قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) (7)

یکی دیگر از قرائت ها، قرائت مجازی یا شبه ایدولوژیک از اندیشه های امام است که بسیار متأثر از اندیشه های غربی و سکولار می باشد. از نمونه های این نوع تفسیر آرا و دیدگاه های دکتر سید حسین نصر است؛ وی در میان اندیشمندان جهان اسلام، صاحب سبک و اندیشه است. ایشان کتابی تحت عنوان «جوان مسلمان و دنیای متجدد» دارد که در آن،
چهارشنبه، 29 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) (7)

 

 

 

قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) (7)
قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) (7)


 

نویسنده: داود مهدوی زادگان




 

سید حسین نصر و تفسیرهای مجازی (شبه ایدئولوژیک) از اندیشه سیاسی امام خمینی
 

یکی دیگر از قرائت ها، قرائت مجازی یا شبه ایدولوژیک از اندیشه های امام است که بسیار متأثر از اندیشه های غربی و سکولار می باشد. از نمونه های این نوع تفسیر آرا و دیدگاه های دکتر سید حسین نصر است؛ وی در میان اندیشمندان جهان اسلام، صاحب سبک و اندیشه است. ایشان کتابی تحت عنوان «جوان مسلمان و دنیای متجدد» دارد که در آن، سلسله مباحث مهمی را مطرح کرده است؛ از قبیل اینکه هر جوان مسلمانی که در دنیای غرب به دنیا آمده، درگیر دنیای جدیدی است و مباحثی درباره اندیشه اسلامی، تاریخ اسلام و تاریخ اندیشه سیاسی و اندیشه اسلامی در دنیای معاصر، ویژگی های دنیای جدید و... در این کتاب فصلی با عنوان «جهان اسلام در دوران جدید» وجود دارد؛ در مورد اینکه امروزه ما وارد دنیای جدیدی شده ایم که در گذشته سابقه نداشته است؛ فضای این دنیای جدید، فضای گفتمانی تمدن اسلامی نیست و شاکله اش غیر دینی است. این دنیای جدید از غرب اروپا شروع شده و به تدریج عالمگیر گردیده است. ممالک اسلامی به تدریج شاهد سلطه جوی تفکر غربی بوده اند که هیچ سابقه و تناسبی با اسلام نداشت، لذا نوعی تعارض ذاتی بین خود و این پدیده جدید احساس کردند که موجب شد در قبال این پدیده واکنش هایی را از خود نشان دهند. دکتر نصر، در مجموعه به چهار واکنش اشاره می کند: 1 ـ واکنش سلفی ها یا اصول گرایان و بنیادگرایان؛ 2 ـ واکنش اصلاح طلبان و تجدد گرایان؛ 3 ـ واکنش موعودگرایان یا مهدیون، 4 ـ واکنش سنتگرایان.

1 ـ سلفی ها (بنیادگرایان ـ اصول گرایان)
 

سلفی ها در برابر مظاهر تمدن جدید و علم و تکنولوژی واکنش نشان دادند. آنها معتقدند که باید به شکل خاص و خالص اسلام برگردیم. آنان همچنین بر این باورند که سلطه دنیای مسیحیت ـ که موجب سرخوردگی مسلمان شده ـ به خاطر انحراف از دوره ناب اسلامی است؛ لذا باید به قرن اول هجری ـ و نه حتی به قرن دوم و سوم ـ یعنی به زمان پیامبر و خلفای راشدین برگردیم. سلفی ها حتی مظاهر تمدن اسلامی نظیر فلسفه، کلام، تفسیر و عرفان را نوعی انحراف تلقی می کنند. دکتر نصر می گوید. غربی ها سلفیان را با عنوان اصولگرا و یا بنیادگرا می نامند. وی مثال بارز و عمده سلفی گری را جریان وهابیت می داند. بنابراین سلفیان دارای سه ویژگی مهم بودنده اند: 1 ـ اعتقاد به بازگشت به اسلام اولیه 2 ـ تمدن اسلامی را نوعی انحراف دانستن 3 ـ مخالفت با علم و تکنولوژی و اشکال مدرنیته.

2 ـ تجددگرایان یا اصلاح طلبان
 

پاره ای از متفکران اسلامی معتقدند برای رهایی از انحطاط، باید به تفکر غربی روی آورد و دست به نوع آوری زد؛ یعنی باید به سبک و سیاق غربی ها زندگی کرد. در واقع آنان قائل به نوسازی و احیای جهان اسلام از طریق تجددگرایی هستند. دکتر نصر از سید جمال الدین اسد آبادی و سید قطب و اقبال لاهوری به عنوان نماد این جریان فکری نام می برد.
در این جریان فکری، انواع و اقسام ایدئولوژی های مدرن را می توان مشاهده کرد؛ از تفسیر مارکسیستی تا سوسیالیستی و از اگزیستانسیالیستی تا لیبرالیستی. بسیاری از این متفکرین مسلمان، زبانشان، زبان ایدئولوژیک است؛ ولی صرفاً نام و پسوند اسلامی را بر روی آن گذاشته اند. بسیاری از تفکرات التقاطی دهه چهل و پنجاه در ایران ناشی از تفکر مادی گرایانه غربی با ظاهر و پسوند اسلامی بود؛ مثلاً سازمان مجاهدین خلق، تفکرات کاملا مارکسیستی را اتخاذ کرده بود.

3 ـ موعودگرایان یا مهدیون
 

موعودگرایان معتقدند که جهان اسلام با وجود داشتن بیش از یک میلیارد جمعیت و سرزمین های وسیع، تحت سلطه تفکر مسیحی و مادی قرار گرفته است و مسلمانان عملاً نمی توانند هیچ اقدامی انجام دهند.
این ناتوانی مسلمانان، خود نشانه ای از آخرالزمان است و زمان ظهور منجی موعود است. براساس همین اعتقاد، موعودگرایان نهضت ها و جنبش هایی را به راه انداختند؛ نظیر قیام مهدی سودانی در سودان، عثمان دانتونیان در نیجریه و نهضت علیم حمد باب و شاگردش بهاء، موسسان بابیه و بهائیه در ایران.
دکتر نصر، پس از بررسی این سه واکنش، حضرت امام را جزء دسته اول، یعنی سلفیه می داند. عبارتی از کتاب ایشان می آوریم که بیانگر ویژگی های سلفیه از دید ایشان است. وی می نویسد:
همه این پدیده ها از یک سو در دل مشغولی به حفظ و احیا شریعت. استقلال سیاسی و اجتماعی مسلمانان و مخالفت با هنجارها و ارزش های اجتماعی غرب و از سوی دیگر بی علاقگی و تلقی انفعالی نسبت به نفوذ علم و تکنولوژی غربی، نهادهای مدیریتی و اداری غربی و شیوه های تفکر متلازم با اتخاذ تکنولوژی، با یکدیگر شریک هستند. علاوه بر اینها، تقریبا همه این حرکت ها در غفلت از اهمیت هنر و معماری و شهرسازی اسلامی و بی اعتنایی به ضرورت حفظ فضای هنری و زیبا شناختی اسلام و محافظت از آن در قبال رخنه معیارهای غربی است.
سوال ما این است که امام با کدام یک از این سه ویژگی سلفی ها همسویی و همگرایی داشته که آقای نصر، ایشان را در عداد آنان قرار داده است؟! آیا با تکنولوژی غرب مخالف بوده است؟ آیا با نهادهای مدیریتی و اداری غربی مخالفت کرده؟ یا با نمادهای تمدن اسلامی مواق نبوده است؟ هنوز جمله معروف امام از یادها نرفته است که «ما با سینما= به عنوان مظهر تمدن ـ مخالف نیستیم؛ با تلویزیون مخالف نیستیم؛ با فحشا مخالفیم» و یا بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، تقریبا تمامی نهادهای جوامع غربی از قبیل جمهوریت، دموکراسی، انتخابات، حقوق بشر، رأی گیری، آزادی قلم و بیان و تدوین و تصویب قانون را در جامعه به اجرا گذاشت و در راستای حفظ آثار تمدن اسلامی، سازمان حفظ میراث فرهنگی را تأسیس کرد. همچنین در نامه ای به گورباچف او را تشویق و از او دعوت کرد تا به حوزه علمیه قم بیاید و از فلسفه و عرفان اسلامی، توشه ای برگیرد. با این وصف، چگونه حضرت امام با این سه ویژگی سلفی ها، سنخیت داشته است؟

4 ـ اسلام سنتی
 

واکنش متفکران اسلامی، نسبت به تحولات جهان غرب، از گذشته وجود داشته و در دنیای امروز به شکلی فعال تر ادامه یافته است. آنان به دنبال شناخت دنیای جدید هستند و به صورت معقول و فلسفی با تفکر غربی مواجه شده اند. همچنین به جنبه هایی که سلفی ها از آن غافل مانده اند، مانند هنر، ادبیات، فلسفه، معماری و... توجه بیشتری می کنند. این افراد، نوعا در فضای جدید تحصیل کرده اند؛ با زبان و تمدن غربی آشنا هستند و آن را عمیقا می شناسند. در اندیشه اسلامی چیزی به نام ایدئولوژی وجود ندارد؛ زیرا ایدئولوژی قابل ترجمه به اندیشه اسلامی نیست.
در چند دهه گذشته، نویسندگان پیرو اسلام سنتی مطالب فراوانی به زبان انگلیسی نوشتند، تا واقعیات اسلام را برای غرب و جوانان مسلمانی که ـ در خود غرب یا جهان اسلام ـ تربیت یافته نظام آموزشی غرب هستند، توضیح دهند.
آنچه که دکتر نصر در کتابش در مورد اسلام سنتی و متفکران اسلامی آورده نشان می دهد که خود وی نیز جزء این گروه است؛ زیرا کتاب وی به زبان انگلیسی و درباره جوانانی است که در غرب به دنیا آمده اند، یا در آنجا بزرگ شده اند. وی معتقد است، اسلام سنتی برخلاف سلفیون ـ که براساس احساسات به مواجهه با پدیده تجدد غربی می پرداختند ـ بر پایه نگرش فکری واقعاً اسلامی به معارضه های فلسفی، علمی، اقتصادی و اجتماعی تکنولوژی غرب، پاسخ داده است. این متفکران اسلامی تا اعماق ایدئولوژی ها و مکاتب فکری غرب را ـ که مغایر با جهان گری اسلامی است، کاویده اند. این مکتب سنتی در زمینه احیای اصول اسلام ـ به نحوی که بتوان آنها را در اوضاع بشریت کنونی اعمال کرد ـ بسیار فعال است. ایشان، تلویحاً به ناکارآمدی اصول اسلامی مطروحه از جانب امام و حتی وهابیان در دنیای کنونی اشاره دارد.
این مکتب کوشیده است تا مبانی علم و تکنولوژی غرب را براساس جهان بینی اسلامی مورد تأمل و بازاندیشی قرار دهد و به جای عکس العمل های احساسی به نحوی اصولی با معارضه های تفکر و علم و تکنولوژی جدید، مقابله کند؛ علاوه بر آن، کوشیده است تا مبانی هنر اسلامی را که در طی چند دهه گذشته، تحت الشعاع تکنولوژی و اندیشه های غربی قرار گرفته ـ به خصوص در باب معماری، تزیینات داخلی، شهرسازی و... ـ یا به دست فراموشی سپرده شده است، احیا کند.
دکتر سید حسین نصر، طریق حق را اسلام سنتی می داند؛ زیرا معتقد است:
اولاً: اسلام سنتی شامل احکام صرفاً فقهی شرعی نیستند و سایر جنبه های اسلامی را نیز مورد توجه قرار می دهند.
ثانیاً: به عمق تفکر غربی آشنا هستند و درک می کنند که غرب یعنی چه؟
ثالثا: با علم و تکنولوژی به شکل صحیح برخورد می کنند.
رابعا: با تاریخ و سرمایه های اسلامی مخالفت ندارند.
ـ نقد دیدگاه شبه ایدئولوژیک (ایده های سید حسین نصر)
1 ـ این جریان خود را تافته جدا بافته می داند و مدعی است جریان عمیق ریشه دار اسلامی، همین جریان اسلامی سنتی است.
2 ـ یکی از ادعای نصر این است که متفکران وابسته به اسلام سنتی؛ درک عمیقی از فرهنگ غرب دارند.
سوال ما این است که آیا این متفکران، درک عمیقی از فرهنگ غرب دارند یا امام که ده سال قبل از فروپاشی کمونیسم، صدای خرد شدن استخوان هایش را شنید و در نامه ای به گورباچف وعده آن را داد؟
3 ـ باید به این متفکران غربی بگوییم، کدام اسلام به شما اجازه داده است که این چنین در دنیای غرب هضم شوید؟
4 ـ ما باید پسوند عافیت اندیش یا مصلحت گرا را به اسلام سنتی اضافه کنیم؛ تا ماهیت واقعی آن، معلوم شود؛ زیرا این جریان حاضر به درگیری جدی با غرب و تفکرات آن نیست و اساساً اگر هزار سال هم بگذرد، غرب از ناحیه اسلام سنتی، صدمه ای نمی بیند.
5 ـ اگر جریانی مانند نهضت امام خمینی نبود، جریان اسلام سنتی خیلی قبل از اینها از بین رفته بود.
6 ـ اسلام سنتی، به عملکرد سیاسی غرب، کاری ندارد و با اینکه تمام ظلم ها را مشاهده می کند، خود را به غفلت می زند؛ حال آنکه اسلام پویای امام، دقیقا می دانست در کجا باید وارد عمل شود و در کجا باید کار فکری کند.
7 ـ غربی ها هیچ گاه به اندیشه و فکر، اصالت و اولویت نداده اند بلکه ابتدا حمله ناپلئون به مصر و حمله انگلستان به هند را داشته ایم، بعد اندیشه کانت و نیچه ودکارت را. هیچ گاه در تاریخ نفوذ غربی ها، اول کانت یا نیچه نیامده است بعد توپ و تانک.
***
در پایان این مقاله به یکی از تفاسیری که به نوعی با اندیشه امام، اشتراک نظر دارد، اشاره می کنیم. تا اینجا هر چه از تفاسیر ذکر شد اختلاف مبنایی با اندیشه سیاسی امام داشتند؛ زیرا مبانی اندیشه سیاسی امام، دینی و درون دینی است. ولی آن تفاسیر غیر دینی و برون دینی بودند. تفسیری که امروز ارائه می شود در مبنای دینی با امام اشتراک دارد و آن مربوط به مرحوم محمد جواد مغنیه است.
دیدگاه هایی که در مبنا با امام اشتراک نظری دارند، طیف وسیعی را شامل می شوند؛ از افراد همسو با تا افرادی که به طور کلی مخالف آرا امام هستند. کانون این اختلاف نظر را نیز مسئله ولایت فقیه تشکیل می دهد؛ یعنی برخی اساساً آن را قبول ندارند ولی برخی دیگر آن را قبول دارند که اینها هم چند دسته می شوند. آنها که ولایت فقیه را قبول ندارند معتقدند: ادله ای که دال بر اثبات ولایت برای فقیه باشد، وجود ندارد. لذا اثبات ناشدنی است ولی آنها که ولایت فقیه را قبول دارند، برای آن ادله شرعی و عقلی می آورند.
بحث ولایت فقیه سابقه دیرینه ای دارد و به زمان غیبت کبری باز می گردد. در آن زمان مهم ترین مسئله، جانشینی امام معصوم در عصر غیبت بود؛ که چه کسی و با چه خصوصیاتی باشد؟ در قرون اخیر، ملا احمد نراقی به صورت جدی و در کتاب و بحث مستقل به ولایت فقیه پرداخته و برای اثبات آن ادله ای را آورده است؟ از طرف دیگر، شیخ انصاری در انکار ولایت برای فقیه کوشیده است.
حضرت امام در بحث ولایت فقیه، دست به نوعی ابتکار زدند؛ یکی از مسائلی که مورد بحث فقهای گذشته بود، بحث من لاوارث له، ایتام، صغار، مجانین و... بود و اینکه چه کسی بر ایشان و اموالشان ولایت دارند؛ یکی از کسانی را که شایسته این کار می دانستند، فقها بودند. اما حضرت امام در ضمن بحث در مورد ولایت فقیه مسئله ولایت او بر ایتام، صغار، مجانین و من لاوارث له را مطرح کردند؛ در واقع امام، جای موضوع و مسئله یا اصل و فرع را تغییر دادند و ولایت فقیه را موضوع و اصل، و سرپرستی ایتام و صغار و مجانین را مسئله و فرع، قرار دادند. به نظر می رسد در فهم اندیشه سیاسی امام و در موضوع ولایت فقیه، توجه به این مطلب جنبه کلیدی دارد.
مغنیه از طرفداران سرسخت امام و انقلاب در لبنان بود. وی کتابی به نام «الخمینی و الدوله الاسلامیه» دارد که در آن معتقد است امام، ادامه دهنده راه سید جمال الدین اسد آبادی است. وی با اشاره به روایتی که می گوید، مردی از قم قیام می کند و جوانانی دور او را می گیرند، معتقد است آن مرد امام خمینی است.
ایشان در این کتاب در دو مورد با امام اختلاف نظر دارد و از موضع فقهی و اجتهادی با آن، مخالفت می کند. در کتاب مذکور می گوید: من دولت اسلامی را قبول دارم؛ زیرا مفهوم دولت در قرآن آمده است و پیامبر هم دولت تشکیل داد؛ منتها در دو مورد نمی توانم با امام موافق باشم؛ اول، ولایت فقیه؛ دوم، موارد مصرف خمس و زکات.
وی می گوید: پس از رحلت پیامبر در تعیین جانشین، اختلاف نظر پیش آمد؛ شیعه معتقد بود جانشین پیامبر باید کسی باشد که از طرف خدا و معصوم منصوب شده باشد. در دوران غیبت امام عصر، این سوال، پیش می آید که آیا کسی حق ولایت دارد یا نه؟ در اینجا دو دیدگاه به وجود آمد: یکی معتقد بود که عینا ولایت معصو م به فقها منتقل می شود؛ دیگری معتقد بود که بخشی از آن به فقها منتقل می شود؛ نه تمام آن. امام، جزو آن دسته از فقیهانی است که معتقد بود ولایت معصوم، عینا به فقیه منتقل می شود. [ولی مرحوم مغنیه این را قبول نداشت.] امام معتقد است، حکومت از امور اختصاصی امام و معصوم نیست؛ که قابل انتقال به دیگری نباشد؛ در واقع امر حکومت، ربطی به منزلت و عصمت امام ندارد و از شئون معصوم با سایرین، موجب اختلاف آثار و وظایف می شود؛ بنابراین، ولایت از آثار عصمت و حکومت و ولایت، مترتب بر این منزلت است. فقها مانند سایر افراد، اشتباه و خطا می کنند؛ دچار غرور می شوند؛ بر اثر شرایط زمانی و مکانی و اوضاع اقتصادی و اجتماعی، رأی فقیه تغییر می کند؛ در معرض انواع نسیان و خطا و اشتباهات است؛ در حالی که معصوم (ع) چنین نیست؛ لذا فقیه نمی تواند منزلت معصوم را داشته باشد و در نتیجه نمی تواند ولایت داشته باشد.
می دانیم که شأن و منزلت معصوم را هیچ کس ندارد؛ اما اگر اعطای ولایت از سوی خداوند از حیث معصوم بودن امام نباشد؛ بلکه از حیث ولایت و حکومت الهی باشد؛ در این صورت در عصر حضور به امام معصوم و در عصر غیبت به فقها اختصاص دارد.
مرحوم مغنیه معتقد است که دولت اسلامی می تواند توسط غیر مجتهدین و از طریق انتخابات، محقق شود. شخص منتخب نیز موظف است در چهارچوب قوانین اسلامی،حکومت را اداره کند؛ یعنی معتقد به حکومت متدینان است؛ نه حکومت دین. ایشان نقدی نیز به امام دارند و می گویند: شما از یک طرف ولایت و حکومت را مبتنی بر کتاب و سنت می دانید؛ یعنی معتقدید قوانین آن باید برگرفته از کتاب و سنت باشد و از طرف دیگر می گویید حکومت اسلامی مبتنی بر انتخابات و رأی مردم است. اگر حکومت، ماهیت دینی دارد و مبتنی بر کتاب و سنت است، دیگر رأی مردم چه معنایی دارد؟ علاوه بر آن، مسائل حکومت، تاماً دینی نیست و ربطی به کتاب و سنت ندارد؛ بلکه جنبه عرفی دارد و در زمره مباحات است؛ نظیر مباحث آموزش و پرورش، ارتش، امور اداری، اقتصادی و... . در واقع، مرحوم مغنیه حکومت اسلامی را معجونی از آموزه های دینی و عرفی می داند؛ به عبارت دیگر، ایشان به نوعی حکومت عرفی ـ عرف متشرعه نه به مفهوم سکولار ـ قائل است.
امام در پاسخ به این ایراد، معتقد بودند حکومت اسلامی مانند سایر حکومت ها است؛ یعنی همان گونه که لازم نیست رئیس جمهور، دارای تمام تخصص ها باشد، بلکه در رشته های مختلف، از متخصصان آن رشته ها، استفاده می کند، در حکومت اسلامی نیز همین گونه است؛ یعنی نیازی نیست که فقیه خود به شخصه متخصص در تمام علوم و فنون و حرفه ها باشد؛ بلکه می تواند در رشته های مختلف از صاحب نظران و متخصصان آن رشته کمک بگیرد و اهداف خود را پیش ببرد.
در پاسخ به بحث تناقض بین حکومت دینی و رأی مردم، می گوییم، تناقضی در کار نیست؛ زیرا امام، ابتدا در تعیین نوع حکومت به مردم مراجعه کردند و آن را در معرض رأی مردم، گذاشتند؛ پس از آنکه مردم، نوع حکومت (جمهوری ـ اسلامی) را انتخاب کردند، دیگر پذیرفته نیست که بگویند ما نمی خواهیم فقه اسلام، حاکم باشد. تناقض در سخنان کسانی است که از یک طرف می گویند دولت اسلامی را قبول دارند، ولی از طرف دیگر می گویند لذومی ندارد فقیه، حاکم باشد.
منبع:نشریه 15 خرداد شماره 19



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.