تمدن،فرهنگ و دين زيربناي نظريه هاي مشاوره اي ديني
نويسنده: محمد مصطفوی
معرفی زيربناهاي نظريه هاي مشاوره اي ديني
گوته به ما مي آموزد که مي توان با نگاهي شفاف ،مفاهيم را به گونه اي ديگر ديد .اين نگاه در آغاز به ما توجه مي دهد که کي هستيم؟ براي چه هستيم؟از کجا آمده ايم؟ به کجا مي رويم؟چه مسئوليّت و يا وظيفه اي را بر دوش داريم؟ حامل کدام امانت هستيم؟پرسش هاي معروفي که هم مولوي مطرح کرده است و هم کانت.پاسخ چنين پرسش هايي با سه مقوله ي تمدن،فرهنگ و دين ارتباط پيدا مي کند .درباره ي چگونگي ارتباط اين سه پديده با همه ي ابعاد و عمق و گستره و پيچيدگي هايي که دارند، مي توان گفت:اگر تمدن را به عنوان يک پيکره تصور کنيم ،پيکره اي که محصول و جمع تمامي دستاوردهاي مادي و تجربي زندگي انسان است؛انساني که در يک گذار شگفت انگيز، از غار پاي بيرون نهاد و در گامي ديگر ،پاي بر ماه نهاد.اين گام ها محصول تمدن است اما اين پيکره ،بدون روح و هويت معنا و مفهومي ندارد.فرهنگ، روح هويت و حيات تمدن است.
از نقوشي که انسان هاي ابتدايي بر غارها ترسيم کرده اند،آوازهايي که خوانده اند،قصه هايي که گفته اند ،اشعاري که سروده اند، زيورهايي که ساخته اند و... در نگاهي ديگر تمامي اين دستاوردهاي انديشه و ذوق و شور انسان، خود به مثابه ي پيکره اي تلقي مي شود که روح و هويت و حيات آن «معنويت» و يا«دين»است.پشت هر اثر هنري، گرايشي نهفته است که حکايت از نياز روح انسان به اعتلا مي کند .انسان مي خواهد از پوسته ي روزمرگي خارج شود و براي زندگي خود معني و مفهوم پيدا کند؛ خود را بشناسد .به تعبير اقبال، «فلسفه خودي» خود را بداند .در اين شناخت به عنوان مثال،ما ايراني هستيم،ايراني بودن، تعريف خاصّ خود را دارد: در سرزمين معيني زندگي مي کنيم،به زبان مشخصي سخن مي گوييم و در بعدي ديگر مسلمان هستيم .مسلمان بودن، ما را با جهان اسلام و مسلمانان پيوند مي دهد.مي توان گفت انسان در شناخت خود زماني به نقطه ي تعادل و آرامش مي رسد که هر سه مقوله يا قلمرو تمدن و فرهنگ و دين نسبتي روشن با يک ديگر داشته باشند. ادمون هوسرل در کتاب «بحران در علوم اروپايي» از جمله مهم ترين حرف هايش،گسيختگي در ميان تمدن و فرهنگ يا دانش و دانايي است.او باور داشت اين گسيختگي،به عنوان عامل تهديدي براي غرب به حساب مي آيد.اقبال لاهوري نيز در نقد تمدن غربي به طور دقيق به همين مفهوم توجه مي کند .گسيختگي ماديت و معنويت عصر ما ،عصر تحکيم بي تجلّي است و مسيح بي صليب .کتاب در بغل داشتن؛اما رسالت پيامبري ندانستن و سرانجام چنين داشته ها و نداشته هايي؟نکته قابل توجهي که در تعريف و تبيين تمدن ،فرهنگ و دين پايدار مي شود، اين است که اين سه پديده به ويژه وقتي به عنوان پديده هاي معاصر و زنده و پويا بررسي مي شوند،کار تعريف را دشوار مي کنند. دشواري ديگر،جهانِ جديدي است که ما در آن زندگي مي کنيم؛ جهاني که از آن به عنوان «ديگ در همجوش» هم ياد کرده اند و دشواري سوم اين است که خود ما چه به عنوان نويسنده يا خواننده در اين جهان فقط به تماشا ننشسته ايم.بلکه بازيگريم و مي خواهيم در جريان امور نقشي داشته باشيم ،هر چند محدود و مختصر.
با اين مقدمه و چشم انداز ضرورت دارد تمدن،فرهنگ و دين را تعريف کنيم.
تمدن
دين
الف) ايمان مذهبي که در عرفان تجلّي مي کند.
ب)شريعت که در فقه ظهور پيدا مي کند .
ج)ايدئولوژي که در حکومت ديني امکان بروز دارد.
فرهنگ
با توجه به موارد مطرح شده برآنيم تا تحليلي نسبت به وضعيت فرهنگي ،ديني و تمدن جوامع خاورميانه داشته باشيم و براساس اين تحليل مناسب ترين رويکرد را جهت ارايه ي خدمات مشاوره اي ارايه نماييم.
خاورميانه منطقه اي است با قدمت تاريخي بسيار کهن ،اقوام مختلف، فرهنگ هاي قومي و قبيله اي ريشه دار و اصيل که از يک رويکرد اسلامي در جهان بيني و تمامي ابعاد (اعم از سياسي ،اجتماعي، خانوادگي و فردي )برخوردار است. ماهيت انسان در تفکر اسلامي ،ماهيتي ملکوتي و کمال گراست.جان مايه ي تفکر اسلامي، هموار کردن راه انسان به سوي خداست ،انسان بايد همواره پويا باشد.هدف پويندگي انسان،خداست. در اين رويکرد چون «انسان» محور، اصل و اساس همه فعّاليّت هاست ،لذا بايد در شکوفايي استعدادهاي بالقوه ي خود و جهت دهي مناسب به آن ها تلاش کند تا زندگي پر رونق ،اميدوار،پويا و سرزنده،توأم با سازندگي را براي خود و ديگران به وجود آورد. آن چه که زير بنا و نقطه ي آغازين چنين هدفي است خواست، اراده و اختيار فطري او براي شناخت بيشتر خويشتن و بهره گيري مناسب از قابليت ها،ظرفيت ها و استعداد هاي خدادادي است .انسان از نظراسلام موجودي ويژه است که از گل و روح خدايي ساخته شده است. در وجود انسان از يک سو روح الهي و فطرت خداجويي قرار دارد که با هدايت مستقيم الهي مي تواند راه را بيابد و از سوي ديگر در وجود انسان کشش هاي مربوط به نفس و به تعبير قرآن هواي نفس وجود دارد که با پيروي از اين نفس ،انسان به گمراهي کشيده مي شود .علاوه بر وجود روح الهي و نفس اماره عوامل ديگري نيز در شکل گيري شخصيت انسان تأثير دارند که به عنوان عواملي بيروني محسوب مي شوند.
ديدگاه روان شناسان مختلف در زمينه ي باورهاي ديني
در طول سال هاي نخستين مقاله اش درباره ي روان شناسي دين با عنوان «تربيت ديني و اخلاقي فرزندان»(1882)،و فصلي درباره ي تبدّل در کتاب نوجواني اش (1904،ج 2)،هال تفسيري کاملاً ثابت از دين عرضه مي کرد که يکسره تکاملي و تربيتي بود .وي معتقد بود که رشد ديني فرد تابع رشد ديني انواع است.وجود عواطف ديني را در خردسالان تنها مي توان به حدس و گمان دريافت.هال(1882)با نظر موافق از سخن مربي آلماني ،فردريش فروبل، ياد مي کند که «ناخودآگاه کودک در خدا آرام مي گيرد». ديگر نويسندگان آن روزگار فرض کرده بودند که نوعي «احساس نطفه اي ـ جسماني عام نسبت به وجود ناب در آدمي هست»،احساسي از سعادت متعالي يا حتي اتحاد فرشته وار،که به تدريج در ورطه ي تجارب خاصّ زندگي فرد مي غلتد، هال، تقريباً سه چهارم قرن،پيش از اريکسون و نظريه پردازان روابط شيء، نتيجه گرفت که «بذر عواطف ديني بنيادين را در نخستين ماه هاي کودکي مي توان کاشت» و اين کار با مراقبت دلسوزانه از جسم کودک از طريق برخوردي آرام و با طمأنينه و پرهيز از محرّک هاي شديد و احساسات با تغييرات تند امکان پذير است.هال معتقد است که از اين طريق مي توان به رشد (حس) اعتماد، قدرداني، وابستگي و عشق ياري رساند ،عواطفي که نخست متوجه مادر است و بعد به خدا معطوف مي شود .اگر ديدگاه هال را مورد نظر قرار دهيم ،نتيجه اين خواهد شد که وقتي کودک از ساخت ناخودآگاه بيرون مي آيد،از يک سلسله مراتب رشد مي گذرد که مطابق با اشکال گوناگون مذهب اند،آدمي فقط با رسيدن به نوجواني ،براي ورود به عشق و ديگرخواهي که هدف اديان الهي است آماده مي شود ،پس کار تبليغ و آموزش، شناخت حقيقت هاي اديان است.
کار آموزگاران بزرگ ديني اين است که کودک را از اين مراحل ضروري رشد عبور دهند،نه اين که پارسايي زودرس را در کودک تشديد کنند و بدين ترتيب علاقه اي عميق و دگرگون سازتر را در او بخشکانند و نه اين که رشد و دگرگوني طبيعي را آن قدر به تأخير اندازند که شروع و تکميل آن دشوارتر شود.
آموزش براي نيل به بلوغ ديني
پيش نوجواني،سنّ برون گرايي و قهرمان پرستي است که احساس ترس ،خشم ،حسادت،نفرت و انتقام در آن غالب است. بنابراين، آن بخش از مفاهيم ديني که شامل مجموعه ي داستان هاي قهرماني و شگفت انگيز (مثل داستان حضرت يونس و يا اصحاب کهف)است با تأکيدي که بر حق و عدالت دارد همراه با انگيزش، احساس ترس و احترام، مناسب اين مرحله است .
اما تا دوره ي نوجواني تجربه ي عميق و راستين مذهبي امکان پذير نيست.در واقع نوجواني نقطه ي اوج رشد مذهبي است.آمارها نشان مي دهد که سال هاي پرآشوب بلوغ جنسي، سال هاي دگرگوني معنوي نيز هست.هال مي گويد، نوجواني دوره ي عظيم انتقال از خود گرايي به ديگرگرايي است .کار دين اين است که انگيزه هاي طبيعي را که در اين سال ها سربرمي آورد به بالاترين سطح ممکن برساند و در ضمن به فرد در حال رشد ياري دهد تا در ميان خطرهاي محيط ،مسيري سالم را دنبال کند.تنها دين قادر است عاطفه ي عشق را گسترش دهد و به کامل ترين حد خود برساند.هال(1900،ص 179) مي گويد «منظور از زندگي ،عشق ورزيدن و علاقه مندي به کسي است که بيش تر سزاوار عشق و علاقه است.اين مقصود زندگي در ارتباط با خداوند است».به نظر او محورتعاليم ديني نيز همين است، بنابراين سرانجام به سني مي رسيم که بايد اين چارچوب را بياموزيم و بر آن تأکيد کنيم.او نتيجه مي گيرد که داستان مرگ و رستاخيز مسيح،فرافکني جريان درون،رواني دگرگوني است تا که در آن نيازها و مقاصد پست تر «محکوم به مرگ» مي شوند و جاي خود را به مقاصد و نيازهاي والاتر مي دهند و مسيح تجسم کامل آن هاست.به صورت کلي تر،رستاخيز ،گرانبهاترين و پربارترين نماد رجعت جاوداني و ناگزير خير و حقيقت است،پس از آن که اضداد آن ها(شرور باطل)کار خود را به بدترين شکل انجام دادند.
در نظر هال حيات دروني،واقعيتي بنيادين است که مردمان صنعتي شده ي مدرن ،هرچه بيش تر با آن بيگانه مي شوند .او مي گفت ،دين وسيله ي توسعه ي کامل تر حيات دروني است.در نظر او روان شناسي علمي ،راهي براي تأييد و تسهيل اين فرايند است.
نظريه ي رفتار گرايي و دين
ديدگاه گالتون در خصوص تأثيرات ذهني نيايش
منبع:مصطفوی،محمد،رویکرد مشاوره و روان درمانی غایت نگر،انتشارات طلوع دانش،1389