نخستين دوره ي تاريخي امامت(3)

«شاخصه ي دوم در حكومت امام علي(ع) مسأله ي زهد ايشان است. زهد اميرالمؤمنين (ع) واقعاً زهد خيلي عجيبي است، خود علي بن ابي طالب (ع) فرموده است توقع نيست كه من و امثال من، مثل علي بن ابي طالب زندگي كنيم، خود آن بزرگوار فرمودند كه نمي توانيد. بشر معمولي اصلاً ضعيف تر از اين حرف هاست، كما اين كه اميرالمؤمنين (ع) هم
دوشنبه، 20 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نخستين دوره ي تاريخي امامت(3)

نخستين دوره ي تاريخي امامت(3)
نخستين دوره ي تاريخي امامت(3)


 






 

2) زهد امام (ع) درحكومت
 

«شاخصه ي دوم در حكومت امام علي(ع) مسأله ي زهد ايشان است. زهد اميرالمؤمنين (ع) واقعاً زهد خيلي عجيبي است، خود علي بن ابي طالب (ع) فرموده است توقع نيست كه من و امثال من، مثل علي بن ابي طالب زندگي كنيم، خود آن بزرگوار فرمودند كه نمي توانيد. بشر معمولي اصلاً ضعيف تر از اين حرف هاست، كما اين كه اميرالمؤمنين (ع) هم اين زهد را در زمان خودشان بر عيال خودش تحليل نمي كرد. در آن زمان كسي كه اين زهد را داشت، خود علي(ع) بود، حتي نه امام حسن (ع)، نه امام سين (ع)، حتي نه همسران بزرگوارش، هيچ جا نداريم كه اميرالمؤمنين (ع) در خانه اش اين طور زندگي مي كرده است. نه، خوراك شخص اميرالمؤمنين (ع) در يك كيسه ي سربه مهر پيچيده بود، مي آوردند باز مي كرد، مي ريخت، مي خورد، بعد سرش را مهر مي زد و در جايي مي گذاشت. در خانه هم زندگي معمولي خودشان را داشتند. شخص اميرالمؤمنين(ع)، اصلاً فوق طبيعت معمولي بشري است، مگر كسي مي تواند اين طور زندگي بكند؟ درس عجيبي است، اين براي آن است كه من و شما جهت را بفهميم» (خامنه‌اي، 1383، 114).
تصويري از اين زهد را علي (ع)، در نامه ي خودشان به عثمان بن حنيف اين گونه فرموده اند:
«الا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه، الا وانكم لا تقدرون علي ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفه و سداد. فوالله ما كنزت من دنيا كم تبرا و لاادخرت من غنائمها و فرا و لا اعددت لبالي ثوبي طمرا ولا ادخرت من ارضها شبرا و لااخذت منها لا كقوت اتان دبره ولهي في عيني اوهي و اهون من عفصه مقرد» (صبحي صالح، 1387 هـ ، 417)؛ آگاه باشيد كه امام شما از دنياي خويش به دو جامه(بهاره و زمستانه) اكتفا كرده و از غذايش به دوقرص نان جو.آگاه باشيد كه شما بر اين مسأله قدرت نداريد، ولكن ياري كنيد مرا به ورع ودوري از گناه وتلاش در فهم دين، وعفت و محكمي در دين، به خدا قسم از دنياي شما درهم وديناري ذخيره نكردم واز غنائم آن چيزي نيندوختم و براي جامه‌ام چيزي را مهيا نكردم واز زمين آن ، وجبي راحيازت نكردم، واز غذايش به مقدار بسيار اندكي استفاده كردم و هر آينه اين دنيا در نظر من از عطسه اي بي ارزش وكم بهاتر است.
اميرالمؤ منين (ع)، همين درس رابه فرمانداران خودش منتقل مي كند، حضرت يك وقت كسي را مي خواست به عنوان فرماندار به شهري بفرستد، به او گفت : فردا بعد از ظهر پيش من بيا ، حالا هم تقريباً معمول است كه اگر مي خواهند فرماندار يا استانداري را به جايي بفرستند، آن حاكم يا آن مسؤول، او را مي خواهد و اگر سفارشاتي دارد، به او توصيه مي كند. آن شخص نقل مي كند كه فردا بعد از نماز ظهر به همان جايي رفتم كه امير المؤمنين(ع) مي نشستند( يعني دكه اي كه حضرت (ع) براي اين كار در كوفه معين كرده بودند). ديدم كه در مقابل اميرالمؤمنين (ع)،يك كاسه ي خالي و يك كوزه ي آبي هست، يك خرده كه گذشت، به خدمتكارش اشاره كرد وفرمود كه آن بسته ي من را بياور. ديدم بسته ي سر به مهري را آوردند، اين كيسه مهر وموم شده بود تا كسي نتواند آن را باز كند. اين شخص مي گويد با خودم فكر كردم كه حضرت (ع) من را امين دانسته ومي خواهد گوهر گران بهايي را به من نشان بدهد، يا به من امانتي را بسپارد، مي گويد : حضرت(ع )مهررا شكست ودر كيسه را باز كرد، ديدم در اين كيسه سويق(آرد الك نكرده) وجود دارد، بعد حضرت (ع) دست كرد،يك مشت از اين آردها را در آورد داخل كاسه ريخت ، يك خرده هم از كوزه آ ب روي آن ريخت ،اين ها را به هم زد وبه عنوان ناهار خورد. به حضرت(ع) عرض كردم: يا اميرالمؤ منين، شما اين كار را مي كنيد؟ اين عراق با اين همه نعمت در اختيار شماست، اين همه گندم وجود دارد، اين كارها براي چه؟ فرمود: والله ما اختم عليه بخلاً به و الكني ابتاع قدر ما يكفيني فا خاف ان نيقص فيضع فيه من غيره وانا اكره ان دخل بطني الا طيباً» (مجلسي،1987،335/40)، سوگند به خدا كه از روي بخل مهرش نكرده ام، ولكن به قدر نياز خودم خريداري كرده ام و مي ترسم كه بر آن چيزي ديگر افزوده شود و من كراهت دارم كه در شكم خود غذايي وارد كنم كه طيب وپاكيزه نباشد.
اين كار راحضرت (ع) انجام داد تا به آن شخص عملاً درسي بياموزد كه مي خواهد حالا فرماندار شود» (خامنه اي ،1365، 124).

اگر علي (ع) نبود
 

«اگر تاريخ اسلام وتشيع چهره ي فردي مانند علي(ع) را نداشت، امروز نه فقط از تشيع بلكه از اسلام ، جز در لابلاي كتاب ها اثري نبود، اسلام را براي من وشما نام علي (ع) وياد (ع) وخاطره ي فداكاري هاي اين بزرگ مرد حفظ كرده است.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: علي، فارق ميان حق وباطل است. اي علي، خودت گفتي كه من قرآن ناطقم ، آن ميدان جنگت، كه هرگروه وشخصي هر چند قوي، در برابرت احساس ضعف مي كردند، آن محراب عبادتت درآن شب هاي بلند، آن نخلستان هاي مدينه، آن گريه ها وتهجد ها وشب زنده داري هايت، آن خوف خدا غش كردن هايت آن رحم و عطوفتت به يتيمان وبينوايان ، آن عدالت و كرامتت، آن سازش نا پذيري ات، آن مملكت داري ات ، كه يك استاندار ظالم را تحمل نكردي، آن دقتت در مراقبت از كارگزارانت كه به عثمان بن حنيف، بااين كه شخصيت بزرگي است، آن نامه را نوشتي، استانداري كه يك شب مهماني اشراف مي رود، با يك نامه ي سراسر ملامت، او را از كارش بر حذر مي داري، آن يتيم نوازي ات، آن ضعيف پروري ات، آن ظا لم ستيزي ات،كه همه نشان از وجود چند بعدي وجامع بودن تو است . آري اگر تو نبودي، اسلام وحقيفت وتشيع از بين رفته بود» (مواضع تفصيلي حزب جمهوري اسلامي، سال 1358).
3)مشكل سازي حقانيت علي (ع)درحكومت حقانيت علي (ع)واصراراو در دفاع از حقيقت و مكتب و عدالت، سبب شد حكومت آن حضرت (ع) با مشكلات فراوان و عديده‌اي همراه شود. «جريان حقانيت علي(ع) همراه با مظلوميت اميرالمؤمنين (ع) منتهي به اين شده كه در زمان حكومت كم تر از پنج سال، سه جريان در مقابل اميرالمؤمنين (ع) صف آرايي كردند؛ قاسطين، ناكثين و مارقين. اين روايت را، هم شيعه و هم سني ازامير المؤمنين(ع)نقل كرده اند كه فرمود: امرت ان اقاتل النا كثين و القاسطين و المارقين. چون پيامبر(ص)به ايشان فرموده بود: سنقاتل بعدي الناكثين والمارقين؛ تو بعد از من به جنگ نا كثين، قاسطين و مارقين خواهي رفت.

قاسطين در برابرعلي(ع)
 

قاسطين، يعني ستم گران. ماده ي«قسط» وقتي كه به صورت مجرد استعمال مي شود، قسط يقسط، يعني جار يجور، ظلم يظلم، به معناي ظلم كردن است، وقتي با تلاشي مزيد و در باب افعال آورده مي شود،«اقسط يقسط يعني عدل و انصاف، اما وقتي كه قسط يقسط گفته مي شود، ضد اوست، يعني ظلم و جور، قاسطين از اين ماده است، قاسطين، يعني ستم گران اميرالمؤمنين (ع) اسم اين ها را ستم گر گذاشت. اين ها چه كساني بودند؟اين ها مجموعه‌اي از كساني بودند كه اسلام را به صورت ظاهري و مصلحتي قبول كرده بودند و حكومت علوي را از اساس قبول نداشتند... هر كاري هم اميرالمؤمنين (ع) با اين ها مي كرد، فايده نداشت. البته اين جماعت، گرد محور بني اميه و معاويهًْ بن ابي سفيان، كه حاكم و استادار شام بود، جمع آمده بودند. بارزترين شخصيتشان هم خود معاويه، بعد هم مروان حكم و وليد بن عقبه است.
اين ها از يك جبهه اند و حاضر نبودند كه با علي (ع) کنار بيايند و با اميرالمؤمنين (ع) بسازند. درست است كه مغيرهًْ بن شعبه و عبدالله بن عباس و ديگران در اول حكومت اميرالمؤمنين (ع) گفتند: يا اميرالمؤمنين اين ها را چند صباحي نگه دار، اما حضرت(ع) قبول نكردند. آنها حمل كردند براين كه حضرت (ع) بي سياستي كرد، لكن نه، آنها خودشان غافل بودند، قضاياي بعدي اين را نشان داد.اميرالمؤمنين (ع) هر كار هم كه مي كرد، معاويه با او نمي ساخت. اين تفكر، تفكري نبود كه حكومتي مثل حكومت علوي را قبول كند، هر چند قبلي ها، بعضي ها را تحمل كردند، از وقتي كه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزي كه مي خواست با اميرالمؤمنين(ع)بجنگد، كم تر از سي سال گذشته بود و اطرافيانش سال ها در شام حكومت كرده بودند، نفوذي پيدا كرده بودند، پايگاهي پيدا كرده بودند، ديگر آن روزهاي اول نبود كه تا يك كلمه بگويند، به آنها بگويند كه شما تازه مسلمانيد، چه مي گوييد، جايي باز كرده بودند» (دارالهدي، 1383، 138).
«يك دسته آن دسته ي اهل شام بودند، يعني اصحاب معاويه و عمر و عاص، كه بعضي از اين ها سابقه ي اسلام نسبتاً طولاني داشتند و بعضي هم جديد الاسلام بودند و چيزي از آن زمان درك نكرده بودند. عمده ي دوران اسلامشان متعلق به بعد از زمان پيغمبر(ص)بود.بعضي ها هم بودند كه درهمان جناح شام جز واصحاب پيغمبر (ص)محسوب شدند. اين ها قدرتي بودند كه از لحاظ سياسي قوي، از لحاظ مالي قوي، از لحاظ مانورهاي حكومتي قوي، با امكانات فراوان در مقابل اميرالمؤمنين (ع)اين نبود كه آن حضرت (ع) حاكم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه كند، چون در ميان حكام اميرالمؤمنين (ع) همه كه عادل نبودند، حضرت (ع) با آنها هم مشكل داشت، و همان ها هم عاقبت در برابرش صف آرايي كردند» (خامنه‌اي، 1383، 150).

چهره ي حكومت اموي
 

«حكومت اموي چهره‌اي فاسد دارد، چهره‌اي كه اسلام را مشوه كرده و همين ها جرياني بودند كه حكومت علوي را قبول نداشتند، ولي مي خواستند حكومت طور ديگري باشد و دست خودشان باشد كه بعد هم اين را نشان دادند و دنياي اسلام، تجربه ي حكومت اين ها را چشيد، يعني همان معاويه‌اي كه در زمان رقابت با اميرالمؤمنين (ع)، آن طور به بعضي از اصحاب روي خوش نشان مي داد و محبت مي كرد، بعداً همان حكومت، برخوردهاي خشن از خود نشان داد، تا به زمان يزيد و حادثه كربلا رسيد. بعد هم به زمان مروان و عبدالملك وحجاج بن يوسف ثقفي و يوسف بن عمروثقفي رسيد كه يكي از ميوه هاي آن حكومت است. همه ي اين حكومت را معاويه پايه گذاري كرد و برسر چنين چيزي با اميرالمؤمنين (ع) جنگيد. از اول معلوم بود كه آنها چه چيزي رادنبال مي كنند و مي خواهند؛ حكومت دنيايي محض با محور قراردادن خود پرستي ها و خودي ها. همان چيز هايي كه در حكومت بني اميه، همه مشاهده كردند بنده در اين جا هيچ بحث عقيدتي و كلامي ندارم، اين چيزي هايي كه عرض مي كنم، متن تاريخ است، تاريخ شيعه هم نيست، اين ها تاريخ ابن اثير و تاريخ ابن قتيبه و امثال اين هاست كه من متن هايش را دارم و ياد داشت شده و محفوظ است، اين ها حرف هايي است كه جزو مسلمات است، بحث اختلافات فكري شيعه و سني نيست» ( دارالهدي، 1383، 140).

ناكثين در برابر علي (ع)
 

«جبهه ي دومي كه با اميرالمؤمنين (ع) جنگيدند، ناكثين بودند. ناكث يعني شكننده و ناكثين يعني شكنند گان، و در اين جا منظور شكنندگان بيعت است. اين ها اول باامير المؤمنين(ع)بيعت كردند، ولي بعد بيعت شكستند.اين ها مسلمان بودند و برخلاف گروه اولي خودي بودند، منتها خوديي هايي كه حكومت علي بن ابي طالب (ع)را تا آن جايي قبول داشتند كه براي آنها يك سهم قابل قبولي در آن حكومت وجود داشته باشد، با آنها مشورت بشود، به آنها مسؤوليت داده بشود، به آنها حكومت داده شود، به اموالي كه در اختيارشان هست (ثروت هاي باد آورده) تعرض نشود، نگويند از كجا آورده‌اي. لذا اول هم آمدند و اكثريتشان بيعت كردند. البته بعضي هم بيعت نكردند، جناب سعد بن ابي و قاص از همان اول بيعت نكرد. ليكن جناب طلحه، جناب زبير، بزرگان اصحاب و ديگران با اميرالمؤمنين (ع) بيعت كردند و تسليم شدند و قبول كردند، منتها سه چهار ماه كه گذشت، ديدند با اين حكومت نمي شود ساخت لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه‌اي بود. ام المؤمنين را هم باخودشان همراه كردند، چقدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمؤمنين (ع)پيروز شد و قضايا را صاف كرد. اين هم جبهه دوم بود كه مدتي بزرگوار را مشغول كردند» (دارالهدي، 1383، 142).

جبهه ي ماقين
 

«جبهه ي ديگري كه درواقع جبهه ي سوم بودند،جبهه ي مارقين بود. مارق، يعني گريزان. در تسميه ي اين ها به مارق، اين طور گفته اند كه آنها آن چنان از دين گريزان بودند كه يك تير از كمان گريزان مي شود. وقتي شما تير را در چله ي كمان مي گذاريد و پرتاب مي كنيد، چه طور آن تير مي گذرد، عبور مي كند و دور مي شود، اين ها همين گونه از دين دور شدند. البته اين ها متمسك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مي آوردند، اين ها همان خوارج بودند».
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.