جريان هاي سياسي و تاويل هاي «شيء واژه»(1)

با نگاهي به باطن تغييرات شكلي و ماهوي پيرامون انقلاب اسلامي ايران و چگونگي قرائت ها، تاويل ها و تفسيرها از «چيستي انقلاب» و «شخصيت حضرت امام خميني (ره)» در طليعه دهه چهارم انقلاب اسلامي، مي توان مدعي شد كه شاخص ها در تفكيك، تمايزها و معيار تفاوت ها در اردوگاه اسلام و ايران از تعاريف و تبيين هاي سنتي به تعاريفي
پنجشنبه، 30 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جريان هاي سياسي و تاويل هاي «شيء واژه»(1)

جريان هاي سياسي و تاويل هاي «شيء واژه»
جريان هاي سياسي و تاويل هاي «شيء واژه»(1)


 

نويسنده: دكتر مجتبي زارعي (1)




 

از انقلاب اسلامي و امام خميني (ره) در آغاز دهه چهارم (1)
 

اشاره
 

با نگاهي به باطن تغييرات شكلي و ماهوي پيرامون انقلاب اسلامي ايران و چگونگي قرائت ها، تاويل ها و تفسيرها از «چيستي انقلاب» و «شخصيت حضرت امام خميني (ره)» در طليعه دهه چهارم انقلاب اسلامي، مي توان مدعي شد كه شاخص ها در تفكيك، تمايزها و معيار تفاوت ها در اردوگاه اسلام و ايران از تعاريف و تبيين هاي سنتي به تعاريفي كارآمد با حدود و ثغوري منقح، تبدل و ارتقا يافته است؛ چه اينكه تعريف ها و تبيين هاي «خطوط» و «جريان هاي سنتي» در سه دهه گذشته، تقريباً خالي از «شاخص ها» و «تمايزهاي» جامع و مانع بود.
در هم تنيدگي هاي نسبي و سببي برخي رجال انقلابي و كارگزاران برخوردار از سلايق متنوع از يك سو و در مجاورت قرار گرفتن بسياري از خواص و رجال با مؤسس و معمار جمهوري اسلامي از ديگر سو، جزء مهمترين موانع به هم ريختگي و از جا دررفتگي كامل «نظم سنتي» كارگزاران جريانات و خطوط يادشده در دهه هاي گذشته به شمار مي آيد. اين وضع، مؤيد كاربست انواع حكميت ها در حوزه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و قضايي به جاي نظام هاي حقوقي و قانوني بود.
اما گويا با آغاز دهه چهارم انقلاب اسلامي چند عامل مانع از تكرار وضع ماقبل و رافع سيطره حكميت ها شده است. اولاً انقلاب اسلامي از آن روي كه خود موجودي زنده و برخوردار از حيات در «جوهر» و «وجود» خويش مي باشد، از چارچوب ها و معيارهاي تصنعي تحميلي در ساحت نظر و عمل و ساخت هاي ديواني، احساس انسداد در تنفس نموده، لذا سيمرغ جانش از قفس به درآمده و با خروج از پوستين و حجاب گذشته، ره آموزه گام هاي بعدي انقلابيون شد. به ديگر سخن، انقلاب در آغاز ميانسالي، «جوان» گرديد. ثانياً نسل هاي مابعد نسل اول انقلاب، از مضايف تحميلي بر آرمان ها و سعه پراستعداد انقلاب به ستوه آمده اند و با عدول از تحفظ لساني، «محافظه كاري» را سم مهلكي اعلام كرده اند كه گويا برخي محافظه كاران و «بلدچي» هاي حكميت ها، با هزار توجيه شبه عقلي و نفساني در حال تزريق آن به كالبد و روح انقلاب بوده اند. ثالثاً، رهبر فرزانه انقلاب اسلامي با تقبيح روزمرگي و غفلت هاي نوپديد در آيند و روند دولت ها، بر طراحي اسناد چشم اندازي تاكيد نمودند كه حصول به تمدن اسلامي را با مهندسي استعداد هاي ايران اسلامي در فرآيند بيست و بلكه پنجاه سال ملازم و مشروط مي سازد؛ گو اينكه، بي شك اين مطالبه، خود به مرز و تمايزي ميان «محافظه كاران» و «مرتجعين مدرن» با انقلابيون مبدل گرديد.
اما تبيين و تحليل جريان هاي نوپديد از سه گذرگاه مذكور با معيارها و مناط هاي سنتي گذشته غير ممكن مي نمايد؛ چه اينكه اصطلاحات ماخوذ از «مقسم» قديمي چپ و راست و اقسام متنوع آن و حتي مقسم اخير‌ آن يعني اصولگرا و اصلاح طلب و انواع آن قادر نيست برخي دگرديسي ها را در اردوگاه انقلاب به تفسير و تاويل بنشيند. زيرا برخي «ريزش ها» و «رويش ها» نه در مقسم جريان شناسي هاي قديمي كه صرفاً در نسبت با ذات انقلاب اسلامي و شخصيت مؤسس نظام مبتني بر آن قابل تبيين مي باشد. وانگهي بعضي سقوط ها، افول ها و انحطاط ها در طليعه چهل سالگي انقلاب در اردوگاه داخلي در حالي به وقوع مي پيوندد كه سقوط كنندگان و افول يابندگان آن كماكان خويش را در تراز انقلاب و شخصيت مؤسس آن طبقه بندي مي كنند و حتي در حال سقوط، خواستار پيوست ديگران به خويش مي شوند! لذا معيار و ملاكي جامع و مانع لازم مي نمايد تا ضمن هم زباني با ايشان از حيث اشتراك لفظي، پيش نيازهاي هم سخني با آنها را به آزمون بگذارد.
ـ مهندسي جريان هاي سياسي انقلاب در دهه چهارم
معيار و ملاك ما در اين گفتار به جز انقلاب اسلامي و شخصيت مؤسس نظام، مبتني بر چيز ديگري نمي باشد؛ به ديگر سخن، ما مقسم جديدي ارايه نكرده ايم و اين مقاله كوتاه بر آن است تا با مقسم انقلاب و بنيانگذار نظام ابتنايافته برآن، به مهندسي جريان هاي سياسي- اجتماعي ايران در طليعه چهل سالگي انقلاب نايل گردد.
از اين رو به طرح پرسش هاي اصلي، فرضيه و نظريه نهايي اين گفتار مبادرت مي نماييم و پيشاپيش، دانش پژوهان علوم اجتماعي و سياسي هم داستان با جريان شناسي هاي سياسي - اجتماعي ايران را براي نقد، اصلاح و تكميل آن به انتظار مي نشينيم.

سؤال اصلي
 

آيا انقلاب اسلامي «اتفاق» افتاده يا «ساخته» شده است؟

سؤال هاي فرعي
 

1. آيا انقلاب اسلامي در آغاز چهل سالگي به بيماري متعارف ساير انقلاب ها از جمله انقلاب هاي روسيه، چين و فرانسه دچار شده و به بلع و هضم فرزندان خود مبادرت مي نمايد؟
2. آيا انقلاب اسلامي به «اراده» يك شخص و ديگر«افراد متشخص» به وجود آمده است؟
3. آيا انقلاب اسلامي محصول تفكر يك تيم پارتيزاني و تشكيلاتي بوده است؟
4. آيا انقلاب اسلامي به افراد، تشخص، تعيين و هويت داده يا برعكس، انقلاب، مرهون خواص و رجال بوده است؟ به ديگر سخن آيا اراده انقلاب، «اداره» شد يا انقلاب اسلامي خود به «اداره» ملت و رجال مبادرت كرده است؟

فرضيه
 

انقلاب اسلامي ايران و امام خميني (ره) «مدلول» هاي «دال برتر» ي به نام «خدا»، «اسلام» و «تشيع» مي باشند و اين سه ضلع، خود، هويت بخش مردم و رجال انقلابي و تعيين كننده اشكال و قالب هاي سياست و قدرت در درون نظام اسلامي هستند.
ـ فرضيه هاي جانشين و رقيب
انقلاب اسلامي و امام خميني از حيث «نسب» و «شجره شناسي» به طايفه و افرادي ممتاز از ديگران و از منظر «سبب» مرهون انقلابيون پيش كسوت مي باشد، لذا «نسب» و «سبب» موجد حقي است كه انقلاب اسلامي و مؤسس نظام ماخوذ از آن را به تاويل و تفسير بنشيند و «كليددار» و «پرده دار» آن باشد.

نظريه گفتار
 

تقليل شناخت انقلاب اسلامي و امام خميني (ره) به معرفتي «شيء واره» و شناختي با «تاويل هاي شناسنامه اي» از سوي يك جريان و ارتقاي اين شناخت ها در تفسيرهاي «جريان يافتگي تاريخي» از سوي جريان ديگر، مؤيد شناسايي دو تفكر در طليعه دهه چهارم انقلاب اسلامي است كه مهندس تغييرات در جريان هاي سياسي - اجتماعي كشور و بلكه جهان اسلام را متحول خواهد كرد.
پاسخ به سؤال اصلي و پرسش هاي فرعي در اين مقاله كوتاه، اقدامي تعيين كننده و خود سبب روشنگري بسياري از ابهامات كنوني به خصوص روشنگر و رافع برخي غبارها در فتنه اخير در كشورمان خواهد بود.
به راستي آيا انقلاب اسلامي محصول «اراده» اشخاص و متشخصين بوده يا فراتر از رجال مي باشد؟ به ديگر سخن آيا انقلاب اسلامي حاصل نبوغ يك فرد، يك تيم و يا محصول «تزاحمات ساختاري» در سطح سيستم هاي داخلي و خارجي و سطوح فرهنگ عمومي كشور بوده يا نهضتي تاريخي است كه در فرآيند زمان و از اعماق تاريخ «ساخته» شد و «معماري» گرديد؟
اجمالاً بايد گفت انقلاب پژوهان از دو طيف انقلاب سخن به ميان آورده اند؛ انقلابي كه «اتفاق» مي افتد و «به وجود» مي آيد و انقلابي كه «ساخته» مي شود. انقلاب هاي «ايجادي» و «اتفاقي»، محصول مهندسي اتاق هاي فكر و نقشه تيم هاي سياسي و برانداز رژيم هاي ماقبل در سطوح پنهان، آشكار، پارتيزاني و منظم مي باشند، اما انقلاب هايي كه ساخته مي شوند نه محصول اتفاق كه ماخوذ از «تدريج»، «تكامل» و «فرآيند» هستند.
نوع اول از انقلاب ها عموماً بر «سخت افزارها» تكيه دارند و نوع دوم بر «نرم افزارها»؛ به عبارتي مؤيد دو سنخ از نبردهاي «سخت» و «نرم» هستند. انقلاب هاي ايجادي نه مرهون «تمامي افراد» بلكه حاصل نخبگي و تيزهوشي «حلقه اول» هستند؛ حلقه اي كه بعدها براي تقسيم مناصب و غنايم تا مرز تسويه هاي خونين پيش مي روند. اما انقلاب نوع دوم «گزارشگر» تحول در باطن تمامي افراد مي باشد؛ در اينجا نيز بي شك رهبري انقلاب و نخبگان حلقه اول، نقشي حايز اهميت دارند. اما انقلاب «سوژه» و «مكشوف» آنها به شمار نمي رود و ايشان «فاعل شناساي» آن به حساب نمي آيند. حلقه اي كه حتي اگر در يك روز 72 نفر از آنها با ترور و بمب از ميان برداشته شوند و رؤساي «دولت» و «جمهور» نيز در آتش خشم دشمن بسوزند، حلقه هاي پسيني و آحاد مردمان هوشيارتر مي شوند؛ به ديگر سخن هرچه از حلقه اول كشته شوند حلقه هاي بعدي رشيدتر مي شوند.
در اينجا نخبه كسي است كه صرفاً «فلسفه تاريخ» و «سنت هاي» انحطاط و اعتلا را شناخته و جريان عمومي تحول در انسان ها را با سنت هاي تاريخي پيوند مي زند. باز به ديگر سخن مي توان گفت انقلاب اسلامي «معلول جبري» تشخص يافتگي از اشخاص نبوده و اراده هيچ كس با «فاعليت بالجبر» ي بر آن تعلق ندارد، بلكه اين انقلاب «ذاتاً» و «فعلاً» متعلق بر «فاعليت بالتسخيري» ذات حق تعلق مي يابد. از نظر شهيد مطهري رجال نابغه، نيازها و خواسته هاي مردم را فقط و بعضاً تشخيص مي دهند؛ اما قادر نيستند به جاي مردم و جامعه به مثابه موجود زنده ايفاي نقش كنند، چه اينكه نوابغ در تكوين تاريخ مؤثرند اما «سازنده» جامعه و تاريخ نيستند.
تا قبل از ساخته شدن انقلاب اسلامي نظريات متعارفي از سوي انقلاب پژوهان صادر و تبليغ شده بود. اين در حالي بود كه به رغم دقت هاي روزافزون، اما به دليل مواجهه با جامعه به مثابه وجودي زنده و انسان در قامت موجودي برخوردار از اختيار، علوم اجتماعي ماخوذ از متن مدرن ناتوان از دريافت همه وجوهات معنوي و مادي در تكوين انقلاب ها به خصوص از نوع فرا مدرن آن خواهد بود. پژوهش هاي ماقبل انقلاب اسلامي حاكي از آن است كه «نظريه نوسازي» و «مدرنيزاسيون» معلول پيش فرض هايي است كه جوامع ماركسيستي و ليبراليستي براي گذار از جامعه سنتي به مدرن در فاعليتي بالجبري از آن پيروي مي كردند. مقسم مشترك دو نحله مسلط براي «نوسازي» و «انقلاب» در ايران، عبور از «اسلام» و «سكولاريزه شدن» تمامي «ساحت»ها، «ساخت»ها و «بافت»ها بود؛ در حالي كه برخي از پژوهشگران اخير انقلاب اسلامي دريافتند كه اين انقلاب به جز دو راه محتوم ايدئولوژيك در متن مدرن، راه سومي فراروي بشريت گذارد و آن، نوعي «معناگرايي سياسي»، «روحي براي جهاني بي روح» و انقلابي به «نام خدا» بود؛ آن هم در زمانه اي كه «مرگ خدا» اعلام شده بود. امتناع «كل يك فرهنگ» و «كل يك ملت» از رفتن به زير بار نوعي نوسازي كه حامل سنخي «كهنه گرايي» در نفس خود به شمار مي آمد.
به راستي انقلاب ايران حاصل چه چيزي بود؟ آيا محصول نوعي ديالكتيك بود آن گونه كه ادعا مي شود هر حركت و جنبشي صرفاً با «تضادها» آغاز مي گردد. در اين صورت بنا به قول شهيد مطهري: «نقطه عزيمت حركت در اسلام نه معلول تضادها بلكه «توحيد» به عنوان منشا معرفت و حركت است.» آيا انقلاب اسلامي ايران معلول «ماترياليسم تاريخي» است؟ آن گونه كه صرفاً ماخوذ از تجلي در شرايط مادي خاص در دوره اي خاص و يا پيشاهنگي طبقه اي باشد؟ اما آموزه هاي الهي به ما مي گويد كه در اسلام «عدالت» نه تبلور يافته در مرحله و برش خاصي از تاريخ كه «شرط» تكامل جامعه در تمامي دوره ها و برش هاست. وانگهي آيا انقلاب اسلامي، آن گونه كه برخي گفته اند، معلول «استبداد شاهانه» اي بوده كه با «سقوطي شاهانه» فراهم آمده است؟ آيا انقلاب اسلامي «توطئه اي» از قبل طراحي شده ميان انگليس و آمريکا براي تنبيه شاه بوده است؟
چنانكه اصحاب پژوهش مي دانند انقلاب اسلامي ايران اكنون خود به عياري قابل اعتنا در رد نظريات متعارف انقلاب پژوهان و وزن كشي تحقيقات ايشان تبديل شده است؛ به عبارتي تبيين انقلاب اسلامي با نظريات كهنه روانشناسانه (تقليل نهضت تاريخي ايرانيان به سطحي در تراز استبداد شاهي و مطالعه آن در سطوح متعارف علم سياست، روانشناسي و جامعه شناسي) از يك سو و نظريات ساختارگرايانه (تقليل اعماق و شموليت انقلاب ما به سطوح نازل فشارهاي بين المللي و ساخت دهقاني در محيط ملي)، قادر به گزارش انقلاب اسلامي نخواهد بود؛ گو اينكه خانم «تدا اسكاچپل» ضمن عبور از نظر ماقبل خويش در «اتفاق» انقلاب اسلامي ايران بر مبناي ساخت نظام بين المللي، ساخت استبدادگرايانه و ساخت دهقاني در محيط ملي، ناكارآمد بودن روش هاي كهنه علوم سياسي در تبيين انقلاب ايران را پذيرفت و بر عناصر مهمي چون «عنصر شيعي» و «رهبري در تشيع» تاكيد كرد؛ كما اينكه «جان فورن» ديگر انقلاب پژوه معاصر نيز به دليل ظهور انقلاب اسلامي بر گشايش مقسم خاصي از انقلاب در نظريه پردازي انقلاب اصرار ورزيد. به هر روي، انقلاب ايران نه تنها موجب اصلاح نظريات انقلاب پژوهي شد كه حتي به بازنگري در «علوم اجتماعي» انجاميد؛ انقلابي كه قبل از ارايه و مهندسي يك «رژيم سياسي» به ارايه رژيمي درباره «حقيقت» خارج از سيطره مدرنيت مبادرت كرد.
انقلابي غير حزبي كه نه نشاني از انقلاب فرانسه و نه نمادي از انقلاب روسيه و چين داشت و نه به تحولات كوبا و ويتنام شبيه بود. انقلابي كه رهبرش، آن را «انفجار نور» ناميد. سكولاريزاسيون رخت بر مي بندد و «سياستش در عبادت» و «عبادتش در سياست»، مدغم مي شود و احكام اخلاقي آن نيز سياسي مي گردد. هواپيماي انقلاب و پرواز انقلاب در حالي كه پاريس را به مقصد تهران ترك مي كند و همراهان، رهبر انقلاب و مؤسس نظام را از «نوفل لوشاتو» به تهران حمل مي كند، اما في حد ذاته از حيث صورت و ماهيت هرگز شبيه «قطار انقلاب» روسيه نيست كه از آلمان حركت كرده بود.
در حالي كه دهقانان و ديگر طبقات محروم در آفرينش آن مؤثرند اما اين ايفاي نقش «توليد سهام» نمي كند، در حالي كه محرومان و مستضعفان روستاها و ... در خلق آن شريك اند اما «نقطه آغازين» آن به نقاط آغازين در انقلاب ها مشابه به عنوان شرط آغاز انقلاب تلقي نمي شود. انقلابي كه از هرجا و مكاني مي تواند آغاز شود، همه آغازگرند و هر يك از مردمان، خود يك رسانه براي انقلاب به حساب مي آيند؛ امري فرامكاني، فرازماني، فراطبقاتي، فراحزبي، و مابعد سوسياليسم، ليبراليسم و سكولاريسم؛ ما بعدي كه نه به عنوان رقيب كه به مثابه جايگزين عمل كرده است. انقلابي كه در صورت تعلق يافتگي، به شريعت و بيوت الله في الارض (مساجد و منابر به عنوان اعماق تاريخي آن) متعلق مي باشد. در اين صورت آيا مي توان از خاندان، تبار و شجره اي خاص از انقلابيون سخن گفت و به اين اعتبار و در ديگر ادوار، از «فرزند خوري انقلاب» سخن به ميان آورد؟ گو اينكه وقتي از امام خميني پرسيده شد كه با كدام سربازان به جنگ با رژيم خواهد رفت در پاسخ گفت «سربازانش در گهواره ها» هستند. به نظر مي رسد حكايت «در گهواره بودن سربازان»، همان قرائت «جريان يافتگي انقلاب» در اعماق تاريخ است كه انقلاب اسلامي بر مبناي آن ساخته شد.
لذا طرح «فرزند خوري» انقلاب، حامل گزاره هايي است كه مؤيد انقلاب هايي از جنس ديگر است كه با مختصات ياد شده سازگاري ندارد. چرا تاكنون هيچ سند و مدركي دال بر تفاهم رهبر انقلاب اسلامي با يك گروه، جريان و يا يك تبار براي اداره انقلاب و نظام منتشر نشده است؟ آيا در عراق، تركيه و پاريس بين امام خميني (ره) و ديگر همراهان تبعيدي و غيرتبعيدي اش تفاهم نامه اي در خصوص «تقسيم مناصب» و «غنايم انقلاب» به وقوع پيوسته كه انتشار آن اكنون ضروري به نظر مي رسد و برآن اساس بتوان حق برخي «اصحاب صدر انقلاب» را به ايشان بازگردانيد؟!
آيا از امام خميني (ره) سندي دال بر تكريم بيت خويش به خصوص مرحوم آقا مصطفي و مرحوم حاج احمد آقا از ولادت تا شهادت و ارتحال آن آقازادگان برومند و ارجمند وجود دارد كه موجد حق براي برخي رجال در تحولات اجتماعي و سياسي ما بعد كشور باشد؟
مگر نه اين است كه امام خميني حتي از پذيرش هزينه بليت همراهان براي پيوستن آنها به «پرواز انقلاب» سرباز زدند؟ وانگهي مگر نه اين است كه آن حكيم راحل مسئوليت تشكيل دولت موقت را به كسي سپرده بودند كه تعلق تصميم بر آن، بنا به قول آن حكيم راحل، صرف نظر از هويت حزبي و ... آن فرد عملي شده بود؟ مگر نه اين است كه معظم له بارها تاكيد كردند كه حتي خود او هم هرگز ماذون به خروج از خواست اسلام و انقلاب اسلامي نمي باشد و در سطور پاياني وصيتنامه الهي - سياسي خويش به دليل احتمال برخي ستايش ها از بعضي رجال، از پيشگاه الهي و ملت عذر خواهي نمودند و از شخص خويش هم عبور كردند؟ در حالي كه همگان مي دانند امام عظيم الشان انقلاب از اسوه هاي مبارز تاريخ در مهار منيت و انانيت بود؛ پس اگر چنين است اين انقلاب شركت سهامي اي نيست كه اكنون حقوق برخي از سهامدارانش در فرآيند آن تضييع شده باشد.
با اين حساب مفروض ما در اين گفتار نسبت سنجي «منطقي» و «حقيقي» «دال ها» و «مدلول ها» در انقلاب اسلامي و امام خميني (ره) است. دال برتر در اينجا «من متعاليه» و در ساير انقلاب ها «من دكارتي» است؛ در حالي كه «كماليسم»، «پهلويسم»، «ناصريسم» و «بعثيسم» جملگي ذيل مدرنيسم طرح بندي مي شوند. اما «خمينيسم» (2) نه رقيبي براي ايدئولوژي هاي ماقبل كه اساساً خارج از گفتمان مدرن ارزيابي مي شود. با اينكه رهبري امام خميني در انقلاب اسلامي و متعاقب آن مقام مؤسس در ساخت نظام جمهوري اسلامي، مقامي رفيع مي باشد و بنا به قول حكيم الهي، آيت الله جوادي آملي، كه او را «مهندس معمار» نظام اسلامي ناميده اند مقام تاسيسي در اينجا خود، سنخي از «دانش واژه» و دايره المعارف ذيل اسلام و ماخوذ از «شريعت و فقه»، «كلام»، «عرفان» و «فلسفه» مي باشد؛ مقام تاسيسي امام در اينجا مقام حكمت است. لذا شناخت امام خميني (ره) با اينكه در وهله نخست سهل به نظر مي رسد، در گام بعدي و به دلايل گفته شده قدري ممتنع مي نمايد. از اين رو، صرف مجاورت با او، تماس با او در تبعيد و همراهي با وي در سفر و حضر و همچنين پرواز با او از پاريس به تهران، بودن در بيت امام و اساساً ديگر براهين سببي و نسبي، موجد حق و اصدار احكام تكليفي نمي شود. او بايد از اعماق «عالم» و «واژگان» نهايي اسلام مورد خوانش قرار گيرد.
آيا روابط نسبي رسول خدا با «قريش» موجد حق بود؟ پيامبر در برابر زياده خواهي هاي وابستگان چه كرد؟ آيا پيامبر گرامي اسلام در مكه و مدينه بر اساس قاعده سببي و نسبي به ساماندهي امور حكومت مبادرت مي نمود؟ دليل گزينش اسامه و ترجيح او بر خواص به كدامين برهان بازگشت دارد؟ مگر نه اين است كه سقيفه بني ساعده در صدر اسلام، كه امامت را به سلطنت تبديل كرد، محصول تئوري شيخوخيت، حكميت، نسبيت و سببيت به جاي «حق الهي» بود؟ مگر نه اين است كه عايشه، «طلح الخير» و «سيف الاسلام» از منظر نسبيت، سببيت هاي انقلابي و نيز عصبيت هاي ماخوذ از «صحابيت» بر اميرمومنان علي (ع) خروج كردند؟ مگر نه اين است كه جناب عقيل از منظر نسب، بخش ناچيزي از بيت المال را از حضرتش مطالبه كرد؟ پس اگر چنين است نظام «صدقي» و معيار «كذبي» در اين مدلول ها، همانا اسلام و وحي الهي و نيز جاودانگي احكام اسلامي است چه اينكه به رغم مضايق تحميلي انساب قريش «اگر خورشيد را در دست راست رسول خدا و ماه را در دست چپش مي گذاردند او از دعوت مردمان به سوي حق دست بر نمي داشت»؛ كما اينكه اگر «همه دولت ها و ديكتاتورهاي عالم، امام خميني (ره) را از كشورشان بيرون مي كردند او دست از مبارزه و تهديدهاي تبعيد بر نمي داشت» و فرودگاه به فرودگاه مي رفت تا پيام ملت اسلام را به گوش جهانيان برساند. و مگر نه اين است كه اگر همه هم قطاران از او دست مي كشيدند و اگر خميني يكه و تنها هم مي ماند هرگز از مبارزه با كفر و بت پرستي هاي مدرن دست بر نمي داشت؟

پي نوشت ها :
 

1)عضو هيئت عملي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي .
2)ايسم در «خمينيسم» مشترك لفظي است.
 

منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.