سمعک! نه تلفن همراه

لازم نيست از طرفداران سينه چاک سينما باشيد يا اينکه ورق زدن مجله هاي سينمايي و خواندن گزارش هايي که درباره بازيگرها نوشته شده است کار اصلي تان باشد، شما در هر سن و سالي و با هر سليقه اي که باشيد، محال است چارلي چاپلين را نشناسيد؛ دلقک غمگيني که بزرگ ترين دغدغه اش خنداندن مردم بود، در حالي که پشت آن لبخند
يکشنبه، 19 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سمعک! نه تلفن همراه

سمعک! نه تلفن همراه
سمعک! نه تلفن همراه


 






 
تيزبيني يک فيلمساز ايرلندي، شايعه حضور مسافر زمان در فيلم چارلي چاپلين را مطرح کرد و جنجالي به راه انداخت.
لازم نيست از طرفداران سينه چاک سينما باشيد يا اينکه ورق زدن مجله هاي سينمايي و خواندن گزارش هايي که درباره بازيگرها نوشته شده است کار اصلي تان باشد، شما در هر سن و سالي و با هر سليقه اي که باشيد، محال است چارلي چاپلين را نشناسيد؛ دلقک غمگيني که بزرگ ترين دغدغه اش خنداندن مردم بود، در حالي که پشت آن لبخند شاد و ماسيده اش، دل غمگين و گذشته اي تلخ داشت. چارلي چاپلين بازيگر و کارگردان بزرگي است. او يکي از نابغه هاي دنياي بازي بود که نبوغش هر کسي را متحير مي کرد. مارلون براندو يکي از غول هاي سينماي هاليوود بارها اعلام کرد: «تنها کسي که وقتي مي خواستم جلوي او بازي کنم، استرس داشتم و يک شب تا صبح خوابم نبرد، چارلي چاپلين بود...» و همين، سطح بازيگري اين کمدين هاليوودي را مشخص مي کند. از سرگذشت زندگي غم انگيز و حيرت آور او که بگذريم، اين روزها يک تيزر چند ثانيه اي از فيلم «سيرک» ساخته چارلي چاپلين در سايت هاي مختلف پخش شده که درباره مسافر زمان، گذر از تونل زمان و چيزهايي شبيه به اين حرف مي زند. در اين مقاله که به اين بهانه تهيه شده است، نظريه هاي مختلفي که اشخاص گوناگون درباره اين ماجرا داده اند و همچنين شرح کوتاهي از زندگي چارلي چاپلين را مي خوانيد.
ماجرا از وقتي شروع شد که فيلمسازي به اسم «جورج کلارک» که زير و بم فيلم ها را درمي آورد و علاقه خاصي به اين کارش دارد، يک روز تصميم مي گيرد به تماشاي يک فيلم قديمي از آرشيو فيلم هايش بنشيند و با همان دقت هميشگي به تجزيه و تحليل آن بپردازد که فيلم سيرک چارلي چاپلين نصيب او مي شود. بعد از اينکه فيلم به نمايش درمي آيد، نگاه موشکافانه جورج به صحنه اي خيره مي ماند، شايعات، نظريات و اتفاقات عجيب از همين جا شروع مي شود.

کاشف فروتن مسافر زمان
 

معمولاً موقع فيلم ديدن همه به شخصيت هاي اصلي و اتفاقاتي که در بستر فيلم مي افتد توجه مي کنند اما اين مرد ايرلندي وقتي مشغول ديدن فيلم «سيرک» بود، در بک گراند اتفاقات اصلي فيلم، زني را ديد که دستش را به حالت گرفتن گوشي تلفن همراه کنار گوش اش گرفته و در حال پياده روي، مشغول حرف زدن با موبايل است. جورج هزار بار فيلم را عقب و جلو کرد تا آن صحنه را واضح ببيند؛ «اول فکر مي کردم اشتباه ديده ام، نمي توانستم بي تفاوت از کنارش رد شوم، براي همين ده ها هزار بار فيلم را عقب و جلو بردم تا ببينم در درست آن زن چه چيزي قرار دارد. من که نمي دانم واقعاً آن زن با تلفن صحبت مي کرد يا نه، اما اگر اين طور باشد او يک مسافر زمان است. خوشحالم که من براي اولين بار اين موضوع را کشف کردم.»
جورج، زماني که در اتاق خانه اش نشسته بود و با ديدن فيلم سيرک در سال 1928 قدم مي زد، زني با کلاه و موبايل ديد، در حالي که آن زمان هنوز هيچ کس نمي دانست ممکن است سال ها بعد يک وسيله بي سيم و کوچک بتواند صدا و تصاوير آدم ها را از سراسر دنيا به هم ارسال کند. جورج بعد از اينکه يک سال فيلم را بررسي کرد، تصميم گرفت صحنه 2:37 دقيقه اي که شکار کرده بود را در شبکه اينترنت قرار دهد تا ديگران هم درباره آن بحث کنند.

نظريه هاي مختلف
 

زماني که فيلم روي خروجي سايت هاي معروف قرار گرفت، موجي به وجود آورد که باعث شد اين موضوع، به فرهنگ شفاهي مردم راه پيدا کند تا همه جا از آن حرف بزنند. بعد از مطرح شدن نظريه هايي مثل دستکاري شدن فيلم، اين که زن مشغول خاراندن گوش خود است يا اين که صورتش را از دوربين فيلمبرداري پوشانده است و در واقع موبايلي در کار نيست، بحث ها تخصصي تر شد و رنگ ديگري به خودش گرفت.
عده اي از کارشناسان بعد از ديدن اين فيلم تمام فرضيه ها را رد کردند و يادآور شدند که اگر بنا به گفته ديگران مسافر زماني در کار باشد، تنها چيزي که مي تواند از آينده با خودش بياورد، خبر دستاوردهاي آن زمان و دوره است نه يک گوشي موبايل به اين بزرگي، يعني از آينده، هيچ جسمي نمي شود براي گذشته آورد.
اما يک اتفاق ديگر باعث مي شود فرضيه مسافر زمان کاملاً رنگ ببازد، عده اي از دانشمندان و متخصصان که واقع بينانه تر به اين موضوع نگاه مي کنند معتقدند اين وسيله که در فيلم شبيه موبايل است و آن زن با دستش آن را نگه داشته، يک سمعک بزرگ است که شرکت زيمنس درست چهار سال قبل از ساختن آن فيلم اختراع کرده بود، اين زن هم به دليل مشکل شنوايي اش مجبور بوده از آن استفاده کند و اتفاقي در فيلم ظاهر شده است، مثل خيلي از سياهي لشکرهاي ديگر.
اما موضوع مورد بحث ديگر اين است که اگر آن شيء که در فيلم مي بينيم، سمعک است، چرا آن زن لب هايش را تکان مي داده و مدلي شبيه صحبت کردن به خودش گرفته است؟ اين سؤال هم يک جواب قانع کننده ديگر دارد. آيا شما تا حالا کسي را نديده ايد که در خيابان يا هر جاي ديگري با خودش حرف بزند؟! اين زن هم يکي از همان هاست که البته مسن است و يک کلاه پشمي هم روي سرش دارد و اصلاً حواسش به فيلم و بازيگران نيست. قطعاً اگر مي دانست قرار است به اين سوژه داغ تبديل شود و سکانس حضورش در فيلم چارلي چاپلين ده ها هزار بار از سايت هاي مختلف دانلود شود، قطعاً هنرمندانه تر عمل مي کرد نه اين قدر بي توجه.
به اين ترتيب بود که کارشناسان خبره که علاقه اي به هيجان زده شدن و احساسي برخورد کردن با اين موضوع نداشتند، کل نظريه تلفن همراه و ادعاهاي کلارک را رد کردند و گفتند: «آن زمان تازه سمعک در شکل هاي مختلف اختراع شده بود و خيلي ها مجبور بودند آن را کنار گوش شان حمل کنند تا بتوانند صداي بقيه را بشنوند. تلفن همراه و مسافر زمان فقط خيال پردازي ذهن آدم هايي است که در اينترنت دنبال سرگرمي مي گردند.» دکتر هومنتس، يکي ديگر از کساني بود که ادعاي سمعک را تأييد کرد و درباره تلفن همراه گفت: «تنها شرکتي که آن زمان براي ساخت تلفن به وجود آمده بود، کارخانه اي به اسم گالوين بود که الان به موتورولا تغيير نام داده، اما آن زمان هيچ تلفن همراهي اختراع نشده بود. اولين گوشي همراه که شبيه موبايل هاي امروزي بود سال 1973 توسط مارتين کوپر که از کارمندان برجسته شرکت موتورولا بود و سال ها در اين باره تحقيق مي کرد، گوشي xdynaTAC8000 را ساخت.
اين تلفن همراه که شبيه تلفن هاي بي سيم امروزي است، دو کيلوگرم وزن داشت و براي خريد آن بايد مبلغ 4 هزار دلار هزينه مي شد. مارتين اولين بار که اين تلفن به قول خودش سلولي واقعي را اختراع کرد با رقيبش جوئل که او هم روي اين پروژه کار مي کرد تماس گرفت و خوشحالي اش را با او تقسيم کرد. «جوئل! من مارتي کوپر هستم. من با تو توسط يک تلفن سلولي تماس مي گيرم، يک تلفن سلولي واقعي دستي قابل حمل!»

نون و دلقک
 

در عالم سينما هر کاري متخصص مربوط به خودش را دارد اما چاپلين متخصص تمام امور بود. او بازيگري، کارگرداني، تهيه کنندگي و فيلمنامه نويسي مي کرد و گاهي که آهنگسازي ديگران به دلش نمي نشست، خودش دست به کار مي شد و براي فيلم هايش آهنگ هاي بي عيب و نقص مي ساخت. او شانزدهم آوريل سال 1889 در لندن در خانواده اي که دستي در تئاتر و بازيگري داشتند به دنيا آمد.
زماني که پدر و مادر چارلي از يکديگر جدا شدند، او فقط دو سال داشت. چارلي مجبور شد کنار پدرش زندگي کند تا اين که او بعد از سه سال فوت کرد و مادرش که بازيگر خوبي بود تصميم گرفت پسرش را بزرگ کند. مادر چارلي هم در اين زمينه خيلي خوش شانس نبود، چون به بيماري حنجره مبتلا و مجبور شد از دنياي بازيگري خداحافظي کند.
چارلي و برادرش سيدني بعد از اينکه مادرشان بازيگري را رها کرد و در خانه مشغول خياطي شد، تصميم گرفتند تئاتر و بازي را به طور جدي دنبال کنند. سيدني که به برادرش قول داده بود همراه او هر روز تئاتر تمرين کند، نتوانست به قولش وفا کند و خانه شان را براي پيوستن به نيروي دريايي رها کرد و بعد از آن بود که مادرشان دچار بيماري شديد روحي شد، او اصلاً نمي توانست در خانه بماند براي همين اطرافيانش او را به بيمارستان منتقل کردند و تا زمان مرگش او بين خانه و بيمارستان رواني در رفت و آمد بود.

آوازه خوان و کوچه گرد
 

چارلي دوران کودکي سختي داشت، او مجبور بود مدت ها در خيابان راه برود و با سرک کشيدن به سطل هاي آشغالي که وسط خيابان ها بودند براي خود و مادرش غذايي پيدا کند. آوارگي هايي که دوران کودکي اش را با آن ها پشت سر گذاشت، باعث شد بعدها زماني که شروع به فيلمسازي کرد، فيلم هاي اجتماعي گزنده اي بسازد که تمامشان انعکاسي بود از آشفتگي زندگي خودش در زماني که مجبور بود با هشت سال سن، کارگري کند. چارلي در 17 سالگي با افتخار تمام براي اولين بار به طور رسمي به عنوان دلقک در يک گروه بزرگ که اتفاقاً استنلي جفرسون (استني لورل در مجموعه طنز لورل و هاردي) هم در آن حضور داشت، مشغول به کار شد و مدت ها با آنها در شهرهاي مختلف آمريکا به اجراي نمايش پرداخت.

لباس هاي دلقک بزرگ
 

همه چيز خيلي معمولي و روتين پيش مي رفت تا اين که چارلي تصميم گرفت ظاهرش را تغيير دهد و زندگي هنري اش هم به واسطه آن کاملاً عوض شد. او شلوار گشاد، کت تنگ، کلاه لبه دار و کفش هاي بزرگ به پا کرد و با يک عصا جلوي دوربين رفت، به عقيده چارلي اين تيپ مي توانست توجه ها را جلب کند و مدتي نگذشت که همين اتفاق هم رخ داد.
بعد از اين ظاهر متفاوت، همه چارلي را شناختند و اسم او سر زبان ها افتاد، براي همين گروه فيلمسازي ماتوآل به او پيشنهاد ساخت 12 فيلم کوتاه کمدي را داد که اتفاقاً اين کمدين توانست در کمتر از دو سال تمام آنها را به کمپاني تحويل دهد. چاپلين برعکس خيلي از کمدين ها که تنها به فکر خنداندن مردم هستند، گاهي در همان هيبت دلقک، تلخ ترين صحنه ها را به تصوير مي کشيد و خيلي ها با فيلم هاي او اشک هم مي ريختند.
او که به کمک تعدادي از هنرمندان ديگر، اتحاديه هنرمندان را بنيانگذاري کرد و نزديک به 30 سال رياست آنجا را بر عهده داشت، توانست با ساخت و بازي در فيلم هايي مثل کودک، روز دستمزد و مهاجر (که خودش اين را يکي از بهترين کارهايش مي دانست) فروش شگفت انگيزي را رقم بزند اما زندگي شخصي اين بازيگر به خوبي زندگي حرفه اش نبود و پيشرفتي در آن حاصل نمي شد. او با سه بازيگر به نام هاي ميلدرد هريس، ليتا گري و پائولتا گودرد ازدواج کرد اما تمام آنها بي سرانجام ماند تا اينکه سال 1943 وقتي سن و سالي از او گذشته بود، با اونا اونيل دختر نمايشنامه نويس معروف ازدواج کرد.
چارلي بعدها در مصاحبه هايش اعلام کرد دليل دوام ازدواج آنها اين بود که اونا خيلي زود بازيگري را رها کرد و تصميم گرفت در خانه به هشت فرزندي که داشتند رسيدگي کند، فرزنداني که فقط جرالدين از بين آنها حرفه پدر را ادامه داد و در اين زمينه به موفقيت هايي زيادي دست پيدا کرد.
منبع: همشهري سرنخ شماره 76



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.