شهدِ گلِ پارچه اي

اسم آنجا كارگاه عروسك سازي بود اگر مردي كه هم عمو بود و هم پدر كاري نمي كرد كه معين بزند بيرون و روزها در خيابان سرگردان شود. معين به آنجا كارگاه مرگ نمي گفت اگر مثل هر روز مي توانست تاريكي بيدار شود و صبحانه نخورده ببرد در ماشين وسر راه نان و خامه و عسل و شير كاكائو و مربا بخرد و بساط صبحانه را براي پدر ـ‌عمويش بچيند.
دوشنبه، 27 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهدِ گلِ پارچه اي

شهدِ گلِ پارچه اي
شهدِ گلِ پارچه اي


 

نويسنده : مرجان بصيري




 
اسم آنجا كارگاه عروسك سازي بود اگر مردي كه هم عمو بود و هم پدر كاري نمي كرد كه معين بزند بيرون و روزها در خيابان سرگردان شود.
معين به آنجا كارگاه مرگ نمي گفت اگر مثل هر روز مي توانست تاريكي بيدار شود و صبحانه نخورده ببرد در ماشين وسر راه نان و خامه و عسل و شير كاكائو و مربا بخرد و بساط صبحانه را براي پدر ـ‌عمويش بچيند.
معين چه روزگاري داشت اگر آن مرد همه چيز را به هم نمي ريخت . بعدها به همه گفت آنجا كارآگاه مرگ است ، نزديكش نشويد ، كاري به كارش نداشته باشيد ، بگذاريد ببينيم چه مي خواهد ، چه مي كند، به كجا مي رسد؟
به اش مي گفتند برگرد بچسب به كارت . معين ولي مي گفت او ديگر عمو يا پدر من نيست . مادر مي گفت هر دو ، اما تو چه كار داري ؟ تو رفيقش باش.
معين رفيقش بود و مي ماند اگر مثل روزهاي قبل به كارگاه مي رفت و تكه هاي تن عروسك هاي خرس هاي پشمالو را مي ديد كه روي ميزهاي فلزي پهن مي شد و زير چرخ خياطي مي رفت .
بيست نفر بودند ، هيجده زن و دو پيرمرد . وقتي مي رسيدند، به زمزمه سلامي مي دادند و مي نشستند پشت ميزهاي چرخدار و يكباره كارگاه مي شد لانه زنبور ؛ وزوز هزاران زنبور سرخ ، انگار كه هجوم آورده باشند به پارچه هاي پشمي و دور رنگهاي تند وتيز بچرخند وهي مجنون تر و حريص تر به جست وجوي شهدي دست نيافتني ، در هم بپيچند.
بيست نفر مي ماندند كارگرها اگر زن غريبه ، بست و يكمي نام ، از راه نمي رسيد و پدر ـ عمو ملكه نمي شد ميان وزوزوها .
معين چه مي دانست ؟ به مادر مي گفت كارم اين است كه هر صبح بساط صبحانه را روي بزرگ ترين ميز كارگاه ، ميز چوبي مستطيل شكل زمخت بچينم و منتظر شوم او سر برسد.
مي گفت كنار مي نشينيم ، صبحانه مي خوريم و برنامه مي ريزيم.
مي گفت من چشمم به كارگاه است وقتي او نيست . زمين را خودم تي مي كشم ، گردگيري هم كار خودم شده .
معين مي خواست پنكه را برداردو براي كارگاه كولر بخرد؛ اگر عموـ پدر روزي در خود فرو نمي رفت و سكوتش تا روزهاي بعد نمي پاييد.
معين به مادرش گفت : من چه مي دانستم ، پيش خودم گفتم خودش مي گذارد مي رود. اصلا بازنشسته مي شود اما باز نمي خواستم برود. به خدا نمي خواستم . دوست داشتم كنار هم كار كنيم.
كارگر بيست و يكمي نام ، زن غريبه ، زن بلندي كه چشم هاي فرو انداخته به زمين داشت ، هميشه دير مي رسيد.
ميز كارش كنجي از كارگاه بود اگر عموـ پدر نمي گفت معين جاي ميرزا تغيير دهد و بياوردش نزديك تر .
حرفي نمي زد زن . مي نشست پشت ميز . چاي نمي خورد و تا غروب ، بي برخاستني و چاي نوشيدني ، مشغول پر كردن تن عروسك ها بود. هنگام ناهار از جا بلند نمي شد ، قابلمه كوچكش را به دست نمي گرفت و تعارف نمي كرد اگر عموـ پدر آن طور خيره به دست هاي بزرگ و انگشت هاي پهن و مردانه شده اش نگاه نمي كرد، قاشق شستنش رانمي پاييد ، لقمه به دهان بردنش را نمي شمرد.
معين مي گفت : داشتم كلافه مي شدم.
مادر مي گفت : بابايت مرد جذابي بود از همان جواني.
معين نمي دانست منظور مادر پدر است يا عموــ پدر ؟
معين همان وقت مي گذاشت مي رفت اگر روزي يكبار عموـ پدر به خود نمي آمد. معين دلگرفته بود. بساط صبحانه رابا نان و پنير و چاي چيده بود و خودش را از پنجره نگاه به خيابان داشت .
عموـ پدر آمد. ايستاده پشت ميز صبحانه خورد و پرسيد «عسلش كو؟ خامه ؟ هان؟»
معين مي دويد بيرون بخرد اگر بيست و يكمي مثل هميشه دير از راه نرسيده بود. سلامي گفت آرام و خواست برود پشت ميز. عموـ پدر برگشت سمتش .گلو صاف كرد و صدايش زن را ايستاند.
«شما هميشه دير مي رسي.»
مي خواست ادامه دهد ، آوايي از دهانش در آمد و جان نگرفته،كلمه نشده به هوا رفت .
زن گفت: صبح زود نمي توانم بيام. از حقوقم كم كنيد.
و عموـ پدر باز مي خواست چيزي بگويد اگرزن آن طور قاطع ، آن طور تمام نگفته بود.
گوشه چشم مرد مي پريد ، گوشه پاييني چشم راستش . معين نگاه به صورت او داشت ، مرد نگاه به دور شدن وپشت ميز نشستن زن.
عموـ پدر شاد مي ماند اگر زن تحركي از خود نشان مي دادو حرفي مي زد معين مسوول بود روزنامه بخرد . ميز كوچكي گذاشته بود براي روزنامه ها ، ميان كارگاه . معين مي گفت شده ميدان كارگاه و مي خنديد .
بيست و يكمي ، زن بلند بالاي سر به زير غريبه ، روزنامه نمي خواند. سر راه رفتن پشت ميز ، نيم نگاهي مي انداخت ،‌گاهي كمي زانو خم مي كرد، گوشه اي از صفحه را ميان دو انگشت مي گرفت و مي كشيد بيرون . همان جاسرپا مي خواند و مي انداخت روي باقي صفحه ها .
وقت رفتن ، زن خود كاري به دست مي گرفت ، خود كاري ضخيم و قرمز رنگ و قرمز مي نوشت روي تكه كاغذي.
معين به مادرمي گفت : او مي مرد اگر به اش نمي گفتم زن دارد ؛ خريدهاي شبش را يادداشت مي كند.
دستي زمخت كه خودكاري زمخت ميان انگشت دارد ، دستي كارگري كه كند و به رخوت مي نويسد. جوهر سرخ كشدار و حركت مردمك چشم عموـ پدركند و گيج و مبهوت به دست زن.
مادر مي گفت : شب ها زود مي آمد ، حمام مي كرد و ريش مي تراشيد و سيگاري شده بود. پس به اين خاطر بود؟ پس بگو چراديگر ما را نمي برد باغ طالقان. پس بگو چرا با من مثل همسر پنجاه سال زندگيش رفتار مي كرد.
معين مي گفت : نه ، من هم اشتباه كرده بودم ، تو هم اشتباه مي كني.
عموـ پدر بگو بخند شده بود. روزنامه ها را به مسخره مي گرفت . ميان ميدان كارگاه مي ايستاد وبلند بلند روخواني مي كرد. هيجده زن كارگرغش و ريسه مي رفتند ودو پيرمرد به بذله و شوخي جوابش مي دادندو بيست و يكمي .
زن بلند بالا ، ريسه هاي پشم و الياف را مشت مي كرد و شكم خروس ها مي چپاند.
عموـ پدر آن طور محو آن دست ها و آن اخم ميان دو ابرو نمي شد اگر زن سربالا مي آورد ، اقل كم دندان هاش را به خنده نشان مي داد.
غروب پس از كار ، مرد ، خسته سر روي ميز مي گذاشت .معين صدايش مي زد. سركه بالا مي آورد سرخي پيشاني و گونه هايش پيدا مي شد.
مادرم مي گفت : دستش مي لرزيد . فكر مي كردم عصبي شده. من كه در خانه بودم ، فكر مي كردم مشكل مالي دارد.
مرد بي حواس نمي شد و حساب هاش به هم نمي ريخت و با مشتري ها به مشكل بر نمي خورد اگر زن آنجا نبود كه نه ساعت محوش شود كه دور خودش بچرخد و با دست هاي لرزان سيگار آتش كند و زن به سرفه بيفتد مثل زنان ديگر تا عمو ـ پدر كنار پنجره باز زمستان بايستد ، دود را از دهان ، صاف بفرستد بيرون و باز نگاهش به او باشد كه دو دستش را نگيرد كه به سرفه نيفتد.
معين به اش مي گفت آقا . هنوز مردد بود ميان پدر يا عمو بودنش . از وقتي با مادرازدواج كرده بود، معين فقط مي گفت آقا ، اما مرد صدا مي زدش:
«معين پسرم.»
معين پرسيده بود : كار اين زنه خوب است آقا ؟ انگار نيست.
و مرد يكباره به حرف آمده بود از زن : من فهميده ام مشكل مالي دارد ، خيلي هم گرفتار است. شوهر ندارد، گرفتار بچه هاست . نه ، كارش خوب است معين . سرش به كار است .
زن شيريني آورده بود. گفت : پسرم دانشگاه قبول شده .
با همان صداي آرام ، محكم و تمام.
باديگران گرم گرفته بود ، مي خنديد. حرف مي زد و كار مي كرد.
مرد پرسيد : چه رشته اي حالا ؟
زن نيم نگاهي انداخت . چشم به خرس چاق شده گفت : شيمي .
قاطع گفت و تمام. مادر مي گفت : قشنگ بود معين؟
معين مي گفت : لباس هاش چروك بود. گاهي پاره . رنگ و رو رفته . بايد مي آمد كلفتي تو.
عموـ پدر به زن نمي گفت برود اگر زني بود مثل هيجده زن ديگر ، اما گفت برو. صبح اول وقت گفت . چشمش به چشم هاي زن ، مردمك هاش دلواپس مي چرخيد.
زن بلند بالاي سر به زير سر تكان داد . مرد خواست چيزي بگويد . دهان باز كرد ،‌نتوانست . معين به ميان پريد.
گفت : پس عصر حساب كتاب مي كنم .
زن چشم چرخاند به معين . سر تكان داد و رفت نشست پشت ميز .
معين مي گفت : خوشحال بودم . مي گفتم اگر برود باز من مي مانم و او .
دوباره مثل قبل جفتي كار مي كنيم و كارگاه را گسترش مي دهيم .
عصر زن ايستاد . چادر به سر كرد و رفت سمت معين . معين از كشو پول در آورد و كاغذ رسيد را گذاشت دم دست زن تا انگشت بزند.
عموـ پدر نمي گفت صبر كن معين ، اگرپسر زودتر مي جنبيد يا مرد را مي فرستاد پي كاري تا اخراج زن به ثمربرسد.
معين واماند. به پرسش مرد را نگاه كرد. عموـ پدر نگاه به پنجره گفت : حالا باز مدتي بمانند تا بعد . كارمان زياد است . خودم امروز سفارش جديد گرفته ام.
معين مي گفت: من هم مثل تو شك برده بودم به اش . راستش چند شب تعقيبش رفتم ، تعقيب هر دوشان .
عموـ پدر در كارگاه مي ماند اگر معين يك پادر كفش نمي كرد كه من هم مي مانم.
مرد مي گفت : برو معين پسرم ، برو .
و پسرنمي رفت و بر عكس ، چاي مي ريخت و مي آورد مي گذاشت روي ميز او و خودش آن سوي ميز مي نشست و قندان فوت مي كرد و مي گذاشت پيش دست مرد.
عموـ پدر نگاهش مي كرد ، مستقيم و بي احساس . بعد چاي را مي نوشيد، طوري كه انگار در دلش آرزو كند هيچ گاه ته ليوان پيدا نشود.
زن بيشتر مسير سوار مترو بود. معين به سادگي دنبالش مي رفت .حتي اگر کنارش راه مي آمد ، زن سر بالا نمي آورد نگاهش کند . معين دنبالش مي رفت وقتي زن از مترو پياده مي شد و به شتاب از كوچه پسكوچه ها مي گذشت و در قهوه اي رنگ باريكه را به فشار باز مي كرد و محكم مي بست .
دلش آرام نمي گرفت معين . رفته بود روي ديوار ، سرك كشيده بود و رفت و آمدي ديده بود در آن خانه، مثل خانه خودشان ؛ شام درست كردن زن ، آمد و رفت دو بچه اي كه هم سن و سال معين بودند و بوي غذا ، پهن شدن سفره ، جمع شدن سفره ، پهن كردن رختخواب ها و خاموشي چراغ.
معين به مادر گفت : هيچي ، هيچي بينشان نبود.
مادر گفت : پس چرا بابات ديوانه شد؟
مرد ايستاد ميان ميدان كارگاه . دست به كمر زده ، به اخم ، صداش را بالا برد: از اين به بعد هركي دير بياد ، شب تا ساعت ده اينجا كار مي كند.
زن بلند بالاي غريبه ، لحظه اي دست از كار كشيد. مردمك هاي خاكستري رنگش چرخيد به صورت مرد و به زير افتاد و باز مشغول كارشد .
عموـ پدر تنش را روي پنجه و پاشنه پا تاب مي داد. دست هاش را به جيب برده بود. چشم معين روي صورتش دودو مي زد. مرد ناگاه دست از جيب بيرون كشيد و تند رفت سمت خرس هاي پشمالوي چاق شده. زن سربالا نياورد.
مرد بالاي سرش ايستاد و به بلندي صداي قبل گفت : با شما بودم خانم ، به ازاي هر يك ساعت دير كرد، چهار ساعت اضافه كاري مي كنيد.
معين حس كرد لبخندي به صورت زن دويد و محو شد.
زن با چشم هاي فرو افتاده به خرس در دستش گفت : مي مانم.
عموـ پدر نفس بلندي كشيد ، شل شد. معين ديد كه دست لرزانش رفت سمت جيب كوچك پيراهن ، سمت پاكت سيگارش .
معين مي گفت: ما سه تا شده بوديم مادر. تو نمي داني آنجا چه خبر بود؛ من كارگاه را سرپا نگه داشته بودم . حساب همه چيز از دستمان در رفته بود. اصلا فقط داشتيم براي خودمان توليد مي كرديم .نمي داني .
زن كار با چرخ خياطي را ياد گرفته بود. عموـ پدر آرام تر بود. معين ليوان ليوان چاي يكرنگ مي خورد كه خوابش نبرد.
زمستان ساعت هشت شب . سكوت بود كه يكباره با ريسه خنده چرخ ، پاره مي شد و مرد نگاه به زن داشت . نگاه به زن داشت تا رأس ساعت ده كه زن مي ايستاد ، چادر به سر مي كرد و مي رفت .
معين پرسيده بود: آقا... چرا؟
مرد گفته بود: چون صبح ها دير مي آيد ، چون فكر كرده من خَرَم.
معين از كارگاه عروسك سازي ـ كارگاه مرگ بيرون نمي شد اگر آن شب كه عمو ـ پدر بردشان باغ طالقان ، دهانش رامي بست و حرفي نمي زد ، اما گفت . پس از شام ، وقتي مادر لحظه اي از شان دور شد ، گفت : آقا، اين زن را رد كنيد برود. من كه فكر نكنم زن درستي باشد.
عموـ پدر گفت: حالا مانده تو بفهمي درست و غلط چيست.
مادر كه آمد عمو ـ پدر نگاهش كرد.معين نگاه به چشم هاي مرد داشت .نه پلك پايينش پريد، نه مردك هاش در حدقه چرخيد نه دست به سيگار برد.
از معين پرسيد: به نظرت آن خانم خوشگل است؟
معين گفت : نه ، خيلي هم پير و زمخت و سياه است .
عموـ پدر گفت : آره ، خداييش زشت است ، خيلي هم زشت است. من مي خواهم كاري كنم خودش بگذارد برود. من هم مي گويم زن درستي نيست ولي مانده ام ... از يك طرف دلم براش مي سوزد.
معين در خيابان ها سرگردان نمي شد اگر زن بيست و يكمي ، زن كم حرف ، غريبه قد بلندِ مردانه دست ، آنجا نبود اما بود و عمو ـ پدر راست و مستقيم به معين گفت برود.
معين چيزي نگفت.
مرد گفت : اينجا آينده اي نداري ، برو بچسب به درس. خرج و مخارجت هم تأمين است .
معين چيزي نگفت ، مثل زن . آرام آرام رفت سمت در . گوش به پشت سر داشت . در را به كندي باز كرد . منتظر بود. در را پشت سرش بست . كمي ايستاد شايد بيايد دنبالش يا صداش كند اما صدا ، صداي وزوز زنبورهاي ديوانه بود فقط، كه روز به روز كمتر مي شدند. سفارشي در كار نبود . زنبورها فهميده بودند اين گل هاي هرز رنگ وارنگي بي شهد است .
مادر ميگفت :معين جان ، خوب شد ديوانگي نکردي . باز همين هم خوب است . من اگربابات نبود ، بايد مي رفتم در آن كارگاه ، ميان آن همه چشم ناپاك . خوب شد به سرت نزد كاري بكني كه هم من را بدبخت كني هم خودت را بيچاره .
معين مي گفت : شب و روز در خيابان راه رفتم . فكر كردم . گفتم مي روم باهاش حرف مي زنم . مي پرسم آخر چه مرگش است اما مي دانستم تا ببينمش لال مي شوم . گفتم پس مي روم كارگاه را به هم مي ريزم. اصلا با زن دعوا مي كنم ،فحش مي دهم . باز ديدم نمي شود. تا بروم آنجا چشمم به چشم آقا بيفتد ، لال مي شوم .
معين جلو مي رفت و عمو ـ پدر را صدا مي زد اگر يك ماه بعد شبي براي آخرين بار پا به كارگاه نگذاشته بود ومرد را نديده بود كنار ميز زن ، كه محو به دست هاي پُر كننده تن خرس ها نگاه مي كند، كه نگاه به زن بلند بالاي غريبه ، بيست و يكمين كارگر دارد و معين نگاهش كرده بود؛ نگاه مرد كه چروك هاي صورت پيرش هنگام به لب بُردن ليوان چاي ، بيشتر نمود مي كرد و حالت نگاهش را انگار از نزديك مي ديد كه بي احساس و سرد و رقت بار با ته مايه اي از تنفر به زن نگاه مي كند.
معين نمي رفت و تا صبح همان جا مي ايستاد و نگاه عموـ پدر مي كرد اگر زن بر نمي خواست ، چادر به سر نمي كرد و بيرون نمي رفت و اگر عمو ـ پدر كُت به تن نمي كرد ، چراغ ها را خاموش نمي كرد و به خانه پيش مادر معين باز نمي گش
منبع: خردنامه همشهري داستان شماره 66



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
بغض مجری شبکه خبر در آنتن زنده
play_arrow
بغض مجری شبکه خبر در آنتن زنده
حمله سایبری به شبکه ۱۴ تلویزیون رژیم صهیونیستی
play_arrow
حمله سایبری به شبکه ۱۴ تلویزیون رژیم صهیونیستی
بلیط هواپیما شیراز تهران از حافظیه به برج میلاد
بلیط هواپیما شیراز تهران از حافظیه به برج میلاد
تصاویر ارتش اسرائیل از حمله به ساختمان صدا و سیما
play_arrow
تصاویر ارتش اسرائیل از حمله به ساختمان صدا و سیما
لحظه به صدا درآمدن آژیرها در شمال اراضی اشغالی
play_arrow
لحظه به صدا درآمدن آژیرها در شمال اراضی اشغالی
ندای "مرگ بر اسرائیل" در برنامه زنده شبکه سه سیما
play_arrow
ندای "مرگ بر اسرائیل" در برنامه زنده شبکه سه سیما
جزئیاتی از حمله رژیم صهیونیستی به ساختمان شیشه‌ای صداوسیما
play_arrow
جزئیاتی از حمله رژیم صهیونیستی به ساختمان شیشه‌ای صداوسیما
چطور لاک ناخن را از روی فرش پاک کنیم؟ | راهنمای کامل و کاربردی
چطور لاک ناخن را از روی فرش پاک کنیم؟ | راهنمای کامل و کاربردی
وضعیت خانه فرزند نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی پس از حملات ایران
play_arrow
وضعیت خانه فرزند نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی پس از حملات ایران
مقایسه شجاعت مجری صداوسیما حین انفجار و فرار مجری اینترنشنال در زمان آژیر هشدار
play_arrow
مقایسه شجاعت مجری صداوسیما حین انفجار و فرار مجری اینترنشنال در زمان آژیر هشدار
پیش‌بینی مرحوم آیت‌الله حائری شیرازی از تقابل ایران و اسرائیل
play_arrow
پیش‌بینی مرحوم آیت‌الله حائری شیرازی از تقابل ایران و اسرائیل
۷۲ ساعت تا شهادت
play_arrow
۷۲ ساعت تا شهادت
لحظه حمله رژیم صهیونیستی به صداوسیما در آنتن زنده
play_arrow
لحظه حمله رژیم صهیونیستی به صداوسیما در آنتن زنده
همه برای وطن / واکنش شخصیت ها به حمله اسرائیل به ایران
play_arrow
همه برای وطن / واکنش شخصیت ها به حمله اسرائیل به ایران
توانمندی پدافندی ایران به روایت تصویر
play_arrow
توانمندی پدافندی ایران به روایت تصویر