گفتگوی صمیمی با فرزند شهید

روستا بوي غم و هجر مي داد. دلها شكسته بود. بيرق عزا و ماتم بر فراز همه خانه هاي كوچك و ساده برافراشته شود. مردان به پشت دست اشك از گونه مي ستردند و زنان لب مي گزيدند. روستا كوچك بود ودور، در حاشيه داغ جاده اي منتهي به سراوان. اما تقدير، گاه سرآن دارد كه خورشيد هاي عظيم از خانه هاي كوچك طلوع كنند و
سه‌شنبه، 11 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتگوی صمیمی با فرزند شهید

گفتگوی صمیمی با فرزند شهید
گفتگوی صمیمی با فرزند شهید


 






 

گفتگو با آقای دكتر محمود حسين بُر، فرزند شهيد
درآمد
 

روستا بوي غم و هجر مي داد. دلها شكسته بود. بيرق عزا و ماتم بر فراز همه خانه هاي كوچك و ساده برافراشته شود. مردان به پشت دست اشك از گونه مي ستردند و زنان لب مي گزيدند. روستا كوچك بود ودور، در حاشيه داغ جاده اي منتهي به سراوان. اما تقدير، گاه سرآن دارد كه خورشيد هاي عظيم از خانه هاي كوچك طلوع كنند و چنين بود كه شهيد مولوي فيض محمد، روحاني برجسته اهل سنت، از اين روستاي كوچك تابيدن گرفت و اين چنين بود كه نوجوان ديروز، در پاسخ نداي پدر، در كسوت پزشكي متعهد به محروم ترين مردمان اين سرزمين، درس پايمردي وايستادگي داد.

ابتدا بفرماييد فاميل شما يعني چه ؟
 

بر در كلام بلوچ به معني پور، زاده و ايل و طايفه است.

يعني مثلا حسين پور، يا حسين زاده!
 

تقريبا.
در چه سالي و كجا به دنيا آمده ايد ؟
در روستاي گشت از روستاهاي سراوان در سال 1351.
از پدر، مادر و كودكي خود بگوييد.
پدرم مولوي فيض محمد نام داشتند. مولوي در نزد اهل سنت به افراد روحاني اطلاق مي شود. دوره دبستان و راهنمايي را در روستا گذراندم.

آيا معلم هاي خوبي داشتيد؟
 

بسيار خوب، معلم كلاس اولم آقاي ابراهيم شهركي انسان بسيار با نشاط و شوخي بودند. يادم هست آن سال سروان برف آمده بود.

سراوان و برف ؟
 

بله. پارسال هم برف آمد.

معلوم مي شود اوضاع دنيا دارد عوض مي شود. مي فرموديد.
 

آقاي شهركي برفها را گلوله مي كردند و به ما مي زدند و آن روز يك برف بازي حسابي كرديم. معلمهاي ديگر هم بسيار خوب بودند. پدر خودم هم كه معلم دينيمان بودند.

چند ساله بوديد كه پدرتان شهيد شدند؟
 

نه ساله بودم. پدرم با جهاد همكاري مي كردند. در منطقه ما هم مثل همه جاهايي كه زندگي عشيره اي و عشايري وجود دارد، بعضي از افراد قرباني تعصبات مختلف مي شوند و پدر من هم يكي از آنها.

پدر چه جور انساني بودند؟
 

انساني به غايت صبور، فهميده و مهربان.

پس از شهادت ايشان خيلي به شما سخت گذشت ؟
 

خيي زياد. عموهايم براي مادرم پيغام فرستادند كه بچه ها را بگذار برو خانه پدرت وكار را حتي به دادگاه هم كشاندند و اگر نبود دخالت بنياد شهيد، در اين امر موفق هم مي شدند.

پس مادرتان خيلي سختي كشيده اند.
 

بسيار زياد. ايشان، هم مادر بوده اند و هم پدر.

چند تا خواهر و برادر هستيد و آنها چه مي كنند.
 

من پسر بزرگ خانواده ام. خواهر بزرگم، مهر بي بي تا پنجم دبستان درس خوانده بود كه ازدواج كرد، ولي ماشاءالله به قدري همت دارد كه با وجود سه فرزند، ديپلم گرفت و كنكور داد، اما در انتخاب رشته دقيق عمل نكرد و ماند براي سال بعد، خواهر ديگرم جميله، ديپلم است و آخري سعيده، دبير زبان انگليسي. برادرم محمد رفيع هم كارشناس مديريت دولتي است و مي خواهد كارشناسي ارشد بخواند.

براي كساني كه محروميتهاي آن منطقه را نمي شناسند، اين حرفهاي شما عادي است، ولي اگر كسي مدتي آنجا زندگي كرده باشد مي فهمد كه با شرايطي شبيه به زندگي شما، همه اينها كارهاي بزرگي هستند. آيا همه دوره تحصيل را در گشت بوديد؟
 

خير، من و برادرم براي دبيرستان رفتيم سراوان و خانواده آنجا ماند تا وقتي كه خواهرم به سراوان آمد كه ديپلم بگيرد و محيط خوابگاه را نتوانست تحمل كند و خانواده از روستا به سراوان آمد.

بلافاصله بعد از كنكور قبول شديد؟
 

خير، سه سال پشت كنكور ماندم و چون از بچگي به پزشكي علاقه داشتم، رشته ديگري نرفتم. سال 73 بود كه در دانشكده پزشكي زاهدان قبول و اواسط سال 82 فارغ التحصيل شدم.

براي تخصص اقدام نكرديد؟
 

چرا، پارسال مي خواستم ادامه بدهم كه گفتند چون پيماني هستي ؟ نمي تواني، ولي بعد بخشنامه آمد كه اشكال ندارد، منتهي ديگر دير شده بود.

انشاءاله امسال.
 

تلاشم را مي كنم.

به چه رشته اي علاقه داريد ؟
 

جراحي. البته اگر فشار كار بگذارد.

چرا اين قدر كار مي كنيد.
 

براي دادن قسط.

شما چرا ؟ مگر زندگي در چابهار هم براي آدم قسط ايجاد مي كند؟
 

وامهاي دوره دانشجويي را باز پرداخت مي كنم. از طرفي مبلغي هم زير بار قرض رفتم كه مطبي باز كنم،ولي مطب نگرفت و قرضش ماند برايم.

مهم نيست. تمام مي شود. ازكارتان راضي هستيد؟
 

غير از زندگي خانوادگي و سعادتي كه دركنار همسر و مادرم احساس مي كنم، تنها منبع انرژي ونشاط من كار است. كار كه نباشد انسان كاستي ها را مي بيند و سرش مي شود قد كوه!

غير از مادر، چه كسي در اين سالها مددكار شما بود؟
 

قبل از مادر، خدا و بعد از او هيچ كس. توقع كمك هم از كسي نداشتم، اذيتمان مي كردند.
به خاطر پدر؟
بخش زيادي به خاطر او و بخشي هم به خاطر اين كه مادر،همه بچه ها را زير بال و پر خودش گرفته بود و انسان مستقل و مقاومي بود.

كسي به مادرتان كمك نكرد؟
 

دائيهايم كمك مي كردند.

و ديگران ؟
 

هيچ كس.

و شما از فشارهاي روحي ناشي از اين حادثه چگونه سربرآوريد؟
 

فقط لطف خدا و همتم مادرم بود. من در مجموع از عملكرد كساني كه خود را متولي امر امثال من مي دانند؛ راضي نيستم. كسي كه دچار افسردگي، اضطراب شديد و هزاران عارضه رواني مي شود، خودش نمي تواند كاري كند. علم به راهبردهاي روانشناسي ندارد، بنابراين بايد به داد آنها رسيد. متأسفانه اين طور نيست. وضعيت فرزندان شهيد البته از جانبازان و همسرانشان بهتراست. عده اي از اين عزيزان را آورده بودند به چابهار براي سياحت. خانم من ده دقيقه هم نتوانست بنشيند و از جا بلند شد و رفت. مي گفت طاقت ندارم شاهد اين همه رنج باشم.

بسيار رنج مي كشند و بسياري هم به مدارج علمي بالايي رسيده اند.
 

بله، اينها انسانهاي بزرگي هستند.

من جانبازاني را مي شناسم كه از لحاظ تخصص در حرفه خود، جزو برگزيدگان جهان هستند و اگر مانده اند فقط به خاطر عشقي است كه به اين خاك و آيين خود دارند، ولي متأسفانه تجليل و رسيدگي مطابق شأن آنها نمي شود.
 

درست است. در ميان بسياري از خانواد هاي شهدا و ايثارگران افسردگي و بيماري هاي رواني از اين قبيل فراوان است كه در بسياري از مراحل، نياز به درمان و مراقبت تخصصي دارد، در حالي كه اگر كسي از اعضاي خانواده هاي مذكور از اين خدمات استفاده نكند، تبعات آن فقط گريبان خودشان را نمي گيرد.

چه بايد كرد؟
 

بسياري از اين افراد واقعا توقع زيادي هم ندارند و رسيدگي در حد خبر گرفتن و هم رضايت آنها را فراهم مي آورد، ولي متأسفانه چنين رويه اي وجود ندارد. اينها كساني هستند كه عزيزانشان را براي حفظ امنيت ديگران داده اند و برايشان بسيار ناگوار است كه به آنها و به مسائلشان بي اعتنايي شود.

بدون نان مي شود زندگي كرد، بدون روحيه نمي شود.
 

دقيقا همين طور است. كسي كه دچار افسردگي است، كاري از دستش بر نمي آيد. زندگي با يك جانباز، كار آساني نيست و همسران اين بزرگواران انصافا همت مي كنند، اما خستگي و حتي افسردگي ناشي از فشار مشكلات، چيزي نيست كه بشود انكار كرد. اينها بايد از درمانها و مشاوره هاي تخصصي روانشناسي، آن هم به شكل مستمر برخوردار باشند. مايك وقتهايي جاهايي هزينه ميكنيم كه نبايد و در جاهايي كه ضروري است، غفلت مي كنيم.

شما فرزندان سرزميني محروم هستيد كه با حداقل امكانات و فشارهاي روحي و رواني و احتمالا مادي و در نبود پدر به مدارج عالي دست يافته ايد. امثال شما در آن خطه، كم نيستند. به كساني كه گمان مي كنند موفقيت، حاصل رفاه است، چه حرفي داريد بزنيد؟
 

هنگامي كه پدرم شهيد شدند، مادر همان جو پرفشار مانديم و حتي خانه مان را هم تغيير نداديم. مادرم همتي مردانه كردند و ما را زير بال و پر خود گرفتند، بنابراين وقتي از فشار روحي و محيطي و محروميت صحبت مي كنم، تجربه عيني و شخصي من است. به اعتقاد من فقر به شكلي كه انسان ابتدايي ترين نيازهاي خود را نتواند تأمين كند، خانمانسوز است وهمه چيز را نابود مي كند، اما محروميت، معلم بزرگي است. انسان براي اين كه درس بخواند به يك مداد و دفتر نياز دارد،ولي معلوم نيست اگر روان نويس به دستش بدهي، بهتر درس بخواند. مشكل اينجاست كه ما مثلا كامپيوتر و اينترنت را در اختيار فرزندان خود قرار مي دهيم، بي آنكه قبلا فرهنگ استفاده از آن را به او آموخته باشيم. در واقع بسياري از ما در مقابل پديده هاي مختلف، حالت انفعالي و مصرف كننده داريم. من و خواهر و برادرهايم مي دانستيم كه بايد به هر شكل ممكن به تحصيل ادامه بدهيم و هنگامي كه چنين هدفي برايمان عمده شد، در مقابل همه محروميتها تاب آورديم. اگر هستند جوانهايي كه امكانات كافي هم در اختيار دارند، ولي كاري از دستشان بر نمي آيد، به خاطر آن است كه زندگيشان هدف و معنا ندارد. به اعتقاد من، رفاه خوب است به شرط آن كه براي رسيدن به آن تلاش كرده باشي. رفاهي كه حاصل دسترنج و زحمت ديگران باشد، معمولا مخرب است.

قطعا در اين مسيري كه طي كرده ايد، بارها دچار يأس و خستگي شده ايد. براي مقابله با چنين حسي چه كرده ايد و چه مي كنيد ؟
 

هميشه سعي مي كردم خود را به كاري مشغول كنم و مهم تر اين كه پدر و مادرم به ما ياد داده بودند در چنين مواردي به افراد پايين تر از خودمان نگاه كنيم. در حال حاضر هم كه آن قدر كار دارم كه فرصت نمي كنم به چيزي فكر كنم.

خدا را شكر ! چه كساني در مواقع بحراني به شما كمك مي كردند و مي كنند؟
 

من هميشه از مشورت با آدمهاي با تجربه بهره برده ام. مادرم، معلمهايم و در حال حاضر هم همسرم، مشاوران خوب من بوده اند.
ورزش مي كنيد؟
اگر بشود پياده رفتن از منزل تا محل كار و شنا در دريا را ورزش تلقي كرد، بله. يك وقتي واليبال و پينگ پنگ بازي مي كردم و اتفاقا هم موفق بودم، اما خدا خيرش بدهد، مدير مدرسه مان به شدت كنترلمان مي كرد كه از ده فرسخي توپ هم رد نشويم.

و خورد توي ذوقتان!
 

بالاخره يك نوجوان وقتي با چنين تحكمي روبرو شود، دائما كه نمي تواند بجنگد، براي همين عطاي ورزش را به لقايش بخشيدم.

هنر چه ؟
 

موسيقي را دوستدارم و خيلي دلم مي خواست سنتور زدن را بياموزم، ولي نشد. نه امكاناتش را داشتم و نه فرصتش را.

حالا چه ؟
 

حالا هم كه بايد دنبال تخصص و زندگي باشم. در حال نتوانستم.

فعل نتوانستن را براي بسياري از افراد جامعه مي پذيرم، ولي در مورد شما «نخواستن» مناسب تر به نظر مي رسد.
 

(مي خندد) شما لطف داريد،ولي به هر حال نشد.

شما همين كه در چنان محيطي و با چنان فشارها و تعصباتي و با چنان محروميتهايي به اين درجه رسيده ايد و افراد خانواده هم به تبع شما، پيشرفت كرده اند، خود به خود شايسته تجليل بوده ايد.
 

ممنونم، ولي اي كاش مي توانستم براي بچه هاي محروم اينجا كاري بكنم.

بچه هاي محروم آنجا ابتدا بايد خودشان بخواهند،همان طور كه شما خواستيد.
 

درست است. به زور نمي شود كسي را از جا بلند كرد و متأسفانه،تنبلي، رخوت، قناعت به بخور و نمير و تسليم شدن به سرنوشت، در ميان نوجوانها و جوانهاي اينجا غوغا مي كند.
پس بگرديد محمود حسين برهاي نه ساله اي را پيدا كنيد كه مثل شما آرزوهاي شريف دارند.
درست است. اين طوري دست كم انرژي انسان صرف كساني مي شود كه تصميم گرفته اند به رغم شرايط دشوار، مهار سرنوشتشان را خودشان به دست بگيرند.

از مادر بزرگوارتان بگوييد.
 

ايشان در حال حاضر مبتلا به سرطان معده هستند و من ماهي يك بار ايشان را براي شيمي درماني به تهران مي آورم.

انشاءالله كه خداوند شفاي عاجل به ايشان عنايت كند و سايه شان را بر سر شما مستدام بدارد.
 

واقعا جز اين آرزويي ندارم و از شما كه در اين نقطه دور افتاده، يادي از ما كرديد، ممنونم. واقعا يك تلفن از جانب انساني درد آشنا براي ما كافي است.

سپاسگزار از لطف شما.
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 19



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.