مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(2)

در بسياري از موارد، پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) با مردم با مدارا و ملايمت رفتار مي كرد تا زمينه هدايت افراد را فراهم كند. وقتي افراد با پيامبر و ائمه اطهار (ع)برخوردهاي خشن ودور از نزاكت مي كردند و از جانب ايشان نيز توقع مقابله به مثل داشتند، ولي ناگهان با خلق كريمانه آنها مواجه مي شدند. انقلابي در ضميرشان ايجاد
سه‌شنبه، 8 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(2)

مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(2)
مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(2)


 

نويسنده:سيدمحمداحساني(*)




 

مدارا با مخالفان در سيره رفتاري پيشوايان معصوم(ع)
 

مدارا به منظور هدايت افراد به راه حق
 

در بسياري از موارد، پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) با مردم با مدارا و ملايمت رفتار مي كرد تا زمينه هدايت افراد را فراهم كند. وقتي افراد با پيامبر و ائمه اطهار (ع)برخوردهاي خشن ودور از نزاكت مي كردند و از جانب ايشان نيز توقع مقابله به مثل داشتند، ولي ناگهان با خلق كريمانه آنها مواجه مي شدند. انقلابي در ضميرشان ايجاد مي شد و به حقانيت پيامبر وائمه اطهار پي مي بردند.
خداوند متعال ازاين خلق نيكوي حضرت كه باعث جذب مردم به دين حق مي شد اينگونه ياد مي كند: (فبما رحمه من الله لنت لهم ولوكنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم)(آل عمران:159)؛ به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اينچنين خوش خوي و مهربان هستي. اگر تندخو و سخت دل مي بودي از گرد تو پراكنده مي شدند. پس برآنها ببخشاي و برايشان آمرزش بخواه.
ائمه اطهار نيز در بسياري از موارد به منظور فراهم آوردن زمينه هدايت افراد و نشان دادن مرز ميان حق و باطل، با افراد مدارا مي كردند. مداراي ائمه اطهار با شامياني كه به ايشان ناسزا مي گفتند، ازاين قبيل بود؛ زيرا تبليغات معاويه در شام چنان مردم را با اهل بيت (ع)دشمن كرده بود كه مردم آن ديار، آنان را يگانه دشمن اسلام مي دانستند. بدين روي، شاميان هرگاه يكي از اهل بيت(ع) را مي ديدند، اقدام به دشنام گويي و اهانت مي كردند.
روزي يكي از شاميان كه وارد مدينه شده بود، به محض مشاهده امام حسن(ع) و شناختن او، شروع به لعن او وپدرش اميرالمؤمنين(ع) كرد. امام حسن(ع) كه فهميده بود او شامي است صبر كرد. وقتي او از ناسزاگويي بازايستاد، امام(ع) به او سلام كرد و فرمود: اي مرد، به گمانم در اين شهر غريبي! شايد مرا با كسي ديگر اشتباه گرفته اي، آن گاه حضرت اعلام آمادگي كرد تا به ‌آن مرد در صورت نياز كمك كند. حتي از وي دعوت كرد تا زماني كه در مدينه هست مهمان آن حضرت باشد. مرد شامي با مشاهده اين واكنش و شنيدن سخنان نرم و محبت آميز امام(ع) به گريه افتاد و گفت: «گواهي مي دهم كه تو خليفه خدا در زمين هستي و خداوند آگاهتراست كه رسالت خود را به كجا نهد. تو وپدرت تا حالا مبغوض ترين افراد نيز من بوديد و اكنون محبوب ترين مردم نزد من هستي» آنگاه اثاثيه اش را به امام(ع) داد و تا پايان سفر در مدينه، مهمان آن حضرت بود. وي به دليل اين محبت امام حسن (ع)از شيعيان اهل بيت گرديد.(1) نمونه هاي چنين رفتاري با مخالفان، در زندگي ساير اهل بيت نيز به وفور مشاهده مي شود.

مدارا به قصد پيش گيري از زيان هاي بزرگتر
 

پيامبر(ص) براي پيشگيري از شرارت افراد شرور و اختلاف انگيز، از راه هاي غيرمستقيم و مسالمت آميز اقدام مي كرد و تا جايي كه ممكن بود با احترام و تكريم اين افراد، مانع از ايجاد درگيري و نفاق مي شد تا حس بزرگي خواهي و احترام طلبي شان باعث ايجاد شكاف در جامعه اسلامي نشود. چنين رفتاري با افراد شرور، ممكن است به ظاهر نوعي باج‌دهي تلقي شود، اما در واقع، آن حضرت با كمترين هزينه، سلامت جامعه اسلامي را تضمين مي‌نمود.
روزي رسول خدا(ص) در منزلش نشسته بود كه مخرمه بن نوفل اذن ورود خواست. حضرت فرمود: او بدترين مرد قبيله خود است، به او اجازه دهيد وارد شود. وقتي مخرمه وارد شد، حضرت با خوشرويي با او برخورد كرد و او را در جاي خود نشاند. وقتي از منزل بيرون رفت، عايشه پرسيد: شما در مورد او چيزي گفتي، اما رفتارت با او به گونه اي ديگر بود؟! حضرت فرمود: بدترين مردم در روز قيامت كسي است كه مردم او را به خاطر در امان ماندن از شرارتش احترام كنند.(2) در اكثر روايات شيعي، اسم اين شخص نيامده است، اما طبق برخي منابع همچون تفسير منسوب به امام حسن عسكري(ع) شخص مزبور عبدالله بن ابي بوده است.(3)
پيشگيري از حوادث ناگوار با هزينه اندك، در سيره ائمه اطهار(ع) كه جانشينان آن حضرت بودند نيز به وفور به چشم مي خورد؛ از جمله، محمدبن مرازم از پذرش نقل مي‌كند: هنگامي كه منصور در حيره بود، امام صادق(ع) را نزد خود فراخواند. امام صادق(ع) پس از خروج از نزد منصور بي درنگ راهي مدينه شد. هنگامي كه به منزل صالحين رسيديم، موقع شب بود من و مصادف همراه امام(ع) بوديم. نگهبان آنجا عليرغم اصرار فراوان، به ما اجازه نمي داد به راه خود ادامه دهيم. مصادف از حضرت خواست اجازه دهد تا او را بكشد؛ چرا كه ممكن بود آن مرد حضرت را برگرداند و در آن صورت،‌ منصور معلوم نبود با ما چه رفتاري مي داشت. حضرت به مصادف اجازه نداد، و ما آنجا بوديم تا آنكه پاسي از شب گذشت و نگهبان به ما اجازه حركت داد در اين هنگام امام صادق(ع) به ما روكرد و فرمود: آيا اين بهتر است يا آنچه شما مي خواستيد؟ عرض كردم:‌فدايت گردم، اين بهتر است. آنگاه حضرت فرمود: گاهي شخص با اقدام ناصواب- مي خواهد از يك ذلت كوچك خارج شود، اما آن عملش او را در ذلتي بزرگ مي افكند.(4)

مدارا با خويشاوندان
 

برخي افراد با اينكه از خويشاوندان پيشوايان معصوم(ع) بودند، با اين حال، يا به دليل عدم معرفت به امامت و منزلت امام زمان خود، يا به دليل حسادت و پيروي از هواهاي نفساني، گاه باعث اذيت و آزار ائمه اطهار مي شدند. برخي از آنها امامت را حق خود يا فرزندانشان مي دانستند و به همين دليل برخوردهايي با ائمه داشتند. آنان را مي توان مخالفان شخصي ائمه دانست.
عبدالله بن حسن يكي از اين افراد است كه با امام صادق(ع) برخوردهاي تند و ناپسندي داشت. وي امام(ع) را بخاطر عدم اذعان به امامت و مهدويت پسرش محمدنفس زكيه، متهم به حسادت مي كرد با كمك و خيرخواهي براي او و فرزندانش دريغ نمي كرد.(5)
يكي ديگر از اين افراد محمدبن اسماعيل است. او وقتي عازم بغداد شد، براي خداحافظي نزد امام موسي بن جعفر(ع) رفت. امام(ع) كه مي دانست او براي جاسوسي و سعايت نزد هارون الرشيد به بغداد سفر مي كند، او را از اينكه باعث ريختن خون حضرت شود، برحذر داشت. با اين حال، نه تنها با او هيچ برخوردي نكرد، بلكه مبلغ كلاني شامل سيصد دينار و سه هزار درهم به عنوان خرجي سفر به او اعطا كرد.(6)
امام موسي بن جعفر(ع) در وصيت خود، تمام اختيارات را به امام رضا(ع) تفويض كرده بود و درضمن، وصيت نامه اي مهر و موم شده داشت كه توصيه كرده بود هيچ كس آن را نگشايد و حتي گشاينده آن را نفرين كرده بود. بدين روي، هيچ كس جرئت نمي كرد آن را بگشايد. يكي از برادران امام رضا(ع) بنام عباس مي پنداشت كه در‌آن نامه، كليد يا محل گنجي براي او و ساير فرزندان
امام موسي بن جعفر(ع) وجود دارد. به همين دليل بر امام رضا(ع) فشار مي‌آورد تا آن را باز كند، اما آن حضرت از آن استنكاف مي‌كرد. سرانجام وي ماجرا را به محكمه كشاند. در محكمه، حتي قاضي هم از ترس اينكه مشمول نفرين امام كاظم(ع) شود،‌ جرئت نكرد مهرنامه را بشكند. عباس مجبور شد خود مهر و موم نامه را بگشايد. وقتي نامه گشوده شد معلوم گرديد سهمي بيش از آنچه در وصيت نامه قبلي آمده بود، به امام رضا(ع)اختصاص داده شده و حتي اختيار سهم متعلق به برادرانش نيز به او واگذار شده است. با وجود اين امام رضا(ع) از عباس دلجويي كرد، و با اينكه عباس هنوز بر موضع خود پافشاري مي كرد، آن حضرت ديونش را پرداخت و در حق او وساير برادرانش دعا كرد.(7)

مدارا با رعاياي كژ رفتار
 

پيشواياني كه حكومت داشتند، برخي از كجرويهاي را از رعايا و شهروندان ناديده مي گرفتند؛ به ويژه در مواردي كه آن كجروي هاي نقض كننده حقوق حاكم بود، اما به مصالح حكومت و مردم آسيب وارد نمي كرد. مداراي پيامبر(ص) با منافقان و بردباري آن حضرت در برابر آزار و اذيتهاي آنان در بيشتر موارد از اين قبيل بود.
يكي از‌آن موارد، مداراي حضرت با منافقي بنام نبتل است كه حضرت را به زودباوري و به تعبير خود«اذن» متهم مي كرد. وي مي‌گفت: پيامبر مردي زودباور است؛ چرا كه هركس هرچه مي‌گويد باور مي‌كند. آيه قرآن نازل شد: (ومنهم الذين يؤذون النبي ويقولون هواذن قل اذن خير لكم يومن بالله و يومن للمؤمنين و رحمه للذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم)(توبه:61)
ابن اسحاق در باره شأن نزول اين آيه آورده: اين آيه درباره منافقي بنام نبتل بن حرث نازل شده است كه مردي سياه سوخته و قهوه اي رنگ و سرخ چشم و زشت روي بود و درباره اوست كه پيامبر(ص) فرمود:هركس مي‌خواهد شيطان را ببيند به نبتل بنگرد. وي اخبار پيامبر(ص) را نزد منافقان مي برد. هنگامي كه از آن كار منع شد، گفت: محمدگوش(زودباور) است؛ هركس با او سخن بگويد، وي تصديقش مي كند.(8)
آيه(ولئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض ونلعب قل ابالله و آياته و رسوله كنتم تستهزؤون)(توبه:65) درباره دوازده نفر از منافقان نازل شده كه هنگام مراجعت رسول خدا(ص) از تبوك، در عقبه كمين كرده بودند تا حضرت را از كوه سقوط داده و به قتل برسانند. جبرئيل نازل شد و پيامبر(ص) را از توطئه آنان آگاه كرد و از جانب خداوند به حضرت دستور داد كسي را بفرستد تا منافقان را از آنجا دور كند. رسول خدا(ص) به حذيفه دستور داد مركبهاي منافقان را رم دهد تا از آنجا دور شوند. حذيفه مركب آنان را زد تا از آنجا دور شدند. وقتي پيامبر (ص)از عقبه پايين آمد، از حذيفه پرسيد:از منافقان كسي را شناختي؟ حذيفه جواب منفي داد. حضرت همه آن منافقان را براي وي نام برد. حذيفه از حضرت خواست كسي را بفرستد تا آنان را بكشد، اما رسول خدا(ص) فرمود: «اكره ان تقول العرب لما ظفر باصحابه اقبل يقتلهم»؛(9) دوست ندارم مردم بگويند وقتي با كمك اصحابش به پيروزي رسيد( وقدرت پيدا كرد) يارانش را به قتل رساند. اين جواب پيامبر (ص)همچنين از اعتناي حضرت به افكار عمومي نيز حكايت مي كند.
در سيره امام علي(ع) نيز نمونه هايي از مداراي حضرت با كجروي هاي رعايا به چشم مي خورد. يكي از اين موارد، مداراي حضرت با امتناع كنندگان از بيعت است. آن حضرت برخلاف خلفاي ديگر، كساني را كه از بيعت با ايشان خودداري ورزيدند مورد تعقيب قرار نداد و
مجبور به بيعت نكرد. هنگامي كه امام علي(ع) به خلافت رسيد، تعدادي از صحابه سرشناس از جمله سعدبن ابي وقاص، اسامه بن زيد، حسان بن ثابت، عبدالله بن عمر و محمدبن مسلمه با حضرت بيعت نكردند اما باوجود اين، امام علي(ع) هيچگاه متعرض آنان نشد و ايشان را براي گرفتن بيعت تحت فشار قرار نداد.(10)
رفتار همراه با مدارا و گذشت با رعايا در سيره امام حسن (ع)نيز عليرغم كوتاه حكومت حضرت مشاهده مي شود. در ميان لشكريان حضرت تعداد زيادي از خوارج حضور داشتند كه هر دم با اقدامات و سخنان خود دل حضرت را خون مي كردند، اما امام (ع)با آنها با مدارا و گذشت برخورد مي كرد و از مؤاخذه آنان خودداري مي نمود. يك بار در ساباط آنها با خيمه امام(ع) ريختند و اموال حضرت را غارت كردند.(11)

پي نوشت ها :
 

*کارشناس ارشد تاريخ تشيع، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
1- براي نمونه، ر.ك:‌ابن شهر آشوب مازندراني، مناقب آل ابي طالب، ج4، ص19و207؛ علي بن موسي بن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، تحقيق فارس تبريزيان، ‌ ص211؛ محمدبن حسن طوسي، الامالي، ص410؛ ملامحسن فيض كاشاني، المحجه البيضا، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ج4، ص305.
2- محمدبن يعقوب كليني، همان، ج2، ص326؛ ابن اثير، اسدالغابه في معرفه الصحابه، ج4، ص350؛ شمس الدين ذهبي، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، ج4، ص301.
3- تفسيرمنسوب به امام حسن عسكري، ص353.
4- محمدبن يعقوب كليني، همان، ج8، ص87.
5- علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه، ج2، ص171؛محمدبن يعقوب كليني، همان، ج2، ص155.
6- محمدبن يعقوب كليني، همان، ج1، ص458؛ محمدبن علي بابويه(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا(ع)، ج1، ص72.
7- شيخ صدوق، همان، ج1، ص37.
8- ابن هشام، السيره النبويه، ج1، ص521.
9- فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج5، ص71.
10- محمدبن محمدنعمان مفيد، الارشاد، ج1، ص243.
11- احمدبن يعقوب يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص215.
 

منبع:نشريه معرفت، شماره 156



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط