باريا Baaria
نويسنده و کارگردان: جوزپه تورناتوره. مدير فيلم برداري:انريکو لوچيدي. موسيقي:انيو موريکونه. تدوين: ماسيمو کواليا. بازيگران:فرانچسکو شيانا(پپينو)، گتانو ارونيکا(چيچو)،مارگارت ماده (مانينا)، رائول بووا(روزنامه نگار اهل رم)، جورجو فالتي(کورتچا)، لئو گالوتا محصول 2009ايتاليا، 150دقيقه.
پيپنو، پسر چوپاني سيسيلي در باريا زندگي مي کند؛ شهري نزديک پالرمو مرکز سيسيل که هم به خاطر عمارت هاي تاريخي اش شهرت دارد و هم به دليل ارتباطات مافيايي اش. چيچو، پدر پپينو، نخستين فردي است که در ايتالياي فاشيست، در اين شهر خواندن و نوشتن ياد مي گيرد و با سواد شدنش براي مقام هاي محلي دردسرآفرين مي شود. در شهري تحت تسلط دموکرات هاي مسيحي که سعي دارند کاري به کار مافيا نداشته باشند، پسر هم به دنبال پدر هم به حزب کمونيست مي پيوندد . پيپنو، برخلاف ميل والدين مانينا، دختر زيباي محله، با او ازدواج مي کند ولي به خاطر شرايط دشوار اقتصادي مجبور مي شود به فرانسه برود. در بازگشت، به شوراي شهر مي پيوندد و در حالي که عليه فساد در شهرداري، نطق هاي آتشين ايراد مي کند، پسرش شور و اشتياقي خاص به سينما نشان مي دهد
از آن فيلم هاي پرفراز و نشيب که تماشاگر لابه لاي کوچه پس کوچه هاي روايتش گم مي شود، ديگر در اروپا نمي سازند يا به ندرت مي سازند؛ فيلم هايي که ظاهراً اهميتي ندارد چه قدر خرج برمي دارند(اين يکي سي ميليون دلار آب خورده) يا چه قدر طول مي کشند (باريا در نمايش افتتاحيه اش در جشنواره ونيز،165دقيقه بود). ولي گويا همين امکانات و اين داستان، چيزي بوده که به تورناتوره اجازه مي داده تا جاه طلبانه ترين فيلمش از سينما پاراديزو به اين سو را بسازد. البته اين هم درست است که در اين حکايت کما بيش خود زندگي نامه اي که نوعي ستايش است از شهر زادگاه کارگردان و خانواده و در و همسايه ها، شخصيت ها بي شمارند، مضمون ها اکثراً ورز نيامده اند، حرکت هاي پيچيده دوربين در صحنه هاي پرجمعيت، نمايشي است، دوربين زياد مي چرخد و بالا و پايين مي رود، و موسيقي انيو موريکونه هم به خاطر اذيت و آزار حسي بايد محاکمه شود . با وجود اين، اعتماد به نفس و شور و انرژي کارگرداني تورناتوره، روي هم رفته کار را سرپا نگه داشته و جلو برده. خيال پردازي هاي فيلم، ناگزير پاي فليني و آمارکورد را به ميان مي کشد و اين جاست که تورناتوره که خواسته همان نگاه طنازانه را به گذشته خود خانواده و شهرش بيندازد، کم مي آورد . و بعد، باز ناگزير، قضاياي خانواده سيسيلي، مقايسه با يک خانواده سيسيلي ديگر و پدر خوانده را پيش مي کشد و در اين مورد نيز فقدان گره ها و ضرب و زور دراماتيک است که توي ذوق مي زند.
در نهايت، فيلم بيش تر تعدادي تصويرهاي زيباي کارت پستالي از کار در آمده که از احساس واقعي در آن ها خبري نيست. همه چيز به شدت حساب گرانه جلوه مي کند تا براي اسکار نامزد شود(که شد). احساس غريبي است که به ديدن فيلمي بروي که مثلاً پر از احساس است و در حالي از سالن بيرون بيايي که احساساتت موهم برنداشته است. وقتي کارت پستالي از عزيزي دريافت مي کني، آن چه امکان دارد اشکت را در بياورد، چيزي است که نوشته شده و نه تصوير روي کارت. باريا کارت پستالي است که پشتش چيزي نوشته نشده.
لي مارشال، اسکرين اينترنشنال
منبع:مجله ماهنامه سينمايي فيلم 405
پيپنو، پسر چوپاني سيسيلي در باريا زندگي مي کند؛ شهري نزديک پالرمو مرکز سيسيل که هم به خاطر عمارت هاي تاريخي اش شهرت دارد و هم به دليل ارتباطات مافيايي اش. چيچو، پدر پپينو، نخستين فردي است که در ايتالياي فاشيست، در اين شهر خواندن و نوشتن ياد مي گيرد و با سواد شدنش براي مقام هاي محلي دردسرآفرين مي شود. در شهري تحت تسلط دموکرات هاي مسيحي که سعي دارند کاري به کار مافيا نداشته باشند، پسر هم به دنبال پدر هم به حزب کمونيست مي پيوندد . پيپنو، برخلاف ميل والدين مانينا، دختر زيباي محله، با او ازدواج مي کند ولي به خاطر شرايط دشوار اقتصادي مجبور مي شود به فرانسه برود. در بازگشت، به شوراي شهر مي پيوندد و در حالي که عليه فساد در شهرداري، نطق هاي آتشين ايراد مي کند، پسرش شور و اشتياقي خاص به سينما نشان مي دهد
از آن فيلم هاي پرفراز و نشيب که تماشاگر لابه لاي کوچه پس کوچه هاي روايتش گم مي شود، ديگر در اروپا نمي سازند يا به ندرت مي سازند؛ فيلم هايي که ظاهراً اهميتي ندارد چه قدر خرج برمي دارند(اين يکي سي ميليون دلار آب خورده) يا چه قدر طول مي کشند (باريا در نمايش افتتاحيه اش در جشنواره ونيز،165دقيقه بود). ولي گويا همين امکانات و اين داستان، چيزي بوده که به تورناتوره اجازه مي داده تا جاه طلبانه ترين فيلمش از سينما پاراديزو به اين سو را بسازد. البته اين هم درست است که در اين حکايت کما بيش خود زندگي نامه اي که نوعي ستايش است از شهر زادگاه کارگردان و خانواده و در و همسايه ها، شخصيت ها بي شمارند، مضمون ها اکثراً ورز نيامده اند، حرکت هاي پيچيده دوربين در صحنه هاي پرجمعيت، نمايشي است، دوربين زياد مي چرخد و بالا و پايين مي رود، و موسيقي انيو موريکونه هم به خاطر اذيت و آزار حسي بايد محاکمه شود . با وجود اين، اعتماد به نفس و شور و انرژي کارگرداني تورناتوره، روي هم رفته کار را سرپا نگه داشته و جلو برده. خيال پردازي هاي فيلم، ناگزير پاي فليني و آمارکورد را به ميان مي کشد و اين جاست که تورناتوره که خواسته همان نگاه طنازانه را به گذشته خود خانواده و شهرش بيندازد، کم مي آورد . و بعد، باز ناگزير، قضاياي خانواده سيسيلي، مقايسه با يک خانواده سيسيلي ديگر و پدر خوانده را پيش مي کشد و در اين مورد نيز فقدان گره ها و ضرب و زور دراماتيک است که توي ذوق مي زند.
در نهايت، فيلم بيش تر تعدادي تصويرهاي زيباي کارت پستالي از کار در آمده که از احساس واقعي در آن ها خبري نيست. همه چيز به شدت حساب گرانه جلوه مي کند تا براي اسکار نامزد شود(که شد). احساس غريبي است که به ديدن فيلمي بروي که مثلاً پر از احساس است و در حالي از سالن بيرون بيايي که احساساتت موهم برنداشته است. وقتي کارت پستالي از عزيزي دريافت مي کني، آن چه امکان دارد اشکت را در بياورد، چيزي است که نوشته شده و نه تصوير روي کارت. باريا کارت پستالي است که پشتش چيزي نوشته نشده.
لي مارشال، اسکرين اينترنشنال
منبع:مجله ماهنامه سينمايي فيلم 405