خلاصه داستان
فرود وطن خواه (پژمان بازغي)، مجري راديو که سال ها در آلمان زندگي کرده، يکي از شنوندگان برنامه هايش به نام فرشته (نازنين فراهاني) را که به دليل مرگ فرزندش قصد خودکشي دارد، آرام مي کند و او را به زندگي برمي گرداند. اما به دليل انجام کارهايي فراتر از وظيفه فرود را از کار اخراج مي کنند. يک شب پسربچه اي به نام فرود به در خانه فرود مي آيد و ادعا مي کند که فرزند اوست و همراه با مادر آلماني و بيمارش به ايران آمده است. فرود تمام هتل ها را براي پيدا کردن کارينا سينيگر، همسر آلماني اش، جست و جو مي کند. سرانجام از هتلي با او تماس مي گيرند و خبر مي دهند که کارينا در آن جا اقامت داشته و اکنون حالش وخيم شده است. فرود براي تأمين هزينه هاي درمان کارينا خط همراه و گوشي خود را مي فروشد. اما کارينا پس از سپردن فرزندش به فرود جان مي سپارد. فرود مي کوشد رابطه اش را با فرودِ خردسال گرم تر کند و از سويي در رفت و آمدهاي فرشته نزد آن ها، پيوندي عاطفي ميان فرود و فرشته پديد مي آيد و حتي پسر فرود نيز با فرشته رابطه خوبي پيدا مي کند. تا اين که حال فرودِ خردسال بد مي شود و پزشکان تشخيص مي دهند که قلب او سه برابر اندازه طبيعي اش است و بايد هر چه زودتر عمل پيوند روي او انجام شود. اما رئيس بيمارستان اعلام مي کند که هزينه عمل 30 ميليون تومان است و فرود براي بستري شدن فرزندش بايد نيمي از اين مقدار را همان ابتدا بپردازد. فرود از دکتر هدايت (ناصر آقايي)، پزشک درمانگرِ فرودِ خردسال، اندکي وقت مي خواهد. او که مي بيند براي فروش خانه پدري بايد سه ماه صبر کند تا کارهاي انحصار وراثت انجام شود، به هر دري مي زند که هزينه عمل جراحي فرزندش را تأمين کند؛ اما موفق نمي شود. فرود که فرزندش را از دست رفته مي بيند و از سويي متوجه مي شود که پزشکان به دليل عدم پرداخت مبلغ مورد نظر قصد ترخيص فرودِ خردسال را دارند، ناگزير با سلاحي دکتر هدايت و بيماران و کارکنان بخش اورژانس را به گروگان مي گيرد. از سويي سرهنگ حميد جلالي (جمشيد هاشم پور) که چند روزي است يک فرزند خود را در اثر سانحه تصادف از دست داده و فرزند ديگرش هم در کماست، مي کوشد فرود را آرام کند و حتي پيشنهاد پيوند عمل قلب پسرش را به پسرِ فرود مي دهد. اما فرود که گمان مي کند اين ها يک بازي از سوي پليس است، تنها مي خواهد که نام پسرش در فهرست بيمارانِ درانتظار پيوند قرار گيرد. فرود که مطمئن مي شود نتيجه آزمايش ها براي پيوند قلب پسرِ سرهنگ به پسرش منفي است، در قبال آزادي گروگان ها، مي خواهد که پسرش را به اورژانس و نزد او بياورند. فرود که پيش از گروگان گيري تمام آزمايش هاي لازم را انجام داده، پس از راضي کردن دکتر هدايت به انجام عمل پيوند، با شليك تيري به مغزش خودکشي مي کند که دچار مرگ مغزي شود و بتوانند قلبش را به قلب پسرش پيوند بزنند. چندي بعد، فرودِ خردسال همراه با فرشته بالاي مزار فرود مي روند؛ در حالي که سرهنگ جلالي نيز آن جا حضور دارد.
ژانر
ملودرام / پليسي
درباره فيلمنامه نويس اثر
سعيد اسدي: متولد 1332در تهران. او دانش آموخته رشته سينما از آمريکاست. در سال 1365 نختسين فيلم سينمايي اش را با نام سراب در سوئد ساخت. اسدي در سال هاي مياني دهه 70 به ايران بازگشت و کار خود را به عنوان کارگردان فيلم هاي سينمايي آغاز کرد. عشق گم شده (1376)، سيب سرخ حوا (1377)، آواز قو (1379)، مهمان (1385)، فرود در غربت (1385)، تلافي (1386) و خيابان بيست و چهارم (1387) فيلم هاي کارنامه سعيد اسدي را تشکيل مي دهند. به گواه عنوان بندي فرود در غربت، اسدي فيلمنامه اين فيلم را با همکاري يک فرد خارجي به نام جيمز کرن نوشته است. گويا طرح و ايده داستان فرود در غربت نيز همانند آواز قو الهام گرفته از يکي از طرح هاي سينمايي اسدي در زمان سکونتش در خارج از کشور بوده که کوشيده شده رنگ و بويي ايراني به آن ببخشند.
خوبي هاي فيلمنامه
تنها ويژگي مثبتي که درباره فيلمنامه فرود در غربت مي توان گفت، اين است که ايده نخستين جذابي دارد و با اين که بارها و بارها از روي چنين ايده دراماتيکي فيلم ساخته اند، اما هنوز هم مي تواند براي مخاطب تازگي داشته باشد. پايان تراژيک و احساس برانگيز داستان نيز مي توانست ذهن تماشاگر را به سوي ارجاع ها و کنايه هاي فرامتني فيلمنامه درباب معضلات اجتماعي و اقتصادي ببرد كه البته داستان در جزئياتش آن قدر با مشكلات ريز و درشتي دست و پنجه نرم مي کند که چنين تأثيري در مخاطب پديد نمي آيد.
کاستي هاي فيلمنامه
ايرادهاي روايي فيلم آن قدر روشن و آشکار است که هر تماشاگري مي تواند آن ها را برشمارد. ضعف در منطق داستاني، شخصيت پردازي خام و ديالوگ نويسي بد در سرتاسر فيلمنامه به چشم مي خورد. آوردن نمونه هايي براي اين ادعا مي تواند تکليف همه چيز را روشن کند. آغاز فيلم با اين که مي توانست شروعي محکم باشد، با شعارهاي فرود براي آرام کردن فرشته به يک سکانس بسيار ضعيف تبديل شده است! در ادامه و پس از پيدا شدن پسربچه، فرود براي يافتن کارينا با تمام هتل ها تماس مي گيرد؛ اما او را پيدا نمي کند. سپس در سکانس بعد از يکي از هتل هاي شناخته شده تهران با فرود تماس مي گيرند و خبرمي دهند که کارينا مسافر آن ها بوده و جز شماره خانه فرود، آدرس و نشاني ديگري با خود نداشته است! زماني که با کارينا روبه رو مي شويم، او مثل بلبل فارسي صحبت مي کند و فرزندش را امر و نهي مي کند؛ بي آن که فيلمنامه نويس در فضاي اين صحنه و موقعيت و شرايط کارينا دقت کرده باشد. نقطه عطف نخست فيلمنامه (عود کردن بيماري قلبي پسرِ فرود) خيلي دير در داستان رخ مي دهد؛ هرچند که موقعيت نمايشي خوبي است و وضعيت کم و بيش متعادل قهرمان داستان را به هم مي زند. اقدام فرود براي گروگان گيري با اين که زمينه چيني قابل قبولي دارد،اما نه تنها انگيزه روشني در پسِ آن نيست، بلکه حتي خنده دار و باورناپذير به نظر مي رسد. هر آدم عاقلي مي داند که رئيس و پزشکان بيمارستان مي توانستند با همکاري پليس فرود را فريب دهند و نام فرزندش را در فهرست بيماران نيازمند به پيوند قرار دهند و او را وادار به تسليم کنند. پرسش اين جاست پس چرا فرود تا اين اندازه بي هدف دست به يک کار خطرناک و بزرگ مي زند؟ آيا نمي توانست با اين انگيزه جلو برود که تا زماني محدود (براي نمونه 24 ساعت و يا کمي بيشتر) گروگان ها را نگه دارد که يک قلب موجود و هماهنگ با بدن پسرش را پيوند بزنند. اين که عمل گروگان گيري به قصد قرار دادن نام فرزندش در فهرست انتظار باشد، نمي تواند توجيه قابل قبولي داشته باشد و البته در اين ميان روشن نمي شود که يک مجري راديو که آن قدر روحش لطيف است که همواره در باب موضوع هاي انساني و مشکلات اجتماعي حرف مي زند، از کجا و در يک چشم به هم زدن سلاحي را فراهم مي کند؟ داستانکي که سرهنگ جلالي با خود وارد قصه اصلي مي کند، جدا از تصادفي بودنش (پسر او در کماست و مي شود قلب او را به قلب فرود پيوند زد)، کارکردي نيز در قصه ندارد جز بالا بردن ميزان سانتي مانتاليسمِ قصه. ايراد ديگر فيلمنامه کند شدن و سپس ايستادن داستان در نيمه دومش و پس از آغاز گروگان گيري است.
شخصيت ها
فرود به عنوان قهرمان داستان بيش از اندازه تسليم موقعيت هايي است که با آن ها روبه رو مي شود و درحقيقت او نيست که داستان را جلو مي برد. وضعيت ديگر شخصيت ها از فرود هم بدتر است! شخصيت فرشته که تکليفش با خودش هم روشن نيست و معادل سازي نويسنده در ابتدا و پايان داستان (از دست رفتن فرزند فرشته و به دست آوردن فرزند فرود) به دليل در حاشيه ماندن شخصيت فرشته کارکرد و تأثير دراماتيکش را از دست مي هد.
ديالوگ ها
گفت و گوهاي فيلم پاشنه آشيل آن است که نه تنها شخصيت پردازي فيلمنامه را مخدوش کرده، بلکه حس نمايشي صحنه ها را نيز از بين برده است. شايد بد نباشد به چند نمونه از اين ديالوگ ها اشاره شود. فرود جايي به فرزندش مي گويد: هميشه اين احساس که دارم وطنم رو فراموش مي کنم، آزارم مي داد ... يا در ادامه فرود در بيمارستان از کارينا مي پرسد: چرا آدم ها دير بزرگ مي شن ...؟. پاسخ حکيمانه کارينا جالب است که مي گويد: آدم ها دير بزرگ نمي شن ... دير مي فهمن ...!
صحنه خوب فيلمنامه
تنها صحنه خوب فيلم جدال کلامي فرود با اعضاي شوراي پزشکي بيمارستان است که به دليل موقعيت حساس قهرمان داستان، حرف هاي انتقادي اش رو و گل درشت به نظر نمي رسند.
صحنه ضعيف فيلمنامه
در بخش هاي پيشين کم و بيش به اين صحنه ها اشاره شد.
صحنه خوب اجرا شده از فيلمنامه
پيدا کردن اين يکي هم در فيلم بسيار دشوار است! کافي است به ميزانسن هايي که اسدي از استقرار نيروهاي پليس داده، نگاهي دوباره بيندازيم که بيشترشان تعجب و گاه خنده آدم را در پي دارد.
نقش فيلمنامه در فروش فيلم
فرود درغربت درکنار کودک و فرشته کم فروش ترين فيلم امسال بوده است. در اين موضوع شکي باقي نيست که شرايط اکران چنين فيلم هاي مهجوري ديگر از مرز تبعيض آميز گذشته و چيزي در حد و اندازه هاي فاجعه است و جاي نگراني دارد. اما اين را هم نبايد فراموش کرد که عدم پيوند مخاطب با فيلمي که هم بازيگر ستاره دارد و هم پتانسيل اوليه داستاني براي جذب تماشاگر، ريشه در ضعف هاي فيلمنامه دارد. هرچند که ساختار فيلم و شيوه کارگرداني اسدي نيز جايي براي دفاع باقي نگذاشته است.
ديدگاه برخي از منتقدان و نويسندگان سينمايي درباره فيلم يا فيلمنامه
حسين آرياني: نام خانوادگي شخصيت اصلي فيلم (وطن خواه) که قرار است تمثيلي از عملکرد او باشد، در طول فيلم بدل به نامي گل درشت و آزاردهنده مي شود و اصولاً معلوم نمي شود که شخصيت اصلي فيلم که اين قدر از زندگي در ايران کلافه شده و عذاب مي کشد، چرا ايران را ترک نمي کند!؟ شعارهاي او درباره اهميت عشق به وطن و فراموش نکردن آن به تنهايي نمي تواند کافي باشد، چرا که تماشاگر در عمل و روي پرده چيز ديگري مي بيند.
فيلمنامه نويسان: سعيد اسدي و جيمز کرون، کارگردان: سعيد اسدي، مدير فيلم برداري: مصطفي کشفي، مدير صدابرداري: کريم کاشاني، طراح صحنه و لباس: حسن روح پروري، طراح چهره پردازي: مهري شيرازي، تدوين: محمد راوندي، بازيگران: پژمان بازغي، نازنين فراهاني، ناصر آقايي، مهرداد فلاحتگر و جمشيد هاشم پور، مجري طرح و تهيه کننده: افشين صادقي.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100