اینترنت مغزها یا مغزهای اینترنتی؟
در طول زمستان ۲۰۰۷، یک استاد روان شناسی دانشگاه UCLA با نام گری اسمال شش داوطلب را (سه وبگرد باتجربه و سه مبتدی) برای مطالعه روی فعالیت های مغز به خدمت گرفت. او به هر یک از این افراد یک عینک ویژه داد که امکان نمایش صفحات وب روی آن وجود داشت، وی هر یک از سوژه های خود را به نوبت در استوانه ای از یک دستگاه فیلم برداری رزونانس مغناطیسی کل مغز قرار داده و به آن ها گفت که جست و جو در اینترنت را آغازکنند. وقتی این داوطلبان از یک صفحه کلید دستی برای جست و جوی عنوان های گوناگون از پیش انتخاب شده (ارزش غذایی مصرف شکلات، تعطیلات در جزایر گالاپاگوس و خرید یک اتومبیل جدید) درگوگل استفاده می کردند، دستگاه MRI مغز آن ها را برای یافتن نواحی با میزان بالای فعالیت اسکن می کرد که بر اساس افزایش در جریان خون مشخص می شد.
دو گروه مورد آزمایش، تفاوت های مشخصی را نشان دادند. فعالیت مغز یک وبگرد باتجربه اینترنتی بسیار شدیدتر از مبتدیان بود، به خصوص در قسمت هایی از قشر پیش پیشانی (Prefrontal Cortex) که حل مسئله و تصمیم گیری به آن ها وابسته است. اسمال سپس ازسوژه های خود خواست تا بلوک های معمولی متن نمایش داده شده روی عینک های خود را بخوانند. در این حالت، اسکن ها نشان دادند که هیچ تفاوت چشم گیری در نواحی فعالیت مغزی دو گروه دیده نمی شود. شواهد حاکی از این بودند که استفاده از اینترنت باعث توسعه یافتن مسیرهای عصبی متمایزی در مغز کاربران باتجربه وب شده است. چشم گیرترین نتیجه این آزمایش زمانی به دست آمد که اسمال آزمایش ها را شش روز بعد تکرار کرد. داوطلبان مبتدی توافق کردند، که در این مدت روزانه یک ساعت به جست و جوی آنلاین اینترنتی بپردازند. اسکن های جدید آشکار کردند که فعالیت مغز داوطلبان مبتدی به طور قابل ملاحظه ای تغییر کرده است. فعالیت مغز این گروه اکنون به وضعیت داوطلبان کهنه کار اینترنت شبیه بود. اسمال در گزارش خود نوشت: «سوژه های بی تجربه تنها با پنج ساعت جست وجوی اینترنتی دوباره کارکرد مغز خود را بازسازی کردند.» او مدتی بعد تمام آزمایش ها را با هجده داوطلب دیگر تکرار کرد و دوباره به همان نتایج رسید. پس از نخستین انتشار عمومی، نتایج این مطالعه با استقبال پرشوری مواجه شد. به نظر می رسید که گوگل با درگیر کردن تعداد زیادی از سلول های مغزی، مردم را باهوش تر می کند. اسمال به اندازه کافی دقت داشت تا به این نکته اشاره کند، که فعالیت مغزی بیشتر الزاماً به معنای فعالیت بهتر مغز نیست. کشف واقعی این بود که استفاده از اینترنت با چه سرعت و وسعتی می تواند مسیرهای عصبی کاربران را تغییر دهد. اسمال در مقاله خود به این شکل نتیجه گیری می کند: «انفجار کنونی فناوری دیجیتال نه تنها شیوه زندگی و برقراری ارتباط ما را تغییر می دهد، بلکه با سرعت و عمق حیرت آوری در حال دگرگون ساختن مغزهای ما است.»
● وب چه نوع مغزی را به ما می دهد؟
این پرسش بدون تردید سوژه تعداد زیادی از تحقیقات در سال های آینده خواهد بود. با این حال، موضوعات بسیاری در این زمینه وجود دارند که ما می دانیم یا می توانیم حدس بزنیم، هر چند که خبرها به نسبت نگران کننده هستند. انبوهی از مطالعات انجام شده توسط روان شناسان، عصب زیست شناسان و معلمان، به یک نتیجه گیری مشترک اشاره دارند؛ وقتی مشغول فعالیت های آنلاین هستیم، وارد دنیایی می شویم که مطالعه گذرا، فکر کردن آشفته وسریع و یادگیری سطحی را ترویج می کند. حتی به این دلیل که اینترنت دسترسی آسان به حجم عظیمی از اطلاعات را در اختیار ما قرار می دهد، در حال تبدیل کردن ما به متفکران سطحی تر و تغییر ساختار مغز ما است. در دهه ۱۹۸۰، زمانی که مدارس سرمایه گذاری سنگینی را برای خرید کامپیوترها آغاز کردند، اشتیاق فراوانی درباره مزایای آشکار اسناد دیجیتال نسبت به نسخه های کاغذی وجود داشت. بسیاری از معلمان متقاعد شده بودند که معرفی هایپرلینک ها در داخل متن نمایش داده شده روی مانیتورها، یک موهبت برای یادگیری به شمار می آید. استدلال این بود که چون هایپرتکست به دانش آموزان امکان می داد ، به آسانی مابین دیدگاه های مختلف سوییچ کنند، باعث تقویت تفکر انتقادی آن ها می شود. خوانندگان که از مطالعه آهسته الزامی صفحات چاپی آزاد شده بودند، باید توانایی ایجاد تمام انواع اتصالات ذهنی جدید مابین کارهای متمایز را به دست می آوردند. به این ترتیب، هایپرلینک باید به یک فناوری آزادی بخش تبدیل می شد. تا پایان دهه ۱۹۸۰، اشتیاق به بدبینی تبدیل شده بود. تحقیقات در حال ترسیم یک تصویر کامل تر و بسیار متفاوت از اثرات ادراکی هایپرتکست بودند. به طور کلی مرور اسناد لینک گذاری شده، مستلزم انبوهی از ورزش های ذهنی بود (ارزیابی هایپرلینک ها، تصمیم گیری درباره کلیک کردن یا نکردن، انطباق یافتن با فرمت های مختلف) که هیچ ارتباطی با فرآیند مطالعه ندارند.
چون این فعالیت باعث به هم ریختن تمرکز می شود، قوه ادراک را نیز تضعیف می کند. یک مطالعه در سال ۱۹۸۹ نشان داد، خوانندگان گرایش دارند، هنگام مطالعه چیزی که حاوی هایپرلینک هایی به اطلاعات منتخب دیگری است، به کلیک کردن بی هدف بپردازند. از سوی دیگر، یک پژوهش در سال ۱۹۹۰ آشکار کرد، که بعضی از افراد نمی توانند به یاد بیاورند که چه چیزی را خوانده اند و چه چیزی را نخوانده اند. با وجود این که وب جهان گستر باعث شده هایپرتکست به مؤلفه ای تبدیل شود که همه جا حضور دارد و شاید دیگر کمتر شگفت انگیز و ناآشنا است، اما همچنان، مشکلات ادراکی باقی مانده اند. تحقیقات ادامه دارند تا نشان دهند افرادی که متن خطی را مطالعه می کنند، در مقایسه با گروهی که متن حاوی لینک های متعدد را می خوانند، بیشتر می فهمند، بیشتر به یاد می سپارند و بیشتر می آموزند. در یک مطالعه که در سال ۲۰۰۱ انجام شد، دو پژوهشگر در کانادا از هفتاد نفر خواستند تا کتاب The Demon Lover را که یک داستان کوتاه اثر الیزابت بووِن است، مطالعه کنند. یک گروه این کتاب را در فرمت متن سنتی مطالعه کردند. این گروه باید یک بخش از کتاب را مطالعه، سپس برای مشاهده بخش بعدی روی عبارت Next کلیک می کردند. گروه دوم، نسخه ای از کتاب را مطالعه می کردند که در آن برای مشاهده بخش های بعدی باید روی عبارت برجسته داخل متن کلیک می شد. مطالعه سند برای خوانندگان هایپرتکست بیشتر طول می کشید و احتمال این که بگویند متن مورد نظر برای آن ها گیج کننده است نیز هفت برابر بیشتر بود. یک محقق دیگر با نام ارپینگ ژو از چند نفر خواست تا یک متن دیجیتال را مطالعه کنند، اما هر بار تعداد لینک هایی را که در متن ظاهر می شدند، تغییر داد. او سپس از سوژه های خود یک آزمون چند گزینه ای گرفت و آن ها را وادارکرد تا خلاصه ای از آنچه را که خوانده بودند، بنویسند. ژو متوجه شد که درک مطلب با افزایش تعداد لینک ها کاهش می یابد، صرف نظر از این که افراد روی آن ها کلیک کرده اند یا خیر. در نهایت، هر بار که یک لینک ظاهر می شود، مغز شما باید تصمیم بگیرد که روی آن کلیک نکند که خود این موضوع باعث به هم ریختن تمرکز شما می شود.
یک نقد پژوهشی از تجربه های هایپرتکست که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد، نتیجه گیری کرده که پرش مابین اسناد دیجیتال از درک درست آن ها جلوگیری می کند. از سوی دیگر، اگر لینک ها برای تمرکز و درک مطلب زیان آور هستند، نباید تعجب کنیم که تحقیقات اخیر نشان می دهند لینک هایی که با تصاویر، ویدیوها و آگهی های تبلیغاتی احاطه شده اند حتی بدتر خواهند بود.
در یک مطالعه که در مجله Media Psychology منتشر شد، محققان از صد داوطلب خواستند تا به مطالبی که در مورد کشور مالی ارائه می شد توجه کنند، این مطالب از طریق یک مرورگر وب پخش می شد. تعدادی از داوطلبان یک نسخه فقط متنی از این فایل را تماشا کردند. بقیه داوطلبان به تماشای نسخه ای پرداختند که حاوی ویدیو نیز بود. در مرحله بعد، تمام داوطلبان در یک آزمون مرتبط با موضوع شرکت کردند. تعداد پاسخ های درست گروه اول، در مقایسه با گروهی که نسخه چندرسانه ای را تماشا کرده بودند، به طور چشم گیری بیشتر بود. از سوی دیگر، مشخص شد که نمایش مورد نظر برای این گروه بسیار جالب تر، آموزنده تر، قابل درک تر و لذت بخش تر بوده است.
عمق آگاهی و درک ما به توانایی ما در انتقال اطلاعات از حافظه کاری (یک بستر موقت از آگاهی) به حافظه بلند مدت (سیستم بایگانی ذهن ما) بستگی دارد. زمانی که واقعیت ها و تجربه ها وارد حافظه بلند مدت ما می شوند، می توانیم آن ها را به ایده های پیچیده ای تبدیل کنیم که غنای تفکر ما را می سازند. اما گذرگاه حافظه کاری به حافظه بلندمدت در عین حال یک گلوگاه را در مغز ما تشکیل می دهد. در حالی که حافظه بلند مدت ظرفیتی تقریباً نامحدود دارد، حافظه کاری تنها از عهده حجم اندکی از اطلاعات در طول زمان برمی آید. از سوی دیگر، از آنجا که این مخزن کوتاه مدت بسیار ضعیف است، وقفه ای کوتاه در توجه می تواند محتویات این حافظه را از ذهن مان پاک کند برای درک بهتر موضوع پر کردن یک وان حمام با یک انگشتانه را در نظر بگیرید. این همان چالشی است که هنگام انتقال اطلاعات از حافظه کاری به حافظه بلند مدت با آن سر و کار داریم. هنگامی که یک کتاب را مطالعه می کنیم، «شیر آب» اطلاعاتی یک جریان ثابت از قطره ها را فراهم می کند که می توانیم آن را با تغییر سرعت مطالعه خود کنترل کنیم. ما از طریق تمرکز تک موضوعی خود روی متن می توانیم اطلاعات بسیار بیشتری را به تدریج به حافظه بلند مدت انتقال داده و پیوندهای غنی ضروری را برای ایجاد دانش و آگاهی تثبیت کنیم.
در اینترنت، با تعداد بسیار زیادی از شیرهای اطلاعاتی مواجه هستیم که همه آن ها تا بیشترین حد خود باز شده اند. هنگامی که با عجله و اشتیاق از یک شیر به سراغ شیر دیگر می رویم، انگشتانه کوچک ذهن ما سرریز می شود. ما به جای یک جریان پیوسته و منسجم تنها مقدار اندکی از قطرات شیرهای مختلف را انتقال می دهیم. روان شناسان از جریان اطلاعات در داخل حافظه کاری ما تحت عنوان بار ادراکی (Cognitive Load) یاد می کنند. هنگامی که این بار از توانایی ذهن ما در زمینه پردازش و ذخیره سازی آن فراتر می رود، قادر به حفظ اطلاعات یا ترسیم اتصالات با سایر حافظه ها نخواهیم بود. ما نمی توانیم مواد جدید را به صورت دانش مفهومی ترجمه کنیم. توانایی ما برای یادگیری تنزل پیدا می کند و نیروی درک ما نیز ضعیف باقی می ماند. به همین دلیل، فعالیت مغزی سنگینی که اسمال در جست و جوگران وب کشف کرده بود، بیشترمی تواند بهانه ای برای نگرانی باشد تا خوشحالی. در واقع این فعالیت اضافی به سربار ادراکی اشاره دارد.
منبع:افتاب
ارسال توسط کاربر محترم سایت : mohamadaminsh
دو گروه مورد آزمایش، تفاوت های مشخصی را نشان دادند. فعالیت مغز یک وبگرد باتجربه اینترنتی بسیار شدیدتر از مبتدیان بود، به خصوص در قسمت هایی از قشر پیش پیشانی (Prefrontal Cortex) که حل مسئله و تصمیم گیری به آن ها وابسته است. اسمال سپس ازسوژه های خود خواست تا بلوک های معمولی متن نمایش داده شده روی عینک های خود را بخوانند. در این حالت، اسکن ها نشان دادند که هیچ تفاوت چشم گیری در نواحی فعالیت مغزی دو گروه دیده نمی شود. شواهد حاکی از این بودند که استفاده از اینترنت باعث توسعه یافتن مسیرهای عصبی متمایزی در مغز کاربران باتجربه وب شده است. چشم گیرترین نتیجه این آزمایش زمانی به دست آمد که اسمال آزمایش ها را شش روز بعد تکرار کرد. داوطلبان مبتدی توافق کردند، که در این مدت روزانه یک ساعت به جست و جوی آنلاین اینترنتی بپردازند. اسکن های جدید آشکار کردند که فعالیت مغز داوطلبان مبتدی به طور قابل ملاحظه ای تغییر کرده است. فعالیت مغز این گروه اکنون به وضعیت داوطلبان کهنه کار اینترنت شبیه بود. اسمال در گزارش خود نوشت: «سوژه های بی تجربه تنها با پنج ساعت جست وجوی اینترنتی دوباره کارکرد مغز خود را بازسازی کردند.» او مدتی بعد تمام آزمایش ها را با هجده داوطلب دیگر تکرار کرد و دوباره به همان نتایج رسید. پس از نخستین انتشار عمومی، نتایج این مطالعه با استقبال پرشوری مواجه شد. به نظر می رسید که گوگل با درگیر کردن تعداد زیادی از سلول های مغزی، مردم را باهوش تر می کند. اسمال به اندازه کافی دقت داشت تا به این نکته اشاره کند، که فعالیت مغزی بیشتر الزاماً به معنای فعالیت بهتر مغز نیست. کشف واقعی این بود که استفاده از اینترنت با چه سرعت و وسعتی می تواند مسیرهای عصبی کاربران را تغییر دهد. اسمال در مقاله خود به این شکل نتیجه گیری می کند: «انفجار کنونی فناوری دیجیتال نه تنها شیوه زندگی و برقراری ارتباط ما را تغییر می دهد، بلکه با سرعت و عمق حیرت آوری در حال دگرگون ساختن مغزهای ما است.»
● وب چه نوع مغزی را به ما می دهد؟
این پرسش بدون تردید سوژه تعداد زیادی از تحقیقات در سال های آینده خواهد بود. با این حال، موضوعات بسیاری در این زمینه وجود دارند که ما می دانیم یا می توانیم حدس بزنیم، هر چند که خبرها به نسبت نگران کننده هستند. انبوهی از مطالعات انجام شده توسط روان شناسان، عصب زیست شناسان و معلمان، به یک نتیجه گیری مشترک اشاره دارند؛ وقتی مشغول فعالیت های آنلاین هستیم، وارد دنیایی می شویم که مطالعه گذرا، فکر کردن آشفته وسریع و یادگیری سطحی را ترویج می کند. حتی به این دلیل که اینترنت دسترسی آسان به حجم عظیمی از اطلاعات را در اختیار ما قرار می دهد، در حال تبدیل کردن ما به متفکران سطحی تر و تغییر ساختار مغز ما است. در دهه ۱۹۸۰، زمانی که مدارس سرمایه گذاری سنگینی را برای خرید کامپیوترها آغاز کردند، اشتیاق فراوانی درباره مزایای آشکار اسناد دیجیتال نسبت به نسخه های کاغذی وجود داشت. بسیاری از معلمان متقاعد شده بودند که معرفی هایپرلینک ها در داخل متن نمایش داده شده روی مانیتورها، یک موهبت برای یادگیری به شمار می آید. استدلال این بود که چون هایپرتکست به دانش آموزان امکان می داد ، به آسانی مابین دیدگاه های مختلف سوییچ کنند، باعث تقویت تفکر انتقادی آن ها می شود. خوانندگان که از مطالعه آهسته الزامی صفحات چاپی آزاد شده بودند، باید توانایی ایجاد تمام انواع اتصالات ذهنی جدید مابین کارهای متمایز را به دست می آوردند. به این ترتیب، هایپرلینک باید به یک فناوری آزادی بخش تبدیل می شد. تا پایان دهه ۱۹۸۰، اشتیاق به بدبینی تبدیل شده بود. تحقیقات در حال ترسیم یک تصویر کامل تر و بسیار متفاوت از اثرات ادراکی هایپرتکست بودند. به طور کلی مرور اسناد لینک گذاری شده، مستلزم انبوهی از ورزش های ذهنی بود (ارزیابی هایپرلینک ها، تصمیم گیری درباره کلیک کردن یا نکردن، انطباق یافتن با فرمت های مختلف) که هیچ ارتباطی با فرآیند مطالعه ندارند.
چون این فعالیت باعث به هم ریختن تمرکز می شود، قوه ادراک را نیز تضعیف می کند. یک مطالعه در سال ۱۹۸۹ نشان داد، خوانندگان گرایش دارند، هنگام مطالعه چیزی که حاوی هایپرلینک هایی به اطلاعات منتخب دیگری است، به کلیک کردن بی هدف بپردازند. از سوی دیگر، یک پژوهش در سال ۱۹۹۰ آشکار کرد، که بعضی از افراد نمی توانند به یاد بیاورند که چه چیزی را خوانده اند و چه چیزی را نخوانده اند. با وجود این که وب جهان گستر باعث شده هایپرتکست به مؤلفه ای تبدیل شود که همه جا حضور دارد و شاید دیگر کمتر شگفت انگیز و ناآشنا است، اما همچنان، مشکلات ادراکی باقی مانده اند. تحقیقات ادامه دارند تا نشان دهند افرادی که متن خطی را مطالعه می کنند، در مقایسه با گروهی که متن حاوی لینک های متعدد را می خوانند، بیشتر می فهمند، بیشتر به یاد می سپارند و بیشتر می آموزند. در یک مطالعه که در سال ۲۰۰۱ انجام شد، دو پژوهشگر در کانادا از هفتاد نفر خواستند تا کتاب The Demon Lover را که یک داستان کوتاه اثر الیزابت بووِن است، مطالعه کنند. یک گروه این کتاب را در فرمت متن سنتی مطالعه کردند. این گروه باید یک بخش از کتاب را مطالعه، سپس برای مشاهده بخش بعدی روی عبارت Next کلیک می کردند. گروه دوم، نسخه ای از کتاب را مطالعه می کردند که در آن برای مشاهده بخش های بعدی باید روی عبارت برجسته داخل متن کلیک می شد. مطالعه سند برای خوانندگان هایپرتکست بیشتر طول می کشید و احتمال این که بگویند متن مورد نظر برای آن ها گیج کننده است نیز هفت برابر بیشتر بود. یک محقق دیگر با نام ارپینگ ژو از چند نفر خواست تا یک متن دیجیتال را مطالعه کنند، اما هر بار تعداد لینک هایی را که در متن ظاهر می شدند، تغییر داد. او سپس از سوژه های خود یک آزمون چند گزینه ای گرفت و آن ها را وادارکرد تا خلاصه ای از آنچه را که خوانده بودند، بنویسند. ژو متوجه شد که درک مطلب با افزایش تعداد لینک ها کاهش می یابد، صرف نظر از این که افراد روی آن ها کلیک کرده اند یا خیر. در نهایت، هر بار که یک لینک ظاهر می شود، مغز شما باید تصمیم بگیرد که روی آن کلیک نکند که خود این موضوع باعث به هم ریختن تمرکز شما می شود.
یک نقد پژوهشی از تجربه های هایپرتکست که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد، نتیجه گیری کرده که پرش مابین اسناد دیجیتال از درک درست آن ها جلوگیری می کند. از سوی دیگر، اگر لینک ها برای تمرکز و درک مطلب زیان آور هستند، نباید تعجب کنیم که تحقیقات اخیر نشان می دهند لینک هایی که با تصاویر، ویدیوها و آگهی های تبلیغاتی احاطه شده اند حتی بدتر خواهند بود.
در یک مطالعه که در مجله Media Psychology منتشر شد، محققان از صد داوطلب خواستند تا به مطالبی که در مورد کشور مالی ارائه می شد توجه کنند، این مطالب از طریق یک مرورگر وب پخش می شد. تعدادی از داوطلبان یک نسخه فقط متنی از این فایل را تماشا کردند. بقیه داوطلبان به تماشای نسخه ای پرداختند که حاوی ویدیو نیز بود. در مرحله بعد، تمام داوطلبان در یک آزمون مرتبط با موضوع شرکت کردند. تعداد پاسخ های درست گروه اول، در مقایسه با گروهی که نسخه چندرسانه ای را تماشا کرده بودند، به طور چشم گیری بیشتر بود. از سوی دیگر، مشخص شد که نمایش مورد نظر برای این گروه بسیار جالب تر، آموزنده تر، قابل درک تر و لذت بخش تر بوده است.
عمق آگاهی و درک ما به توانایی ما در انتقال اطلاعات از حافظه کاری (یک بستر موقت از آگاهی) به حافظه بلند مدت (سیستم بایگانی ذهن ما) بستگی دارد. زمانی که واقعیت ها و تجربه ها وارد حافظه بلند مدت ما می شوند، می توانیم آن ها را به ایده های پیچیده ای تبدیل کنیم که غنای تفکر ما را می سازند. اما گذرگاه حافظه کاری به حافظه بلندمدت در عین حال یک گلوگاه را در مغز ما تشکیل می دهد. در حالی که حافظه بلند مدت ظرفیتی تقریباً نامحدود دارد، حافظه کاری تنها از عهده حجم اندکی از اطلاعات در طول زمان برمی آید. از سوی دیگر، از آنجا که این مخزن کوتاه مدت بسیار ضعیف است، وقفه ای کوتاه در توجه می تواند محتویات این حافظه را از ذهن مان پاک کند برای درک بهتر موضوع پر کردن یک وان حمام با یک انگشتانه را در نظر بگیرید. این همان چالشی است که هنگام انتقال اطلاعات از حافظه کاری به حافظه بلند مدت با آن سر و کار داریم. هنگامی که یک کتاب را مطالعه می کنیم، «شیر آب» اطلاعاتی یک جریان ثابت از قطره ها را فراهم می کند که می توانیم آن را با تغییر سرعت مطالعه خود کنترل کنیم. ما از طریق تمرکز تک موضوعی خود روی متن می توانیم اطلاعات بسیار بیشتری را به تدریج به حافظه بلند مدت انتقال داده و پیوندهای غنی ضروری را برای ایجاد دانش و آگاهی تثبیت کنیم.
در اینترنت، با تعداد بسیار زیادی از شیرهای اطلاعاتی مواجه هستیم که همه آن ها تا بیشترین حد خود باز شده اند. هنگامی که با عجله و اشتیاق از یک شیر به سراغ شیر دیگر می رویم، انگشتانه کوچک ذهن ما سرریز می شود. ما به جای یک جریان پیوسته و منسجم تنها مقدار اندکی از قطرات شیرهای مختلف را انتقال می دهیم. روان شناسان از جریان اطلاعات در داخل حافظه کاری ما تحت عنوان بار ادراکی (Cognitive Load) یاد می کنند. هنگامی که این بار از توانایی ذهن ما در زمینه پردازش و ذخیره سازی آن فراتر می رود، قادر به حفظ اطلاعات یا ترسیم اتصالات با سایر حافظه ها نخواهیم بود. ما نمی توانیم مواد جدید را به صورت دانش مفهومی ترجمه کنیم. توانایی ما برای یادگیری تنزل پیدا می کند و نیروی درک ما نیز ضعیف باقی می ماند. به همین دلیل، فعالیت مغزی سنگینی که اسمال در جست و جوگران وب کشف کرده بود، بیشترمی تواند بهانه ای برای نگرانی باشد تا خوشحالی. در واقع این فعالیت اضافی به سربار ادراکی اشاره دارد.
منبع:افتاب
ارسال توسط کاربر محترم سایت : mohamadaminsh
/ج