امانات الهي

(انّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَ الأرضِ وَ الجِبالِ فَأَبَينَ أن يَحمِلنَهَا وَ أشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَهَا الإنسانُ إنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)؛ (1) ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم. آن ها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش كشيد! او بسيار ظلم و جاهل بود. (قدر اين عظمت را نشناخت و بر خود ستم كرد).
دوشنبه، 30 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امانات الهي

امانات الهي
امانات الهي


 

نويسنده: سيده طاهره آقاميري




 

ولايت و خلافت الهي
 

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:
(انّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَ الأرضِ وَ الجِبالِ فَأَبَينَ أن يَحمِلنَهَا وَ أشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَهَا الإنسانُ إنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)؛ (1) ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم. آن ها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش كشيد! او بسيار ظلم و جاهل بود. (قدر اين عظمت را نشناخت و بر خود ستم كرد).
اين چه امانتي بود كه آسمان ها و زمين با همه ي وسعت و كوه ها با همه ي قدرت كه دارند، از حمل آن خودداري كردند، اما انسان ضعيف و حقير آن را بر دوش كشيد؟
مفسران پيرامون اين آيه، نظريات مختلفي را بيان كرده اند. ايشان امانت را به واجبات و تكاليف ديني چون نماز و روزه، عقل، اعضا و جوارح انساني، آزادي و اختيار، امانت هايي كه مردم از يكديگر مي گيرند و يا به هم مي سپارند و به ولايت و خلافت الهي يا به عبارتي، استعداد انسان براي رسيدن به حقايق دين از راه علم و عمل تفسير نموده اند.
با دقت در هر يك از تعابير فوق، مي توان دريافت كه بين هيچ يك از اين تفاسير، تضاد و تناقضي وجود ندارد؛ زيرا انسان موجودي است كه مي تواند در سايه ي عقل و اراده و با كسب معرفت به وسيله ي پيروي از دستورات الهي، به مقام خلافت و ولايت الهي صعود كند.
خدا به انسان امتيازاتي داده كه به موجودات ديگر نداده است و اين امتيازات براي انسان مسئوليت آور است؛ به همين دليل، انسان با داشتن استعدادهاي والاي خدادادي، امانت الهي، يعني مقام خلافت را پذيرفت؛ زيرا برتر از آسمان ها و زمين است و امين خدا در هستي است.
آسمان ها و زمين و كوه ها با همه ي عظمتي كه دارند، چون استعداد لازم را براي پذيرش نداشتند؛ با زبان حال، عدم آمادگي خود را اعلام كردند. بي شك آنچه انسان پذيرفت، چيزي غير از تسبيح و ستايش و سجده بود؛ زيرا اين تكليف را آسمان ها و زمين به راحتي پذيرفته اند:
(وَإن مِن شَيءٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لكِن لاتَفقَهُونَ تَسبيحَهُم). (2)
از آن جا كه هستي شعور دارد، هر پديده اي در عالم هستي به حمد و ستايش پروردگار مشغول است. تسبيح آنان نيز ويژه ي دنياي خودشان است، ولي انسان آن را نمي فهمد.
ملائكه نيز تسبيح پروردگار را مي گويند:
(نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدكَ وَ نُقَدّسُ لَكَ). (3)
بنابراين، انسان عهده دار امانتي شد كه پذيرش آن نشانه ي عقل و سبب افتخار او است و اگر خداوند متعال انسان را به «ظلوم» و «جهول» توصيف مي كند، آيا به دليل پذيرش امانت الهي، يعني خلافت الهي است؟
مسلماً پاسخ اين سوال منفي است؛ زيرا پذيرش بر اساس آگاهي بوده و ظلوم و جهول بودنش به دليل عدم حفظ اين امانت و خيانت در آن بوده است؛ لذا مي توان نتيجه گرفت كه خيانت در امانت، ناشي از ظلم و جهل است. همواره در طول تاريخ و از ابتداي آفرينش، آدمي ارزش هاي بزرگ را به فراموشي سپرده است و امانتي كه حفظ آن مي تواند آدمي را به بالاترين مقام برساند، خيانت در آن، انسان را به جايي مي رساند كه مصداق اين تعبير قرآني (بَل هُم أضَلُّ) (4) مي شود و بزرگترين ظلم را به خويشتن روا مي دارد. حتي حضرت آدم كه از مقام عصمت برخوردار بود، پس از ترك اَولي - كه همان خوردن از شجره ي ممنوعه بود - اعتراف مي كند كه بر خويشتن ستم كرده و امانت الهي را فراموش كرده است:
(رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَإن لَم تَغفِر لَنَا وَتَرَحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرينَ). (5)
در انديشه ي حضرت امام نيز خلافت الهي از بزرگترين شئون الهي است و از اين خلافت است كه جريان خلافت در عوالم هستي آغازمي گردد، لذا ايشان مي فرمايند:
اين خلافت نه تنها روح، ريشه و سر آغاز خلافت محمدي است، بلكه اساس خلافت در همه ي عوالم هستي و اصل جريان خلافت، خليفه و استخلاف از همين خلافت سرچشمه مي گيرد. (6)
از ديدگاه اهل معرفت، خليفه ي الهي بايد به همه ي صفات «مستخلف عنه» متصف باشد؛ يعني خداوند را به اندازه ي وسعت وجودي خود در خويشتن فراهم نموده و مظهر صفات جمال و جلال الهي گردد. (7)
وقتي خداوند مي فرمايد: (انّي جاعِلٌ فِي الأرضِ خَليفَةً)، (8) پس خليفه ي وي كه مظهر او است، بايد چون او شود و كمالات و جلوات ذاتي محبوب خود را ظهور بخشد؛ زيرا محبودب گنج پنهاني است كه بايد محبّ وي، آن را آشكار كند؛ چنان كه خداوند در حديث قدسي مي فرمايد:
«كنت كنزاً مخفيّاً أن اُعرف، فخلقت الخلق لكي اُعرف»؛ (9)
من گنج پنهاني بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم؛ پس آفريدم تا شناخته شوم.
مولانا در اين باره، چنين مي سرايد:
كنت كنزاً كنت مخفياً شنو
گوهر خود گم مكن اظهار شو
بهر اظهار است اين خلق جهان
تا نماند گنج حكمتها نهان
حضرت امام (ره) مي فرمايند:
غايت آمال و نهايت حركات و منتهاي اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشّاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است. (10)
اما همه ي انسان ها توان درك اين حقيقت و شناخت محبوب ساري در هستي يا هستي به جلوه درآمده را ندارند و امام اين ناآگاهي را در فطرت محجوبه جستجو مي كنند. از اين رو، طالب حقيقت را فرا مي خوانند كه با قدم معرفت به خرق حجب بپردازد تا بدين طريق محبوب فطرت كه مطلق و تام است، شناخته شود ... و انسان طالب، با خود آگاهي مي تواند حقيقت گمشده و پنهان آشكار خود را ببيند ... و الا معشوق همواره در ديده و دل عاشق است. (11)
چنان كه امام حسين (ع) در نيايش روز عرفه به اين معنا اشاره مي كنند و مي فرمايند:
«عميت عين لا تراك عليها رقيباً»؛ كور باد چشمي كه تو را نبيند كه بر او نگهبان هستي.
از ديده ي عاشقان نهان كي بودي
فرزانه ي من جدا ز جان كي بودي (12)

نفس و جان
 

انسان مسافري است كه از ديار خدا آمده است: (وَ نَفَختُ فيه مِن روحي). (13)
جان انسان وديعه اي است از خداوند به انسان خاكي؛ پس بايد در حفظ اين امانت كوشيد و از خود غفلت نكرد تا به لقاء الله رسيد.
هر انساني به تناسب توانايي و ظرفيت روحي خود بايد حجاب هاي ظاهر و باطن را پاره كند و در اين راه نبايد مغرور به رحمت باشد؛ زيرا موجب غفلت از دوست مي شود و از طرفي يأس از رحمت الهي نيز موجب خسران دنيا و آخرت مي شود. (14)
نبايد لحظه اي از خود غافل شوي، بلكه هر دم بايد به خويشتن بنگري كه سرمايه ي بزرگ و گنج پنهاني داري كه بايد عيانش كني. چنان كه در ديوان منسوب به علي (ع) اين گونه آمده است:
أتزعم أنّک جرم صغير
و فيك انطوي العالم الأكبر
بايد با محاسبه ي نفس و تصفيه ي باطن و رفع ظلمت ها و زدودن زنگار غفلت، نفاق، كفر و ... از آينه ي دل، به نور فطرت كه به صورت امانت در دل انسان تعبيه شده است، باز گردي. چنان كه امام (ره) مي فرمايد:
اي عزيز! بيدار شو و غفلت و مستي را از خود دور كن، و در ميزان عقل بسنج اعمال خود را، قبل از آنكه در آن عالم ميزان كنند. و حساب خود را بكش، قبل از آنكه از تو حساب كشند. و آينه ي دل را از شرك و نفاق و دورويي پاك كن و مگذار زنگار شرك و كفر، او را طوري بگيرد كه به آتش هاي آن عالم پاك نگردد. نگذار نور فطرت مبدل به ظلمت كفر شود. نگذار (فِطرَتَ اللهِ الّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيهَا) (15) ضايع گردد. اين قدر
خيانت مكن بر اين امانت الهي. پاك كن آينه ي قلب را تا نور جمال حق در او جلوه كند. (16)
اگر چه در ظاهر امر و در لسان عامه ي مردم، قلب، همان گوشت صنوبري شكلي است كه عهده دار خون رساني به اعضا و جوارح آدمي است، اما چهره ي باطني دل، حقيقت لطيفي است كه انسانيت انسان در پرتو آن شكل مي گيرد و ميزان ارزش آدمي در رشد و شكوفايي آن نهفته است.
در كاربرد قرآن، همين جنبه از «دل» مدّ نظر مي باشد و در مواردي، از مهر نهاده شدن بر قلب ها و سخت شدن و پرده به خود گرفتن آن، سخن گفته است.
(ثُمَّ قَسَت قُلُوبُكُم مِن بَعدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ أَو أشَدُّ قَسوَةً). (17)
در آيه ي فوق از سخت شدن دل هاي افرادي از بني اسرائيل سخن مي گويد كه نه چشمه ي عواطف و علم از آن مي جوشد و نه قطرات محبتي از آن تراوش مي كند و نه از خوف خدا تكاني مي خورد.
(وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلفٌ بَل لَعَنَهُمُ اللهُ بِكُفرِهِم)؛ (18) آن ها (از روي استهزا) گفتند: دل هاي ما در غلاف است. (از گفته ي تو چيزي نمي فهميم). آري، خداوند به جهت كفرشان آن ها را از رحمت خود دور كرده است.
در اين آيه از برخي يهودياني كه در برابر تبليغات پيامبر ايستادگي مي كردند، سخن مي گويد. به واسطه ي كفر و نفاق دل هاي آن ها در حجاب هايي از ظلمت گناه و كفر قرار گرفته است و خود را از رحمت خدا محروم كرده اند. در روايات متعددي نيز به عظمت قلب اشاره شده است؛ تا آنجا كه در حديث قدسي قلب مؤمن، حرم الهي معرفي مي شود.
«لا يسعي أرضي و لا سمائي ولكن يسعني قلب عندي المؤمن»؛ (19)
زمين و آسمان گنجايش مرا ندارد، ولي قلب بنده ي مؤمن من، گنجايش مرا دارد.
منظور از اين گنجايش، داشتن قابليت براي اسما و صفات الهي است.
در حديث ديگر چنين آمده است:
«القلب حرم الله و لا تسكن في حرم الله غير الله»؛ (20) قلب حرم خدا است، در حرم خدا، غير خدا را جاي مده.
پس قلب امانتي است از خدا نزد ما كه غير او را نبايد در خانه ي او ساكن كرد. چنان كه امام نيز مي نويسد:
دل مؤمن عرش و سرير سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدس و صاحب دل، ذات مقدس است. توجه به غير حق تعالي، خيانت به حق است و حبّ به غير ذات مقدس و خاصان او، كه حبّ او است، خيانت است در مشرب عرفان. (21)

دل، امانت خدا
 

گر نداري سر عشّاق و نداني ره عشق
سر خود گير و ره عشق به رهوار سپار
پاك و پيراسته ساختن قلب از غير حق و تسليم نمودن آن به محبوب مطلق، ابتداي راه بندگي است و بريدن از دنيا و نفي تعلقات، لازم و ضروري است؛ اما از آنجا كه از فرديت خود رها مي شود؛ نگاهي مهربانانه به همه ي مخلوقات دارد و همه ي عالم محبوب او مي شود. دنيا و آنچه در او است معبري است كه بايد از آن عبور كند و محل استقرار نيست.
امام راحل محبّ حقيقي را كسي مي داند كه نداي (فَاخلَع نَعلَيكَ إنَّكَ بِالوَادِ المُقَدَّسِ طُويً) (22) حضرت محبوب را پيوسته در گوش دارد و مي داند كه وادي عشق، وادي مخلصان و مقدسان است و با دلبستگي به غير ناسازگار مي باشد و اين محبت «عشق» نام دارد.
ابن عربي در تعريف عشق مي گويد:
عشق، فراگيري محبت بر عاشق است، آنچنان كه تمام اجزاي وجود او را در برمي گيرد. او با همه ي وجود، عاشق مي شود. اين فراگيري از نوع شمول و درآميختگي است كه سخت دردمندانه است و همچون پيچكي (23) است كه به جان درخت مي افتد و حياتش را مي ستاند. دردي است كه در حين فرياد گنگ است و گوش شنوايي ندارد. (24)
معشوق حقيقي و محبوب اول و غاية الغايات خدا است و مسلمان و كافر به سوي او مي روند اگر چه اين بندگان توجهي ندارند و گاه به اشتباه به دنبال معشوق هاي مجازي مي روند.
آدمي زاده ي طرفه معجوني است كز فرشته سرشته وز حيوان
گر رود سوي اين، شود پس از آن ور كند ميل آن، شود به از آن
گاه سوي پروردگار و گاه سوي معشوق مجازي مي روند و ثبات قدم ندارند؛ در نتيجه قلب آن ها را منكوس مي سازد. (25) كنايه از آنكه قلوب آن ها واژگونه و حركت و سير معنوي آن ها بر غير صراط مستقيم است. (26)
به عبارتي، همچون كاسه اي است كه دهانش به سوي زمين است؛ لذا هر چه باران بيايد قطره اي عايد او نمي شود. براي آنكه دهانش رو به زمين است و از شدت اين افتادگي آنقدر به تنگي مي افتد كه مي خواهد خود را برهاند آنگونه كه مي خواهد سر بلند كند رو به آسمان كند تا نصيبي از نم الهي ببرد.
چه بسا معشوق مجازي رهزن دلش شود و قلبي نباشد كه ادراكي كند، جز حسرت و ندامت و ملامت و غيره؛ زيرا كه در اين دلدادگي مجازي، همه چيز از آدم گرفته مي شود.
پس نبايد گوهر دل را ارزان بفروشيم، بلكه بايد معشوق حقيقي را برگزينيم و با تحمل هر مشقّتي، به سوي او رهسپار شويم.
چون سرو و سنبله بالاروش باش
بنفشه وار سوي پست منگر (27)
با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم
يا رضاي دوست بايد يا هواي خويشتن
آنچه بيني جز هوا، آن دين بود بر دل نشان
آنچه بيني جز خدا، آن بت بود در هم شكن
آري، دل مؤمن حرم الهي است و امانتي است در دست ايشان. بيگانه را به اين خانه نبايد راه داد. اگر بيگانه صاحب خانه شود، غاصبي است كه به خاطر خيانت امانتدار جرأت اين غصب را يافته است. پس بايد به واردات و صادرات قلب توجه كرد و اغيار را به خانه ي صاحب دل - يعني خدا - راه نداد و بايد از هر چه غير او است دل را پاك كرد؛ زيرا توجه نمودن قلب به غير حق از جمله ي خيانت ها است. (28)
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم
هان! اگر خيال ورود در وادي عشق و محبت - كه وادي مقدسين و مخلصين است - داري، با محبت ديگران نتوان در آن قدم نهاد. (29)
متأسفانه، دل برخي از انسان هاي رشد نيافته به جاي آنكه سرير محبت خدا و اولياي الهي باشد، در بي ثباتي و اضطراب؛ مانند برگي است كه ازدرختي آويزان و اسير بادهاي گوناگون طبيعي است. و آنكه رقيب دل است و در كمين او است «نفس» نام دارد كه همواره در صدد است با وسوسه هاي نفساني سرمايه ي دل؛ يعني صدق، صفا، كشف و شهود را از وي بگيرد؛ چنان كه عطار مي گويد:
دل سوار مملکت آمد مقيم
روز و شب اين نفس سگ او را نديم
هر كه دل از حضرت جانان گرفت
نفس از دل نيز هم چندان گرفت (30)
بنابراين، براي رسيدن به مقامات معنوي بايد با آگاهي از دل، آن را از دام نفس رها ساخت. عطار در كتاب اسرارنامه، دل را آيينه ي جهان نما معرفي كرده و آن را در مقابل عشق نهاده است. البته لفظ عشق در برخي روايات اسلامي چندان مورد عنايت نبوده و به جاي آن از لفظ حبّ و ودّ استفاده شده است. ابو علي سينا عشق را سبب وجود دانسته است و خير مطلق؛ يعني خدا را معشوق واقعي مي داند كه همه چيز عاشق او است و دل آدمي منزلگاه اين معشوق است. (31)
عشق پاك و حقيقي، بهجت و انبساطي است كه از درك عظمت و شكوه خير مطلق هستي - يعني خدا - حاصل مي شود. انسان عاقل، معشوق حقيقي خود را در اجسام و ابدان مادي جستجو نمي كند. هرچند كه عده اي به دليل اقبال به زخارف دنيوي، عشق به ملكوت عالم و ماوراي طبيعت براي آنان غريب است و خودباختگي در مقابل زن و فرزند وچهره ي زيبا و امثال آن را عشق مي دانند.
آنان كه دار و ندار خويش را در گرو تار مويي و خط و خالي مي گذارند و با يك نگاه همه ي وجودشان را وقف معشوق هاي كذايي مي كنند، بايد بدانند كه به جايي نمي رسند. بايد توجه داشت كه عشق سالم منافاتي با عشق هاي ديگر ندارد. عشق ورزيدن نيز آداب مخصوص به خود را دارد. از آداب عشق ورزيدن آن است كه به مجموعه ي زندگي عشق بورزي.
هرچه عشق در همه ي مجموعه هاي زندگي جريان يابد سرشارتر مي شود و هر چه در يك پديده ي مادي منحصر شود آسان تر از دست مي رود و وقتي از دست رفت، زندگي فرد مختل مي شود. اين اختلال گاهي به تعطيلي زندگي و احساس شكست و پوچي در زندگي مي انجامد و منشأ بيماري هاي روحي و رواني فراواني مي گردد.
حضرت امام درباره ي تناسب فطرت انسان با معشوق حقيقي مي فرمايند:
اي سرگشتگان وادي حيرت! و اي گمشدگان بيابان ضلالت! نه بلكه اي پروانه هاي شمع جمال جميل مطلق و اي عاشقان محبوب بي عيب بي زوال! قدري به كتاب فطرت رجوع كنيد و صحيفه ي كتاب ذات خود را ورق زنيد. ببينيد با قلم قدرت فطرت الهي در آن مرقوم است: (وَجَّهتُ وَجهِيَ لَلَّذِي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرضَ). (32) آيا (فِطرَتَ الله الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيهَا) (33) فطرت توجه به محبوب مطلق است؟ آيا آن فطرت غيرمتبدّله (لا تَبديلَ لِخَلقِ اللهِ) (62) فطرت معرفت است؟ تا كي به خيالات باطله، اين عشق خداداد فطري و اين وديعه ي الهيه را صرف اين و آن مي كنيد؟ اگر محبوب شما اين جمال هاي ناقص و اين كمال هاي محدود بود، چرا به وصول به آن ها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعله ي شوق شما افزون گرديد؟
هان! از خواب غفلت برخيزيد و مژده دهيد و سرور كنيد كه محبوبي داريد كه زوال ندارد؛ معشوقي داريد كه نقصي ندارد؛ مطلوبي داريد بي عيب؛ منظوري داريد كه نور طلعتش (الله نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ) (34) است.
محبوبي داريد كه سعه ي احاطه اش «لو دُلّيتم بحبل الي الأرضين السفلي لهبطتم علي الله) (35) است.
پس اين عشق فعلي شما معشوق فعلي خواهد و نتواند اين موهوم و متخيّل باشد؛ زيرا كه هر موهوم، ناقص است و فطرت متوجه به كامل است. پس عاشق فعلي و عشق فعلي بي معشوق نشود و جز ذات كامل، معشوقي نيست كه متوجّه اليهِ فطرت باشد. پس لازمه ي عشق به كامل مطلق، وجود كامل مطلق است. (36)

عقل
 

عقل به عنوان نيروي تمييز و تشخيص است كه از ناحيه ي خداوند به رسم امانت در وجود انسان به وديعه نهاده شده است و بهره ي انسان از عقل، همان
توانايي انسان بر درك علم و ادراك حقايق است. بنابراين، براي سير در مسير كمال، عقل شرطي لازم است كه البته به ملازمت قلب و ايمان نيازمند است. امام در بيان عدم كفايت عقل صرف در تشخيص حقيقت مي فرمايد:
انسان بايد در مقابل فرموده ي انبيا و اوليا (ع) تسليم باشد. هيچ چيز براي استكمال انساني بهتر از تسليم پيش اولياي حق نيست. خصوصاً در اموري كه عقل براي كشف آن ها راهي ندارد و جز از طريق وحي و رسالت، براي فهم آن ها راهي نيست. اگر انسان بخواهد عقل كوچك و اوهام و ظنون خود را دخالت دهد در امور غيبيه ي اخرويه و تعبديه ي شرعيه، كارش منتهي مي شود به انكار مسلمات و ضروريات و كم كم به زياد و از پايين به بالا منجر مي شود. (37)
بنابراين، وقتي «قلب كسي مورد تجلّيات نور ايمان و معرفت گردد و گردن كسي بسته ي حبل متين و عروه ي وثيق ايمان و گروگان حقايق و معارف است كه پايبند قواعد دينيه و ذمه ي او رهين قوانين عقليه باشد و متحرك به تحريك عقل و شرع گردد و هيچ يك از عادات و اخلاق و مأنوسات، وجود او را نلرزاند». (38) پس «اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالي، تفكر است». (39)
امام خميني (ره) در مقام تبيين معناي تفكر مي فرمايند:
تفكر در اين مقام عبارت است از آن كه: انسان لااقل در هر شب و روزي مقداري - ولو كم هم باشد - فكر كند در اين كه آيا مولاي او كه او را در دين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحتي را از براي او فراهم كرده و بدن سالم و قواي صحيحه كه هر يك داراي منافعي است كه عقل هر كس را حيران مي كند، به او عنايت كرده و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده و از طرفي هم اين همه انبيا فرستاده و كتاب ها نازل كرده و راهنمايي ها نموده و دعوت ها كرده، آيا وظيفه ي ما با اين مولاي مالك الملوك چيست؟ ... انسان عاقل بايد در فكر خودش باشد و به حال بيچارگي خودش رحم كند. (40)
حضرت امام با توجه به ناتواني عقل در هدايت و نياز عقل به مساعدت وحي و شريعت، مي فرمايند:
انبيا (ع) آمدند قانون ها آوردند و كتاب هاي آسماني بر آن ها نازل شد كه جلوگيري از اطلاق و زياده روي طبيعت كنند. و نفس انساني را در تحت قانون عقل و شرع درآورند و آن را مرتاض و مؤدب كنند كه خارج از ميزان عقل و شرع رفتار نكند. پس هر نفسي كه با قوانين الهيه و موازين عقليه، ملكات خود را تطبيق كرد، سعيد است و از اهل نجات مي باشد. (41)
در انديشه ي امام، اشخاصي كه ضعيف العقل هستند، به مقدار ضعف عقل و ادراك خود، از بلاياي روحي و ناملايمات عقلي در امانند و كساني كه عقلشان كامل و ادراكات قوي دارند بليّات روحاني آن ها زيادتر است و
معتقدند اين سخن پيامبر (ص) كه فرمودند: «ما اُوذي نبيُّ مثل ما اُوذيتُ؛ (71) يعني اذيت نشد هيچ پيامبري، مثل اذيتي كه من شدم». ناظر به معناي فوق مي باشد؛ زيرا كسي كه عظمت پروردگار خود را بيشتر ادراك كند، از عصيان بندگان و معصيت آن ها بيشتر متأثر مي شود. و هر كسي كه لطفش به بندگان خدا بيشتر باشد، از شقاوت آن ها بيشتر اذيت مي شود؛ لذا پيامبر (ص) كه انسان كامل بود، هم اذيتش بيش تر بود هم تأثرش. (72)

اعضا و جوارح انساني
 

تمامي قوا و اعضاي ظاهري و باطني انسان، جلوه اي از بسط بساط نعمت و رحمت در مملكت وجود آدمي است و قدرت تسخير آن ها را به آدمي بخشيده است تا انسان در راه كمال خود از آن ها بهره گيرد. و آنچه بخشيده، به رسم امانت مرحمت نموده است و از آنجا كه از خير مطلق و منزه، جز خير و پاكي صادر نمي شود؛ پس آنچه خداوند بر ما نازل كرده است نيز پاك و بي آلايش مي باشد. بنابراين، بر ما فرض و واجب است كه آن امانات را بي‌آلايش به او بازگردانيم تا در زمره ي خيانتكاران قرار نگيريم. (73)
وظيفه ي هر بنده اي شكرگزاري در مقابل هر نعمتي است. شكرگزاري واقعي نيز استعمال هر نعمت در جهت صحيح و در مسيري است كه مورد رضايت خدا مي باشد؛ زيرا انسان موجودي به خود رها شده نيست، بلكه مسئول اعضا و جوارح خود و اعمالي كه از آن ها سر مي زند، مي باشد؛ زيرا همه ي آن ها امانتي از ناحيه ي خدا است؛ (74) چنانچه قرآن مي فرمايد:
(إنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولاً)؛ (75) همانا گوش و چشم و دل هر يك از آن ها مسئول و مورد سؤال واقع مي شوند و چون اعضا و جوارح در خدمت ما هستند، ما مسئول آن ها خواهيم بود.
قرآن در سوره ي بلد كه بيان مواهب ظاهري و باطني است، مي فرمايد:
(أَلَم نَجعَل لَهُ عَينَينِ* وَلِساناً وَشَفَتَينِ* وَ هَدَيناهُ النَّجدَينِ)؛ (76) آيا براي او (انسان) دو چشم و يك زبان و دو لب قرار نداديم و او را به خير و شر هدايت نكرديم.
در آيه ي فوق به سه عضو مهم اشاره شده است كه خيانت در هر يك از آن ها موجب دخول در دوزخ خواهد بود. قرآن سه صفت بارز اهل جهنم را چنين بيان مي كند:
(وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الجِنِّ وَ الإِنسِ لَهم قُلوبٌ لَا يَفقَهُونَ بِها وَ لَهُم أَعيُنَ لَا يُبصِروُنَ بِها وَ لَهُم آذانٌ لا يَسمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالأنعامِ بَل هُم أضَلُّ أولئكَ هُمُ الغافِلُونَ)؛ (77) به تحقيق، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم. آن ها دل هايي دارند كه با آن درك نمي كنند و نمي فهمند. و چشماني دارند كه با آن نمي بينند و گوش هايي دارند كه با آن نمي شنوند. و آن ها همچون چهارپايانند، بلكه گمراه تر. اينان غافلنند.
اين گروه از انسان ها با آن كه از عقل، چشم بينا و گوش شنوا - كه از اجزاي جسم مادي مي باشند - برخوردارند، اما به دليل غرق شدن در نفسانيات از اين استعدادهاي الهي براي تكامل خود بهره نمي گيرند و هدفشان چون حيوانات چيزي جز خور و خواب و شهوت نيست. و چشم دل آنان كور مي باشد و حقيقي را دريافت نمي كنند. به تعبير امام علي (ع):
«كالبهيمه المربوطة همّها علفها أو المرسلة شغلها تقمّمها»؛ (78) مانند حيواناتي بسته شده اند كه تنها به علف مي انديشند و يا چون حيواناتي رها شده اند كه به اين طرف و آن طرف مي روند كه تا علفي برگيرند.
اما آنان كه اسير هواهاي نفساني نشده و از قيد و بند شهوات رهايي جسته اند، به رسم امانت داري و از سر احساس مسئوليت، حق هر يك از اعضا و جوارح خود را رعايت مي كنند؛ چنان كه علي (ع) در وصف متقين مي فرمايد:
«غَضّوا أبصارهم عمّا حرّم الله عليهم و وقفوا أسماعهم علي العلم النافع لهم»؛ (79) چشمان خود را از آنچه خداوند بر آن ها حرام كرده، فرو مي بندند و گوش هاي خود را وقف دانش سودمند به حالشان مي سازند.
اين فرو بستن نظر، از جهت رعايت دستور الهي است كه مي فرمايد:
(قُل لِلمؤمنينَ يَغُضُّوا مِن أَبصارِهِم)؛ (80) (اي پيامبر) به مؤمنين بگو، چشمان خود را از محرمات نگاه دارند.
با چشم حق بين، جلوه هاي جمال الهي را مشاهده كنند و به صحنه هاي عبرت آموز بنگرند و از اين طريق، به آگاهي و بينش خود بيفزايند تا بتوانند مسير كمال را آسان تر طي كنند. مؤمنان گوش خود را از استماع امور بيهوده باز مي دارند؛ زيرا گوش دريچه اي به جانب دل است كه مطالب نيك و بد را به دل مي رساند. پس اين نعمت بزرگ خداوندي را بيهوده در اختيار مطالب بي فايده قرار نمي دهند:
(لا يَسمَعُونَ فيهَا لَغواً وَ لَا تَأثيماً)؛ (81) در آن جا نه بيهوده اي مي شنوند و نه (سخني) گناه آلود.
از ديگر اعضا و جوارح كه به عنوان يك امانت، رعايت حق آن ضروري است، زبان است كه منشأ بسياري از گناهان؛ مثل دروغ، غيبت، عيب جويي، ايذاء، افتراء، ناسزاگويي مي باشد. امام سجاد (ع) درباره ي رعايت حق زبان مي فرمايد:
حق زبان آن است كه زبان را ارزشمندتر از آن بداني كه به ناسزا آلوده گرداني. و او را بر سخن نيكو عادت ده و آن را به روش ادب و متانت وادار كن و جز در موارد ضرورت و جايي كه منفعت دنيايي و آخرتي باشد، زبان به سخن نگشا و از پرگويي و بيهوده گويي كه از ضرر و زيان آن در امان نيستي، پرهيز كن. همانا زبان گواه و دليل بر خردمندي است و آراستگي انسان خردمند به زيور عقل و خرد و به زبان آوردن حسن نيت و يا خوش زباني او است. (82)
بنابراين، راز سلامت در پنهان كردن زبان است. به هر ميزاني كه عقل انسان كامل تر شود، كلام نيز كم مي شود؛ چنان كه علي (ع) مي فرمايد:
«إذا تمّ العقل نقص الكلام» (83)
پس بين عقل و مقدار كلام، نسبت عكس برقرار است. رابطه ي آن ها چون رابطه ي دو كفه ي ترازو است كه با بالا رفتن كفه ي عقل، كفه ي كلام پايين مي آيد.
البته در جايي كه وظيفه، سخن گفتن است، نبايد سكوت كرد، بلكه با تفكر و انديشه ي قبل از گفتار، مي توان از آفات سخن گفتن در امان ماند. انسان مؤمن هر سخني را قبل از به زبان آوردن، از صافي قلب مي گذراند تا از سخنش به ندامت نيفتد؛ چنان كه علي (ع) مي فرمايد:
«لسان المؤمن وراء قلب و قلب المنافق وراء لسانه»؛ (84) زبان مؤمن پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان او است.
اهل تقوا به جهت آگاهي از ثمرات دنيوي سكوت و آگاهي از آفات بيش از مقدار لازم سخن گفتن، قبل از تفكر آغاز به سخن نمي كنند.
پيامبر (ص) مي فرمايد:
«طوبي لمَن امسك الفضل من لسانه و أنفق الفضل من ماله»؛ (85) خوشا به حال كسي كه زياده گويي را از زبانش گرفت و زيادي مال خود را انفاق كرد.
در انديشه ي بزرگان، آنچه شايسته ي زندان است، زبان است؛ گرچه جِرمش كم است، جُرمش بزرگ است. حضرت امام در نامه اي خطاب به خانم فاطمه طباطبائي مي نويسد:
دخترم! آفات زياد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما، آفت ها دارد كه هر يك حجابي است كه اگر از آن ها نگذريم، به اول قدم سلوك الي الله نرسيديم. من كه خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه ي شيطان است، به بعض آفات اين عضو كوچك و اين زبان سرخ كه سر سبز را به باد دهد و آن گاه كه ملعبه ي شيطان است و آلت دست او، جان و روح و فؤاد را تباه كند، اشاره مي كنم:
از اين دشمن بزرگ انسانيت و معنويت غافل مشو، گاهي كه در جلسات انس با دوستان هستي خطاهاي بزرگ اين عضو كوچك را آن قدر كه مي تواني شمارش كن و ببين با يك ساعت عمر تو كه بايد صرف جلب رضاي دوست شود، چه مي كند و چه مصيبت ها به بار مي آورد كه يكي از آن ها غيبت برادران و خواهران است. ببين با آبروي چه اشخاصي بازي مي كني و چه اسراري را از مسلمانان روي دايره مي ريزي و چه حيثياتي را خدشه دار مي كني و چه شخصيت هايي را مي شكني؟ آن گاه اين جلسه ي شيطاني را مقياس بگير و ملاحظه كن در يك سال، در همين امر پيش پا افتاده چه كردي و در پنجاه شصت سال ديگر چه خواهي كرد و چه مصيبت ها براي خود به بار خواهي آورد در عين حال، آن را كوچك مي شماري! و اين كوچك شمردن، از حيله هاي ابليس است كه خداوند به لطف خود ما را همگي از‌ آن مصون دارد.
دخترم! نگاهي كوتاه به آنچه درباره ي غيبت و آزار مؤمنين و عيب جويي وكشف سرّ آنان و تهمت آنان وارد شده، دل هايي را كه مهر شيطان بر آن ها نخورده، مي لرزاند و زندگي را بر انسان تلخ مي كند. اينك براي علاقه اي كه به تو و احمد دارم توصيه مي كنم از آفات شيطاني، خصوصاً آفت هاي بسيار زبان خودداري كنيد و همت به نگهداري آن كنيد. البته در آغاز قدري مشكل است، لكن با عزم و اراده و تفكر در پيامدهاي آن آسان مي شود. (86)
از ديگر اعضاي انسان دست و پاها مي باشند كه خلقت آن ها براي انسان در سامان بخشيدن به امور زندگي دنيوي و اخروي بر طبق رضاي خدا است و اگر از اين دو نعمت در غير اين مسير استفاده شود، دچار كفران شده و حق آن ها را به جا نياورده است.
امام سجاد (ع) حقوق هر يك از آن ها را چنين بيان مي كند:
حق پاهاي تو اين است كه به وسيله ي آن ها به محلي كه شايسته ي تو نيست، قدم نگذاري و به راهي كه موجب خفيف و سبك شدن رونده ي آن مي گردد، روانه نشوي؛ زيرا پاها تو را حمل مي كنند و بواسطه ي آن ها راه دين را طي مي كني ... و حق دست تو اين است كه آن را به غير حلال دراز نكني و مراقب باشي دست خود را از انجام واجبات كوتاه نكني، بلكه دست خود را محترم شماري و از ارتكاب محرمات آن را بازداري و در امور مباح به كار گيري. پس اگر دست انسان بر اساس عقل و خرد و شرافت انساني در دنيا عمل كند، ثواب آخرت نصيب او خواهد شد. (87)
قوه ي شهوي نيز از قوايي است كه خداوند آن را براي حفظ و بقاي شخص و نوع آن در عالم طبيعت قرار داده است. تا وقتي كه اين قوه از حد اعتدال تخطي و تجاوز نكند و از تحت موازين عقلي و الهي خارج نشود، متكفل سعادت شخص بشر و نوع او مي باشد؛ زيرا با خروج آن از حد خود و هر نوع افراط و تفريطي در آن، علاوه بر ‌آن كه مانع تحصيل سعادت انسان مي شود، شقاوت آدمي را نيز موجب مي شود؛ چه بسا با شهوت راني يك روز يا چند ساعت، نظام گروهي از هم گسسته شده و طرح شقاوت ابدي آن ها ريخته شود. انسان آگاه اگر انديشه كند، به خوبي در مي يابد كه با جنايت خود پرده ي عفت و قوه اي را كه خداوند براي حفظ نوع او و سعادت دنيا و آخرت عطا كرده است، هتك نموده و آن قوه را بر خلاف مقصود الهي به كار گرفته است. چنان كه امروزه پزشكان، بسياري از امراض رايج را ناشي از جنايت و خيانت در حق قوه ي شهوي مي دانند و اين امراض يكي از هزاران مفاسد دنيوي اين قوه ي عنان گسيخته است. (88)
گسترش بيماري هايي همچون ايدز، ايجاد مراكز فساد و تشكل هاي همجنس گرايان در بسياري از جوامع امروزي نتيجه ي خيانت در قوه ي شهوي است. تأكيد دين بر امر ازدواج شرعي، به دليل هدايت و صيانت اين قوه ي خدادادي است. از طرفي پرهيز از نگاه به نامحرم و صحنه هاي حرام و تهديد نفس به عذاب الهي و به ياد مرگ بودن، از جمله عواملي است كه پاكدامني انسان را حفظ مي كند. حق تعالي پاسداري از عفت را
از ويژگي هاي مؤمنان بيان مي كند:
(وَالَّذينَ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُونَ). (89)
مؤمنان از هرگونه آلودگي جنسي پاك هستند و بطور مستمر در مقابل غرايز خود خويشتن داري مي كنند و خود را از حرام و نامحرم حفظ مي كنند و دامن عفتشان هرگز آلوده نمي شود: (و َلا يَزنُونَ). (90) اصل پرواپيشگي هميشه بر انسان حاكم بوده است؛ هم غارنشينان نخستين كه با برگ درختان و پوست حيوانات خود را مي پوشاندند و هم برج نشينان امروزي. در اين جا به شكل و اندازه و كيفيت بروز اين خصلت كاري نيست، بلكه سخن در اين است كه به عنوان يك خصلت انساني، هميشه بروز داشته است.
عفاف، روح پوشش است و پوشش كالبد‌ آن، عفاف، فلسفه ي پوشش است و پوشش، تضمين كننده ي آن. گاندي خطاب به زنان گفته است:
زيور راستين زن، شخصيت او است، صفاي او است. سنگ و فلز زيور حقيقي نيست. زيور حقيقي در صفاي دل و زيبا ساختن روح است، نه در باركردن تن از سنگ ها و فلزات.
اگر در دنياي كنوني نوع و اندازه ي پوشش آزاد است، اما بي حيايي و بي عفتي را كسي آزاد نكرده است. هنوز قوانين منطقه اي و جهاني بر لزوم جلوگيري از كارهاي خلاف عفت به قوت خود باقي است. و هنوز آمارها نشان مي دهد كه مردمان در نهاد خود از بي عفتي انزجار دارند. (91)
بي شك، عفت آن چيز غير قابل دسترسي و غير قابل تأثير پذيري و آن صخره ي آسيب ناپذير در انسان نيست؛ مثل همه ي خلقيات و خصلت هاي انساني، در معرض تهاجم قرار مي گيرد. يكي از چيزهايي كه مي تواند آن را از تهاجم دور بدارد و عفاف زن، طهارت، تقوا و حالت پرهيز و عصمت را در او نگه دارد، نداشتن معاشرت نامناسب در محيط زندگي و جامعه است. معاشرت نامناسب، يعني معاشرتي كه در او جهات فرهنگي و اخلاقي خاص رعايت نشده باشد. آن چيزي كه مي تواند به اين نگهداري و مصون سازي و جداسازي كمك كند، حجاب است. (92)
در جواني كن نثار دوست جان
رو «عوانٌ بين ذلك» را بخوان
پير چون گشتي گران جاني مكن
گوسفند پير قرباني مكن (93)

سرمايه ي جواني و عمر
 

نعمت جواني از جمله امانات الهي است كه بايد آن را غنيمت شمرد و از ضايع شدن دوران پر نشاط جواني جلوگيري كرد و در صدد حفظ و صيانت اين دوره برآمد و از اين دوره براي اندوختن ثروت هاي معنوي بهره جست و مراقب بود تا لحظه اي از فرصت هاي جواني در مسير غير الهي به هدر نرود.
حتي در انديشه ي ديني، اگر وضع و كيفيت دو روز فردي يكسان باشد، دچار خسران شده است؛ زيرا فرصت گرانبهاي عمر و نيروي جواني را ازدست داده است. لذا ضرورت دارد براي بهره گيري از عمر و ساختن فردايي بهتر با استفاده از قواي جواني سختي ها و مشقت هاي امروز را تحمل نمود. و نيز امروز را نبايد به فردا موكول كرد؛ زيرا اميد به آينده بستن و فردا فردا كردن در محيط فكري، خطرناكترين عامل در تخريب روح فعاليت و كوشش انسان است. اغتنام فرصت جواني، به منظور تهذيب نفس مهم ترين وظيفه است. چنان كه امام راحل مي فرمايند:
در جواني تهذيب نفس بسيار سهل است از ايام پيري و ضعف كه قدرت از دست مي رود و ريشه ي اخلاق فاسده كه اصلش از حب دنيا و نفس است، استحكام پيدا مي كند و تصفيه و تهذيب بسيار مشكل مي شود. (94)
از جمله مكايد شيطاني اين است كه: در دوران پيري، گناهان را ترميم كن. آيا انسان عاقل اصلاح نقد را به آينده ي مجهول واگذار مي كند؟ آيا اطميناني براي آدمي هست كه در آينده زنده خواهد بود؟ چگونه ما براي اصلاح خود مطمئن به فردايي باشيم؟ مهم تر آن كه آيا شيطان را تسلطي بر پيران كهنسال نخواهد بود؟! امام راحل در نامه اي خطاب به فرزندشان مي نويسد:
بايد توجه كني كه براي جوانان، توبه آسان تر و اصلاح نفس و تربيت باطن سريع تر مي تواند باشد. در پيران هواهاي نفساني و جاه طلبي و مال دوستي و خودبزرگ بيني بسيار افزون تر از جوانان است. روح جوانان لطيف است و انعطاف پذير و آن قدر كه در پيران حبّ نفس و حبّ دنيا است، در جوانان نيست. جوان مي تواند با آساني نسبي خود را از شرّنفس امّاره رها سازد و به معنويات گرايش پيدا كند. در جلسات موعظه و اخلاق آن قدر كه جوانان تحت تأثير واقع مي شوند، پيران نمي شوند. جوانان متوجه باشند و گول وسوسه هاي نفساني و شيطاني را نخورند. مرگ به جوانان و پيران به يك گونه نزديك است. كدام جوان مي تواند اطمينان حاصل كند كه به پيري مي رسد و كدام انسان از حوادث دهر مصون است؟ حوادث روزانه به جوانان نزديك تر است. (95)
قرآن كريم با ترسيم مراحل حيات انسان، رهزناني را نيز معرفي مي كند كه همواره حيات معنوي انسان را تهديد مي كنند:
(اعلَمُوا أَنَّمَا الحَيَوةُ الدُّنيَا لَعِبٌ وَلَهوٌ وَزينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَينَكُم وَتَكاثُرٌ فِي الأَموالِ وَ الأَولادِ). (96)
در دوران خردسالي و نوجواني، بازي، لهو و لعب؛ در دوران جواني، زينت و تفاخر و در پايان جواني و آغاز ميانسالي، تفاخر بر مال و مقام و منصب و در دوره ي پيري، كثرت طلبي در مال و اولاد، رهزنان طريق معرفت انسان هستند كه اصلاح نفس را مشكل مي كنند. لذا انسان مسئول است تا فضايل را با اراده ي خود كسب نمايد. حضرت امام در اين باره مي فرمايند:
مگذار خداي نخواسته فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و كردار خود بكوش. (97)
بايد هر خطاي احتمالي را به آب توبه شست؛ زيرا تسويف و سوف سوف، از وسوسه هاي شيطاني است و روزي مي رسد كه همه ي قوا و نيروها و استعدادهاي جواني از دست مي رود. آري، تا قواي جواني هست، بايد در مزرعه ي جان كشت كرد و علف هاي هرز غرور، نخوت، شهرت، شهوت و ثروت و ... را از مزرعه ي دل وجين كرد.
در زمين ديگران خانه مكن
كار خود كن كار بيگانه نكن
كيست بيگانه تن خاكي تو
كز براي اوست غمناكي تو
وقتي هنگام مرگ فرا مي رسد، نفس ديگر توجهي به اين سو و آن سو ندارد و همچون غريقي به دنبال نجات خود مي گردد. امام راحل به منظور اهميت و ارج نهادن بر نعمت عمر و جواني، براي فرزند خويش مي نويسد:
از وصيت ها[ي] من ... به تو كه از نعمت جواني برخورداري، آن است كه معاشران خود و دوستان خويش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به معنويات و آنان كه به حبّ دنيا و زخارف آن گرايش ندارند و از مال و منال به اندازه ي كفايت و حد متعارف پا بيرون نمي گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نيست و از اخلاق كريمه برخوردارند، انتخاب كن كه تأثير معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذير است و سعي كن از مجالسي كه انسان را از ياد خدا غافل مي كند پرهيز نمايي كه با خو گرفتن به اين مجالس، ممكن است از انسان سلب توفيق شود كه خود مصيبتي است جبران ناپذير. (98)

آگاهي هاي علمي
 

پيامبر اكرم (ص) مي فرمايند:
«تناصحوا في العلم فإن خيانة أحدكم في علمه اشدّ من خيانته في ماله». (99)
آگاهي هاي علمي امانتي است نزد دارندگان آن، كه مي بايست خيرخواهانه از آن استفاده كنند و آن را در اختيار ديگران قرار دهند؛ چه اين كه فساد خيانت در علم، به مراتب از خيانت در مال بيشتر است.
بي شك، هر موفقيتي براي انسان، توفيقي از سوي خدا است. كسي كه اصطلاحات و مفاهيم علوم مختلف را فرا گيرد، نبايد اين تصور برايش ايجاد شود كه به مقامي رسيده است، بلكه به هر ميزاني كه علم انسان اضافه شود، به تعبير قرآن خشيت و خوف انسان نيز افزون مي شود:
(إِنَّمَا يَخشَي اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَمَاءُ). (100)
بنابراين، اگر رشد علمي باشد، اما خوف از خدا نباشد، چنين فردي نه تنها عالم نيست، بلكه علم او حجاب ظلماني است. امام خميني مي فرمايد:
در نفسي كه مهذّب نشده [باشد]، علم حجاب ظلماني است: «العلم هو الحجاب الأكبر». لذا شرّ عالم فاسد براي اسلام از همه ي شرور خطرناك تر و بيش تر است. علم نور است، ولي در دل سياه و قلب فاسد، دامنه ي ظلمات و سياهي را گسترده تر مي سازد. علمي كه انسان را به خدا نزديك مي كند، در نفس دنيا طلب باعث دوري بيش تر از درگاه ذي الجلال مي گردد. [و] علم توحيد هم اگر براي غير خدا باشد، از حجب ظلماني است؛ چون اشتغال به ما سوي الله است. (101)
بنابراين، تحصيل علم مي تواند مقدمه ي تهذيب نفس و تخلق به اخلاق كريمه باشد، اما بعضي از افراد كه از اين امر غافلند، حتي علم را وسيله ي فخرفروشي بر ديگران مي دانند. معارفي كه كدورت قلب را بيفزايد، معارف نيست. معارفي كه در نهايت، صاحبش را وارث شيطان كند؛ زيرا كبر از اخلاق خاصه ي شيطان است و آنچه باعث شد شيطان پس از شش هزار سال عبادت، از درگاه خدا طرد شود، كبر او بود. فردي هم كه به همنوع خود تكبِّر مي ورزد، بي شك مطرود است، لذا در وهله ي اول، تحصيل علم بايد با تهذيب نفس توأم باشد؛ سپس آنچه از حقايق را كه انسان تحصيل كرده است، بايد خيرخواهانه در خدمت بشريت قرار دهد، حتي اگر در بيان اين حقايق متحمّل رنج و زحمت فراوان گردد. تاريخ زندگي بسياري از علما و دانشمندان، گوياي اين حقيقت است كه آن ها در كشاكش حوادث روزگار، توانسته اند معارفي را كه با خون جگر تحصيل كرده اند، از خود به يادگار گذراند.
تصوير رنج ها و طعنه ها و سختي هايي كه امام راحل متحمّل گشته اند نيز در آثارشان نهفته است؛ چنان كه فرمودند:
در مدرسه ي فيضيه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفي، از كوزه هاي آب نوشيد؛ كوزه را آب كشيدند؛ چرا كه من فلسفه مي گفتم! (102)
يكي از نكات مهم در اداي اين امانت الهي كه ذكر آن ضروري است، به كارگيري درست آموخته هاي علمي است كه بايد با احساس مسئوليت همراه باشد. براي مثال، عدم احساس مسئوليت مهندس ناظر در مورد استحكام بناها، مي تواند موجب تخريب خانه ها و مرگ و مير انسان هاي بي گناه در حوادث غير مترقبه اي، مثل سيل يا زلزله باشد.
از آن جا كه تأثير كلام علما و دانشمندان بيش تر از ساير افراد است، تكليف و مسئوليت سنگين تري را بر عهده دارند؛ به همين دليل پيامبر (ص) فرمودند:
آن گاه كه بدعت ها و مرام هاي بي سابقه و باطل در ميان امت و پيروان من پديد آيد، لازم است عالم و دانشمند، علم و آگاهي خود را اعلام كند. (تا مردم گمراه نشوند) پس اگر عالم آگاهي ها و اطلاعات علمي خود را اظهار نكند، مورد لعن الهي است. (103)
بنابراين، ريشه ي اكثر بي خبري ها و كردارهاي ناشايست و سهل انگاري و عدم تقيّد بعضي از افراد به وظايف شرعي و تكاليف الهي را مي توان در تقصير و مضايقه ي بعضي از صاحبان علم جست و جو كرد. همچنان كه قرآن كريم گروهي از علماي بني اسرائيل را كه علم و آگاهي خويش را بخاطر حفظ جان خود كتمان مي كردند، سرزنش كرده است.
دانشمندان امين و باصداقت، با دقت و درايت، تحقيقات و نتايج فعاليت علمي خود را، به منظور پيشرفت علم و دانش، در اختيار سايرين قرار مي دهند؛ زيرا رعايت اصل امانت در تحقيقات علمي، باعث زيان هاي جبران ناپذيري مي شود؛ لذا امام صادق (ع) مي فرمايد:
«كلّ ذي صناعة مضطرّ الي ثلاث خلال يجتلب بها المكسب: و هو أن يكون حاذقاً بعمله، مؤدّياً للأمانة فيه، مستميلاً لمن استعمله»؛ (104) هر صاحب صنعتي لازم است سه صفت را داشته باشد تا به وسيله ي آن ها كار خود را رونق دهد: در كارش ماهر باشد، امانت را در آن ادا كند و نسبت به كساني كه آن را به كار مي گيرند، مهربان باشد.
بايد توجه داشت كه وقتي ياد گرفتن صنايع مورد نياز مسلمانان واجب كفايي است و يادگيري علوم و تكنيك هايي كه مقدمه ي حفظ نظام است، واجب مي باشد، به طور قطع به كارگيري آن در مسير صحيح و در اختيار نيازمندان قرار دادن و به طور كلي حفظ و نشر آن نيز واجب مي باشد.

پي‌نوشت‌ها:
 

30. اسراء (17): 44.
31. بقره (2): 30.
32. اعراف (7): 179.
33. اعراف (7): 23.
34. ر.ك: مصباح الهدايه، ص 27.
35. همان، ص 18.
36. بقره (2): 30.
37. بحارالانوار، ج 84، ص 199.
38. سرّ الصلوة، ص 91.
39. سخن عشق، 125-126.
40. ديوان امام، ص 241.
41. حجر (15): 29.
42. ر.ك: باده ي عشق، ص 10-12.
43. روم (30): 30.
44. شرح چهل حديث، ص 41-42.
45. بقره (2): 74.
46. بقره (2): 88.
47. بحارالانوار، ج 55، ص 39، باب 4، ح 61.
48. همان، ج 25، باب 43، ح 27.
49. شرح چهل حديث، ص 480.
50. «پاپوش خود را بيرون آور كه تو به وادي مقدس «طوي» قدم گذاشته اي». طه(20): 12.
51. «عشقه» در زبان عربي گياهي است كه به درخت مي پيچد و ما در فارسي‌ به آن «پيچك» مي گوييم. در كتاب كافي: عاشق حالت تعانق دارد؛ آن را بغل مي كند و به آن مي پيچد.
52. فتوحات مكيه، ج 2، به نقل از: سخن عشق، ص 141.
53. الكافي، ج 2، ص 422.
54. ر.ك: شرح چهل حديث، ص 526.
55. ديوان شمس، شماره ي 1044.
56. ر.ك: شرح چهل حديث، ص 480.
57. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 255.
58. منطق الطير، ص 70-72.
59. همان، ص 129؛ الرسائل، ص 375.
60. انعام (6): 79.
61. روم (30): 30.
62. روم (30): 30.
63. نور (24): 35.
64. علم اليقين، ج 1، ص 54؛ به نقل از شرح چهل حديث.
65. شرح چهل حديث، ص 184.
66. همان، ص 485.
67. همان، ص 147.
68. همان، ص 6.
69. همان، ص 6-7.
70. همان، ص 17.
71. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 286.
72. ر.ك: شرح چهل حديث، ص 246-247.
73. همان، ص 479.
74. ر.ك: صحيفه ي امام، ج 13، ص 289-290.
75. اسراء (17): 36.
76. بلد (90): 8-10.
77. اعراف (7): 179.
78. نهج البلاغه، ص 554، نامه ي 45.
79. همان، ص 402، خطبه ي 193.
80. نور (24): 30.
81. واقعه (56): 25.
82. رساله ي حقوق، ص 44-45.
83. نهج البلاغه، ص 638، حكمت 71.
84. بحارالانوار، ج 71، ص 292.
85. رساله ي حقوق، ص 48-49.
86. ره عشق، ص 38-39.
87. رساله ي حقوق، ص 47-48.
88. ر.ك: شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 279-281.
89. مؤمنون (23): 5.
90. فرقان (25): 68.
91. زن، ص 135، 136 و 141.
92. آيينه ي زن، ص 225-226.
93. نان و حلوا، مثنوي شيخ بهايي.
94. صحيفه ي امام، ج 2، ص 101.
95. همان، ج 16، ص 222.
96. حديد (57): 20.
97. صحيفه ي امام، ج 16، ص 224.
98. همان، ص 211-212.
99. ميزان الحكمه، ج 3، ص 198.
100. فاطر (35): 28.
101. جهاد اكبر يا مبارزه با نفس، ص 18.
102. صحيفه ي امام، ج 21، ص 279.
103. منية المريد، ص 65.
104. بحارالانوار، ج 75، ص 236.
 

منبع: امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي/ 10، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) -دفتر قم 1387: چاپ و نشر عروج




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط