نخستين دوره ي تاريخي امامت(5)
سختي مواجهه با عناصر مخالف
مثلاً خوارج نهروان آدم هاي صريح اللهجهاي بودند كه حتي در مقابل فردي مثل حجاج بن يوسف ثقفي، كه بسيار آدم پليدي بود و خون از انگشت هايش مي چكيد، مقابله مي كردند و هراسي از چنين آدم قسي القلبي به خود راه نمي دادند.
مي دانيد كه حجاج آدم خيلي سخت دل قسي القلب عجيبي بود، و اصلاً نظير ندارد. گفته اند فردي از اموي هاگفته است: «لوجاءكل امهًْ بخبيثها وجئناهم بحجاج لغلبناهم»؛ يعني اگر همه ي امت ها، خبيث ها و ناپاكي هاي خودشان را بياورند و ما حجاج را بياوريم، بر همه ي آنها غلبه مي كنيم. حجاج، يك مشخصه هايي هم داشت، فردي فصيح و جزء بلغاي عرب بود. خطبه هايي كه حجاج در نبرد مي خواند،جزء خطبه هاي فصيح و بليغي است كه جاحظ در البيان و التبيين نقل مي كند. حجاج حافظ قرآن بود، اما مردي خبيث و دشمن عدل و دشمن اهل بيت پيامبر (ص) و آل طاهرينش (ع) بود. چيز عجيبي بود، يكي از اين خوارج را پيش حجاج آوردند، حجاج شنيده بود كه اين شخص،حافظ قرآن است. به او گفت:أجمعت القرآن؟»؛ آيا قرآن را جمع كردهاي؟
منظورش اين بود كه آيا قرآن را در ذهن خود جمع كردهاي؟
اگربه جواب هاي سربالا وتند اين خارجي توجه كنيد، طبيعت اين ها معلوم مي شود. پاسخ داد: «أكانمفرقاً فاجمعه»؛ مگر قرآن پراكنده بود كه من جمعش كنم؟
البته مقصود او را فهميد،اما مي خواست جواب ندهد.
حجاج با همه ي وحشي گري اش حلم به خرج داد و گفت: «أفتحفظه؟»؛آيا قرآن را حفظ مي كني؟
پاسخ شنيد كه «أفخشيت خواره فاحفظه؟»مگر ترسيدم قرآن فرار كند كه حفظش كنم؟
دوباره يك جواب درشت ديد. حجاج ملاحظه كرد كه نه مثل اين كه بنا ندارد جواب بدهد، پرسيد: ما تقول في اميرالمؤمنين عبدالملك ؟»؛
درباره ي اميرالمؤمنين عبداملك چه مي گويي؟
عبدالملك مروان خبيث، خليفه ي اموي بود. آن خارجي گفت: «لعنهًْ الله و لعنك معه»؛ خدا او را لعنت كند و تو را هم با او لعنت نمايد.
ببينيد اين ها اين طور خشن، صريح و روشن حرف مي زدند. حجاج با خونسردي گفت:«أنت تقتل،كيف تنظر الله»؛ بگو ببينم اگر كشته شوي، گمان داري خدا را چگونه ملاقات كني؟
پاسخ شنيد: «القي الله بعملي و تلقاه انت بدمي»؛ من خدا را با عملم ملاقات مي كنم، تو خدا را با خون من ملاقات مي كني.
بينيد برخورد با اين گونه آدم ها مگر كار آساني بود؟اگر آدم هاي عوام گير چنين آدم هايي بيفتند، مجذوبش مي كنند، اگر آدم هاي غيراهل بصيرت، چنين انساني را ببينند، محوش مي شوند كما اين كه در زمان امير مؤمنان (ع) هم شدند.
علي (ع) قرآن مجسم
در ماجراي حاكميت چنين فرمودند: «فاذا حكمتم بالصدق في كتاب الله فنحن احق الناس بها»( صبحي صالح، 1387 هـ، 182)؛ اگر صادقانه بايد حكمي شود، اين است كه سزاوارترين هستم نسبت به كتاب خدا(قرآن).
درمورد ديگري فرموده است:
هذا امرظاهرهايمان وباطنه عدوان واوله رحمهًْ. و آخره اندامه... و ان الكتاب لمعي» (همان، 179)؛ اين كار امري است كه ظاهرش ايمان و باطنش دشمني است، اولش رحمت و آخرش پشيماني است و كتاب قرآن با من است.
خروج مخالفان از ولايت علي(ع)
آنها، يعني مخالفان، در اين نكته شك داشتند، دچارانحراف بودند و حقيقت را نمي فهميدند، هر چند ممكن بود سجده هاي طولاني هم بكنند، همان كساني كه در جنگ صفين از اميرالمؤمنين (ع)روبرو گرداندند و رفتند به عنوان مرزباني در خراسان و مناطق ديگر ساكن شدند، سجده هاي طولاني يك شب يا ساعت هاي متمادي مي كردند، اما فايده اش چه بود؟
كه انسان، اميرالمؤمنين(ع)را نشناسد، خط صحيح را، كه خط توحيد و خط ولايت است، نفهمند و برود مشغول سجده بشود، اين سجده چه ارزشي دارد؟ بعضي از روايات باب ولايت نشان مي دهد كه اين طور افراد اگر همه ي عمرشان را عبادت بكنند، اما ولي خدا را نشناسند، تا ب دلالت او حركت بكنند و مسيررا با انگشت اشاره ي او معلوم نمايند، اين، چه فايدهاي دارد؟ «ولم يعرف ولايهًْ ولي الله ينواليه و يكون جميع اعماله بدلالته» (كليني، بي تا، 2/19).
اگر ولايت ولي الهي را نشناسد، تمام اعمالش در همان مسير فايدهاي ندارد.
علي (ع) معيار حركت در حكومت
يعني اگر كسي در برابر اين مسير صحيحي كه من در پيش گرفته ام، فتنه گري كند و يا در حكومت، غير اين شيوه را بپيمايد، نصيحتش مي كنم كه برگردد، اما اگر ابا كرد، به رويش شمشير مي كشم. «فان ابي قوتل» (همان)؛اگركسي از اين طريق تخطي بكند با شمشير من مواجه مي شود.
در همين خطبه مي فرمايد: «الا واني قاتل رجلين، رجلاً ادعي ما ليس له و آخرمنع الذي عليه»(همان)؛ يعني من با دو كس مي جنگم، يكي آن كسي كه چيزي را كه متعلق به او نيست، مالي را، مقامي را، حقي را كه به او تعلق ندارد، بخواهد دست بيندازد و بگيرد، نفردوم كسي است كه حقي را كه برگردن او است و بايد ادا كند، ادانكنند، مثلاً بايد به جهاد برود، نرود، بايد اداي مالي بكند، نكند، بايد در اجتماع مسلمين شركت بكند، نكند. او قاطعانه اين مطالب را مي فرمود: «وقدفتح باب الحرب بينكم وبين اهل القبلهًْ و لايحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر» (صبحي صالح، 1387هـ، خطبه 173)؛ باب جنگ با اهل قبله برروي شما باز شد، زمان پيامبر (ص)، و حمل نمي كند اين نشانه را مگر اهل صبر و بصرت.
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389