شب پره ها در ميدان
گزيده اي از نامه هاي مردم تبريز به ادوارد براون درباره وقايع محرم 1335 قمري
انتخاب: محمد طلوعي
انتخاب: محمد طلوعي
بعد از خلعِ محمد علي شاه و حكومتِ مشروطه دوم ، مورگان شوستر آمريكايي خزانه دارِ كل ايران شد . حضور يك آمريكايي در راسِ امورِ مالي كشوري كه حيات خلوتِ روسيه بود چندان روس ها را خوش نيامد و ضبطِ املاك شعاع السلطنه توسط او را بهانه كردند و به ايران اولتيماتوم دادند كه او را از كار بردارد. شورِ انقلابي چيزي نبود كه عقل بردارد ، مردم كفن پوشيدند جلوي توپ و گلوله ، دولت استعفا داد و مجلس خودش را منحل كرد كه زير بارِ پذيرشِ اين اولتيماتوم نرود و روس ها از رشت و انزلي و تبريز وارد شدند. بيشترين مقاومت و زد و خورد در تبريز اتفاق افتاد. مجاهدين تبريزي كه در فتح تهران رشادت ها كرده بودند و سالار و سردار ملي داشتند تابِ حضورِ روس ها را نياوردند و جنگيدند . وقايعِ تبريزِ آن روزها براي ادوارد براون فرستاده مي شد . براون مجذوب ايرانيان و فرهنگ شان شده بود اما بيش از آن آرمان خواهي ايرانيان بود كه متعجبش كرده بود. با اينكه نام گيرنده اين نامه ها ادوارد براونِ شرق شناس ذوق زده از عاداتِ غريب ايراني است ولي نامه ها را كه بخوانيد فكر مي كنيد انگار ، اين نامه را يك ايراني نوشته براي پسر خاله اش ، يك همشهري به همشهري دور مانده از شهرش ، يك بچه محل به بچه محل ، كه به آن هم وطن ، همشهري ، هم محله اي خبر بدهد از حال وطنش ، كوچه هاي شهرش ،از ديوارِ ريخته خانه اي كه زيرش مي نشستند ودر حياطش بازي مي كردند. ارزش داستاني اين نامه ها به روايت لحظه به لحظه و كاملي است كه در متن آنها موجود است و قابليت هاي نثر فارسي را در روايت كردن سلسله وقايع ، به طوري كه بريده و منقطع هم به نظر نرسد به خوبي روشن مي كند.
$تبريز 23 صفر المظفر 1335
12 فوريه 1912
قربان وجود مبارك شوم ، رقيمه مباركه تاريخ سه شهر ، حال واصل و زيارت شده. از اوضاع ولايت و از كيفيت دعوا و از پاره اي احوالات جويا شده بوديد ، اگر چه وضع ولايت در آدم چنان حواس و حوصله نگذاشته است ، لهذا آنچه در ياد دارم و اطلاع رسانيده ام عرضِ حضورِ مبارك مي نمايم.
اولا ابتداي دعوا ، در 25 و 26 ذي حجه دولت روس عده اي سالدات و قزاق از اردبيل وارد نموده ، كاروانسراي حسن آقا گنجه اي و كلانتر كه نزديك پلِ قاري و به عمارت ايالتي و اداره نظميه بزرگ نزديك تر بود، خالي كرده و منزل داده اند . مجاهدين و وكلاي انجمن چون به مقاصد ايشان پي برده بودند لهذا توپ و قور خانه كه در عمارت ايالتي يعني عالي قاپو بود كه حمل به ارگ نموده و به قدر 500 نفر از مجاهدين را مقرر نموده اند كه شب و روزدر ارگ باشند. حتي جهت مجاهدين در توي ارگ خبازخانه درست كرده بودند كه در وقت ضرورت به خارج احتياط نداشته باشند تا اينكه شب پنجشنبه 29 ماه ذي حجه چند ساعتي از شب گذشته غفلتا به اداره نظميه و عمارت دولتي و عدليه ريخته همه را متصرف شده و دو نفر نظميه كه جهت محافظت اداره در نظميه بودند ، هر دو را با گلوله كشته و قبل از طلوع آفتاب به توي راسته بازار ريخته هر كس را كه مي ديدند لخت مي كردند. صبح كه مجاهدين از قضيه مطلع شده ، امير حشمت كه ريئس مجاهدين و رئيسِ نظام بود فورا به نزد نايب الاياله و وكلاي انجمن آمده داد و فرياد نمودند، كه ديگر ما را طاقت طاق شده و مردن هزار مرتبه از اين جوره زندگي براي ما بهتر است و اگر شما هم اجازه ندهيد ما دعوا خواهيم كرد. از قراري كه شنيديم وكلاي انجمن ونايب الاياله خواه مخواه اجازه داده بودند كه شما هم دفاع بنماييد . آن بود كه بناي زد و خورد و شليك گذاشته ، در عرض ِ چند ساعت روس ها را ازعمارت دولتي و عدليه و اداره نظميه و از بازار و محله ها تخليه نموده ، فرار به باغ شمال داخل نمودند و از روس ها در اين چند مركز تلفات زيادي شده بود. روس ها هم از باغ شمال به طرف ارگ و محله جات توپ اندازي مي كردند. زياد از 500 توپ در عرض يك روز به طرف ارگ انداختند لكن يك خشتي هم از ديوار ارگ نيفتاد.
فرداي آن روز هنوز هوا روشن نشده ، باز از طرفين بناي شليك گذارده شد. حتي به قونسولخانه هم هجوم آورده و در آنجا هم دعوا مي نمودند. روس ها ملاحظه كردند كه با اين از جان گذشتگان تاب مقاومت را ندارند ، شبانه به آن خانه ها كه از طرفِ كوچه صدر و محله مارالان و كوچه آقا ميرفتاح آقاي مرحوم ، به باغ شمال نزديك بودند ، آتش زده و ديناميت انداخته تمام آن خانه ها را زير و زبر كرده ، زياده از 500 نفر از زن و بچه و مردمانِ بي طرف در همان شب كشته بودند. فقط از خانه حاجي حسنِ ختايي 18 نفر از زن و مرد مقتول شده و چقدر زخمدار هم دارند. آنكه خانه حاجي حسن ختايي است ،آن عمارت خوب و قشنگ را چنان زير و زبر كرده اند كه آثاري نمانده است . آن كوچه ها حالاهم وادي غير زرع شده . در روز از واهمه كسي نمي تواند از آن محله ها عبور كند. اهالي آن محله ها دست زن و بچه اش را كه بقيه السيف بوده اند ، گرفته هر يكي به يك محله ديگري رفته اند. باري از مطلب دور افتاديم، صبحِ آن روز كه اهالي اوضاع را اين طور ديدند كه اگر چند روزي بدين منوال بگذرد ، كليه شهر را زير و زبر خواهند كرد و چنين هم بود ودرصد و نود هم مايلِ بر هم شدنِ بساط مشروطه و تشريف آوردن آقا حاجي شجاع الدوله بودند و از خوف اشرار نمي توانستند نفس بكشند، بهانه به دست انداخته ، گفتند كه علاج ما اين است كه اجماعا برويم و آقاي حاجي شجاع الدوله را به شهر بياوريم . فلهذا از بازار و از مساجد دسته بندي كرده و ااسلاما ، وادينا ، واشريعتا گويان رو به طرف باسمنج گذاشته ، در وقت رفتن عمدا راهشان را از جلوي انجمن انداختند. از آنجايي كه عمده مقصود برچيدن آن بساط بود ، بعضي نطق ها كرده عوام را به هيجان آورده ، يكدفعه هجوم كرده انجمن را تالان و بيدق انجمن را پاره پاره كردند كه ما مشروطه نمي خواهيم . بندگان حضرت اشرف آقاي حاجي شجاع الدوله هم فرموده بودند كه امروزها ايام محرم است ، ان شاءالله در يازده ماه به شهر خواهم آمد.
در همان روز بعضي از تجار و رؤسا ملاحظه نمودند كه اين كار بد كاري شد. لهذا در بعضي مراكز علي الخصوص در خانه ثقه الاسلام و مرحوم اجتماع نمودند كه بلكه يك طوري بنمايند كه دعوا را متاركه نمايند. بيچاره ثقه الاسلام به همراهي ضياءالدوله نايب الحكومه در آن موقع كه گلوله و توپ از بالاي سرشان مثل تگرگ مي باريد، در آن روز ده دفعه يكه و تنها ، بدون نوكر به سفارتخانه دولت انگريز رفته و آمدند. آخرالامر قرار بر اين شد كه مجاهدين خلع اسلحه كرده وترك دعوا نمايند و روس ها هم دست از گريبان زن و بچه بي گناه و از سوزاندنِ خانه هاي مسلمانان بكشند.
امير حشمت و ساير مجاهدين ملاحظه نمودند كه دشمن دو طرفي شده ، يكي روس ها و يكي اهالي خودِ شهر . لهذا شبانه به قدر دويست نفر به ارگ آمده ، ارگ را تخليه و از قورخانه و فشنگ حتي الامكان برداشته از شهر و رو به طرف خوي و سلماس فرار نمودند. هر كس كه عاجز بود و نتوانسته برود ، در شهر مانده پنهان شدند . صبح كه شد همه دانستيم كه مجاهدين رفته اند . روس ها مجددا از باغ بيرون آمده و به مراكز معلومه تاخت و تاز آوردند.
مهر درخشنده چو پنهان شود/ شب پره بازيگر ميدان شود.
از آنجايي كه دولت روس ها هيچ وقت به مواعيد خودش وفا نكرده ،آن قراردادي كه با بيچاره ثقه الاسلام و نايب الاياله و قونسول انگريز گذاشته بود همه را زير پايش گذاشت . فرداي آن روز صبح الي غروب از چهار طرف شهر را با توپ هاي كوهي و شصت تير بمباردمان كرد.در واقع آن روز غريبه قيامتي بود.
بعد از آن ديگر در اهالي اين شهر از بزرگ و كوچك حس و حركتي نمانده بود. در تاريخ خوانده ايم كه وقتي افغان اصفهان را مسخر كرد، يك نفر افغاني ده نفر اصفهاني را پهلوي يكديگرمي خوابانيد و مي گفت كه بر نخيزيد تا بروم شاش كرده بيايم سر شما را ببرم. آن ده نفر مرد از ترس يك نفر افغان از جايشان حركت نمي كردند. ماهم اين طور شده بوديم بلكه از آن هم بدتر شده ايم . يك نفر سالدات و يا قزاق روس را كه مي بينيم گويا ملك الموت مي آيد ، از ترس تعظيم مي نماييم . ميدان را كه خالي ديدند ، بناي ظلم و تعدي را گذاشتند . چه تعدي ها كه پناه بر خدا ، آدم از ذكرش خجل مي شود ، مسلمان نشنود كافر نبيند . در يك روز در توي راسته بازار به بهانه جست و جوي اسلحه ، زياده از يكصد دستگاه ساعت طلا و نقره از مردم گرفتند . شب چند نفر به يك خانه رفته هر چه خواستند كردند. مختصر عرض نمايم ، آنچه ممكن بود ، يا روز و يا شب مضايقه نكردند.
روز 8 محرم الحرام طرف عصر يك نفر افسر و بيست نفر قزاق با يك درشكه به خانه مرحوم ثقه الاسلام مي روند. به مجرد رسيدن دست هايش را بسته به باغ شمال مي برند.
ضياءالعلما را با خالويش از خانه اش گرفته به باغ بردند.دو پسر كربلايي علي ميسو را هم كه گرفته بودند. آقا ابراهيم كاظم زاده را هم گرفته بودند. اول كسي كه به سرِ دار رفت اينها بودند. آن هم در روز عاشورا دو ساعتي به غروب مانده ، آنكه ثقه الاسلام ابدا اعتنايي نكرده و كمال قوت قلب به خرج داده بود. در ميدان مشق اول تيمم كرده دو ركعت نماز گزارده خودش با كمال متانت به پاي دار آمده بود و رحمه الله عليه . آنكه شيخ سليم بود از بس كه اين مردمان بدتر از اهل كوفه ، شماتت مي كردند ، رو به طرف آسمان كرده گفته بود ، خدايا، تو از نيت ما با اطلاعي ، اي احكم الحاكمين ميانه ما و اين مردمان خودت حكم بكن ، و آنكه پسران كربلايي مسيو بودند ، وقتي كه ريسمان را به گردنشان مي انداختند با صداي بلند گفته بودند ، ياشاسون مشروطه . بعد از آنكه يازده ماه محرم شد بندگان حضرت اشرف آقاي حاجي شجاع الدوله تشريف فرماي شهر شده بازار بگير و ببند گرم گرديد . يك روز حاجي علي دواچي و ميرزا احمد دلال معروف سهيلي ، محمد خان برادر زاده ستارخان و كريمخان برادرزاده ستارخان را گرفتار كرده و در بازار شمال به دار زدند.
روز ديگر مشهدي غفار برادر ستارخان را گرفتار كرده در بامِ ارگ به دار زدند . خلاصه الي امروز زياد از 40 نفر از مسلمانان و ارمني به دار كشيده اند.
از طرف طهران به هيچ وجه اطلاع نداريم كه در خصوص تبريز چه خيال دارند، يعني در اينجا كسي نيست كه با طهران طرف بوده باشد . آن است كه هيچ اطلاعي نداريم. علي التخمين به قدر چهار صد و پانصد خانه رابا ديناميت خراب كرده اند. از هر خانه اي كه مجاهدين سنگر كرده و تفنگ انداخته بودند ، همه را با ديناميت خراب كرده اند. آن خانه ها كه در ايام مشروطه اداره كرده بودند همه آنها را با دنياميت خراب كرده اند. درهايي كه به كوچه ها و دربندها گذاشته بودند همه را برداشته اند. مختصرا از آثار مشروطه در تبريز جهت نمونه هم چيزي نگذاشته اند.حالا روس ها در ميدان مشق و در اداره نظميه و در عمارت ايالتي نشسته اند ، حتي به ميدانِ مشق بنا و فعله انداخته ، جهت خودشان تعمير مي نمايند و خودِ رئيس قشون در عمارت ايالتي مي نشيند و هر روز يك اعلاني كه مبني بر ترسيدن اهالي باشد به ديوارها مي چسبانند . چندروز قبل اعلان داده بودند كه جهتِ اسلحه ، خانه ها را تفتيش خواهيم كرد، هنوز كه اقدام نكرده اند.
مطبعه ها راتماما يغما كرده اند و با مدارس علي الظاهر رجوع ندارند، لكن بيچاره ها مديرها واهمه دارند . حاليه به غير از مدرسه فيوضات كه در مكانِ انجمن قديم مي باشد ديگر مدرسه اي نيست . به آن هم قونسول فرانسه امنيت داده و بيدق زده است . در مدرسه سعادت ، سالدات و قزاق مي نشيند . بازارچه خيابان را و نوبر را كم و بيش غارت كرده بودند. ضياء الدوله ، نايب الحكومه كه در سفارتِ انگريز متحصن شده بود در 18 صفر خودش را با ششلول كشته و بعضي كاغذها هم نوشته بود. بنا به امر آقاي حاجي شجاع الدوله جنازه اش را از قونسولخانه بيرون آورده و در مقبره سيد حمزه دفن نمودند رحمه الله عليه. مرآت السلطان رئيس نظميه فرار كرده ،معلوم نيست در كجا مي باشد ، آتش گرفتن قورخانه را در ارگ سابقا عرض شده تلفات را بسيار مي گويند ، ولي گويا به قدرِ يكصد نفر سالدات و عدهاي از افسرها تلف شده اند. ارگ را چنان پامال و خراب كرده اند كه تا سال هاي سال آباد نخواهد شد
ديگر بس است ، عريضه رابه اين يك كلمه ختم مي كنم : بساط استبداد را چنان محكم كرده اند كه ده سال قبل بر اين هم اين جوره استبداد ديده نشده بود. زياده چه عرض شود.
منبع: خردنامه همشهري داستان شماره 66
$تبريز 23 صفر المظفر 1335
12 فوريه 1912
قربان وجود مبارك شوم ، رقيمه مباركه تاريخ سه شهر ، حال واصل و زيارت شده. از اوضاع ولايت و از كيفيت دعوا و از پاره اي احوالات جويا شده بوديد ، اگر چه وضع ولايت در آدم چنان حواس و حوصله نگذاشته است ، لهذا آنچه در ياد دارم و اطلاع رسانيده ام عرضِ حضورِ مبارك مي نمايم.
اولا ابتداي دعوا ، در 25 و 26 ذي حجه دولت روس عده اي سالدات و قزاق از اردبيل وارد نموده ، كاروانسراي حسن آقا گنجه اي و كلانتر كه نزديك پلِ قاري و به عمارت ايالتي و اداره نظميه بزرگ نزديك تر بود، خالي كرده و منزل داده اند . مجاهدين و وكلاي انجمن چون به مقاصد ايشان پي برده بودند لهذا توپ و قور خانه كه در عمارت ايالتي يعني عالي قاپو بود كه حمل به ارگ نموده و به قدر 500 نفر از مجاهدين را مقرر نموده اند كه شب و روزدر ارگ باشند. حتي جهت مجاهدين در توي ارگ خبازخانه درست كرده بودند كه در وقت ضرورت به خارج احتياط نداشته باشند تا اينكه شب پنجشنبه 29 ماه ذي حجه چند ساعتي از شب گذشته غفلتا به اداره نظميه و عمارت دولتي و عدليه ريخته همه را متصرف شده و دو نفر نظميه كه جهت محافظت اداره در نظميه بودند ، هر دو را با گلوله كشته و قبل از طلوع آفتاب به توي راسته بازار ريخته هر كس را كه مي ديدند لخت مي كردند. صبح كه مجاهدين از قضيه مطلع شده ، امير حشمت كه ريئس مجاهدين و رئيسِ نظام بود فورا به نزد نايب الاياله و وكلاي انجمن آمده داد و فرياد نمودند، كه ديگر ما را طاقت طاق شده و مردن هزار مرتبه از اين جوره زندگي براي ما بهتر است و اگر شما هم اجازه ندهيد ما دعوا خواهيم كرد. از قراري كه شنيديم وكلاي انجمن ونايب الاياله خواه مخواه اجازه داده بودند كه شما هم دفاع بنماييد . آن بود كه بناي زد و خورد و شليك گذاشته ، در عرض ِ چند ساعت روس ها را ازعمارت دولتي و عدليه و اداره نظميه و از بازار و محله ها تخليه نموده ، فرار به باغ شمال داخل نمودند و از روس ها در اين چند مركز تلفات زيادي شده بود. روس ها هم از باغ شمال به طرف ارگ و محله جات توپ اندازي مي كردند. زياد از 500 توپ در عرض يك روز به طرف ارگ انداختند لكن يك خشتي هم از ديوار ارگ نيفتاد.
فرداي آن روز هنوز هوا روشن نشده ، باز از طرفين بناي شليك گذارده شد. حتي به قونسولخانه هم هجوم آورده و در آنجا هم دعوا مي نمودند. روس ها ملاحظه كردند كه با اين از جان گذشتگان تاب مقاومت را ندارند ، شبانه به آن خانه ها كه از طرفِ كوچه صدر و محله مارالان و كوچه آقا ميرفتاح آقاي مرحوم ، به باغ شمال نزديك بودند ، آتش زده و ديناميت انداخته تمام آن خانه ها را زير و زبر كرده ، زياده از 500 نفر از زن و بچه و مردمانِ بي طرف در همان شب كشته بودند. فقط از خانه حاجي حسنِ ختايي 18 نفر از زن و مرد مقتول شده و چقدر زخمدار هم دارند. آنكه خانه حاجي حسن ختايي است ،آن عمارت خوب و قشنگ را چنان زير و زبر كرده اند كه آثاري نمانده است . آن كوچه ها حالاهم وادي غير زرع شده . در روز از واهمه كسي نمي تواند از آن محله ها عبور كند. اهالي آن محله ها دست زن و بچه اش را كه بقيه السيف بوده اند ، گرفته هر يكي به يك محله ديگري رفته اند. باري از مطلب دور افتاديم، صبحِ آن روز كه اهالي اوضاع را اين طور ديدند كه اگر چند روزي بدين منوال بگذرد ، كليه شهر را زير و زبر خواهند كرد و چنين هم بود ودرصد و نود هم مايلِ بر هم شدنِ بساط مشروطه و تشريف آوردن آقا حاجي شجاع الدوله بودند و از خوف اشرار نمي توانستند نفس بكشند، بهانه به دست انداخته ، گفتند كه علاج ما اين است كه اجماعا برويم و آقاي حاجي شجاع الدوله را به شهر بياوريم . فلهذا از بازار و از مساجد دسته بندي كرده و ااسلاما ، وادينا ، واشريعتا گويان رو به طرف باسمنج گذاشته ، در وقت رفتن عمدا راهشان را از جلوي انجمن انداختند. از آنجايي كه عمده مقصود برچيدن آن بساط بود ، بعضي نطق ها كرده عوام را به هيجان آورده ، يكدفعه هجوم كرده انجمن را تالان و بيدق انجمن را پاره پاره كردند كه ما مشروطه نمي خواهيم . بندگان حضرت اشرف آقاي حاجي شجاع الدوله هم فرموده بودند كه امروزها ايام محرم است ، ان شاءالله در يازده ماه به شهر خواهم آمد.
در همان روز بعضي از تجار و رؤسا ملاحظه نمودند كه اين كار بد كاري شد. لهذا در بعضي مراكز علي الخصوص در خانه ثقه الاسلام و مرحوم اجتماع نمودند كه بلكه يك طوري بنمايند كه دعوا را متاركه نمايند. بيچاره ثقه الاسلام به همراهي ضياءالدوله نايب الحكومه در آن موقع كه گلوله و توپ از بالاي سرشان مثل تگرگ مي باريد، در آن روز ده دفعه يكه و تنها ، بدون نوكر به سفارتخانه دولت انگريز رفته و آمدند. آخرالامر قرار بر اين شد كه مجاهدين خلع اسلحه كرده وترك دعوا نمايند و روس ها هم دست از گريبان زن و بچه بي گناه و از سوزاندنِ خانه هاي مسلمانان بكشند.
امير حشمت و ساير مجاهدين ملاحظه نمودند كه دشمن دو طرفي شده ، يكي روس ها و يكي اهالي خودِ شهر . لهذا شبانه به قدر دويست نفر به ارگ آمده ، ارگ را تخليه و از قورخانه و فشنگ حتي الامكان برداشته از شهر و رو به طرف خوي و سلماس فرار نمودند. هر كس كه عاجز بود و نتوانسته برود ، در شهر مانده پنهان شدند . صبح كه شد همه دانستيم كه مجاهدين رفته اند . روس ها مجددا از باغ بيرون آمده و به مراكز معلومه تاخت و تاز آوردند.
مهر درخشنده چو پنهان شود/ شب پره بازيگر ميدان شود.
از آنجايي كه دولت روس ها هيچ وقت به مواعيد خودش وفا نكرده ،آن قراردادي كه با بيچاره ثقه الاسلام و نايب الاياله و قونسول انگريز گذاشته بود همه را زير پايش گذاشت . فرداي آن روز صبح الي غروب از چهار طرف شهر را با توپ هاي كوهي و شصت تير بمباردمان كرد.در واقع آن روز غريبه قيامتي بود.
بعد از آن ديگر در اهالي اين شهر از بزرگ و كوچك حس و حركتي نمانده بود. در تاريخ خوانده ايم كه وقتي افغان اصفهان را مسخر كرد، يك نفر افغاني ده نفر اصفهاني را پهلوي يكديگرمي خوابانيد و مي گفت كه بر نخيزيد تا بروم شاش كرده بيايم سر شما را ببرم. آن ده نفر مرد از ترس يك نفر افغان از جايشان حركت نمي كردند. ماهم اين طور شده بوديم بلكه از آن هم بدتر شده ايم . يك نفر سالدات و يا قزاق روس را كه مي بينيم گويا ملك الموت مي آيد ، از ترس تعظيم مي نماييم . ميدان را كه خالي ديدند ، بناي ظلم و تعدي را گذاشتند . چه تعدي ها كه پناه بر خدا ، آدم از ذكرش خجل مي شود ، مسلمان نشنود كافر نبيند . در يك روز در توي راسته بازار به بهانه جست و جوي اسلحه ، زياده از يكصد دستگاه ساعت طلا و نقره از مردم گرفتند . شب چند نفر به يك خانه رفته هر چه خواستند كردند. مختصر عرض نمايم ، آنچه ممكن بود ، يا روز و يا شب مضايقه نكردند.
روز 8 محرم الحرام طرف عصر يك نفر افسر و بيست نفر قزاق با يك درشكه به خانه مرحوم ثقه الاسلام مي روند. به مجرد رسيدن دست هايش را بسته به باغ شمال مي برند.
ضياءالعلما را با خالويش از خانه اش گرفته به باغ بردند.دو پسر كربلايي علي ميسو را هم كه گرفته بودند. آقا ابراهيم كاظم زاده را هم گرفته بودند. اول كسي كه به سرِ دار رفت اينها بودند. آن هم در روز عاشورا دو ساعتي به غروب مانده ، آنكه ثقه الاسلام ابدا اعتنايي نكرده و كمال قوت قلب به خرج داده بود. در ميدان مشق اول تيمم كرده دو ركعت نماز گزارده خودش با كمال متانت به پاي دار آمده بود و رحمه الله عليه . آنكه شيخ سليم بود از بس كه اين مردمان بدتر از اهل كوفه ، شماتت مي كردند ، رو به طرف آسمان كرده گفته بود ، خدايا، تو از نيت ما با اطلاعي ، اي احكم الحاكمين ميانه ما و اين مردمان خودت حكم بكن ، و آنكه پسران كربلايي مسيو بودند ، وقتي كه ريسمان را به گردنشان مي انداختند با صداي بلند گفته بودند ، ياشاسون مشروطه . بعد از آنكه يازده ماه محرم شد بندگان حضرت اشرف آقاي حاجي شجاع الدوله تشريف فرماي شهر شده بازار بگير و ببند گرم گرديد . يك روز حاجي علي دواچي و ميرزا احمد دلال معروف سهيلي ، محمد خان برادر زاده ستارخان و كريمخان برادرزاده ستارخان را گرفتار كرده و در بازار شمال به دار زدند.
روز ديگر مشهدي غفار برادر ستارخان را گرفتار كرده در بامِ ارگ به دار زدند . خلاصه الي امروز زياد از 40 نفر از مسلمانان و ارمني به دار كشيده اند.
از طرف طهران به هيچ وجه اطلاع نداريم كه در خصوص تبريز چه خيال دارند، يعني در اينجا كسي نيست كه با طهران طرف بوده باشد . آن است كه هيچ اطلاعي نداريم. علي التخمين به قدر چهار صد و پانصد خانه رابا ديناميت خراب كرده اند. از هر خانه اي كه مجاهدين سنگر كرده و تفنگ انداخته بودند ، همه را با ديناميت خراب كرده اند. آن خانه ها كه در ايام مشروطه اداره كرده بودند همه آنها را با دنياميت خراب كرده اند. درهايي كه به كوچه ها و دربندها گذاشته بودند همه را برداشته اند. مختصرا از آثار مشروطه در تبريز جهت نمونه هم چيزي نگذاشته اند.حالا روس ها در ميدان مشق و در اداره نظميه و در عمارت ايالتي نشسته اند ، حتي به ميدانِ مشق بنا و فعله انداخته ، جهت خودشان تعمير مي نمايند و خودِ رئيس قشون در عمارت ايالتي مي نشيند و هر روز يك اعلاني كه مبني بر ترسيدن اهالي باشد به ديوارها مي چسبانند . چندروز قبل اعلان داده بودند كه جهتِ اسلحه ، خانه ها را تفتيش خواهيم كرد، هنوز كه اقدام نكرده اند.
مطبعه ها راتماما يغما كرده اند و با مدارس علي الظاهر رجوع ندارند، لكن بيچاره ها مديرها واهمه دارند . حاليه به غير از مدرسه فيوضات كه در مكانِ انجمن قديم مي باشد ديگر مدرسه اي نيست . به آن هم قونسول فرانسه امنيت داده و بيدق زده است . در مدرسه سعادت ، سالدات و قزاق مي نشيند . بازارچه خيابان را و نوبر را كم و بيش غارت كرده بودند. ضياء الدوله ، نايب الحكومه كه در سفارتِ انگريز متحصن شده بود در 18 صفر خودش را با ششلول كشته و بعضي كاغذها هم نوشته بود. بنا به امر آقاي حاجي شجاع الدوله جنازه اش را از قونسولخانه بيرون آورده و در مقبره سيد حمزه دفن نمودند رحمه الله عليه. مرآت السلطان رئيس نظميه فرار كرده ،معلوم نيست در كجا مي باشد ، آتش گرفتن قورخانه را در ارگ سابقا عرض شده تلفات را بسيار مي گويند ، ولي گويا به قدرِ يكصد نفر سالدات و عدهاي از افسرها تلف شده اند. ارگ را چنان پامال و خراب كرده اند كه تا سال هاي سال آباد نخواهد شد
ديگر بس است ، عريضه رابه اين يك كلمه ختم مي كنم : بساط استبداد را چنان محكم كرده اند كه ده سال قبل بر اين هم اين جوره استبداد ديده نشده بود. زياده چه عرض شود.
منبع: خردنامه همشهري داستان شماره 66