درباره کريستوفر نولان و جاناتان نولان (2)

مي خواهد خوشتان بيايد يا نه. اما اين دو برادر نويسنده، که حالا در 40 سالگي کريستوفرشان به عنوان يکي از موفق ترين فيلم سازان روز دنيا شناخته مي شود، مرزهاي نويسندگي را در عالم سينما تغيير داده اند. حالا چه عاشق سينه چاکشان باشيد، يا که نه، اعتقاد داشته باشيد دنياي ظاهراً بزرگشان، قدري هم که شده، توخالي و گول زننده
سه‌شنبه، 21 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درباره کريستوفر نولان و جاناتان نولان (2)

 درباره کريستوفر نولان و جاناتان نولان
درباره کريستوفر نولان و جاناتان نولان


 






 

مرزها دروغ اند
 

قسمت دوم
مي خواهد خوشتان بيايد يا نه. اما اين دو برادر نويسنده، که حالا در 40 سالگي کريستوفرشان به عنوان يکي از موفق ترين فيلم سازان روز دنيا شناخته مي شود، مرزهاي نويسندگي را در عالم سينما تغيير داده اند. حالا چه عاشق سينه چاکشان باشيد، يا که نه، اعتقاد داشته باشيد دنياي ظاهراً بزرگشان، قدري هم که شده، توخالي و گول زننده است، يا اين که صناعت به کار رفته در خلق آثارشان توي ذوق مي زند، و اين که ته ته اش، آن چه از دل اين بلاک باسترها و محصولات پر از چالشي که در مقياس هاي غول آسا ساخته شده اند، باقي مي ماند، چيز دندان گيري نيست. حتي اگر اين جوري فکر کنيد، باز نمي شود انکار کرد که اين برادران نويسنده، نقش مهمي در گشودن حوزه هاي تازه اي در دنياي نويسندگي براي فيلم داشته اند؛ بازي هاي زماني، تغييرهاي متوالي و نامنتظره در مسير داستان، جابه جايي شخصيت ها در ابعادي که پيش از آن ها فکرش را هم نمي شد کرد. جاناتان و کريستوفر با معيارهاي پذيرفته شده زمان و مکان مي جنگند و در هر فيلمنامه قابليت هاي بياني تازه اي براي رسانه ابداع مي کنند. آن چه تا به حال فکرش را هم نمي کرديم. و نکته اصلي اين جاست که در اين مسير، مرزهاي پذيرفته شده سينماي مستقل خاص و سينماي جريان اصلي را هم به چالش مي طلبند، نخستين فيلمشان، که اثر جمع و جور و نوآوري، به لحاظ مسير روايي است، همان قدر غيرقابل پيش بيني و تازه است، که بلاک باستر فوق موفق اخير کريستوفر نولان که امسال سالن هاي سينماي جهان را با همه پيچيدگي بياني و مضموني اش فتح کرد؛ همان فيلمي که اين پرونده از مجموعه «فيلمنامه نويس هاي بزرگ تاريخ سينما» به مناسبتش به اين دو برادر فيلمنامه نويس اختصاص داده شده؛ تلقين.
در اين مجموعه نه فقط به اين نوآوري ها و مرزگشايي ها، که به ايده هاي مضموني و مؤلفه هاي مشترک و مفاهيم تازه در قصه هاي برادران نولان هم پرداخته ايم. کريستوفر و جاناتان، نويسنده هاي هزاره جديد هستند. روزگاري که انسان بيش از هميشه باورش شده آن چه درباره مرز زمان و ماده برايش گفته اند، افسانه اي بيش نبوده. افسانه هاي قديم، واقعيت هاي دنياي امروز ماست.
امير قادري

روايت در دو فيلم اول نولان
 

جهان بي خاطره
نويسنده: بهنام شريفي
پس از شروع / پيش از پايان: موقعيت لئونارد
پس از شروع اين نوشته تصميم گرفتم که خودم را در موقعيت لئونارد فيلم يادآوري بگذارم. پس حافظه کوتاه مدتم دچار مشکل شد و نام تمام فيلمنامه هايي را که نولان بعد از يادآوري نوشته از ياد بردم. از نظر من کريستوفر نولان تنها دو فيلمنامه تعقيب و يادآوري را نوشته است. پس اين نوشته محصول موقعيتي خاص شد.
مي توانيد از ابتدا يا انتهاي نوشته شروع به خواندن کنيد.

1. تعقيب؛ جست و جوي داستان براي نويسنده
 

تعقيب به عنوان اولين فيلمنامه نولان خصوصيات يک اثر پست مدرنيستي دهه نودي را داشت. بازي با عنصر زمان، راوي نامطمئن، طنز گزنده و ارجاع به آثار و ژانرهاي پيش از خود از خصوصيات مشترک اين فيلم با اغلب آثار پست مدرنيستي دهه 90 نود. علاوه بر اين ها اعترافات نويسنده بي نام تعقيب در بيشتر موارد با روايت اصلي هم خواني نداشت. به طور کلي اعتراف در فرهنگ غرب جايگاه خاصي دارد. از اعتراف به گناه در کليسا گرفته تا اعتراف نامه هاي مشهور اگوستين قديس و ژان ژاک روسو، همه و همه نشانه هايي از وجود اين فرهنگ هستند. پس قابل انتظار است اگر آن را اساس بسياري از فيلمنامه هاي نوشته شده در آن ديار بيابيم.
ايده اوليه تعقيب بسيار جذاب است؛ نويسنده اي بدون هدف خاصي افرادي را تعقيب مي کند تا سر از کارشان دربياورد. اما در يکي از اين ماجراجويي ها با شخصي به نام کاب آشنا مي شود و اين سرآغاز ماجراهاي پيچيده بعدي است. نوشتن و ادبيات در اين روايت نقش مهمي دارند. گرچه هيچ گاه نوشته اي از نويسنده فيلم مشاهده نمي شود، اما از منظري ديگر مي توان کل اين روايت را يک داستان تازه از نويسنده فيلم بدانيم. محو شدن کاب در ميان جمعيت در انتها، مي تواند نشانه اي آشکار از خيالي بودن او باشد. شخصيتي که به سرعت همراه نويسنده مي شود، اما بعد از آن دامي را براي او مي گستراند و درگيرش مي کند.
فضاي تنهايي اين نويسنده بسيار آشناست. (حتي چهره مثلثي جرمي تئوبالد بازيگر نقش نويسنده تا حدودي شبيه چهره کافکاست.) اين فضا مستقيم از ادبيات گرفته شده است. فضاي ايزوله فيلمنامه اين باور را در مخاطب ايجاد مي کند که ممکن است تمام اين ماجراها در ذهن نويسنده اتفاق افتاده باشد. پس بيش و پيش از هر چيز اولين فيلمنامه نولان مي تواند اثري در باب خلق يک داستان باشد.

2. نوآر و نئو نوآر: قاعده ها و شکستن ها
 

جهان نوآر در تاريخ سينما جايگاه رفيعي دارد. در اين جهان مجادله پنهان و آشکاري بين دو جنس مرد و زن برقرار است. هويت جنسي و تفوق جويي محور رفتار شخصيت هاست. در عين حال جهان نوآر تيرگي هاي روان بشري را نشانه مي گيرد و تناقض ها و ناسازه ها را عيان مي کند. در سطحي ديگر نوآرها از دل شرايط اجتماعي و سياسي خاصي سر برآوردند. نوآرهاي درخشان دهه 40 و 50 آمريکايي حاصل جامعه متشتت و درگير بحران و سرکوب شده آن زمان بودند. از نيمه دهه 80 با ظهور موج پست مدرنيسم در سينما جهان نوآرها هم دستخوش تغييرات فراواني شده و نئو نوآرها متولد شدند. در واقع نوآرها وجه اجتماعي سابقشان را تا حدود زيادي از دست دادند و تبديل به سرمشق هايي براي نسل جديد شدند. اين نسل هم اداي احترامي به اين جهان مي کردند و هم دغدغه ها و جهان بيني شان را در قالبي جديد بروز مي دادند. برادران کوئن، تارانتينو، لينچ و نولان و آثاري مثل محرمانه لس آنجلس اين مايه ها را تغيير دادند. مثلاً زن اغواگر که از مؤلفه هاي اصلي نوآرها بود، در سگ هاي انباري تارانتينو حذف شد و در قالب کلام بي پروا مستحيل شد. لينچ در عين وفاداري به مؤلفه هاي نوآر با داستان هايي سورئال، با بزرگراه گم شده ابعاد جديدي را به اين دنيا وارد کرد. کوئن ها با گذرگاه ميلر، با داستاني پيچيده و جابه جايي قطب هاي مثبت و منفي ساختارشکني بزرگي کردند. نولان هم در تعقيب و يادآوري علاقه مفرطش را به جهان نوآر نشان داد و مثل بقيه قاعده ها را زير پا گذاشت.

3. نئونوآرهاي نولان: عدم قطعيت و چرخه هاي ابدي
 

در فيلمنامه تعقيب بسياري از مؤلفه هاي نوآر را مي توانيم پيدا کنيم: زن بلوند اغواگر، تقابل فرد تنها با سيستمي فاسد، فريب خوردن شخصيت اصلي و آشکار شدن حقايق در يک سوم پاياني. نشانه هايي هم براي تبيين اين مؤلفه ها هستند. عکس مرلين مونرو بر ديوار نويسنده به عنوان يک الگوي ازلي بلوند در تاريخ سينما، احتمالاً الهام بخش نويسنده در داستان تازه اش است. عکس نويسنده فيلم درخشش کوبريک هم به نشانه واضحي از غرق شدن نويسنده در دنياي اوهامش اشاره مي کند.
عدم قطعيت روايت مي تواند تمام پايه هاي جهان نوآر را از بين ببرد. تعقيب مي تواند تنها روايت داستاني باشد که نويسنده براي بازجو بازگو مي کند تا تنهايي اش از بين برود. اگر کاب وجود خارجي نداشته باشد، ديگر فريبي هم در کار نيست. زن بلوندي هم نخواهد بود. اين عدم قطعيت و بازي با زمان، جهان بي تغيير و مستحکم نوآر را واژگونه مي سازد.
در يادآوري ابعاد اين واژگوني وسيع تر هم مي شود. لئونارد ضد قهرمان بي حافظه داستان، به خاطر فقدان خاطره هر لحظه در حال فريب خوردن است. روايت معکوس فيلمنامه که از آخر به اول روايت مي شود، مرحله به مرحله مخاطب را بيشتر به شک مي اندازد. ناتالي زن اغواگري است که از اين خصيصه لئونارد سوءاستفاده مي کند و تدي را قاتل زن لئونارد معرفي مي کند تا انتقام مرگ دوستش را بگيرد. اگر در نوارهاي سابق ضد قهرمان در انتها مي فهميد که در چه دنياي فريبکاري به سر مي برد، لئونارد تا انتها (ابتداي فيلم)، هم اين امر را نمي فهمد و به خاطر خاطره تلخ مرگ همسرش اين بازي بي انتها را ادامه مي دهد. روايت معکوس فيلمنامه همراه با عدم حافظه کوتاه مدت لئونارد، اين زنجيره را ابدي مي کند.

2. روايت هاي جهان نو
 

بازي با مؤلفه هاي روايي تاريخ مشخصي در سينما ندارد. اسم هاي زيادي را مي شود فهرست کرد که اين امر را در سينما باب کردند. اما شايد مهم ترين فردي که بر سينماي پست مدرنيستي و روايتگري اش اثر گذاشت، ژان لوک گدار باشد. گدار انواع و اقسام تجربه هاي راديکال فرمي و روايي را در آثارش به کار گرفت. از مداخله مستقيم مؤلف در اثر ونريشن هايي با صداي خودش، قطع ناگهاني صدا و موسيقي، روايت هايي تکه تکه و بي سرانجام، حضور مستقيم شخصيت هاي واقعي و غيردراماتيک در بسياري از صحنه ها و بسياري از نوآوري هاي ديگر که موضوع بحث مقاله اي جداگانه است. بازي با زمان هم يکي ديگر از اين مؤلفه ها بود که در سينماي پست مدرن آمريکايي به تکامل و بلوغ رسيد. پالپ فيکشن تارانتينو، 21 گرم ايناريتو و يادآوري نولان از مهم ترين آثار دو دهه اخير هستند که از اين مؤلفه به بهترين شکل استفاده کرده اند. روايت پازل گونه پالپ فيکشن، روايت از هم گسيخته 21 گرم و روايت معکوس يادآوري کاملاً با درون مايه شان هماهنگي داشتند. در واقع الزام اين روايت ها همين شيوه هاي بديع است و اگر آن ها به صورت عادي روايت مي شدند، ساختمان درامشان فرو مي ريخت.

1. دايره محتوم/ جهان بي آرمان
 

مهم ترين عنصر فيلمنامه يادآوري شيوه بديع روايي اش است. روايت معکوس فيلمنامه کاملاً همسو با شخصيت اصلي اش يعني لئونارد است. اين گونه روايي باعث مي شود که مخاطب هم همراه با لئونارد حافظه کوتاه مدتش را از دست بدهد. مخاطب بايد اين نوار برعکس را در ذهنش بازسازي کند تا بفهمد داستان از چه قرار است. هرچند با اين روايت مثل لئونارد همه چيز برايش تازگي دارد و هر لحظه غافل گير مي شود. مثل فيلمنامه تعقيب، در يادآوري هم دو سطح روايت وجود دارد؛ يکي روايت معکوس رنگي فيلم و ديگري روايت هاي پراکنده سياه و سفيدي از زبان لئونارد.
واگويه هاي لئونارد براي مخاطب ناشناسي در آن سوي خط تلفن است که در انتهاي فيلم (ابتداي روايت) معلوم مي شود که آن شخص جان جي يا همان تدي است.
اين واگويه ها عمل شخصيت پردازي را انجام مي دهند. داستان خيالي (؟) سامي از زبان لئونارد، قرينه اي يا شايد هم خود زندگي قبلي لئونارد باشد. روايت معکوس رنگي هم که جست و جوي مرحله به مرحله پوچ ضد قهرمان يادآوري براي قاتل همسرش است. نقطه تلاقي اين دو روايت هم در انتهاي فيلم رخ مي دهد. بعد از يکي از همان تماس هاي طولاني در روايت هاي سياه و سفيد، براي اولين بار عملي غير از مکالمه را نيز مي بينيم. لئونارد همراه تدي مي شود. بعدتر هم مي بينيم که جيمي را مي کشد. عکسي از جنازه او مي گيرد، عکس را مانند اول فيلم تکان مي دهد و لباس هايش را با او عوض مي کند و ناگهان وارد روايت رنگي مي شويم. اين نقطه تلاقي حاصل هوشمندي و فيلمنامه بي نهايت مهندسي شده نولان است. بعد از آن هم تدي حقايقي را براي لئونارد فاش مي کند، ولي لئونارد به خاطر ادامه دادن به اين بازي پوچ که حاصل شرطي شدن است، حرف هايش را نمي پذيرد. پشت عکس تدي جمله دروغ هايش را باور نکن را مي نويسد و در انتهاي روايت (ابتداي فيلم) تحت تأثير مستقيم ناتالي تدي را مي کشد.
اين روايت ها به جهان امروز ما اشاره مي کنند. جهان بي خاطره و سردي که با دايره پوچ و محتومش بشر امروزي را در ميان چرخ دنده هايش له کرده است. اين جهان از آرمان و اعتقاد تهي شده است و ساکنانش مثل لئونارد تصميم گرفته اند واقعيت ها را دور بريزند و آرماني خيالي براي خود دست و پا کنند.
اينجاست که مثل هر اثر خوب ديگري در تاريخ سينما از فرم به محتوا مي رسيم و نه بر عکس.

پس از شروع / پيش از پايان: يادآوري
 

يادآوري از نظر من بهترين اثر نولان است. شايد چندين سال ديگر آثار امروز نولان را به خاطر آوردم. آيا يک دهه ديگر اين آثار را به ياد خواهم آورد؟ آخر من حافظه کوتاه مدتم را از دست داده ام. بايد صبر کرد. مي توانيد از ابتدا يا انتهاي نوشته شروع به خواندن کنيد...

زمان، اسطوره و ژانر در فيلمنامه هاي کريستوفر نولان
 

درخشش پيوسته يک ذهن بلندپرواز
 

نويسنده: محسن رضازاده

*يک: نگاه نو به قواعد کلاسيک
 

اين که کريستوفر نولان فيلم اولش تعقيب را در شرايطي غريب و سخت مي سازد، نشان مي دهد که او از همان آغاز کار به تجربه هاي سخت و چالش برانگيز علاقه مند بوده است. (از عجيب بودن پروسه توليد تعقيب همين بس که در روزهاي خاصي از هفته و در يک بازي زماني طولاني فيلم برداري شد.) شايد نکته اصلي و يکي از دلايل جذابيت و طراوت فيلمنامه هاي نولان، در بازي کردن هاي او با عنصر زمان نهفته باشد. تعقيب با پس و پيش کردن سکانس ها و جريان وقايع، ساختاري معماوار و پازل گونه مي يابد و يادآوري، فيلمنامه دوم نولان، در تجربه اي يکه و بديع، به شکل معکوس، پيش مي رود. نولان از همان ابتدا نشان داد که هم به مفهوم زمان و هم به ديگر عناصر کلاسيک شده سينما، نگاهي تازه دارد.
اين نگرش تازه به قواعد قديمي، از اصول مهم پست مدرنيست هاست و هم در تئاتر، هم در ادبيات و هم در سينما خودش را نشان داده است. در دو فيلمنامه نخست نولان يعني يادآوري و تعقيب، توالي خطي و وحدت زماني دگرگون مي شود. اما نکته مهم اين جاست که اين دگرگوني و بازي هاي زماني، به خودي خود، نمي تواند امتياز و برگ برنده اي براي يک فيلمنامه باشد. يگانگي فرم و محتوا در مديومي مثل سينما، يکي از عناصر اصلي است و اگر تجربه اي مثل زمان معکوس، هيچ دليل و توجيه مناسبي در پيرنگ داستاني و تم اصلي فيلمنامه نيابد، هيچ اعتباري براي فيلمنامه و فيلمنامه نويس نخواهد آورد. اما هم در تعقيب و به ويژه در يادآوري، گريزي از اين ساختار به هم ريخته زماني نيست. در فيلم اول که اساساً با پريشان حالي هاي يک آدم منزوي و ساختاري معمايي مواجهيم و مي توانيم اين تکه پاره شدن زمان را هم به ذهن پريشان و آشفته شخصيت اصلي و هم به جنس ساختار فيلمنامه، نسبت دهيم. اما نمونه دوم، به طور قطع يکي از مثال زدني ترين تجربيات روايي تاريخ سينماست. کار با شخصيتي به نام لئونارد که حافظه کوتاه مدت ندارد و زاويه ديد انتخابي فيلمنامه نويس براي روايت گري داستان که خود اوست، ساختار تازه اي مثل روايت معکوس را مؤثر مي کند. همين اصالت است که يادآوري را از نمونه هاي ديگري که پس از اين فيلم در سينماي جهان تجربه شدند (مثل برگشت ناپذير گاسپار نوئه و 2. 5 فرانسوا اوزن) متمايز و شاخص کرده است. در يادآوري، قرار است تماشاگر در آشفتگي و بي قاعدگي زندگي لئونارد، شريک باشد و همين نوع روايت، مثل چند تجربه پست مدرنيستي مهم ديگر – که شخصاً جاده مالهالند و بزرگراه گم شده ديويد لينچ را بيش از بقيه به ياد مي آورم – به تحريک عاطفي و هم ذات پنداري مخاطب، کمک قابل توجهي مي رساند؛ تجربه اي که به شکلي ديگر در دو فيلم مهم ديويد فينچر يعني بازي و باشگاه مشت زني، براي تماشاگر اتفاق مي افتد و پريشان حالي دو شخصيت اين دو فيلم با الگوي خاص روايت فيلمنامه، به تماشاگر هم سرايت مي کند.
گفتيم که پست مدرنيست ها به قواعد گذشته نگاه تازه اي مي کنند و نولان در دو بت مني که تا به حال ساخته، چنين رويکردي را در پيش گرفته است. او اولاً نوع پرداخت و ژانر و لحن فيلمش را متفاوت با دو نسخه مشهور تيم برتون انتخاب کرده است. اگر در بت من باز مي گردد برتون با جهاني فانتزي مواجه بوديم، در بت من نولان، همه چيز به نفع واقع گرايي تغيير يافته است و فيلمنامه نويسان (ديويد اس گوير و جاناتان نولان) ارجاعات سياسي و مثلاً يازده سپتامبري را به فيلمشان اضافه کرده اند. قهرمان نولان در دو بت من، همان قدر براي ديگران اسطوره است که در درون خودش، آسيب پذير و شکننده. نولان به او يک نوع ناتواني و نقطه آسيب پذير (از جنس ترس از ارتفاع اسکاتي در فيلم سرگيجه) بخشيده و بُعد زميني و انساني اش را بسيار بزرگ کرده است. (اين به ويژه در قسمت اول، بت من آغاز مي کند مشهود است.) همچنين، هر دو بت من نولان، در بستر شهري اتفاق مي افتند که در آن جايي براي آرمان ها و قهرمان ها باقي نمانده است. سياهي حاکم بر شهر گاتهام، هر دو بت من و به خصوص شواليه تاريكي را به يك نئونوآر نزديك مي كند. سياهي و گاتهام سيتي، يادآور همان تصويري است که مثلاً در سين سيتي (رابرت رودريگوئز و فرانک ميلر) و محرمانه لس آنجلس (کرتيس هانسون) از شهر ديده ايم. علاوه بر اين، قهرمان تنها و نزديکي او به يک ضدقهرمان توأمان در فيلم شواليه تاريکي، باز، نئونوآرها را به يادمان مي آورد. نوع پرداختي هم که از ضدقهرماني مثل جوکر در شواليه تاريکي اتفاق افتاده، متفاوت با نمونه هاي پيشين است. در اين جا، انگيزه هاي ضدقهرمان از اعمال شريرانه اش، چندان واضح نيست و دومونولوگي که در توصيف زخم هاي روي صورتش مي گويد، نشان مي دهد که انتقام گيري شخصي از بت من، انگيزه اصلي او نبوده است. همين ابهام، جذابيت ضدقهرمان شواليه تاريکي را بالاتر برده و او را به موتور محرک درام، مبدل کرده است. نولان، هم در کار با زمان در دو فيلمنامه اولش و هم در چالش با بت من به عنوان يک شخصيت محبوب و عملاً به زير خاک رفته، نشان مي دهد که با بينش و نگرش نو، با داستان هاي هزاران بار گفته شده اي مثل قصه بت من هم، مي توان فرم هاي روايي جذابي آفريد. يکي از رموز موفقيت نولان به همين نگرش تازه به عناصر کهنه و مستعمل برمي گردد.
عنصر عدم قطعيت هم، از ويژگي هاي قابل ذکر فيلمنامه هاي نولان است. در يادآوري اين عدم قطعيت تا پايان ادامه مي يابد و همه سؤال هاي تماشاگر پاسخ داده نمي شود. از جمله در مورد هويت واقعي شخصي که لئونارد مدت ها با او پشت تلفن حرف مي زند و از روابطش با سامي جنکينز و همسرش مي گويد. سرنوشت او و کاب در پايان فيلم تلقين، در هاله اي از ابهام مي ماند. در شواليه تاريکي هم – همچنان که پيش تر اشاره شد – در مورد جوکر و هويت و گذشته اش، به هيچ قطعيتي نمي رسيم. اين ويژگي، از عناصر اصلي آثار پست مدرن در حوزه ادبيات، نمايش و سينماست و تماشاگر را به عنوان عنصري فعال و نه بي اختيار و انتخاب، در نظر مي گيرد. از اين روست که در رجوع دوباره به فيلمنامه هايي همچون يادآوري، مي توانيم تفسيري ديگر به دست آوريم و طراوت چنين فيلمنامه اي، همچنان پابرجاست.

*دو: قهرمان نامطمئن و روايت اسطوره اي
 

يکي از مشخصه هاي اصلي فيلمنامه هاي نولان، قهرماناني است که دروني پر از ترديد و ترس دارند. قهرماناني که گذشته شان، پر از نقاط تاريک و وقايع تلخ است و مي خواهند اين گذشته تاريک را جبران و از ذهنشان پاک کنند. لئونارد در يادآوري، مي خواهد ماجراي از دست دادن زنش را آن طور که مي خواهد به ياد آورد. بروس وين، براي جبران خاطره تلخ از دست دادن خانواده اش، به سراغ بت من شدن مي رود و کاب در تلقين، شغلي را برمي گزيند که مدام با خاطره تلخ از دست رفتن همسرش، مواجه مي شود. اين راويان نامطمئن، يادآور قهرمان فيلم هاي آلفرد هيچکاک اند. او هم در فيلم هايش – از رواني تا سرگيجه – قهرماناني را تصوير مي کرد که پيوسته، با ترس ها و اعمال شوم گذشته، دست به گريبان اند و معلق بودن ميان زندگي و مرگ، خصوصيت اصلي شان بود.
از سويي ديگر، بيهوده نيست که نام فيلم اول نولان، تعقيب است. چون جان مايه پيرنگ آثار او، همين تعقيب شدن و زير نظر بودن از سوي نيروهاي آشکار و پنهان است. قهرمان فيلم تعقيب که اصلاً يکي از سرگرمي هايش، همين تعقيب آدم هاي رهگذر است و البته، خود او طعمه يک نقشه غريب و پيچيده مي شود. در يادآوري و به طور مشخص در قسمت هاي مکالمه هاي طولاني و تلفني لئونارد، بعد از مدتي است که مي فهميم شخص پشت تلفن، مدت هاست لني را تحت تعقيب و مراقبت گرفته است. در تلقين هم، کاب مدام مي ترسد که همسرش او را در جهان ناخودآگاه، محبوس کند و هميشه خود را تحت نظر او مي پندارد و مي بيند. عنصر تعقيب شخصيت ها در اغلب فيلمنامه هاي نولان، موجب شده که کارهاي او به قالب جنايي و پليسي بسيار نزديک شود و حتي نولان، اعلام کند که به ساختن جيمز باندهاي بعدي، بسيار متمايل است. (و کيست که نداند تعقيب و گريز، عنصر اساسي و لاينفک آثار جيمز باند در تاريخ سينماست.) در آثار هيچکاک نيز، اين عنصر زير نظر بودن در دو فيلم شاخص و درخشان شمال از شمال غربي و مرد عوضي، بيش از بقيه نمود دارد. در اين دو فيلم نيز با قهرماناني مواجهيم که يا در حال گريز از نيروهاي ناشناخته و شرورند (شمال از شمال غربي) و يا تحت تسلط و نظارت و محبوس شده در قواعد جهان متمدن شده اند (مرد عوضي).
اما روايت هاي نولان، بسيار به روايت هاي کلاسيک اسطوره اي شبيه است. در فيلم هاي او با سفر قهرماناني همراه مي شويم که به تعبير استوارت ويتيلا در کتاب اسطوره و سينما (ترجمه محمد گذرآبادي، نشر هرمس) بناست با نيروهاي شر بجنگند و در نهايت و پس از غلبه بر عناصر شرور، اکسير را به دست آورند. (با ذکر اين نکته که نگارنده کتاب مذکور، اين الگو را به طور کلي و نه در مورد آثار نولان، تبيين کرده است.) اين الگو به ويژه در دو فيلم بت من آغاز مي کند و تلقين، قابل تشخيص است. در هر دو فيلم، قهرمانان (بروس و کاب) سفري را به دل تاريکي تجربه مي کنند و البته در اين راه استادي هم در کنار خود دارند. (و جالب است که نقش اين استاد پير و کاردان را معمولاً مايکل کين بازي کرده است؛ از دوگانه بت من تا حيثيت و تلقين.) استادي که نقشه راه را به قهرمان نشان مي دهد و در پايان همه مبارزات، اوست که زخم ها و دردها را التيام مي بخشد.
علاوه بر اين، شباهت سير حرکت قهرمانان نولان بسيار شبيه اديپوس در نمايشنامه اديپ شهريار سوفوکل است. اديپوس يکي از قهرمانان نمونه اي آثار کلاسيک بوده و هست و در فيلمنامه هاي نولان، سرنوشت قهرمانان شباهت هايي با اديپوس دارد. کهن الگوي انتقام که اساس نمايشنامه اديپ شهريار را شکل مي دهد، در يادآوري، بت من آغاز مي کند، شواليه تاريکي و تلقين ديده مي شود و هدف اصلي قهرمان در راه سفرش به حساب مي آيد. ثانياً جوهره اگزيستانسياليستي اين سفر در برخي از آثار نولان هم قابل رديابي است. همان طور که در اديپ شهريار سوفوکل، ريشه اصلي فراگيري بيماري طاعون در شهر، به گناه بزرگ خود قهرمان بازمي گشت، در فيلمنامه هاي يادآوري و تلقين هم قهرمان مي فهمد که ريشه مصائب زندگي اش، مربوط به خود اوست و بايد مسئوليتش را بر گردن بگيرد. لئونارد بعد از شنيدن مونولوگ تدي است که به اين موضوع پي مي برد و کاب، در رهگذر سفر و ملاقات با همسر از دست رفته اش تصميم مي گيرد دوستانش را نجات دهد و خودش، براي جبران گذشته در جهان ناخودآگاه باقي بماند. شايد يکي از دلايل محبوبيت زياد فيلم هاي نولان با وجود پيچيدگي هاي ذاتي و البته متناسبشان، در همين روايت اسطوه وار نهفته باشد. اسطوره اي که البته زخم خورده است و بايد بار گناهان ديگران را نيز بر دوش بکشد. (همين آشنايي زدايي از اسطوره را در شواليه تاريکي هم مي توان ديد؛ وقتي هاروي دنت خيرخواه به شروري غيرقابل کنترل تبديل مي شود و بت من مي خواهد تصوير اين اسطوره، خراش نخورده باقي بماند. پس مسئوليت عواقب گناهان هاروي کشته شده را هم بر دوش مي گيرد.) فيلمنامه هاي پيچيده نولان، ميان قهرمانان دوست داشتني آثار کلاسيک و روايت گري پيچيده و نه سرراست پست مدرنيستي، پل مي زنند و شايد به اين جهت، آثار او فيلم هاي فيلم سازان شاخصي همچون آلفرد هيچکاک، بيلي وايلدر و فدريکو فليني را به ياد آورند. آثاري که همان قدر براي نخبگان جذاب و پرنکته است که براي تماشاگران عادي سينما. همان قدر قابل فهم و درک است که پيچيده و چند وجهي.

سه: تلفيقي از رمانس و نئونوآر
 

در بند اول متن، اشاره کردم که اغلب آثار نولان، با مايه هاي ژانر نئونوآر کار مي کنند. در تعقيب با نقشه و طرحي پيچيده مواجهيم که با جلو رفتن روايت، هر چه بيشتر قهرمان داستان را در خود گرفتار مي کند. چيزي مشابه نوآرهاي کلاسيکي همچون شاهين مالت (جان هيوستن) و محله چيني ها (رومن پولانسکي) که در آن ها نيز، قهرمان هرچه بيشتر به حل معما نزديک مي شد، بيشتر خود را در يک کلاف تو در تو و دايره بسته، احساس مي کرد. در يادآوري رابطه اي که ميان لئونارد و ناتالي شکل مي گيرد، از همان جنسي است که در نئونوآرهاي شاخصي همچون غرب ردراک (جان دال) و غريزه اصلي (پل ورهوفن) ديده ايم. رابطه اي که با پيشرفت زماني فيلم، به رابطه صيد و صياد تبديل مي شود و ناتالي، حکم زنان اغواگر و مرگبار فيلم نوآرهاي کلاسيک را پيدا مي کند. در دو بت من هم که برادران نولان تا به حال نوشته اند، با دوري عامدانه از ژانر فانتزي سعي در بازآفريني چند مؤلفه نوآرها را دارند. به ويژه عنصر شهر آکنده از گناه و قهرمانان تنها و پر از ترديد که به ترتيب در قالب گاتهام سيتي و بروس وين، تجسم يافته است.
اما فيلمنامه هاي نولان در کنار ساختار جنايي و نئونوآر گونه شان، به پرداخت رابطه هاي عاشقانه هم مي پردازند. رابطه هايي که يا به ناکامي منجر شده و قهرمان سعي در جبران آن را دارد (يادآوري و تلقين) و يا قرار است در طول روايت به ناکامي و هجران برسند. (دوگانه بت من و تا حدودي هم حيثيت) در يادآوري و تلقين، قهرمان سعي دارد يا با بازآفريني گذشته و يا با سفر به دنياي رؤياها و کابوس هاي ناخوآگاه، خاطره خوبي از رابطه شکست خورده و ناکام مانده عاشقانه اش بسازد. در قسمت نخست بت من هم، بروس وين رابطه اي را با ريچل آغاز مي کند که در قسمت دوم، به جدايي و فقدان مي رسد. به اين ترتيب، نولان در غالب فيلمنامه هايش، يک رمانس را نيز خلق کرده و مي دانسته که تعداد زيادي از بهترين و محبوب ترين آثار در نزد عشاق سينما، از دل ژانر زاينده رمانس، بيرون آمده اند. (از کازابلانکا و رابين و ماريان و دکتر ژيواگو و درخشش ابدي ذهن پاک تا نمونه هاي خاص اروپايي همچون نامه از زني ناشناس، شب هاي سپيد و با او حرف بزن) چند وجهي بودن فيلمنامه هاي نولان از همين تلقين حاصل مي شود و خود او به اين نکته واقف بوده که تنوع لحني در عين وحدت موضوعي، مي تواند چقدر به جذابيت فيلمنامه هايش ياري برساند. (در تلقين به رابطه خفيف عاشقانه کاب و آريادني دقت کرده ايد؟ رابطه اي که البته مثل ساير آثار نولان، فرجام خوشي پيدا نمي کند.) رابرت مک کي در کتاب مشهور داستان در توصيف فيلم کازابلانکا، گفته است: «کازابلانکا نه تنها يکي از تحسين شده ترين فيلم هاي همه زمان هاست که علاوه بر آن يکي از متنوع ترين ها نيز هست. اين فيلم يک داستان عشقي فوق العاده است، اما بيش از نيمي از آن، درام سياسي است. سکانس هاي بسيار جذاب اکشن آن، دوش به دوش و در تضاد با کمدي شهري پيش مي روند. علاوه بر اين کازابلانکا بسيار شبيه به يک فيلم موزيکال است. بيش از 12 ترانه که با تدبير در سراسر فيلم پخش شده اند، حادثه، معنا و عاطفه را تفسير يا زمينه چيني مي کنند.» تماشاگران سينما هم نشان داده اند که چقدر به داستان هاي عاشقانه پر از حسرت و ناکامي، علاقه دارند و از ديدن اين حسرت ها، چقدر لذت مي برند.

*چهار: آينده پيش رو و قهرمانان روزگار نو ...
 

اما نولان بلند پروازتر از اين هاست که به موفقيت هاي متوالي اش تا به اين جا، رضايت دهد. او از همان فيلم اولش نشان داد که چقدر جاه طلب و رؤياپرداز است و از جاه طلبي اش همين بس که توانست پس از سال ها تلاش، فيلمنامه پيچيده تلقين را به پشتوانه موفقيت بسيار بزرگ شواليه تاريکي، به توليد برساند. حالا منتظر قسمت سوم بت من با عنوان «شواليه تاريکي برمي خيزد» هستيم. فيلمي که قرار است در سال 2012 اکران شود و فيلمنامه اش را نولان با همکاري برادرش جاناتان مي نويسد. بايد ديد آيا آن ها مي توانند در اين کار هم به موفقيت دو قسمت قبلي برسند و اين که اين بار، کدام يک از وقايع مهم و جريان ساز سال هاي اخير را در دل داستان اين کميک استريپ احيا شده، جاي مي دهند. فعلاً اين دو برادر در اوج آسمان بي انتهاي سينما، پرواز مي کنند و ما با خاطره قهرمانان آثار مشترکشان زندگي مي کنيم؛ قهرماناني که محصول قرن بيست و يکم و جهان مدرن و صنعتي شده اند و در اغلب فيلمنامه هاي اين دو، مصيبتي بزرگ را تجربه مي کنند؛ مصيبت تنهايي ابدي را.

گفت و گو با جاناتان نولان
 

برادرم پيچيدگي فيلمنامه را دو برابر مي کند
مترجم: وحيد قادري
جاناتان نولان در اين گفت و گو که درباره دو همکاري مهمشان سر فيلمنامه هاي حيثيت و شواليه تاريکي انجام شده، درباره شکل همکاري شان، جزئيات هر کدام از اين دو پروژه و ايده هايي صحبت مي کند که کار دو برادر روي اين دو متن را نشان مي دهد.

1. درباره همکاري شان سر فيلم حيثيت
 

بزرگ ترين چالش اقتباس از رمان حيثيت به فيلم چه بود؟ اين يک کتاب قوي بود با کلي ايده.
 

دقيقاً و فکر مي کنم اين يک مزيت خيلي خيلي بزرگ بود. من تا به حال اقتباس انجام نداده بودم و پيچيدگي کتاب، درست از همان ابتداي کار به چشم مي آمد. پس از همان ابتداي کار همه چيز را کنار گذاشتم و از چرکنويس شروع کردم. اين کار يک جورهايي به شما اعتبار مي دهد. اصلاً آن آزادي نابي که کريستوفر پريست (نويسنده رمان) در کتابش آورده و آن حجم عظيمي که در رمان است، از همان ابتداي کار به شما اجازه مي دهد که بگويي خب، من که نمي توانم اين کتاب را به فيلم برگردانم. پس آن را کنار بگذاريم و داستان را از پايه دوباره بنا کنيم. بعد از آن اميدواريم به چيزي برگرديم که روح و مضمون کتاب را در خودش داشته باشد. و حالا اميدوارم به آن رسيده باشيم. تا به حال با افراد زيادي برخورد نکرده ام که عاشق کتاب بوده باشند و از فيلم متنفر باشند. منظورم اين است که مطمئنم چند تايي از اين آدم ها وجود دارند و مطمئنم از آن ها خواهم شنيد، اما هرچه کمتر بهتر.

چطور زندگي تان خودتان و رابطه برادري تان با کارگردان به فيلم وارد شد؟
 

کاملاً مشخص است که موضوعات و تم هاي خانوادگي در فيلم وجود دارند که به خوبي در فيلمنامه جا افتاده اند. اما اين ايده هم در فيلم ديده مي شود که اين آدم ها يک جورهايي هويتشان را از همان حلقه اول دوباره مي سازند و اين براي هر دو شخصيت اصلي فيلم صدق مي کند. همان طور که بعدها هم متوجه مي شويد، آن ها در اين رفت و آمدها ابتدا خودشان را از نو مي سازند و مي خواهند سريع از آن حقه ها سر در بياورند. بچه که بودم، از انگلستان به شيکاگو رفتم در حالي که لهجه انگليسي داشتم، و اين موضوع آن قدر آزاردهنده بود که خيلي سريع ياد گرفتم چطور خودم را مثل يک بچه شيکاگويي نشان بدهم. اين ايده کتاب، بازسازي شخصي چيزي بود که واقعيت داشت.

اين موضوع چطور روي روابط شخصيت ها تأثير گذاشت و شما چه چيزي از آن را در فيلم گذاشتيد؟ شما در آمريکا بزرگ شده ايد و کريستوفر در انگليس رشد کرده است. آيا نيروي محرک داستان با توجه به اين تفاوت ها ساخته شدند؟
 

بله. تفاوت ها وجود داشتند. يک چيز واضح ميان من و کريس وجود دارد و آن اين که ما احساسات و ادراکات خيلي متشابهي داريم و فکر مي کنم مغزهاي ما يک جور کار مي کند. اما اين گذشته کاملاً نااميد کننده را هم داشتيم و فيلمنامه را بعد از کش و قوس هاي زياد به آن سمتي برديم که شما هم يک جور حس آمريکايي در مواد اصلي داستان مي بينيد که از من بود و احساسات انگليسي که او بيشتر داشت و در ساختار نمود پيدا کرد. اميدوارم در هر حال کاري که انجام داده ايم، بهترين هر دو دنيا باشد. فکر کنم ما به چيزهاي متفاوتي علاقه داشتيم، اما بيشتر مواد موجودي را که روي آن کار مي کرديم به زمينه مشترکي رسانديم.
و در اين فيلم تجربه جذابي وجود دارد که شما وارد فيلم کرده ايد. شما و کريستوفر نولان دو برادريد و هر دوي شخصيت ها در فيلمنامه يا دو قلو هستند يا مشابه دارند. در مورد آوردن اين جور انگيزه ها در روابط اين دو شخصيت چه مي گوييد؟
آن قدرها که تصور مي کنيد سخت نبود. چندين و چند بار از من سؤال شده که آيا رابطه شخصيت بوردن در فيلمنامه با برادرش شباهتي به رابطه من و برادرم کريستوفر نولان دارد يا نه. خوشبختانه موضوع اين نيست. فکر مي کنم وقتي داري مي نويسي مقدار مشخصي از اين چيزها همواره به صورت ناخودآگاه خودش را تحميل مي کند. چيزي که مرا به فيلم جذب کرد و احساس کردم يک ايده شخصي است، اين بود که يک شعبده باز داريد که حقه اي روي صحنه مي برد و قبل از آن با همدستش در پشت صحنه به اشتراک مي گذارد که همه اين ها روي هم حقه را مي سازد. يک جورهايي بامزه بود، چون مشابهت هايي با پروسه اي که در آن اتاق نمناک پشت صحنه به من مي گذرد وجود داشت که من تلاش مي کنم بفهمم چه چيزي کارگر مي افتد و چه چيزي نه.

پس با دستيارش ارتباط برقرار مي کرديد؟
 

نه، دقيقاً نه با دستيار. بيشتر با شخصيت مايکل کين يا شخصيت فالون که يک جورهايي در سايه و به شکل گمنام پروسه مي زنند که من دوست دارم.

و درباره همکاري با برادرتان در نوشتن فيلمنامه.
 

از همان ابتدا کريس کتاب را مثل يک داستان برايم تعريف کرد. مي دانيد بعضي وقت ها که مي خواهيد درباره چنين کتابي با کسي صحبت کنيد، بهتر است. ترتيب داستان را تغيير دهيد تا بهتر فهميده شود. بعضي چيزها به عنوان يک کتاب بهتر عمل مي کنند. بعضي ها به عنوان يک داستان و بعضي به عنوان يک فيلم. بايد خيلي از ايده ها را دور بريزيد، چون هيچ راهي براي گنجاندن همه آن ها در يک فيلم وجود ندارد. اما همه آن ايده ها مانند اجراهايي درون يک ساختمان خودشان را وارد کار مي کنند. تازه بعد از آن که من نسخه اوليه را به کريستوفر دادم و آن را بازنويسي کرد، درست دو هفته پيش از شروع فيلم برداري هم چند تا از ايده ها خودشان را وارد فيلم کرده اند.

2. درباره همکاري شان در شواليه تاريکي
 

شما نسخه اوليه شواليه تاريکي را نوشتيد. چطور با هم همکاري کرديد؟
 

هم من و هم کريس به نوشتن درباره يک موجود تلخ و گوشه گير فکر مي کرديم. به نظرم احتمالاً به اين شکل است که به بهترين متريال دست مي يابيد. پروسه اي که ما پيدا کرديم که خيلي هم خوب عمل کرد، اين بود که يک نفر برود يک نسخه اوليه بنويسد و آن يکي وارد شود و بگويد افتضاح است و آن وقت مجبوري براي ايده هايي که خوب است بجنگي و اين طوري است که بهترين نکته ها در هر پروژه مي رود و مي آيد و درباره اش بحث مي شود.

نقش همکارتان ديويد گوير در نوشتن فيلمنامه چه بود؟
 

ديويد سرش خيلي شلوغ است. شانس آوردم که با کريستوفر روي داستان کار مي کرديم. اين آدم ها خيلي چيز يادم دادند. اميدوارم بتوانم درست و حسابي درباره اش به شما توضيح دهم، چون فوق العاده بود. آن ها اين داستان فوق العاده را به من دادند و کار من خيلي راحت بود. آن ها بودند که اين داستان عالي را به من رساندند و من فقط تکه ها را به هم وصل کردم.

و درباره شخصيت جوکر در فيلم؟
 

براي من جذاب ترين چيز درباره اين شخصيت آن است که در انتهاي فيلم چيزي که برايتان مي ماند، بيشتر سؤال هست تا جواب. کلاً درکم از اين شخصيت در داستان هاي مصور و آن بخشي از او که بيشتر از همه به نظرم آمد، بد بودن ذاتي او بود. اولين نمايي از او که گوشه اي ايستاده، در ذهنم يک جور ناکجاآباد است.

صحنه هاي اکشن چطور ... آن ها را چطور مي نويسي و چطور به سرانجام مي رساني؟ اين ايده ها از تو بود؟
 

بله. همه اش مال خودم بود. اين جدا از آن روش هاي همکاري مان بود. اما فکر که مي کنم، شايد هم متعلق به کريستوفر بود. چون او ديد فوق العاده اي دارد و مي داند که کدام ايده ها به درد مي خورند. احساس ما اين است که ما بايد چيزهاي خوب را به او برسانيم و او بهترين ها را انتخاب کند.

به نظرت چه چيزي چنين رابطه اي را بين تو و برادرت ايجاد مي کند که در پروژه هايي مثل شواليه تاريکي، اوقات تلخي هاي خانوادگي پيش نمي آيد و وقتي او فيلمنامه ات را بازنويسي مي کند، اوقاتت تلخ نمي شود؟
 

وقتي او فيلمنامه ام را بازنويسي کند، گريه مي کنم. من يک کم از او بزرگ ترم و مي توان با مشکلات کنار بيايم. يکي از چيزهاي خوبي که بين من و کريستوفر وجود دارد، اين است که ما دو تا در دو کشور بزرگ شده ايم با دو پيش زمينه متفاوت، خيلي متفاوت. دليلي وجود ندارد که اختلافات خانوادگي ميانمان شکل بگيرد. او يک برنامه را دوست دارد و من يکي ديگر را و ورزش هاي مختلفي انجام مي دهيم ... هيچ جاي مقايسه اي وجود ندارد. ما يک رابطه مستقيم و مشخصي با هم داريم. او هميشه مي خواست يک کارگردان باشد و من مي خواستم يک نويسنده باشم. اين دو نقش مکمل همديگر هستند. و چيزي که جالب است، اين است که ما دو ذهن شبيه به هم داريم با دو پس زمينه متفاوت. درست مثل اين است که من يک نسخه مشابه خودم دارم که در يک کشور ديگر رشد کرده و علايق متفاوتي دارد. اغلب فکر مي کنم اين ماده خام از همين جا خودش را نشان مي دهد. من با فيلمنامه پيچيده اي مي آيم. به او مي دهم و وقتي برمي گردد، دو برابر پيچيده اش کرده است.

درس هاي فيلمنامه نويسي جاناتان نولان
 

همان کاري را انجام بدهيد که دوستش داريد
 

جاناتان نولان به خاطر نوشتن فيلمنامه هاي فيلم هايي که برادرش ساخته از جمله يادآوري و حيثيت به شهرت رسيده است. حالا او درباره تجربيات حرفه اي اش براي بيش از 130 نفر از دانشجويان يک دانشگاه در محيطي صميمي توضيح مي دهد.
او مي گويد اولين نصيحتي که يک کارگردان مشهور انگليسي درباره ورود به حرفه نمايش به او و برادرش کريس کرده است، اين بوده که «آدم خوش شانسي باشيد.» او مي گويد: اول که اين جمله را شنيدم، به نظرم احمقانه آمد. هرچه بيشتر درباره آن فکر کردم، فروتني بيشتر در اين جمله پيدا کردم.»
جاناتان هم اکنون در حال کار روي فيلمنامه يک فيلم علمي – تخيلي براي استيون اسپيلبرگ است که قرار است در سال 2014 به نمايش درآيد. او مي گويد که همواره گفته مي شود «آن چيزي را که بلديد بنويسيد» اما به نظر نولان اين جمله اعتبار چنداني ندارد و خودش جايگزيني براي آن ارائه مي دهد: «هرچه مي خواهيد بنويسيد.»
«در مورد خودم، من تجربه چنداني براي آمادگي نوشتن درباره يک شخص سياسي مسلک ندارم و همچنين نوشتن درباره مردي که حافظه اش را از دست داده است. اما اين همان جايي است که تخيلاتم مرا به سمت آن هدايت مي کنند. تشويقتان مي کنم که شما هم همين کار را بکنيد.» نولان همچنين مي گويد که اين موضوع نه تنها در مورد فيلمنامه نويسي بلکه براي تمام حرفه ها و مشاغل نيز صادق است.
او درباره بحران اقتصادي که به صنعت نماش کشيده هم حرف هايي دارد. «براي من هم در توفان اخبار وحشتناک مالي اتفاقاتي افتاد؛ لحظات وحشتناک تفکر درباره اين که مي خواهيد چه بکنيد، مي خواهيد چه ياد بگيريد و کجا برويد. اما صادقانه بگويم چيزي که در يک لحظه ترسناک به نظر مي رسد، در عين حال مي تواند صادقانه ترين هم باشد.»
جاناتان نولان براي دانشجويان همچنين درباره توهم داشتن يک برنامه مطمئن بعد از فارغ التحصيلي هم صحبت مي کند؛ داشتن شغلي که ثبات اقتصادي را تضمين کند که به نظر او به خصوص در اين دوره و زمانه بحران اقتصادي ديگر وجود ندارد. «اميدوارم کمي از اين جور تفکرها خلاص شده باشيم. اين يک دعوت براي شماست که مي توانيد هر کاري دلتان مي خواهد انجام دهيد. به نظرم بايد احساس آزادي کنيد تا فعاليت هاي هنري تان را دنبال کنيد؛ هرچيزي که شما را به هيجان مي آورد و به شما شور و اشتياق مي دهد. بهتر است که در زمينه چيزي که از آن لذت مي بريد شکست بخوريد تا چيزي که به آن علاقه اي نداريد.»

گفت و گوي دو برادر
 

نگران نباشيد تماشاگر مي فهمد
 

برادران فيلمنامه نويس در فيلم آخر موفق کريستوفر نولان، يعني تلقين، همکاري نکردند. تلقين را کريستوفر خودش نوشت و کارگرداني کرد. اما به اين بهانه نشستند و گفت و گوي طولاني درباره فيلم با يکديگر انجام دادند. آن چه مي خوانيد، حرف هاي کريستوفر نولان در پاسخ به سؤال هاي برادرش است. البته آن قسمتي که مربوط به حرفه فيلمنامه نويسي مي شود.

براي قصه تان به قانون نياز داريد
 

من در فرآيند نوشتن همواره به وضوح دنبال دلايلي براي تحميل و وضع قانون در داستان هستم. وقتي اولين فيلم مجموعه ماتريکس را ديدم، به نظرم آمد که واقعاً خيلي فوق العاده است، اما اطمينان نداشتم که توانسته ام مرزهاي توانايي شخصيت ها را که تبديل به خودآگاه آن ها شده بود درک کنم ... فيلم تلقين نياز به مجموعه اي از قوانين داشت تا بتوانيد برايش نمودار رسم کنيد. در اين جا هرج و مرج و آنارشي وجود ندارد. نظمي در آن هست و شما براي ساختن يک دنيا و ورود سوژه به آن، به يک معمار و يک ذهن معمارگونه احتياج داريد.

براي برانگيختن احساس، قصه مي خواهيد
 

مشکلي که با آن دست و پنجه نرم مي کردم، پايان کار بود، چون عموماً فيلم هاي تبهکارانه به عنوان يک ژانر همواره به بصري بودن تمايل دارند. تمايل دارند به اين که مسحور کننده باشند. تمايل دارند به اين که يک سرگرمي سبک باشند. و من فهميدم وقتي شما درباره رؤياپردازي حرف مي زنيد، وقتي درباره اين تجربه جهاني بشري صحبت مي کنيد، به پايه هاي داستاني محکم براي رسيدن به درگيري هاي احساسي داستان نيازمنديد.

بايد تماشاگران را به ترديد بيندازيد
 

جاهايي هست که نگرانيد اطلاعات زيادي به تماشاچي داده ايد و او را منحرف مي کنيد. اما بامزه است که بعضي از اين ترس ها اصلاً وارد نيست. گاهي وقتي که شروع مي کنيد به فکر کردن به اين که بناست تماشاچي به چي فکر کند، و وقتي شما خيلي به آن توجه نشان مي دهيد، به اشتباه مي افتيد. مثلاً من جايي در پس مغزم به يک بده بستان فکر مي کنم با يک وسيله بازي درون گاوصندوق در صحنه اي از فيلم، که ممکن است تصميم بگيرم از فيلم کنارش بگذارم. با خودم فکر مي کنم در فيلم بايد از آن دل بکنم، چون سمبل دور از ذهن يا يک تصوير ذهني و انتزاعي بوده است. اما وقتي آن را به مردم نشان داديم، اين نشانه را به عنوان تصويري از چيزي که خارج تصوير اتفاق افتاده، به سرعت درک کرده اند.

ايده هاي پيچيده به درد سينماي جريان اصلي هم مي خورند
 

فلسفه اصلي براي من در مورد ميزان پيچيدگي فيلم ها همواره اين بوده که همان مواردي که اجازه داد يادآوري در ارتباط با تماشاگران در همان جريان اصلي و سينماي بدنه موفق شود، مي تواند به ساخته شدن يک فيلم در ابعاد غول آسا منجر شود. و اين فرضيه اي بود که تلقين براساس آن ساخته شد. مي خواستم اين ايده را اول با پروژه اي درباره زندگي هاوارد هيوز تجربه کنم و وقتي آن پروژه متوقف شد، بسياري از آن ايده ها را وارد اين يکي کردم؛ تلاش براي ترکيب ابعاد غول آسا و ارزش هاي سرگرمي يک فيلم يا چيزي بيش از آن. واقعاً نمي خواهم از آن به عنوان تلاش براي جذب تماشاگر ياد کنم. چون فکر نمي کنم اين طور باشد. اين فيلم فقط يک کم متفاوت تر است و يک جور جهش به حساب مي آيد.

تماشاگر را سورپرايز کنيد
 

خب من در طول دوران کاري ام موفقيت را با اعتماد به تماشاچي و حق او براي ناراضي بودن و عهدي که با او به عنوان يک سينمارو بسته ام به دست آورده ام. شما به سينما مي رويد تا فيلمي ببينيد که شما را از جهاتي هيجان زده کند ... کساني که فيلم را مي سازند، مي خواهند حاصل کارشان چيزي از آب درآيد که خودشان پيش از آن هزارها بار نديده باشند. من براي فيلمي ارزش بسيار قائلم که تلاش کرده چيز تازه اي ارائه بدهد، حتي اگر در اين راه موفق نباشد.
منبع:www.incontention.com

بررسي مؤلفه هاي فيلمنامه هاي برادران نولان
 

ناشناخته بودن، همان قدرتمند بودن است
 

نويسنده: سيد آريا قريشي
کريستوفر نولان به عنوان يکي از مهم ترين پديده هاي سينماي قرن 21، در آثارش روند کم و بيش قابل پي گيري و مشخصي را طي کرده است. چه در فيلم هايي که فيلمنامه اش را به همراه برادرش، جاناتان، نوشته است (يادآوري، حيثيت، شواليه تاريکي) و چه آن هايي که خودش به تنهايي کار نگارششان را بر عهده داشته است (تعقيب، بت من آغاز مي کند، تلقين و فيلم کوتاه حشره پرسه زن). حتي در بي خوابي (که برادران نولان دخالتي در نوشته شدن فيلمنامه اش نداشته اند) مي توان مؤلفه هايي يافت که فيلم را به ديگر آثار کارنامه نولان نزديک و انتخاب اين فيلم توسط او براي بازسازي را توجيه مي کند. بحث درباره تمام ويژگي هاي مضموني و ساختاري فيلمنامه هاي برادران نولان در يک مقاله غيرممکن است. اما چند تا از مهم ترين مؤلفه هاي فيلمنامه هاي آنان را مي توان اين گونه برشمرد.
1) آقاي کاتر (مايکل کين) در ابتداي فيلم حيثيت، هر حقه جادويي را مرکب از سه بخش يا پرده مي داند. قسمت اول جايي است که شعبده باز يک شيء يا موجود عادي را به تماشاگر نشان مي دهد. پرده دوم زماني است که شعبده باز کاري غيرعادي را روي آن شيء عادي انجام مي دهد (مثل غيب کردن آن). اما هنوز کسي براي شعبده باز دست نمي زند. چون ناپديد کردن به تنهايي کافي نيست. اين جاست که مرحله سوم يا حيثيت شکل مي گيرد. جايي که آن شيء بدون تغيير بايد برگردد. با کمي دقت مي توانيم متوجه شويم که برادران نولان تقريباً از همين شيوه (که بي شباهت به شيوه فيلمنامه نويسي سه پرده اي کلاسيک هم نيست) در ساختار فيلمنامه هايشان استفاده مي کنند. بسياري از شخصيت هاي آثار برادران نولان در ابتداي فيلمنامه داراي هيچ مؤلفه خاصي نيستند (مرد جوان در تعقيب، بروس وين در بت من آغاز مي کند، دو شعبده باز در حيثيت، هاروي دنت در شواليه تاريکي). اما فلسفه اصلي براي من در مورد ميزان پيچيدگي فيلم ها همواره اين بوده که همان مواردي که اجازه داد يادآوري در ارتباط با تماشاگران در همان جريان اصلي و سينماي بدنه موفق شود، مي تواند به ساخته شدن يک فيلم در ابعاد غول آسا منجر شود. و اين فرضيه اي بود که تلقين براساس آن ساخته شد. مي خواستم اين ايده را اول با پروژه اي درباره زندگي هاوارد هيوز تجربه کنم و وقتي آن پروژه متوقف شد، بسياري از آن ايده ها را وارد اين يکي کردم؛ تلاش براي ترکيب ابعاد غول آسا و ارزش هاي سرگرمي يک فيلم يا چيزي بيش از آن. واقعاً نمي خواهم از آن به عنوان تلاش براي جذب تماشاگر ياد کنم. چون فکر نمي کنم اين طور باشد. اين فيلم فقط يک کم متفاوت تر است و يک جور جهش به حساب مي آيد.

تماشاگر را سورپرايز کنيد
 

خب من در طول دوران کاري ام موفقيت را با اعتماد به تماشاچي و حق او براي ناراضي بودن و عهدي که با او به عنوان يک سينمارو بسته ام به دست آورده ام. شما به سينما مي رويد تا فيلمي ببينيد که شما را از جهاتي هيجان زده کند ... کساني که فيلم را مي سازند، مي خواهند حاصل کارشان چيزي از آب درآيد که خودشان پيش از آن هزارها بار نديده باشند. من براي فيلمي ارزش بسيار قائلم که تلاش کرده چيز تازه اي ارائه بدهد، حتي اگر در اين راه موفق نباشد.
منبع:www.incontention.com

بررسي مؤلفه هاي فيلمنامه هاي برادران نولان
 

ناشناخته بودن، همان قدرتمند بودن استنولان به سينماي نوآر نمي توان شک کرد. بسياري از مضامين آثار نولان در فيلمنامه هاي برادران نولان قابل رديابي اند. به عنوان مثال در تعقيب مي توان به مضاميني چون جنايت، توطئه، فرار، کارآگاه ها، زن فتنه گر، جامعه ستيزي و آسيب شناسي جنسيتي اشاره کرد. در يادآوري، بي خوابي، بت من آغاز مي کند و شواليه تاريکي هم بسياري از ويژگي هاي ذکر شده، در کنار مؤلفه هاي آشناي ديگري چون عشق هاي نافرجام و عذاب ناشي از گناه به چشم مي خورند. پس از تماشاي هر فيلم نولان، همان حسي به تماشاگر دست مي دهد که بعد از ديدن يک فيلم نوآر. همان طور که پس از ديدن فيلم هاي نوآر، ديگر هيچ مکان و هيچ انساني (به خصوص هيچ زني!) قابل اعتماد به نظر نمي رسد، بعد از تماشاي آثار نولان هم چنين احساسي در ما زنده مي شود.
اما جالب اين جاست که با وجود همه اين تأثيرپذيري هاي فرمي و حسي از سينماي نوآر، وقتي به مضامين کليدي آثار برادران نولان نگاه مي کنيم، احساس مي کنيم در اين زمينه آن ها چندان از الگوي فيلم هاي نوآر پيروي نمي کنند. آثار برادران نولان البته چند تا از مهم ترين دغدغه هاي اساسي سينما نوآر (از جمله تنهايي و انزوا، مرگ، سرنوشت محتوم، دنياي زيرزميني و ...) را هم در خود دارند. ولي مهم ترين اصل فيلم هاي نوآر در آثار برادران نولان وجود ندارد. مارتين اسکورسيزي در فيلم درخشان سفري شخصي با مارتين اسکورسيزي از ميان فيلم هاي آمريکايي، ديالوگي از فيلم بيراهه ادگار جي. اولمر را به عنوان جان مايه سينماي نوآر ذکر مي کند: «هر طرف که مي چرخي، تقدير پايش را دراز مي کند تا به تو پشت پا بزند.» اما عجيب است که در فيلمنامه هاي برادران نولان، آن چه مورد تأکيد قرار مي گيرد، نقش انسان در سرنوشت خويش است و نه تقدير. در واقع با دقت در مضامين اصلي آثار برادران نولان، متوجه تأثيرپذيري آشکار آنان از سينماي هنري و مدرن و اروپا مي شويم. از بحث بي هويتي که به طور رقيق در تعقيب و به طرز آشکارتري در يادآوري مورد بحث قرار مي گيرد تا چهار فيلم آخر نولان که همه آن ها را به سادگي مي توان درباره تنهايي معنوي بشر حاضر در دنيايي دانست که در تکنولوژي غرق شده است. مهم ترين مضامين سينماي هنري دهه 60 و 70 اروپا را در اين دو ديالوگ از دو فيلم نولان مي توان يافت. يکي جايي از فيلم يادآوري که در آن لئونارد به تدي مي گويد: «من فراموشي ندارم. تا قبل از حادثه همه چيز را به خاطر دارم. من لئونارد شلبي از سان فرانسيسکو هستم.» و تدي پاسخ مي دهد: «اين چيزي است که بودي ... تو الان نمي داني که هستي.» و ديگري جايي از فيلم حيثيت که در آن رابرت انجير مي گويد: «من نمي توانم درک کنم که آدم براي تمام زندگي اش وانمود کند کس ديگري است.»
3) مرد جواني که کارش تعقيب ديگران به طرز اتفاقي است، در دام تعقيب هاي خودش افتاده و با اشتباهات خودش، همه چيز را از دست مي دهد (تعقيب)، پليسي که جهت حل يک معما به منطقه اي قطبي رفته، به اشتباه همکار خودش را مي کشد و عذاب و ترس ناشي از اين اتفاق، زندگي اش را به هم مي ريزد (بي خوابي)، شعبده بازي با اشتباهش در يک اجرا باعث مرگ همسر همکارش مي شود و اين اتفاق، روابط آن دو را چنان به هم مي ريزد که هر دو به دنبال انتقام از يکديگر مي افتند و در اين راه، چيزهاي زيادي را در زندگي شخصي شان از دست مي دهند (حيثيت)، مرد جواني که مي خواهد زير نقاب يک سمبل، شهر گاتهام را از دست اشرار نجات دهد، ناچار است مصائب زيادي را در زندگي شخصي اش متحمل مي شود (بت من آغاز مي کند) و ... وجه مشترک اين خلاصه داستان ها چيست؟ مهم ترين اشتراک اين روايات را مي توان در اين دانست که همگي درباره مرداني هستند که در زندگي کاري شان به مسائلي برمي خورند و اين مسائل روي زندگي شخصي شان اثر مي گذارد. در دنياي برادران نولان، انسان مسئول و مقصر تمام اتفاقاتي است که برايش رخ مي دهد. (و اين تفاوت عمده فيلم هاي نولان و آثار نوآر هستند که به آن اشاره کرده بوديم.) مرد جوان در تعقيب خودش آلت دست کاب قرار مي گيرد، لئونارد در يادآوري، خودش تصميم مي گيرد که به تدي به عنوان يک مظنون نگاه کند، دام کاب در تلقين خودش ايده تلقين را روي ذهن همسرش امتحان مي کند و ... اين تم حتي در فيلم کوتاه نولان، حشره پرسه زن نيز به چشم مي خورد. در يک نماي معنادار، وقتي تلفن منزل شخصيت اصلي ماجرا زنگ مي خورد، او گوشي را برمي دارد و آن را بدون جواب دادن روي ميز مي گذارد تا روي کار اصلي اش (که در انتها مي فهميم نابود کردن خودش است) تمرکز کند و وقتي صدايي از داخل تلفن تمرکز او را به هم مي ريزد، آن را داخل پارچ آب مي اندازد تا تلفن کامل از کار بيفتد. يعني اين خود اوست که ارتباطش با جهان بيرون را از بين مي برد و همه مراحل را تا نابودي خودش طي مي کند. برادران نولان ريشه اين مشکلات را يک نکته مي دانند. نکته اي که آن را از طريق يک ديالوگ مهم در فيلم حيثيت مطرح مي کنند. جايي که تسلا به انجير مي گويد: «شما با اين عبارت آشنا هستيد که انسان از حد خودش فراتر مي رود؟ اين يک دروغ است.» علت اصلي نابودي آدم ها به دست خودشان در فيلم هاي برادران نولان، اين است که حتي براي لحظه اي هم که شده، احساس مي کنند مي توانند از حد خود فراتر روند.
همه اين خودويرانگري هاي ناخواسته، هدفي را براي شخصيت هاي اصلي فيلم هاي برادران نولان ايجاد مي کنند که مهم ترين نياز دراماتيک اين شخصيت ها در مسير فيلمنامه به شمار مي رود؛ آرامش دروني. سؤال کليدي لئونارد که در طول يادآوري از خود مي پرسد، اين است که : «چطور مي توانم التيام پيدا کنم؟» ويل دورمر در انتهاي بي خوابي، انگار تازه به آرامش رسيده و فقط مي خواهد بخوابد. در ابتداي بت من آغاز مي کند هم نماي خفاش هاي فراوان در حال پرواز در پس زمينه آسماني تيره، ناگهان تبديل به فضاي سبز و پر از گل و گياه مي شود؛ خاطره اي از دوران کودکي بروس وين. انگار هدف او براي تبديل شدن به بت من، رسيدن به همين آرامش دوران کودکي است.
4) عده اي، فيلم هاي برادران نولان را از لحاظ احساسي ضعيف و کم مايه تلقي مي کنند. اين حرف از سوءتفاهمي ناشي مي شود که به خاطر عدم توجه به يک ويژگي مهم آثار نولان به وجود آمده است: اين که رابطه بين انسان ها در آثار برادران نولان، نه براساس احساس و عاطفه، که براساس نيازهاي مقطعي و منافع شخصي شکل مي گيرد. در اوايل تعقيب به نظر مي رسد که رابطه مرد جوان و کاب به يک دوستي دوطرفه منجر شده، اما در نهايت مي فهميم که کاب فقط به خاطر منافع شخصي خودش حاضر به دوستي با اين فرد شده بود. رابطه دورمر و فينچ در بي خوابي هم آشکارا براساس علاقه قلبي نيست. اين دو فقط به خاطر نيازي که به هم دارند، با هم ارتباط برقرار مي کنند. ارتباط رابرت انجير وآلفرد بوردن در حيثيت، و لئونارد و ناتالي در يادآوري هم در اين زمينه قابل ذکر هستند. اما در زمينه ارتباط بين افراد، دو فيلم آخر نولان، شواليه تاريکي و تلقين، از جايگاه ويژه اي برخوردارند. در شواليه تاريکي شهردار گاتهام به هاروي دنت مي گويد که اگر به دستگير کردن خلافکارها ادامه دهد، همه به دنبالش خواهند بود. نه فقط خلافکارها، بلکه همه کساني که در اين قضيه متضرر مي شوند؛ از جمله پليس ها، روزنامه نگاران و سياستمداران. جايي ديگر از فيلم، جوکر به بت من مي گويد: «تو مرا کامل مي کني.» پس حتي رابطه دو قطب متضاد ماجرا هم به خاطر نيازهايشان محکم مي شود. به همين علت است که بت من در سکانسي که مي تواند با موتورش به جوکر بزند، از اين کار خودداري مي کند.
در رابطه با بررسي اين مضمون، تلقين در کارنامه نولان مي تواند همان نقشي را داشته باشد که بابل براي آلخاندرو گونزالس ايناريتو. همان طور که ايناريتو در بابل همان تئوري هاي آثار قبلي اش را در قالبي جهاني مطرح کرد، نولان هم در تلقين، تم «ارتباط بر اساس نيازهاي موقتي و منافع شخصي؛ نه براساس عواطف دروني» را در قالبي گسترده تر مطرح کرد. در تيمي که قرار است وارد رؤياي فيشر شوند، آدم هايي از سه قاره مختلف حضور دارند. افرادي که فقط و فقط به خاطر نيازهاي شخصي شان در آن مقطع خاص، با يکديگر ارتباط برقرار کرده اند. وقتي در اواخر فيلم، کار اين افراد با هم ظاهراً به پايان رسيده است (دام کاب دستور سايتو را به انجام رسانده و سايتو هم با يک تلفن مشکل کاب در بازگشت به کشورش را به پايان رسانده است)، رفتار اعضاي اين گروه با هم در فرودگاه کاملاً رسمي و معمولي است.
همه اين روابط کاري، شخصي و بدون احساسات، باعث مي شوند تا يک راه براي به موفقيت رسيدن در دنياي برادران نولان وجود داشته باشد؛ ناشناخته ماندن. در آثار برادران نولان هرچه بيشتر احساسات و درونيات خود را فاش کني، احتمال شکست خوردن خود را افزايش داده اي. در تعقيب، مرد جوان خيلي زود دست خود را براي کاب رو مي کند، اما کاب تا آخرين لحظه هويت خود را مخفي نگه مي دارد و در انتهاي فيلم هم به طرز معناداري در ميان جمع ناپديد مي شود. در حيثيت هم کسي در نهايت برنده مي شود که رازش را ديرتر براي رقيبش رو کرده است. اما بارزترين جلوه اين ناشناختگي را در شخصيت جوکر در شواليه تاريکي مي بينيم. نيچه جمله اي دارد به اين شرح که: «آن چه مرا نکشد، مرا قدرتمند مي سازد.» جوکر هم با الهام از اين جمله در اوايل فيلم مي گويد: «آن چه مرا نکشد، مرا ناشناخته تر مي سازد.» مي بينيد که ناشناخته تر بودن در اين جمله جايگزين قدرتمندتر بودن شده است. انگار تفاوتي ميان اين دو مفهوم نيست. ناشناخته تر بودن همان قدرتمندتر بودن است.
5) سه عنصر کليدي در فيلمنامه هاي برادران نولان وجود دارند که توجه به آن ها مي تواند تماشاگر را به سرمنشأ مهم ترين انگيزه شخصيت ها براي حرکت رو به جلو برساند؛ خشم، عذاب و ترس. اين سه عنصر اضلاع يک مثلث را تشکيل مي دهند و همديگر را تکميل مي کنند. اين عناصر البته در فيلم هاي مختلف نولان، نتايج متفاوتي را براي شخصيت ها به وجود مي آورند. در تعقيب، مرد جوان به خاطر عذاب وجدان ناشي از کاري که انجام داده، ترس از عاقبت کارش و خشم به خاطر بلايي که کاب و زن جوان بر سر او آورده اند، ماجرا را به پليس لو مي دهد. غافل از اين که اين اقدام، بيشتر از همه خودش را در منجلاب فرو خواهد برد و به نفع کاب تمام خواهد شد. در بي خوابي هم عذاب و ترس دورمر از قتل ناخواسته همکارش و خشم از اقدامات ناجوانمردانه فينچ، دورمر را به سمت دوئل پاياني و مرگي مي کشاند که ظاهراً براي خود او چندان هم تلخ نبود. در بت من آغاز مي کند هم ترس بروس وين که ناشي از وقايع کودکي اش است، در عمل باعث حرکت او رو به جلو مي شود. هنري دوکارد (ليام نيسن) جايي از فيلم به بروس مي گويد: «براي اين که به ترس هاي ديگران غلبه کني، اول بايد بر ترس هاي خودت پيروز شوي.» و سرانجام در يک سکانس گويا، بروس که تصميم خودش را براي تبديل شدن به بت من گرفته، به زيرزمين خانه شان مي رود. جايي که پر از خفاش است و در يک نماي مهم، تعداد زيادي خفاش او را در بر مي گيرند، به طوري که تشخيص بروس در ميان خفاش ها سخت مي شود. حالا او هم يکي از خفاش هاست. بروس هم از جنس ترس شده و اين ظاهراً پاسخ اوست به جمله اي که يک بار فالکوني به او گفته است: «اين قدرتي است که نمي تواني آن را بخري؛ قدرت ترس.» در کنار عنصر ترس، عذاب بروس که خودش را در مرگ والدينش مقصر مي داند، در کنار خشم او از کساني چون فالکوني که باني مرگ افراد زيادي از جمله والدين بروس شده اند، عوامل محرک او به شمار مي روند. مبحث عذاب ناشي از گناه، علاوه بر بت من آغاز مي کند، در تلقين هم نقش برجسته اي دارد. آن چه در طول فيلم مورد تأکيد قرار مي گيرد، عذابي است که کاب به خاطر مرگ همسرش تحمل مي کند. به طور کلي مي توان اين را گفت که عذاب وجدان و ترس ناشي از گناه در آثار نولان، حالتي مذهبي و کاتوليکي دارند که کمابيش يادآور تم مشابهي است که در فيلم هاي آلفرد هيچکاک هم به شدت به چشم مي خورد.
6) مضمون شک و بي اعتمادي، از همان فيلم اول، يکي از دست مايه هاي اصلي برادران نولان در فيلمنامه هايشان بود. تقريباً در تمام فيلم هاي نولان، يکي از دو حالت زير به چشم مي خورد؛ يا شخصيت اصلي از جانب همان کسي زخم مي خورد که بيشترين اعتماد را به او دارد و يا شخصيتي که تماشاگر بيشترين اعتماد را به او دارد، بزرگ ترين اشتباه را نيز مرتکب مي شود. در تعقيب، مرد جوان دقيقاً از جانب دو نفري زخم مي خورد که با آن ها گرم گرفته بود. لئونارد در يادآوري به ناتالي اعتماد مي کند، ولي زن در واقع دارد از او سوءاستفاده مي کند. در بي خوابي، ويل دورمر که الي بور ( و تماشاگر) بيشترين اعتماد را به او دارند، مرگبارترين اشتباه را انجام مي دهد. در بت من آغاز مي کند هنري دوکاردي به بروس وين خيانت مي کند که ظاهراً بعد از آلفرد، موجه ترين فرد در اطراف بروس است. در حيثيت هم کسي که رابرت را به آلفرد مي فروشد، کسي نيست جز اليويا. در شواليه تاريکي، هاروي دنت شخصيت مورد اعتماد تماشاگر است، اما در انتها به يک قاتل آنارشيست مبدل مي شود. در تلقين هم مال با سوءاستفاده از علاقه به کاب به خودش، خواب هاي او را دستکاري مي کند. اين فضاي بي اعتمادي، پس از حادثه 11 سپتامبر در آثار نولان بسيار گسترده تر شده است. به خصوص دو فيلم مربوط به بت من نولان را به شدت مي توان آثاري سياسي دانست. کافي است در اين دو فيلم برج وين را نمادي از کاخ سفيد و بروس را نشانه اي از جورج دبليو بوش تلقي کنيد تا ببينيد قفل هاي اين دو فيلم چگونه يکي يکي باز مي شوند.
7) در خيلي از فيلمنامه هاي برادران نولان ماجراها آن جا که ما انتظارش را داريم، به پايان نمي رسند. به طور خلاصه، اين ماجراها را مي توان به صورت دوايري در نظر گرفت که خود درون دايره اي ديگر قرار گرفته اند؛ توطئه اي که خود بخشي از يک توطئه ديگر است، پيچي که خود قسمتي از يک پيچ بزرگ تر است و ... مثال هاي استفاده از اين شيوه ماجراپردازي در فيلمنامه هاي برادران نولان فراوان است. در تعقيب، به نظر مي رسد با توطئه اي از سوي کاب و دختر جوان عليه مرد جوان روبه روييم. در حالي که خود اين طرح، بخشي از توطئه بزرگ تر کاب به شمار مي رود که در آن حتي دختر جوان هم يک قرباني است. در حيثيت، پيچ اول داستاني (اين مسئله که متوجه مي شويم ناشناسي که قرار است دفترچه آلفرد را به دست بياورد، همان رابرت است) بخشي از يک پيچ بزرگ تر به شمار مي رود. (اين که آلفرد بوردن يک برادر دوقلو هم داشته است.) در شواليه تاريکي، شکل جالب تري از اين دواير را شاهد هستيم. جوکر در حالي که قصد ترور شهردار را دارد، دستگير مي شود و جيم گوردون در آن ميانه به قتل مي رسد. جلوتر مي فهميم كه قتل گوردون ساختگي و يک تله از سوي او به شمار مي رفته است. اما قضيه وقتي جالب تر مي شود که مي فهميم کل قضيه دستگيري هم بخشي از يک توطئه بزرگ تر از سوي جوکر بوده است. در تلقين هم ادامه چرخش فرفره در نماي پاياني اين ترديد را به وجود مي آورد که چه بسا تمام آن چه به عنوان واقعيت ديده ايم، خودش بخشي از يک لايه خواب باشد!
برادران نولان تمام اين طرح ها و توطئه ها را با شيوه اي بسيار استيليزه و نمايشي گسترش داده اند. به طوري که در دنياي واقعي بعيد است حتي فکر اجراي اين طرح ها هم به هيچ عقل سليمي برسد! اين شيوه هاي غيرعادي و نمايشي در دنياي برادران نولان با انتقادات قابل توجهي روبه رو شده اند. در حالي که اين ميزان از نمايشي بودن هم مي تواند از تأثيراتي باشد که برادران نولان از سينماي هيچکاک گرفته اند. بنابراين ايراد گرفتن از اين که مثلاً چرا در حيثيت آلفرد و رابرت هر گاه مي خواستند در کار شعبده باز رقيب خلل ايجاد کنند، بلافاصله و در نمايش همان شب براي آمدن روي صحنه انتخاب مي شدند يا چرا کاب در تعقيب و دام کاب و دوستانش در تلقين، اين روش هاي پيچيده و عجيب را براي رسيدن به هدفشان انتخاب کردند، همان قدر بي معني است که مثلاً بپرسيم چرا در شمال از شمال غربي، کساني که به دنبال راجر تورن هيل هستند، از شيوه باورنکردني سم پاشي توسط هواپيما استفاده مي کنند و مثلاً با تفنگ به او شليک نمي کنند!
8) کريستوفر نولان و برادرش، جاناتان، از اميدهاي کنوني سينماي جهان هستند. کساني که به سرعت از سوي مردم پذيرفته شده اند و اقبالي که در فصل جوايز متوجه فيلم تلقين شده، نشان مي دهد که اين دو دارند دامنه اعتبار و نفوذشان را گسترش مي دهند. بازي هايي که آن ها با سبک هاي مختلف سينمايي انجام مي دهند، مي تواند راه هاي جديدي براي فيلم سازي ايجاد کند. به خصوص اين که ايده هايي که در برخي از فيلم هاي نولان مي بينيم (مثل تعقيب، يادآوري و تلقين) به شدت دسته اول و اورجينال هستند. بنابراين منتظر مي مانيم تا تأثير آنان را بر آينده سينماي جهان ببينيم.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط