تبارشناسي، مفهومشناسي و ارزيابي احاديث وجوهيه(3)
3. موضع مفسّر نسبت به وجوه
1. ارجاع به أحسن وجوه، همچنان که در تعبير: «فاحملوه علي أحسن وجوهه» مشاهده ميشود. (1) پيشتر معناي ارجاع به أحسن وجوه ذکر شد.
2. احتياط نسبت به کثرت وجوه: اين موضع را ميتوان در دو تعبير ذيل مشاهده کرد: الف. «فاتقوا ذله وکثره ي وجوهه» (پس از خضوع و بسياري وجوهش بر حذر باشيد). (2)ب. ذيل خبر أبودرداء (ذکر شد) که گفته شده حماد از أيوب پرسيد:
«أهو أن تري له وجوهاً فتهاب الإقدام عليه». آن است که براي قرآن وجوهي ببيند، پس ترسيده و بر آن اقدامي کند[تفسيري نکند]؟
و أيوب پاسخ داد:
نعم هذا هو (بله، معناي آن چنين است). (3)
هر چند ظاهراً اين دو موضعگيري، منجر به توقف در اخذ به قرآن نميشود؛ چه ميتوان اين دو موضعگيري را قابل جمع دانسته و مراد احتياط در اخذ به وجوه و حمل آنها به بهترين وجه دآن است. هر چند حديث(ب) از بند 2 بيشتر در توقف ظهور دارد.
در توضيح اين مطلب گفته شده که امت پس از پيامبرشان صلي الله عليه و آله سخت اختلاف کردند و همه به آيات قرآني استشهاد ميکنند و با نگاهي به کتابهاي تفسير معلوم ميشود که کمتر آيهاي است که در آن وجوهي متعدد، معاني نادرست، اقوال و مذاهبي ذکر نکردهاند؛ امّا واجب بنابر ظاهر خبر و تأييد آيه: «وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَي الله لَهُمُ الْبُشْرَي فَبَشِّرْ عِبَادِ»، (4) بايد آن را بر احسن وجوه حمل کرد و اين معنايي ظاهر، قريب، متبادر، محفوظ به شواهد شرعي، مقرون به قواعد عربي، مطابق نفس الامر و موافق ميزان عقل و قانونش بدون تکلّف است و اين روش استدلال به آيات و روايات از سلف تا خلف است، نه اين که به مجرد رأي و نظر و استحسان عقل بدون دليل و شاهدي معتبر عقلاً و نقلاً تفسير شود، همچنان که در سخنان بدعتگذاران است که آيات قرآن را بر وفق آراي خود تأويل کرده تا بر اغراض فاسد و اديان باطل خود دليل بياورند و اگر آن رأي نباشد، آن تفسير براي آنها حاصل نميشد.
در اين حالت:
الف. فرد داراي نظري بدعتآميز است و تلاش ميکند به آيهاي از قرآن که ميداند و مؤيد آن بدعت نيست، استناد کند و مخاطبين نيز متوجه اين امر نيستند.
ب. آيه محتمل آن معناي بدعتآميز باشد، امّا اگر صاحب اين بدعت و تلاشش نبود، معنايي که مؤيد بدعتش باشد، معنا نميشد.
ج. فرد داراي نظري صحيح است، امّا آيه مؤيد آن نيست؛ ولي با اين وجود، تلاش ميکند آيه را به نفع نظرش معنا کند تا ديگران را نسبت به نظر خود قانع سازد. براي مثال کسي که چيزي را بدزد و سپس آن را به مستمندي بدهد و به اين آيه استناد کند:
«مَن جَاءَ بِالْحَسَنَه ي ِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيئَه ي ِ فَلاَ يجْزَي إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لاَيظْلَمُونَ». (5)
و ادعا کند که در مقابل يک گناه، ده ثواب کرده است و اين در حالي است که بايد گفت:
« اِنَّمَا يتَقَبَّلُ الله مِنَ الْمُتَّقِينَ». (6) [و دزدي بيرون از تقوا است و عامل بدان فاسق بوده و کار نيکش نيز پذيرفته نيست]. (7)
به هر حال، احتياط و حمل بر احسن وجوه، روش مطلوبي به نظر ميآيد، امّا در عمل چندان کارساز نبوده و موجب نزديکي اعتقادات و تفاسير مسلمانان نشده است و ادعاي همه مفسرين از سلف تا خلف آن است که تفسير آنها حمل بر احسن وجوه است، با وجود اين که در کمتر مطلبي اتفاق نظر دارند و هيچ يک خود بدعتگذار معرفي نميکند.
امّا مهم آن است که اين دو موضعگيري نشان ميدهد که مراد عدم پذيرش چند وجه با هم (که احتمالاً چند وجهي عرضي نه طولي است) بلکه گزيدن يک وجه است.
3 . توقف در اخذ به قرآن، همچنان که ظاهر سخن منسوب به امام علي عليه السلام بر آن دلالت ميکند. در شرح اين سخن منسوب به علي عليه السلام و بالتبع نظريه فوق گفته شده است قرآن موارد مورد بحث زيادي دارد و در آن مواردي ظاهراً متناقض و متنافي ديده ميشود، مانند:
«لَاتُدْرِکهُ الْأَبْصَارُ». (8)
و
«إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَه ي ٌ». (9)
و مانند:
«وَجَعَلْنَا مِن بَينِ إِيدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَينَاهُمْ فَهُمْ لاَ يبْصِرُونَ». (10)
و
«وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَينَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَه ي ُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا کانُوا يکسِبُونَ». (11) در حالي که سنت چنين نيست، زيرا صحابه از پيامبر صلي الله عليه و آله ميپرسيدند و ايشان برايشان توضيح ميداد و اشتباهي براي آنها پيش نميآمد امّا در مورد قرآن در موارد اندکي به ايشان مراجعه شد و قرآن را تلقيناً از ايشان ميگرفتن و بيشترشان آن را نميفهميدند، نه به جهت آن که نامفهوم بود بلکه از آن جهت که براي فهم آن تلاش نميکردند به سبب بزرگداشت قرآن يا پيامبر صلي الله عليه و آله از اين که از او بپرسند يا آن که آن را همچون اسماي الهي ميدانستند که از آنها برکت قصد ميشود نه احاطه بر معاني آنها. از اين رو، اختلاف در قرآن بسيار شد و همچنين ناسخ و منسوخ دارد که بيشتر از ناسخ و منسوخ در سنت است و گاهي اصحاب از پيامبر صلي الله عليه و آله درباره لفظي از قرآن سؤال ميکردند و ايشان تفسير موجزي ميدادند و تمام فهم براي سائل حاصل نميشد. گفته ميشود هنگامي که آيه کلاله نازل شد: يسألونک عن الکلاله ي . خداوند در آخر آن فرمود:
«يُبَيِّنُ الله لَكُمْ أَن تَضِلُّوا». (12)
پس عمر از پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيد که کلاله چيست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيه صيف تو را کفايت ميکند و چيزي بدان اضافه نکرد و عمر نيز به پيامبر صلي الله عليه و آله مراجعه ننمود و مرادش را ندانست و اين گونه ماند تا مرد و پس از آن ميگفت که خداوندا هر گونه که بيان داشتي، عمر ندانست، امّا در سنت و مخاطب قرار دادن پيامبر صلي الله عليه و آله بر خلاف اين قاعده بودند. از اين رو، علي عليه السلام سفارش کرد که با آنها به سنت محاجه کند، نه به قرآن. (13)
در باره مطالب توجيهي بالا ذکر چند نکته ضروري است:
ـ مطالب ياد شده عملاً قرآن را از حجيت مياندازد و مسلمانان را از رجوع به آن باز ميدارد و چنين حالتي را نيز ذاتي قرآن معرفي ميکند، در حالي که چنين امري نه با ظاهر قرآن سازگار است که در آيات متعدد مردم را به خود و تفکر در خود و عمل به دستور خود فرا ميخواند:
«کتَابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِياً لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ». (14)
« أَفَلاَ يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا». (15)
«کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيکَ مُبَارَکٌ لِيدَّبَّرُوا آياتِهِ وَلِيتَذَکرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ». (16)
و نه با روش ائمه عليهم السلام و مسلمانان در محور و فصل الخطاب قرار دادن قرآن(بستاني، معيارهاي شناخت احاديث ساختگي، ص149 به بعد)، همچنان که امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل ميکند: فإذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل المظلم فعليکم بالقرآن... . (17)
و از علي عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است: إنّه سيکذب علي کما کذب علي من کان قبلي فما جاءکم عنّي من حديث وافق کتاب الله فهو حديثي و امّا ما خالف کتاب الله فليس من حديثي. (18)
و از امام صادق عليه السلام نقل شده است: إذا ورد عليکم حديث فوجدتم له شاهداً من کتاب الله أو قول رسول الله صلي الله عليه و آله[جزاء شرط محذوف به تقدير: فاقبلوه] و إلّا فالذي جاءکم به أولي به. (19)
به عبارت ديگر، اين نظريه سخت مخالف نظريه حجيت ظواهر است که نظريه غالب مسلمانان از صدر اسلام بوده و سيره نبوي و مسلمانان و کلّاً عقلا بر آن دلالت دارد (20) و با وجود اختلاف در تفسير قرآن، هر فرقهاي نظرش آن است که تنها راه اثبات حقانيت خود، استناد به قرآن است.
ـ از سويي ديگر، نقل شده که پيامبر صلي الله عليه و آله تمام قرآن را بر مردم تفسير کرده است، همچنان نقل شده که اصحاب ده آيه ده آيه قرآن را از پيامبر صلي الله عليه و آله همراه با علم و عمل ميآموختند و اين که برخي از اصحاب مدعي بودند که تفسير تمام قرآن را ميدانستند (21) و برخي برآنند که پيامبر صلي الله عليه و آله کمابيش با قول، فعل و تقرير خود قرآن را تفسير کرده و در زمان خود هيچ ابهامي را از قرآن برجاي نگذاشته است (22) و اين علاوه بر بخش بزرگي از قرآن که با شأن نزول و نيز لغت عرب قابل فهم هستند.
همچنين قرآن نشان ميدهد که مسلمانان بارها از پيامبر سؤال کرده و خداوند به پاسخگويي آن پرداخته است: يسألونک عن المحيض، يسألونک عن العفو، يستفتونک... همچنان که آيات بسياري وجود دارد که دلالت بر پرسشهاي منافقين، مشرکين و اهل کتاب از پيامبر صلي الله عليه و آله و پاسخگويي قرآن به آنها دارد. پس احترام يا خشيت(حقيقي يا ظاهري) نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله نافي سؤال از ايشان نبوده است، بلکه بودند بسياري از مخالفين، منافقين و کجانديشاني که چنين تقيدي نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله نداشتند. کساني که به جنگ پيامبر صلي الله عليه و آله ميآمدند يا بر همسرانش صلي الله عليه و آله افترا ميبستند يا بر در خانه او فرياد ميزدند، قطعاً اين افراد اگر سؤالي به ذهنشان خطور ميکرد، از پرسيدند آن ابا نميکردند.
بلکه آنچه به نظر ميآيد که نياز به تفسير و سؤال مردم ندارد، همان سنت است؛ زيرا سنت سخن و عمل پيامبر صلي الله عليه و آله است که بر همه واضح و آشکار يا جهت توضيح و آشکار کردن قول يا عملي به ظهور ميرسيد.
همچنين علت اختلاف در قرآن منحصر به عدم تبيين پيامبر صلي الله عليه و آله شده است، در حالي که چنين نيست، بلکه عوامل فرهنگي، سياسي و شخصي بسياري دارد و حتي اگر پيامبر صلي الله عليه و آله بيان ميداشت محل اختلاف قرار ميگرفت؛ همچنان که در واضحات قرآن اختلاف کردهاند. اين که گفته شود که پيامبر صلي الله عليه و آله جواب موجز و ناکافي ميداد، ادعايي است که زيبنده پيامبر صلي الله عليه و آله نبوده و با سيره و مدلول آيات قرآني سازگار نيست. آيات بسياري نشان از دارد که قرآن و پيامبر صلي الله عليه و آله در مقام پاسخگويي مکفي بودهاند و براي اين مطلب برخي از آيات تصريح دارند، مانند:
«وَأَنزَلْنَا إِلَيک الذِّکرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ».(23)
و
«وَيعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَه ي َ».(24)
صرف استناد به داستان عمر کفايت نميکند، چرا که بر فرض صحت اين داستان، اگر پيامبر صلي الله عليه و آله، او را به محلي ديگر از قرآن ارجاع داده، از آن جهت بوده که آن محل براي فهم کفايت ميکرده است، و نفهميدن عمر دليل بر نقص بيان قرآن يا پيامبر صلي الله عليه و آله نيست. از سويي ديگر، خود آيه به صراحت ميگويد که خداوند مطلب را براي شما روشن کرده که گمراه نشويد و درست عمل کنيد، پس چگونه ميتوان ادعا کرد که عمر مراد آيه را نفهميده و به پيامبر صلي الله عليه و آله مراجعه کرده و ايشان نيز جواب مکفي نداده است؟ همچنين اين داستان مستلزم آن است گفته شود عمر به اين آيه عمل نکرده است، چون مراد آن را ندانسته است، آيا ميتوان چنين استلزامي را پذيرفت، در حالي که پيروان ايشان از اهل سنت به اين آيه عمل کرده و احکامي را بر آن قرار دادهاند؟ علاوه بر آن آيه کلاله، پس از توضيح کلاله، تصريح ميکند که بيانش کافي بوده و کسي گمراه نخواهد شد، امّا در خبر آمده که پس از آن، عمر ميپرسد که کلاله چيست؟ گويي سائل به هيچ نحوي متوجه بيان و مقصود بلکه الفاظ آيه نشده است؟ و ندانسته است که آيه در خصوص چه چيزي سخن ميگويد؟ از سويي ديگر، از آنجا که مخاطب قرآن فقط عمر نبوده است، بايد پرسيد که ديگر مسلمانان در مقابل اين آيه که يکي از احکام عملي را ذکر ميکند، چه ميکردند؟ چرا براي آنها سؤالي در اين خصوص پيش نيامد؟ مگر آنان به اين آيه عمل نميکردند؟ يا بايد گفت که همه مسلمانان مراد آيه را دانستند، جز عمر يا بايد گفت که هيچ يک از مسلمانان مراد آيه را متوجه نشد و بدان عمل نکرد؟ و هر دو حالت، عملاً امکان ندارد. لذا از نظر مؤلّف اين خبر نميتواند صحيح باشد، چون متضمن آن است که عمر اين آيه را به هيچ نحو نفهميده و لذا بدان عمل نکرده است و همچنين ديگر مسلمانان نسبت به اين آيه توقف کردهاند در حالي که عملاً چنين نيست و همه مسلمانان در بحث کلاله به استناد آيات مربوطه و نيز سنّت احکامي دارند. نکته آن که خود اين سؤال عمر از پيامبر صلي الله عليه و آله که ابن أبي الحديد بدان استناد ميکند، نشان ميدهد که بر خلاف نظر او، مردم چند از سؤال کردن از پيامبر صلي الله عليه و آله به دل هراس نميدادند. سنت نيز محل اختلاف است و بسياري از اختلاف در تفسير و به طور کلي در احکام و عقايد اسلامي، به جهت اختلاف در سنت و تفسير سنت است، مانند اختلاف در معناي «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» (25) يا در اصل و معناي «نحن معاشر الأنبياء لانورث» (26) و اگر ابن عباس به سنت نيز محاجه ميکرد، باز امکان عدم اقناع خوارج وجود داشت. ادعاي ابن أبي الحديد که ابن عباس به قرآن احتجاج نکرد، همچنان که ملاحظه شد، با گزارشهاي ديگري که تصريح دارند ابن عباس به قرآن و سنت با آنان محاجه کرد، در تعارض است.
4 . اخذ به همه وجوه در صورت عدم تعارض(نظريه امثال سيوطي). ظاهراً در اکثر تفاسير، چنين شيوهاي کم و بيش مرسوم است و سعي ميشود حداکثر اقوال مربوط نسبت به تفسير يک لفظ يا آيهاي استقصا شده و کنار هم آورده شود، هر چند برخي از مفسرين با اين وجود، نسبت به يک يا چند قول از ميان اقوال متعددي گرايش بيشتر نشان داده و فقط آنها را ذکر نموده يا مورد ترجيح قرار ميدهند.
نتيجه
کتابنامه
ـ الإتقان في علوم القرآن، عبدالرحمن بن ابي بکر سيوطي، تحقيق: سعيد مندوب، بيروت: دار الفکر، 1416ق.
ـ الاحکام، علي بن محمد ابن حزم، القاهره ي : مطبعه ي العاصمه ي ، بيتا.
ـ الأصول الأصيله ي ، فيض کاشاني، ايران: سازمان چاپ دانشگاه، 1390ق.
ـ الأعلام، زِرِکلي خير الدين بن محمود، بيروت: دارالعلم للملايين، 1980م.
ـ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسي، بيروت: مؤسسه ي الوفاء، 1403ق.
ـ البدايه ي والنهايه ي ، اسماعيل ابن کثير، تحقيق: علي شيري، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1408ق.
ـ البرهان في علوم القرآن، محمد بن عبدالله، تحقيق: محمد ابو الفضل إبراهيم زرکشي، بيجا، دار إحياء الکتب العربيه ي ـ عيسي البابي الحلبي وشرکائه، 1957م.
ـ البيان في تفسير القرآن، آيه الله أبوالقاسم خويي، قم: مؤسسه ي إحياء آثار الأمام الخويي، بيتا.
ـ پژوهشي در اسناد و مدارک نهج البلاغه ي ، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1356 ش.
ـ تاريخ الإسلام، محمد بن احمد ذهبي، تحقيق: دکتر عمر عبد السلام تدمري، بيروت: دار الکتاب العربي، 1407ق.
ـ تاريخ الطبري، محمد بن جرير طبري، تحقيق: گروهي از دانشمندان، بيروت: مؤسسه ي الأعلمي للمطبوعات، 1403ق.
ـ تاريخ مدينه ي دمشق، ابن عساکر، علي بن حسن، تحقيق: شيري، علي، دار الفکر، بيروت، 1415ق.
ـ تفسير الميزان، سيد محمد حسين طباطبايي، قم: منشورات جماعه ي المدرسين في الحوزه ي العلميه ي ، بيتا.
ـ تفسير جامع البيان، طبري، بيروت: دار الفکر للطباعه ي والنشر والتوزيع، 1995 م.
ـ تفسير صافي، ملامحسن فيض کاشاني، قم: مؤسسه ي الهادي و تهران: مکتبه ي الصدر، 1416ق.
ـ تفسير مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسي، تحقيق: گروهي از دانشمندان و محققين، بيروت: مؤسسه ي الأعلمي للمطبوعات، 1415ق.
ـ تفسير و مفسّران، محمد هادي معرفت، قم: انتشارات ذوي القربي، 1387ش.
ـ تهذيب التهذيب، احمد بن علي ابن حجر عسقلاني، تحقيق: شيخ خليل الميس، بيروت: دارالفکر، 1984م. ـ جامع الشتات، محمد اسماعيل بن حسين خواجويي، تحقيق: سيد مهدي رجايي، 1418ق.
ـ جامع بيان العلم وفضله، يوسف بن عبدالله ابن عبد البر، بيروت: دار الکتب العلميه ي ، 1398ق.
ـ الحليه ي (حليه ي الأولياء و طبقات الأصفياء)، احمد بن عبدالله ابونعيم اصفهاني، بيجا(المکتبه ي الشامله ي )، بيتا.
ـ خصائص أمير المؤمنين عليه السلام، نسايي، تحقيق: محمد هادي اميني، تهران: مکتبه ي نينوي الحديثه ي ، بيتا.
ـ الدر المنثور، سيوطي، بيروت: دار المعرفه ي ، بيتا.
ـ زبده ي البيان، أحمد بن محمد محقق اردبيلي، تحقيق: محمد باقر بهبودي، تهران: المکتبه ي المرتضويه ي لإحياء الآثار الجعفريه ي ، بيتا.
ـ سنن ابي داود، سليمان ابن الاشعث سجستاني، تحقيق: سعيد، محمد اللحام، بيروت: دار الفکر، 1410ق.
ـ السنن الکبري، احمد بن حسين بيهقي، بيجا، دار الفکر، بيتا.
ـ السنن الکبري، أحمد بن شعيب نسايي، تحقيق: دکتر عبد الغفار سليمان البنداري، و سيد حسن کسروي، بيروت: دار الکتب العلميه ي ، 1411ق.
ـ السنن، علي بن عمر دارقطني، تحقيق: سيد شوري مجدي بن منصور، بيروت: دار الکتب العلميه ي ، 1417ق.
ـ شرح أصول الکافي، محمد صالح مازندارني، تحقيق: ميرزا أبو الحسن شعراني، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1421ق.
ـ شرح نهج البلاغه ي ، أبوحامد بن هبه ي ابن ابي الحديد، تحقيق: ابراهيم محمد ابو الفضل، بيجا، مؤسسه ي اسماعيليان، بيتا.
ـ الصحيح من سيره ي النبي الأعظم صلي الله عليه و آله، سيدجعفر مرتضي، بيروت: دار الهادي ـ دار السيره ي ، 1415ق.
ـ الطبقات الکبري، محمد ابن سعد، بيروت: دار صادر، بيتا.
ـ عمده ي القاري، محمود بن أحمد عيني، بيروت: دار إحياء التراث العربي، بيتا.
ـ عوالي اللئالي، محمد بن علي ابن ابي جمهور احسايي، تحقيق: حاج آقا مجتبي عراقي، قم: سيد الشهداء، 1405ق.
ـ غريب الحديث، عبدالله بن مسلم ابن قتيبه، تحقيق: دکتر عبد الله جبوري، قم: دار الکتب العلميه ي ، 1408ق.
ـ الفايق في غريب الحديث، محمود بن عمر زمخشري، بيروت: دار الکتب العلميه ي ، 1417ق.
ـ فتح القدير الجامع بين فني الروايه ي و الدرايه ي من علم التفسير، محمد بن علي شوکاني، عالم الکتب، بيتا.
ـ الفصول المهمه ي في معرفه ي الأئمه ي ، علي بن محمد مالکي ابن الصباغ، تحقيق: سامي غريري، قم: دارالحديث، 1422ق.
ـ الفهرست، محمد بن اسحاق ابن نديم بغدادي، تحقيق: رضا تجدد، بيجا، بيتا.
ـ قرب الأسناد، عبدالله بن جعفر حميري قمي، تحقيق: مؤسسه ي آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، قم: مؤسسه ي آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، 1413ق.
ـ الکامل في التاريخ، علي بن محمد ابن الأثير، بيروت: دار صادر، 1386ق.
ـ کنز العمال، علي متقي هندي، تحقيق: شيخ بکري حياني و شيخ صفوه ي السقا،، بيروت: مؤسسه ي الرساله ي ، 1409ق.
ـ لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور، قم: نشر أدب الحوزه ي ، 1405ق.
ـ مباني و روشهاي تفسير قرآن، عباسعلي عميد زنجاني، بيتا، وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366ش. ـ المجازات النبويه ي ، محمد بن حسين شريف رضي، تحقيق: طهمحمد زيتي، قم: منشورات مکتبه ي بصيرتي، بيتا.
ـ مجله شيعهشناسي (ارزيابي حديث نحن معاشر الانبياء لا نورث)، قاسم بستاني، سال پنجم، شماره 20، سال 1386ش.
ـ مجمع البحرين، فخرالدين بن محمدعلي طريحي، تحقيق: سيد أحمد حسيني، مکتب النشر الثقافه ي ـ 1408ق.
ـ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، علي بن أبي بکر هيثمي، بيروت: دار الکتب العلميه ي ، 1408ق.
ـ مرآه ي الجنان و عبره ي اليقظان في معرفه ي حوادث الزمان، عبدالله بن أسعد يافعي، (المکتبه ي الشامله ي ).
ـ مستدرک سفينه ي البحار، نمازي شاهرودي علي، تحقيق: حسن بن علي النمازي، قم: مؤسسه ي النشر الإسلامي، 1419ق.
ـ المستدرک، اشراف يوسف عبد الرحمن المرعشلي، بيجا، بيتا.
ـ المسند، احمد ابن حنبل، بيروت: دار صادر، بيتا.
ـ المصنف، ابن همام عبد الرزاق صنعاني، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، منشورات المجلس العلمي.
ـ المعجم الکبير، سليمان بن احمد طبراني، تحقيق: حمدي عبد المجيد سلفي، بيجا، دار إحياء التراث العربي، 1406ق.
ـ معجم قبائل العرب، دکتر عمر کحاله ي ، بيروت: دار العلم للملايين، 1968م.
ـ المعيار والموازنه ي في فضائل الامام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، محمد بن عبدالله اسکافي، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي، بيجا، 1402ق.
ـ معيارهاي شناخت احاديث ساختگي، انتشارات رسش، 1386ش.
ـ المناقب، ابن أحمد موفق خوارزمي، قم: تحقيق: شيخ مالک محمودي، قم: مؤسسه ي النشر الإسلامي، 1414ق.
ـ موسوعه ي الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام في الکتاب والسنه ي والتاريخ، محمد محمدي ريشهري، قم: دارالحديث، 1425ق.
ـ ميزان الحکمه ي ، «هَلْ أَتَي»محمد محمدي ريشهري، قم: دار الحديث، بيتا.
ـ النهايه ي في غريب الحديث، مبارک بن محمد ابن الأثير، تحقيق: طاهر احمد الزاوي و محمود محمد الطناحي، قم: مؤسسه ي اسماعيليان، 1364 ش.
ـ هج البلاغه ي ، محمد عبده، قم: النهضه ي دار الذخائر، 1412ق.
ـ هدايه ي المسترشدين، محمد تقي رازي، قم: مؤسسه ي النشر الإسلامي، بيتا.
پي نوشت:
*عضو هيئت علمي دانشگاه شهيد چمران.
1. سوالات حمزه، ج4- ص82؛ كنز الاعمال، ج1، ص551؛ ميزان الحكمه، ج3، ص2535؛ البرهان في علوم القرآن، ج2، ص163؛ عوالي اللئالي، ج4، ص104؛ تفسير مجمع البيان، ج1، ص40؛ تفسير صافي، ج1، ص36؛ الاصول الاصليه، ص33؛ زبده البيان، ص2؛ الاتقان، ج2، ص475.
2. الاحكام، ج3، ص271.
3. تاريخ مدينه دمشق، ج47، ص173؛ جامع بيان العلم و فضله، ج2، ص45.
4. سوره ي زمر، آيه 18.
5. سوره ي انعام، آيه 162.
6. سوره ي مائده، آيه 31.
7. جامع الشتات، ص149-152 با تصرّف.
8. سوره ي انعام، آيه 103.
9. سوره ي قيامت، آيه 23.
10. سوره ي يس، آيه 9.
11. سوره ي فصلت، آيه17.
12. سوره ي نساء، آيه 176.
13. شرح نهج البلاغه، ج18، ص71-72.
14. سوره ي فصلت، آيه3.
15. سوره ي محمد، آيه24.
16. سوره ي ص، آيه29.
17. الكافي، ج2، ص598.
18. قرب الاسناد، ص92.
19. الكافي، ج1، ص69 و نيز ر.ك: معيارهاي شناخت احاديث ساختگي، ص152-154.
20. البيان في تفسير القرآن، ص261 به بعد؛ مباني و روشهاي تفسير قرآن، ص170 به بعد.
21. جامع البيان، طبري، ج1، ص65 به بعد.
22. تفسير و مفسران، ج1، ص174 به بعد.
23. سوره ي نحل، آيه44.
24. سوره ي بقره، آيه129؛ سوره ي آل عمران، آيه164؛ سوره ي جمعه، آيه2.
25. ر.ك: خصائص امير المومنين عليه السلام.
26. ارزيابي حديث نحن معاشر الانبيا لا نورث، ص81 به بعد.