنيا ثروت در اختيار زمامداران است، چون خود را
صاحب حق دانسته و از مردم برتر مي دانند. اين همان تكبر و علو است. بزرگ ترين زيان تكبر در حاكم طاغوتي، از بين بردن عدالت است. ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعاً يستضعف طائفة منهم(قصص، 4).
اگر زمامداران دچار اين بيماري و آفت گردند، برهمه ي چيزهايي كه در مقابل خود خواهي آنان اندك مقاومتي داشته باشد، فشار وارد خواهند كرد؛ مثلاً اگر قانون دست و پاي زمامداران را مي بندد و مانع از پرواز آنان به قله ي آرزوهاي خود خواهانه مي شود، به وسيله ي زمامداران متكبر، قانون نقض مي شود. اگر حضور مردم در صحنه مانع رسيدن به اهداف خود سرانه شود، متكبران و مستكبران حضور مردم را در صحنه از بين خواهند برد. اگر ارزش هايي در جامعه وجود داشته باشد كه زمامدار متكبر به خاطر آنها نتواند به اهداف خود برسد، اول آن ارزش ها را در جامعه نقض خواهد كرد. لذا اين يك آفت بزرگي است.

طغيان، اوج تكبر
 

طغيان طغيان گران كه شرح و وصف و روش هاي آنان در قرآن مكرر آمده، همين است كه در مقابل ارزش ها سركشي مي كردند، با ارزش ها مبارزه و ستيز داشتند و ارزش هاي اصيل را به خاطر نخوت و منيت و خودخواهي نابود مي كردند. علو و تكبر زمامداران را نبايد دست كم گرفت. گرچه مايه ي تكبر در همه ي انسان ها هست، اما در كساني كه ممكن است احساس بي نيازي و استغنا كنند، شديدتر و قوي تر است؛ إنّ الانسان ليطغي أن رآه استغني (علق، 7-6).
مستغني ديدن، يعني احساس قدرت مادي يا معنوي كاذب داشتن.
احساس كاذب است، زيرا هيچ انساني مستغني و بي نياز نيست. همه محتاج و فقير به لطف خدا و نيازمند به كمك طبيعت و همكاري و مساعدت انسان هاي ديگرند. انسان هايي كه به رغم فقر و احتياج همه جانبه، خود را از مردم و كمك ديگران بي نياز مي بينند، دچار احساس كاذب و خطر ناكي هستند كه همواره وجود داشته و وجود دارد.
دركشور ما، افرادي كه به حمايت و كمك مردم به جايي رسيدند، خود را ازحمايت مردم بي نياز احساس كرده، به مردم، مقدسات، عقايد و ارزش هاي معتبر پشت كردند. حالت استغنا در حاكمان و آنان كه كليدهاي قدرت به دست آنهاست بيشتر مي آيد، اما كسي كه به نان شبش محتاج و براي قوت لايموت خود و خانواده اش دائم در تلاش است و به هر كاري تن مي دهد، احساس استغنا ندارد، ولي زمامداراني كه به ظاهر مردم پشت سر آنها هستند و امكانات و خزانه هاي ثروت ملي در دست آنهاست، زودتر از ديگران احساس بي نيازي مي‌كنند، مگرآنها كه ايمان قوي داشته باشند تا آنها را از اين لغزش بزرگ نگاه دارد.

اثر استكبار زمامدار بر سلامت جامعه
 

استكبار و علو زمامداران در وضع كلي جامعه اثر مي گذارد و سلامت جامعه را از بين مي برد. علي(ع) در خطبه ي قاصعه به دو بيماري اساسي جوامع انقلابي و تازه روييده اشاره مي كند؛ يكي تكبر و دومي بيماري تشتت و تفرقه. حضرت(ع) مي فرمايند زمامداران متكبر كساني هستند كه شما همراه با آب زلال احساسات عواطف و عقايد خودتان، آب كدر آنها را نيز نوشيديد؛ يعني وجود سنگين خواست ها و تمايلات تحمل ناپذير آنها را با صفاي طبيعي خودتان تحمل كرديد و بيماري آنها را با سلامت مزاج خود در آميختيد. مزاج جامعه به طور طبيعي سالم است.
تمام بيماري ها، انحراف ها و فسادها در جو اجتماع جامعه از سوي افرادي پديد مي آيد كه با تدبير غلط و نيت هاي شيطاني و فسادانگيز و تكبر خود اين مشكلات را در جامعه به وجود مي آورند. در اين هنگام، فساد كلي اخلاقي جامعه را فرامي گيرد.

كندو كاوي در ريشه يابي استكبار
 

روي ديگر سكه ي استكبار و طغيان دولتمردان، ذلت و خفت و بي ارزش شدن مردمي است كه در جامعه زندگي مي كنند. اگر زمامداران مستكبر و طاغي بخواهند مردم ازآنان اطاعت نمايند، چاره اي ندارند جز اين كه همه ي عوامل استقلال را در درون انسان ها از بين ببرند و شخصيت انسان ها را خرد كنند. قرآن درباره ي يك چهره ي طغيان گر معروف تاريخ، يعني فرعون مي گويد: فاستخفَّ قومه فاطاعوه (زخرف،54).
استخفاف مردم، يعني شخصيت و وزن معنوي آنها را ناديده گرفتن. نظام اسلامي، امروز در مقابل چشمان دوست و دشمن، نظامي مردمي است و بايد اين ركن اصلي نظام، يعني اتكاي به مردم را تأمين كند. مردم در نظام اسلامي نقش واقعي دارند، كه هيچ چيز نمي تواند جاي آن را بگيرد.
لذا بايد دقيقاً بشناسيم چه عواملي مردم را از شخصيت اصلي خود تهي مي نمايد و موجب استخفاف آنان را فراهم مي كند. مردم در چند صورت نمي توانند تصميم بگيرند و حضور داشته باشند:

اول، نقص آگاهي و معرفت
 

اگر بر اثرحجم تبليغات گمراه كننده نگذارند مردم حقايق را درك كنند و جريان ها را بفهمند، يا آن قدر براي مردم گرفتاري به وجود آورند كه مردم احساس علاقه نكنند كه حقايق را بفهمند، استخفاف پيش مي آيد.
دردنياي متمدن امروز، امكان ندارد مردم همه ي حقايق را درك كنند. اگر مردم بفهمند، مي توانند در دگرگون كردن اين حقايق نقش داشته باشند، اما نمي گذارند مردم بفهمند. در بيشتر كشورهاي دنيا گرفتاري ها، سرگرمي ها، اشتغالات و جاذبه هاي مادي و حركت هاي تحميل شده بر مردم، مانع از آن است كه در دنياي آگاهي ها و معرفت ها باشند. آنان از مسائل سياسي، مثلاً از مسائل فلسطين بي اطلاع اند، يا نمي دانند كشورهاي به اصطلاح متمدن اروپايي چه بلايي برسركشورهاي جهان سوم مي آورند، اما در جامعه ي انقلابي، مردم و جوانان و حتي روستائيان ما از مسائل و جريانات داخلي و جهاني مطلع اند. اين ذهنيت و معرفت به مسائل جهاني، بزرگ ترين عاملي است كه انسان بودن و شخصيت آنها را باقي مي گذارد. مظهر استخفاف و ذليل كردن ملت ها اين است كه نگذارند مسائل و جريانات را درك كنند.

دوم، گرفتن اراده و توان و نيروي حركت ملت ها
 

انسان ها داراي استعداد تحرك بي نهايت اند. همه ي پيشرفت هاي علمي دنيا محصول نيروهاي دروني انسان هاست. اگر اين نيرو و قدرت اراده و تصميم و تحرك و ابتكار را (كه مظهرش نو آوري هاي فني و صنعتي است) درباره ي دگرگوني و تحولات اجتماعي به كار مي بستند، امروز دنيا گلستان شده بود، اما به ملت ها چنين اجازه اي نمي دهند. آنان را از تصميم تغيير و دگرگوني در واقعيت هاي تلخ زندگي منصرف نموده و به حيوان هايي تبديل مي كنند كه جز تأمين شهوات و خوردن و خوابيدن، هيچ غم و انديشه ي ديگري ندارند. قدرت هاي استكباري دنيا، انسان ها را به موجودات كاملاً بي اراده و بي ارزش و دست و پا بسته تبديل
مي نمايند. انسان ها را كوچك، ذليل و غير قادر بر تصميم گيري مي كنند. دركشور ما نيز وضع چنين بود. فرهنگ و تصور عمومي مردم اين بود كه قادر برهيچ كاري نيستند. برخي از بزرگان و روشنفكران نيز هيچ اميدي به تحولي در اين مملكت نداشتند، اما بزرگ ترين درسي كه امام (ع) آموخت اين بود كه به مردم حسن ظن داشت و اعتماد كرد. آن روزي كه هيچ كس در ميدان مبارزه نبود، امام (ع) به مردم اميد واربود (همان گونه كه انبيا(ع) و اوليا(ع) همواره مخاطبشان مردم بودند) با مردم حرف مي زدند. مردم هم به آنها اجابت مي كنند. همين مردم كه مخاطب امام بودند، آن حركت عظيم را انجام دادند. با ايثار و فداكاري آنان انقلاب به نتيجه رسيد. اين است معناي حضور مردم و اتكاي مردم به نيروهاي خودشان.

راه درمان و مقابله با تكبر زمامداران
 

هر بيماري يك راه درمان دارد. جامعه اي كه دچار بيماري «حاكم مستكبر» شده، راه هاي درمان گوناگوني دارد. يكي از آن راه ها، كه مورد نظر ماست، توجه مردم است. اگر مردم هشيار باشند و تا نشانه هاي كبر و غرور و خود خواهي را در زمامداران ديدند، فوراً و خير خواهانه اعتراض كنند و اگر در صدد رفع بر نيامدند، در مقابل او تعرض كنند، يقيناً اين بيماري درمان خواهد شد.
علي(ع) در خطبه ي قاصعه به مردم خطاب مي كنند كه اگر احساس كرديد مسؤولان و سردمداران جامعه تكبر به خرج دادند، از آنها اطاعت نكنيد. اين آخرين دارو و راه درمان است. اما قبل از آن درمان هاي ديگري نيز هست، از جمله اين كه خود مسؤولان بايد مراقب باشند [تا اين حالت علو وخود برتربيني در آنها پديد نيايد]؛ چنان كه علي(ع) در شهر انباراجازه نداد مردم پيشاپيش اسب ايشان براي اداي احترام بدوند.

2) دنيازدگي
 

ويژگي مهم ديگر حاكم طاغوتي چسبيدن به دنيا و زخارف آن است. اگر حاكم الهي از مردم اجر نمي طلبد و براي زندگي شخصي خود ارزش زيادي قائل نيست، در مقابل، حاكم طاغوتي هر چيز را براي خود مي خواهد؛ ثروت، راحتي، عيش و رفاه و اين هوس تمام نشدني در او بدون مهار به پيش مي رود.
اسراف، نمونه ي واضح اين بي مهار و جلوداربودن هوس هاي حاكم طاغوتي است. از مطالعه ي وضع زندگي مرفه و پرعيش و نوش حكام طاغوتي در طول تاريخ، اين منظره براي انسان مجسم مي شود كه گويي تمام خيرات و بركات روي زمين مال آنها و درانحصار آنهاست و آن چه از مصرف آنان زياد آمد، از آن اطرافيان آنها و هرچه از اين ها زياد آمد، مال ديگران است. لذا هركس خود را به آنها نزديك تر كند، بهره اي از دنيا مي برد و آن که دور باشد، بهره اي نيز از دنيا ندارد.
نقطه ي مقابل اين حالت، در آموزش هاي اميرالمؤمنين(ع) هست. اين كه يك استاندار او به ميهماني يكي از اغنيا رفته و بر سر سفره اي نشسته كه اغنيا هستند، ولي جاي فقرا خالي است، را يك عيب بزرگ براي او مي شمارد و در نامه اي او را توبيخ مي كند. (نامه ي 45 نهج البلاغه).
دلبستگي به دنيا در نظر علي(ع) يكي از زشت ترين خصوصيات حاكم اسلامي است و لذا در پاسخ به پيشنهاد ابن عباس كه به حضرت(ع) گفت فلاني و فلاني كه باشما مخالفت دارند، اگر به استانداري شهري منصوب كنيد از شر آنها در امان مي مانيد، فرموند: اگر شهرت و دلبستگي آنها به مقام و ولايت و حكومت نمي بود، شايد اين كار را مي كردم، اما نمي توانم آدم هايي را كه اين قدر به مقام دلبسته هستند بر مردم مسلط كنم.
حضرت(ع) خود در كنار مردم و با مردم بودند و زندگي شبيه به پايين ترين افراد داشتند و اين يكي از بزرگ ترين خصوصيات حاكم اسلامي است. قبلاً نيز گفتيم اين ويژگي تنها در شخص حاكم نيست. همه ي دست اندركاران حكومت اسلامي تا حدودي و به نحوي بايد اين صفات را داشته باشند.
در صدر اسلام، شخص پيامبر(ص) و امام معصوم، قانون گذار، اجرا كننده و قاضي بودند. امروز مناصب حكومتي بين افراد متعدد تقسيم شده است. علاوه براين كه دستگاه مقننه، مجريه و قوه ي قضائيه در صدر حكومت اند و هريك مسؤولان جداگانه اي دارند، دستگاه وسيع اداري در كشور نيز هزاران نفر مسؤول دارد كه هريك به نحوي به كار حكومت برجامعه ي اسلامي مشغول اند. شرايطي كه در مورد حاكم اسلامي گفته مي شود، بايد از امام جامعه گرفته، تا تمام افراد ازقضات، مديران ادارات، و ديگر مسؤولان در حد خود، وجود داشته باشد. پيامبران(ع) مي گفتند: قل لا اسئلكم عليه اجراً. نمي گوييم كارمنران ادارات مزد نخواهند، بلكه بايد(مزد و حقوقي) داشته باشند(چون بخشي از بيت المال مخصوص كارگزاران حكومت است)، اما نبايد به فكر استفاده هاي كلان و نامشروع باشند. كارگزاري در حكومت اسلامي يك خدمت است. هرچه اين تكليف و اداي واجب با حسن نيت بهتر انجام گيرد، كار براي مردم سودمندتر خواهد شد. مقدار زيادي از نابساماني هاي ما مربوط به نقص در نيروهاي انساني و نبودن نيروهاي دلسوز و صميمي است. اگر از خطي كه حكومت انبيا(ع) براي ما ترسيم كرده تخطي كنيم، مصداق حكومت اسلامي نيستيم.

3)استبداد
 

استبداد آشكارترين نشانه ي حاكم طاغوتي است. معناي استبداد اين است كه كسي كه اداره ي جامعه به دست اوست، تنها به رأي و ميل خود متكي باشد و رأي وميل مردمي كه زمام امور آنها به دست اوست، در تصميم گيري هاي وي تأثير نداشته باشد. برايش مهم نيست مردم چه مي خواهند؛ آن چه مهم است رأي و نظر خود اوست. استبداد براي اداره ي يك خانه نيز عيب است، چه رسد به اداره ي جامعه و كشور. وقتي كسي بارأي، ميل و غرايز و هواهاي نفساني خويش بخواهد ملتي را اداره كند، دچار اشتباه مي شود. در اين صورت، غفلت ها، مستي هاي گوناگون، بي خبري ها، غرض ورزي ها در اداره ي امور مردم دخالت خواهد كرد. مصلحت مردمي كه براي رسيدن به تكامل، صلاح، اخلاق والا، رها كردن پستي ها و زشتي ها آفريده شده اند، در جامعه ي استبدادي گم خواهد شد و آنان به هدف نخواهند رسيد و اين بزرگ ترين بلاي جان انسان هاست.
يكي از عوامل عمده ي انحراف و گاه تنها عامل بدبختي مردم، استبداد و ديكتاتوري زمامداران است. جوامعي در مشت ستمگران، دور از هدف انسانيت زندگي مي كنند، لذا بدون ترديد، استبداد، وسيله ي بدبختي و توقف كاروان انسانيت است. عيب مستبد اين است كه مشورت نمي كند و مشورت نيز نمي تواند گره از كار مردمي كه فرد مستبدي بر آنها حاكم است بگشايد؛ يعني اولاً فرصت نظردهي و ابراز اراده به كسي نمي دهند و اگر هم كسي جرأت كرد و نظري به خلاف رأي آنها داد، آن نظر را نمي پذيرند. از اين رو، چنانچه مستبدان جهان مشاوراني نيز داشته باشند، مشكل را حل نمي كنند. مشكل از راه ديگري بايد حل شود. حاكم مستبد به خود فكر مي كند و اگر وسيله اي براي كنترل او نباشد، يقيناً جامعه اي كه چنين حكومتي در آن هست، دچار خسارت ها و سختي هاي زياد شده و رشد تكاملي عمومي انسان دراين جوامع متوقف خواهد شد.

راه حل استبداد
 

استبداد يك درد قديمي است. از زمان هاي گذشته راه درمان استبداد، قانون شناخته شده است. گفته اند براي ريشه كن كردن استبداد بايد در جامعه قانون وجود داشته باشد. با وجود قانون ميل ها، دشمني ها، هوس ها و تشخيص هاي غلط مستبد اثر نخواهد داشت، لذا در كشور ما وقتي خواستند در برابر حكومت هاي سياه استبدادي تاريخي قديمي مقابله كنند، اولين قدم اين بود كه مشروطيت را، عبارت از حكومت قانون است، مطرح كردند. گرچه مستبدان در مقابل موج مشروطه خواهي مردم مدت ها مقاومت كردند، ولي بالاخره فشار افكارعمومي، كه در پيشاپيش آنها علما و مراجع بزرگ تقليد و روحانيون آگاه قرار داشتند، توانست اين سد را بشكند و قانون گذاري و مشروطيت به وجود بيايد.
قانون، نخستين درمان استبداد است. اما اين درمان كه در مراحل اوليه ي مبارزه با استبداد غالباً به ذهن مصلحان مي دسد كافي نيست، به دليل اين كه مستبد وقتي بر طبق ميل خود عمل كند، گرچه قانون در جامعه باشد، آن را نقض مي كند. ديكتاتور، قانون را زيرپا مي گذارد و به قانون و مصوبات نمايندگان مردم احترام نمي گذارد. گاهي برخي از مستبدان تظاهر به طرفداري از قانون مي كنند و آن را مي شكنند و وقتي طغيان زياد شد، صريحاً و علناً برخلاف قانون عمل مي كنند. در بسياري از كشورهاي دنيا به ظاهر قانون وجود دارد، اما مستبدان و سلطه گران به آن اعتنايي نمي كنند.
لذا مصلحان و خيرانديشان، در كنار قانون، براي اين كه قانون زير پا گذاشته نشود و از آن تخلف نشود، چيزهاي ديگري را نيز لازم شمردند. يكي نظارت عمومي مستقيم با از طريق نمايندگان، و ديگري دستگاه قضايي مقتدر و مستقل، تاهر جا تخلفي از قانون مشاهده كرد، از سوي هركس بود، با آن برخورد كند و گريبان متخلف را بگيرد و قانون را اجرا كند.

راه حل استبداد از نظراسلام
 

در اسلام، هم اصل قانون مورد توجه است و هم قاطعيت براي اعمال قانون. در قرآن مي فرمايد: يا داود إنّا جعلناك خليفةً في الارض فاحكم بين الناس بالحقّ و لا تتّبع الهوي(ص، 26).
به حق حكم كن؛ يعني بر طبق قانون كه حق در قالب آن مجسم شده است. حق بدون قانون معني ندارد و قابل تشخيص نيست.
در اسلام به نظارت مردمي نيز اهميت داده شده است؛ «النصيحة لائمة المسلمين». نصيحت يعني خيرخواهي و حقايق را به حاكم رساندن، از آنها سؤال كردن و به خلاف آنها در جايي كه لازم است اشاره كردن؛ چنان كه عربي در صدر اسلام به عمر كه بالاي منبر بود گفت: اگركج رفتي، با اين شمشير تو را راست خواهيم كرد.
البته اين گونه نصيحت اسلامي، غير از تذكر از روي بددلي، سوء نيت، فتنه انگيزي و بهانه جويي است.
قوه ي قضائيه ي مستقل در صدر اسلام تا آن جا بود كه قاضي در زمان حكومت علي(ع) به نفع يهودي حكم مي كند، چون زره حضرت علي(ع) در دست او بود و علي (ع) شاهدي نداشتند كه ثابت كنند زره مال ايشان است. البته او بلافاصله اسلام آورد و گفت آن حكومتي كه قاضي آن جرأت مي كند عليه اميرالمؤمنين(ع) حكم صادر كند و اميرالمؤمنين(ع) به يك غير مسلمان زور نگويد و بدون دليل و شاهد زره اش را بگيرد، اين دين و نظام حق است؛ لذا هم زره را پس داد و هم مسلمان شد.

تقوا، خنثي كننده ي استبداد
 

بنده مي گويم حتي وجود قوه ي قضائيه ي قوي و نظارت مردمي، با همه ي ابعاد آن، نمي تواند ديكتاتوري و استبداد را از جامعه ريشه كن كند. مستبداني كه بر تخت سلطنت و حكومت مطلق تكيه زده اند به نظارت مردم و دستگاه قضايي نيز ترتيب اثر نخواهند داد، قوه ي قضائيه را يا تضعيف مي كنند يا دراختيار خود مي گيرند و نظارت مردم را با تبليغات دروغين کم و يا خنثي مي سازند.
پس استبداد با قانون، قوه ي قضائيه و نظارت مردم محدود مي شود، ولي ريشه كن نمي شود. آن چه استبداد را ريشه كن مي كند، تقوا و عدالت است، چنان كه در صدر اسلام بود. اين شرط فقط در اسلام هست و مكتب هاي ديگر آن را پيش بيني و تضمين نكرده اند. اگر حاكم متقي و عادل باشد، به دنيا بي اعتناست، از گناه اجتناب مي كند، دنبال قانون شكني نيست و قانون الهي را بر نظريات خود ترجيح مي دهد. تقوا عناني است كه نمي گذارداسب نفس سركشي کند و انسان را به راه درست و خط صحيح مي اندازد؛ لذا مهم ترين ويژگي حاكم اسلامي، تقوا و عدالت است. چنين حاكمي، به دستگاه قضايي و حضور مردم اهميت مي دهد و جامعه را به سوي عدالت مي كشد. در تقطه ي مقابل، وجود حاكم مستبد در رأس جامعه، همه ي انسان ها را تبديل به آدمك هاي مستبد مي كند. فرهنگ استبداد از بالا به پايين سرايت مي كند. همه ي افراد مستبد بي اعتنا به آراء ديگران، خود محور و هوس گرا مي شوند.
بازدارنده ي حاكم از درون، تقواست؛ لذا در حاكم اسلامي، تقوا شرط اصلي است. همه ي كارگزاران حكومت اسلامي بايد به فراخور سنگيني بار مسؤليتي كه بر دوش دارند، داراي تقوا و مراقبت احكام الهي باشند.
براي درمان استبداد و ديكتاتوري هميشه پيش گيري بهتر از درمان پس از ابتلاي به آن است. وظيفه ي مردم، حفظ نظام و جلوگيري از بروز مجدد استبداد است. قانون اساسي ما نمي گذارد بيماري هاي صعب العلاج شكل بگيرد، زيرا حكومت تابع ارزش ها و معيارهاي معنوي است، يعني نظام ولايت فقيه اساساً نظام ارزش ها ي معنوي است. مردم به كسي دل مي بندند و اختيار دين خود را به او مي دهند كه بزرگ ترين خصوصيت او تقوا و زهد است.
امروز در دنيا استبدادي جديد به نام استبداد بين المللي پديد آمده و آن اين است كه اگر چه قدرت هاي بزرگ در داخل كشور خود به ظاهر به آراء مردم توجه مي كنند، اما در سطح جهان به آراء عمومي مردم دنيا هيچ اعتنايي نمي كنند و طبق هوي و هوس خود مصالح دنيا را تحت تأثير قرار مي دهند. اين استبداد، از استبدادهاي داخل كشور(كه به وسيله ي شاهان و حكام مستبد اعمال مي شود) بسيار خطرناك تر وصعب العلاج تر است. روشنفكران وسياستمداران ملي گرا ،هرگاه شاهي مستبد واميري ديكتاتور بيابند، عليه او مقاله مي نويسند، اما به قدرت هايي كه همه جاي دنيا را عرصه ي منافع خود مي دانند واستبداد كامل دارند، چيزي نمي گويند. سؤال بزرگ ملل مستضعف اين است كه به چه مجوزي در سطح جهان استبداد و ديكتاتوري اعمال مي كنيد؟!

4) استئثار و انحصار طلبي
 

استئثار يعني هر چيز خوب را براي خود خواستن؛ چه مادي، چه معنوي و چه مسؤوليت اجتماعي. معادل همه جانبه ي آن، انحصار طلبي است. استئثار نقطه ي مقابل ايثاراست. در ايثار، انسان ديگران را بر خود ترجيح مي دهد. ايثار برتر و بالاتر ازانفاق و صدقه است. انفاق، دادن زيادي مال است و ايثار، اعطاي آن چه انسان به آن نيازمند است. در ايثار، لقمه از گلوي خود و نزديكان خود مي گيرد و به مستمندان مي دهد، اما استئثار، نقطه مقابل است؛ يعني از گلوي ديگران بريدن و به كام خود رساندن. از نظر قرآن ، نعمت هاي الهي (مادي و معنوي) متعلق به همه است. خلق لكم ما في الارض جميعاً در سوره نحل چند بار تعبير «سخرلكم» آمده است. خطاب به «لكم» است، نه به «مؤمنين» يا يك عده ي خاص. هيچ كس (مؤمن يا غير مؤمن) حق ندارد تصور كند كه نعمت هاي الهي متعلق به شخص يا گروه اوست، مال همه است. ايمان نيز متعلق به همه ي مردم است. خداوند همه ي انسان ها را دعوت به ايمان مي كند. تقوا وعلم مال همگان است.
نتيجه ي قطعي اين مطلب اين است كه هر حركت و اقدامي كه در جامعه، نعمتي از نعمت هاي خدا را به سوي انحصاري شدن بكشاند، مضر و غيراسلامي است. اين حرف به معناي تساوي همه ي انسان ها در همه ي پديده ها نيست. استعدادها، دست يابي به نعمت ها و امكان و جذب اين نعمت ها در ميان انسان ها يكسان نيست، لذا لازمه ي حرف ما يكي شدن ثروت و دانش در ميان همه نيست، بلكه منظور اين است كه دانش، ثروت، رفاه مادي و امتيازات اجتماعي، منطقه ي ممنوعه براي انسان هانيست. همه مي توانند به مدارج علمي برسند. البته بايد توجه كرد كه طبيعت انسان انحصارطلبي است. اسلام با تربيت خود اين خوي تجاوز و انحصار طلبي را با قوانين مستحكم مهار مي كند و نمي گذارد از حدود خود(كه براي همزيستي مرفه انسان ها ضروري است) تجاوز كنند. اگر انسان تربيت نشود، جامعه به يك مجموعه ي خطرناكي كه همه در آن براي منافع خود با ديگران در تضاد و تعارض و مبارزه اند تبديل خواهد شد.
خطر اين ويژگي در همه ي انسان ها يكسان نيست. در انسان هاي معمولي، انحصار طلبي حالت آشفتگي و ناراحتي دائمي ايجاد مي كند و پس از كسب قدرت نسبي به حقوق ديگران تجاوز مي كند وفساد اجتماعي اندكي دارد، اما حاكم و زمامدار انحصار طلب، هر كاري بخواهد مي كند و خطر آن بسيار زياد است؛ زيرا اولاً چيزي در دست مردم نخواهد گذاشت (هرچه از او زياد آمد به مردم مي رسد)، ثانياً از آن جاكه اخلاق و خصلت هاي حاكمان و زمامداران به مردم معمولي سرايت مي كند و در اعمال و رفتار آنان منعكس مي شود، اگر حاكم و زمامدار انحصار طلب باشد، جامعه به يك جهنم سوزان از اشتعال هواها، هوس ها و خودخواهي ها تبديل مي شود و صلح و صفا از جامعه رخت برمي بندد.

«الناس علي دين ملوكهم»
 

درست گفته اند كه: «الناس علي دين ملوكهم». مي گويند وليدبن عبدالملك (خليفه ي اموي) علاقه من به ساختمان و قصر و كاخ سازي بود، لذا در ده سالي كه او حاكم بود، هر وقت مردم در بازار، مسجد و سر نماز به همديگر مي رسيدند، از يكديگر مي پرسيدند تازه زميني نخريدي، تازه خانه اي نساختي؟ منزل فلان جا را تعمير نكردي؟ خوي ساختمان سازي خليفه در مردم نيز منعكس شده بود.
پس از وليد، سليمان بن عبدالملك روي كار آمد. سليمان اهل لباس هاي فاخر زيبا بود. در زمان او، مردم لباس هاي همديگر را دست مي زدند كه اين پارچه را از كجا خريدي؟ مد لباس امروز اين است، آيا اين مد را مي پسندي؟
پس از او عمربن عبدالعزيز حاكم شد. او مردي متعبد و اهل عبادت بود. از اين رو، مردم هرگاه به همديگر مي رسيدند، مي پرسيدند چقدر قرآن خواندي؟ ديشب كدام ذكر و ورد را خواندي؟ آيا نماز ونافله ي شب خواندي؟
بنابراين ويژگي حاكم در مردم بازتاب دارد. انحصار طلبي يكي از اين ويژگي هاست، لذا در ديدگاه اسلام زمامداران علاوه بر اين كه نعمت هاي مادي را مخصوص خودشان نمي كنند، حتي در سطح معمولي نيز خود را قرار نمي دهند و از سطح معمولي مردم نيز پايين تر زندگي مي كنند. همه ي مسؤولان و كارگزاران حكومت مانند شخص حاكم اسلامي هستند كه بايد روح انحصار طلبي در آنها، مطلقاً، وجود نداشته باشد.

شرط جلوگيري از انحصار طلبي
 

اسلام به حاكم اسلامي دستور مي دهد كه قدرت، مال و بيت المال را متعلق به مردم بداند و از آن استفاده ي شخصي نكند. حتي از چراغ و از قلم آن براي نامه نگاري شخصي خود استفاده نمي كنند. متأسفانه در بيشتر كشورهاي دنيا، از ثروت هاي عظيمي كه در اختيار قدرتمندان است، در جهت مصالح مردم استفاده نمي كنند؛ مثلاً نفتي كه دراختيار ملت هاي مسلمان است و هيچ گنج و ثروتي به آن اندازه اهميت ندارد در دست افراد انحصار طلب است و مردم از كم ترين امكانات زندگي برخوردار نيستند. غصب اموال مردم، به انحصار در آوردن امكانات و سلب حق آنها، نشانه ي حاكم طاغوتي است.
در نقطه ي مقابل، حاكم اسلامي قرار دارد. نمونه ي كامل و برجسته اش علي(ع) است كه دوستان و دشمنان او را به حيرت واداشته است. دست اندركاران حكومت در اسلام در زمان ما بايد به حضرتش(ع) اقتدا كنند. نمي توان مثل او بود، اما بايد خود را از دسترس آتش انحصار طلبي وخود كامگي دور كنند.

مقام اجتماعي، پايگاه قدرت و كام جويي نيست
 

نوعي ديگرازانحصارطلبي حاكمان، كه خطر آن كم تر از انحصار طلبي در مال و ثروت نيست، انحصار طلبي در مقام و مسؤوليت اجتماعي است. حاكم طاغوتي مايل است كليد همه ي فعاليت هاي حكومت در دست خودش باشد، به ديگران اطمينان نمي كند و ميدان نمي دهد. همه ي پست ها و مقام ها را براي خود مي خواهد. البته خود، به معناي شخص او نيست. دوستان، نزديكان، خويشاوندان و كساني كه در رأس قدرت بودن آنها به معناي در رأس قدرت بودن شخص خود اوست، با او شريك اند. هركس با او همراه نباشد، از مقام و مسؤوليت اجتماعي محروم است، هر چند صلاحيت هاي فراواني نيز داشته باشد. نمونه ي بارز اين انحصار طلبي در قدرت را درحكومت هاي وراثتي مي بينيم، البته وراثتي كه منهاي معيارها و ارزش ها باشد. در دنياي كنوني استئثار قدرت و مقام به شكل هاي مختلف وجود دارد مثل باندهاي قدرت و خويشاوندان و اقرباي دولتمردان.
اسلام در نقطه ي مقابل اين منطق و فرهنگ است. در اسلام مقام هاي اجتماعي، پايگاه قدرت و كام جويي نيستند، بلكه سنگر مسؤوليت اند. هر قدر اين مسؤوليت بزرگ تر و بالاتر باشد، بار آن سنگين تر، زحمتش بيشتر، صبر و حوصله طلبي اش فراوان تر و امتيازات مادي آن كم تر است و هركس اين مسؤوليت را قبول كند، به عنوان تكليف و اداي تعهد الهي و اجتماعي در اين سنگر قرار دارد؛ چنان كه علي(ع) در راه صفين فرمود: اين كفش چقدر مي ارزد؟ ابن عباس گفت: هيچ. مولي(ع) فرمود: به خدا قسم اين كفش در چشم من عزيزتر و محبوب تر است از مقام حكومتي كه امروز بر شما دارم، مگر اين كه حقي را بر پا داشته و باطلي را باز گردانم. بنابراين، پست اجتماعي از نظر اسلام يك سنگر مبارزه است و نه سكوي پرواز براي به دست آوردن مناطق نفوذ بيشتر. آن چه در اسلام مطرح است، معيار هاست. هر كس بيشتر از معيارها بر خوردار باشد، اولويت بيشتري دارد، از هر نسل و نژادي كه باشد فرقي ندارد. خداوند به حضرت ابراهيم(ع) فرمود: ذريه ي تو به مقام امامت نمي رسند؛ زيرا مسأله اين نيست كه كسي كه به امامت مي رسد بايد فرزند ابراهيم باشد يا نباشد؛ مسأله اين است كه كسي به مقام امامت مي رسد كه ظالم و ستمگر نباشد. ملاك ها مطرح اند نه نسب ها و نسبت ها... قال إنّ الله اصطفاه عليكم و راده بسطةً في العلم و الجمسم(بقره، 247)
صحبت برسر مال نيست، صحبت از اصطفا و برگزيدن است. خدا با كسي خويشاوندي ندارد. خداوند افراد شايسته را بر مي گزيند و اگر خود اينان از معيارها فاصله بگيرند، همان سرنوشتي را پيدا خواهند كرد كه بني اسرائيل پيدا كرده است .
منبع:نشريه انديشه حوزه ، شماره 83



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.