15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)

زندان ما بر خلاف زندان هاي ديگر بود. يک عده علما بودند. از وعاظ هر کدامشان پرچمدار يک جمعيتي بودند. ضمنا برنامه اي در آنجا تنظيم بود که از نظر وحدت کلمه و آموزش خيلي تأثير داشت. تشکيل جلسه هاي سخنراني صبح و عصر زير نظر آقاي فلسفي و آقاي مطهري و آقاي ناصر مکارم شيرازي بود که قبلا داوطلب ها را تعيين مي کردند.
چهارشنبه، 2 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)

 15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)
15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)


 

نويسنده: دکتر مظفر نامدار*




 

 

خاطرات زندان
 

زندان ما بر خلاف زندان هاي ديگر بود. يک عده علما بودند. از وعاظ هر کدامشان پرچمدار يک جمعيتي بودند. ضمنا برنامه اي در آنجا تنظيم بود که از نظر وحدت کلمه و آموزش خيلي تأثير داشت. تشکيل جلسه هاي سخنراني صبح و عصر زير نظر آقاي فلسفي و آقاي مطهري و آقاي ناصر مکارم شيرازي بود که قبلا داوطلب ها را تعيين مي کردند. خود بنده چند جلسه سخنراني کردم. بعد ايرادها را مي گفتند که خودش از نظر کارشناسي خيلي خوب بود.
براي صنف منبرهاي بيشتر جنبه ي سبک منبر و کارشناسي و کار آموزي داشت، البه بحث هايشان خيلي خوب بود و خود اين جلسات هم مسئله اي بود در زندان که اين سخنراني ها از سوي ماموران زندان به مقامات ما فوق گزارش مي شد.
وقتي ما ابتداي کار دستگير بوديم، نه تلفن، نه ملاقات، نه قراري از منزل، ولي همين جلسات بود که براي ما آرامش بخش بود، يک روز هم آيت الله خوانساري به ملاقات آقايان آمد.

 15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)

روزهاي جلوترش در محوطه ي زندان، همه ي آقايان لباس هايشان را در آورده بودند، يک لا پيراهن مثل انجمن شاطرهاي شهر، شده بودند. چون هوا گرم و جا تنگ بود. ديگر هيچ آثاري از عالم بودن نبود، مثل هيئت شاطرها. يکباره آمدند خبر کردند و گفتند لباس هايتان را بپوشيد. شد يک حوزه ي علميه. بعد گفتند: بفرمائيد سالن نهار خوري افسران، همه صندلي بود همگي نشستند، بعد يکباره ديديم، آيت الله خوانساري با دو نفر با لباس شخصي وارد شدند. آقاي فلسفي گفت من از طرف آقايان از شما تشکر مي کنم، از آمدن به ملاقات ما، شايد دوست داريدبدانيد وضع ما چطور يست؟ وضع بسيار بد است. يک عده که خودشان مشعل دار آزادي و اخلاق و سعادت مردم هستند، حالا به اتهام بر هم زدن نظم افتاده اند زندان، کساني که طبيب مردمند، حالا به عنوان متهم آمده اند به زندان، آن هم در يک شرايطي که فاقد همه ي شرايط دنياست. يک عده مريضند، يک عده بايد دارو بين غذاي معيني بخورند، خانواده هايشان نمي دانند اصلا کجا هستند. مرده اند، زنده اند، در يک محيطي که جاي 50 تا گوسفند نيست، ما را با اين تعداد ريخته اند با اين محوطه ي کوچک. و اي کاش اينها فکر مي کردند که وضع ما اينجا طوري باشد که اگر فردا نوبت خودشان رسيد، به خودشان سخت نگذرد. همين که سخن به اين جا رسيد آيت الله خوانساري گفت: انشاء الله رفع سوء تفاهمات خواهد شد و بلند شدند و نگذاشتند آقاي فلسفي ادامه دهد و رفتند بعدا يک حواله دادند براي آقايان که کمکي باشد. يک عده مخالف بودند، يک عده موافق.
مثلا شيخ حسين لنکراني مي گفت ايشان خيال کرده اند که من يک بچه طلبه هستم. اينجا من پشه را رو هوا نعل مي زنم، حالا زنداني هستم، ولي من که از اعتبار نيفتاده ام. آقاي فلسفي گفت هر کسي نمي خواهد، نگيرد و ما مي دهيم به اين دربان ها و خدمه.
از خاطرات زندان همان تهديدي که نصيري کرد، يک خاطره ي تلخي بود براي من که به مسخره به من نشانه گيري کرد و من با دستم مي خواستم دفاع کنم. ياد مرحوم سيد عبدالحسين واحدي افتادم که بختيار هفت تير کشيد و کشت ايشان را. آمدم با دستم دفاع کنم که او مسخره کرد و من خيلي ناراحت شدم. البته ظهور و بروزي در خودم ندادم، ولي خيلي ناراحت شدم که چه کسي من را مورد تهديد و مورد شکنجه روحي قرار داد.
يک شيخ اسحق مشکيني بود، شيخي بود از عراق که وقتي اعلاميه از او گرفته بودند، ايشان را بازداشت کرده بودند، بعد خوابانده بودند و شلاق زده بودند تا حرف کشيدند و بعد چند نفر را گرفتند و دردسر دادند و فقط ايشان را شلاق زدند و ايشان هم با ما بود، اسمش در دفتر من هست. در زندان يکي از کارهاي خوبي که ايشان انجام داد، چون بعد از آزادي ما در زندان ايشان ماند. ايشان انگليسي را در زندان شروع کرد و ظرف 6-5 ماه ياد گرفت وقتي از زندان آمد بيرون، با دانستن زبان انگليسي آمد. وي که مورد تحسين من واقع مي شد در حفظ آيات قرآن و اشعار و انگليسي، که مي گفتم اگر انسان بخواهد درسي بخواند، در زندان هم مي تواند درس بخواند. ما يک سازمان آموزشي انصاري داشتيم که اين سازمان خيلي خدمات داشت. در مورد حجاب دختران که تلاش ميکردم که معلمين با حجاب و مدير با حجاب بگيرند از دولت و اين منعکس است در پرونده ي ما. دختر بچه ها را با حجاب مي پذيرفتم و بعد اين ها را هم درس مي داديم و هم کارهاي خياطي و خانه داري. بچه ها را از کلاس اول هم انگليسي، هم نماز بهشان ياد مي داديم و اعتقاد من بر اين است: واعدوا لهم ما استطعتم من قوه، فقط ادوات نظامي نيست. نتيجتا ما الان خيلي از افسرهاي نيروي نظامي و مخصوصا همافر، اين ها از شاگردان مدرسه ي ما هستند. در نهادهاي مختلف که هم پيشرفت درسي و هم پيشرفت ديني دارند و من با جامع تعليمات اسلامي حرفم شد که شما مي گوييد تلويزيون حق نداريد نگاه کنيد، درست نيست. بايد دانش آموز هم سينما برود، تلويزيون ببيند، بايد ببيند که در فساد نيفتد. اگر قرار باشد که يک بچه ي چشم و گوش بسته اي بار بياوريم، هزار جور کلاه سرش مي رود. در نزديکي ما مدرسه ي دبيرستان احمديه بود با مسئولان آنجا من اين بحث را داشتم که محدوديت چشم و گوش بسته درست نيست.
در مجموع بيش از سه ماه در زندان بودم. سؤالاتي که در زندان شد بيشتر بر روي پايه اين که شما که هستيد، کجابوديد، چه کار مي کنيد، الان در اين بلوا در کدام قسمت مداخله کرديد و امثال اين ها بود.
بعد در مورد حضرت امام سؤال شد که ايشان را در چه حدي قبول داريد؟ يا مقامشان پيش شما چقدر است؟ گفتم مرجع تقليدم است. رسا له اش در خانه من است. يکي از مراجع تقليد، ايشان است.

 15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)

گفتند زندگي ات از کجا اداره مي شود و چه کمک هايي به شما مي شود؟ گفتم مسجد و مدرسه و سازمان آموزشي دارم. اهل علم معمولا زندگي شان الله وکيلي اداره مي شود. همه في سبيل الله اداره ميشود.
تعهد اينکه از حوزه ي قضائي نبايد خارج شويد بايد اجازه بگيريد. آقاي فلسفي را هم روزهاي اول همان طور به بازجويي بردند.

يادداشت هايي در زندان
 

من هميشه دوست داشتم يک چيزهايي را بنويسم و تدوين کنم. حتي در دوران کودکي نوشته جاتي که در کلاس دوم مي رفتم مکتب، دارم.
در زندان هم که بودم، سعي مي کردم يک چيزهايي را يادداشت کنم، گاهي صورت جلسات را، گاهي شعر مي نوشتم.
در زندان شعرهاي زيادي سروده ام که بعضي از آنها را هنوز به ياد دارم. از جمله شعر طنز آميزي داشتم که بخشي از آن از اين قرار است:

 

واعظا بحث بزه کاري رندان به تو چه
از سياست سخن و رفتن زندان به تو چه

تو که نه قاضي و نه محتسبي و نه پليس
انتقاد از روش دسته ي دزدان به تو چه

تو برو مسئله ي غسل و تيمم بده شرح
مملکت گر که فتد دست يهودان به تو چه

گر به قم ريشه ي تقوا بکند دست ستم
کاخ سيلنن به فلک بر شد ايوان به تو چه
 

 15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)

در اين زمينه شعر مفصل و عجيبي است که خدا رحمت کند آقاي فلسفي را که اول براي ايشان خواندم، گفت نخوان براي آقايان، اين سروده سر تو را به باد مي دهد.
يک شعر فکاهي نشريه توفيق داشت که به اين مضمون بود:

 

گفتي که نان ارزان شود
کو نان ارزانت، عمه ات به قربانت

من اين را طولاني اش کردم و ترجمه به ترکي و عربي کردم. آقايان در زندان سينه مي زدند، مي خنديدند. آقاي فلسفي مي گفت از ته دل بخنديد که اين زندان با اين تبسم و خنده، بايد سمش و فشارش از بين برود.
شعر ديگري هم گفته ام که بيش از 700 بيت است و در آن اسامي همه ي زندانيان را به نسبت شأنشان آورده ام که در بعضي از آن ابيات را اکنون به ياد ندارم و برخي از آن به ياد مانده، چنين است:

ماه خرداد به سال چهل و دو
کي فراموش شود از من و تو

مرغ طبعم به سر شوق آمد
طوطي نطق مرا ذوق آمد

داستاني بسرايم ساده
از گروهي رجل آزاده

چون شد از حکم قضاي عدوان
جايگاه آن عزيزان، زندان

عده اي از علما و خطبا
همه را بود به زندان مأوا

همه مردان فضيلت بودند
زين سبب محبسشان جا دادند

اولين فرد مبرز ز ميان
فلسفي واعظ مشهور جهان

آن سخن پرور مجلس آرا
که بدي شمع شبستان ما را

مظهر لطف و وفا رفتارش
وحي منزل همه گفتارش

مجتهد در فن تبليغ بود
بر سر دشمن دين تيغ بود

فلسفي آن رجل فرزانه
آنکه باشد به جهان دردانه

قدر او از نظر ماهيت
برتر از همه روحانيت

بود استاد به هر علم و فنون
ليک توقيف خلاف قانون

بهر مردان خدا نيست عجب
عار نبود رهشان رنج و تعب

گر چه چون شير بود آزاده
حاليا کنج قفس افتاده

ديگر از جمله آيات عظام
که بود صاحب تقدير و مقام

بو علي فکرت و لقمان پيشه
اهل فضل و قلم و انديشه

آنکه استاد به علم و ادب است
مرتضي نام و مطهر لقب است

هم خطيب است و زعيم منبر
چون گلي از همه گل ها برتر

چون بود مطلع از شرح و فنون
شد معلم به علوم و به فنون

صاحب نطق و فصاحت باشد
مخزن علم و فقاهت باشد

مقدمش بر همه باشد برکت
برسرش هست نشان از عظمت

متقي، محور اذهان همه
که کمالش بوداذعان همه

همه افراد به فضلش قائل
بهترين رتبه ي علمي نائل

بار الاها برهان از قفسش
بکن آزاد ز دست عسسش

حيف و صد حيف چنين آزاده
که در اين کنج قفس افتاده

شيخ عباسعلي اسلامي
آنکه باشد ز رجال نامي

پهلوانيست به ميدان رثا
نک به زندان شده از ظلم و جفا

واعظ و باني تعليمات است
فاضل و صاحب تأليفات است

از مدار فلکي صد افسوس
محترم خائن و خادم محبوس

ديگر آن کس که زعيم ادب است
ناصرش نام، مکارم لقب است

اهل شيراز و مقيم است به قم
همچو بدري است ميان انجم

هست مصداق بسي استعداد
شده فيضيه ز سعي اش آباد

نوجواني است فضيلت پيشه
مرد علم و قلم و انديشه

صاحب شيوه و تقرير بود
قلمش در خور تقدير بود

همت از ناصيه ي او پيدا
که بود جزء رجال فردا

اينکه اکنون ز مکارم باشد
پس از اين جزء اعاظم باشد

لنکراني که حسينش نام است
سا ل ها شهره ي خاص و عام است

پيشتازي به سياست باشد
عالم و اهل کياست باشد

ديگراز عده ي آيات عظام
اعتماد است علي اصغر نام

واعظ و فاضل و اهل تدبير
هم مجاهد بود و مرد دلير

قامتش سرو، دلش مخزن عشق
همه جا، بر همه کس رهزن عشق

بس که اين مرد امين است و درست
اعتماد آمده از روز نخست

پيرمردي است ز اوصاف غني
بنده ي پاک خدا حاج کني

پيرباشد ولي از بنيه جوان
قدرتش کاملا از چهره عيان

بود مردي ز رجال زنجان
مفخر لطف و صفا و احسان

مظهر علم و کمال و رفعت
بوعلي سيرت و لقمان حکمت

نام شايسته اش عزالدين است
فخر اسلام، وقار دين است

آنکه در فضل بود بدر تمام
مقتداي بشر و فخر انام

شيخ صادق که بود خلخالي
هم شجاع است و مقامش عالي

پر دل و جرات، چون شير بود
در بر خصم چو شمشير بود

همه طلاب به قدرتش قائل
بهترين رتبه ي علمي نائل

سيد محترم و عبد کريم
لقبش هاشمي فرخنده زعيم

يک وعاظ خراسان باشد
مورد مهر جوانان باشد

کوچک اندام و ظريف است و نحيف
سخنش هست چو باران لطيف

چهره اش باز و پر از نور بود
عاقبت فاتح و منصور بود

با اثر منطق و عالي نظرش
زده حق تاج تبارک به سرش

شيخ مهدي که بود کروبي
وارث لطف و صفا و خوبي

مسقط الرأس او تويسرکان است
حاليا يوسف اين زندان است

خاضع و فاضل و باهوش بود
بهر دين و جاهد و پر کوش بود

بار الاها برهان از قفسش
بکن آزاد ز دست عسسش

سيدي هست مسمي به جواد
که بود رهبر خرم آباد

شهرتش در همه جا الياسي
قهرمان سخن و فراسي

هم چون الياس نبي وارسته
دل ز دنياي دني بگسسته

سيدي هست بلند استعداد
کرده زندان ز فصاحت آباد

خادمي هست به ابناي زمان
ز الجزاير، عربستان، ايران

واعظ نامي خرمشهر است
باني مدرسه در آن شهر است

مسجدي هست ورا آبادان
که شد از مقدم وي آبادان

حاج اشرف که زعيم دين است
مسلکش علم و عمل آيين است

هست کمتر کسي اندر تهران
که نگويد به وي استاد بيان

گرچه او بچه ي کاشان باشد
حاليا واعظ تهران باشد

واعظي بت شکن و خيبر گير
که مريدش ز صغير و کبير

رهنما شيخ مال انديشه
مصطفي نام و سياست پيشه

باني مسلم آزاد بود
بردباريش چو فرهاد بود

حامي ملت اسلام آمد
زين جهت طعمه ي اين دام آمد

مسلمين را همه حامي و کمک
بهر اين ايده بسي خورده کتک

الجزاير بودش مد نظر
به فلسطين و به لبنان ياور

بهر اسلام و براي قرآن
بارها گشته دچار زندان

ديگر از جمعيت اين مردان
دو جوان مرد شريفند در آن

نامشان شيخ علي و محسن
شأنشان بر همه باشد مذعن

چون که هستند دو آقا زاده
شهرت آمد به محدث زاده

بابشان باب حديث و خبر است
در بر اهل خرد معتبر است

شيخ عباس قمي خادم دين
کرده احيا قلمش شرع مبين

باشدش در همه جا تأليفات
صاحب کشف و کرم هم برکات

هست ز آثار هميشه زنده
دودمانش به جهان پاينده

چون بدي عالم عالي درجات
بفرستند به روحش صلوات

آنکه همسايه (10) است با انصاري
شيخ حسين است و لقب غفاري

مرد فضل و عمل و زحمتکش
در فقاهت بود اهل سنجش

يک نفر از رفقاي زندان
در ميان همه از پير و جوان

مرتضي سيدک مرتضوي
نبوي فطرت و سيرت علوي

هست از زمره ي سادات شريف
خادم دين و جوانمرد و عفيف

متبحر بود و با تقوا
شهر ري دارد منزل و مأوا

در عمل مظهر استعداد است
مجلس از مقدم او آباد است

مخلص مفلس او انصاري
ز ارادت بسرود اشعاري

درباره ي ديگر آقايان زنداني نيز اشعاري گفته ام که اکنون يادم نيست. اشعاري فکاهي نيز در زندان سرودم که برخي از ابيات آن را به ياد دارم:

محبس که شدي مخزن مهر
روي هم ريخته بود شصت و دو متر

گاه گه بوي تعفن آيد
گاه مأمور تفنن آيد

روزهايش مرتب باشد
قسمت ما پلو هر شب باشد

نان ما بود ز آرد سيلو
توي آشش قطعات زيلو

آلويش چو گُه تحليل شده
ريگ هايش همه قربيل شده
 

 15 خرداد، برافتادن مشروطه و برآمدن انقلاب اسلامي (3)

پي‌نوشت‌ها:
 

* دکتر علوم سياسي
 

منبع: فصلنامه تخصصی 15 خرداد ش 3
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.