فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

دراين مقاله پرونده اي مفصل درباره ي علمي-تخيلي ها تدارک ديده شده است.اما چرا؟ چرا بايد به جاي اين که مقاله اي تخصصي با انبوهي فرمول چاپ کنيم راجع به فيلم هاي هاليوودي بنويسيم؟ چرا بايد در کنار مقالات جدي جنبه هايي از جذابيت هاي علم را بيان کنيم؟
چهارشنبه، 16 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ
فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ


 

گردآوري:فرزين سوري




 

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

چرا علمي-تخيلي در نجوم؟
 

نويسنده:پوريا ناظمي
دراين مقاله پرونده اي مفصل درباره ي علمي-تخيلي ها تدارک ديده شده است.اما چرا؟ چرا بايد به جاي اين که مقاله اي تخصصي با انبوهي فرمول چاپ کنيم راجع به فيلم هاي هاليوودي بنويسيم؟ چرا بايد در کنار مقالات جدي جنبه هايي از جذابيت هاي علم را بيان کنيم؟
به نظرم جواب ساده است؛ چون ما روزنامه نگارعلمي هستيم که درعين حال مي خواهيم نجوم و علم را در جامعه ترويج کنيم.چون روزنامه نگار علمي هستيم مواظب و مراقبيم که اصول حرفه اي را رعايت کنيم،خبراشتباه به مردم ندهيم، منابع و مأخذها را رعايت کنيم، و اطلاعات پيش نياز و مکمل در اختيار مخاطبان مان قرار دهيم که آن ها را افرادي مي دانيم که در برابرشان مسئوليت داريم.
سفر به ماه توليد فرانسه، فيلمي سياه و سفيد و صامت 14 دقيقه اي به کارگرداني و نويسندگي ژرژ مليس است؛ نخستين فيلم علمي-تخيلي تاريخ سينما.
نخستين مرد روي ماه محصول کشور انگلستان، بر اساس کتاب اچ.جي.ولز به همين نام.جنگ جهاني اول با پيمان ورساي به پايان مي رسد.
آخرين مرد روي زمين محصول ايالات متحده، داستان يک اپيدمي جهاني است که طي آن همه ي مردهاي دنيا مي ميرند و زن ها امور دنيا را به دست مي گيرند و زني رييس جمهور آمريکا مي شود.زن ها در آمريکا در سال 1920 حق راي به دست آوردند.
اما اگر ازاين موارد استثنايي بگذريم به واسطه ي تلاش براي فعاليت حرفه اي روزنامه نگاري علمي هيچ گاه اجازه به خودمان نداده ايم مطلب غلط دراختيار مخاطب بگذاريم و از آنجا که قصد ترويج داريم بايد به مردم چهره ي واقعي علم را نشان دهيم.چهره ي واقعي علم چيست؟ رفتاري و کرداري که آن چنان فرسوده و افسرده که هيچ کس علاقه اي به آن ندارد يا دنيايي پرهيجان و جذاب؟ من فکر مي کنم دومي درست است اگرچه بسياري از دانشمندان کلاسيک ترجيح مي دهند روايت اول را از علم نشان دهند.آن ها معتقدند اگر به مردم بگوييم علم و تلاش هاي علمي و تلاش براي ترويج علم آن قدرجذاب است که سازماني مانند ناسا سه روز کاري خود را در اختيار فيلمي هاليوودي مي گذارد به اين معناست که مردم فکرمي کنند علم شوخي است!به نظر من اين دوستان با ما شوخي مي کنند.علم چهره اي افسرده و اخم آلود و بي ادب و عبوث برخي استادان نيست که دانشجويان شان ساعت ها بايد پشت درهاي بسته ي اتاق هاي آن ها بايستند تا شايد رحمتي حاصل شود و استاد از بالاي عينک خود نگاهي از سر ترحم به برده هاي خود بياندازد.اگرچه اين رفتارها را زياد ديده ايم، به نظر من اين علم نيست؛ اين ها رفتارهاي خائنين به علم است، کساني که علم را براي خود و ابزاري براي فخر فروشي مي دانند.
در عصر ما هيچ حوزه اي جذاب تر، برانگيزاننده تر و ماجراجويانه تر از علم وجود ندارد و اين به معني آسان بودن گام زدن در اين حوزه نيست.کوه نوردي و صخره نوردي هم آسان نيست اما ماجراجويانه است و جذاب.اگر براي فردي علاقه مند به صخره نوردي فقط جزواتي از معادلات حاکم بر فشار وارد بر گره ها و طناب ها و ميزان انقباض عضلات در هنگام صعود و معادلات هندسي صخره ي هدف ارايه کنيد و هيچ گاه به او تصويري از شکوه بالارفتن از صخره را نشان ندهيد او هيچ انگيزه اي براي ادامه ي کار ندارد و حاضر نمي شود که آن بخش هاي پيچيده را با علاقه دنبال کند.علم هم ين گونه است.علم شوخي نيست اما ملک انحصاري طبقه اي خاص هم نيست.بايد به مردم نشان داد علم اگر سخت است جذاب هم هست و اگرجذاب است ماجراجو و نوگرا و خود گرا هم هست.از سوي ديگر بايد اين نکته را در نظر داشت که مجله اي مانند نجوم مجله اي ترويجي است و نه بولتني از مقالات دانشگاهي.ما وظيفه داريم اين بخش را در اولويت قرار دهيم و حتي بخش هاي سخت تر کار را به زباني جذاب بيان کنيم، داستان ها و فيلم هاي علمي-تخيلي نيز برهمين انديشه ها استوارند.
آن ها چهره اي آينده نگر از علم را نشان مي دهند.شايد بن مايه هاي مسايل علمي استفاده شده در آن ها منطبق با روندهاي علمي موجود نباشد اما اگر اثري اثرخوب باشد ايجاد انگيزه مي کند.مردم را به سوي علم مي آورد و از آن مهم تر باعث مي شود مردم فکر کنند؛ نه تنها به علم و دامنه ي بي نهايت امکانات پيش روي خود که به جوانبي چون مسائل اخلاقي، آينده ي روند علم،و بازآفريني اسطوره هاي گره خورده با جان هاي ما.
مجموعه ي حاضر، که روايتي سريع و کوتاه از مباحث مربوط به فيلم هاي علمي -تخيلي است و با ياري دوستان آکادمي فانتزي تهيه شده، گامي است در اين جهت.
ما علم را شاد مي خواهيم و سرزنده و شفاف.عالم اگر ماجراجو نباشد، اگر با مردمش شفاف نباشد، اگر به اصول حرفه اي کار پاي بند نباشد، اگر نتواند افق هاي دور را ببيند، اگر نتواند جهان اطراف را ببيند، اگر به مردم احترام نگذارد، مصداق همان مثال قديمي است که فرقي با چهارپايي ندارد که باري از کتاب بر دوش مي کشد.

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

ملاقات با کاليبان 1
 

انواع رويارويي انسان و موجودات بيگانه
نويسنده:رضا پورديان
سينماي علمي-تخيلي را هميشه با موجودات بيگانه اش به ياد مي آوريم.با فضانورداني که در فضاي ناشناخته با موجودي غريبه روبه رو مي شوند، يا آدم هاي بسياري که به انتظار فرود سفينه اي بيگانه اند، سفينه هاي غول پيکري که بر فراز شهرها سايه افکنده اند، و آدم هاي نگراني که به آسمان خيره شده اند، خير يا شرّ؟ خوب يا بد؟ دوست داشتني يا تنفرآميز؟ بيگانه ها چيستند؟ از کجا مي آيند؟ معناي حضور آن ها چيست؟ چرا در هر زماني در تاريخ سينما چهره و هيبت اين موجودات به شدت تغيير مي کند؟ نياز ما به موجودات بيگانه به چه سبب است؟
دايره المعارف هاي علمي-تخيلي موجود بيگانه را اين گونه تعريف مي کنند:«موجودي غيرانساني متعلق به جايي خارج از زمين».معناي لاتين بيگانه هم «ديگري»، «متفاوت»و «چيزي تغييريافته است».با وجود اين که هنوز دانشمندان هيچ موجود بيگانه اي در فضاي خارج از زمين کشف نکرده اند و وجود بيگانگان در حيطه ي گمانه زني علمي است بايد گفت حضور آن ها در سينما و ادبيات زاييده ي نياز است؛ انسان همواره دوست دارد چيزي را خلق کند که از اساس با او فرق داشته باشد.موجودي که ارتباطي با انسان ندارد جز بي ارتباطي.اما بي ارتباط بودن با انسان فقط گام نخست است.بنا به عقيده ي يک منتقد «موضوع در خور پژوهش براي انسان خود انسان است».بر اين اساس مي توان گفت که موجودات بيگانه براي ما حکم آينه را دارند؛ آينه اي که ما در آن ها خود را باز مي شناسيم، آينه براي رجوع و بازگشت به خودمان، ديدن خودمان از زوايه اي متفاوت.اما به عقيده ي بسياري اين موجودات غريب چيزي فراتر از آينه اند.
در ژانر علمي-تخيلي(چه فيلم،چه داستان)دو نوع داستان عمده درباره ي برخورد انسان با موجود بيگانه وجود دارد:ماجراجويي که در آن بيگانگان ما را ملاقات مي کنند، و ماجرايي که ما در تلاش براي تماس با آن ها هستيم.
در حالت نخست عموماً قانون کلي مي گويد بيگانگان مهاجماني نامهربان اند؛ مانند مريخي هاي ويرانگر دو اقتباس سينمايي از رمان جنگ دنياهاي هربرت جرج ولز، و موجودات بيگانه ي فيلم روز استقلال ساخته ي رولند امريش، و مريخي هاي هجويه ي تيم برتون يعني مريخ حمله مي کند.دراين گونه فيلم ها بيگانه ها نمادي از وضعيت اجتماعي با نوعي اخلاق فرهنگي رايج و منفي بشرند-مانند هشداري درباره ي غررو آدمي که خود را حاکم دنيا مي داند-و بهانه اي محسوب مي شوند براي بيان هجويه اي سياسي درباره ي دموکراسي و دولت هاي غرب.مثلاً در دهه ي پنجاه ميلادي اين بيگانگان مهاجم نمادي بودند از ترس هاي جنگ سرد ميان آمريکا و شوروري، و در دهه ي نود مثل در اثر برتون وسيله اي براي هجو ارزش هاي سفيد پوستان اند.در فيلم سپاهيان فضاپيما ساخته ي پل ورهوفن هجوم حشرات بيگانه و غول پيکر بهانه اي است براي نقد گرايش هاي نظامي و فاشيستي.در فيلم ناحيه ي 9 با موجودات بي نواي فضاي همان برخوردي مي شود که با مهاجرين کشورهاي جهان سوم.
در نوع دوم، يعني وقتي ما در تلاش براي ميعاد با بيگانگان يا برقراري ارتباط با آن ها هستيم، بيگانگان برخوردي دوستانه دارند، به دعوت ما پاسخ مي گويند، و عموماً حامل پيام صلح اند،چنين برخوردي معمولاً درحيطه ي تماس نخست مي گنجد.«تماس نخست»يا first contact نوعي داستان يا فيلم است که به تجسم نخستين ملاقات ميان دو گونه ي هوشمند مي پردازد و يکي از اين گونه ها معمولاً نژاد انسان است.هرچند به لحاظ فني آن تعداد ماجراهايي که درباره ي هجوم بيگانه ها روايت مي شوند و به اين قاعده شباهت دارند معمولاً تحت عنوان «تماس نخست»طبقه بندي نمي شوند.اين نوع فيلم ها در دوران بحران هاي جهاني رواج مي يابند.يعني زماني که کلمه ي صلح در وضعيتي متشنج به واژه ي بيگانه مبدل مي شود.مثلاً در دوران تنش هاي هسته اي دهه ي پنجاه ميلادي، کلاتو قهرمان فيلم روزي که زمين از حرکت ايستاد ساخته ي رابرت وايز پيام آور صلح است.در فيلم هاي برخورد نزديک از نوع سوم و همچنين ئي تي، هر دو ساخته ي استيون اسپيلبرگ، آن ها نماد کودکي و معصوميت از دست رفته ي انسان اند.در اوج تنش هاي دفاع موشکي استراتژيک دهه ي هشتاد ميلادي در فيلم ورطه ي ساخته ي جيمز کامرون اين موجودات در اعماق اقيانوس پنهان اند و به آدمي درباره استفاده از جنگ افزارهاي هسته اي و نبردهاي خون بارش (از جنگ ويتنام گرفته تا جنگ هاي منطقه اي)هشدار مي دهند.
اما براي اين دو نوع داستان و فيلم رايج استثنايي وجود دارد؛ بيگانه اي مخفي در اعماق فضا (به ندرت در جايي از خود زمين) که بشر به طور تصادفي با آن ملاقات مي کند.اين فيلم ها در فضاهاي تيره و تاري مي گذرند و دريافتن معاني آن ها دشوارتر است.تعيين هويت و منشا اين بيگانه نيز دشوار است.معمولاً حضور اين موجو به صورت گذرا و ناگهاني، کاملاً تسخير کننده و مخرب است.اگر دو مورد پيش به علت تفاوت هاي فرهنگي و ژنتيکي با سوء تفاهم و اخلال در ارتباط دو گونه ي هوشمند مواجهيم، با اين بيگانه از اساس نمي توان هيچ گونه ارتباطي برقرار کرد.اگر دو نوع پيش نماد آينه اند اين موجود نماد نيرويي کور و اميال مخرب ناخودآگاه ذهن آدمي است.اشاره اي است به حفره اي در ذهن انسان.ترس و ترديد انسان است نسبت به موجودي ديگر که متفاوت با اوست و گاهي دريافتن معني پيام هاي رفتارهايش براي ما سخت مي شود.اين همان جايي است که فيلم علمي-تخيلي با فيلم وحشت ملاقات مي کند و مرزهاي آن ها تشخيص ناپذير مي شود.آغازگر اين نوع فيلم ها سياره ي ممنوعه ساخته ي مک لئود ويلکاکس است.ماجراي فيلم داستان بقاياي تمدني پيشرفته در سياره اي متروک است که سال ها بدون حضور کسي به طور خودکار اداره مي شود و موجودي غريب و نامرئي تمام ساکنان آن را از بين برده است و موازي با آن، داستان پروفسوري را داريم که مانع ارتباط دخترش با ديگران است.فيلم سولاريس ساخته ي آندري تارکوفسکي بر اساس رماني از استانيسلاو لم (نويسنده ي بزرگ علمي-تخيلي که داستان هاي فرواني درباره ي برخورد انسان ها با موجودات بيگانه نوشته است)از جنبه اي ديگر به اين موضوع پرداخته است؛ اقيانوسي هوشمند که مي تواند زخم ها و خاطرات تلخ آدمي را به شکل واقعي پيش چشم او مجسم کند.اما قصد اقيانوس از اين کار هيچ مشخص نمي شود.فيلم سازي که بيش از همه به موضوع بيگانه ي پنهان پرداخته جان کارپنتر است.در فيلم ستاره ي تاريک اين کارگردان عده اي فضانورد که قصد تخريب سياره اي مستعمره را دارند.حين خواب مصنوعي با موجود بيگانه اي غريب مواجه مي شوند.در فيلم چيز 2 باز هم ساخته ي همين فيلم ساز، دانشمندان در قطب جنوب با بيگانه اي روبه رو مي شوند که خود را به شکل کسي که به قتل رسانده است روبه رو مي شوند که خود را به شکل کسي که به قتل رسانده است درمي آورد.و در فيلم آن ها زنده اند کسي عينک آفتابي مرموزي مي يابد که نشان مي دهد بيگانگان دنياي ما را تسخير کرده اند.
اما شايد سمبل بيگانگان درفيلم هاي علمي-تخيلي سري فيلم هاي بيگانه ساخته ي چهار کارگردان شاخص باشد.در اين فيلم ها شرکتي سرمايه دار حين زمين سان کردن سيارات پاي موجودي بيگانه و تکامل يابنده را به دنياي انسان ها باز مي کند.اين موجود کريه و بسيار خطرناک و باهوش به کابوس اصلي قهرمان اين سري فيلم ها، يعني زني به نام ريپلي، مبدل مي شود.از نظر بسياري از منتقدان اين اثر اشاره اي است به مبارزه ي زنان عليه جامعه ي مرد سالاري که آن ها را محدود مي کند.
چه خوب و چه بد،چه آينه باشند،چه خلا ذهن آدمي،هميشه در سينماي علمي -تخيلي شاهد حضور بيگانه ها خواهيم بود.حضور آن ها در سينماي علمي-تخيلي و ادبيات همراه است با بيگانه شدن انسان از طبيعت؛ دور افتادن انسان از طبيعت، يکي از ترس هاي ديرينه ي انسان مار بوده است؛ مار به اژدها استحاله يافته و اژدها در عصر فناوري به بيگانگان فضايي.از عصر رنسانس به اين سو بشر در کار کاوش ناشناخته ها و نقشه برداري از مکان هاي ناشناخته بوده است، از آمريکا گرفته تا قطب جنوب، تا اعماق فضا.و کيهان و ژانر علمي-تخيلي به ويژه درعصرحاضر مجسم کننده ي ترس ها و ترديدهاي او در حين اين کاوش است.هر عصر اسطوره هاي خاص خود را مي طلبد و بيگانه ها هم اسطوره ي عصر فناوري در سينما هستند.
1-کاليبان هيولاي وحشي و بدقيافه ي نمايشنامه توفان اثر ويليام شکسپير و فرزند جادوگري به نام سيکوراکس، حاکم جزيره اي در درياي مديترانه، است که پراسپروي ساحر، که با دخترش تنها در آن جزيره زندگي مي کند، او را اجير مي کند، فيلم سياره ي ممنوعه اقتباسي از اين نمايشنامه است.
2-فيلم Thing بر اساس داستاني از جان دبليو کمبل به نام who goes there

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

تصميم با شماست
 

فناوري و اخلاق در فيلم روزي که زمين از حرکت ايستاد
نويسنده:رضا پورديان
مشخصات فيلم
کارگردان:رابرت وايز
نويسنده:ادموند نورتس بر اساس داستاني از هري بيتس
بازيگران:مايکل رني، پاتريشيا نيل
محصول 1951
92 دقيقه
داستان:فضاپيمايي غريبه در واشنگتن دي سي فرود مي آيد و بيگانه اي انسان نمايي به نام کلاتو به همراه روبوتي به نام گارت از آن بيرون مي آيند، سرباز ديوانه اي به نام کلاتو شليک مي کند و روبوت همراه کلاتو شروع مي کند به ناپديد کردن اسلحه هاي سربازان محاصره کننده ي فضاپيما، کلاتو به روبوت دستور توقف مي دهد، بعد کلاتو را به بيمارستان مي برند و او اعلام مي کند که حامل پيامي براي گل بشريت است اما هنگامي که قصد مي کند تا ميان انسان هاي عادي زندگي کند تا شرايط را بهتر دريابد، مي فهمد بازداشت شده است.او مي گريزد و اين آغاز ماجراهاي فيلم است.

توليد فيلم
 

برخلاف ساير فيلم هاي علمي -تخيلي دهه ي پنجاه ميلادي که همه با بودجه اي کم و داستاني سُست در استوديوهاي کوچک توليد شده اند و فيلم هايي صرفاً سرگرم کننده و کم ارزش توصيف شده اند، اين فيلم اثري است خوش ساخت و متفکرانه که استوديويي بزرگ توليد کننده ي آن بوده است.اين فيلم به موضوعات روز سياسي دهه ي پنجاه اشاره مي کند و هم زمان به سبب حضور بابي جوان حتي براي نوجوانان نيز سرگرم کننده است.در زمان ساخت فيلم وزارت دفاع آمريکا از در اختيار قرار دادن اسلحه و سرباز و کمک مالي به فيلم به علت موضوعات ضد نظامي گري آن و ديدگاه تُندش خودداري کرد.در دهه ي پنجاه عموماً هراس از حمله ي موجودات بيگانه نمادي بود از ترس از شوروي کمونيستي در دوران جنگ سرد.اما فيلم دقيقاً برخلاف اين رويه عمل مي کند.فيلم همچنين نقدي است بر تاثير رسانه ها در ساختن ترس عمومي از بيگانگان(خواه انساني،خواه فضايي).فيلم پاسخي است مناسب به اين سوال که آيا مي توان بدون جلوه هاي ويژه ي آن چناني هم فيلم علمي-تخيلي خوب ساخت؟ کلاتوي بيگانه کاملاً ظاهري انساني دارد، روبوت همراهش نيز با اندکي طراحي لباس ايجاد شده است و تنها جلوه هاي ويژه اي که به طور مشخص در فيلم به چشم مي خورد زماني است که روبوت با اشعه اي که از چشمانش مي تابد اسلحه هاي سربازان را ناپديد مي کند.فضاپيماي کلاتو نيز در بيشتر اوقات روي زمين نشسته است و طراحي داخلي و بيروني بسيار ساده اي دارد.در مقايسه با فيلم هاي بعد از خود، که به موضوع بيگانه هاي صلح جو پرداختند، کمترين استفاده ي بصري را از جلوه هاي ويژه مي برد.در برخورد نزديک از نوع سوم، سفينه ها نوراني و رنگارنگ اند و قهرمان داستان روي نيري در مانيومنت ولي( 1)به ملاقات آن ها مي رود و شاهد فرود باشکوه فضاپيماهاي شان است.در تماس بيگانه ها را نمي بينيم اما پيام انساني و صلح آميز بيگانگان ازخلال تأثير ساخت پيش رانه ي کرمچاله بر زندگي قهرمان فيلم، دکتر آروي، به ما تماشاگران منتقل مي شود.يا حتي در ئي تي هم از جلوه هاي ويژه ي به نسبت گران قيمت استفاده شده است.اين نکته اي است که در بازسازي سال 1387/2008 از همين فيلم با بازي کيانو ريوز(درنقش کلاتو)ساخته ي اسکات دريکسون فراموش شده است.اين بازسازي به سبب قرارگرفتن در دوران بحران هاي منطقه اي و زيست محيطي از جمله گرمايش زمين مي توانست به اثري خوب تبديل شود اما به علت ضعف فيلم سازي چنين نشد.

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

مفاهيم فيلم
 

داستان فيلم علمي-تخيلي همان طور که گفته شد به بررسي تأثير علم بر وضعيت انسان يا تحقيق در وضعيت انسان به کمک علم و فناوري مي پردازد.فناوري و علم در فيلم روزي که زمين از حرکت ايستاد دو جنبه دارد؛ يکي با منشا تخيلي مانند سفينه اي که کلاتو وربوت گارت را به زمين مي آورد؛ديگري با ريشه اي انساني، مانند بمب هسته اي و برنامه ي در حال آغاز سفر به فضا، از همان ابتداي فيلم، که سربازان مسلح به تفنگ و تانک و توده ي جمعيت اطراف سفينه ي کلاتو را محاصره مي کنند، رويارويي اين دو نوع فناوري را مي بينيم.ترس و کنجکاوي در هم مي آميزد.اما وقتي سرباز ديوانه اي هديه ي کلاتو را نوعي سلاح مي پندارد وبه کلاتو شليک مي کند ،روبوت گارت همراه کلاتو اسلحه اي همراه سربازان را ناپديد مي کند.گويا ترس بر کنجکاوي فايق آمده است.آيا اين موضوع آشنا به نظر نمي رسد؟ چرا سرباز وحشت زده هديه ي کلاتو براي رهبران زمين را نوعي سلاح پنداشت؟ کمي فکر کردن درباره ي اين قضيه ما را به بازنگري درباره ي اصول اخلاقي همراه با اعمال زور و نيروي نظامي وامي دارد؛ تفاوت ساده ميان بايد و شايد و توانايي انجام يک کار است.اين که مي توانيم بيگانه ها را بکشيم به اين معنا نيست که بايد حتماً اين کار را انجام دهيم.اگر معقول باشيم به دو علت نبايد اين بيگانه ي تازه از راه رسيده حمله کنيم، علت نخست اين که بايد به کسي شليک کرد که قصد هجوم دارد نه اين که همراه خود هديه اي آورده است، دوم اين که با کشتن کلاتو روبوت کارت همه را از بين مي برد.اما چرا اين علت هاي منطقي ساده در اين نخستين برخورد فراموش مي شوند؟ اين اتفاق در بسياري از فيلم هاي علمي-تخيلي، که به رويارويي ما با موجودات بيگانه مي پردازند،رخ مي دهد.مثلاً چرا ما به سياره ي حشرات درفيلم سپاهيان فضاپيما(ساخته ي پل ورهوفون)حمله مي کنيم؟ چون آن ها قاتل و خطرناک اند؟ اما کل فيلم با آن ميان پرده هاي تبليغاتي مانند فيلمي نظامي براي تشويق به سربازگيري به نظر مي رسد و نمي گذارد باور کنيم اين همه ي ماجراست.پس حقيقت کجاست؟ ترس غيرعقلاني از ناشناخته.اما چه عاملي باعث عمومي شدن اين فضاي ترس مي شود؟ در زمان ساخت فيلم، عامل اين ترس هراس هاي ناشي از جنگ سرد بود؛ با تقسيم دنيا به دو اَبَر قدرت، هرگونه تلاش براي برقراري ارتباط مورد سوء ظن جاسوسي يا خرابکاري بود.اما در اين فضاي ناامن کلاتو چگونه مي خواهد پيام خود را برساند؟
کلاتو از بيمارستان مي گريزد و به کمک بابي بنسون جوان شروع مي کند به آموختن درباره ي زمين و تصميم مي گيرد که به جاي مخاطب قرار دادن رهبران دنيا به سراغ دانشمندان برود.پس به سراغ پروفسور برنهارت مي رود که چهره ي دانشمندي کلاسيک با رفتارهاي عجيب در فيلم هاي تخيلي را دارد.برنهارت معتقد است که اگر به دانشمندان فرصتي داده شود، بهتر از سياست مداران مي توانند دنيا را داره کنند و از نظر او دانشمندان يا اغلب فراموش شده يا درک نشده اند.اينجاست که کلاتو هدف از مأموريت خود را تا اندازه اي افشا مي کند.تمدن او نگران بشر با اين جنگ هاي ابتدايي اش نيست.اما اگر بشري که بمب اتمي اختراع کرده است آن را بر فضا پيمايي سوار کند امنيت و آرامش فضا را به هم خواهد ريخت.اينجا معلوم مي شود که کلاتو و جامعه اي که او نماينده ي آن هاست مأموريتي آرماني براي توقف همه ي جنگ هاي دنيا را در سر ندارند.قضيه اين است که جنگ هاي ما به خودمان ربط دارد و نه به ملت کلاتو.اگر قرار باشد ما مشکلات و نبردهاي مان را به فضا هم منتقل کنيم، اين وظيفه ي ملت کلاتو است که مداخله کند.من شايد اين حق را داشته باشم که به خودم آسيب برسانم اما حق آسيب رساندن به ديگران را ندارم.به همين ترتيب ملت «الف»مي توانند بين خودشان به نبرد بپردازند، اما حق کشاندن مشکلات خود به مرزهاي ملت «ب»را ندارند که در اين صورت ملت«ب»حق مداخله دارد.اما چه چيز مي تواند ناظر توازن قواي ميان سيارات باشد؟ اين جامعه ي روبوت گارت است که چنين قدرتي دارد.
کلاتو در جايي از فيلم مي گويد:«دنيا روز به روز دارد کوچک تر مي شود و خطر رويارويي و تهاجم روز به روز بيشتر، پس يا امنيت براي همه يا براي هيچ کس؛ يعني فقط براي يک کار نبايد آزاد بود، آزادي براي عمل غيرمسئولانه، نياکان شما وقتي قانون درست مي کردند از اين قضيه باخبر بودند و بنابراين پليس را براي آن اختراع کردند.ما براي رفع خطر تهاجم اتحاديه اي ميان سياره اي داريم.ما جامعه اي از ربوت ها را ايجاد کرده ايم که در سفينه اي مانند سفينه ي من در فضا گشت مي زنند و حافظ صلح اند.ما قدرتي بي بازگشت به آن ها داده ايم.خطر تحريک اين روبوت ها بسيار بالاست.پس ما در صلح زندگي مي کنيم.ما ادعاي کامل بودن نداريم اما سامانه اي ساخته ايم که جواب مي دهد و من آمده ام تا اين را به شما بگويم.به ما ربطي ندارد چه بلايي سر خودتان مي آوريد.اما اگر نبرد بين خودتان را به فضا بکشانيد، نابود مي شويد».
اين حرف کلاتو مشابه حرف فيلسوفي در قرن هفدهم است.براي حفظ صلح بايد قدرتي بالاتر حافظ آن باشد.چرا که گويي بشر ثابت کرده بيشتر رقابت را دوست دارد تا همکاري.آمدن کلاتو نمي تواند تنش هاي بين دو ابرقدرت مفروض را از بين ببرد، اما فقط عاملي است براي تأمل درباره ي رفتار خود ما با سياره مان.اما آيا ساکنان سياره ي کلاتو حق دارند چنين قدرت ناظر روبوتيکي را، که خسته نمي شود و اشتباه نمي کند، ميان سيارات به کار گمارند؟ نظر شما چيست؟ به نظر مي رسد روبوت هاي ناظر مشابه سلاح هاي هسته اي اند که ما براي حفظ توازن به کار مي گيريم تا کشورهاي ديگر به ما حمله نکنند.اما عامل کنترل سلاح هاي هسته اي انساني است که شايد دچار خطا و اشتباه شود.درحالي که اين روبوت ها عاري از خطا طراحي شده اند.
گويا رمزي امنيتي وجود دارد که وقتي فضاي سوء تفاهم شديد است براي از کار افتادن روبوت براي انجام مذاکرات ديپلماتيک از آن استفاده مي شود، يعني عبارت: Klaatu Barada Nikto عبارتي که معنايش در فيلم بيان نمي شود و يکي از معروف ترين فرمان ها در ژانرعلمي -تخيلي است.کلاتو در فيلم مي گويد:«براي قدرت روبوت پاياني وجود ندارد، او مي تواند زمين را کاملاً ويران کند.هر اتفاقي براي من افتاد اين کلمه را رو به او تکرار کنيد.»اما آيا اين کلمه واقعاً کار مي کند؟ آيا روبوت دقيقاً بر اساس آنچه طراحي شده است عمل خواهد کرد؟ مضمون فناوري اي که براي محافظت از ما ساخته شده اما خود قدرتي جديد مي يابد، مضموني متداول در سينماي علمي -تخيلي است.يکي از معروف ترين مثال ها در اين زمينه سامانه ي اسکاي نت در ترميناتور 2:روز داوري ساخته ي جيمز کامرون است،در ترميناتور 2 نيز با رويارويي هسته اي در سطح جهاني سرو کار داريم، و سامانه ي اسکاي نتي نيز خود به تهديدي عليه بشريت مبدل مي شود؛ همان سامانه اي که قرار بود به محافظت از بشريت بپردازد و سامانه ي بازدارند باشد خود تبديل به عامل ويراني مي شود.اما تفاوتي وجود دارد ميان ترميناتورها و روزي که زمين از حرکت ايستاد و آن هم حضور عامل انساني است.در ترميناتور ما هشداري درباره ي اختيارات فناوري از سوي فردي خردمند نمي بينيم اما همان طور که کلاتو در فيلم مي گويد آنچه براي ما حياتي تر است نياز به عمل مسئولانه است وتنها راه براي رسيدن به امنيتي دو طرفه، دست کشيدن از«آزادي»براي عمل غيرمسئولانه است.فيلم به کمک نشان دادن اين که آنچه ما بر سر خود مي آوريم چه واکنشي در بيگانگان فضايي(که هيچ گاه معلوم نمي شود از کجا آمده اند) برمي انگيزد ما را به تأملي اخلاقي در استفاده از فناوري وامي دارد.به قول کلاتو در پايان فيلم:«تصميم با شماست».

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

در برابر آينه
 

معرفي فيلم سولاريس
نويسنده:سميه کرمي
کارگردان:آندري تارکوفسکي
نويسنده:بر اساس رماني از استانيسلاو لم به همين نام
محصول:1972 روسيه
زمان:165 دقيقه
خلاصه ي پيرنگ:در ايستگاهي فضايي در مدار سياره اي دور افتاده به نام «سولاريس»، که سر تا سر آن را اقيانوسي از مواد آلي پوشانده، وقايع غريبي اتفاق افتاده است.از زمان تأسيس ايستگاه فضايي بر فراز سولاريس سال ها مي گذرد و تحقيقات بسياري درباره ي ماهيت اقيانوس سولاريس انجام گرفته است.در اين باره صدها کتاب و مقاله نوشته شده است، اما سولاريس هنوز همچون رازي سر به مهر به نظر مي رسد.برخي معتقدند سولاريس موجوديتي يک پارچه، زنده و حتي هوشمند است و در پي برقراري ارتباط با آن برمي آيند، اما هيچ مدرک محکمي براي اثبات اين نظر وجود ندارد.
تقريباً تمام تلاش هاي بشر براي ارتباط با اقيانوس سولاريس منجر به شکست بوده است.اما وقايع غريب ايستگاه فضايي از آنجا آغاز مي شود که در يکي از آزمايش ها محققان سطح سولاريس را با امواج پرتو ايکس بمباران مي کنند.مدت کوتاهي پس از انجام شدن اين آزمون، غريبه هايي در ايستگاه پديدار مي شوند، غريبه هايي که به واقع غريبه نيستند و هرکدام از خويشان و آشنايان و اعضاي گروه تحقيقاتي اند و حضورشان در آن ايستگاه به کل ناممکن است.اعضاي گروه، اين غريبه هاي آشنا را «مهمان»مي نامند.ماهيت وجودي اين مهمانان در هاله اي از ابهام است، مشخص نيست چگونه داخل ايستگاه مي آيند، زنده اند يا روبوت هايي مصنوعي اند؟ آيا به واقع هوشياري آگاهي دارند يا صرفاً بازتابي از خاطراتي دوردست و مرده اند؟

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

سينماي تارکوفسکي
 

آندري تارکوفسکي، فيلم سازمعروف روس،هفت فيلم بلند(1)درکارنامه ي خود دارد.تارکوفسکي سينماگري مدرنيست بوده، و تلفيق مدرنيته با عقايد خاص تارکوفسکي و فرهنگ بلوک شرق سبک و سياق خاصي به آثار او بخشيده است.تارکوفسکي به مفاهيمي چون عشق، اهميت خاطرات، و نقش زمان در زندگي انسان ها اهميت بسياري داد، بازتاب تفکرات او در اين زمينه را مي توان در آثار او به وضوح مشاهده کرد.از ديد تارکوفکسي انسان موجودي معنوي است که اشياي بي جان و بي احساس محاصره اش کرده اند.
فيلم هاي استالکر(که درايران به نام «منطقه»پخش شده است)، سولاريس، ايثار و آينه تماماً به کنکاش در روحيات انسان ها و روابط انساني پرداخته اند.عنصر معنويت در اين چند اثر مطرح و قابل تأمل است.در استالکر پس زمينه ي داستان علمي-تخيلي است.شهاب سنگي در منطقه اي سقوط کرده و ظاهراً به علت سقوط شهاب سنگ آن منطقه اين خاصيت را پيدا کرده است که مي تواند هر آرزويي را برآورده کند.ورود به منطقه براي همه ممنوع شده است، اما بسياري در جست و جوي آن برمي آيند و به کمک نوعي بلد راه (که به زبان روسي استالکر ناميده مي شود)به آن راه مي جويند.سفر استالکر و همراهانش خود نوعي اديسه ي معنوي است.در طول سفر درمنطقه ي ممنوع مکالمات ميان استالکر و همراهانش درباره ي مسائلي چون آرزوهاي انسان ها و مفاهيم خير و شر و امثال آن هاست.
از مشخصات بارز فيلم هاي تارکوفسکي مي توان به سکانس هاي طولاني و بي کلام او اشاره کرد، اين سکانس ها دست کم ميان طرفداران فيلم هاي پُرهيجان و شتاب زده ي علمي-تخيلي چندان طرفداري ندارند.غالب فيلم هاي تارکوفسکي زماني طولاني تر از زمان متداول فيلم هاي هاليوودي دارند و بخش زيادي از اين زمان را سکانس هاي طولاني و بي تحرک تشکيل مي دهند.در فيلم توستالژيا در سکانسي بسيار طولاني شخصيت اصلي فيلم در استخري خالي با شمعي روشن به دست جلو و عقب مي رود و تلاش مي کند شمع را روشن نگاه دارد.هر بار که شمع خاموش مي شود، شخص تلاشش را از نو شروع مي کند.به گفته ي راجر ابرت، منتقد سينما، هنگام پخش اين سکانس بسياري از تماشاچيان حاضر در سينما کلافه شده بودند و اين را مي شد از عکس العمل هاي آن ها درک کرد.
از ديگر نکات شاخص آثار تارکوفسکي، حضور طبيعت و غياب زندگي مدرن است.در آينه، استالکر، و ايثار بخش بزرگي از زمان فيلم را نماهايي از طبيعت تشکيل مي دهند.از طرفي در سولاريس در سکانس هايي مانند رانندگي طولاني در اتوباني بي انتها گويي به غياب طبيعت در زندگي مدرن اشاره مي کند.به اين ترتيب مي توان گفت سينماي تارکوفسکي نقطه ي مقابل سينماي پُرهيجان و اکشن هاليوود است.
سولاريس را به سبب اقتباسش از داستان«سولاريس»نوشته ي استانيسلاو لم فيلمي علمي-تخيلي مي دانند اما قطعاً عده ي کمي از طرفداران آثاري مانند جنگ هاي ستاره اي و ترميناتور اين فيلم را دوست خواهند داشت و تا آخر پاي آن خواهند نشست.
سولاريس هم مانند ديگرآثار تارکوفسکي به مفاهيمي چون عشق،خاطرات،مسئوليت پذيري، و عنصر زمان در زندگي انسان ها مي پردازد.با اين حال،چنان که درباره ي بسياري ديگر از آثار علمي-تخيلي اين موضوع صادق است، پرداختن به اين مفاهيم در بستري جز رمان/فيلمي علمي-تخيلي ميسّر نمي شد.
اين اقيانوس مرموز سولاريس است که خاطرات مُرده و رنگ باخته ي شخصيت ها را به زندگي باز مي گرداند و رو در روي آن ها قرار مي دهد.در چه شرايط ديگري مي شد اين چنين هوشمندانه انسان را با تجسم واقعي خاطراتش روبه رو کرد؟

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

مفاهيم فيلم
 

فيلم سولاريس بر اساس رمان معروف نويسنده لهستاني استانيسلاولم ساخته شده است، با اين حال فيلم چندان به رمان پايدار نيست و لم از نتيجه ي کار راضي نبوده است.استيون سودربرگ در سال 2002/1381 اقتباس ديگري از اين داستان را روي پرده برد که وفاداري اش به داستان حتي از اثر تارکوفسکي هم کمتر بود.اگر تارکوفکسي به داستان وفادار نبود دست کم فيلمي مفهوم گرا و قابل تأمل ساخت اما اثر سودربرگ فقط کار گيشه اي ديگري مانند خروارها اثر هاليوودي از کار درآمد.لم، که در زمان اکران اين فيلم هنوز زنده بود، درباره ي فيلم چنين گفت:«فيلم را نديدم و چندان از فيلمنامه خبر ندارم، فقط بررسي ها را خواندم و با توجه به آن ها مي توانم بگويم داستانم درباره ي مشکلات عشقي آدم ها در فضا نبود.»
او درباره ي اثر تارکوفسکي به خودش چنين گفته بود:«...شما جنايت و مکافات را ساختي نه سولاريس را».
داستان سولاريس لم، دو تم اصلي را دنبال مي کند:1-کنکاشي در روح و روان انسان و خاطراتش؛و 2-مسئله ي وجود حيات هوشمند جايي در اين کائنات عظيم و چگونگي ارتباط با آن.در اثر تارکوفسکي تم دوم بسيار کم رنگ شده و در واقع بخش عظيم فيلم به مسائلي حول و حوش درونيات انسان و خاطراتش پرداخته است.با اين حال نقش سولاريس را در پيش بُرد ماجراها نمي توان ناديده انگاشت.
سکانس آغازين فيلم، کريس کلوين روان شناس را نشان مي دهد که کنار جويباري نشسته است و به جلبک هاي داخل آب نگاه مي کند و بعد مدتي طولاني خيره باران را نگاه مي کند.حس حاکم بر اين سکانس، حس تنهايي و دلتنگي است.بعدها هنگامي که کريس به سولاريس مي رود اين انزوا و تنهايي بسيار پُر رنگ ترمي شود.اما از همان ابتداي فيلم و پيش از مطرح شدن ماجراي سولاريس بيننده گوشه اي از حال و هواي فيلم را درک مي کند.
کليون، که روانشناس است، ابتدا گمان مي برد دردسرهاي ايستگاه فضايي به سبب افسردگي دور بودن از خانه رُخ داده اند اما وقتي به سولاريس مي رسد و با حقيقت ماجرا مواجه مي شود، دانش و به ويژه دانش روان شناسي اش بي فايده مي نمايد.سولاريس ظاهراً در تلاش براي برقراري ارتباط با ساکنان ايستگاه فضايي، به اعماق خاطرات و ذهن ناخودآگاه شان نفوذ مي کند، پُررنگ ترين خاطرات و احساسات شان را تجسم مي بخشد، و به نزد آن ها مي فرستد.اين «مهمان»ها کاملاً واقعي اند و جسمي مادي دارند.
کلوين همسر خود، هاري، را در اتاقش مي بيند.همسري که به سبب بي توجهي هاي کلوين خودکشي کرده بود.شايد اين هم از طنز تلخ ماجرا باشد که همسر روان شناس دست به خودکشي زده است، گويي نويسنده قصد داشته است ناتواني انسان در درک هم نوعش و برقراري ارتباطي مناسب را هر چه بزرگ تر بنماياند.آن وقت اين انسان، که از درک هم نوع خود عاجز است، چطور مي تواند با هوشمندي به کل بيگانه ارتباط برقرار کند؟
مفهوم «ارتباط»يکي از مسائلي است که در فيلم و رُمان به آن پرداخته شده است.آنچه آشکارا مي بينيم، ناتواني انسان در برقراري ارتباط با موجودي هوشمند است.اما مهم تر و زيرکانه تر از آن مفهوم ارتباط در روابط انساني است.ما رابطه ي اعضاي ايستگاه با يکديگر را مشاهده مي کنيم که عملاً«وجود نداشتن ارتباط »است و رابطه ي اعضا با مهمان هايي که سولاريس براي شان مي فرستد.اين يکي رابطه ي آدمي با اعماق روح و روان خويش است.
همسر کلوين خود کشي کرده است و کلوين مسلماً حرف هاي ناگفته ي بسياري در سينه دارد اما آيا اين موجودي که چهره و صداي همسرش را دارد به منزله ي فرصتي دوباره براي اوست؟ آيا مي تواند کوتاهي هايش را جبران کند؟ اگر به واقع چنين فرصتي براي کسي به دست بيايد چگونه برخورد خواهد کرد؟
آيا انسان به راستي مايل است با چهره ي بي نقاب حقيقت رو به رو مي شود؟ تارکوفسکي خود در اين باره مي گويد:«...سولاريس درباره ي انسان هايي است که در کائنات خويش را گم کرده و مجبور شده اند در نردبان آگاهي يک پله بالاتر روند، چه خوش شان بيايد و چه خوش شان نياد.پويش ابدي انسان به دنبال آگاهي برايش ناآرامي به بار آورده، چرا که حقيقت با خود سختي و اندوه و نااميدي به همراه دارد و حقيقت غايي درک ناشدني است».
اين گفته، کليد درک بسياري از نکات فيلم است و مي توان گفت شالوده ي تم غالب فيلم است.کلوين مي کوشد راز پديدار شدن ناگهاني همسرش را درک کند و از اين رهگذر تلاش مي کند راز خود کشي همسرش را نيز، مدت ها پس از مرگش، کشف کند.اما آيا واقعاً جوياي حقيقت است و طاقت آن را دارد؟
اين طور به نظر مي رسد که تمام اعضاي ايستگاه فضايي رازهايي را در اعماق ذهن خود پنهان کرده اند و سولاريس بي رحمانه به سوي اين رازهاي نهفته دست دراز کرده و آن ها را واقعي ساخته است.شايد بتوان گفت به راستي تمام «انسان»ها رازهايي تلخ و سياه در اعماق ذهن شان زنده به گور کرده اند، رازهايي که تاب رودرويي با آن ها را ندارند.
در اين فيلم، تارکوفسکي بر اهميت خاطرات تکيه مي کند.سولاريس تلخ ترين خاطره ي کريس را برايش زنده کرده است؛ از آن دست خاطراتي که اشخاص گمان مي کنند با فراموش کردن شان زندگي بهتر خواهد شد.
کريس در ابتدا حيران است، سپس مي خواهد از شرّ آن تجسم خاطره اش رها شود، و در نهايت به صلح با آن مي رسد و آن را به مانند فرصتي دوباره براي بودن با همسرش تلقي مي کند.در نهايت کريس ماهيت وهم آلود همسرش را فراموش مي کند و او را همچون همسر از دست رفته اش دوست مي دارد.شايد بتوان گفت به نوعي صلح و آشتي با خويشتن و خاطراتش و حتي با سولاريس مي رسد.
آنچه به سر اعضاي ايستگاه فضايي سولاريس آمده، در پاسخ به ميل آن ها براي دانستن بوده است.آن ها به دنبال اکتشاف فضا و پرده برداري از رازهاي کائنات بوده اند که به سولاريس رسيده اند و سولاريس با چنگ انداختن به ناخودآگاه شان آن ها را با فلسفي ترين و عميق ترين سوالات بشري رودررو ساخته است.
حال و هواي فيلم به گونه اي سورئال است.خود سولاريس که اقيانوسي زنده و پوياست و شرايطي که براي اعضاي ايستگاه فضايي خلق کرده، همگي حالتي وهم گون دارند و تعليقي که در اين زمينه و فضا حس مي شود مانند آثار سورئال است.اين کيفيت سورئال در پايان بندي فيلم بيشتر به چشم مي خورد.
کريس در نهايت تصميم مي گيرد به زمين بازگردد.سکانس پاياني فيلم، مانند سکانس آغازين آن، کريس را در کلبه ي پدرش نشان مي دهد و باراني که بي امان مي بارد.کريس به زمين بازگشته و نزد پدرش است.اما اين زاويه ي ديد اوست.زماني که دوربين ازخانه فاصله مي گيرد و بالاتر مي رود چيزي بر بيننده آشکار مي شود که از ديد کريس نهان است.براي کريس مرز ميان واقعيت و وهم شکسته شده است.او خود در انتهاي فيلم مي گويد:«تنها چيزي که برايم باقي مانده اين است که انتظار معجزه اي ديگر را بکشم.»از ديد او تجسم يافتن خاطره ي همسرش معجزه بوده و او حاضر است تا آخر عمر در عزلت سولاريس به انتظار بازگشت خاطره ي همسرش منتظر بنشيند.
تارکوفسکي در اين فيلم سوالات بسياري را مطرح مي کند، اصولاً تارکوفسکي نه در اين فيلم و نه در ديگر آثارش چندان تمايلي به پاسخ گويي به سوال ها ندارد.براي بيننده ي فيلم هاي تارکوفسکي فيلم به مثابه تجربه اي عملي است که بيننده بايد آن را خودش زندگي و درک کند.
سولاريس اگرچه فيلمي علمي-تخيلي است و خواه ناخواه بستر فيلمي علمي-تخيلي را دارد، ولي از آلمان هاي متداول اين ژانر در آن خبري نيست.به جاي جنگ هاي فضايي و بيگانه هاي شگفت انگيز فقط ايستگاه فضايي ساکتي وجود دارد و بيگانه اي به شگفتي يک اقيانوس زنده.بيگانه اي که شايد چيزي جز ناخودآگاه خود انسان نباشد.

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

نوعي خاص از مفهوم «نخستين تماس»
 

درسولاريس شاهد نوعي برخورد بسيار متفاوت با بيگانه ها هستيم.برخلاف تمام آثار هاليوودي که از برخورد با بيگانه ها ساخته شده، سولاريس بيگانه هايي با شکل هاي غريب و متفاوت را به ما نشان نمي دهد.سولاريس با سفينه هاي رنگارنگ و بيگانه هاي متخاصم سرگرم مان نمي کند.اقيانوس مواد آلي سولاريس، که آخر هم مشخص نمي شود هوشمند هست يا خير، تنها بيگانه اي است که در اين فيلم ملاقات مي کنيم.آن را هم واقعاً ملاقات نمي کنيم بلکه نمودهاي آن را مي بينيم که همان مهمان ها باشند.مي شود گفت بيگانه هايي که در سولاريس با آن ها روبه رو مي شويم خاطرات خود ما هستند.برخوردي که شاهد آن هستيم، برخورد با خودمان و تصوير ما ازخود ماست.اکتشافي که بيننده به همراه شخصيت ها به آن دست مي زند، کنکاش در عالم خاطرات و لايه هاي پاييني آگاهي اند.
درجايي از فيلم پاسخي علمي براي وجود مهمان ها ارايه مي شود.پروفسور سارتوريس کشف مي کند که مهمان ها،به جاي اتم،از نوترينوها ساخته شده اند و ميدان انرژي سولاريس آن ها را پايدار نگاه مي دارد.اما اين توضيح علمي براي تارکوفسکي اهميت ندارد.مهم نيست واقعيت از«چه»ساخته شده، مهم نحوه ي «ارتباط»ما با واقعيت است.
سرانجام مي فهميم که مهمان ها درباره ي خود چيز بسياري نمي دانند؛ در واقع آن ها آن قدري از خود به خاطر مي آورند که در خاطر شخصيت اصلي مانده است.در اينجا، فيلم پيچش ظريف ديگري را مقابل روي بيننده مي گذارد.هاري مي فهمد آن شخصيتي که بايد باشد نيست و به نوعي دچار بحران هويت مي شود.و کريس بالاخره وجود اين مهمان را مي پذيرد و آن را همچون مکالمه اي با خويشتن خويش و با خاطرات خود محسوب مي کند؛ پس به کنکاش در خاطراتش مي پردازد تا علت مرگ همسرش را کشف کند.بنابراين به جرئت مي توان گفت سولاريس به واقع آينه اي است که درونيات اشخاص را به آن ها باز مي نماياند.
بنابراين اگرچه ميان انسان ها و سولاريس نبردي پُرسر و صدا در نگرفته و خبري از انفجارهاي رنگارنگ نيست اما مي توان گفت، اين «نخستين تماس»بشر با يک بيگانه به شکست و حتي رخ دادن فاجعه منجر شده است.هدف سولاريس خير است يا شر؟ آيا اصولاً هدفي در کار هست؟ آيا مفهوم خير و شر براي هوشمندي(اگر هوشمند باشد)به کل غريبه همان معنايي را دارد که براي ما؟ آيا اصولاً مي توان ميان دو موجودي که تا اين حد غريبه «ارتباط»برقرار کرد؟
شايد سولاريس فقط در جست و جوي برقراري ارتباطي دوستانه بوده اما تفکر و عقايد به کل «بيگانه ي»آن، نوع بشر را در چالشي فلسفي و معنوي قرار داده و او را به دردسر انداخته است.شايد هم هوشمندي زيرک و موذي است که بازي با ارواح ناتوان انساني برايش لذت بخش است.در برخوردي اين چنين غريبه، نمي توان از هيچ چيز مطمئن بود و کسي چه مي داند وقتي بشر براي نخستين بار بيگانه اي را ملاقات کند چقدر ارزش ها و هنجارهاي شان متفاوت خواهد بود.استانيسلاو لم، در ديگر آثارش، همچون شکست نيز به اين تفاوت بنيادين و نبود امکان برقراري ارتباط ميان دو گونه ي هوشمند اشاره کرده است.به نظر مي رسد لم نسبت به برقراري اين رابطه بدبين بوده و گمانش اين بوده است که اگر هوشمندي در جاي ديگري از کائنات زندگي کند ممکن است آن قدر متفاوت از ما باشد که هرگز دريچه اي براي برقراري ارتباط ميان مان باز نشود.
بيگانه هاي داستان شکست هم، اگرچه فقط يک نظر آن ها را مي بينيم، مانند اقيانوس سولاريس براي بشر به کل درک ناشدني اند.در شکست هم تلاش براي برقراري «تماس»به «شکست»مطلق منجر مي شود.
اگرچه نگاه منفي به مقوله ي ارتباط ميان انسان ها و بيگانه ها چيز جديدي نيست و خروارها داستان و فيلم علمي-تخيلي، که بيگانه هاي متخاصم را توصيف کرده اند، در همين راستا روايت و ساخته شده اند اما رويکرد لم در اين جهت رويکردي متفاوت است.بيگانه هاي لم خاموش و بي سر و صدا فاجعه به بار مي آورد.
1-کودکي ايوان، آندري روبلف، سولاريس، اينه، استالکر، نوستالژيا، ايثار.
2-Stalker که در تلفظ انگليسي آن حرف L تلفظ نمي شود.به معناي جست و جو گر و کاوش گر و گاهي شکارچي است.

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

بازتوليد قهرمان اسطوره اي در سينماي علمي-تخيلي
 

جنگ ستارگان، بيگانه ها ماتريکس و ....
نويسنده:کوروش سروش
انسان در طول تاريخ هميشه قصه گو بوده و براي روايت داستان حيات خود قالب هاي روايي و هنري متفاوتي را آفريده است.روزگاري بر ديواره ي غارها تصوير موجوداتي را با هشت دست و پا ترسيم مي کرد و داستان شکار خود را همراه با مراسمي آييني و رقص در کنار آتش براي ديگران تعريف مي کرد.بنابراين شايد بتوان گفت که اسطوره گونه اي جهان بيني است که انسان مي کوشد به کمک آن دستاوردها و نظرات و يافته هاي خود را، که حاصل تماس با دنياي پيرامونش و همين طور شناخت خويش است، در قالبي نمادين بيان کند و به اين ترتيب به پرسش هاي بنيادين خود درباره ي جهان و انسان پاسخ مناسب بدهد.
اما ارتباط اسطوره و سينماي علمي-تخيلي چگونه است؟ شايد اسطوره ي ي ايکاروس به ما در اين زمينه کمک کند.ايکاروس با کمک بال هاي ساخت پدرش به آسمان پرواز مي کند اما توصيه ي پدر را ناديده مي گيرد و در آسمان بسيار اوج مي گيرد و بيش از حدّ به خورشيد نزديک مي شود تا جايي که موم بال هايش بر اثر حرارت شديد خورشيد ذوب مي شود و منجر به سقوط مرگ بارش مي شود.
برخورد و رويارويي انسان با دانش و فناوري و ميزان استفاده يا غرق شدن در آن از مضامين بسيار مهم در سينماي علمي-تخيلي است.به واقع اسطوره ي ايکاروس از دو چيز خبر مي دهد:يکي آرزو و تمايل انسان به کشف ناشناخته ها و روبه رو شدن با نکته هاي تازه و نو، و ديگري هراس از رويارويي با ناشناخته ها به طور هم زمان.بسياري از فيلم هاي علمي-تخيلي را مي توان برشمرد که از مضامين مشترکي با آنچه که ذکر شد سود مي جويند.دانشمندان ديوانه؛ دخالت در طبيعت و واکنش سهمگين آن همچون سرماي مهيب، زلزله، و آتشفشان؛ فناوري افسارگسيخته همزمان هم فرصت است و هم تهديد؛ همه و همه نشانگر نگراني بشر از پيامدهاي تسلط يافتن افراد خطرناک و ديوانه بر دانش و فناوري است.برخورد با بيگانه ها هم که يکي از زيرگونه هاي شاخص ژانر است در واقع برخورد با موجودات يا تمدن هايي ناشناخته است که از ما نيستند.پس ممکن است خطري بالقوه و ويران گر باشد.جوزف کمبل، اسطوره شناس و نويسنده ي علمي -تخيلي معاصر، قصه هاي پريان را اسطوره ي کودکي مي نامد و به نظر او انسان در هر مقطع زندگي خود به اسطوره هاي مناسب همان مقطع نيازمند است.
برخي نظريه پردازان با بررسي تعداد بسياري از قصه هاي پريان در اين قصه ها چند شخصيت اصلي را تشخيص مي دهند و کم و بيش در همه ي آن ها مشاهده مي شوند:قهرمان، شاه دخت(که معمولاً قهرمان به دنبال اوست)،شخصيت منفي، فرستنده که قهرمان را به مأموريتي مي فرستد يا بخشنده که ابتدا قهرمان را در برابر آزموني قرار مي دهد و سپس چيزي به او مي بخشد که مي تواند در سخت ترين شرايط به کمک او آيد.نمي توان از اسطوره و قصه هاي پريان نام برد ولي از قهرمان ياد نکرد.قهرمان در اسطوره ها و قصه ها موتور محرک روايت است و روايت به کمک اعمال و رفتار قهرمان و سرنوشت و رويدادهايي که با او آن ها روبه رو مي شوند ساخته مي شود.قهرمان همان کسي است که بايد مخاطب با سرنوشت و شخصيت او همذات پنداري کند.اما قهرمان نيز در اسطوره ها و قصه ها داراي رفتار و کردار مشخصي است که گاه به ترتيب مشخصي اتفاق مي افتد.مثلاً براي قهرمان و سير حرکت او بنا بر الگويي که جوزف کمبل نشان مي دهد مي توان شکل زير را نشان داد:
دعوت به آغاز سفر>ردّ دعوت >امداد غيبي>شکم نهنگ
و در واقع اين سفر اسطوره اي قهرمان است که هسته ي اوليه ي هر اسطوره اي را تشکيل مي دهد.خود اين هسته از سه بخش جدايي (يا عزيمت)، تشرف، و بازگشت تشکيل مي شود.(1)
درخلال اين سفر نمادين، يا به بياني ديگر گذر به واسطه ي مرگ در يک موقعيت و به دنيا آمدن درموقعيتي جديد و تحول از خامي وبي تجربگي به بزرگسالي و آگاهي، مراحل يک به يک بايد پشت سر گذاشته شوند.قهرمان اسطوره در واقع چهره اي شاخص است با اعمال خارق العاده که رويدادهاي اسطوره حول شخصيت او شکل مي گيرد.از اين دست قهرمان اساطيري تقريباً در همه فرهنگ هاي کهن مي توان نام برد، مانند حماسه ي باستاني گيل گِمش (سه هزار سال قبل از ميلاد).
آنچه که دربسياري ازاسطوره ها و قصه ها با سرنوشت قهرمان پيوند خورده و قهرمان از خلال آن خود و رفتار و کردار خود را پديدار مي کند سفراست،طي همين سفراست که قهرمان دست از زندگي روزمره مي کشد و براي مأموريتي عازم مي شود.در اين سفر رويدادهاي غريب و سهمگيني انتظار او را مي کشند؛ او يک به يک بر آنها پيروز مي شود؛ با نيروهاي ماورايي رو به رو مي شود؛ و سرانجام با انجام دادن مأموريت به خانه باز مي گردد و پاداش نهايي را به دست مي آورد.
اما پس از ذکر مقدمه شايد اين پرسش براي خوانندگان ايجاد شود که سينما به ويژه سينماي علمي-تخيلي چه ارتباطي با اين مفاهيم پيدا مي کند؟ براي پاسخ به اين پرسش مي تواند از چند فيلم مطرح علمي-تخيلي و بررسي آن ها، از زواياي مطالبي که ذکر شد، سود جست.
يکي از مهم ترين و نمونه اي ترين فيلم ها در اين زمينه جنگ ستارگان ساخته ي جورج لوکاس است که برخي از اسطوره شناسان معاصر، مانند جوزف کمبل، آن را بررسي کرده اند.لاورنس کاسدان، يکي از فيلم نامه نويسان اين سه گانه، دو گانگي و تقابل و تضادّ ميان نيروي مصنوعي و نيروي طبيعي را از مهم ترين درون مايه هاي اين مجموعه برمي شمرد.در نخستين فيلم اين مجموعه، شورشيان و نيروهاي ضد امپراتوري بيشتر در ميان مناظر بکر طبيعي و چشم اندازهاي وسيع طبيعت و ستارگان با مجموعه اي از روابط انساني همچون عشق، ايثار، گذشت، فداکاري و شجاعت تصوير مي شوند.در سوي ديگر، نيروهاي امپراطوري در سياره اي غير طبيعي پُر از سازه هاي عظيم و مصنوعي محاصره شده اند.سربازان امپراطوري لباس هاي فلزي و روبوت گونه بر تن دارند و عاري از صفات و چهره ي انساني اند.اما در نهايت دو قطب متضاد خير و شر، شخصيت هاي قرار مي گيرند که حدّ فاصل اين دو قطب و متعلق به هر يک از آن دو هستند.
لوک اسکاي واکر، مانند قهرمانان قصه هاي پريان، جواني است که هرگز تصور اين را هم نمي کرده که روزي مي تواند و بايد منجي کيهان بشريت باشد.او خود را فردي معمولي از خانواده اي معمولي مي داند اما ناگهان دعوت مي شود.دعوت به انجام مأموريت مانند بسياري از قصه هاي پريان رخ مي دهد؛ اين دعوت را اغلب شخصيت ياري گر يا بخشنده انجام مي دهد که در اين فيلم به عهده ي شخصيت اوبي وان کنوبي است.

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

انجام دعوت از قهرمان در بسياري از اسطوره هاي و قصه ها با ردّ دعوت از سوي او دنبال مي شود.قهرمان يا به خود و نيروهاي دروني خود، يا به هدف باور ندارد.اما اين نقش بخشنده يا ياري گر است که اهميتي حياتي پيدا مي کند و قهرمان را به اين سفر و قبول مأموريت تشويق مي کند.اوبي وان کنوبي در سه گانه ي نخست، همين نقش را در برابر قهرمان بر عهده دارد.در سوي ديگر، شخصيت منفي قرار دارد؛لرد دارت ويدر، نماينده ي نيروي اهريمني در پس شنل و نقابي سياه که هرگونه علايم انساني را در او پنهان مي کند و شمايل نيروي شر را به تصوير مي کشد.
درجنگ ستارگان دو قطب متضادّ خير و شر، يا همان نيروي طبيعت در برابر نيروي مصنوع، به آساني خود را به صورت نمادين در ظاهر لوک اسکاي واکر-با لباس سفيد و ويژگي هاي قهرمان اسطوره اي-در برابر لرد دارت ويدر-با شنل و نقاب سياه-نشان مي دهد.لرد دارت ويدر در چرخشي آشکار نقش جديدي پيدا مي کند که عبارت است از آشکار شدن نسبت خويشاوندي او با لوک در قالب پدر و پسر!
اين تقابل را به بهترين شکل ممکن در سومين قسمت از اين سه گانه مي توان دريافت.سرانجام لوک با گذراندن مراحلي دشورا و با اطلاع از خويشاوندي خود با ويدر به تدريج به سوي قطب ديگر کشيده مي شود که در مقابل با حرکت دارت ويدر از نهايت نيروي شر به سوي خير تکميل مي شود.نبرد آييني اي که ميان اين دو در قسمت هاي پاياني اين سه گانه در مي گيرد به خوبي اين شرايط را نشان مي دهد.لوک اينک با بدني رنجور و آسيب ديده(او يک دستش را در مبارزه ي قبلي با دارت ويدر از دست داده است)با لباسي سياه در برابر شمايل دارت ويدر با شنل و نقاب سياه رنگ قرار مي گيرد.همه چيز نشان گر اين است که لوک چاره اي جز تکميل اين دايره ندارد و مطابق نقشه هاي پيچيده ي امپراطور(قطب شر)براي نجات دوستانش بايد پدرش را نابود کند و سپس با انجام دادن اين کار روند حرکتي خود را به سوي شر تکميل کند و جاي او را نزد امپراتور بگيرد.
لوک با درماندگي هر چه بيشتر مي داند چاره اي جز اين ندارد.يا بايد خود و همه ي دوستانش کشته و به همراه هدف شان نابود شوند يا بايد با فداکاري خود را فداي دوستانش کند و با کشتن دارت ويدر(پدرش)ناخواسته و از سر اجبار به نيروي شر متصل شود، اما چيزي که براي نيروي شر شايد قابل پيش بيني نبوده کورسويي باريک اما قوي از انسانيت است که هنوز در پس شخصيت دارت ويدر باقي مانده است؛ مقابله با پسر و آن کورسور را به تدريج بيدار و قوي تر ساخته است.در لحظه اي سرنوشت ساز دارت ويدر، که پيش تر از سمت خير به سوي شر رفته بود، با نجات دادن فرزندش از چنگال امپراترو و نابودي قطب شر در لحظه ي آخر دوباره حرکت ناقص خود به سوي قطب خير را تکميل مي کند و با ناوبدي امپراطور منجر به پيروزي قطعي خير و شر مي شود.
سه گانه اي که بعدا از اين مجموعه ساخته شد و به روايت داستان پيش از رويدادهاي اين مجموعه پرداخت به خوبي نشان مي دهد که اين حرکت نيز در ابتدا از سوي آناکين اسکاي واکر و از سوي خير آغاز شده و در نهايت به خلق شخصيت لرد دارت ويدر ختم شده بود!
الگوي کمپل به نوعي الگويي تمثيلي از حرکت هر انساني در طول زندگي خود است؛ هر انساني بايد در هر مرحله از زندگي خود براي رسيدن به درک و رشد و به فعل درآوردن قابليت هاي خود اين مراحل را يک به يک پشت سر بگذارد.
در سه گانه ي ماتريکس، شخصيت نيو تا اواسط قسمت نخست فيلم به قابليت هاي خود در مقام منجي باور ندارد.او نمي خواهد که از وضع موجود فراتر برود و مي خواهد در اين وضع ثابت بماند.اما امداد غيبي،که معمولاً با نيروي بخشنده و ياري گر همراه است، وضع موجود به ظاهر با ثبات را به نفع وضع به ظاهر بي نظم و آشوب زده و ناشناس آينده به هم مي زند.او بي وان کنوبي کسي است که در جنگ ستارگان مي کوشد تا نيروهاي لوک را بارور سازد و او را در مسيري که بايد طي کند قرار دهد و علي رغم مقاومت هاي لوک (ردّ دعوت)با پافشاري مسير قصه را به سوي جديدي رهنمون مي کند.در ماتريکس اين مهم به عهده ي مورفيوس است.اوست که ابتدا با فرستادن ترينيتي به سراغ نيو و نجاتش از دست مأموران و سپس نشان دادن واقعيت ترسناک موجود و توهمي که همگان در آن غوطه ورند،انتخابي پيش روي او قرار مي دهد(قرص هاي قرمز و آبي)و به اين ترتيب دروازه هاي جديدي از دانش و فهم را در برابر او مي گشايد.
آغاز سفر و پذيرش آن براي قهرمان يعني آغاز رويارويي با مرحله ي جديدي از زندگي.اگر در قصه هاي پريان و اسطوره ها رو به رو شدن با اژدها يا گذر از هفت خوان و مراحل بي شمار ضروري است، در اين داستان ها نيز رويارويي با سياه ترين چاله ها و ترسناک ترين موجودات و دلهره آورترين موقعيت ها ناگزير است.به واقع با بازتوليد اين سفرهاي تمثيلي قهرمان بايد در بوته ي آزمون هاي متعددي قرار بگيرد تا بتواند به شناخت بيشتري از خود و جهان پيرامونش برسد.اما پيش از طي مسير و دست يابي به موفقيت، مرحله اي وجود دارد (شکم نهنگ)که قهرمان به جاي آن که پيروز شود يا بتواند رضايت همگان کسب کند بايد در ناشناخته، که همانا شکم نهنگ باشد، بلعيده و نابود شود.
در واقع عبور از آستان نوعي فناي خويشتن است و لازمه ي آن مرگ در يک مرحله و تولد در مرحله ي بالاتر است.لوک اسکاي واکر تقريباً تا مرحله ي مرگ به دست امپراطور پيش مي رود و بارها بر سر جاده ي آزمون ها بلعيده مي شود.در قسمت دوم اين سه گانه، لوک بايد با همراهي شخصيت استاد يودا وارد غاري شود که در آن بايد با ناشناخته ترين و ترسناک ترين چيزها روبه رو شود.نيو پيش از اين که به تشرف دست پيدا کند به دست مأمور اندرسون کشته مي شود.اما با نيروي عشق دوباره به زندگي باز مي گردد و اين بار تولد جديد مصادف است با تشرف به بالاترين موقعيتي که براي آن حضور داشته است.
در مجموعه ي بيگانه شخصيت قهرمان، که زن است، در برابر شخصيت هيولاي نفرت انگيز و مهاجمي قرار مي گيرد که در لايه هاي عميق تر رواني در حقيقت مادري است که از فرزندان خود در برابر انسان ها دفاع مي کند.او براي تکثير خود به بدن انسان ها نياز دارد و همين تضاد منافع موتور اصلي محرک فيلم است.هرچند که ستوان ريپلي، به ويژه در قسمت هاي سوم و چهارم اين فيلم، با سر و مويي تراشيده و هيکلي زمخت و همچنين الگوي رفتاري غيرثابت و ساختار شکنانه اش از شمايل سنتي زن آشنا خارج شده است و از سوي ديگر با قيد و بندها و سازو کارهاي جامعه ي مرد سالار مبارزه مي کند؛ جامعه اي که در قالب مديران يک کارتل علمي-نظامي در فيلم معرفي مي شود که به دنبال ژن موجود بيگانه اند و به واقع ستوان ريپلي و سرنشينان فضاپيما را طعمه قرار داده اند.
در بسياري از فيلم هاي علمي-تخيلي با زيرگروه بيگانگان موجودات سياره ي ديگر هيولاهايي اند که فقط به قصد نابودي بشر يا تسخير جسم و روح او وارد معرکه مي شوند.در فيلم هجوم ربايندگان جسد(1956/1335)ساخته ي دان سيگل اين بيگانگان با ربودن جسم انسان هرچند قدرت او را بيشتر مي کنند در عين حال او را از مراتب انساني خويش و به ويژه عواطف و احساسات تهي مي کنند.بن مايه ي اسطوره اي، استحاله ي قهرمان، و اغواي او يا به دام انداختنش با طلسم و وِرد و افسون و سحر و جادو بيانگر مراحلي است که به مسخ يا نابودي قهرمان (در صورت غفلت)منجر خواهد شد.استحاله اي که در فيلم هاي علمي-تخيلي به محو فرديت مي انجامد.ماتريکس نه فقط جسم انسان ها بلکه روح آن ها را نيز از طريق ايجاد توهم واقعيت کنترل مي کند.در مجموعه ي هجوگونه ي مردان سياه پوش موجودات بيگانه هر يک با بدني انساني در کنار ما زندگي مي کنند و، جز براي مأموران، براي ديگران با انسان هاي معمولي هيچ فرقي ندارند.هجو اين فيلم با عاريه گرفتن بدن مرد توسط بيگانه اي به شکل سوسکي عظيم-به شکلي که عملاً اندام از ريخت افتاده ي مرد با زحمت بدن هيولا را در خود جاي داده -اشاره است به بي هويت شدن يا چند ريختي شدن در قالبي نا هم خوان و چند پاره.هجويه هاي فيلم به همين جا ختم نمي شوند و با معرفي بُت هاي هنر پاپ آمريکا، مانند الويس پريسلي يا سيلوستر استالونه، به شکل موجوداتي بيگانه مشکلات فرهنگي معاصر را نشانه مي گيرد.
به اين ترتيب در بسياري از فيلم هاي علمي-تخيلي مطرح مي توان الگوي قهرمان اسطوره اي را تشخيص داد.اين قهرمان گاه لباس رزم بر تن دارد و مجهز به آخرين سلاح هاست، و گاه، مانندنيو، انساني معمولي مانند ديگران است.اما به هر حال بايد در نقطه اي از داستان پويش خود را آغاز کند و مراحل را يک به يک پشت سر بگذارد تا به هدف برسد.
1-کمبل مارتين، قهرمان هزار چهره، شادي خسروپناه، نشر کل آفتاب، مشهد، 1386

فيلم هاي علمي -تخيلي در نردبان تاريخ

خوشامدي سرد به مهمانان فضايي
 

(هجو نخستين تماس)
وارونه شدن برخورد نزديک در منطقه ي 9
کارگردان:نيل بلاکمپ
نويسنده:نيل بلا کمپ، تري تاچل
بازيگران:شارلتو کاپلي، ديويد جيمز، جيسون کاپ
محصول:2009
زمان:112 دقيقه
بعد از ماجراي اورسون والز، که در 1938/1317 با پخش سر حدّ مرگ از مهاجمان مريخي ترساند، همگان ديدگاهي آميخته با وحشت به حضور بيگانه ها در زمين پيدا کردند (اگر اين بيگانه ها واقعي بودند چه؟).ولي سوال اينجاست که آيا همه ي برخوردهاي احتمالي، مثل ئي تي، انسان و رويايي خواهند بود؟ و آيا فيلم ها و برنامه هاي تلويزيوني در واقع ذهن عموم مردم را نسبت به اتفاقات فرا سياره اي دچار نوعي تعصب و بدبيني بي سبب نمي کنند؟
فيلم منطقه ي 9 به کارگرداني نيل بلاکمپ نيز به ماجراي برخورد احتمالي ميان انسان و هوشمنداني بيگانه پرداخته است.اما اين بار به جاي معماي هميشگي(که بيگانه ها با ما چه خواهند کرد)با معمايي وارونه روبه رو هستيم.سوال اين است که ما با آن ها چه خواهيم کرد؟ اگر به رفتاري که انسان قرن هاي متمادي با هم نوعان خويش داشته است فکر کنيم پاسخ چندان خوشايندي نخواهيم يافت.
سکانس آغازين فيلم مانند فيلمي مستند ساخته شده است و آن را بيش از حدّ واقع گرايانه مي نماياند.دهه ي 1360/1980 ميلادي است و فضاپيمايي پُرازبيگانه هاي بيمار و مبتلا به سوء تغذيه بر فرازشهر ژوهانسبورگ در آفريقاي جنوب متوقف مي شود.انسان ها اين بيگانه هاي آسيب ديده را نجات مي دهند و آن ها را در اردوگاهي موقت (نام فيلم از اسم همين اردوگاه گرفته شده است)جاي مي دهند.و بعد مي بينيم که درعرض بيست سال اين اردوگاه موقت تبديل به حلبي آبادي شده است که مشابه آن در هر کشور در حال توسعه ي ديگري زياد ديده مي شود؛ حلبي آبادي که خانه ي بيگانه هاي حشره شکل و قد بلند با پيکره هاي بند بند است.اين بيگانه ها به سبب شکل نستباً خرچنگ وارشان «ملخ دريايي»نام مي گيرند و کاملاً مشخص است که بايد نماينده ي تمدني پيشرفته تر از زمين باشند.اما اين مناديان فناوري برتر و آسايش بيشتر، روي زمين به فلاکت روزگار مي گذرانند.همه ي نژادهاي مختلف آفريقاي جنوبي، سياه و سفيد، به آن ها به ديده ي بدبيني و گاهي ترحم مي نگرند و رفتارشان با اين موجودات سرشار از بيگانه هراسي رايج انسان است.
قرار داشتن «منطقه ي 9»در آفريقاي جنوبي يکي از طعنه هاي تند فيلم است؛ در فيلم نامه اشاره اي به تاريخ طولاني آپارتايد و مشکلات مداوم آفريقاي جنوبي نمي شود، ولي خوب احتياجي هم به اين کار نيست!بايد دانست که فيلم به محدوده اي گسترده تر از يک کشور و حتي به سرتاسر زمين اشاره دارد و آفريقاي جنوبي فقط به مثابه مشتي نمونه ي خروار در نظر گرفته شده است.آدم هاي فيلم به چهار دسته تقسيم شده اند:حاکمان(دولت و شرکت هاي چند مليتي نظامي از جمله ام ان يو)، شهروندان درجه يک (سفيد پوستان متمدن)، شهروندان درجه دو(رنگين پوستان و زاغه نشينان)، بيگانگان.سير روابطي که ميان اين چهار گروه شکل مي گيرد در شبکه اي پيچيده از مناسبات قدرت طلبانه به هم آميخته است؛ طبقه اي که به دنبال دستيابي به سلطه گري بيشتر است و در اين راه حتي از فدا کردن شهروندان درجه يک هم باکي ندارد؛ گروه ديگر قرباني توهم اجراي قانون است؛ گروه سوم در مناسبات نابرابر اجتماعي خشونت و توحش را آخرين راه چاره مي بينند؛ و گروه آخر هم مدت هاست پنهاني در پي نقشه اي براي گريز از موقعيت کنوني اش است.استحاله ي شخصيت اصلي فيلم به موجودي فضايي، فرايندي پُرمعنا در اين مناسبات قدرت طلبانه است.
همه ي انسان هاي فيلم گناه کارند؛ از سربازان و کارمندان سفيد پوست گرفته که با ملخ هاي دريايي بدرفتاري مي کنند تا گانگسترهاي سياه پوست که بيگانه ها را شکار و از علاقه ي شديد آن ها به غذاي گربه سوء استفاده مي کنند.البته تعصب و بدبيني ميان نژادي، فقط گوشه اي ازمشکلات اين مهمانان فضايي است.در ادامه ي فيلم مي فهميم در منطقه ي 9 مجموعه اي ازآزمايش هاي پزشکي درجريان است که تا مرز قتل عام بيگانه هاي مفلوک پيش رفته؛ مقصر اين امر هم شرکتي به نام ام ان يو است (MNU:اتحاديه ي چند مليتي که خود به وضوح معناي امر را مي رساند)که مسئوليت اسکان بيگانه ها را بر عهده گرفته است.
«ويکوس ون در مرو»يکي از کارمندان ام ان يو است که مسئول پيشبرد پروژه ي اسکان دادن بيگانه هاست؛ سفيد پوستي دست و پا چلفتي که داماد مدير شرکت هم هست!ويکوس با نمايش بُزدلي و ناتواني در به کرسي نشاندن قدرت و حرف هايش، مايه ي آبروريزي همه ي افرادي است که روابط را بر ضوابط ترحيح مي دهند.اين ديدگاه واقعي کارگردان و فيلمنامه نويس است؛ اين ديدگاه که چنين انسان پيش پا افتاده و رقت انگيزي نمونه ي پتانسيل انساني براي رستگاري اخلاقي باشد.
فيلمسازان منطقه 9 به سنت بهترين نمونه ي فيلم هاي درجه دو (B-Movies)ايده هاي خود را به روشي هم زمان زيرکانه و پيش برنده و تعليق وار بيان مي کنند؛ طوري که در ضمن احترام گذاشتن به هوش بيننده باعث حيرت و از جا بريدن او هم مي شوند.پيتر جکسون تهيه کننده ي معروف فيلم، پيش از آن که به دنياي ارباب حلقه ها و کينگ کنگ پا بگذارد، فيلم هاي کم هزينه ي فراواني با موضوعاتي مشابه منطقه ي 9ساخته است.از جمله در يکي از فيلم هاي آماتوري او بيگانگان قصد دارند از انسان هاي زميني فست فودي ميان کهکشاني درست کنند.اين نگاه آميخته به طنز و در عين حال سياه، که گاهي آن را گروتِسک مي نامند(به معناي مشمئز کننده و مسخ کننده)، اکنون در همين فيلم بلوکمپ هم ديده مي شود.آن شکل موجودات فضايي و آن استحاله ي مرگ بار و ترسناک قهرمان فيلم همه ردپايي از خون و خون ريزي طنز آميز فيلم هاي نخستين جکسون را نيز در خود دارد.
تکه ي مستند گونه ي ابتداي فيلم (که وانمود مي شود از دوربين هليکوپترهاي خبري و دوربين هاي امنيتي و نيز دوربين دستي همراهان ويکوس در حين گشت زني کمپ به دست آمده است)کم کم ناپديد مي شود.همين که سانحه ي اصلي براي ويکوس پيش مي آيد دوربين مستند را رها مي کنيم و با قهرمان فيلم همراه مي شويم؛ خود فيلم هم از يک علمي-تخيلي متوسط به يک فيلمي ترسناک تبديل مي شود که گويي پُر از زامبي و بيماري هاي زيستي است و کم کم به تعقيب و گريزي سرشار از انفجار و تيراندازي و تصادف خودروها تحول پيدا مي کند.اما در ميان همه ي اين تغيرات، جزئيات رِندِر شده ي محيط و ميزان اندک تدوين و ابتکار در جلوه هاي ويژه براي تماشاچي عادي مي شود.بيگانه ها هم بدون اين که شکل انساني بگيرند زنده و قابل لمس مي شوند.نکته ي جالب توجه فيلم اين است که بيگانگان فيلم به لحاظ رنگ شباهت فراواني به آشغال ها و کهنه پاره هاي حلبي آبادها دارند.انگار آن ها از جنس همين محيط اند.
هسته ي فيلم اين است:که چطور عضوي از طبقه ي برتر اجتماعي از بي عدالتي هاي جامعه ي خود آگاه مي شود؛ همان بي عدالتي ها و ظلمي که او را درجايگاه فعلي و دست پايين ها را در جايگاه خودشان نگاه داشته است.هزينه اي که قهرمان فيلم براي درک اين حقيقت مي پردازد هزينه ي هنگفتي است و در مقابل فاصله ي طبقاتي اجتماعي چاره اي جز پرداختن آن وجود ندارد.ولي با اين که مي بينيم ديدگاه فيلم نسبت به جهان ديدي سياه و سفيد و نااميدانه است، به ورطه ي پوچ گرايي مي افتد.در واقع ادعا مي کند گاهي تنها راه انسان راستين شدن اين است که کاملاً ازخود بيگانه شويم.بيگانه ي انتهاي فيلم، که گُلي آهني مي سازد، چقدر از ما انسان تر است؟
ديدگاه ديگر، تفاوت منطقه ي 9 با آواتار ساخته ي جيمز کامرون است.آواتار به سنت فيلم هاي اين گونه عمل کرده و سفيدپوستي تغيير شکل داده را به ميان بوميان و بيگانه ها مي فرستد تا آن ها را در جنگ رهبري کند.اما در منطقه ي 9 انساني به شکل بيگانه ها درآمده و ميان آن ها زندگي مي کند و مي فهمد عضويت در گروهي تحت فشار و ستم آن قدر ها هم شگفت انگيز و رويايي و آزادي بخش نيست؛ چرا که اعضاي اين گروه ستم ديده به معناي واقعي کلمه تحت فشار و ستم اند!
اما آن چه منطقه ي 9 را بيش از پيش نسبت به آواتار برتري مي بخشد، واقع گرايانه بودن آن در مقابل پديده ي رودر رويي قوم و سازمان حاکم با جمعيت هاي سرکوب شده است.ملخ هاي دريايي حلبي آباد ژوهانسبورگ، خشن و رام نشدني و تهوع آورند؛ درست مثل افرادي که در اردوگاه هاي متمرکز نژادي زندگي مي کنند.مأمورين دولتي هم در مواقع خطر، ترکيبي از قوانين نسبتاً مشروع را با قدرت هاي خود مختارانه شان به کار مي برند تا نا آرامي ها را سرکوب کنند.اين برخوردها کاملاً مشابه رفتار نيروهاي امنيتي، مدافعين حقوق بشر، و افرادي است که آن سوي دروازه ي اردوگاه ها و گُتوهاي پناهند گان زندگي مي کنند.هر کسي که تجربه اي از چنين رويدادي داشته باشد، با نخستين صحنه از منطقه ي 9 درجا خشک مي شود و ميزان واقع گرايي آن را باور نمي کند.شايد ديدگاه منطقه ي 9 نسبت به مسايل نژادي بهتر از فيلمي چون هتل رواندا باشد!چرا که آن ميزان احساسات و عواطف زيادي را در خود ندارد و بيشتر به اصل مطلب پرداخته است.
مثالي ديگر از هجو برخورد با هوشمندان بيگانه فيلم مردان سياه پوش است؛ در اين فيلم شبکه اي گسترده از بيگانگان در زمين زندگي مي کنند و سازماني مرموز با اسمي مشکوک(مردان سياه پوش)به شدت سعي در نهان سازي آن ها از ديد عموم مردم دارد و حتي در اين راه با استفاده از فناوري هاي بيگانه وسيله اي براي پاک سازي حافظه ي همه ي افرادي اختيار مي کند که با بيگانگان برخورد داشته اند.اما سوال اينجاست که چرا بايد بيگانگان را پنهان کرد؟ آن طور که در فيلم مي بينيم همه ي اين موجودات فضايي به دنبال زندگي بهتر به زمين آمده اند و در واقع پناه جو هستند.گاهي در ميان آن ها مجرم و کج رو نيز پيدا مي شود، اما کليت بيگانگان فضايي روي زمين تفاوتي با پناهندگان کشوري به کشور ديگر ندارند.بايد پرسيد چرا دولت کشوري بايد سعي در پنهان سازي مهاجران و پناهندگان کشورهاي ديگر از ديد ساکنان خود بکند.تنها يک جواب به ذهن مي رسد؛ اين که در صورت اطلاع عموم مردم و برخورد ميان انسان ها و بيگانگان ممکن است شرايطي پيش آيد که از وضعيت ناآگاهي و بي خبري بدتر و کنترل ناپذيرتر باشد.در اينجا به همان نکته ي ابتدايي باز مي گرديم که شايد رسانه ها و فيلم ها بي سبب افکار عمومي را نسبت به اتفاقات فراسياره اي بدبين و دچار تعصب کنند.
همان طور که در منطقه ي 9 مي بينيم فضايي ها از همان ابتدا خود را به همه ي ساکنان زمين نشان مي دهند و هيچ پنهان کاري درباره ي موجوديت آن ها پيش نمي آيد.اما اين کا راتفاقاً منجر به رويکرد بهتر و تفکر دوستانه تر زميني ها نسبت به فضايي ها نمي شود.فضايي ها با دستاني بالاگرفته و بيمار و قحطي زده به زمين پناه مي آورند و انسان ها با نگاهي منفي و بدبينانه و مشکوک، بر خلاف سنت هاي پذيرفته شده ي مهمان نوازي، آن ها را درميانه ي چارچوب در نگاه مي دارند!آشنايي و برخورد زميني ها با فضايي ها و بيگانه ها نتيجه اي جز تشکيل سازمان هايي چون ام ان يو ووقايع خشونت باري چون رفتار گانگسترهاي آفريقايي با آن ها نخواهد داشت.آز و طمع انسان او را وادار مي کند در نخستين برخورد با مهماناني از کرات ديگر و از آن سوي جو سياره ي مادري اش با ديدي تاجر مآبانه و اقتصادي با آن ها روبه رو شود.
بايد گفت که 15 دقيقه ي نخست فيلم، ريسک بزرگي براي سازندگان آن بوده است؛ جمعيت سرکوب شده بيگانه هايي زشت و زننده اند، سرکوب کنند گان و حاکمان هم کاغذبازهايي دورو يا رواني هايي خشن و زنجيري اند.پس تماشاچي بايد با چه کسي همدردي کند؟ بيننده در آغاز و طبق پيش فرض هايي پيشين با کارمند دست و پا چلفتي و بازنده همذات پنداري مي کند، اما خيلي زود مي فهمد که طرف فردي رياکار را گرفته است.با پيش رفتن فيلم و استحاله يافتن قهرمان کم کم ما با او و وضع رقت بارش همدردي مي کنيم.همچنين با آن پدر و پسر بيگانه اي که فقط در تلاش اند تا نژاد بدبخت خود را به موطن شان انتقال دهند.در اين تغيير شکل قهرمان داستان موقعيت مرگ باري را طي مي کند.هميشه رسم بر اين است که انساني که به دل عده اي بيگانه پا مي گذارد در نهايت به جامعه ي انساني باز مي گردد؛ يعني او جاي گرم و نرم و انساني اش را در پس ذهن به مثابه خانه اي براي بازگشت دارد.اما فيلم مسير متفاوتي را طي مي کند و قهرمانش را از حاشيه ي امن دنياي سفيد پوستان محروم مي کند، او ديگر نمي تواند به جامعه ي انساني بازگردد و بايد منتظر بازگشت سفينه هاي بيگانگان باشد تا از آن وضع دربيايد.
در مريخ حمله مي کند ساخته ي تيم برتون موجودات فضايي به شکلي تمسخر آميز همه ي ارزش هاي دنياي امروز را به سُخره مي گيرند و با نابود کردن همه چيز به شکلي بازيگوشانه ذهن مخاطب را به بازي مي گيرند و رياکاري رهبران دنيا را آشکار مي کنند و تنها کودکان و پيران اند که دنيا را نجات مي دهند.حال در انيجا و در فيلم بلوکمپ همه چيز وارونه مي شود.وارونه سازي وضعيت هميشه بهانه اي است براي ارايه تفسيري تازه از خودمان، با به هم ريختن تصوير ذهني معمولي مان درباره ي يک موقعيت، تاکنون و در سينماي علمي-تخيلي بيگانگان يا خوب بوده اند يا بد.اما هيچ گاه ما انسان ها با آن ها اين قدر بدرفتار نبوده ايم.همان طور که در مقدمه اشاره کردم بيگانگان اغلب نقش آينه را براي ما دارند، آينه براي ديدن خودمان؛ هر چند تصويري که اين آينه به دست مي دهد شايد چندان خوشايند نباشد.بيگانگان فيلم منطقه ي 9 آينه اي به دست بشر مي دهند تا بدرفتاري ها و ظلم و ستمي را ببيند که در طول اعصار بر هم نوعان خود روا داشته است.تلخي ماجرا در اين است که حتي ستم ديده ترين انسان ها نيز، وقتي مجالش را مي يابند، به ديگران ستم مي کنند.
جهان از دست رفته محصول ايالات متحده، بر اساس رماني از آرتور کانِن دويل با همين نام ساخته شده و نخستين فيلمي است که درباره ي حمله ي دايناسورها به جهان انسان ها ساخته مي شود.
مرد نامرئي محصول ايالات متحده، بر اساس رماني از اچ، جي.ولز به همين نام ساخته شده است.فيلم يکي تاثيرگذارترين فيلم هاي فرهنگي تاريخي آمريکا شناخته شده است.
چيزهايي که مي آيند محصول بريتانيا، به فيلم نامه نويسي اچ.جي.ولز وقوع جنگ جهاني دوم و مبارزات هوايي را پيش گويي مي کند.ماجراي فيلم، روايتي تاريخي از 1936 تا 2036 ميلادي را به تصوير مي کشد که در آن انسان ها در سال هاي دهه ي 70 ميلادي به علت جنگ طولاني مدت جهاني وارد عصر تاريکي مجدد مي شوند.فيلم همچنين آغاز دوره ي حکومت تکنوکرات ها بر دنيا را پيش گويي مي کند.
روزي که زمين از حرکت ايستاد محصول آمريکا و به کارگرداني رابرت وايز است.فيلم داستان آدم فضايي اي را روايت مي کند که پس از جنگ جهاني دوم با فضاپيمايي در آمريکا فرود مي آيد تا به مردم جهان هشدار دهد که اگر بخواهند از بمب اتمي خود عليه مردم ديگر سيارات استفاده کنند روبوت هاي فوق پيشرفته ي آنها زمين را نابود خواهند کرد.مسابقه ي تسليحاتي در سال 1329/1950 ميان ايالات متحده و اتحاد شوروي آغاز مي شود.آمريکا در همان سال وارد جنگ کُره مي شود.
چيزي از دنياي ديگر محصول ايالات متحده، فيلمي است بر اساس کتاب چه کسي آنجاست؟ نوشته ي جان دبليو کمپبل که از معروف ترين چهره هاي ادبيات علمي-تخيلي است.
هجوم ربايندگان جسد محصول ايالات متحده است.ماجرا از اين قرار است که موجوداتي کاملاً مشابه انسان، ولي بي احساس، جايگزين اهالي شهري در کاليفرنيا مي شوند.اين موجودات قصد دارند تمام نوع بشر را تعويض کنند.فيلم به هراس غرب از کمونيسم مي پردازد و اين واقعيت که استالين اعلام مي کند قصه دارد تمام جهان را زير پرچم کمونيسم متحد کند.غربي ها کمونيست ها به ويژه روس ها، را مردمي سرد و بي احساس مي دانند.
سريال استار ترک(درايران به نام پيشتازان فضا پخش شد)محصول سال هاي 1345-1348/ 1966-1969 آمريکا از شبکه ي ان بي سي پخش مي شد.اين سريال داستان ماجراجويي هاي بين کهکشاني سرنشينان سفينه ي اينترپرايز را روايت مي کند.اين سريال يکي از تاثيرگذارترين سريال هاي تاريخ آمريکاست و فيلم ها سريال هاي بسياري به دنبال آن در همان جهان استار ترک ساخته شده اند.
2001:يک اديسه فضايي محصول آمريکا و يکي از برترين فيلم هاي علمي-تخيلي در حيطه ي واقع گرايي و دقت علمي است.داستان اصي فيلم درباره ي تکامل فناوري هوش مصنوعي و ساکن شدن در فضاست.گفت و گوها در فيلم بسيار محدودند و در عرض موسيقي هاي به کار رفته در اين فيلم يعني «دانوب آبي»و «چنين گفت زرتشت»به اين فيلم شهرت بسياري بخشيده اند.استنلي کوبريک و آرتور سي.کلارک به طور مشترک جايزه ي اسکار بهترين فيلم نامه را براي اين فيلم دريافت کردند.اکران فيلم هم زمان است با اوج جنگ ويتنام.
سياره ي ميمون ها محصول آمريکا، روايتي است از کشف سياره اي در سال 3987 ميلادي که در آن ميمون ها صاحب شعورند و جامعه اي را تشکيل داده اند؛ در حالي که انسان ها موجوداتي ابتدايي اند که حتي قدرت تکلم هم ندارند.در انتهاي داستان مشخص مي شود که سياره ي تازه کشف شده همان زمين است که طي خواب 2006 ساله ي فضانوردان داستان تمدن انسان ها در آن نابود شده است.تعداد کلاهک هاي هسته اي در آمريکا به 27100 عدد رسيده بود.
سولاريس ساخته ي آندري تارکوفسکي محصول شوروي بر اساس رماني به همين نام از استانيسلاو لم ساخته شده است.محور اصلي فيلم درباره ي سَرخوردگي ارتباطي ميان انسان ها و مردم سيارات ديگر ساخته شده است.فيلم در دوره ي درگيري هاي شديد ايدئولوژيک ميان آمريکا و شوروي در شرق آسيا ساخته شد.نيکسون سربازان آمريکايي را از ويتنام خارج مي کند و پيمان سالت(منع گسترش سلاح هاي هسته اي)بين طرفين جنگ سرد امضا مي شود.
برخورد نزديک از نوع سوم ساخته ي استيون اسپيلبرگ يکي از پُرفروش ترين فيلم هاي سال مي شود.اسپيلبرگ درباره ي فيلم مي گويد:«اگر مي شود با فضايي ها رابطه برقرار کرد چرا نشود با سرخ ها (کمونيست هاي شوروي)ارتباط برقرار کرد؟»
جنگ هاي ستاره اي به کارگرداني جرج لوکاس و محصول آمريکا.اين مجموعه متشکل از 6 فيلم در زير گونه اي اُپراي فضايي است يکي از عظيم ترين پديده ها در فرهنگ پاپ دنيا محسوب مي شود.نخستين فيلم از اين مجموعه در سال 1356/1977 به نمايش درآمد.

برخورد نزديک از نوع سوم
 

کارگردان:استيون اسپيلبرگ، موسيقي:جان ويليامز، بازيگران:ريچارد دريفوس، ميلندا ديلن
روي نيري، تکنسين برق، نورهاي رنگي در آسمان مي بيند و تصويري عجيب ذهن او را اشغال مي کند و در تلاش براي فهميدن معناي اين تصوير شروع مي کند به ساختن مجسمه هاي گوناگون، کم کم درمي يابد که عده ي ديگري هم هستند که اين تصويرها ذهن شان را اشغال کرده است و همه با هم به سوي محل خاصي در حرکت اند؛ جايي که دولت با شايعه ي پخش گاز سمي آنجا را پاک سازي کرده است.

تماس
 

کارگردان:رابرت زميکس، بر اساس رمان تماس نوشته ي کارل ساگان، بازيگران:جودي فاستر، ماتيو مک گاناهي، آنجلا بست، جيمز وودز
دکتر آروي اخترشناس در کودکي پدرش را، که خيلي به او علاقه داشته، از دست داده است و اکنون براي پروژه ي ستي کار مي کند.کمي بعد آن ها سيگنال قدرتمندي از فضا دريافت مي کنند که طرح پيشرانه اي به منظومه ي وگا است و اين آغاز ماجراهاست.
استاکر(که در ايران به نام منطقه از تلويزيون پخش شد)به کارگرداني آندري تارکوفسکي محصول کشور شوروي فيلمي است با درون مايه ي فلسفي عميق درباره ي آرزوهاي انسان و اين که چطور اين آرزوها باعث نابودي مي شوند.فيلم در زمان تنش زدايي بين شوروي و آمريکا و برچيده شدن جوّ سانسور در شوروي ساخته شده است.
شهاب سنگ محصول آمريکا.وقتي ناسا اعلام مي کند شهاب سنگي به زمين نزديک مي شود که برخورد آن زمين را نابود خواهد کرد سياست مداران جنگ سرد دور هم جمع مي شوند تا براي نجات زمين راه حلي بيابند.هم زمان با اشغال سفارت آمريکا در ايران و پايان رياست جمهوري جيمي کارتر در آمريکا.
بيگانه محصولات ايالات متحده و به کارگرداني ريدلي اسکات است.فيلم ترکيبي از ژانرهاي علمي-تخيلي و وحشت است.ماجراي فيلم برخورد انسان ها با موجود فضايي زشت و هيولاواري است که سرنشينان فضاپيمايي را يکي پس از ديگري به قتل مي رساند.
بليد رانر اثر ديگري به کارگرداني ريدلي استکات و محصول ايالات متحده فيلمي ست نئو-نوآر که بر اساس رمان آيا روبوت ها خواب گوسفند برقي مي بينند؟ نوشته ي فيليپ کي.ديک ساخته شده است.جهان واقعي در آستانه ي تغييرات عظيم است.بلوک شرق با انتخاب گورباچف در مقام رهبر شوروي شروع به انقلاب براي ايجاد جمهوري دموکراتيک مي کند.
اي.تي.يا فرازميني (E.T.)شاهکار استيون استيلبرگ است.فيلم در کنار جنگ هاي ستاره اي جرج لوکاس موفق ترين فيلم سال عنوان مي گيرد.رونالد و نانسي ريگان شخصاً از اسپيلبرگ در کاخ سفيد تقدير مي کنند.فيلم ماجراي دوستي بچه اي فضايي با بچه اي زميني را روايت مي کند.اين فيلم در اوج عادي سازي روابط با شوروي ساخته مي شود.
ترميناتور جيمز کامرون محصول ايالات متحده داستان روبوتي است که از سال 1408/2029 به 1363/1984 مي رود تا زني به نام سارا کانر را، که مادر فرمانده گروه مقاوت انسان ها در برابر حمله ي روبوت ها در سال 2029 است، به قتل برساند.در سال 1387/2008 کتابخانه ي کنگره ي آمريکا آن را فيلمي تاثيرگذار از نظر فرهنگي و اجتماعي و تاريخي شناخت.براي ساخت اين فيلم از بالاترين فناوري موجود استفاده شده است.
شکارچي محصول آمريکا نمونه ي شاخصي است از فيلم هاي علمي-تخيلي با درون مايه ي جنگي و صحنه هاي اکشن اما فيلم نامه ي ضعيف و عامه پسند.
اعماق به کارگرداني جيمز کامرون محصول ايالات متحده به سبب تصويربرداري هاي زيرآبي اش تاثيرگذار و به يادماندني است.فيلم ماجراي يک زيردريايي باليستر را بيان مي کند که در اعماق دريا گير مي افتد و سرنشينان آن در حالي که منتظرند تا نيروي درياي شوروي نجات شان بدهد، با موجوداتي بيگانه روبه رو مي شوند.نقطه ي اوج فيلم زماني ست که موجودات بيگانه صحنه هايي از جنايات بشر را به شخصيت اصلي فيلم نشان مي دهند.هرچند جنگ سرد در سال 1368/1989 به پايان رسيده، فجايع انساني بسياري را در پي داشته است.
پارک ژوراسيک به کارگرداني استيون اسپيلبرگ محصول آمريکا داستان بازسازي ژنتيکي دايناسورها و اسکان آن ها در جزيره اي در اطراف کارستاريکاست.اين فيلم موفق ترين فيلم اسپيلبرگ از نظر اقتصادي بوده است.
ساخت سريال جنجالي ايسک فايلز(پرونده هاي ايکس)از اين سال آغاز شد و تا سال 2002/1381 ادامه يافت.اين سريال يکي از بزرگ ترين موفقيت هاي شبکه ي فاکس است و نخستين بار موضوعاتي چون بي اعتمادي به دولت و شرکت هاي بين المللي بزرگ و تئوري توطئه را مطرح کرده است.موضوع اصلي سريال تلاش براي يافتن حيات فرازميني است.
دروازه ي ستارگان محصول ايالات متحده داستان زبان شناس-باستان شناسي آمريکايي به نام دانيل جکسون است که با گذر از دروازه اي در خرابه هاي هرم جيزه ي مصر وارد جهاني ديگر در آن سوي کهکشان مي شود.به دنبال موفقيت بالاي اين فيلم سريال دروازه ي ستارگان ساخته مي شود که پخش آن نزديک به ده سال طول مي کشد و پس از آن دو سري ديگر با نام هاي Universe stargate و stargate Atlantis ساخته مي شوند که در کنار پيشتازان فضا و جنگ هاي ستاره اي فرهنگ عامه ي آمريکا را تحت تأثير قرار مي دهند.
مريخ حمله مي کند به کارگرداني تيم برتون را بايد يکي از بارزترين نمونه هاي هجو علمي-تخيلي و زيرگونه ي نخستين برخورد دانست.ستارگان بسياري در اين فيلم ايفاي نقش کرده اند از جمله جک نيکلسون، مايکل جي فاکس، پيرس برازنان، جک بلک، سارا جسيکا پارکر، ناتالي پورتمن و آنت بنينگ.
روز استقلال محصول کشور آمريکا به کارگرداني رونالد امريش، داستان فيلم همان کليشه ي حمله ي بيگانگان متخاصم به زمين است.از معروف ترين صحنه هاي اين فيلم نابودي کاخ سفيد است.فيلم در زماني ساخته شده است که مردم آمريکا در ترسي عظيم از حمله هاي تروريستي فرو رفته اند.
جنگاوران اخترنا و محصول آمريکا بر اساس رماني به همين نام از رابرت هاين لاين ساخته شده است.گرچه فيلم ضعيفي است، از اين نظر که به نقد ارتش آمريکا و ساختار نظامي آن پرداخته حائز اهميت است.خود فيلم ماجراي حمله ي فضايي هاي حشره مانند به انسان ها و مبارزه ي قهرمانانه ي زميني هاست.هاين لاين در اين رمان، که از نظامي ترين آثار او به شمار مي رود، فضاي نظامي آمريکا را نقد کرده است.اين فيلم در اوج درگيري هاي آمريکا در خاورميانه ساخته مي شود.
عنصر پنجم محصول آمريکا يک طنز علمي-تخيلي است که در زيرگونه ي اُپراي فضايي قرار مي گيرد.فيلم با رويکردي انتقادي به تاريخ سراسر جنگ و وحشي گري بشر مي پردازد.
مردان سياه پوش محصول ايالات متحده به موضوع تلاش دولت براي مخفي نگاه داشتن موجودات فضايي ازديد شهروندان عادي مي پردازد.
شهر تاريک محصول آمريکا-استراليا به آزمايشات غيرقانوني روي انسان ها مي پردازد.در آن زمان شايعه شده بود که دولت آزمايشات غيرقانوني دفاعي روي انسان ها انجام مي دهد.
آرماگدون محصول ايالات متحده يکي از مشهورترني فيلم هاي علمي-تخيلي دهه ي نود ميلادي است که ماجراي آن نابودي قريب الوقوع زمين طي برخورد سيارکي است.در آخر فضانوردان ناسا زمين را نجات مي دهد.
ماتريکس ساخته ي برادران واچوفسکي فيلمي است در زيرگونه ي ديستوپيا و فيلم هاي اکشن هونگ کونگي با تأثيرپذيري عميق از انيمه هاي ژاپني.فيلم از نظر محتوايي و جلوه هاي ويژه، انقلابي عظيم در سينماي علمي-تخيلي محسوب مي شود.از فيلم ماتريکس به بعد، يعني با ورود به قرن 21، سينما دچار تحولاتي تعظيم از نظر ديدگاه فلسفي مي شود.از جمله ديدگاه هاي پست مدرن به سينما راه مي يابند.اصالت انسان زير سوال ي رود و هوش مصنوعي محور گمانه زني هاي بعدي قرار مي گيرد.
فاينال فانتزي:ارواح دورن محصول مشترک ژاپن و ايالات متحده است، نخستين انيميشن-فيلم علمي -تخيلي تاريخ سينماست که در ساخت آن از بالاترين فناوري هاي توليد انيميشن استفاده شده .تهيه ي فيلم چهار سال طول کشيده است.
هوش مصنوعي محصول ايالت متحده داستان پينوکيوي کايلو ملودي را در گونه ي علمي-تخيلي بازسازي کرده است و ماهيت انسان و انسان بودن را به چالش مي کشد.
کي-پکس محصول آمريکا داستان مردي را روايت مي کند که ادعا مي کند فضايي است ولي به بيمارستان رواني منتقل مي شود.
من، روبوت محصول آمريکا برگرفته از کار ايزاک آسيموف، علمي-تخيلي نويس برتر عصر طلايي، است که بار ديگر پرسش کليدي آسيموف درباره ي مرزهاي انسان بودن را مطرح مي کند.فيلم براي بهترين جلوه هاي ويژه نامزد اسکار شد.
نيمه ي روح در صدف محصول ژاپن است.اين فيلم، که برنده ي جايزه ي کن شده است، جامعه اي را به تصوير مي کشد که در آن روح انسانيت رو به افول است و شکل هاي روبوتيک حيات جاي انسان را گرفته اند.اين انيمه با الهام گرفتن از آثار آسيموف مرزهاي روبوت و انسان را زير سوال مي برد.
جنگ دنياها ساخته ي استيون اسپيلبرگ محصول ايالات متحده فيلمي است بر اساس رماني معروف از اچ.جي.ولز به همين نام.فيلم جلوه هاي ويژه ي تأثيرگذاري دارد.آمريکا همچنان در ترس از حوادث تروريستي به سر مي برد.
ترنسفورمرز محصول آمريکا داستان گونه اي حياتي از نوع سايبرنتيک-روبوتيک است که به زمين مي آيند تا در برابر هم نژادان خود از زميني ها دفاع کنند.فيلم بر اساس انيمه اي ژاپني به همين نام ساخته است.
کلاورفيلد محصول آمريکا فيلمي است که با دوربين هَندي کم و به صورت مستند ساخته شده است.داستان فيلم درباره ي حمله ي هيولايي فضايي به نيويورک است.مشهورترين صحنه ي فيلم شکسته شدن سرمجسمه ي آزادي ست.
سريال فرينج ساخته ي جي.جي.آبرامز از اين سال در تلويزيون فاکس پخش مي شود.اين سريال همچون سريال ايکس فايلز درباره ي علوم حاشيه است؛ آنجايي که مرز ميان علم و متافيزيک دست کم در باور مردم مخدوش شده است.
انيميشن وال-اي محصول آمريکا از استوديو انيميشن پيکسار برنده ي اسکار بهترين انيميشن سال 2009/1388 شد.
آواتار به کارگرداني جيمز کامرون محصول آمريکا در کنار انيميشن وال-اي و رژه ي پنگوئن ها جزو سه فيلم برتر در زمينه ي محيط زيست است.
منطقه ي9 پيتر جکسون محصول ايالات متحده داستاني علمي-تخيلي را به شکل مستندوار به نمايش مي کشد.فيلم داستان آدم فضايي هايي است که فضاپيماي شان در آسمان کره ي زمين متوقف مي شود و چون از بيماري رنج مي برند و در زمين اسکان داده مي شوند.فيلم به وضعيت اسف بار زندگي در آفريقا مي پردازد.ايدز، درگيري هاي حزبي، دزدان دريايي سومالي، و بحران گرسنگي در آفريقا از جمله مشکلات آفريقا در اين دوره ي زماني اند.نمونه ي ديگري از هجو برخورد نزديک.
2012 ساخته ي رونالد امريش محصول ايالات متحده به موضوع آخرالزمان پيشگويي شده در تمدن مايايي مي پردازد.افکار عمومي به شدت تحت تأثير پيش گويي هاي آخر الزماني نوستراداموس، ماياها و ...است.
منبع:نجوم شماره205



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.