شهيد علمدار

دي ماه هميشه براي خانواده شهيد علمدار حال و هواي ديگري دارد. شيرين ترين و تلخ ترين اتفاق هاي زندگي شان دراين ماه رخ داده است. يازدهم دي ماه روز تولد و روز شهادت سيد مجتبي است. مجتبي درهمين اوايل دي ماه شيميايي شد .در دي ماه ازدواج کرد و درهشتم دي ماه دخترش زهرا به دنيا آمد.
شنبه، 19 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد علمدار

 شهيد علمدار
شهيد علمدار


 

نويسنده: سيده فاطمه موسوي




 
امشب دل از ياد شهيدان تنگ دارم حال وهواي لحظه هاي جنگ دارم
فرسنگ ها دورم ز وادي محبت
با يک دل خسته زنيش سنگ تهمت
مسموم شد ساقي و پيمانه شکسته
از بخت بد، درب شهادت گشته بسته
(قسمتي از سرود شهيد علمدار)
دي ماه هميشه براي خانواده شهيد علمدار حال و هواي ديگري دارد. شيرين ترين و تلخ ترين اتفاق هاي زندگي شان دراين ماه رخ داده است.
يازدهم دي ماه روز تولد و روز شهادت سيد مجتبي است. مجتبي درهمين اوايل دي ماه شيميايي شد .در دي ماه ازدواج کرد و درهشتم دي ماه دخترش زهرا به دنيا آمد.
سال 1362 (يعني در سن هفده سالگي) به همراه چند تن از دوستانش دوره آموزش نظامي را در منجيل پشت سرگذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. سال 1363 وارد منطقه عملياتي جنوب شد و درگردان امام حسين 7 لشگر 25 کربلا مازندران با هنوان تير بارچي مشغول به خدمت شد.
در عمليات کربلاي 8 در شلمچه در سال 1366 ترکش خمپاره به کتف راستش خورد.دوستانش اصرار کردند که براي مداوا به پشت جبهه برود اما حاضر به اين کار نشد و با همان حالت تا پايان عمليات درمنطقه حضور داشت.همان ترکش تا آخر عمر از بدنش خارج نشد.
درتيرماه 1366 رسماً به عضويت سپاه د را»دو در کربلاي 10 از ناحيه پهلو به شدت مجروح شد و طحالش را از دست داد. اما هم چنان درجبهه ماند.سرانجام، دو سال پس از پذيرش قعطنامه 598، در زمستان سال 1369 مأموريت خود را در مناطق جنوب پايان داد و سپس فعاليت؛ کاري اش را در واحد عمليات و پس از آن در واحد تربيت بدني لشکر 25 کربلان در شهرستان ساري ادامه داد.

****

گفت: آقا! چرا اين قدر دلگير و ناراحتي؟!
و جواب شنيد: انگشتر بهترين عزيزم را در آبادان جا گذاشتم. اگر بيفتد و گم شود، واقعاً برايم سنگين تمام مي شود.
انگشتر خيلي برايش عزيز بود. مي گفت: اين انگشتر را يکي از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست او کرده و درهمان لحظه به شهادت رسيده .براي مأموريت به آبادان رفته بود وانگشتر را در حمام، بالاي طاقچه جا گذاشته بود. در راه برگشت به ساري، يادش افتاده بود که انگشتر بالاي طاقچه حمام مانده است. مجتبي گفت: بيا امشب دوتايي زيارت عاشورا و دعاي توسل بخوانيم، شايد اين انگشرت گم نشود، يا از آن بالا نيفتد.
زيارت عاشورا خواندند و راز و نياز کرده و خوابيدند. صبح، انگشتر روي مفاتيح الجنان بود؛ اصلا باورشان نمي شد؛ آبادان کجا و...
او اين يادگاري سيدمجتبي را نگه داشته تا سرسفره عقد دخترش به دامادش تقديم کند.

****

درمورد امام حسين (ع) و امام زمان (عج) که مي خواند، هميشه نيم نگاهي هم به امام حسن مجتبي (ع) داشت. مي گفت مداحان، کم تر به امام حسن مجتبي 7 توجه مي کنند و از اين بابت ناراحت بود.

****

گريه اش گرفته بود.
مي خواست به دانشگاه برود. اما حتي پول کرايه را هم نداشت. پنج تا يک توماني بيش تر توي جيبش نبود. توي جيب مجتبي هم پول نبود. وقتي به اتاق ديگر رفت، ديد چند اسکناس هزاري زير طاقچه است. تعجب کرد، گفت: اقا ما که يک پنج توماني هم نداشتيم، اين هزاري ها از کجا آمد؟
و جواب شنيد: اين لطف آقا امام زمان (عج) است .تا من زنده هستم به کسي نگو.
از اين موارد در زندگي شان کم پيش نمي آمد.

****

طحال نداشت. 15 سانت روده نداشت، ميگرن عصبي داشت. عفونتي هم درگلويش بود که وقتي عفونتش بالا مي گرفت، ديگر نمي توانست حرف بزند . اما هيچ کدام اين ها مانع آن نبود که به رسالتش عمل نکند. شيوه خاصي در جذب جوانان داشت.گاهي دوستانش مي گفتند: اين ها کي هستند که مي آوري هيئت؟ به يکي مي گويي بيا امشب تو ساقي باش. به يکي ميگويي اين پرچم را به ديوار بزن و.. ول کن بابا!
مي گفت: کسي که در راه اهل بيت (ع) هست که مشکلي ندارد، اما کسي که دراين راه نيست، اگر بيايد توي مجلس اهل بيت (ع) و يک گوشه بنشيند و شما به او بها ندهيد، مي رود و ديگر هم برنمي گردد اما وقتي تحويلش بگيريد، او را جذب اين راه کرده ايد.

****

يکبار يکي از بچه هاي هيئت آمد و گفت: توي مراسم ها و روضه اهل بيت (ع) اصلا گريه ام نمي گيرد!
گفت: اينجا هم که من خواندم، گريه ات نگرفت؟!
گفت: نه!
گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است .من دهنم آلوده است که تو گريه ات نمي گيرد!
تعجب کرده بود. مي گفت: عجب حرفي! من به هر کس گفتم، گفت، تو مشکل داري برو مشکلت را حل کن، تا گريه ات بگيرد! اما اين سيد مي ويد مشکل از من است!

****

کنار سيد نشسته بود و سيد هم طبق معمول شال سبزش را روي سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصي مشغول خواندن زيارت عاشورا و مداحي بود. پس ازمراسم، ناگهان شال سبز خود را بر گردن او گذاشت.
با تعجب پرسيد: اين چه کاري است؟!
گفت: بگذار گردن تو باشد. بعد از چند لحظه ديد جمعيت به سوي او آمدند وشروع کردن به بوسيدن والتماس دعا گفتن.
با صداي بلندگفت:اشتباه گرفته ايد، مداح ايشان است.اما سيد کمي آن طرف تر ايستاده بود و با لبخند به اونگاه مي کرد.

****

سيد هميشه مي گفت: «آدم بايد توجه کند. فردا اين زبان گواهي مي دهد. حيف نيست اين زباني که مي تواند شهادت بدهد که اين ها ده شب فاطميه نشستند و گفتند: يا زهرا(ع) و يا حسين (ع) آن وقت گواهي بدهد که مثلا ما شنيديم فلان جا لهو و لعب گفت، بيهوده گفت، ناسزا گفت، به ما درش درشتي کرد و..
احتياط کن! توي ذهنت باشد که يکي دارد مرا مي بيند، يک آقايي دارد مرا مي بيند ، دست از پا خطا نکنم که مهدي فاطمه (ع) خجالت نکشد. وقتي مي رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده نشود وسرش را پايين نيندازد. فرداي قيامت جلوي حضرت زهرا (ع) چه جوابي مي خواهيم بدهيم.»

****

هميشه اول تا يازدهم دي ماه هر سال مريض بود .بيماري اش گاهي اوقات شدت داشت و گاهي نه.
عفونتي که درگلويش بود که هميشه در اول دي ماه بروز مي کرد.
از مراسم دعاي توسل برگشته بود .حال عجيبي داشت . او که هيچ وقت شوخي نمي کرد و جدي بود، آن شب خيلي خوشحال بود.
همسرش گفت: آقا! امشب چه خبر است که اين قدر خوشحالي؟
و جواب شنيد: خودم هم نمي دانم؛ ولي احساس عجيبي دارم. دلم مي خواهد بخندم.
حرف هايي زد که انگار مي داند مي خواهد برود. همسرش فکر کرد، اين ها جزو شوخي هاي جديد است. مي گفت: آقا امضا کرد. آقا امضا کرد، داريم مي رويم. بعد گفت: به فلاني (يکي از دوستانش) بگو بيايد من کارش دارم. به دوستش زنگ زدند.آن شب خوابيد و نزديک صبح، تب کرد . به دوستش گفت: قبل از اين که به بيمارستان بروم ، بگذار بروم حمام.
گفت: چرا؟
و جواب شنيد:« مي خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده مرا امضا کرد . گفت توبايد بيايي.ديگر بس است توي اين دنيا ماندن. من ديگر رفتني هستم. بيخود براي من زحمت نکشيد. مردن مرا شما به تأخيرمي اندازيد. من امروز، فردا مي ميرم؛ ولي شما يک هفته مي خواهيد مردن مرا به عقب بيندازيد.»
غسل شهادت انجام دادورفت بيمارستان وهمان طور که گفته بود يک هفته بعد...
هم اتاقي هايش مي گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از يک هفته بيهوشي کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد وشهادتين را گفت و شهيد شد.

****

ده قانون علمدار
 

براي خودش ده قانون وضع کرده بود.
قانون اول: بارالها ، اعتراف مي کنم به اين که قران را نشناختم و به قرآن عمل نکردم.حداقل روزي ده آيه قرآن را بايد بخوانم. اگر روزي کوتاهي کردم و به هر دليلي نتوانستم اين ده آيه را بخوانم روز بعد بايد حتماً يک جزء کامل بخوانم. (تاريخ اجراء 69/5/4)
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف مي کنم به اين که نمازم را بي معني خواندم و حواسم جاي ديرگي بود.در نتيجه دچار شک درنماز شدم. حداقل روزي که دو رکعت نماز قضا بايد بخوانم. اگر روزي به هر دليلي نتوانستم اين دو رکعت نماز را بخوانم ، روز بعد بايد نماز قضاي يک 24 ساعت(17رکعت) بخوانم. (تاريخ اجراء 69/5/11)
قانون سوم: خدايا! اعتراف مي کنم به اين که مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولي نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب بايد دو رکعت نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دليل نتوانستم اين دو رکعت را به جا بياورم روز بعد بايد 20 ريال صدقه و8 رکعت نماز قضا بجا بياورم.(تاريخ اجراء 69/5/26)
قانون چهارم: خدايا! اعتراف مي کنم به اين که شب با ياد تو نخوابيدم و براي نماز شب هم بيدار نشدم. حداقل در هر هفته بايد دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب هاي پنجشنبه و شب جمعه باشد .اگر به هر دليل نتوانست نماز شب را بجا بياورم بايد بجاي هر شب 50 ريال صدقه و 11 رکعت نماز را به جا بياورم.(تاريخ اجراء 69/6/16)
قانون پنجم: خدايا! اعتراف مي کنم به اين که «خدا مي بيند» را در همه کارهايم دخالت ندادم و براي عزيز کردن خودم کار کردم. حداقل درهر هفته بايد دو صبح زيارت عاشورا و صبح جمعه بايد سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دليلي نتوانستم زيارت عاشورا را بخوانم بايد هفته بعد 4 صبح زيارت عاشورا و يک جزء قرآن بخوانم واگر صبح جمعه اي نتوانستم سوره الرحمن بخوانم، بايد قضاي آن را در اولين فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم. (تاريخ اجراء 69/7/13)
قانون ششم: حداقل بايد در آخرين رکوع و درکليه سجده هاي نمازي هاي واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين عمل را انجام دهم ، بايد به ازاي هر صلوات 10ريال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم. (تاريخ اجراء 69/8/18)
قانون هفتم: حداقل بايد درهر 24 ساعت 70بار استغفار کنم.اگر به هر دليل نتوانستم اين عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدي بايد 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبديل مي شود(تاريخ اجراء 69/9/30).
قانون هشتم : هر کجا که نماز را تمام مي خوانم بايد در هفته 2 روز را روزه بگيرم. بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد.اگر به هر دليلي نتوانستم اين عمل را به جاي بياورم در هفته بعد به ازاي دو روز 3 روز و به ازاي هر روز 100 ريال صدقه بايد بپردازم. (تاريخ اجراء 69/11/19)
قانون نهم: در هر روز بايد 5 مسئله از احکام حضرت امام را بخوانم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين عمل را به جا بياورم روز بعد بايد 15 مسئله بخوانم. (تاريخ اجراء 70/1/14)
قانون دهم: درهر 24 ساعت بايد 15 بار تسبيح حضرت زهرا 3 براي نماز يوميه و2 بار هم براي نماز قضا بگويم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين فريضه الهي را انجام دهم بايد به ازاي هر يکبار ، 3 مرتبه اين عمل را تکرار کنم. (تاريخ اجراء 70/3/15)
منبع:مجله ديدار آشنا 123



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.