خيال اشراقي
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به سوي ديده شد
سيد مرتضي آويني درنگاه عموم مردم، يک فيلم ساز مستند است، آن هم از نوع جنگي آن، کسي که در طول دوران دفاع مقدس هر شب جمعه قسمتي از داستان روايت فتح را براي مردم اين ملک روايت مي کرده وحتي سال ها پس از جنگ نيز دوباره گفتن درباره ي آن را شروع کرده بود، که آن اتفاق افتاد؛ شهادتش.
اما ازديد انديشمندان ، او يک متفکر بود، کسي که با قلم وکتاب، بيشتر از هر چيزي سروکار داشت وبا دوربينش هم همان کاري را مي کردکه با قلم، ودر پس نگاه دوربينش به جهان، تفکري خاص نهفته بود.
او صاحب نظري جامع در باب تاريخ وتمدن غرب ، مباني انقلاب اسلامي، فلسفه ي هنر، ادبيات والبته سينما بود.وي يک منتقد برجسته سينمايي بود. کسي که سينما رامي شناخت واستادانه واز همه جوانب امر، به آن تسلط داشت. البته به اعتقاد نگارنده ، اطلاق لفظ منتقد به شهيد آويني اجحاف به اوست، چه ، منتقد از بيرون به سينما نگاه مي کند درحالي که نگاه او به سينما نگاهي از بيرون نبود، او يک سينما دوست بود. کسي که به سينما عشق مي ورزيد. خود ايشان درباره آشنايي اش با سينما مي گويد: « ... اتفاق جالب اين بود که من آشنايي نسبي با فلسفه هم داشتم ، هم فلسفه اسلام وهم فلسفه غرب، اما سينما را پاي ميز موويلا تجربه کردم و با همين وسيله اصلاً درباره سينما تفکر کردم....
مقصودم آن است که رابطه من با سينما انتزاعي نبود، بلکه سروکار مستمر با سينما و کارگرداني وتدوين داشتم و بيشتر آنچه من به آن تفکر فلسفي مي گويم، درپشت ميز موويلا رخ داد.»
اما با تمام اين احوال آويني پيش از فيلم ساز بودنش و قبل از متفکر و صاحب انديشه بودنش، يک عارف بود؛ کسي که به جهان واتفاق ها وحادثه هاي آن به چشم نشانه هايي از دوست مي نگريست. او اگر هم فيلم مي ساخت، درپس سادگي فيلم هايش اصول وجهان بيني عرفاني موج مي زد: وحدت وجود، وحدت تجلي، عشق وعقل، وحدت وتوازن جهان، معاد وانسان، بله، انسان. کارهاي او بيشتر درباره انسان بود؛ آن هم انسان کامل وغرابتش دردنياي موجود. مگر نه اين است که انسان در جهان بيني عرفاني نقشي فوق العاده دارد ومگر نه اينکه در آنجا انسان، عالم کبير است وجهان، عالم صغير.
چيست اندر خَم که اندر نهر نيست
چيست اندر خانه کاندر شهر نيست
اين جهان خم است و دل چون جوي آب
اين جهان خانه است ودل شهري عجاب
تمام اينها درفيلم هاي آويني نه فقط وجود داشت،که حتي ساختار وروايت آنها براساس همين نگاه انتخاب شده بود.
درباب انديشه هاي او و تأملاتش درباره سينما- که مقصد اصلي اين مطلب ونگارنده اش است - بايد گفت که نگاه ايشان به سينما نگاهي عارفانه بود. ولي اين نگاه سبب نمي شد که استادجلوي سينماي متظاهر به عرفان نايستد.
آن زمان ،دوران اوج گرفتن «سينماي نوين ايران» با هدايت سياست گذاران سينماي پس از انقلاب بود که حاصل آن نگاه، گرايش فراوان بسياري از فيلم سازان به مضامين عرفاني ولحن جشنواره پسند را دامن مي زد. حاميان اين جريان ، مدعي بودند که براي فرار از سينماي پيش از انقلاب وفيلم فارسي يا همان سينماي آب گوشتي ، بايد به چنين سينمايي پناه آورد وبه نوعي، فيلم هايي آوانگارد ساخت وسليقه و طبع مخاطب را تربيت کرد. تا کم کم به اين سنيما دل بسته شود وپاي آن چرت نزند ودلش بيايد كه دست در جيب مبارک کند وبليت بخرد وبه داخل سالن سينما رود واز ديالوگ هاي قلبمه سلمبه لذت ببرد ودل به تصاويري عجيب و غريب ازجانماز وانار و آب وحوض مينياتور بدهد.
اين فيلم ها ازحداقل هاي سينما به دور بودند، نه از ساختار دراماتيک در آنها خبري بود ونه ازنگرشي صادقانه در تعريف کردن قصه وبه تبع آن، در رويارويي با مخاطب وايجاد ارتباطي حسي وبي واسطه بين او و فيلم ساز.
درتوصيف اين جريان در سينماي آن روزگار، برآنچه گفته شد، بيفزاييد که تمام جريان هاي روشن فکري وهوا داران ودل باختگان شرق وغرب وحتي مذهبيان ومدعيان دين مداري در سينما - که کمتر پيش مي آمد که با گروه هاي مذکور دريک جبهه باشند - همه از حاميان اين سينما بودند والبته حکومت وسياست گذاران سينما وارشاد هم.
اما تنهايي سيد مرتضي آويني ودر پي آن «سوره» آن زمان که هدايتش در دست ايشان بود، باعث نمي شد که او تمام قد جلو اين جريان نايستد. سلاح او در رويارويي با اين مدعيان پرادعا، چيزي بود که ايشان خود نام آن را فلسفه ي سينما مي گذارد. افزودن بر تنهايي، او دراين مبارزه بارها مخاطب بي ادبي ديگراني شد که قدرت فکر کردن درماهيت سينما نداشتند و فقط به دنبال مصداقي بودند که نظر خود را بر آن تطبيق دهند وزود نتيجه گيري کنند وخطاب به آن شهيد بنويسند که «آيا شما سينما را مسافرت دختري بزک کرده درکنار پسري ژيگول با کاديلاکي درجاده هاي شمال شهر مي دانيد، صرفاً به خاطر استقبال تماشاگر عام؟»يا اين يکي که:
1. فيلم مورد علاقه خود را نام ببريد.
2. يادم اتفاد گويا دوستانتان قبلاً گفته اند «عروس»! کدامش؟...خود فيلم يا عروس!؟»
اينان مخاطبان آن زمان آويني بودند، کساني که پس از سخنراني او با عنوان «سينما، مخاطب» درسمينار «بررسي سينماي پس از انقلاب» ،حتي يک نفرشان - به تصريح خود استاد - به ايرادهاي منطقي وفلسفي او به مشهورات ومقبولات عرف خاص روشن فکري پاسخي ندادوفقط برسر مصداق ها ، با ايشان به مُحاجّه پرداختند.
با تمام آنچه گذشت، اعتقاد ايشان اين بود که سينما در شرايط ويژه اي مي تواند به سراغ عرفان هم برود: اول اينکه فيلم ساز خودش، درحقيقت عارف باشد وسپس اينکه عرفان در فيلم، از حد يک مشت ديالوگ و تصاوير رياکارانه فراتر برود وتماشاگر را در طول فيلم به يک سلوک روحي ببرد. لازمه اين سلوک روحي، آن است که تماشاگر را از لحاظ روحي وعاطفي به فيلم علاقه مند سازد وسپس درطول يک فرايند دراماتيک، او را متحول کند.
البته ايشان در آخر همين بحث، نتيجه مي گيرد که«چون اصلاً هيچ يک از اين دوشرط محقق نمي شود، مگر در مراتبي بسيار پايين. بهتر است که سينما دست از اين ادعاها وريا کاري ها بردارد وبا احترام، دربرابر ملت وفرهنگ خويش خاضع شود وبه آرمان هاي تاريخي آنان دل بسپارد.»
در آن زمان جانب داران «سينماي نوين ايران» سينما را به دو بخش تقسيم مي کردند: يکي «سينماي هنري» که سينماي موعود ومورد علاقه خود ايشان بود وديگري که «سينماي تجاري» که اساس آن بر علاقه ها و خواسته هاي مبتذل مخاطب عام وضع مي شد. درنظرگاه بيشتر مردم ، اين سينما در برابر سينماي هنري قرار داشت وبدين ترتيب هر کس که به خود اجازه مي داد ودرنکوهش سينماي هنري حرف مي زد يا اينکه دليلي بر رد آن مي آورد- هم چون شهيد آويني - در چنبره کساني گرفتار مي آمد. که خاستگاهشان سينماي مبتذل وآب گوشتي است ودل باخته تجارت از راه فيلم ساختن و نشانه رفتن سوي غرايز و ضعف هاي مخاطب بود.
آويني اين تقسيم بندي را از اساس اشتباه مي دانست وبارها براي مخاطبان صحبت ها ونوشته هايش،تعريف کرده بود که «سينماي تجاري، صنعتي است که غايت آن،تجارت است وتجارت هم در دنياي امروز، قواعد وصفات وعلم خاص خودش را دارد. با اين حال، همين سينماي تجاري نيز ناگزير است که براي جذب عقل وقلب مردمان، هنر سينما را بياموزد.»
از ديد ايشان، سينما هنري است که اساس آن بر اقتصاد بنا شده است. چرا که شما درهمان سينماي هنري هم مي بينيد که اگر چه مخاطبان فقط خاص روشنفکران همين مخاطب ناگزير است بليت بخرد تا بتواند فيلم مورد علاقه هنري اش را تماشا کند. بنابراين طرفداران ودلباختگان اين نوع از سينما نمي توانند بگويند که سينماي هنري از تجارت به دور است. بدين ترتيب استاد آويني با استدلال هاي نافذي که دراين مقام آورد، ثابت کرد که اين تقسيم دور است وباطل.
ايشان پس از رد اين تقسيم ، به بحث درباره ماهيت سينما مي پردازد وريشه آن را در هنر مدرن مي يابد: «اصطلاح سينماي هنري را بايد در کنار تعريف هنر مدرن دريافت. چرا که در اصل با توجه به اين تعريف وضع شده است. سينماي هنري به صورت نوعي سينمايي اشاره دارد که کارگردان درخدمت بيان تخيل ها ودرون نهفته هاي خويش مي آفريند. يعني همان گونه که درهنر مدرن- نقاشي، مجسمه سازي يا رمان مدرن- هنرمند اثر خويش را با رجوع به درون خود وبا ماهيتي کاملاً سوبژکتيو مي سازد، سينماي هنري، سينمايي است که در آن کارگردان در جايگاه هنرمند مدرن قرار مي گيرد. بنابراين، تفاوت سينماي هنري و غير هنري درهمين سوبژکتيويسم است نه چيز ديگر.»
وقتي بحث به اينجا مي رسد، بايد در ماهيت سينما تأمل کنيم و ببينيم که آيا نگاه سوبژکتيويته درهنر مدرن، با ذات سينما مطابقت دارد يا خير. فلسفه وجودي سينما در رويارويي فيلم ساز با مخاطب شکل گرفته است؛ مخاطبي که پول مي دهد ،بليت مي خرد وبه اين وسيله سينما را انتخاب مي کند تا به تماشاي فيلم بنشيند واز آن لذت ببرد. لازمه اين لذت بردن ارتباط است؛ ارتباطي که بايد بين فيلم ساز ومخاطب شکل گيرد و لازمه ارتباط، وجود شيئي واحد است؛ هم در وجود هنرمند وهم مخاطب. شي واحدي که به تعامل ودرک آن دو از يکديگر کمک کند وآن، چيزي نيست جز فطرت مخاطب و فيلم ساز.
وقتي کار به اينجا کشيد، مطمئناً مخاطب عام با آن ارتباط برقرار نمي کند وچه بسا از آن فرار کند واز سينما بيرون بيايد وبه قوم وخويش ها واهل وعيالش هم بگويد که به طور جدي از ديدن آن فيلم بپرهيزند و هرگاه از زندگي روزمرده خسته شدند، هرگز به سينما نروند و پول خود را به دور نريزند و خلاصه اينکه، اين يعني فاجعه براي سنيما.
وقتي چنين شد، فيلم ساز بايد بگردد و چيزي فراتر از هزليات و درونيات صرف خويش بيابد، تا بتواند با فطرت مخاطب ارتباط برقرار کند وآن، چيزي نيست جز حقيقت ودرپي آن، واقعيت، حقيقتي که معيار ارزش گذاري آن - فطرت - در وجود مخاطب وجود دارد و وقتي به او نشانش دهي، خواهد ديد که با فطرتش هم خواني دارد و از يک جنس است.
منبع: ققنوس هنر شماره دهم