قرآن کتاب آسماني ما(2)

قرآن کتابي است که در ابعاد مختلف زندگي، آدمي را رهنمون است و هم چون خورشيدي فروزنده، کس ياراي انکار خصائص و ويژگي هاي گوناگون وجودي آن را ندارد و هرکس به سهم خويش و به اندازه ظرف دروني اش از بحر لايزال آن رفع عطش مي کند. در اين قسمت آراي مختلف از بزرگان و انديشمندان غيرمسلمان را در خصوص آن بررسي مي نماييم
پنجشنبه، 23 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قرآن کتاب آسماني ما(2)

قرآن کتاب آسماني ما(2)
قرآن کتاب آسماني ما(2)


 





 

قرآن و انديشمندان معاصر
 

قرآن کتابي است که در ابعاد مختلف زندگي، آدمي را رهنمون است و هم چون خورشيدي فروزنده، کس ياراي انکار خصائص و ويژگي هاي گوناگون وجودي آن را ندارد و هرکس به سهم خويش و به اندازه ظرف دروني اش از بحر لايزال آن رفع عطش مي کند. در اين قسمت آراي مختلف از بزرگان و انديشمندان غيرمسلمان را در خصوص آن بررسي مي نماييم که به نوبه خود بيانگر فراگير شدن تعاليم آسماني اين کتاب الهي است و البته يادآوري اين نکته ضروري است که هر انديشمند، از زاويه ديد خود به قرآن نگريسته است و بديهي است که قادر به کشف تمام ابعاد و ويژگي ها و هم چنين عمق معارف آن نبوده باشد.
1ــ آلبرت اينشتاين (1955 ــ 1879):"قرآن کتاب جبر يا هندسه يا حساب نيست، بلکه مجموعه اي از قوانين است که بشر را به راه راست، راهي که بزرگ ترين فلاسفه دنيا از تعيين و تعريف آن عاجزند، هدايت مي کند."
2ــ ويل دورانت (متولد 1885):"رفتار ديني در قرآن شامل رفتار دنيوي نيز هست و همه امور آن از جانب خدا و به طريق وحي آمده است. قرآن شامل مقرراتي دربرگيرنده: ادب، تندرستي، ازدواج، طلاق، رفتار با فرزندان و حيوانات و بردگان، تجارت، سياست، ربا، دين، عقود، وصايا، امور صناعت، مال، جريمه و مجازات و جنگ و صلح است. قرآن در جان هاي ساده، عقايدي آسان و دور از ابهام پديد مي آورد که از رسوم و تشريفات ناروا و از قيد بت پرستي و کاهني آزاد است. قرآن اصول نظم جمعي و وحدت اجتماعي را در بين مسلمانات استوار کرده است."
3ــ ناپلئون بناپارت (1821ــ 1769):"قرآن به تنهايي عهده دار سعادت بشر است. اميدوارم آن زمان دور نباشد که من بتوانم همه دانشمندان و تحصيل کردگان تمامي کشورها را با يک ديگر متحد کنم و نظامي يکنواخت، فقط براساس اصول قرآن مجيد که اصالت و حقيقت دارد و مردم را به سعادت رهبري مي کند، تشکيل دهم."
4ــ مهاتما گاندي (1948ــ 1869):"از راه آموختن دانش قرآن، هرکس به اسرار وحي و حکمت هاي دين بدون داشتن خصوصيات مصنوعي، نايل مي شود. در قرآن چيزي ديده نمي شود که اعمال زور را جهت برگرداندن مذهب اشخاص تجويز کند. اين کتاب مقدس به ساده ترين وضع ممکن مي گويد: اکراه در دين وجود ندارد."
5ــ گوته (شاعر آلماني) در سال 1832 گفت: "ساليان دراز ما را از پي بردن به حقايق قرآن و عظمت آورنده آن محروم و دور نگه داشتند، ليکن بر اثر پيشرفت علم، عن قريب اين کتاب توجه افراد بشر را به خود جلب مي کند و محور افکار همگان مي گردد."
6ــ لئون تولستوي (فيلسوف روسي): "قرآن مشتمل بر تعليمات و حقايق روشن است. و عموم افراد بشر مي توانند از آن بهره مند شوند."
7ــ برنارد شاو (فيلسوف انگليسي) پيش بيني مي کند که اروپا در آينده، دين و کتاب محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را قبول خواهد کرد.
8ــ دکتر مارکس (1883ــ 1818): "قرآن شامل تمام پيام هاي خدايي است که در تمام کتب مقدسه، عموماً، براي جميع ملل آمده است. در قرآن آياتي موجود است که اختصاص به طلب علم و دانش و تفکر و بحث و تدريس دارد و چاره اي جز اين اعتراف ندارم که اين کتاب محکم، بسياري از اشتباهات بشر را تصحيح کرد."
9ــ دکتر شبلي شميل (1917ــ1853)(شاگرد ويژه داروين):"رسول و پيامبر اسلام با بلاغت قرآن، عقول بشري را متوجه خويش ساخت و آن ها را در برابر کتاب خويش از خود بي خود کرد."
10ــ شارلس فرانسيز (استاد آمريکايي): "انجيل کتابي است که در آمريکا کسي آن را نمي شناسد ولي قرآن کتابي است که هر مسلمان با آن آشناست؛ و اين ادعا گزاف نيست. ولي بايد گفت که نشناختن انجيل، از خوش شانسي مذهب مسيحيت است."
11ــ پروفسور هانري کربن (اسلام شناس معاصر فرانسوي): "اگر انديشه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خرافي بود و اگر قرآن او وحي نبود، هرگز جرأت نمي کرد بشر را به علم دعوت کند. هيچ طرز فکري و هيچ بشري به اندازه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و قرآن، آدمي را به دانش دعوت نکرده است. تا آن جا که در قرآن 95 بار از علم و فکر و عقل سخن به ميان آمده است."

دشواري تنفس با افزايش ارتفاع
 

و من يرد أن يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً کأنَّما يصَّعَّد في السّماء (انعام/125)
«و هر که را خواهد گمراه نمايد(يعني به حال گمراهي واگذارد) دل او را از پذيرفتن ايمان تنگ و سخت تنگ گردان که گويي مي خواهد از زمين بر فراز آسمان رود اين است که خدا آنان را که به حق نمي گروند مردود و پليد مي گرداند.»
در اين آيه از سختي و دشواري زندگي گمراهان سخن مي گويد و آنان را به کسي تشبيه مي کند که در حال صعود به لايه هاي بالايي جو است و در اثر اين صعود دچار تنگي نفس و فشار سخت بر سينه خود مي گردد.
مفسران پيشين در وجه تشبيه، در آيه فوق اختلاف نظر دارند برخي بر اين باور بوده اند که مقصود تشبيه به کسي است که بيهوده مي کوشد تا پرواز کند و مانند پرندگان در آسمان به پرواز درآيد، چون اين کار برايش مقدور نيست ناراحت مي شود و از شدت ناراحتي نفس کشيدن بر او دشوار مي گردد.
برخي گفته اند که اين تشبيه همانند حالتي است که درختان نونهال بخواهند در جنگل هاي انبوه رشد يابند، اما درختان کهن سر در هم کرده راه سربرافراشتن را مسدود مي کنند و اين درختان تازه رشد به سختي و دشواري راه خود را به فضاي آزاد باز مي کنند مطالبي از اين قبيل گفته شده که هيچ کدام مفهوم آيه را به خوبي روشن نمي سازد.
ولي امروزه با پي بردن به پديده فشار هوا در سطح زمين و تناسب آن با فشار درجه خون از داخل بدن، که موجب تعادل فشار بيروني و دروني است، وجه تشبيه در آيه بهتر روشن شده و تا حدودي از ابهامات تفاسير پيشين کاسته شده است.
اشتباه مفسران پيشين در اين بوده که از تعبير «يصعد في السماء»ــ با تشديد صاد و عين و به کار بردن «في»ــ کوشش براي صعود به آسمان فهميده اند در صورتي که اگر اين معنا مقصود بود، بايستي واژه «الي» را به جاي «في» به کار مي برد ديگر آن که «يصعد»ــ از نظر لغت ــ مفهوم «صعود» و بالا رفتن را نمي دهد، بلکه کاربرد اين لفظ ــ از باب تفعل «تصعد»ــ براي افاده معناي به دشواري افتادن مي باشد به گونه اي که از شدت احساس سختي، نفس در سينه تنگ شود در لغت «تصعد نفسه» به معناي به دشواري نفس کشيدن و تنگي سينه و احساس درد و رنج است واژه هاي «صعود» و «صعد» به دامنه هاي صعب العبور اطلاق مي شود و براي هر امر دشوار بسيار سختي به کار مي رود در سوره جن آمده:
و من يُعرض عن ذکر ربّه يسلکه عذاباً صعداً (جن/17)
«و هر که از ياد پروردگار خود روي گرداند، او را در عقوبت دشواري در مي آورد.»
در سوره مدثر نيز آمده:
سأُرهقهُ صعوداً(مدثر/17)
«به زودي او را به آتش دوزخ درافکنيم.»
از اين رو معناي «کانما يصعد في السماء» چنين مي شود: او مانند کسي است که در لايه هاي مرتفع جو، دچار تنگي نفس و سختي و دشواري فراوان گشته است در واقع کسي که خدا را از ياد برده ــ در زندگي ــ مانند کسي است که در لايه هاي بالايي جو قرار دارد و دست خوش درد و رنج و سختي تنفس است لذا از اين تعبير(اعجاز گونه) به خوبي به دست مي آيد که اگر کسي در لايه هاي فوقاني جو فاقد وسيله حفاظتي باشد، دچار چنين دشواري و تنگي نفس مي گردد اين جز با اکتشافات علمي روز قابل فهم نيست، که در آن روزگار براي بشريت پوشيده بوده است.
پيشينيان بر اين عقيده بوده اند که هوا فاقد وزن است، تا سال 1643 م که وسيله هوا سنجي به دست «توريچلي»(1608ــ 1647) اختراع گرديد و بدين وسيله پي بردند که هوا داراي وزن است هم چنين پي بردند که هوا ترکيبي از گازهاي مخصوصي است که هر يک وزن مشخصي دارد و مي توان وزن هوا را در هر کجا با مقدار فشاري که وارد مي آورد، سنجيد و هر چه از سطح دريا بالا رويم از اين فشار کاسته مي شود اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دريا، معادل ثقل لوله عمودي جيوه به ارتفاع 76 سانتي متر است همين فشار در سطح دريا بر بدن انسان وارد مي شود ولي در ارتفاع 5 کيلومتر از سطح دريا، اين فشار به نصف کاهش مي يابد. پس هرچه بالاتر رود، اين فشار به طور معکوس پايين مي آيد، به ويژه در لايه هاي بالاي هوا که تراکم هوا به گونه فاحشي پايين مي آيد و رقيق مي گردد.
در واقع نيمي از گازهاي هوايي، يعني تراکم پوشش هوايي چه از لحاظ وزن و چه از لحاظ فشار، در ميان از سطح دريا تا ارتفاع 5 کيلومتر واقع گرديده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 کيلومتر مي باشد ولي موقعي که به ارتفاع 80 کيلومتر برسيم، وزن هوا تقريباً به 1/20000 پايين مي آيد به وسيله شهاب هاي آسماني به دست آمده که تراکم هوا تقريباً تا حدود ارتفاع 350 کيلومتر است، زيرا از فاصله 350 کيلومتري سنگ هاي آسماني بر اثر اصطکاک و برخورد با ذرات هوا ملتهب و شعله ور مي گردند.
هوا سنگيني و فشار خود را از تمامي جوانب بر بدن ما وارد مي سازد، ولي ما فشار و سنگيني آن را احساس نمي کنيم، زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشار هوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مي باشند ليکن موقعي که انسان بر کوه هاي بلند بالا مي رود و فشار هوا کم مي شود، اين تعادل بر هم خورده، فشار داخلي از فشار خارجي بيش تر مي شود اگر رفته رفته فشار هوا کاهش يابد، گاه خون از منافذ بدن بيرون مي زند اولين احساسي که به انسان در آن هنگام رخ مي دهد، سنگيني بر دستگاه تنفسي است که بر اثر فشار خون بر عروق تنفسي تحميل مي شود و مجراي تنفس را تنگ کرده و موجب دشواري تنفس مي گردد.

دور بردن گرما
 

ألم تر إلي ربّک کيف مدّ الظِّلّ و لو شآءَ لجعلهُ، ساکناً ثمَّ جعلنا الشَّمس عليه دليلاً ــ ثُمَّ قبضنه إلينا قبضاً يسيراً (فرقان/45ــ46)
«آيا نديدي که لطف خدا چگونه سايه را با آن که اگر خواستي ساکن کردي بر سر عالميان بگسترانيد آنگاه آفتاب را بر آن دليل قرار داديم ــ سپس (ظل) آن آفتاب (منبسط) را به سوي خود تدريجاً قبض مي کنيم.»
آيا نمي بيني خدا چگونه (تا کجا) گرما را کشيد و دور برد؟ و اگر مي خواست آن را يکنواخت مي کرد. افزون بر آن، خورشيد را نيز دليلي براي آن قرار داديم ــ سپس آن را در چنگ خود به طرف خود کشيديم کشيدني نامحسوس.
ظلّ اسم است به معني: چيز يکنواخت، يکسان، يکساني و يکنواختي. در معني دوم خود از جمله به "سايه" اطلاق شده (به اعتبار:"يکنواختي حرکت آن و يا يکنواختي و يکساني آن با صاحب خود")ــ و بعد به "گرما" اطلاق شده، (که اشاره ضمني و تلويحي بوده به: رفتن به "سايه"). در آيه به معني "گرما" به کار گرفته شده است. و گرما در آيه مجاز است. يعني منظور از دور بردن گرما"دور بردن زمين" است. (در مقدمه در رابطه با مجاز صحبت شده).
حرف «ثُمّ» پيش از فعل «جعلنا» براي بيان رده و رتبه است. که چيزي را بالاتر يا افزون بر چيزي قرار مي دهد.
«قبض» به معني: در چنگ داشتن و در چنگ خود گرفتن است. و به اين معني است که زمين در چنگ خورشيد است. (که ما آن را نيروي جاذبه خورشيد مي ناميم.)

نکات آيه:
 

1.گرما دور برده شده است و متغير قرار داده شده.
2.علاوه بر دور بردن گرما خورشيد نيز دليلي (سببي) براي عدم يکساني گرما قرار داده شده.
3.گرما (زمين) در چنگ خورشيد است و به طور نامحسوسي به طرف آن کشيده مي شود.
1.گرما دور برده شده است و متغير قرار داده شده:
زمين در آغاز پيدايش و شکل گيري خود در نزديکي خورشيد بوده است. بعد دور برده شده و مداري تقريباً بيضي شکل براي آن در نظر گرفته شده تا به خورشيد دور و نزديک بشود و گرماي زمين متغير باشد.
منظور از "چگونه" دور بردن گرما در آيه نيز "تا کجا بردن آن" است. که منظور اين است که زمين حساب شده از خورشيد فاصله داده شده است. يعني اگر مثلاً دورتر برده مي شد آب هاي کم تري از سطح زمين تبخير مي شد و يا اگر نزديک تر از آنچه هست قرار داده مي شد آب هاي بيش تري تبخير مي شد، و وضعيت آب و هوايي زمين به گونه فعلي خود که بهترين وضع است نمي بود.
2.علاوه بر دور بردن گرما، خورشيد نيز دليلي(سببي) براي عدم يکساني گرما قرار داده شده:
نقاط سياهي که روي خورشيد مي بينيم مناطقي هستند که سردتر از بقيه سطح خورشيد هستند. از آن جا که خورشيد به دور خود مي چرخد (تقريباً هر 4 هفته يک دور به دور خود مي چرخد)، گاهي آن نواحي از خورشيد رو به روي زمين قرار مي گيرند و گاهي نيز نيستند. وقتي رو به روي زمين هستند گرماي کم تري به طرف زمين مي آيد. و به اين شکل خود خورشيد نيز در عدم يکنواختي گرما نقش دارد.
3.گرما (زمين) در چنگ خورشيد است و به طور نامحسوسي به طرف آن کشيده مي شود:
گرما (که پيش از اين گفتيم منظور از آن زمين است) در چنگ خورشيد است (که ما آن را نيروي جاذبه خورشيد مي ناميم). و خورشيد زمين را به طوري که براي ما نامحسوس است به طرف خود مي کشد، و ما به خورشيد نزديک تر مي شويم و هوا گرم تر مي شود، که همان فصل تابستان است.
ماه
خورشيد و ماه در تناسب مي باشند.
الشَّمس و القمر بحُسبانٍ(رحمن/5)
«و ماه به حکم نافذ و جاذبه ي شوق او به حساب معين به گردش است و خورشيد و ماه با حساب معين با هم بگردشند.»
خورشيد و ماه در تناسب هستند.
چه تناسبي ميان ماه و خورشيد وجود دارد؟
قطر خورشيد 1400000 کيلومتر است و قطر ماه 3500 کيلومتر است. فاصله خورشيد تا زمين 150000000 کيلومتر است. و يکي از فاصله هاي متوسط ماه تا زمين 375000 کيلومتر است.
تناسبي که ميان آن ها وجود دارد اين است که: قطر خورشيد 400 بار از قطر ماه بزرگ تر است و 400 بار نيز از ماه دورتر است! به اين خاطر که تقريباً به يک اندازه به نظر مي آيند و در خسوف کامل تقريباً بر هم منطبق مي شوند.
نور خورشيد نور اصلي و نور ماه نور بازتابي است.
هو الّذي جعل الشَّمس ضياءً و القمر نوراً (يونس/5)
«اوست خدايي که آفتاب را رخشان و ماه را تابان فرمود.»
اوست که خورشيد را نور اصلي و ماه را نور بازتابي قرار داد.
«ضياء و ضوء» درخشش و تابشي است که از خود شيء ساطع مي شود، مانند تابش و درخشش چراغ و شمع. و «نور» روشنايي و تابشي است که از خود شيء ساطع نمي شود بلکه بازتاب تابش ضياء است. و اين که آيه مي گويد: خورشيد «ضياء» است و ماه «نور»، به اين معني است که تابش خورشيد از خود آن است ولي تابش ماه از خود آن نيست بلکه بازتاب تابش خورشيد است.(اين موضوع در سوره نوح و به نقل از حضرت نوح آمده. يعني وي چند هزار سال پيش از ميلاد حضرت مسيح به مردم گفته بوده که: تابش خورشيد از خود آن و تابش ماه بازتاب تابش خورشيد است. ولي مردم طبق معمول به وي مي خنديده اند.)
قرآن گنجينه اي است سرشار از مسائل و مفاهيم گوناگون که از قديم الايام توجه بسياري از انديشمندان و صاحب نظران را به خود جلب کرده است. درباره اعجاب و اعجاز اين کتاب مقدس گفتني هاي بسياري گفته اند و در مورد قدرت خارق العاده قرآن همين نکته بس که چگونه اعراب باديه نشين دوره جاهليت را به ملتي بدل کرد که صلاي ايمان و وحدت و تمدن در جهان در دادند.

تأثير رنگ ها بر انسان
 

قالوا ادعُ لنا ربَّک يبيِّن لَّنا ما لونها قال إنَّه يقول إنَّها بقرةٌ صفراءُ فاقعٌ لَّونها تسرُّ النَّظرين (بقره/69)
«گفتند: از خداي خود بخواه براي ما روشن کند رنگ آن چيست؟ موسي گفت: خدا مي گويد: آن گاوي است زرد، رنگ آن پر رنگ يک دست است، بينندگان را خرسند و شادمان مي کند.»
پژوهش هاي علمي نشان مي دهد که رنگ ها بر انسان و در زندگي وي تأثير دارند. رنگ سبز احساس دوست داشتن زندگي و اميد به زندگي را در انسان ايجاد مي کند (به اين خاطر پوشاک جراحان از رنگ سبز انتخاب شده که روي بيمار تأثير بگذارد. و آياتي که از پوشش بهشتيان در بهشت صحبت مي کنند نيز مي گويند که پوشاک آن ها سبز رنگ است)ــ رنگ ارغواني انسان را به آرامش فرا مي خواند ــ رنگ زرد دستگاه عصبي را پر جنب و جوش و انسان را با نشاط مي کند (فعال مي کند) و احساس شادماني و خرسندي را در وي ايجاد مي کند ــ رنگ آبي احساس سردي نمودن و رنگ سرخ احساس خشکي نمودن را در وي ايجاد مي کند. همين طور درصد يادگيري در متون و تصاوير رنگي بيش تر از متون و تصاوير سياه و سفيد است (به عبارتي مغز چيزهاي رنگي را بهتر ذخيره مي کند و به ياد مي آورد). رنگ به کارها معني مي دهد، در کارهايي که با اعداد با حجم زياد صورت مي گيرد درصد اشتباهات در اعداد رنگي کم تر از اعداد سياه و سفيد است.

شعله ور شدن نور مؤمنين
 

نورُهُم يسعي بين أيديهم(تحريم/8)
«نور آن ها ميان دستانشان شعله ور مي شود»!

نکته آيه: نور مؤمنين شعله ور مي شود:
 

محتواي آيه (چنان که پيش از آن در آيه روشن شده) مربوط به مؤمنين و در روز رستاخير است و در آن روز از خدا مي خواهند که نور آن ها را "تمام و کامل و ثابت کند"، و اين به اين معني است که "نور آن ها در اين دنيا نيز شعله ور مي شود.(يعني: نوري دارند که کم و زياد مي شود و در آخرت از خداوند مي خواهند که آن را يکنواخت و هميشگي کند).
با عکاسي کريليين (که از نور نامريي ساطع از اشياء عکس مي گيرد) انسان مي بيند که همه مواد و عناصر زنده و غير زنده از جمله انسان از خود نور ساطع مي کنند. بسته به اين که پديده در چه وضعيتي باشد نور ساطع از آن فرق مي کند. در انسان نيز بسته به اين که وي در چه وضعيت مزاجي و روحي و فکري و غيره باشد، نور ساطع از وي فرق مي کند. مثلاً نور وي در حالت معمولي عادي است، ولي پس از پرستش نور وي شعله ور مي شود. يعني همان چيزي که آيه مطرح مي کند. و اين چيزي است که فقط با دستگاه ديده مي شود.

اثر وضو گرفتن
 

يأيُّها الّذين ءامنوا إذا قمتم إلي الصَّلوة فاغسلوا وجوهکم و أيديکم إلي المرافق و امسحوا برءوسکم و أرجلکم إلي الکعبينِ...(مائده/6)
«وقتي خواستيد نماز بخوانيد صورت و دست هاي خود را تا آرنج ها بشوئيد، و بخشي از سر و پاهاي خود تا قوزک ها را مسح کنيد.(يا بخشي از سر خود را مسح کنيد و پاها تا قوزک ها را بشوئيد)».
(ترجمه اي که در رابطه با پاها در پرانتز و پيش از پرانتز آمده هر دو درست است. و اين تفاوت ترجمه به اين بستگي دارد که از نظر نحوي چگونه جمله را تحليل کنيم. برخي عبارت «و ارجلکم» به معني "و پاهاي خود را" به فعل «اغسلوا» به معني "بشوئيد" مربوط مي دانند (که در اين صورت پاها بايد شسته شوند)، و کساني آن را به فعل «امسحوا» به معني "مسح کنيد" مربوط مي دانند (که در اين صورت پاها بايد مسح شوند). و هر دو حالت درست است. و منظور قرآن از اين گونه بيان اين بوده که در صورت وجود آب پاها شسته شوند و در صورت کمبود آن پاها مسح شوند).(مطابق نظريه ي فقهاي شيعه)
از انسان پيوسته نور و امواج و انرژي ساطع مي شود. امواجي که دستگاه پيش از وضوء گرفتن انسان نشان مي دهد، با امواجي که پس از وضوء گرفتن نشان مي دهد با هم فرق مي کند. امواجي که پس از وضو گرفتن نشان مي دهد بيانگر"آرامش بيش تر يافتن انسان" است. يعني وضو گرفتن که «شستن صورت و دست ها و مسح فرق سر و پاها (و يا شستن پاها) است، به انسان آرامش مي دهد.(مطابق نظريه ي فقهاي شيعه)

پوشاک گرماي بدن را حفظ مي کند
 

و الله جعل لکم ممَّا خلق ظللاً و جعل لکم مِّن الجبال أکنناً و جعل لکم سربيلَ تقيکمُ الحرّ و سربيل تقيکم بأسکم کذلک يتمُّ نعمتهُ عليکم لعلَّکم تسلمون (نحل/81)
«و خدا از آنچه آفريد براي شما سايه قرار داد، و از کوه ها آشيانه ها، و پوشاک هايي که شما را در مقابل گرما حفظ مي کند و پوشاک هايي که گرماي شما را حفظ مي کند. به اين شکل نعمت هاي خود را براي شما کامل مي کند، باشد که حق پذير شويد».
(منظور از سايه درست کردن از پديده ها اين است که همه چيز مانند هوا و آب و شيشه درست نشده که نور از آن ها عبور مي کند. و منظور از آشيانه ها در کوه ها؛ غارها و فرو رفتگي هاي کوه ها است. و واژه بأس در اصل به معني: سختي است. بعد از جمله به گرما اطلاق شده، به اعتبار "سختي" آن و در آيه به اين معني به کار گرفته شده است).

نکته آيه: پوشاک گرماي بدن را حفظ مي کند:
 

در گذشته انسان فکر مي کرد پوشاک بدن را گرم مي کند (امروزه نيز کساني هستند که چنين گمان مي کنند)، در حالي که بدن گرما توليد مي کند و پوشاک را گرم مي کند. پوشاک گرماي بدن را حفظ مي کند و مانع از رسيدن سرما به بدن مي شود.

زمان
 

در قرن بيستم نسبي بودن زمان مطرح شد. به اين معني که زمان در همه جا و براي همه چيز يکسان نيست. بلکه بستگي به سرعت پديده دارد، هر چه سرعت پديده بيش تر باشد زمان کم تري بر آن مي گذرد. در سرعتي معادل سرعت نور زمان به صفر مي رسد. يعني اگر چيزي با سرعت نور حرکت کند زمان بر آن نمي گذرد.
زمان در قرآن به عنوان يک مقوله نسبي مطرح شده. از جمله:
و إنَّ يوماً عند ربّک کألف سنةٍ مّمَّا تعدُّون(حج/47)
منبع:
پناهی ، حسین /فیض آبادی،حمیده ، فیزیک در قرآن(2) ، انتشارات فیض دانش ،1389

ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما