تبارشناسي، مفهومشناسي و ارزيابي احاديث وجوهيه (2)
3. داستان محاجه ابن عباس با خوارج
3 ـ 1. از عکرمه ي بن عمار (أبوعمار يمامي) عجلي از أبو زميل سماک (ابن الوليد شرف الدين) حنفي از عبد الله بن عباس نقل شده که ابن عباس براي رفتن به سوي خوارج و مجادله کردن با آنها از علي عليه السلام اذن خواست و علي عليه السلام اکراه نمود که برود و گفت که بر جان او ميترسد امّا ابن عباس رفته و آنها (در سه مورد، دو مورد با قرآن و يک مورد با سنت، ذکر خواهد شد) مجادله کرد و در نتيجه دو هزار از شش هزار نفر آنها برگشته و چهار هزار نفر آنها ماندند. (2)
برخي از همين طريق (عکرمه، أبوزميل، ابن عباس) و تقريباً به همين متن، تعداد افراد را حدود شش هزار دانسته که دو هزار تن برگشته و دو هزار تن منصرف شده و بقيه کشته شدند. (3) لازم به تذکر است که محقق کتاب ابن عساکر، اظهار ميدارد که در متن در محل «دو هزار تن انصراف دادند»، سفيد بوده که بنا بر تحقيق: خود آن را پر کرده است و ظاهراً اين منبع بايد کتاب ذهبي باشد، چه غير از او کسي ديگر چنين مطلبي را ذکر نکرده است. برخي نيز به همين طريق و تقريباً به همين متن، تعداد افراد برگشته را 20 هزار و باقيمانده را چهار هزار دستهاند. (4) در هيچ يک سخني از اين که علي عليه السلام ابن عباس را فرستاده و اين که آن جمله مورد بحث را به وي فرموده، وجود ندارد. لازم به ذکر است که حاکم همين خبر را در جايي ديگر، با واسطه عبدالله بن دؤل بين أبوزميل و ابن عباس نقل ميکند (5) که ظاهراً بايد سهوي پيش آمده باشد، چرا که ديگران همه بدون اين واسطه حديث يادشده را روايت کردهاند. ضمن اين کسي به اين نام به عنوان راوي شناخته نشد و آنچه وجود دارد، قبيلهاي به نام «بني عبدالله بن الدؤل» است. (6)همچنين موفق خوارزمي سماک را، سماک ابن زميل الدؤلي معرفي ميکند، بدون آن که ميان سماک و ابن عباس واسطهاي بياورد. (7) که در اينجا نيز ظاهراً سهوي در اينجا پيش آمده است، چرا که بر خلاف طريق معمول بوده و کسي نيز بدين نام شناخته نشد.
سه مورد مورد مجادله ميان ابن عباس و خوارج
1. حکم فقط از آن خداوند است و چرا علي عليه السلام حکم مردان در امر خداوند قرار داد؟
2. چرا وقتي جنگيد نه اسير گرفت و نه غنيمت برد (اشاره به جنگ جمل)؟
3. چرا نام خود که امير المؤمنين است، محو کرد، پس امير الکافرين است؟
که ابن عباس در جواب سؤال اول، به آيه:
«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنکم مُتَعَمِّدَاً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يحْکمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنکمْ» (8)
و «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَينِهِمَا فَابْعَثُوا حَکماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَکماً مِنْ أَهْلِهَا إِن يرِيدَا إِصْلاَحاً يوَفِّقِ الله بَينَهُمَا إِنَّ الله کانَ عَلِيماً خَبِيراً» (9)
استناد کرده است؛ بدين گونه که خداوند مردان را در امور معمولي و جزئي حکم قرار داده، چگونه در اموري بزرگ چنين نکند. در جواب سؤال دوم، به آيه: «النَّبِي أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ» (10) استناد کرده است؛ بدين گونه که وقتي عايشه امالمؤمنين است، چگونه ميتوان او را به اسارت برده و غارتش کرد. در جواب سؤال سوم نيز به اين داستان که پيامبر صلي الله عليه و آله لقب خود يعني رسول الله را هنگام نگاشتن صلحنامه حديبيه پاک کرد و محمد بن عبدالله نگاشت و پيامبر صلي الله عليه و آله اولي از علي عليه السلام در اين امر است که در حقيقت همين مورد، جواب به سنت بوده است و آن مواردي که ابن أبي الحديد از موارد احتجاج به سنت ميداند، نيز بسيار فرق دارد. لذا بر خلاف نظر ابن أبي الحديد، ابن عباس هم به کتاب و هم به سنت با خوارج محاجه کرده و هم تعدادي نهاندک از خوارج به حق برگشتند. ضمن اين که ظاهراً ابن أبي الحديد با موضوع بالا که ابن عباس به آيات و سنت با خوارج محاجه کرده و اين امر تأثيرگذار نيز بوده، و نيز با منابعي که اين آيات و سنت را ذکر کردهاند، آشنا بوده است، زيرا دقيقاً همان آياتي را ذکر ميکند که آن منابع در مجادله ابن عباس با خوارج ذکر کرده و اذعان نمودهاند که نتيجهبخش بودهاند. همچنين بر خلاف نظر سيوطي است که معتقد است که ابن عباس فقط با سنّت با خوارج محاجه کرده است.
3 ـ 2. ابن حنبل از عکرمه بن عمار از أبوزميل سماک بن وليد حنفي از ابن عباس نقل شده که او با خوارج و صرفاً با يک مورد از سنّت، محاجه کرد (11) و سخني از فرستاده شدن از سوي علي عليه السلام و... ندارد. اين در حالي است که برخي از همين طريق، و در خصوص رفتن به سوي خوارج فقط اشاره به لباس زيبايي که ابن عباس پوشيده، اشاره کردهاند که در حقيقت بخشي از داستان رفتن ابن عباس نزد خوارج و مجادله با سه مورد است، با اين تفاوت که در اين حديث، علي عليه السلام به ابن عباس فرمان ميدهد که نزد خوارج برود امّا هيچ سخني از مجادله و موارد مجادله ذکر نشده است. ظاهراً مهم در اين نقل، جواز پوشيدن لباس زيبا است (12)
3 ـ 3. بدون ذکر سندي، نقل شده که وقتي علي عليه السلام، ابن عباس را [با لشکرياني] به سوي خوارج فرستاد، به او فرمود که براي محاجه با آنان شتاب نکن تا من خود را به تو برسانم. امّا ابن عباس وقتي با آنها مواجه شد و آنها باب بحث را با او باز کردند، وارد بحث با آنها شد و با اتکا بر آيات قرآني(دو مورد يادشده) به محاجه با آنها اقدام کرد (13) و گفته نشده که تأثير اين مجادله چه بوده و آيا کسي از خوارج برگشت يا نه؟ لازم به تذکر است که ذيل اين خبر، مطلبي شبيه به نظر ابن أبي الحديد است که معتقد است ابن عباس فقط با قرآن با آنها محاجه کرده است. همچنين آمده است که خوارج در خصوص حَکم بودن مسلمان، در جواب ابن عباس گفتهاند که اولاً، عمرو بن عاص عادل نبوده است و ثانياً، صلح ميان اسلام و دارالحرب پس از نزول سوره براءه ي منع شده است (14) و سخني از ابن عباس در جواب اين مطالب ذکر نشده است.
3 ـ 4. برخي از کتب کهن و مربوط به تاريخ اسلام، مانند طبري (15) ـ که پس از الطبقات ابن سعد، قديميترين کتاب در اين موضوع است ـ يافعي (16) و ابن کثير (17) سخني از رفتن ابن عباس (شخصاً يا به فرمان امام عليه السلام) به سوي خوارج و محاجه با آنها ندارند.
3 ـ 5 . تحليل کلي خبر مجادله: همچنان که ملاحظه ميشود، نقلهاي مختلف داستان محاجه ابن عباس با خوارج: الف. با هم تعارضاتي دارند،
ب. برخي از اخبار بيسند است، ج. نگاهي به تاريخ وفات صاحبان منابع يادشده، نشان ميدهد که اين تعارض در دورههاي مختلف خود را نشان ميدهد؛ بدين گونه که در هر دورهاي طيف اختلافات و تعارضات تکرار ميشود، در حالي که طبيعتاً بايد متأخرين کتب خود را با ملاحظه کتب متقدم بنگارند، امّا ظاهراً اين مورد، هر کس به اجتهاد و نظر خود عمل کرده است. لذا امکان ترجيح نقلي بر ديگري وجود ندارد. هر چند اجمالاً ميتوان پذيرفت که ابن عباس با خوارج به اتکاي آيات و سنت محاجههايي داشته است، همچنان که طبيعتاً بايستي چنين امري نزد بزرگان علويان و خوارج در آن زمان شايع بوده باشد. امّا آنچه مورد يقين است، در هيچ يک از منابع يادشده که اشارهاي به قول مورد بحث از علي عليه السلام به ابن عباس نکردهاند. همچنين بايد متذکر شد که قول منسوب به امام علي عليه السلام که از مراجعه به قرآن منع ميفرمايند، با برخي ديگر از احاديث وجوهيه که بر مراجعه و گزيدن وجه بهتر سفارش ميکند، در تعارض است.
ج . أبودرداء
1. عبدالرزاق صنعاني(126 ـ 211ق) از معمر [بن راشد](95 ـ 152 ق) از أيوب[سختياني] (م 132 ق) از أبو قلابه[عبدالله بن زيد جرمي] (م104 يا 107 ق) از أبو درداء (م 32 ق) نقل ميکند: لا تفقه کل الفقه حتي تري للقرآن وجوهاً کثيره ي ، ولن تفقه کل الفقه حتي تمقت الناس في ذات الله، ثم تقبل علي نفسک فتکون لها أشد مقتا من مقتک الناس؛ (18)
همانا تو فقيه (داناي) کامل نميشوي تا اين که براي قرآن وجوه بسياري را ببيني و فقيه کامل نميشوي تا اين که در ذات خداوند، با مردم دشمني کني، سپس بر خود روي آوري و با آن بيشتر از دشمنيت با مردم، دشمني کني. به نظر ميآيد که حديث مرسل باشد، زيرا فاصله صنعاني تا أبودرداء با سه واسطه مستبعد است و احتمالاً اين ارسال نزد أبوقلابه باشد.
2. ابن سعد (م 230 ق) از طريق خود از حماد بن زيد (م 179 ق) از أيوب از أبوقلابه از أبودرداء چنين نقل ميکنند: يقول إنک لن تفقه کل الفقه حتي تري للقرآن وجوها. (19) و هر چند اين خبر در ابتداي سند و در چند رجل با عبدالرزاق مشترک است، امّا تقريباً بخشي از خبر ذکر شده است.
به حديث ابن سعد برخي از متأخرين نيز اشاره کردهاند، امّا بعضاً با اندکي تفاوت. (20) البته به صورت:
«إنک لا تفقه کل...»، (21) البته به صورت: «لا يفقه الرجل کل الفقه...»؛ (22) که ظاهراً اين تفاوت به جهت نقل از حافظه يا از نسخههاي متفاوت است.
3. أبو نعيم اصفهاني(م430ق) از طريق خود(حماد در اين طريق وجود ندارد) از أيوب سختياني از أبو قلابه ي از أبو درداء نقل ميکند: إنک لا تفقه کل الفقه حتي تري للقرآن وجوهاً، وإنک لا تفقه کل الفقه حتي تمقت الناس في جنب الله، ثم ترجع إلي نفسک فتکون لها أشد مقتک منک للناس؛ (23)
همانا تو فقيه(داناي) کامل نميشوي تا اين که براي قرآن وجوهي را ببيني و همانا تو فقيه کامل نميشود تا اين که به خاطر خداوند با مردم دشمني کني سپس به خود روي آوري و با آن بيشتر از دشمنيت با مردم، دشمني کني برخي اين حديث أبونعيم را چنين ناقص نقل کردهاند: انک لا تفقه کل الفقه حتي تري للقرآن وجوهاً. (24)
جالب آن که احمد بن حنبل صاحب مسند مشهور که در طرق اين حديث ذکر شده، خود اين حديث را ذکر نکرده است.
4 . ابن عبدالبر (م 463 ق) و ابن عساکر (م 571 ق) از طريق خود از حماد بن زيد از أيوب از أبوقلابه از أبودرداء نقل ميکنند: إنک لن تفقه کل الفقه حتي تمقت الناس في ذات الله، ثم تقبل علي نفسک فتکون لها أشد مقتا من مقتک الناس و إنک لن تفقه کل الفقه حتي تري للقرآن وجوهاً. 5(25)
و در ادامه خبر ذکر شده که حماد از أيوب پرسيد:
أهو أن تري له وجوهاً فتهاب الإقدام عليه؟ آيا مراد آن است که براي قرآن وجوهي ببيني، پس از اقدام بر آن بترسي [و بر اساس آن تفسيري نکني]؟
و أيوب پاسخ داد:
نعم هذا هو؛
بله، معناي آن چنين است به هر حال، خبر بالا هر چند تفاوتهايي با خبر عبدالرزاق دارد و صدر و ذيل آن جابجا شده است، امّا در مجموع بر هم منطبق هستند و احتمالاً اين اختلاف در نقل خبر، به سبب سهو حافظه باشد. همچنين اين خبر در اينجا فقط، سؤال و جواب حماد و ايوب را ذکر کرده است و اين در حالي است که حماد در طريق ابن سعد نيز وجود دارد امّا اين سؤال جواب را ذکر نميکند و چه بسا ابن سعد، بر فرض صحت چنين گفتگويي، به اين دليل که از اصل حديث نيست، آن را از حديث حذف کرده باشد. ـ برخي فقط ذيل حديث را: «إنک لن تفقه کل الفقه حتي تري للقرآن وجوهاً» و نيز سؤال و جواب حماد و أيوب را، از ابن عساکر نقل کردهاند. (26) اين در حالي که سيوطي نظراتي در تفسير وجوه دارد که با نظر حماد و أيوب متفاوت است(خواهد آمد).
ـ برخي از شيعيان از متأخرين نيز از أبودرداء چنين نقل ميکند:
لا تفقه کل الفقه حتي تري للقرآن وجوها کثيره ي . (27)
بدون آن که سند و متن حديث را به صورت کامل بياورند، هر چند آن را مأخوذ از عبدالرزاق صنعاني، ابن سعد و سيوطي گفتهاند.
5 . مسنداً از... صدقه ي ابن عبد الله... از أبو قلابه ي از شداد بن أوس از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است: لا يفقه العبد کل الفقه حتي يمقت الناس في ذات الله ولا يفقه العبد کل الفقه حتي يري للقرآن وجوها کثيره ي . (28)
اما گفته شده که صدقه ي (بن عبدالله) السمين راوي در اين طريق اجماعاً ضعيف است و درست آن است که اين حديث مرفوع نيست بلکه آن از قول أبودرداء و موقوف بر او است، (29) بدين ترتيب که از طريق از أبوقلابه از أبودرداء (در اين طريق صدقه ذکر نشده است) نقل شده است:
لن تفقهوا کل الفقه حتي تري للقرآن وجوها کثيره ي ولن تفقه کل الفقه حتي تمقت الناس في ذات الله ثم تقبل علي نفسک فتکون لها أشد مقتا منک من الناس. (30)
و اين همان خبري است که پيشتر از أبودرداء ذکر شد.
همچنان که برخي از شيعيان نيز تصريح به موقوف بودن خبر:
لا يفقه العبد کل الفقه حتي يمقت الناس في ذات الله عز وجل، وحتي يري للقرآن وجوهاً کثيره ي ثم يقبل علي نفسه فيکون لها أشد مقتاً.
(که بيشتر شبيه به نقل مازندراني از پيامبر صلي الله عليه و آله است)، بر أبودرداء کردهاند، هر چند خود در همان صفحه شبيه بدان را منسوب به پيامبر صلي الله عليه و آله نقل نمودهاند.(31)
6 . همچنين بدون سند از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده که فرمود: لا يفقه العبد کل الفقه حتي يمقت الناس في ذات الله ويري للقرآن وجوهاً کثيره ي ، ثم يقبل علي نفسه فيکون لها أشد مقتاً. (32)
يا :
لا يفقه العبد کل الفقه حتي يمقت الناس في ذات الله عز وجل، وحتي يري للقرآن وجوهاً کثيره ي .(33)
که کمابيش تفاوتهايي با نقل اهل سنت از پيامبر صلي الله عليه و آله دارد.
7 . برخي از شيعيان از قول عليه السلام، بدون تصريح به نامي نقل کردهاند: لا يفقه العبد کل الفقه حتي يمقت الناس في ذات الله ويري للقرآن وجوهاً کثيره ي ، ثم يقبل علي نفسه فيکون لها أشد مقتاً. (34)
با توجه به اين که نزد شيعه، براي ائمه به کار ميرود، ظاهراً منظور آن است که اين قول به علي عليه السلام منسوب است. به هر حال، اين متن حديث تقريباً شبيه به همان متن منسوب به أبودرداء است که گفته شد برخي از شيعيان (35) تصريح بر موقوف بودن آن بر أبودرداء شده است.
8 . تحليلي کلي خبر أبودرداء:
1 ـ 8 . در صورت صحت انتساب اين سخن به أبودرداء، بايد گفت که لفظ فقه در اينجا در معناي لغوي آن، يعني فهم و درک به کار رفته است، همچنان که در قرآن چنين به کار رفته است:
«لاَ يکادُونَ يفْقَهُونَ حَدِيثاً». (36)
6 «قَدْ فَصَّلْنَا الآياتِ لِقَوْمٍ يفْقَهُونَ». (37) «وَلکن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِيماً غَفُوراً». (38)
«يفْقَهُوا قَوْلِي». (39) و نيز: «لِيتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ...» (40)
(فقط همين مورد، فقه در باب تفعّل به کار رفته است) و فقه به اصطلاح مشهور، در آن دوران ظاهر و رايج نشده بود.
2 ـ 8 . ظاهراً صدر و ذيل خبر أبودرداء به نقل از عبدالرزاق، أبونعيم و ابن عساکر با هم سازگار نيستند و چه بسا اين خبر در اصل، دو حديث بوده که با هم ادغام شدهاند يا اين که آن را چنين تقدير کرد: دو امر است که آدمي را فقيه کامل ميکند: ديدن وجوه بسيار براي قرآن، دشمني با خود و مردم به خاطر خداوند. ولي ظاهر حديث چنين مفهومي را به صراحت القا نميکند و براي مثال گفته نشده است که دو امر است که آدمي را فقيه کامل ميکند و آن دو... . و بر فرض صحت چنين تأويلي، اين دو امر يکي تفسير و فهم قرآن و ديگر حالت عرفاني خواهد بود، امّا مطلب درخور توجّه آن است که کمال فقه ملازمتي با دشمني با خود و مردم براي خداوند ندارد. بلکه حداقل ميتوان از دشمني با نفس اماره و دشمنان خداوند سخن گفت و إلّا دشمني مطلق با خود و با مردم براي خداوند، از اغراض دين شمرده نميشود بلکه بر خلاف آن است.
3 ـ 8 . همچنان که برخي تصريح شده، اين خبر موقوف است. (41) و همان گونه که ملاحظه ميشود، خبر يادشده کلاً به أيوب از أبوقلابه منتهي ميشود و از اين حيث خبر منفرد شمرده ميشود.
4 ـ 8 . خبر أبودرداء در مجموع از طرق اهل سنّت بوده و اثري از آن در کتب حديثي و غيره شيعيان گذشته مشاهد ه نشده است و نقل متأخرين شيعه نيز از منابع اهل سنت است. ضمن اين که در کتب حديثي معتبر اهل سنّت (همچون صحاح سته) نيز ذکر نشده است.
5 ـ 8 . چه بسا، کساني که تمام حديث موجود نزد عبدالرزاق را ذکر نکردهاند، آن اضافه را چندان قابل جمع با عبارت مربوط به وجوه قرآن نيافتهاند يا آن را مرتبط به بحث وجوه قرآن نديدهاند يا آن که از طرقي حديث را به أبودرداء رساندهاند، که چنين زيادتي نداشته است.
6 ـ 8 . کتاب ابن عساکر از کتب حديثي شناخته نميشود، هر چند که شيوه کار و ذکر اخبار مبتني بر شيوه نقل احاديث است.
7 ـ 8 . در اين خبر و امثال آن، ديدن وجوه براي «قرآن» ذکر شده است نه براي الفاظ يا آيات قرآني، هر چند اين احتمال ميرود که چنين کاربردي مجازي بوده است و مراد از قرآن، آيات قرآن يا الفاظ آن است.
د . زبير
لا تخاصم الخوارج بالقرآن، خاصمهم بالسنه ي .
و ابن زبير ميگويد:
فخاصمتهم بها، فکأنهم صبيان يمرثون (42)
2. نکاتي در باره خبر بالا:
اين خبر فقط در کتب لغت و به صورت مرسل ذکر شده است. ضمن اين که زبير نميتواند گوينده اين سخن باشد، زيرا خوارج پس از واقعه صفين به ظهور رسيدند در حالي که زبير اندکي پس از جنگ جمل کشته شد و به نظر نميآيد که زبير ديگري منظور باشد، زيرا مراد از زبير به طور مطلق، صحابه مشهور است، به خصوص ذکر ابن زبير در اين خبر که او نيز شهرت خاص خود را داشته و همچون پدرش صحنهگردان حوادثي در صدر اسلام بوده است، مؤيد اين احتمال است.
ه . مقاتل
2. نکاتي در باره خبر بالا: 1 ـ 2. مقاتل بن سليمان(م150ق)، زيدي مذهب و محدّث و قاري و صاحب کتابهايي چند در علوم قرآن از جمله تفسير بزرگ است. (44)
2 ـ 2. اين حديث به شکل بالا فقط توسط زرکشي و سپس سيوطي (که به احتمال قوي از زرکشي گرفته است) ذکر شده است و در جايي ديگر مشاهده نشد.
3 . نگاهي به مدلول احاديث وجوهيه: احاديث وجوهيه در مجموع شامل عناصر اصطلاحي و مفهومي (مدلولي) چندي است که ذيلاً عناصر مهم آنها، بنابر نظرات مطرح شده، مفهوم شناسي ميشود:
الف. در خصوص معناي اين عبارت که «قرآن حمّال ذو وجوه است»(حمّال ذو وجوه) و مانند آن، گفته شده است: 1. قابل تأويل و حمل بودن قرآن بر وجوه مختلف. (45)
2. تعدّد معاني قرآن. (46)
3. محتمل وجوهي از تأويل بودن الفاظ قرآن. (47)
4. با توجه به واژه «ذلول» (= رام، مطيع، سهل و آسان (48) که در برخي از تعابير به کار رفته است، گفته شده است: ظاهر سخن آن است که قرآن از آنجا که داراي وجوه بسياري است، ميتوان آن را بر هر معنايي که خواسته شود، حمل نمود و از اين روست که امام علي عليه السلام در ماجراي مجادله با خوارج از استناد به قرآن نهي فرمود. (49) به نظر ميآيد که چهار معناي بالا يکي هستند، هر چند ميتوان به نوعي از تفکيک نيز قائل شد، بدين گونه که در معناي نخست، معاني متعدد تحميلي است و مفسّر کنشگر است و در معناي دومي معاني ذاتي است و قرآن کنشگر است. معناي سوم نيز محتمل دو معناي بالا است، هر چند ظاهراً تعبير ديگري از معناي نخست است و معناي چهارم نيز داخل در معناي دوم است.
5 . اشتمال قرآن بر وجوهي از امر و نهي، ترغيب و ترهيب، تحليل و تحريم (50) اين معنا اخير، تفاوت آشکاري با مجموعه معاني قبلي دارد.
ب. در خصوص معناي «ذلول» نيز گفته شده است:
1. مطيع بودن قرآن نسبت به حاملينش و به زبان آنها سخن گفتن. (51)
2. توضيح دهنده بودن نسبت به معاني خود تا آنجا که فهم مجتهدين (علما) نسبت بدان در نماند. (52) هر چند بايد گفت (با توجه مدلول احاديث مورد بحث) که اگر قرآن خود توضيح دهنده بود، نه وجوه مختلف مطرح ميگشت و نه نيازي به حمل آن بر بهترين وجه توسط مفسر لازم ميآمد، بلکه وقتي که همه آن معاني از خود قرآن باشد، سخن از بهترين وجه معنا نخواهد داشت، همه وجوه بهترين هستند چون قرآني هستند. لذا چنين تفسيري خود منافي مدلول احاديث وجوهيه است.
ج. در خصوص معناي اين عبارت «تا اين که براي قرآن وجوه بسياري ببيند؛ «حتي يري للقرآن وجوهاً کثيره ي » و مانند آن، گفته شده است:
1. براي يک لفظ چند معناي محتمل در نظر گرفته شود و سپس لفظ را بر آنها حمل کند، اگر معاني غير متضاد باشند و بر يک معنا بسنده نکند (53) که چه بسا مرادش معاني طولي يک لفظ باشد. اين نظر به کسي نسبت داده نشده است.
2. از اشارتهاي باطني استفاده شود و فقط به تفسير ظاهر بسنده نگردد (54) که تقريباً همان حرف قبلي است، چرا که معاني متعدد يک لفظ بعضاً ميتواند معاني باطني باشد. اين نظر به کسي نسبت داده نشده است. د. در باره اين سخن «فاحملوه علي أحسن وجوهه» نيز دو احتمال دادهاند:
1. حمل قرآن بر بهترين معانيش؛ (55)
2. حمل قرآن بر بهترين آنچه در آن هست، از عزائم نه رخصتها و از عفو نه انتقام (56) و نتيجه گرفته شده که اين تعبير دلالت واضحي بر جواز استنباط و اجتهاد در قرآن دارد (57) که احتمالاً اين نظريات در اصل از البرهان باشد. اما بايد گفت که وجوه به معناي ترغيب و ترهيب و اوامر و نواهي نيز با اين مفهوم ترجيح وجه احسن چندان سازگار نيست، چون ما نميتوانيم ميان اوامر و نواهي براي مثال يکي را بر ديگري ترجيح دهيم، چون امر نسبت به چيز و نهي نسبت به چيز ديگري است نه هر دو نسبت به يک چيز.
پي نوشت:
1. عضو هيئت علمي دانشگاه شهيد چمران.
2. السنن الكبري، ج5، ص165-168؛ خصائص اميرالمومنين عليه السلام، ص146-149؛ المستدرك علي الصحيحين، ج2، ص150-152 كه آن را صحيح به شرط شيخين مي داند؛ السنن الكبري، ج8، ص179؛ جامع بيان العلم و فضله، ج2، ص103-104؛ المناقب، ص260-262.
3. تاريخ مدينه دمشق، ج42، ص463-464؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص588، 590.
4. المصنف، ج10، ص157-160؛ المعجم الكبير، ج10، ص258-259؛ الحليه (حليه الاوليا و طبقات الاصفياء)، ج1، ص169؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج6، ص239-240، الدر المنثور، ج2، ص158 از طبراني، حاكم، ابونعيم و بيهقي.
5. المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، ج4، ص182-183.
6. معجم قبائل العرب، ج2، ص731.
7. المناقب، موفق خوارزمي، ص260.
8. سوره ي مائده، آيه 95.
9. سوره ي نساء، آيه 35.
10. سوره ي احزاب، آيه 6.
11. المسند، ج1، ص342.
12. سنن ابي داود، ج2، ص256؛ الدر المنثور، ج3، ص79 از ابوداود (سجستاني).
13. النهايه في غريب الحديث، ج3، ص327؛ الفصول المهمه، ج1، ص500-501.
14. النهايه في غريب الحديث، ج3، ص327؛ الفصول المهمه في معرفه الائمه، ج1، ص500-501.
15. تاريخ الطبري، ج5، ص64-65.
16. مرآه الجنان و عبره اليقظان في معرفه حوادث الزمان، ج1، ص49.
17. البدايه و النهايه، ج7، ص304.
18. المصنف، صنعاني، ج11، ص255.
19. الطبقات، ج2، ص357.
20. الاتقان؛ الدر المنثور، ج1، ص15.
21. الاتقان، ج1، ص409.
22. فتح القدير الجامع بين فني الروايه و الدرايه من علم التفسير، ج1، ص12، به صورت انك لا تفقه كل الفقه.
23. الحليه(حليه الاولياء و طبقات الاصفياء)ج1، ص112.
24. الاتقان؛ الدر المنثور، ج1، ص15؛ فتح القدير الجامع بين فني الروايه و الدرايه من علم التفسير، ج1، ص12.
25. جامع بين العلم و فضله، ج2، ص45؛ تاريخ مدينه دمشق، ج47، ص173.
26. الاتقان، ج1، ص410.
27. الصحيح من سيره النبي الاعظم صلي الله عليه و آله، ج2، ص268.
28. جامع بيان العلم و فضله، ج2، ص45؛ عمده القاري، ج2، ص55 به احتمال زياد برگرفته از جامع بيان العلم و فضله؛ ميزان الحكمه، ج3، ص2456 بدون تكرار عبارت «لا يفقه العبد كل الفقه» و بدون ذكر سند.
29. جامع بيان العلم و فضله، ج2، ص45؛ عمده القاري، ج2، ص55 به احتمال زياد برگرفته از جامع بيان العلم و فضله.
30. جامع بيان العلم و فضله، ج2، ص45.
31. ميزان الحكمه، ج3، ص2456.
32. شرح اصول الكافي، ج2، ص29.
33. ميزان الحكمه، ج3، ص2456.
34. مجمع البحرين، ج3، ص421-422؛ هدايه المسترشدين، ج1، ص54؛ مستدرك سفينه البحار، ج8، ص287.
35. ميزان الحكمه، ج3، ص2456.
36. سوره ي نساء، آيه 78.
37. سوره ي انعام، آيه 98.
38. سوره ي اسراء، آيه 44.
39. سوره ي طه، آيه 28.
40. سوره ي توبه، آيه 122.
41. الاتقان، ج1، ص409؛ جامع بيان العلم و فضله، ج2، ص45؛ عمده القاري، ج2، ص55؛ ميزان الحكمه، ج3، ص2456.
42. به دندان مي گيرند و مي مكند سخبهم«سخب: گردنبندهاي مهره اي، يمرثون سخبهم كنايه از ناتواني در جواب است» غريب الحديث، ج1، ص379؛ الفايق في غريب الحديث، ج3، ص238؛ النهايه في غريب الحديث، ج2، ص349 و ج4، ص314؛ لسان العرب، ج1، ص462 و ج2، ص190.
43. البرهان في علوم القرآن، ج1، ص103؛ الاتقان، ج1، ص409.
44. الفهرست، ص227؛ التهذيب، ج10، ص249 به بعد.
45. المجازات النبويه، ص251؛ النهايه في غريب الحديث، ج1، ص444.
46. النهايه في غريب الحديث، ج1، ص444؛ لسان العرب، ج11، ص175؛ مجمع البحرين، ج1، ص576.
47. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
48. الاتقان، ج5، ص325؛ النهايه في غريب الحديث، ج2، ص 166.
49. جامع الشتات، ص149.
50. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
51. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
52. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
53. الاتقان، ج1، ص409.
54. همان.
55. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
56. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
57. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص475-476.