بررسي فيلم نامه «تلقين»: آقاي نولان لطفاً سوژه هاي بکر را هدر ندهيد
نويسنده: شاپور عظيمي
سينماي آمريکا به شدت دچار کليشه هايي شده که بعيد است به اين زودي دست از سرش بردارند. تازه ترين فيلم نولان که ايده بکرش مي توانست انقلابي در سينماي روايي جهان برپا کند، چشم بسته به درون کليشه هاي رايج سينماي آمريکا شيرجه زده است. در اين کليشه ها هميشه قهرماني را داريم که يک جاي کارش گير دارد و مثل جيمز باند درگير با تبهکاران است. او به دلايلي نمي تواند به کشورش برگردد. همسرش را از دست داده و بچه هايش در کشورش منتظر او هستند. او اگر بخواهد به خانه اش برگردد، بايد با يک تبهکار، دزد بين المللي يا همچي چيزي همکاري کند. خلاصه يک مرحله خطر بزرگ را بايد از سر بگذراند و دست آخر به خانه (آرامش) برسد.اين کليشه اي ترين شکل يک درام است که مي تواند آميخته به يک مشت قهرمان سازي و عمليات نجات و خون و خون ريزي باشد. آخر هم نه خاني آمده و نه خاني رفته است. واقعاً و به تمام معنا حال مخاطب از اين حجم کليشه به هم مي خورد.
کريستوفر نولان در تازه ترين ساخته اش تلقين نه تنها از اين کليشه ها دوري نمي کند، بلکه در کمال شگفتي از آن ها استفاده کرده تا به اين ترتيب يکي از بهترين ايده هاي اين سال هاي هاليوود را نابود کند. اين نابودي دقيقاً از جايي آغاز مي شود که قهرمان داستان قرار است مأموريتي را بپذيرد. نولان نياز دارد تا قهرمانش عمل تلقين را بپذيرد تا داستان پيش برود. طبيعي است که همان ابتدا کاب (دي کاپريو) نمي تواند پيشنهاد سايتو (کن واتانابه) را بپذيرد. بنابراين صحنه هاي کسالت بار گفت و گوي کاب با پدرزنش مايلز (مايکل کين) را داريم. صحنه هايي پرملال که مي دانيم هيچ کارکردي جز راغب کردن کاب براي انجام خواسته سايتو ندارد. خود کاب نمي تواند اين رؤيا و خيال را صحنه پردازي کند. مال (ماريون کوتيار)، همسرش، به او اجازه نمي دهد. اين جا يکي از درخشان ترين ايده هاي نولان رسماً در فيلم نامه به هدر مي رود. لطفاً خوب توجه کنيد! مال مرده است. در سرزمين خيال جامانده است. به درون خيال رفته و بازنگشته. آريادني (الن پيچ) وارد رؤياي کاب مي شود. او سوار بر آسانسور به طبقه اي مي رسد که مال و کاب با هم ملاقات کرده اند. او مال را مي بيند. زني که کاب او را در ذهن خودش مدفون کرده است. جايي در ميان رؤياهاي او اسير است. ابتدا مال و سپس کاب، آريادني را مي بينند. آن دو سوار بر آسانسور به جاي ديگري از رؤيا مي روند که مال و بچه هايش کنار ساحل هستند. آريادني سؤال ازلي ابدي را از کاب مي پرسد. چرا خواب هايت را پنهان مي کني؟ کاب مي گويد تنها به اين ترتيب است که مي تواند تا ابد مال را در ذهن خودش زنده و سالم نگه دارد. اين ايده به همان سادگي که وارد فيلم نامه مي شود، به همان سادگي نيز رها مي شود. اين ايده که مردي زنش را در رؤيايش حبس کرده تا مانع مرگش شود، ايده بسيار غريبي است. خيال براي کاب عين واقعيت است. در خيال او ديگر مرگي نيست. همه اش جاودانگي است. او در خيالش بر مرگ و نيستي غلبه کرده است. اما نولان با قهرمان بازي هاي کاذب کاب که در ادامه فيلم مي بينيم، اين ايده درخشان را بر باد مي دهد و ما را از فضاهايي اين چنين بکر دور مي کند.
اين تنها جايي نيست که ايده اي درخشان در فيلم تلقين نابود مي شود. تمامي ايده واقعي بودن مال نيز اين چنين است. اگر تمام آن مأموريت کذايي و رسوخ به درون ذهن فيشر (کيليان مورفي) در فيلم نولان نيامده بود، ايده زندن بودن مال در ضمير ناخودآگاه کاب را بايد درخشان ترين ايده فيلم دانست. اين ايده بسيار شبيه به زنده شدن دوباره همسر کريس در سولاريس ساخته تارکوفسکي است. کريس وارد سفينه فضايي مي شود و آن جاست که سولاريس با ناخودآگاه او ارتباط برقرار مي کند و اميال ناخودآگاه او را پيش چشمش زنده مي کند. همسرش که سال هاست مرده، بار ديگر در ذهن کريس زنده مي شود. کريس براي فرار از دست او، با يک سفينه فضايي همسرش را به درون فضا مي فرستد. اما بار ديگر همسرش را مي بيند. دکتر اسناوت از او مي خواهد فکر کند که کدامشان واقعي هستند؟ اين زن که اکنون در کنار کريس است يا آن که هم اکنون در سفينه فضايي است؟ مال هم در تلقين حضوري اثيري دارد. او در ناخودآگاه کاب زنده است. در عملياتي که در برف ها انجام مي شود، اين اوست که فيشر را با تير مي زند. کاب براي بازگرداندن فيشر به درجه ديگري از خواب يا ناخودآگاه خودش فرو مي رود. آريادني هم با اوست. کاب اکنون وارد جهان ذهني خودش و مال شده است. مال مي خواهد او را در اين جهان نگه دارد. اما کاب سرانجام مي خواهد از آن جهان بيرون بيايد. او مي خواهد مال را در آن جهان تنها بگذارد. اما مي داند مال براي او در اين جهان واقعي است. يادمان باشد که او گه گاه وارد خواب خودش مي شود تا مال را ملاقات کند. او مال را دور از چشم ديگران در ناخودآگاهش حفظ کرده است. با توجه به اين که پايان فيلم همچنان اين ابهام را دارد که آيا کاب وارد جهان واقعي شده يا نه (به اين دليل که آن فرفره چرخان زماني از حرکت مي ايستاد که در جهاني واقعي قرار داشته باشد، اما در سکانس آخر همچنان دارد مي چرخد) به نظر مي رسد که تمامي آرتيست بازي هاي رسوخ به ذهن فيشر آن قدر زائد هستند که تنها کارکردشان اين است که تلقين را به جهان فيلم هاي سراسر اکشن پرتاب کرده اند و بس. آقاي کريستوفر نولان ايده اي را انتخاب کرده و به فيلم برگردانده که از اين به بعد هر کسي سراغش برود، به او خواهند گفت که از نولان اقتباس کرده است. غافل از اين که نولان با اين آرتيست بازي هايي که به تلقين تحميل کرده، نه تنها فيلم را از جديت انداخته، بلکه چند ايده درخشان را نيز هدر داده است. اي کاش کسي پيدا شود به ايشان بگويد آقاي نولان لطفاً سوژه هاي بکر را هدر نده.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100
کريستوفر نولان در تازه ترين ساخته اش تلقين نه تنها از اين کليشه ها دوري نمي کند، بلکه در کمال شگفتي از آن ها استفاده کرده تا به اين ترتيب يکي از بهترين ايده هاي اين سال هاي هاليوود را نابود کند. اين نابودي دقيقاً از جايي آغاز مي شود که قهرمان داستان قرار است مأموريتي را بپذيرد. نولان نياز دارد تا قهرمانش عمل تلقين را بپذيرد تا داستان پيش برود. طبيعي است که همان ابتدا کاب (دي کاپريو) نمي تواند پيشنهاد سايتو (کن واتانابه) را بپذيرد. بنابراين صحنه هاي کسالت بار گفت و گوي کاب با پدرزنش مايلز (مايکل کين) را داريم. صحنه هايي پرملال که مي دانيم هيچ کارکردي جز راغب کردن کاب براي انجام خواسته سايتو ندارد. خود کاب نمي تواند اين رؤيا و خيال را صحنه پردازي کند. مال (ماريون کوتيار)، همسرش، به او اجازه نمي دهد. اين جا يکي از درخشان ترين ايده هاي نولان رسماً در فيلم نامه به هدر مي رود. لطفاً خوب توجه کنيد! مال مرده است. در سرزمين خيال جامانده است. به درون خيال رفته و بازنگشته. آريادني (الن پيچ) وارد رؤياي کاب مي شود. او سوار بر آسانسور به طبقه اي مي رسد که مال و کاب با هم ملاقات کرده اند. او مال را مي بيند. زني که کاب او را در ذهن خودش مدفون کرده است. جايي در ميان رؤياهاي او اسير است. ابتدا مال و سپس کاب، آريادني را مي بينند. آن دو سوار بر آسانسور به جاي ديگري از رؤيا مي روند که مال و بچه هايش کنار ساحل هستند. آريادني سؤال ازلي ابدي را از کاب مي پرسد. چرا خواب هايت را پنهان مي کني؟ کاب مي گويد تنها به اين ترتيب است که مي تواند تا ابد مال را در ذهن خودش زنده و سالم نگه دارد. اين ايده به همان سادگي که وارد فيلم نامه مي شود، به همان سادگي نيز رها مي شود. اين ايده که مردي زنش را در رؤيايش حبس کرده تا مانع مرگش شود، ايده بسيار غريبي است. خيال براي کاب عين واقعيت است. در خيال او ديگر مرگي نيست. همه اش جاودانگي است. او در خيالش بر مرگ و نيستي غلبه کرده است. اما نولان با قهرمان بازي هاي کاذب کاب که در ادامه فيلم مي بينيم، اين ايده درخشان را بر باد مي دهد و ما را از فضاهايي اين چنين بکر دور مي کند.
اين تنها جايي نيست که ايده اي درخشان در فيلم تلقين نابود مي شود. تمامي ايده واقعي بودن مال نيز اين چنين است. اگر تمام آن مأموريت کذايي و رسوخ به درون ذهن فيشر (کيليان مورفي) در فيلم نولان نيامده بود، ايده زندن بودن مال در ضمير ناخودآگاه کاب را بايد درخشان ترين ايده فيلم دانست. اين ايده بسيار شبيه به زنده شدن دوباره همسر کريس در سولاريس ساخته تارکوفسکي است. کريس وارد سفينه فضايي مي شود و آن جاست که سولاريس با ناخودآگاه او ارتباط برقرار مي کند و اميال ناخودآگاه او را پيش چشمش زنده مي کند. همسرش که سال هاست مرده، بار ديگر در ذهن کريس زنده مي شود. کريس براي فرار از دست او، با يک سفينه فضايي همسرش را به درون فضا مي فرستد. اما بار ديگر همسرش را مي بيند. دکتر اسناوت از او مي خواهد فکر کند که کدامشان واقعي هستند؟ اين زن که اکنون در کنار کريس است يا آن که هم اکنون در سفينه فضايي است؟ مال هم در تلقين حضوري اثيري دارد. او در ناخودآگاه کاب زنده است. در عملياتي که در برف ها انجام مي شود، اين اوست که فيشر را با تير مي زند. کاب براي بازگرداندن فيشر به درجه ديگري از خواب يا ناخودآگاه خودش فرو مي رود. آريادني هم با اوست. کاب اکنون وارد جهان ذهني خودش و مال شده است. مال مي خواهد او را در اين جهان نگه دارد. اما کاب سرانجام مي خواهد از آن جهان بيرون بيايد. او مي خواهد مال را در آن جهان تنها بگذارد. اما مي داند مال براي او در اين جهان واقعي است. يادمان باشد که او گه گاه وارد خواب خودش مي شود تا مال را ملاقات کند. او مال را دور از چشم ديگران در ناخودآگاهش حفظ کرده است. با توجه به اين که پايان فيلم همچنان اين ابهام را دارد که آيا کاب وارد جهان واقعي شده يا نه (به اين دليل که آن فرفره چرخان زماني از حرکت مي ايستاد که در جهاني واقعي قرار داشته باشد، اما در سکانس آخر همچنان دارد مي چرخد) به نظر مي رسد که تمامي آرتيست بازي هاي رسوخ به ذهن فيشر آن قدر زائد هستند که تنها کارکردشان اين است که تلقين را به جهان فيلم هاي سراسر اکشن پرتاب کرده اند و بس. آقاي کريستوفر نولان ايده اي را انتخاب کرده و به فيلم برگردانده که از اين به بعد هر کسي سراغش برود، به او خواهند گفت که از نولان اقتباس کرده است. غافل از اين که نولان با اين آرتيست بازي هايي که به تلقين تحميل کرده، نه تنها فيلم را از جديت انداخته، بلکه چند ايده درخشان را نيز هدر داده است. اي کاش کسي پيدا شود به ايشان بگويد آقاي نولان لطفاً سوژه هاي بکر را هدر نده.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100