تلقين: قسمت چهارم (آخر) Inception

راهرو شروع به چرخيدن مي کند و در همان حال که آرتور و محافظ با هم درگيرند، سقف راهرو، کف راهرو مي شود. آرتور محافظ اول را پرت مي کند. محافظ اول به ديوار راهرو مي خورد و فريادزنان به پايين راهرو پرت مي شود. محافظ دوم سعي مي کند اسلحه خود را بردارد، اما چرخش راهرو اين اجازه را به او نمي دهد. آرتور دست مي اندازد و خود را بالا مي کشد.
سه‌شنبه، 21 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تلقين: قسمت چهارم (آخر) Inception

تلقين: قسمت چهارم (آخر) Inception
تلقين: قسمت چهارم (آخر) Inception


 






 

داخلي – راهروي هتل – شب
 

محافظ اول آرتور را مي گيرد و به زمين مي کوبد. در همين حال راهرو يک وري مي شود. با کج شدن راهرو محافظ دوم به ديوار مي خورد.

داخلي / خارجي – ون در خيابان هاي باراني پايين شهر – روز
 

يوسف فرمان را به سمت راست مي چرخاند و وارد يک بازار متروک مي شود. آرتور هم در حالي که خواب است، يک وري مي شود.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

راهرو شروع به چرخيدن مي کند و در همان حال که آرتور و محافظ با هم درگيرند، سقف راهرو، کف راهرو مي شود. آرتور محافظ اول را پرت مي کند. محافظ اول به ديوار راهرو مي خورد و فريادزنان به پايين راهرو پرت مي شود. محافظ دوم سعي مي کند اسلحه خود را بردارد، اما چرخش راهرو اين اجازه را به او نمي دهد. آرتور دست مي اندازد و خود را بالا مي کشد.

داخلي / خارجي – ون در بزرگراه باراني نزديک پل – روز
 

ون که از بازار بيرون زده با سرعت زياد در يک بزرگراه در حرکت است. ون به يک پل نزديک مي شود. روي پل، يک اس. يو. وي به ون مي رسد و آن را به نرده هاي حفاظ پل مي چسباند. در پايان حفاظ، ون بر اثر فشار اس. يو. وي. از مسير خارج مي شود و چپ مي کند. يوسف فرياد مي زند. هم زمان با چپ شدن ون در خاکريز کنار جاده مسافران خوابيده در ماشين هم مي چرخند. دستان آرتور بالا مي رود.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور در حالت بي وزني از روي ديوار سمت چپ راهرو به طرف محافظ دوم مي دود و با او درگير مي شود. اسلحه مرد از دستش مي افتد. آرتور او را به ديوار مي کوبد. آن ها با هم گلاويز مي شوند. درگيري آن ها روي سقف راهرو ادامه پيدا مي کند. سرشان رو به کف راهروست.

داخلي / خارجي – ون روي سراشيبي کنار پل – روز
 

ون روي خاکريز مي چرخد.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور و محافظ دوم همچنان درگير هستند. راهرو در حال چرخيدن است. در يکي از اتاق هاي هتل باز مي شود و آن ها داخل اتاق مي افتند.

داخلي / خارجي – ون روي سراشيبي کنار پل – روز
 

نمايي از آرتور که همچنان خواب است.

داخلي ـ اتاق هتل ـ شب
 

آرتور محافظ دوم را به ديوار مي كوبد. درگيري آنها در حالت بي وزني ادامه دارد. اسلحه به اين طرف و آن طرف پرت مي شود.

داخلي/ خارجي ـ ون روي سراشيبي كنار پل ـ روز
 

نمايي از كاب كه همچنان خواب است. ون به دور خود مي چرخد.

داخلي – اتاق هتل – شب
 

آرتور و محافظ دوم که داخل يکي از اتاق هاي هتل افتاده اند همچنان همديگر را مي زنند.

داخلي / خارجي – ون در بزرگراه باراني نزديک پل – روز
 

ون به بلوک کنار جاده مي خورد و متوقف مي شود. يوسف به سختي نفس مي کشد.

داخلي – اتاق هتل – شب
 

اسلحه محافظ دوم سر مي خورد و به طرف آرتور مي افتد. آرتور اسلحه را برمي دارد و در همان حال که محافظ روي او مي پرد، به او شليک مي کند. اتاق ديگر نمي چرخد. همه چيز به حالت عادي برمي گردد. آرتور بلند مي شود. محافظ دوم روي زمين افتاده است. آرتور اسلحه را چک مي کند و آن را مي اندازد زمين.

داخلي / خارجي – ون در بزرگراه باراني نزديک پل – روز
 

يوسف سرش را بالا مي آورد و وقتي متوجه مي شود ون متوقف شده مي خندد. او برمي گردد به طرف اعضاي گروه که همچنان خواب هستند.
يوسف (با خنده): ديدين؟
او ون را روشن مي کند و در خاکريز کنار جاده به راه مي افتد.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور به سمت راه پله مي رود.
خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – روز
گروه اسکي کنان از کوه ها پايين مي آيند. کاب، آريادني، ايمز، سايتو و فيشر. همه لباس زمستاني سفيدرنگ به تن دارند. مجتمع بيمارستاني از دور ديده مي شود.
کاب: ايمز، اين خواب توئه. ازت مي خوام تيم محافظت رو از مجتمع دور کني. فهميدي؟
ايمز: کي فيشر رو به تو هدايت کنه؟
کاب: من نه. همه راه ها رو پيدا کن. به توافق مي رسيم.
آريادني: من اين جا رو طراحي کردم.
کاب: نه، تو با من مياي.
سايتو: من مي تونم اين کار رو بکنم.
همه به سايتو نگاه مي کنند.
کاب (رو به ايمز): خيلي خب. مسير مجتمع رو به سايتو نشون بده.
کاب: فيشر. تو هم باهاش برو.
فيشر: باشه. خودت چي؟
کاب به ميکروفن راديوي فيشر مي کوبد.
کاب: حواست به ميکروفن باشه. تمام مدت گوش مي دم.
سايتو سرفه مي کند. کمي خون از دهانش روي برف مي ريزد. ايمز به او نگاه مي کند.
کاب (ادامه مي دهد): پنجره هاي طبقه هاي بالا اون قدر بزرگ هستن که بتونم از برج جنوبي شما رو پوشش بدم. مي بيني؟
کاب به پنجره هاي مجتمع بيمارستاني اشاره مي کند.
فيشر: تو نمياي؟
کاب: براي اين که در مورد پدرت حقيقت رو پيدا کني، بايد خودت وارد ذهن براونينگ بشي.
سايتو راه مي افتد.
سايتو: فيشر، بيا بريم.
آن ها راه مي افتند.

داخلي / خارجي – ون در بزرگراه باراني نزديک پل – روز
 

يوسف به راه خود ادامه مي دهد. او با شنيدن صداي زنگ به پل جلوي خود نگاه مي کند. پل به زودي بالا مي آيد و راه بسته مي شود. او به ساعت خود نگاه مي کند و سرش را تکان مي دهد. يوسف پايش را روي گاز مي گذارد و مي کوشد پيش از بالا آمدن پل از روي آن رد شود. ناگهان از پشت ون يک اس. يو. وي ظاهر مي شود. موانع شروع به بالا آمدن مي کنند. ون موفق مي شود از موانع بگذرد، اما اکسل اس. يو. وي که پشت سر ون در حرکت است به موانع گير مي کند و کنده مي شود. ماشين چرخي مي زند و متوقف مي شود. بخش جلوي پل هم شروع به بالا آمدن مي کند. يوسف ترمز مي کند. هر دو ماشين روي پل گير افتاده اند.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – روز
 

ايمز در اطراف مجتمع بيمارستاني است. او يک منور پرتاب مي کند.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

نيروهاي حفاظت مجتمع منور را مي بينند. همهمه مي شود. مأموران با اسکي و اسنوموبيل به راه مي افتند.

داخلي / خارجي – ون روي پل باراني بالا آمده – روز
 

محافظان از پشت اس. يو. وي. به طرف ون شليک مي کنند. يوسف هم به آن ها شليک مي کند. يکي از محافظان جلوتر مي آيد.
يوسف: گندش بزنن!
او از پشت فرمان بلند مي شود و به طرف پشت ون مي رود. او هدفون را روي گوش آرتور که خواب است، مي گذارد. بعد طرف سايتو مي رود و متوجه مي شود لباس او کاملاً خوني است. سايتو برمي گردد و پشت فرمان مي نشيند. رگبار گلوله ها به سوي ون شليک مي شود. آرتور ام پي تري پلير را در دست مي گيرد.
يوسف: اميدوارم آماده باشين!
او دگمه ام پي تري پلير را مي زند. ترانه «Non, je ne regrette rien» اديت پياف از هدفون پخش مي شود. نمايي نزديک از چهره آرتور که خواب است. و ما ...
قطع به:

داخلي – راه پله هتل – شب
 

آرتور به سرعت از پله ها پايين مي آيد. از دور صداي موسيقي شنيده مي شود. آرتور، وحشت زده مي ايستد و بالاي سرش را نگاه مي کند.
آرتور: نه، خيلي زوده.

صخره مشرف به پشت مجتمع – روز
 

سايتو و فيشر با استفاده از چکش و طناب از صخره بالا مي روند. سايتو با شنيدن صداي موسيقي از دوردست سرش را بالا مي آورد.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز هم که پايين چند درخت پنهان شده از دوردست صداي موسيقي را مي شنود.
ايمز (از راديو): کاب، مي شنوي؟ ...

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب و ايمز روي سطح برفي هستند.
ايمز (از راديو، صداي روي تصوير): اولين بار حدود بيست دقيقه پيش شنيدم ...

جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز (از راديو): فکر کردم صداي باده.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب (از راديو): آره، شنيدم. صداي موسيقيه.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز (از راديو): حالا چي کار کنيم؟

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب (از راديو): سريع حرکت کن.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز رويش را برمي گرداند. يک اسنوموبيل کمي پايين تر متوقف مي شود. چند محافظ ايمز را مي بينند.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب: يوسف حدود ده ثانيه ديگه مي پره...

داخلي / خارجي – ون روي پل باراني بالا آمده – روز
 

يوسف پايش را روي گاز مي گذارد. عقب ون اعضاي گروه همه خواب اند.

کوه هاي پوشيده از برف – روز
 

کاب: يعني آرتور سه دقيقه وقت داره...

داخلي – راه پله هتل – شب
 

آرتور. اسلحه به دست از پله ها بالا مي آيد و به شکي ناممکن از پشت دو محافظ سر درمي آورد. آرتور فرياد مي زند و سريع برمي گردد و مي رود. آن ها متعجب به او نگاه مي کنند و سريع به خودشان مي آيند. يکي از آن ها اسلحه اش را بيرون مي کشد و دنبال آرتور مي رود.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب: يعني ما چقدر وقت داريم؟
آريادني: شصت دقيقه.
کاب: اون ها مي تونن کمتر از يه ساعت اون راه رو برن؟
آريادني: هنوز به سکوي وسطي نرسيدن.
کاب: خب، پس بايد از يه راه ديگه برن، يه راه مستقيم تر.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

محافظان ضمير ناخودآگاه در تعقيب ايمز هستند. آن ها با تيربار به سوي او شليک مي کنند. ايمز سوار بر اسکي فرار مي کند. يک اسنوموبيل او را تعقيب مي کند.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

آريادني: مثل يه مارپيچ طراحي شده.
کاب: بايد يه راه باشه که بتونيم از ماز رد بشيم، درسته؟ (در راديو) ايمز؟

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز نمي تواند جواب او را بدهد. او با اسکي در جنگل به صورت مارپيچ مي گذرد. محافظان به دنبالش هستند. تيراندازي ادامه دارد. ايمز در همان حال که فرار مي کند، برمي گردد و به يکي از محافظان شليک مي کند.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب به طرف آريادني برمي گردد.
کاب: ايمز چيزي هم اضافه کرده؟
آريادني: فکر نمي کنم بايد بهت بگم. اگه مال بفهمه...
کاب: واسه اين حرف ها وقت ندارم. چيزي داره؟
آريادني: اون يه کانال هوا اضافه کرده که به ماز راه داره.
کاب: خوبه. براشون توضيح بده.

صخره مشرف به پشت مجتمع – ادامه
 

سايتو با استفاده از چکش و طناب از صخره بالا مي رود.
آريادني (از راديو، صداي روي تصوير): سايتو؟
سايتو: مي شنوم.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز در حال فرار دور تنه يک درخت طناب مي اندازد و مي ايستد. محافظان که پشت سر او اسکي مي کنند، يکي پس از ديگري به طناب مي خورند و مي افتند.

داخلي / خارجي – ون روي پل باراني بالا آمده – روز
 

يک محافظ شليک کنان به ماشين نزديک مي شود.

داخلي – راه پله هتل – شب
 

آرتور به طرف پله ها مي دود. يک محافظ دنبال اوست و به سويش شليک مي کند. آريادني جا خالي مي دهد و بعد ناگهان به شکلي غيرممکن از بالا خود را به محافظ مي رساند و او را مي گيرد. مرد که گيج شده پايين را نگاه مي کند و متوجه او مي شود. اکنون بالاي يک بلندي خطرناک است.
آرتور (رو به محافظ): تناقض.
آرتور، محافظ را به پايين پرت مي کند.

داخلي / خارجي – ون روي پل باراني بالا آمده – روز
 

يوسف دنده عقب مي گيرد.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور مي دود.

داخلي / خارجي – ون روي پل باراني بالا آمده – روز
 

ون در حرکت آهسته به حفاظ فلزي پل مي خورد.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

يک ضربه شديد آرتور را در هوا به پرواز درمي آورد.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز با شنيدن صداي يک غرش سرش را برمي گرداند.

داخلي / خارجي – ون روي پل باراني بالا آمده – روز
 

در حرکت بسيار آهسته، ون از حفاظ فلزي مي گذرد و از بالاي پل شروع به افتادن مي کند.

صخره مشرف به پشت مجتمع – روز
 

يک بهمن. سايتو بالاي سر خود صداي غرش را مي شنود. او به پايين پاي خود و به فيشر نگاه مي کند. سايتو و فيشر طناب خود را آزاد مي کنند و از صخره ها پايين مي آيند تا در مسير بهمن قرار نگيرند. آن ها روي دامنه برفي مي افتند و روي سطح شيب دار سر مي خورند.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب ابر بهمن را مي بيند که از کنار مجتمع مي گذرد.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز پناه مي گيرد.

پايين صخره مشرف به پشت مجتمع – ادامه
 

سايتو و فيشر در دامنه صخره روي سطح صاف افتاده اند. هر دو نفس نفس مي زنند.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

آريادني: چي بود؟
کاب: ضربه.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز روي برف دراز کشيده است.
ايمز (از راديو): کاب؟ کاب؟ از دست داديمش؟

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب: آره، از دست داديمش.

پايين صخره مشرف به پشت مجتمع – ادامه
 

فيشر و سايتو بلند مي شوند.
فيشر (عصباني): نمي شد به جاي اين خواب يه ساحل لعنتي رو مي ديدين؟ سايتو سرش را تکان مي دهد.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز (از راديو، صداي روي تصوير): حالا چه غلطي بکنيم؟
کاب: قبل از ضربه بعدي کار رو تموم مي کنيم.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز: ضربه بعدي چيه؟

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب: وقتي ون افتاد تو آب.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از روي پل باراني بالا آمده – روز
 

نماهايي از ون در حال سقوط از پل.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور همچنان در راهرو در حال پرواز است. نيروي جاذبه زمين از بين رفته است. او در همان حال خود را به اتاق 528 مي رساند. اعضاي گروه در حال خواب در اتاق معلق شده اند. وسايل اتاق هم در حالت بي وزني معلق هستند. تلفن روي پيغام گير رفته است. آرتور نگاهي به افراد معلق مي اندازد.
آرتور: بدون نيروي جاذبه چطوري بندازمتون؟

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – روز
 

کاب: آرتور چند دقيقه وقت داره، ما حدود بيست دقيقه.
آريادني سرش را تکان مي دهد.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

يکي از محافظان با تيربار شليک مي کند.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

سايتو و فيشر اطراف ساختمان هستند. آن ها پايين ساختمان با يک هواکش بزرگ روبه رو مي شوند. آن ها با مواد منفجره بخشي از هواکش را منفجر مي کنند و وارد مجتمع مي شوند. سايتو سرفه مي کند.
فيشر: حالت خوبه؟

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

تيربار يک اسنوموبيل در حال شليک است. ايمز پناه گرفته است. محافظان به سمت پايين مجتمع راه مي افتند.
ايمز (از راديو): يه مشکلي پيش اومده. اون ها دارن برمي گردن مجتمع، انگار که متوجه چيزي شدن.

خارجي – کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

کاب با شنيدن اين حرف نگران مي شود.
کاب: فقط يه کاري کن وقت بيشتري داشته باشيم. باشه؟ (رو به آريادني) بيا بريم.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز: دارم ميام.
ايمز به سمت مجتمع راه مي افتد. در همان حال که محافظان به طرف مجتمع برمي گردند، ايمز از فرصت استفاده مي کند. او پشت يک موتور مي پرد، محافظان را روي برف مي اندازد و خودش به راه مي افتد. ديگر محافظان متوجه او نمي شوند.

خارجي – سکوي بالا، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

کاب و آريادني خود را به ورودي مجتمع مي رسانند. کاب به يکي از نگهبانان شليک مي کند.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور در راهروي هتل با يک محافظ روبه رو مي شود. آن ها در حالت بي وزني با هم درگير مي شوند. آرتور گردن مرد را مي شکند.

داخلي – کانال هوا، مجتمع بيمارستاني – روز
 

سايتو و فيشر از کانال بالا مي روند.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

ايمز پشت ديگر نگهبانان به سمت مجتمع در حرکت است. او به سوي آن ها شليک مي کند.

داخلي / خارجي – ون روي پل باراني بالا آمده – روز
 

تصوير بسيار آهسته از ون در حال سقوط از پل. نمايي از آرتور. دستان او در هوا معلق است.

داخلي – اتاق 491 – شب
 

آرتور در حالت بي وزني خود را به اتاق 491 مي رساند. او وارد اتاق مي شود. کاب با عجله ماده منفجره را از سقف مي کند و کيف خود را برمي دارد.

داخلي – اتاق بالا، برج جنوبي، مجتمع بيمارستاني – روز
 

يک نگهبان بالاي برج است. کاب به او شليک مي کند و همراه آريادني وارد برج مي شود. کاب پشت پنجره مي رود.
آريادني (اشاره مي کند): اون پيش تالار بيرون خزانه اس.
کاب به پنجره هاي بزرگ پيش تالار نگاه مي کند.
کاب: خزانه چي؟ هيچ پنجره اي نداره؟
آريادني: اگه داشت خيلي سخت مي شد.
کاب: بايد اميدوار باشيم فيشر از چيزي که اونجا پيدا مي کنه، خوشش بياد.
کاب با تفنگ دوربين دار خود به طور تصادفي به نگهبانان روي بالکن بيرون پيش تالار شليک مي کند و آن ها را از پا درمي آورد.
آريادني: اون تصاوير بخشي از ناخودآگاهش هستن؟
کاب (در همان حال که شليک مي کند): آره.
آريادني: داري اون بخش از ذهنش رو از بين مي بري؟
کاب: نه، نه. اون ها فقط تصويرن.

داخلي – اتاق 528 – شب
 

آرتور در اتاق پرواز مي کند. افراد گروه هم در حال خواب در هوا معلق هستند و تنها از طريق لوله هايي که به دستانشان وصل است به هم مرتبط هستند. آرتور به آن ها نگاه مي کند. چيزي به ذهنش مي رسد. او آن ها را به کنار هم مي آورد و به سايتو نگاه مي کند که دهانش خوني است.

داخلي – کانال هوا، مجتمع بيمارستاني – روز
 

فيشر و سايتو به دريچه اي مي رسند که به پيش تالار راه دارد. حال سايتو خوب نيست. او نفس نفس مي زند و کف کانال مي افتد. ضعيف به نظرمي رسد. فيشر به او نگاه مي کند.
فيشر (از راديو): ما رسيديم.

داخلي – اتاق بالا، برج جنوبي، مجتمع بيمارستاني – روز
 

کاب با دوربين تفنگ خود پيش تالار را بررسي مي کند. به نظر مي آيد کسي آن جا نيست.
کاب: الان مشکلي نيست، اما عجله کنين. يه لشگر تو راهن.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

نيروها در حال برگشت به مجتمع هستند.

داخلي – اتاق 528 – شب
 

آرتور، آريادني، کاب، فيشر، ايمز و سايتو را با طناب به هم مي بندد.

داخلي – کانال هوا، مجتمع بيمارستاني – روز
 

فيشر با احتياط جلو مي رود و از پشت دريچه بيرون را نگاه مي کند.
فيشر (از راديو): ما وارد شديم.
صداي شلپ شلپ راديو بسيار بلند است. فيشر صدا را كم مي کند و روي عدد صفر مي گذارد.

خارجي – جنگل، کوه هاي پوشيده از برف – ادامه
 

اسنوموبيل جلوتر درحرکت است و باقي محافظان با طناب هايي که به آن وصل است حرکت مي کنند. ناگهان ايمز با موتور برف رو از وسط طناب رد مي شود. قبل از آن که محافظ پشت تيربار بتواند کاري انجام بدهد، ايمز يک ماده منفجره شبيه چيزي که آرتور داشت، به طرفش پرت مي کند. ايمز سريع به راه مي افتد. يک انفجار مهيب. اسنوموبيل در آتش مي سوزد.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور اعضاي گروه را که با طناب به هم وصل شده اند به طرف آسانسور هدايت مي کند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

فيشر با احتياط دريچه را باز مي کند و وارد پيش تالار مي شود.

داخلي – اتاق بالا، برج جنوبي، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

کاب با دوربين تفنگ خود داخل پيش تالار را نگاه مي کند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

فيشر جلو مي رود. پشت او بالاي پنجره هاي اصلي چيزي ديده مي شود.

داخلي – اتاق بالا، برج جنوبي، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

کاب متوجه مي شود.
کاب: يکي ديگه هم اون جاست.
آريادني (از راديو): فيشر، اين يه تله اس. برون بيرون!

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

فيشر متوجه نور راديو نمي شود. او حرف هاي آريادني را نمي شنود.

داخلي – اتاق بالا، برج جنوبي، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

کاب آماده شليک مي شود.
کاب: بجنب. يه کم ديگه بيا پايين تر.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

فيشر هنوز متوجه نشده يک نفر پشت سر اوست.

داخلي – اتاق بالا، برج جنوبي، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

کاب خشکش مي زند. کسي که از سقف پايين مي آيد، مال است.
آريادني: کاب. نه، اون واقعي نيست.
کاب به طرف او برمي گردد.
کاب: از کجا مي دوني؟
آريادني: اون فقط يه تصويره. فيشر... فيشر واقعيه!

داخلي – کانال هوا، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

سايتو متوجه مي شود فيشر در خطر است. او به سختي دستکش خود را درمي آورد.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

مال به آرامي پشت سر فيشر حرکت مي کند.
مال: سلام.
همين که فيشر برمي گردد، مال به او شليک مي کند. فيشر به زمين مي افتد.

داخلي – اتاق بالا، برج جنوبي، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

کاب به طور غيرارادي ماشه را فشار مي دهد و شليک مي کند. مال روي زمين مي افتد. کاب سرش را بالا مي آورد. متحير است.
آريادني (از راديو): ايمز؟ ايمز؟ خودت رو برسون پيش تالار، همين حالا!

خارجي – مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز نزديک مجتمع خود را از موتور پايين مي اندازد و به طرف مجتمع شروع به دويدن مي کند.

داخلي – راهروي هتل – شب
 

آرتور دگمه آسانسور را مي زند. در باز مي شود. آرتور آن ها را به داخل آسانسور هل مي دهد.

داخلي – مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز از هواکش وارد مجتمع مي شود و از کانال بالا مي رود.

داخلي – کانال هوا، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز خود را به سايتو مي رساند که از حال رفته است.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز وارد پيش تالار مي شود. او از يک قفسه جعبه کمک هاي اوليه را برمي دارد و بالاي سر فيشر مي رود که روي زمين افتاده است. لباسش را کنار مي زند. کاب و آريادني خود را مي رسانند.
ايمز: چه اتفاقي افتاد؟
آريادني: مال، فيشر رو کشت.
کاب، مال را مي بيند که طرف ديگر روي زمين افتاده و چشمانش بسته است.
کاب: نمي تونستم بهش شليک کنم.
ايمز سينه فيشر را فشار مي دهد.
کاب (رو به ايمز): برگردوندن اون به زندگي بي فايده اس. ذهنش همين حالا هم اون پايين گير افتاده. همه چي تموم شد.
ايمز دست نگه مي دارد و سرش را بالا مي آورد.
ايمز: همين؟ پس ما شکست خورديم؟
کاب: کارمون تموم شد. متأسفم.
ايمز به او نگاه مي کند.
ايمز: خب، اون من نيستم که قراره برگردم پيش خانواده م، درسته؟
کاب جواب نمي دهد.
ايمز (به خزانه اشاره مي کند): شرم آوره. واقعاً مي خواستم بدونم اون تو چه خبره. مطمئن بودم اين يکي رو مي تونستيم انجام بديم.
کاب: بياين مواد منفجره رو کار بذاريم.
آريادني: نه، هنوز يه راه ديگه هست.
کاب و ايمز به کار خود ادامه مي دهند.
آريادني (ادامه مي دهد): فقط بايد اون پايين فيشر رو دنبال کنيم.
ايمز: وقت نداريم.
آريادني: نه، اون پايين به اندازه کافي وقت هست.
کاب و ايمز سرشان را بالا مي آورند و به او نگاه مي کنند.
آريادني (ادامه مي دهد): و ما پيداش مي کنيم. خيلي خب. همين که صداي موسيقي آرتور اومد، از الکترونيک براي به هوش آوردنش استفاده کنين. مي تونيم اون پايين بهش ضربه بزنيم. (به درها اشاره مي کند) ببينين. ببرينش اون جا. همين که موسيقي تموم شد، بيمارستان رو منفجر مي کنين و ما همه لايه ها با استفاده از ضربه رد مي کنيم.
ايمز به آريادني و بعد به کاب نگاه مي کند.
ايمز: ارزشش رو داره امتحان کنيم. و وقتي من دارم مواد منفجره رو کار مي ذارم سايتو مي تونه نگهبان ها رو بيرون نگه داره.
کاب: سايتو زنده نمي مونه، مي مونه؟
ايمز سرش را تکان مي دهد.
آريادني: کاب، ببين. ما بايد اين رو امتحان کنيم.
ايمز: بريم.
ايمز مکانيسم را از ساک خود بيرون مي آورد. کاب نگاه مي کند. ساکت. آريادني لوله ها را بيرون مي کشد.
ايمز: ببينين، اگه واسه ضربه برنگشتين، من برمي گردم، با شما يا بدون شما.
کاب بلند مي شود.
کاب (در تأييد آريادني): درست مي گه. درست مي گه.
آريادني: مي تونم بهت اعتماد کنم کاري رو که لازمه انجام بدي؟ منظورم اينه مال اون پايينه.
کاب: مي دونم کجا پيداش کنم. اون فيشر رو داره.
آريادني: از کجا مي دوني؟
کاب: اون ازم مي خواد دنبالش برم. مي خواد با اون برگردم پايين.
آريادني و کاب لوله ها را به خود وصل مي کنند و روي زمين دراز مي کشند. و ما ...
قطع به:

خارجي – ساحل (برزخ) – روز
 

آريادني کنار ساحل در ميان يک موج ساحلي است. او اطراف خود را نگاه مي کند. ساختمان هاي شهري کنار ساحل تلمبار شده اند. ساختمان ها مانند صخره هاي يخي در آب مي افتند. کاب از قسمت هاي کم عمق آب به طرف او مي آيد. آريادني به شهر متلاشي شده اطراف خود نگاه مي کند. کاب او را بلند مي کند.
کاب: حالت خوبه؟
آريادني: اين دنياي توئه؟
کاب: بود. مال بايد اين جا باشه. بيا بريم.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

نمايي دور از ون که در حال سقوط از پل است. دستان آرتور در همان حال که خوابيده، بالا رفته است.

داخلي – داخل آسانسور – شب
 

آرتور در همان حال که در هوا معلق است وارد قسمت بالاي آسانسور مي شود.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – روز
 

محافظان به مجتمع برمي گردند.

داخلي – کانال هوا، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز سايتو را که بي حال است، بلند مي کند.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – روز
 

محافظان از همه طرف مجتمع را محاصره مي کنند. گروهي از آن ها از ديوارها بالا مي آيند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

چند محافظ از برج روبه رو به ايمز و سايتو شليک مي کنند. ايمز، سايتو را به ديوار تکيه مي دهد. او يک اسلحه در دستان سايتو مي گذارد.
ايمز: سايتو. ازت مي خوام حواست به فيشر باشه تا من مواد منفجره رو کار بذارم. باشه؟
سايتو به سختي لبخند مي زند.
سايتو: تو کاري مثل اين جايي واسه توريست ها نيست.
ايمز هم لبخند مي زند و بلند مي شود که برود.
ايمز: احمق نباش.
کاب قبل از خروج سري هم به فيشر مي زند.

خارجي – ساحل (برزخ) – روز
 

کاب و آريادني از ميان ساختمان هاي بلند و در حال فروپاشي عبور مي کنند. خيابان ها به شکلي ترسناک خالي هستند. در همان حال که آن ها جلوتر مي روند، ساختمان ها جديدتر و متفاوت مي شوند. آريادني مسحور مجموعه شگفت انگيز ساختمان ها شده است؛ هر سبک معماري قابل تصور در امواج آرمان شهرهاي شکست خورده.
آريادني: همه اين ها رو تو ساختي؟ فوق العاده اس.
کاب: سال ها روشون کار مي کرديم. از رو خاطره هامون ساختيم.
ناگهان چيزي توجه کاب و آريادني را جلب مي کند. يک پسربچه موطلايي و يک دختربچه موطلايي خم شده اند و روي زمين دنبال چيزي هستند. صورتشان ديده نمي شود.
کاب: از اين ور بريم.
بچه ها مي دوند و مي دوند.

داخلي – داخل آسانسور – شب
 

آرتور مواد منجره کوچک را روي ترمز و کابل هاي آسانسور مي گذارد. او از کابل بالا مي رود، جايي پناه مي گيرد و دگمه کنترل از راه دور را مي زند. يک انفجار کوچک. يکي از کابل ها پاره مي شود و مي افتد.

خارجي – شهر متروک (برزخ) – روز
 

کاب و آريادني از يک خيابان متروک مي گذرند. ترکيب ساختمان ها تلفيقي از آپارتمان ها و خانه هاي جديد و قديمي است.
کاب: اين محله ماست. قبلاً اين جا زندگي مي کردم. (با دست اشاره مي کند) اون اولين آپارتمان ما بود، بعد اسباب کشي کرديم به اين ساختمون. بعدش هم که مال حامله شد، رفتيم اين خونه.
آريادني: همه اين ها رو از رو خاطره از نو ساختي؟
کاب: همون طور که بهت گفتم، کلي وقت داشتيم.
آريادني: اين چيه؟
کاب: اين خونه ايه که مال توش بزرگ شد.
آريادني: الان اون جاست؟
کاب (سرش را تکان مي دهد): نه. بيا بريم.
آن ها وارد يک آسمان خراش شيشه اي مي شوند.

داخلي – لابي آسمان خراش (برزخ) – ادامه
 

کاب: هردومون مي خواستيم تو يه خونه زندگي کنيم، اما اين جورساختمون ها رو دوست داشتيم. تو دنياي واقعي مجبور بوديم انتخاب کنيم، اما اين جا نه.
کاب و آريادني از سالن براق مي گذرند و به آسانسورها مي رسند.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز از تراس بالا مي پرد. از هر طرف به او گلوله شليک مي شود. او چند محافظ را مي زند.

داخلي – داخل آسانسور – شب
 

آرتور از کابل آسانسور بالا مي رود و چند جاي ديگر هم بمب کارگذاري مي کند.

داخلي – آسانسور آسمان خراش (برزخ) – روز
 

آريادني: چطوري فيشر رو برمي گردونيم؟
کاب: بايد دنبال يه چيزي مثل ضربه باشيم.
آريادني: چي؟
کاب اسلحه کمري خود را درمي آورد و چک مي کند.
کاب: يه چيزي سر هم مي کنم. ببين، يه چيزي هست که بايد در مورد من بدوني. در مورد تلقين.
کاب به آريادني نگاه مي کند.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز با يکي از محافظان درگير است. دو مرد با مشت همديگر را مي زنند.

داخلي – پنت هاوس (برزخ) – روز
 

کاب و آريادني وارد راهروي خانه اي با فضاي داخلي ناهماهنگ مي شوند. کاب اسلحه در دست دارد.
کاب: يه فکر مثل ويروس مي مونه. (رو به آريادني) انعطاف پذير. کاملاً مسري.
آن ها با احتياط از راهرو رد مي شوند.
کاب (ادامه مي دهد): کوچک ترين بذر يه فکر مي تونه رشد کنه. (اسلحه خود را بالا مي آورد) رشد اون مي تونه دنياي تو رو تعريف يا نابود کنه.
آن ها به آشپزخانه مي رسند، همان آشپزخانه خانه کاب و مال که قبلاً ديده ايم. مال کنار ميز آشپزخانه نشسته است. پشتش به آن هاست. به ايوان خيره شده است. برج هاي برزخ از پشت شيشه ها ديده مي شود.
مال: کوچک ترين ايده ها مثل «دنياي تو واقعي نيست». يه فکر ساده و کوچک که همه چي رو عوض کرد.
مال به طرف آن ها برمي گردد.
مال (ادامه مي دهد): اطمينان به نيات. اين که چقدر واقعيه (به کاب اشاره مي کند) فکر مي کني اون هست؟ يا فکر مي کني اون هم به اندازه من گم شده اس؟
کاب به طرف مال مي رود.
کاب: من مي دونم چي واقعيه، مال.
کاب کنار او مي نشيند.
مال: ترديدهاي تدريجي نداري؟ حس نمي کني شکنجه شدي، دام؟ اين که شرکت هاي بي نام و نشون و نيروهاي پليس همه جاي دنيا دنبالت هستن؟ همون جور که تصاوير يه خيال پرداز رو آزار مي دن؟
مال دستان خود را با حالت تأسف روي صورت کاب مي گذارد.
مال: قبول کن. تو ديگه به يه واقعيت اعتقاد نداري. پس انتخاب کن. انتخاب کن که اين جا باشي. من رو انتخاب کن.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – روز
 

محافظ ايمز را از بالاي نرده ها پايين مي اندازد، اما همين که مي پرد پايين، با شليک چند گلوله کشته مي شود.

داخلي – داخل آسانسور – شب
 

آرتور به داخل آسانسور برمي گردد. او سراغ سايتو مي رود و کتش را کنار مي زند. لباسش خوني است.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

سايتو سرفه مي کند و به سختي نفس مي کشد.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

ون با حرکت بسيار آهسته در حال سقوط است.

داخلي – آشپزخانه، پنت هاوس (برزخ) – روز
 

مال همچنان صورت کاب را گرفته است.
کاب: تو مي دوني مجبورم چي کار کنم. بايد برگردم پيش بچه هامون، براي اين که تو اون ها رو ترک کردي. (کم کم عصباني مي شود) براي اين که ما رو ترک کردي.
مال: اشتباه مي کني.
کاب: اصلاً.
مال: سردرگمي.
مال صورت کاب را ول مي کند.
مال: بچه هاي ما اينجان. و تو دوست داري يه بار ديگه صورت اون ها رو ببيني. بچه ها طرف ديگر آشپزخانه خم شده اند و روي زمين دنبال چيزي هستند. صورتشان را نمي بينيم.
کاب: بله، اما مي خوام اون بالا ببينمشون، مال.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز يک محافظ ديگر را از پا درمي آورد. او روي يکي از ديوارهاي ورودي بمب کار مي گذارد.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

سايتو متوجه مي شود نيروهاي حفاظت از کانال هوا بالا مي آيند. او سرفه مي کند.

داخلي – آشپزخانه، پنت هاوس (برزخ) – روز
 

مال به کاب مي خندد.
مال: اون بالا؟ به خودت گوش کن. (اشاره مي کند) اين ها بچه هاي ما هستند. نگاه کن. (رو به بچه ها مي کند) جيمز؟ فيليپا؟
آن ها سرشان را برمي گردانند، اما کاب رويش را برمي گرداسايتو سرفه مي کند و به سختي نفس مي کشد.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

ون با حرکت بسيار آهسته در حال سقوط است.من مي دونم.
مال: اگه اشتباه کرده باشي، چي؟ اگه اوني که واقعيه من باشم، چي؟
کاب جواب نمي دهد.
مال: دائم به خودت مي گي چي مي دوني، اما چي رو باور داري؟ چي احساس مي کني؟
کاب کلنجار مي رود.
کاب: گناه. احساس گناه مي کنم، مال. و مهم نيست من چي کار مي کنم، مهم نيست چقدر درمونده ام، مهم نيست چقدر سردرگمم، اين حس گناه هميشه هست. من رو ياد حقيقت مي اندازه.
مال: چه حقيقتي؟
کاب: من باعث شدم تو واقعيت خودت رو زير سؤال ببري.
مال: تو اين فکر رو تو ذهن من گذاشتي؟
آريادني: اون چي مي گه؟
کاب: مي دونستم تلقين امکان پذيره براي اين که من قبلش اين کار رو با اون کرده بودم. اين کار رو با همسر خودم کردم.
آريادني: چرا؟
کاب: ما اين جا گم شده بوديم...
قطع به:
کاب و مال در خيابان هاي برزخ قدم مي زنند.
کاب (صداي روي تصوير): مي دونستم بايد فرار کنيم، اما اون قبول نمي کرد...
قطع به:
مال به خانه دوران کودکي خود نگاه مي کند. او وارد اتاق خواب مي شود و به طرف پنجره اتاق مي رود که يک خانه اسباب بازي کنار آن است. مال در خانه اسباب بازي را باز مي کند. يک گاوصندوق آن جاست. مال در گاوصندوق را باز مي کند. گاوصندوق خالي است. او فرفره کوچک را در گاوصندوق مي گذارد و در را قفل مي کند.
کاب (صداي روي تصوير): اون يه چيزي رو جاي امني گذاشت، در اعماق خودش. تصميم گرفت حقيقتي رو که زماني مي دونست فراموش کنه.
کاب با آريادني حرف مي زند، اما نگاهش در تمام لحظه ها به مال است.
کاب: نتونست خودش رو نجات بده.
مال سرش را پايين مي اندازد.
قطع به:
کاب در خيابان هاي برزخ سرگردان است.
کاب (صداي روي تصوير): واسه همين تصميم گرفتم برم دنبالش.
قطع به:
کاب به خانه ويکتوريايي دوران کودکي مال نگاه مي کند. او وارد خانه مي شود.
کاب (صداي روي تصوير): تو اعماق ذهنش رفتم و اون جاي مخفي رو پيدا کردم.
قطع به:
کاب در خانه اسباب بازي را باز مي کند. او در يک گاوصندوق را باز مي کند و فرفره را برمي دارد.
کاب (صداي روي تصوير): وارد ذهنش شدم و يه فکر اون جا کار گذاشتم. يه فکر ساده که همه چي رو عوض کرد.
قطع به:
کاب فرفره را روي سطح مي گذارد و به چرخش درمي آورد.
کاب (صداي روي تصوير): اين که دنياي واقعي نيست.
قطع به:
کاب در گاوصندوق را مي بندد.
قطع به:
کاب و مال در خيابان هاي برزخ قدم مي زنند.
برگشت به زمان حال.
مال: اون مرگ تنها راه فرار بود.
قطع به:
کاب و مال به خطوط راه آهن که در سرتاسر زميني باير راه دارد مي رسند. آن ها روي خط دراز مي کشند. به چشمان هم نگاه مي کنند. مال گريه مي کند. کاب دست مال را مي گيرد و به او اطمينان مي دهد. او شروع به حرف زدن مي کند.
کاب: منتظر يه قطاري.
صداي نزديک شدن يک قطار. نمايي نزديک از چهره مال.
کاب (ادامه مي دهد): يه قطار که تو رو يه جاي خيلي دور مي بره. مي دوني اميدواري تو رو کجا ببره، اما مطمئن نيستي! (قطار هر لحظه نزديک تر مي شود) اما مهم نيست! حالا بگو چرا!
مال (فريادزنان، قطار پشت سر اوست): براي اين که به هم مي رسيد!
قطع به:
آشپزخانه کاب و مال. کاب و مال کنار هم خوابيده اند. مال چشمانش را باز مي کند. او بلند مي شود.
کاب (صداي روي تصوير): اما نمي دونستم اين فکر مثل سرطان تو ذهنش رشد مي کنه.
قطع به:
مال و کاب کنار هم نشسته اند.
کاب (صداي روي تصوير): حتي بعد از اين که بيدار مي شد.
قطع به:
مال چاقوي آشپزخانه را لمس مي کند. کاب به آرامي دستان او را مي گيرد.
برگشت به زمان حال.
کاب: حتي بعد از اين که به واقعيت برگشتي.
قطع به:
کاب دستان مال را مي گيرد و کنارش مي نشيند.
برگشت به زمان حال.
کاب: همچنان اصرار داشتي دنيات واقعي نيست.
قطع به:
مال روي لبه پنجره هتل نشسته است. او يک پايش را تکان مي دهد. کفشش پايين مي افتد.
برگشت به زمان حال.
کاب: اون مرگ تنها راه فرار بود.
قطع به:
مال خود را از لبه پنجره هتل به پايين پرت مي کند. کاب فرياد مي کشد.
قطع به زمان حال.
مال گريه مي کند.
مال: تو ذهن من رو آلوده کردي.
کاب: سعي مي کردم بهت کمک کنم.
مال: تو به من خيانت کردي، اما مي توني کارت رو اصلاح کني. هنوز مي توني سر قولت باشي. ما هنوز مي تونيم با هم باشيم. همين جا. تو دنيايي که با هم ساختيم.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

نمايي دور از ون در حال سقوط.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

نيروهاي حفاظت وارد تالار مي شوند. آنها شليک مي کنند. سايتو همچنان سرفه مي کند. او در همان حال با اسلحه خود چند تير شليک مي کند.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز چند ماده منفجره ديگر کار مي گذارد.

داخلي – کانال هوا، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

محافظان از کانال بالا مي آيند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

سايتو به زحمت ضامن نارنجکي را که در دست دارد مي کشد و نارنجک را داخل کانال مي اندازد.
يک انفجار مهيب داخل کانال. سايتو نفس آخر را مي کشد. او مي ميرد.

خارجي – مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز چند قسمت ديگر را هم منفجر مي کند و به طرف پيش تالار مي رود.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

او وارد پيش تالار مي شود و سايتو را مي بيند که بي جان روي زمين افتاده است.

داخلي – آسانسور – شب
 

هدفون در گوش هاي ايمز است، آرتور دگمه پخش را مي زند. ترانه اديت پياف پخش مي شود. آرتور چاشني بمب را چک مي کند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز صداي موسيقي را که از دور نواخته مي شود، مي شنود. او به سرعت به طرف فيشر مي دود. ايمز الکتروشوک روي سينه او مي گذارد و دگمه را مي زند. يک صداي شديد.

داخلي – آشپزخانه، پنت هاوس (برزخ) – روز
 

رعد و برق آسمان شهر را فرا مي گيرد. آريادني متوجه مي شود.
آريادني: کاب، بايد فيشر رو ببريم.
مال (گريه کنان): نمي تونين اون رو ببرين.
کاب: اگه من اين جا بمونم، مي ذاري اون بره؟
آريادني: چي داري مي گي؟
مال: فيشر رو ايوونه.
کاب: آريادني برو ببين زنده اس.
آريادني: کاب، تو نمي توني اين کار رو بکني.
کاب: آريادني برو ببين زنده اس. همين حالا. برو.
آريادني به طرف ايوان مي رود. فيشر با دست و پاي بسته آن جا افتاده است.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

چيزي نمانده ون دخل آب بيفتد.

داخلي – آسانسور – شب
 

آرتور در حالي که کنترل را در دست دارد، انتظار مي کشد.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز يک شوک ديگر به فيشر وارد مي کند.

داخلي – ايوان، پنت هاوس (برزخ) – روز
 

آريادني فيشر را مي کشد. بيرون رعد و برق شديد آسمان را نوراني کرده است.
آريادني: اون اين جاست و الان وقتشه، اما همين حالا بايد بياي.
کاب دستان مال را گرفته و به چشمانش خيره شده است.
کاب (بي آن که به آريادني نگاه کند): فيشر رو با خودت ببر، خب؟
آريادني: تو نمي توني اين جا بموني براي اين که با اون باشي.
کاب سرش را تکان مي دهد.
کاب: نيستم. سايتو تا الان مرده. معنيش اينه اون الان يه جايي همين جاست. يعني بايد پيداش کنم.
کاب دوباره به مال نگاه مي کند.
کاب: من ديگه نمي تونم با اون باشم، براي اين که اون وجود نداره.
مال: من تنها چيزي هستم که الان بهش اعتقاد داري.
کاب: آرزوش رو داشتم، بيشتر از هر چيز ديگه، اما نمي تونم تو رو بدون همه پيچيدگي هات تصور کنم. بدون همه کمالاتت و همه عيب هات.
آريادني پارچه بسته شده به دهان فيشر را باز مي کند.
آريادني: حالت خوبه؟
کاب (ادامه مي دهد): به خودت نگاه کن. فقط يه سايه اي. فقط يه سايه از همسر واقعي من هستي.
مال چاقوي کنار دستش را لمس مي کند.
کاب: و تو بهترين چيزي بودي که مي تونستم انجام بدم، اما متأسفم، تو به اندازه کافي خوب نيستي.
مال ناگهان چاقو را برمي دارد و به سينه کاب مي کوبد.
مال: اين رو واقعاً احساس مي کني؟
شليک يک گلوله. مال به زمين مي افتد.
کاب: چي کار داري مي کني؟
آريادني: في البداهه يه کاري کردم.
آريادني، فيشر را از بالا به پايين پرت مي کند. فيشر در همان حال که آسمان با رعد و برق روشن شده به پايين پرت مي شود.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

فيشر به هوش مي آيد. او نفس نفس مي زند.

داخلي – پنت هاوس (برزخ) – روز
 

آريادني مي خواهد دوباره به مال شليک کند.
کاب: نه، نه، نه!
کاب بالاي سر مال زانو مي زند. آريادني تفنگ خود را پايين مي آورد.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز (رو به فيشر): برو اون جا، اون جا. بدو. بدو.
فيشر هنوز نفس نفس مي زند.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

حرکت بسيار آهسته. ون فاصله چنداني با آب ندارد.

داخلي – آسانسور – شب
 

آرتور نگاهي به پايين پاي خود مي اندازد و دگمه کنترل از راه دور را مي زند. بمب هاي پايين آسانسور منفجر مي شوند. آسانسور در همان حال که در آتش مي سوزد، پايين مي رود.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

فيشر به طرف خزانه مي رود. او دگمه روي در را مي زند.
در دو لنگه مقابل او باز مي شود. فيشر وارد مي شود.

داخلي – خزانه – ادامه
 

فيشر در اتاق سياه به راه مي افتد. درها پشت سرش بسته مي شود. ته اتاق يک تخت خواب است. يک نفر روي تخت خوابيده است. پدرش که به سختي نفس مي کشد. او در حال احتضار است. پدر او را مي بيند. سعي مي کند حرف بزند.
پدر: من. ما... من. ما...
فيشر: مي دونم پدر.
فيشر جلو مي رود و مقابل تخت او مي نشيند.
فيشر (ادامه مي دهد): مي دونم از اين که من نمي تونستم مثل تو باشم، نااميد بودي.
پدر: نه، نه، نه. من نااميد شده بودم چون تو سعي کردي مثل من باشي.

داخلي – آسانسور – شب
 

آسانسور همچنان پايين مي آيد. آرتور گوشه آسانسور نشسته و به آدم هاي در خواب نگاه مي کند. آريادني، کاب، سايتو و ايمز.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز منتظر است.

داخلي – خزانه – ادامه
 

پدر با دست به جايي اشاره مي کند. يک گاوصندوق نزديک تخت است.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – روز
 

ايمز (با خود): بدو. بدو. بدو.

داخلي – آسانسور – شب
 

آسانسور در حال حرکت است.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

ون کاملاً به آب نزديک مي شود.

داخلي – خزانه – روز
 

فيشر در حالي که چشمانش پر اشک شده رمز گاوصندوق را وارد مي کند: 5، 2، 8، 4، 9، 1. و دگمه را مي زند. در گاوصندوق را باز مي کند. يک وصيت نامه آن جاست. و کنار آن يک فرفره کاغذي که آشکارا کاردستي يک کودک است. فيشر بغض کرده است. او سرش را به طرف پدرش برمي گرداند. پدر، مرده است. فيشر دستان او را مي گيرد و گريه مي کند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

ايمز: دگمه را مي زند.

خارجي ـ مجتمع بيمارستاني – روز
 

مجموعه اي از انفجارهاي پي در پي ديوارهاي پايين را نابود مي کند. کل ساختمان در کوهستان شروع به ريزش مي کند.

داخلي – آسانسور – شب
 

آسانسور همچنان پايين مي آيد. افراد در خواب از سطح آسانسور بالا مي آيند. نمايي نزديک از آريادني.

داخلي / خارجي – ون در حال سقوط از پل باراني بالا آمده – روز
 

ون در آب فرو مي رود.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني – ادامه
 

نمايي از ايمز. همه جا شروع به لرزيدن کرده است.

داخلي – خزانه – روز
 

پدر فيشر با چشمان باز روي تخت مرده است. قاب عکس او و فيشر روي کمد تکان مي خورد.

خارجي ـ مجتمع بيمارستاني – روز
 

انفجارهاي ديگر کل مجتمع را تا آستانه نابودي پيش مي برد.

داخلي – ايوان، پنت هاوس (برزخ) – روز
 

او از پنجره بيرون را نگاه مي کند. يک توفان شديد. آسمان تيره شده است. ساختمان هاي فرسوده در حال نابودي هستند. باد شديد مي وزد. کاب به آريادني نگاه مي کند که ستون را محکم گرفته است.
کاب (فريادزنان): اين همون ضربه اس، آريادني. بايد همين الان بري.

داخلي – خزانه – روز
 

فيشر دستان پدر را گرفته و گريه مي کند.

خارجي ـ مجتمع بيمارستاني – روز
 

مجتمع فرو مي ريزد.

داخلي – خزانه – روز
 

خزانه هم از بين مي رود. فيشر در ميان آوارها فرو مي رود.

داخلي – آسانسور – شب
 

چشمان فيشر باز مي شود.

داخلي ـ پيش تالار، مجتمع بيمارستاني ـ ادامه
 

ايمز در آوار فرو مي رود.

داخلي ـ آسانسور ـ شب
 

ايمز هم چشمانش را باز مي کند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني
 

زمين اطراف آريادني ترک مي خورد. او همچنان خواب است.

داخلي – ايوان، پنت هاوس (برزخ) – روز
 

آريادني: خودت رو گم نکن! سايتو را پيدا کن و اون رو برگردون!
کاب: باشه!
توفان شديد ادامه دارد. آريادني خود را از بالا به پايين پرت مي کند.

داخلي – پيش تالار، مجتمع بيمارستاني
 

آريادني پيش از فروپاشي کامل ساختمان چشمانش را باز مي کند. او روي تکه سنگي است که به پايين مي افتد.

داخلي – آسانسور – شب
 

آريادني چشمانش را باز مي کند. آسانسور به پايين ترين طبقه مي رسد.

داخلي / خارجي – ون در رودخانه – روز
 

ماشين در آب فرو مي رود. آريادني چشمانش را باز مي کند. آب با شدت هرچه تمام تر از شيشه ها به داخل مي زند.

داخلي – ايوان، پنت هاوس (برزخ) – روز
 

مال: اون روزي رو که ازم خواستگاري کردي يادته؟
کاب: آره.
مال: گفتي خواب ديدي با هم پير مي شيم.
کاب: شديم.
قطع به:
دو سالخورده (مال و کاب) که در خيابان هاي برزخ قدم مي زنند. آن ها دست هم را گرفته اند.
کاب (صداي روي تصوير): با هم پير شديم، يادته؟
قطع به:
دو دست چروکيده که کنار خط راه آهن در هم گره شده اند.
بازگشت به زمان حال، اشک از چشمان مال سرازير مي شود.
کاب: خيلي بيشتر از اون که بتوانم تحمل کنم، دلم برات تنگ شده، اما خيلي با هم بوديم و الان بايد بذارم بري. بايد بذارم بري.
مال سرش را به آرامي تکان مي دهد. کاب پيشاني او را مي بوسد. چشمان مال بسته مي شود. او مي ميرد.

داخلي / خارجي – ون در رودخانه – روز
 

ون در آب غلت مي زند. زير آب فيشر بلند مي شود و در عقب را باز مي کند. او براونينگ را از ماشين بيرون مي کشد.

خارجي – رودخانه – ادامه
 

فيشر و براونينگ به سطح آب مي آيند. هر دو نفس نفس مي زنند.

خارجي – کنار رودخانه – چند دقيقه بعد
 

تبديل براونينگ به ايمز يا برعکس تمام شده است. آن ها از آب بيرون مي آيند و خود را به خشکي مي رسانند. باران شديدي مي بارد.
براونينگ: متأسفم، رابرت.

داخلي / خارجي – ون در رودخانه – روز
 

آرتور و آريادني زير آب از يک رگلاتور استفاده مي کنند. آرتور به طرف کاب مي رود که نشاني از زندگي در او نيست. يوسف هم از ون بيرون مي زند. آرتور هر کار مي کند کاب بيدار نمي شود. او از ون بيرون مي زند.

خارجي – کنار رودخانه – ادامه
 

فيشر: مي دوني، برابر با وصيت نامه بابا مي خواست من آدم خودم باشم و نه فقط کسي که واسه اون زندگي مي کنه. اين همون کاريه که من انجام مي دم، عمو براونينگ.
براونينگ سرش را تکان مي دهد. با حرکت دوربين کسي که کنار فيشرنشسته، نه براونينگ بلکه ايمز است. ايمز سرش را تکان مي دهد.

خارجي – زير پل – چند روز بعد
 

آرتور و آريادني از آب خارج مي شوند.
آرتور: چي شده؟
آريادني: کاب موند.
آرتور: با مال؟
آريادني: نه، براي اين که سايتو رو پيدا کنه.
آرتور به روخانه زير پل نگاه مي کند.
آرتور: اون گم مي شه.

داخلي / خارجي – ون در رودخانه – روز
 

کاب همچنان زير آب است، با چشمان بسته.

خارجي – زير پل – چند لحظه بعد
 

آريادني: نه، مشکلي براش پيش نمياد.
آرتور به او نگاه مي کند.
و ما...
قطع به:

خارجي – سپيده دم – امواج متلاطم
 

مردي با ته ريش به پشت روي شن هاي خيس ساحل افتاده است. او کاب است. پيرتر و فرسوده تر. لوله يک تفنگ به پشت او مي خورد. يک سرباز ژاپني با لوله تفنگ کت مرد را کنار مي زند و متوجه مي شود او مسلح است.

داخلي – اتاق ناهاخوري – قصر – روز
 

دو مأمور در حالي که زير بغل مرد را گرفته اند او را به داخل اتاق مي کشانند.

داخلي – همان – چند لحظه بعد
 

کاب غذا مي خورد. مرد سالخورده ژاپني (سايتو، 90 ساله) او را نگاه مي کند.
سايتو: اومدي اين جا من رو بکشي؟
کاب سرش را از روي بشقاب بالا مي آورد و به او نگاه مي کند.
سايتو: من منتظر يه نفرم.
کاب به او نگاه مي کند.
کاب: کسي که تو يه خوابي که نصفش يادته، ديديش؟
سايتو (سرش را بالا مي آورد): کاب؟ غيرممکنه. ما يه زماني آدم هاي جووني بوديم. من الان يه پيرمردم.
کاب: پر افسوس.
سايتو: که منتظر تو تنهايي بميره. ها.
کاب: برگشتم يه چيزي رو به يادت بيارم. يه چيزي که يه وقت مي دونستي.
کاب به ميز براق نگاه مي کند. فرفره همچنان در حال چرخيدن است، انگار که هيچ وقت نمي افتد.
کاب (صداي روي تصوير): اين که دنيا واقعي نيست.
سايتو: تا من رو قانع کني پاي قرارمون بمونم؟
کاب: که دل به دريا بزنم. آره.
آن ها به هم نگاه مي کنند.
کاب: برگرد. با من برگرد. برگرد. کاب دستش را به طرف تفنگ خود که روي ميز است، مي برد. فرفره همچنان مي چرخد.
و ما...
قطع به:

داخلي – کابين درجه يک 747 – روز
 

کاب از خواب بيدار مي شود. او به اطراف نگاه مي کند.
مهماندار (صداي روي تصوير): حوله داغ، آقا؟ ما حدود بيست دقيقه ديگه تو لس آنجلس مي شينيم. فرم مهاجرت لازم دارين؟
کاب سرش را تکان مي دهد.
کاب: ممنون.
مهماندار به طرف فيشر که صندلي جلوي کاب نشسته مي رود.
مهماندار: حوله داغ؟
فيشر: اوه، نه.
مهماندار: فرم مهاجرت لازم دارين؟
فيشر يک فرم مي گيرد.
کاب به اطرافش نگاه مي کند. آرتور به او لبخند مي زند و سرش را پايين مي اندازد. آريادني هم برمي گردد به او نگاه مي کند. نگاه سايتو به او بسيار جدي است و مضطرب. سايتو برمي گردد و با تلفن خود شماره مي گيرد.

داخلي – فرودگاه – ادامه
 

کاب به طرف مأمور مهاجرت مي رود و پاسپورت خود را به او مي دهد. او عصبي است. مأمور پاسپورت را مي گيرد، نگاهي به کاب مي اندازد و مهر ورود را مي زند. او پاسپورت را به کاب برمي گرداند.
مأمور: به خونه خوش اومدين، آقاي کاب.
کاب: ممنونم، آقا.
کاب در باجه بعدي آريادني را مي بيند. هر دو براي هم سر تکان مي دهند. کاب کيف خود را برمي دارد و راه مي افتد. او يوسف و آرتور را مي بيند و مؤدبانه براي هر دو سر تکان مي دهد. در مسير با ايمز، سايتو و فيشر روبه رو مي شود. به هم نگاه مي کنند. در همان حال که آرتور از سالن خارج مي شود، او پروفسور مايلز را مي بيند که برايش دست تکان مي دهد. مايلز کيف او را مي گيرد.
مايلز: به خونه خوش اومدي. از اين ور بريم.

داخلي – آشپزخانه خانه کاب و مال – روز
 

کاب همراه مايلز وارد مي شود. کيف خود را زمين مي گذارد. او نگاهي به اطراف مي اندازد و دست در جيبش مي کند و فرفره را بيرون مي آورد. او فرفره را روي ميز به چرخش درمي آورد.
مايلز (صداي روي تصوير): جيمز؟ فيليپا؟
کاب از پنجره بچه ها را مي بيند که در چمن باغ دنبال چيزي هستند. صورتشان را نمي بينيم.
مايلز (صداي روي تصوير): ببينين کي اين جاست؟
بچه ها برمي گردند و با ديدن کاب لبخند مي زنند. آن ها به طرفش مي آيند. کاب به سويشان مي دود.
کاب: هي بچه ها، حالتون چطوره؟
فيليپا: بابا؟
جيمز: بابا؟
کاب هر دو را بغل مي کند. بچه ها از خوشحالي جيغ مي کشند. آن ها از آشپزخانه بيرون مي زنند.
جيمز: نگاه کن ببين چي درست کردم، بابا!
کاب: اون جا چي کار مي کردين؟
جيمز: با سنگ ها يه خونه مي ساختيم.
کاب: از سنگ؟
فيليپا: بيا بهت نشون بديم. تو هم بلدي درست کني؟
آن ها به باغ مي روند. روي ميز، فرفره همچنان مي چرخد.
و ما...
قطع به سياهي.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.