قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (1)

اين مقاله درصدد تبين مقصد رشد، و ارزش انسان در حيات فردي و اجتماعي است. انسان داراي يک هويت فردي و يک هويت اجتماعي است. مقصد رشد و ارزش انسان در حيات فردي، با دو عنوان «قرب به خدا» و «حيات طيب» مشخص شده است. قرب به کمال مطلق، به معني کامل تر شدن است. انسان هر چه کامل تر شود. به خدا نزديک
پنجشنبه، 17 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (1)

قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (1)
قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (1)


 

نويسنده:محمد عالم زاده نوري *




 

چکيده
 

اين مقاله درصدد تبين مقصد رشد، و ارزش انسان در حيات فردي و اجتماعي است. انسان داراي يک هويت فردي و يک هويت اجتماعي است. مقصد رشد و ارزش انسان در حيات فردي، با دو عنوان «قرب به خدا» و «حيات طيب» مشخص شده است. قرب به کمال مطلق، به معني کامل تر شدن است. انسان هر چه کامل تر شود. به خدا نزديک تر مي گردد. هر کس به خدا وابسته تر و فقيرتر باشد، کامل تر و به خدا نزديک تر است.
متکلمان حيات را به ترکيبي از «ادراک» و «قدرت» معنا کرده اند. موجود زنده، موجودي است که شعورمند و توانا، داراي قدرت شناخت و تصرف است. «حيات» در موجودات زنده داراي درجه بندي و مراتب است. هر چه انسان از اين دو ويژگي بيشتر بهره مند باشد، به معناي حقيقي حيات، نزديک تر است.
دربعد اجتماعي نيز، ارزش انسان بر اساس خدماتي است که ارائه مي دهد: هر چه اين خدمات ارزنده تر و گسترده تر باشد، تأثير وجود شخص بيشتر و در بعد اجتماعي موفق تر است.
کليد واژه ها: قرب به خدا، حيات، حيات طيب، کمال مطلق، حيات اجتماعي، ادراک و قدرت، کمال فردي، کمال اجتماعي، ارزش نسان.

مقدمه
 

ما انسان ها از آن روز که خود را شناخته ايم، هميشه براي دستيابي به «وضعيت بهتر» تلاش کرده ايم؛ گاهي براي تهيه يکي از لوازم زندگي، گاهي براي کسب يک موفقيت اجتماعي و گاهي براي به دست آوردن يک حال معنوي، يکبار براي اندوختن دانش بيشتر و بار ديگر در پي آسايش و لذّت افزون تر و ...در تکاپو بوده ايم و همه ي اينها را در ايجاد يک «وضعيت بهتر» مفيد و مؤثر دانسته ايم. اگر اين تلاش ها را که به اشياي کوچک و بزرگ و امور خرد و کلان زندگي تعلق مي گيرد، در ذهن خود مرور کنيم، به راحتي مواردي را مي يابيم که اين تلاش ها با شکست مواجه، و موجب دل خوري و ناخرسندي ما شده است. البّته در مواردي هم کوشش ما به نتيجه رسيده و ما را خشنود و رضايت مند ساخته است؛ اما هميشه اينگونه بوده است که پس از رسيدن به يک «وضعيت بهتر»، به دنبال «حالتي از آن بهتر» بوده ايم. شايد تهيه ي يک وسيله، لباس يا کتاب ما را خو شحال ساخته باشد، ولي هرگز به کلّي ما را راضي نکرده است؛ اگر زينت ياوسيله اي تهيه کرديم، پس از گذشت مدتي که با آن انس گرفتيم، در روياي رسيدن به زينتي گران بهاتر يا وسيله اي کامل تر به سر برده ايم و هميشه احساس کمبود و نارسايي کرده ايم؛ رنج محروميت و درد ناکامي، به طور دائم همراه ما بوده است. طبيعي است که با وجود اين تجربه ها، از خود بپرسيم: بهترين وضعيتي که مي توانيم در آن قرار داشته باشيم چيست؟ بزرگ ترين آرزوي دست يافتني و کمال نهايي ما انسان ها چيست؟ انتهاي حرکت انسان و قلّه صعود او چه نقطه اي است؟ آدمي تا چه اندازه مي تواند رشد کند و رسيدن به چه منزلي را «هدف» پاياني حرکت خود قرار دهد؟ خداي متعال انسان را براي چه آفريده است؟
با توجه به اينکه خداي متعال معماري شخصيت و ماهيت انسان را به خودش واگذاشته و او را به گونه اي آفريده است که مي تواند ماهيت تعريف خود را تغيير دهد و مناسبت خود را با جهان هستي عوض کند، اهميت اين پرسش بيشتر مي شود. شايد اساسي ترين پرسش بشر در طول تاريخ، پرسش از نهايت حرکت و مقصد نهايي اوست. انسان هرگاه از جريان خروشان عادت ها و روزمرگي ها خارج شده و فرصتي يافته است تا به خود بپردازد، به صورتي طبيعتي، نه تحميلي و دستوري از خويش پرسيده از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بوده است؟ و آخر به کجا مي روم؟ اين نوشتار در نگاهي گذرا و سريع، اما با بياني ساده و روان درصدد پاسخ به اين پرسش، و تبيين مقصد رشد، و ارزش انسان درحيات فردي و اجتماعي است و تلاش کرده با استفاده از تمثيل هاي متعدد و گويا، توجه مخاطب خود را به ژرفاي اين موضوع جلب کند.

انسان در دو چهره فردي و اجتماعي
 

انسان يک هويت و خودفردي و يک هويت و خوداجتماعي دارد؛ يعني يک شخصيت حقيقي فردي، و يک شخصيت اجتماعي و صنفي دارد. به همين دليل، همان گونه که موظف به خودشناسي، خودآگاهي و خودسازي فردي است، موظف به خودشناسي، خودآگاهي و خودسازي اجتماعي نيز مي باشد. همان گونه که در مقام يک انسان بايد از ظرفيت ها، دارايي ها، فرصت ها، نيازها، استعدادها، بايسته ها، وظايف و کاستي هاي خود اطلاع داشته باشد، به منزله ي يکي از اعضاي پيکره ي اجتماع، بايد ارزش خود را نيز در حيات اجتماعي بالا برد.
انسان، به اقتضاي انسانيت خود ــ به مثابه يک فرد، و فارغ از عضويت در اجتماع بشري ــ موظف است براي دستيابي به هدفي بلند، مسيري را طي کند؛ مرد و زن، پير و جوان، شهري و روستايي، کاسب و کارمند و کارگر و معلم، در اصلِ اين وظيفه تفاوتي با هم ندارند؛ زيرا همه در انسانيت مشترک اند. آن هدف بلند، همان حيات طيبه است که به تفصيل بيان خواهد شد. رسيدن به اين نقطه، تأمين ارزش انسان، در زندگي فردي است. انسان حتي اگر در تنهايي هم زيست کند، به حکم انسانيت خويش، موظف به خودسازي و تحصيل حيات طيب و کمالات اخلاقي است. انسان همچنين موظف به «حضور اجتماعي» است و به مقتضاي سرشت اجتماعي خويش، به منزله ي يک فرد، وظيفه دارد در اجتماع زندگي کند. کمال مطلوب انسان نيز در گرو همين زندگي اجتماعي مي باشد و با حضور در ميدان اجتماع قابل دستيابي است.
همين انسان، آن گاه که با جامعه مرتبط مي شود و عضوي از پيکره ي اجتماع مي شود، تعريف تازه اي مي يابد و وظايف جديدي بر دوش مي گيرد. در اين شرايط، نه به حکم انسانيت، بلکه به مقتضاي حضور اجتماعي اش وظايفي دارد. براي مثال، موظف است حقوق ديگران را رعايت کند؛ به نيازهاي هم نوعان خويش توجه داشته باشد و درصدد ارائه ي خدماتي به آنها باشد.
اکنون لازم است ارزش انسان را در هر يک از دو بعد فردي و اجتماعي بررسي کنيم.

مقصد رشد و ارزش انسان در حيات فردي
 

آفريننده ي بي نياز که انسان را براي جلوه ي کمالي بي نظيرآفريده و عشق به کمال را در سرشت او نهاده است، کمال نهايي او را در اسوه هاي برگزيده اي به نمايش گذاشته است تا شوق به آنها دل ها را به هيجان آورد. پيامبران و اولياي الهي که به مقصد عالي کمال رسيده اند، پس از بازگشت از اين سفرمعنوي و انساني، رهاورد ارزنده اي براي بشر آورده اند تا او را از سرگشتگي و
حيرت برهانند. پيامبران سخن از يک زندگي ديگر و برتر دارند و انسان را به سوي «حيات» و «قرب» فرا مي خوانند؛ آنان گفته اند انسان مي تواند از مرتبه فرشتگان بالاتر برود و به خدا نزديک تر شود. اين بالايي و نزديکي، هرگز توصيف وضعيت مکاني و نحوه ي قرار گرفتن جسم انسان نيست. در اين فصل، به توضيح مفهوم «قرب» و «حيات طيبه» انساني مي پردازيم.

قرب به خدا
 

در ادبيات ديني و در قرآن و روايات، آخرين مقصد حرکت انسان «قرب به خدا» معرّفي شده و بهترين وضعيت براي او، وضعيتي اعلام شده است که درآن، انسان به خدا نزديک تر باشد. اين نزديکي تا بدان جا پيش خواهد رفت که آدمي مثال و جانشين خدا مي شود و همان کند که خدا تواند و همان باشد که خدا خواهد.
درک بهتر مفهوم تقرّب بسيار اهميت دارد؛ زيرا هم شناخت ما را از خود و جايگاه والايمان در نظام جهان بيشتر مي کند و هم انگيزه ي بيشتري براي حرکت به ما مي دهد. اگر آدمي خود را «ذرّه اي فراموش شده و وانهاده» در گوشه اي از اين جهان بزرگ نپندارد و قابليت هاي خود را به خوبي بشناسد، هرگز حاضر نمي شود گوهر ارزشمد وجود خود را صرف کمتر از بهاي خود کند.
بي ترديد قرب به خدا، معناي مادّي ندارد، يعني به معناي کم شدن فاصله ي مکاني يا زماني ميان ما و خدا نيست؛ زيرا اولاً حقيقت وجود انسان همين کالبد مادي و بدن خاکي او نيست. بنابراين، نزديک شدن اين کالبد خاکي به چيزي، هرگز به معناي نزديک شدن انسان نيست؛ ثانياً خداي متعال، وجود مادي زماني و مکاني ندارد که بتوان با او رابطه اي مکاني يا زماني برقرار کرد؛ نسبت خدا به همه موجودات مادي در هر زمان و هر مکان مساوي است. از اين روي، دور و نزديک براي او فرض ندارد. همچنين قرب به خدا به معناي نزديکي اعتباري، قراردادي و تشريفي نيست. براي م ثال، نزديکان حاکم کساني هستند که حاکم نيست به آنها توجه بيشتري دارد؛ هر چند از حيث مکاني از او دور باشند. اين نزديکي صرفاً يک قرارداد جايگزين پذير است؛ يعني مي توان با تغييرقرارداد، فردي ديگر را به عنوان وزير و وکيل معرّفي کرد.
قرب به خدا، يک واقعيت وجودي است. از آنجا که خداي متعال کمال مطلق است، قرب به کمال مطلق به معناي کامل تر شدن است. وقتي مي گوييم يک دانشجوي کوشا به استاد نزديک تر است تا دانش آموز دوّم ابتدايي، هرگز فاصله ي زماني و مکاني و قراردادي را در نظر نگرفته ايم؛ بلکه مرادمان اين است که از نظر علمي و کمالات وجودي، ميان اين دانشجو و آن
استاد فاصله ي کمتري وجود دارد و اگر بنا باشد کار آن استاد به کسي واگذار، و جانشين يا نماينده اي براي او تعيين شود، شايستگي و فعليت دانشجو بسيار بيش از دانش آموز است؛ برخورداري ها و دارايي هايي آن استاد بيشتر در اين دانشجو ديده مي شود تا آن دانش آموز. بنابراين، استاد و دانشجو از اين جنبه مثل يکديگرند و مشابهت بيشتري با هم دارند.
قرب به خدا نيز اينچنين است. همه ي مخلوقات از آن روي که موجودند، به خدا نزديک اند، «وَ نحنُ اقرَبُ إليهِ مِنکم وَ لکن لا تُبصرونَ»؛ (واقعه:85) امّا با در نظر گرفتن ويژگي ها و کمالات وجود، فاصله ي آنها با خدا متفاوت است. فاصله ي آنها با خدا متفاوت است. فاصله ي جمادات با خدا بيش از فاصله ي حيوانات با خداست؛ زيرا حيوان آگاهي و حرکت دارد، امّا جماد اين ويژگي را ندارد. همچنين فاصله ي حيوان با خدا بسيار بيش از فاصله ي فرشته با خداست؛ زيرا آگاهي و قدرت فرشتگان با حيوانات قابل مقايسه نيست. در اين ميان، آدميان چنان آفريده شده اند که مي توانند باکسب کمالات بيشتر به سوي خدا حرکت کنند؛ مشابهت خود را با خدا افزايش دهند و از فاصله ي خود با خدا بکاهند؛ يعني خليفه و جانشين خدا شوند.
هر چه انسان کامل تر شود و وجود خود را گسترش دهد، به وجود آن کامل بي نهايت نزديک تر مي شود. دميده شدن روح الهي در وجود انسان «وَ نَفَختُ فيه من روحِي» (ص:72) و بهره گيري از رنگ الهي «صِبغَهَ اللهِ وَ مَن أحسَنُ مَنَ اللهِ صِبغَهً وَ نحَنُ لَهُ عابدُونَ» (ص:138) که در آيات قرآن بدان اشاره شده، بيانگر همين موضوع است.
با توجه به اينکه غير از خدا، کسي از خود چيزي ندارد و هر کمالي که آفريدگان خدا دارند، اصالتاً ازخدا و متعلق به اوست، مي توان دريافت که انسان هر چه داراتر و به خدا نزديک تر شود، وابستگي بيشتري به او خواهد داشت و اين وابستگي بيشتر، او را از خداي صمد غني دورتر مي کند. به تعبير ديگر، انسان در يک صفت هرگز به خدا نزديک نمي شود و آن صفت غنا و استقلال است. بنابراين، هر کس به خدا وابسته تر باشد، کامل تر و به خدا نزديک تر است. يکي از ويژگي هاي انسان، آگاهي از خودش است. با تکامل نفس، اين خودآگاهي نيزتکامل يافته و قوي تر مي شود؛ يعني انسان نحوه ي وجود خود را بهتر و روشن تر درک مي کند و بيشتر به وابستگي و نياز خود پي مي برد. براي نمونه، اگر شعاعي از نور را که به منبع نوري مانند خورشيد متصل است در نظر مي گيريم و فرض کنيم اين شعاع نور توان درک وجود خود را داشته باشد، مي تواند بيابد که حقيقتي جز ارتباط و اتصال با منبع نور ندارد؛ اما از آنجا که اين شعاع
تنها در يک نقطه به منبع نور متصل است، در صورت داشتن خودآگاهي، تنها به اندازه ي نقطه اتصال، از نحوه ي وجود خود و ارتباطش با خورشيد آگاه است. حال اگر اين شعاع نور مي توانست کامل تر و بزرگ تر شود، چون وجودش عين اتصال به منبع نور است، اتصال بيشتري با منبع نور پيدا مي کند و از آنجا که ــ به فرض ــ داراي خودآگاهي است، در نتيجه ي اين تکامل، از اتصال خود با منبع نور بيشتر آگاه مي شد و به همان ميزان منبع نور را شديدتر و واضح تر مي يافت. تکامل نفس انسان نيز موجب درک وابستگي بيشتر خواهد بود. همان طور که يک جسم شفاف هرچه شفاف تر باشد، کمتر ديده مي شود و وراي خود را بيشتر از خود نشان مي دهد، انسان نيز هرچه کامل تر مي شود، فقر و وابستگي خود را بيشتر درک مي کند و از خود، چيزي جز ارتباط با خدا نمي بيند. به عبارت ديگر، بين خود و خدا واسطه و حجابي نمي بيند و خود را در مقام موجود مستقل در برابر خدا نمي يابد.(1)
به تصوير روي جلد کتاب نگاه کنيد؛ اين تصوير را يک طراح هنرمند کشيده است. شايد شما هيچ گاه او را نديده، و اطلاع ويژه اي از او نداشته باشيد. اين تصوير هرگز شما را با قيافه ي ظاهري، دانش، کيفيت معاشرت، و خلق و خوي او آشنا نمي کند؛ اما بخشي از هنر، سليقه، دقت، توان و مهارت او در اين اثر آشکار است. تنها از ناحيه همين اثر احساس مي کنيد که نسبت به صفات آن طراح شناختي پيدا کرده ايد و گزاره هايي درباره ي او مي توانيد بيان کنيد؛ گويا تا اندازه اي او را مي بينيد. اين تصوير، خويشاوندي و قرابتي با آن طراح دارد.
آثارديگر اين شخص هر يک تا اندازه اي او را معرفي مي کنند براي مثال، اگر تصوير او را ببينيد يا صداي او را بشنويد يا از اظهارنظر او درباره ي مطلبي مطلع شويد؛ به صورت واضح تري با ويژگيهاي او آشنا مي شويد. گويا او را بهتر ديده ايد. هر يک از اين آثار، آينه و جلوه ي شخصيت آن طراح است که به اندازه ي خود، او را به ما معرفي مي کند. البته آينه و جلوه اي ناقص که تنها بخشي از صفات او را ارائه مي دهد. بي شک هر چه اين ارائه، جلوه گري و مظهريت بيشتر باشد، نزديکي اثر به صاحب اثر بيشتر است. اظهارنظرها و عقايد هر کس، از صداي او به شخصيتش نزديک تر است.
هرچه انسان بيشتر بتواند خدا را بنماياند و مظهريت بيشتري براي پروردگار داشته باشد، به خدا مقرب تر است؛ تا جايي که انسان آينه ي تمامي نماي او مي شود. خداي متعال بر خلاف ما انسان ها که با هيچ اثري نمي توانيم تمام صفات ظاهري و باطني خود را بنمايانيم، (2) آينه اي
تمام نما و جلوه اي تام دارد. به صورتي که اگر به آنها نظر شود، گويا خدا ديده شده است. اين مخلوقات ــ مانند تصوير درون آينه ــ استقلالي از خود ندارد، (3) اما مي توان گفت هر کس به آنها نظر کند، خدا را ديده است. آنها انسان هاي کامل، نماينده، خليفه و جانشينان خدايند. از آينه ي تمام نماي الهي که بسيار به او نزديک است با اين عنوان ها ياد شده است: خليفة الله، المثل الاعلي (نمونه برتر)، اسم اعظم، (4) مظهر تام، جلوه ي کامل، وجه تام و آيه ي کبري. «لا فرق بينک و بينها الا انهم عبادک و خلقک».(5)
نکته قابل توجه اينکه، مظهريت مخلوقات براي خدا، با مظهريت آينه و آثار براي انسان متفاوت است؛ مظاهر ما انسان ها معمولاً نوعي استقلال دارند؛ بخشي از آن منتسب به ماست و مظهريت دارد و بخش ديگري نيز منسوب به ما نيست. صدا يا نوشته هاي ما به گونه اي از ما جدا هستند و استلال دارند. براي مثال، يک ساختمان دو بعد دارد؛ از حيث صورت ظاهري منسوب به معماراست و از جنبه مصالح به کار رفته در آن، حقيقتي مستقل ازمعمار دارد. در حالي که آثار و جلوه هاي خدا، حقيقت مستقلي جز اين تجلي و نشانگري ندارند و به تمام حقيقت خود آيه و وابسته اند؛ «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (حديد: 3)
خداوند فرموده است:
عبدي، أطعني حتي اجعلَک مثلي، أنا أقول للشيء کن فيکون، أجعلک تقول للشيء کن فيکون.(6)
يا بن آدم! أنا غني لا افتقر، أطعني في ما أمرتک أجعلک غنياً لا تفتقر. يابن آدم! أنا حي لا أموت، أطعني في ما أمرتک، أجعلک حياً لا تموت. يا بن آدم! أنا اقول للشيء کن فيکون، أطعني في ما أمرتک أجعلک تقول للشيء کن فيکون.(7)
ما يتقرب الي عبد من عبادي بشيء أحبّ الي ممّا افترضتُ و انّه ليتقرّب الي بالنافله حتّي احبَّه. فاذا أحببتُه کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به ويده الذي يبطش بها، ان دعاني أجبته و ان سألني اعطيته.(8)
ابهام ديگر اينکه مراد از کمالات وجودي چيست؟ انسان چه چيزي کسب کند تا شباهت خود را با خدا بيشتر کند؟ آيا تحصيل ثروت و شهرت بيشتر انسان را به خدا نزديک تر ميکند؟ کدام دانش يا چه قدرتي موجب قرب به خداست؟
بي شک ثروت و شهرت حقايقي خارج از وجود انسان هستند. جمع شدن توده ي انبوهي از کالا در کنار جسم انسان، هرگز به معناي رشد حقيقت وجودي او نيست. همان گونه که شهرت و محبوبيت و جلب نظر ديگران، به کوچکي و بزرگي و منزلت واقعي او ارتباطي ندارد. يک
حيوان بسيار کوچک و بي مقدار نيز ممکن است مورد توجه عموم قرار گيرد و شهرت و عنوان داشته باشد؛ امّا به يين، افزايش علم و آگاهي يک کمال واقعي است.
ما آدميان هرگاه خود را با حشرات، چهارپايان و کودکان مقايسه مي کنيم، احساس بزرگي و برخورداري مي کنيم و با ديدن سرمايه ها و دارايي هاي فراواني که در اختيار داريم، بر خود مي باليم. همه ي ما بارها حرکت هاي مورچه ها را اطراف لانه ي کوچک شان ديده ايم و تلاش آنها را براي کشف وجابه جايي دانه هاي غذا را زير نظر گرفته ايم. شايد براي آزمايش، تکه ي نان يا دانه ي شکري بر سر راه آنها قرار داده باشيم يا با اشاره ي انگشت و يا ايجاد نسيم ملايمي، دانه ازدهان مورچه اي برگرفته باشيم. همچنين شايد مورچه را به لانه ي خود نزديک يا از آن دور کرده باشيم. در اين صحنه ها، اگر خود را ميان جمع مورچگان تصور کنيم، شور و شعف فراوان آنها را در يافتن آن دان
ي شيرين يا اندوه و غصه ي آنها را در غم از دست دادن آن دانه در مي يابيم. مورچه ي کوچک دانه شيرين شکر را مي بيند و از شادي به دست آوردن آن درپوست خود نمي گنجد، امّا به دليل ضعف قواي ادراکي خود، موجود بزرگي چون ما را که با اشاره ي انگشتي آن دانه و صدها مثل آن را در راه او قرار مي دهيم يا به کمترين زحمتي او را به لانه نزديک يا از آن دور و صدها مثل آن را در راه او قرار مي دهيم يا به کمترين زحمتي او را به لانه نزديک يا از آن دور مي کنيم نمي بيند. ما که از افقي برتر، زندگي مورچه را بررسي مي کنيم، بر حال و روز او تأسف مي خوريم و وجود او را کوچک مي شماريم و اورا در مرتبه اي نازل مي نگريم؛ زيرا مورچه توان ادراکي محدودي دارد و قادر نيست با حقايق فراوان آشنا شود. تمام دنياي مورچه به همان چند وجب لانه اش محدود است که از آن علم و اطلاع دارد و با آن ارتباط برقرار مي سازد.
تمام شخصيت حيوان محدود به دايره ي تصورات و علاقه مندي هاي اوست. هيچ چهارپايي از قواعد هندسه و فيزيک سر در نمي آورد؛ توان تحليل سياسي ندارد؛ ارزش نسخ خطي را نمي داند؛ با جغرافياي جهان آشنا نيست؛ از ديدن يک فيلم سينمايي لذّت نمي برد و خلاصه معناي حقايق بسياري را درک نمي کند. به همين دليل، مي گوييم وجود کوچکي دارد.
در مقابل، ما از اينکه اين همه را درک مي کنيم، شادمانيم و چون مي توانيم با حقايق فراواني ارتباط برقرار کنيم؛ خود را داراي وجودي برتر و در بهشتي گسترده تر مي يابيم. بزرگي وجود ما نه به اندام درشت و هيکل سنگين، بلکه به ميزان علم و درک و معرفت ماست. به بيان امام علي عليه السلام «قدر کل امريءٍ ما يحسن فَتَکَلَّمُوا فِي العلمِ تبين اقدارُکُم»؛ (9) اندازه ي وجود هر کسي همان است که مي داند. پس در علم سخن گوييد تا اندازه شما معلوم شود».
سطح درک و دريافت ما از حقايق جهان يکسان نيست. دغدغه ها و دردها وذهنيت هاو حساسيت هاي ما بسيار ناهمگون است. از اين روي، دنياي ما قابل توسعه است. ما با افزايش آگاهي و معرفت خود مي توانيم به جهاني ديگر وارد شويم. گوهر وجود ما از همين يافته ها و آگاهي ها تشکيل شده است و علم و معرفت دايره ي هستي ما را توسعه مي بخشد و ابعاد وجود ما را بزرگ تر مي کند.(10) علم پيرايه اي بر وجود ما نيست، بلکه زينت جان ما محسوب شود. علم به معناي گسترده و کاملش تمام حقيقت ما را تشکيل مي دهد. براي درک بهتر اين مطلب، بايد کالبد تن را از مجموعه ي هستي خودکنار زنيم. اگر ما تن نمي داشتيم، چه بوديم؟ مشتي آگاهي، گرايش و اراده. اکنون نيز همانيم و اين تن رعايت که فردا از ما گرفته مي شود، درحقيقت و هويت ابدي ما نقشي کوتاه مدت دارد.
انسان، آفريده شده است تا با افزايش شعور خود و درک بيشتر حقايق جهان، وجود خويش را کامل تر، و جهان خود را بزرگ تر سازد. راز عظمت انسان و سرّ برتري او بر فرشتگان، همين علم است؛ «وَ علّمَ آدم الاسماءَ کلّها ثمَّ غرضهم علي الملائکة فقال انبئوني بأسماءِ هولاءِ إِن کُنتُم صادقينَ؛ قالوا سبحانک لا علم لنا إِلّا ما علّمتنا انّک انت العليم الحکيم» (بقره: 30 و 31)
امّا آيا مراد از علم، علم رياضي، فيزيک و شيمي است؟
حقايق عالم در دو گروه بزرگ جاي مي گيرند: مادي و معنوي، پيدا و پنهان، ظاهر و باطن، شهادت و غيب. منظور از حقايق مادي يا پيدا، دسته اي از پديده هاست که ــ با واسطه يا بي واسطه ــ با حواس پنج گانه قابل مشاهده و دستيابي است که انسان با تلاش و زحمت مي تواند آنها و روابط بين شان را به وسيله ي ابزارهاي حسي خود بشناسد. دسته دوّم، حقايق غيبي (غيرمادي) است که از دسترس حواس پنج گانه خارج است و انسان نمي تواند با استفاده از ابزار مادي و حواس ظاهري با آنها مرتبط شود.
آن گونه که از آموزه هاي ديني بر مي آيد، نسبت ابعاد عالم ماده به حقايق پنهان جهان، نسبت حلقه به فلات است. گويا عالم ماده با همه ي عظمتي که براي ما دارد، به منزله ي حلقه کوچکي است که در بيابان پهناوري افکنده شده باشد. آنچه با حواس قابل درک است، ظاهر اين عالم است و در مقايسه با آن سوي هستي، به منزله محيط زندگي جنين (رحم مادر) در مقايسه با دنياي خارج، تنگ، تاريک و محدود است. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند: «آسمان دنيا نسبت به آسمان دوّم چون حلقه اي از زره است که در بياباني افکنده شده باشد هم چنين هر آسمان نسبت به آسمان مافوق خود اين گونه است».(11)
اکنون که دانستيم کمال انسان، به درست آوردن معرفت بيشتر از حقايق جهان مي باشد، لازم است اضافه کنيم که اين تلاش معرفتي بايد متناسب با ارزش اين حقايق توزيع شود. انسان در اين جهان چون پژوهشگري است که با هدف شناسايي يک شهر و تهيه ي نقشه ي آن، به آنجا سفر کرده و در مسافرخانه اي سکونت يافته است. اگر اين پژوهشگر بخواد در فرصتي محدود وظيفه ي خود را خوبي انجام دهد، نبايد براي جمع آوري اطلاعات به امورجزئي بپردازد، وي مؤظف است مهم ترين عناصر و اجزاي اين شهر را شناسايي، و نسبت ها و روابط ميان آنها را کشف کند. آن گاه اگر فرصتي باقي ماند، جزئيات نقشه تنظيمي خود را تکميل کند.
اگر فرض کنيم اين پژوهشگر شناسايي شهر را از مسافرخانه آغاز کند و تمام زمان خود را به شمارش آجرها يا مترکردن دقيق ابعاد آن مسافرخانه بپردازد و با کاوش فراوان درجه ي حرارت و شدت نور و آمار مفصلي از اجزاي اين منزل و طرح کاملي از نقشه آن فراهم آورد و حتي بهترين برنامه براي زندگي در آن را در
گزارش پاياني خود بياورد، زحمت فراواني کشيده است؛ امّا آيا مسئوليت خود را به خوبي ايفا کرده و سرمايه ي علمي شايسته اي فراهم آورده است؟ پژوهشگري که براي شناسايي شهر اعزام مي شود، بايد از شناسايي محل سکونت خود جز به اندازه ي لازم براي سکونت موقت، چشم پوشي کند و زمان محدود خود را به وظيفه ي اصلي اختصاص دهد.
خلقت انسان نيز حکايتي اينچنين دارد. اعزام انسان به اين دنيا، در مسافرخانه اي به نام عالم طبيعت، براي کسب معرفت و شناسايي جهان هستي است. بنابراين، شناسايي عالم طبيعت به عنوان جزئي کوچک از مجموعه ي هستي، تنها به اندازه اي مقبول و ارزشمند است که حيات موقّت انسان در اين مسافرخانه بدان نياز دارد. زماني آگاهي از عالم ماده، آگاهي کامل و ميدي است که نسبت ميان ظاهر هستي و باطن آن کشف شده، تأثير و تأثر متقابل ميان ماده و معناي به دست آمده باشد.
اگر دمي در اين جهان، سيم و زر و نعمت و شهوت پيرامون خود را ببيند، ولي قدرت که اين همه را با اشاره ي «کن» براي او فراهم آورده است نبيند، همچون مورچگان کور و کوچک است؛ هر چند ادعا کند و بر خود ببالد.

پي نوشت ها :
 

*دانش آموخته حوزه ي علميه و مدير گروه اخلاق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
دريافت: 89/3/24 ــ پذيرش: 89/6/15 nashrieh@abas.net
1.ر.ک: فلسفه اخلاق، مجتبي مصباح، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1380.
2.براي آشنايي کامل با شخصيت يک فرد چه بايد کرد؟ فرض کنيد فرصتي پديد آيد که چهره به چهره با آن هنرمند طرح روبرو شويم. در اين صورت آيا مي توانيم ادعا کنيم که او را کاملاً شناخته و ديده ايم؟ به يقين اندام مادي و چهره ظاهري آن هنرمند تمام شخصيت او نيست و اگر مي گوييم که او را ديده ايم، مرادمان اين است که پيکر او را ديده ايم نه او را و نه دانش و معرفت و اخلاق و ويژگيهاي شخصيتي اش را. به اين ترتيب همان گونه که اينجا مُجاز هستيم از واژه ديدن استفاده کنيم درباره ساير آثار او نيز مجازيم از اين واژه استفاده کنيم. زيرا در هر دو مورد تنها اندکي با او آشنا مي شويم. درباره آينه هم همين مسئله هست. وقتي کسي مي گويد خودم را در آينه ديدم مرادش اين است که از بدن خود تنها صورتمرادر آينه ديدم. حتي آينه هاي قدي بزرگ نيز تنها يک طرف اندام انسان را آ شکار مي کنند و توان نشان دادن همه ظاهر - و به تبع آن باطن شخصيت - انسان را ندارند. در اين دنياي مادي آينه اي که بتواند همه شخصيت ما را بنماياند وجود دارد. تنديس سه بعدي اي که مشابه يک نفر ساخته مي شود نيز گوياي کيفيت حرکت هاي او نيست. حتي فيلمي که از افراد گرفته مي شود نمي تواند نشان همه شخصيت آنها باشد. ناگزير بخشي از ويژگيهاي هر کس مخفي است و در تصوير و آينه و فيلم و تنديس قابل مشاهده نيست. به تعبير ديگر مي توان گفت اثر هر کس مقداري از شخصيت اوست يا اثر هر کس در مرتبه اي پايين تر، خود اوست.
تمامي آفرينش، با خدا چنين رابطه اي دارد. هر يک از آفريدگان به اندازه ظرفيت وجودي خود و کمالاتش نمايانگر قدرت و هنر و کمال پروردگار است. هر مخلوقي به زبان حال دم از او مي زند و صفات و ويژگيهاي او را مي نماياند. هر موجودي به نوعي و تا اندازه اي نشان دهنده خدا و آيه و آينه اوست. بنابراين در همه عالم مي توان او را ديد و تمام عالم اسم و جلوه و شأن و نشانه اوست. امير موحدان علي (ع) فرمود: ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه و فيه. به دريا بنگرم دريات بينم
به صحرا بنگرم صحرات بينم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنات بينم
قرآن کريم همين حقيقت را به روشني در آيات فراوان بيان کرده و همه مخلوقات را نشانه و آيه پروردگار معرفي کرده است. گرچه هر يک از مخلوقات تنها پاره اي از اوصاف او را مي نمايانند. اينما تولوا فثم وجه الله، از جمله کمالات انسان، معرفت به همين حقيقت است. تمام اخلاقيات بندگي مانند توکل، تفويض، تسليم، ....ناشي از درک اين حقيقت و رسيدن به اين مقام است.
3.انسان مي تواند آيينه تمام نماي خدا باشد يعني تمام صفات خدا را داشته باشد جز صفت استقلال و صمديت که مخصوص خدا است. خداي متعال همه کمالات را از خود و به استقلال دارد اما انسان هيچ کمالي ندارد مگر آنکه خدا به او عنايت کند. اگر همه کمالات را هم واجد باشد، در همه آنها به خدا وابسته است. يعني صفت صمديت خدا قابل کسب نيست ولي بقيه کمالات او به اذن و اراده او قابل کسب است. هر چه انسان به خدا نزديک تر شود و صفات وکمالات او را بيشتر دارا باشد درجه وابستگي او به خدا بيشتر مي شود يعني براي بقا در آن مرتبه وجودي و حفظ آن دارايي هاي حقيقي و صفات الهي به خدا محتاج تر و نياز او به منبع وجود بيشتر است. آنان که غني ترند محتاج ترند.
4.رابطه نام با صاحب نام رابطه آينه با صاحب تصوير است زيرا از ناحيه نام نيز با افراد به اندازه ناقصي آشنا مي شويم. به محض اينکه نامي را مي شنويم صاحب نام را تجسم مي کنيم و از رهگذر نام او با او ارتباط برقرار
مي کنيم. به اين اعتبار همه مخلوقات اسم خداي متعال هستند اما به تناسب ميزان بازنمايي حقيقت خود مي توان آنها را د رجه بندي کرد. نامي که بتواند بيشترين ويژگي هاي صاحب نام را بيان کند اسم اعظم است. در تعابير قرآني از مخلوقات به ک لمه نيز تعبير شده است شايد وجه اين تعبير نيز اين باشد که هر کلمه اي به اندازه خود ويژگي هاي صاحب کلام را مي نماياند و مظهراو به شمار مي رود. کلمه بودن کلمه به آن مفهومي است که بيان مي کند وگرنه لفظ بي مفهوم کلمه نيست، موجودات هم همه موجوديتشان به مظهر و آيه بودنشان است وگرنه به عدم واصل مي شوند.
5.از زيارت ماه رجب، مفاتيح الجنان.
6.علم اليقين، ج 2، ص 610.
7.ابن فهد حلي، عده الداعي، ص 310.
8.محمد بن يعقوب کليني، کافي، ج 2، ص 352، حديث 8.
9.همان، ج 1، ص 50.
10.در حکمت متعاليه از اين حقيقت به اتحاد علم و عالم و معلوم يا اتحاد عقل و عاقل و معقول ياد شده است.
11.محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 25، ص 385؛ محمدبن يعقوب کليني، کافي، ج 8، ص 153؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 55، ص 2.

منبع:نشريه معرفت اخلاقي، شماره 3



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.