مل گيبسن از دو زاويه
نويسنده:آرمين ابراهيمي
مثل يک يوناني!
در مقام کارگردان
مل گيبسن با اينکه از ستارگان مشهور هاليوود است و در هاليوودي ترين محصولات آمريکايي هم حضور موفق و پول ساز داشته ، از سوي ديگر، چهره يک فيلم ساز متعهد و نامتعارف و ساختار شکن را از خودش نشان داده که عشقش به انسان و صلح مشهور و زبانزد است.او درست در ميان آن مجموعه صنعتي که کاملاً زير سلطه سرمايه اداره مي شود و جهت دادن به مسيرش از ناممکن ترين کارهاست، دست به خلق خوش تراش ترين محصولات ناخلف هاليوودي زده. مخلوقات او، سرکش و رام نشدني و نا هم خوان با جريان موجودند. همان طور که خود او با بسياري از رفتارهاي هاليوود و هاليوودي ها مخالف است و اين مخالفت را به اشکال گوناگون ابراز کرده. چه از نظر اخلاقي و چه از نظر هنري علاقه چنداني به آن ويژگي هاي پر طرفدار ندارد. منطبق کردن منطق وجودي فيلم هايي که ساخته با توليدات جريان اصلي، به سختي ممکن است. فيلم هايي که گيبسن کارگرداني کرده، بيش تر در رده محصولات ناياب و عجيبي قرار مي گيرند که در آن شرايط سخت رندانه خود را بالا مي کشند و وجودشان را به هاليوود تحميل مي کنند. نوع بينش گيبسن به قصه ها و موضوع هايي که به سراغ شان مي رود ربط چنداني به جريان بازيگري اش ندارند. شکل دريافت و شيوه پرداختش با آثار کليشه اي و گيشه محور هاليوودي نمي خواند و راه يک سر متفاوت با فيلم هايي که نام او را به عنوان بازيگر بر خود داشتند طي مي کند. با اينکه گيبسن نقطه اصلي نبض بازار و سليقه جوامع را خوب مي شناسد و مي داند در ترکيب مأنوس رُمانس و نوستالژي و هيجان است که مي شود به يک نقطه متعالي در تقاطع سينماي هنري و حفظ گيشه رسيد، و اين ميل به نزديک شدن به مخاطب عام در آثارش پيداست، اما کارهاي او هم چنان چند پله با فيلم هاي آشناي آمريکايي فاصله دارند. براي درک کردن و لذت بردن از فيلم هاي او، گرچه نشاني هاي بسياري درون خود آثار نقطه گذاري شده، اما ابتدا بايست به دنبال راهي متفاوت از راه تماشاي فيلم هاي اکشن هاليوودي گشت. مسلماً نمي شود به سياق تماشاي سري فيلم هاي سلاح مرگ بار که خود گيبسن از ستارگانش است با کارهاي درخشاني که ساخته مواجه شد.درک کارهاي گيبسن نياز به دانش و مطالعه فوق العاده و گرايش هاي خاص تاريخي و قومي ندارد، فقط کافي است که مخاطب عام بازي هاي گيبسن با حوصله و قرار بيش تر خودش را به دست اثر او بسپارد و بکوشد به راهي که فيلم براي لذت بردن پيشنهاد مي کند تن بدهد. توقع نداشته باشد که تمام مراحل لذت را از خود فيلم بگيرد.
علاقه مفرط و تحسين انگيز گيبسن و قبايل دور افتاده و مرموز، اسطوره ها و افسانه ها، حکايت هاي کهن و قصه هايي که سينه به سينه در نسل ها نقل شده اند از هر جا که سر چشمه مي گيرد نتيجه حيرت انگيزي در آثارش داشته است. ميل به نمايش وفادارانه و کلاسيک قصه ها و افسانه ها، از او سينما گري ساخته متعهد و ويژه ،که ابتدا مديوم کارش را خيلي خوب مي شناسد و مي تواند از ابزار کارش به درستي استفاده کند و مي داند چطور بدون تن دادن به باز هاي اغراق آميز فرمي و ساختاري قصه اش را در مسير خلاقيت حرکت بدهد. او قصه را در هماهنگي شيريني از عناصر مختلف جلو مي برد و مقدمه و اوج و فرود و گره هاي داستاني و پيچ هاي فاصله گذاري را به خوبي مي شناسد. سينماي او لبريز از مفاهيم گسترده رشادت و دلاوري و نيک خواهي و نبرد با ستم گر است. لبريز از ميل شديد به صلح و آرامش و ايمان. پر از قهرماناني که يکه و تنها ، رو به هجوم ظلمت ايستادند و موج دليري و باور در چشمانشان درخشيد. از آن ها که قهرمان بودن شان را در عمل و نه در کلام سست، ثابت کردند. قهرمان هايي که گرچه از سرزمين زبان هاي ناشناخته مي آيند، ولي براي ثابت کردن خوشان نيازي به حرف زدن ندارند. عمل مي کنند. حرکت مي کنند. مبارزه مي کنند به زخم و شکنجه و خون تن مي دهند و از پا نمي مانند. هدف شان را ، که همان وحدت و عشق و دوستي است، از ياد نمي برند.
سينماي او شرح همين مبارزه هاست .تشريح همين حرکت هاونگاه ها وتن ندادن هاست .سينماي در بيان مسيرهاي دشواري ست که قهرمانان بايست براي نزديک شدن به هدف شان طي کنند و بهايي که بايد براي آن بپردازند. او نشانه هاي افتخار و شهامت را در همين معادلات مي بيند و براي بيان شان هم از راهي سخت، يعني «نمايش» شان استفاده مي کند. به همين دليل هم داستان هاي اسطوره اي او در صفحات دور و زرد شده و ناديده تاريخ مي گذرد تا عصر نو. قهرمان حقيقي از نظر گيبسن، در افسانه ها هستند. قهرمان واقعي از نگاه گيبسن پليس جين به پاي سلاح به دستي نيست که از روي ساختمان ها شيرجه مي رود، گرچه حضور چنين قهرماني در عصر نو باور پذير و ناگزير است. شناخت گيبسن از انسان امروز و مباحث مفصلي نظير تعالي و رستگاري در جامعه مدرن، از طريق باز شناسي و تحليل قهرمان هاي تاريخ مقدور مي شود. قهرمان هايي که مي توانند الگوهايي باشند براي تغييرات کوچکي در پايه هاي زندگي امروز. براي او، درک کردن دنياي حال حاضر و پيدا کردن مسير درست در چنين دنيايي، جز با شناختن اساطير و نقاط خارج از دسترس و گمنام سياره کهن سال ممکن نيست. سينماي گيبسن مکاشفه و کند و کاو و مداقه در همين امور است. او در جست وجوي رسيدن به سرچشمه پاکي است. رسيدن به نقطه آغاز. آن نقطه اي که نشناختن و ندانستن اش به کشنده تر شدن نا آگاهي امروز ما دامن مي زند. اسطوره ها دست مايه هايي هستند براي کامل تر کردن مفهوم زيستن و گيبسن آن ها را از نقاط دور احضار مي کند تا به ما نشان بدهد در شرايط دشوار هم مي شود پا برجا ماند و وسوسه نشد. الگوهاي امروز را مي توان با اتکا به فراخواني همان افسانه ها تصحيح و تکميل کرد.
شجاع دل : دومين فيلم گيبس ، در مسير رسيدن به چنين اهدافي ست .اول اين که بيش تر عناصر ، محبوب سازنده اش را در خود دارد ، قبايل ناشناخته ، آداب ورسوم ، روابط خانوادگي ، خود خانواده به عنوان کانون حفظ سياره ، ميهن پرستي (وغيرت خاک) و پس از آن ، در چنين محيطي ، جست و جو به دنبال دليل فرو پاشي اين چيزهاي خوب ودوست داشتني .گيبسن به دنبال دليل فروپاشي « جمع » مي گردد .جمع که اصلاً يکي از مباني مهم افکار گيبسن است تباهي آن موجب تباهي فرد و بعد تباهي محيط مي شود در شجاع دل به شکلي نسبتا ً کامل موجود است ( زندگي خصوصي خود گيبسن هم به مدتي طولاني برهمين وحدت خانواد و جمع استوار بوده . ).در آپوکاليپتو شاه کار متأخرش و مصايب مسيح اين جمع است که با از دست رفتنش تمام مناسبات و چار چوب ها از بين مي رود . ناهم دلي حواريون عيسي وعدم هم بستگي مردم او وتفرقه ناگريز و تحميلي قوم در آپو کالپيتو عامل اصلي گسترش تنش در هر دو فيلم است . در شجاع دل ، اين حرص ثروت و ميل امتداد حکومت است که نجيب زادگان اسکاتلندي را از حمايت کردن مردم اسکاتلند و ويليام والاس دلير باز مي دارد . نا هماهنگي دل ها درشورش برابرانگلستان واستعمارگران موجب شکست وجدايي آن ها مي شود .گيبسن در شجاع دل ، به دنبال روش زندگي نياکان مي گردد. به دنبال نقطه سرآغاز نفاق ودوري و غريبگي. همين طور يکي ديگر از اميال گيبسن ، يعني روابط بين فرزندان ووالدين در اين اثر موجب حرکت درام و دليل شورعصيان ويليام والاس است . پدرها پسر ها همان طور که در آپوکا ليپتو ديديم . يکي از قصه هاي فرعي اسطوره اي هستند که چرخ منطق رفتار ها را به حرکت در مي آورند . پدر ها وپسر ها ، نماينده حفظ بنيان خانواده و امتداد حيات وانتقال افتخار و شهامت در زمين اند .ذهن اسرا آميز مل گيبسن ، به نقاطي در تاريخ و جغرافيا سرک مي کشد و به صفحه هايي از تاريخ بشر مي رود که بر بيش تر ما مخاطبان پوشيده مانده . او مي کوشد از طريق پيدا کردن نشانه ها و نمايش آن ها بر ما، نقاط برون رفت از نابودي زمين و گريز از مرگ روابط ما آدم هاي بي پيمان را ياد آوري کند . يکي از نقاط ،حفظ حيات خانواده و صميميت دروني آن است . در شجاع دل ، اين ميل به حفظ خانواده پدر وهمسر است . که جنگجويان را به ميان مي کشد . آن ها در پي يافتن مجالي براي آرامش خانواده به مسايل مهم تري نظير آزادي جمعي وميهن پرستي مي رسند . پسر، راه پدر را ادامه مي دهد و آن را به نقطه اوجش مي رساند .
مل گيبسن بر خلاف آن تصوير هاي وحشتناک و کوبند و زجرآوري که از خشونت و شکنجه نشان ما مي دهد، طالب آرامش و مهر وانسانيت است . اين را مي شود در فيلم هايي که ساخته رد گيري کرد . او مخاطب خود را پاي قصه هاي تاريخي و ترسناک مي نشاند تا نوع دوستي را به شان ياد آوري کند. از دختر بچه اي که يک شاخه گل مي چيند و به رفيق نقره داغ شده و غم ديده اش مي دهد سکانسي مي سازد سرريز از احساسات زلال انساني، طوري که مخاطب نمي داند چه طور از غليان احساساتش جلوگيري کند. ساختن چنين سکانسي نيازمن روحيه درک کردن آن معادلات در وجود خالق اثر است. او راه هاي نمايش «فقدان» و«معصوميت»و «هم دلي» را مي شناسد. گيبسن از مبارزه يک وحشي ساده براي رسيدن به خانواده اش و تولد فرزندي تازه به پاس اين از خود گذشتگي منظومه اي مي سازد تو در تو و هولناک، اما شيرين. او همواره عناصر قابل درک براي عامه را به کار مي گيرد. هدفش هم تحول دروني همين مخاطبان است. جدا از روايت يک قصه روان و ساختن فيلمي جذاب و پر کشش، فيلم هاي گيبسن در عمق خود خواهان تغيير سنگ دلي جوامع امروز هستند. او با همين مفاهيم همه فهم «انتقام» و «رشادت» و «شورش»، شجاع دل را در آن فضاي تيره و قديمي و چوبي سه ساعت تمام، يک نفس، سر پا نگه داشت. با داستان مردي که به خون خواهي خاک و محبوبش برمي خيزد فيلمي ساخت که هم مي تواند در چارچوب توليدات نامتعارف هاليوودي جا بگيرد و هم درست ضد آن مجموعه باشد. صحنه هاي زيبا و عاشقانه سواري مشترک زير باران اسکاتلند و استفاده از آن در دل فيلمي عظيم و جنگي، از هنرمندي چون گيبسن برمي آيد. پرسه هاي شيرين والاس و نامزدش مورون در چمن زار و دانه کوه و آن لبخندها و نگاه ها و طنز هميشگي روحيه گيبسن براي خلق موقعيت هاي کميک به هيچ وجه با شمايل کلي اثر در تضاد نيستند. در واقع او با اين تلفيق، هم مخاطبان عام خود را حفظ مي کند و داستانش را پيش مي برد و هم موفق مي شود فاصله گذاري هاي قصه را رعايت کند. شبيه همين ترفند را در آپو کاليپتو و مصايب مسيح نيز مي توان يافت. در مورد فيلم نخست شوخي هاي شکار گراز و ماجراي نقص جسمي و قصه دور آتش و رقص دسته جمعي نقش اين فاصله گذاري و تنفس آزاد را بازي کردند و در فيلم دوم، گذشته عيسي در هم کلامي با حواريون و مريم مقدس که به شکل فلاش بک در صحنه هاي شکنجه نمايش داده مي شوند. خوش بختانه گيبسن جوان آن قدر جسارت و اعتماد به نفس داشت که در دومين فيلمش به سراغ قصه اي پر خرج برود و در سومين فيلمش کهن ترين افسانه بشري را به تصوير بکشد و در چهارمين اثر، اما نتيجه اين پختگي را رو کند. تمام اين ها تنها از جنگجويي چون گيبسن بر مي آيد که ساز و کار نظام هاليوود را خوب مي شناسد.
با اين که در مورد ريشه هاي مفاهيم آثار گيبسن خيلي بيش تر از اين مي شود جست و جو کرد و نوشت، نبايد ويژگي اصلي و راستين فيلم سازي او را فراموش کنيم؛ تمام اين مفاهيم جذاب تنها نيمي از مقبوليت سينماي گيبسن را تشکيل مي دهند. باقي مانده آن مربوط است به قدرت بصري آثارش. مل گيبسن در کمال حيرت و بر خلاف بازيگران فيلم ساز ديگر، سبک تصويري منحصر به فردي دارد. حتي فيلم سازان خلاقي چون کلينت استوود که در زمين توانايي هاي بصري حرف هاي زيادي براي گفتن دارد و تعداد خيلي بيش تري فيلم ساخته اند به طور کامل به سبکي ويژه و يگانه نرسيده اند که بتوان آن را به نام خالقش شناخت. اين بافت تصويري يگانه ، خودش را در مصايب مسيح نشان داده است. همين فيلم نامه در دستان فيلم سازي ديگر تبديل و اثر کاملاً متفاوتي مي شد. آن وقت مي ديديم داستان چنين افسانه اي و متعصبانه و تا حد فراواني اغراق آميز، در عصر ما ، تماشاگر چنداني نخواهد داشت. جدا از اين، فيلم نامه مصايب مسيح تمام بار جذابيت قصه اش را بر صحنه هاي شکنجه و رنج عيسي استوار کرده که اگر نمايش بي نظير آن را از فيلم بيرون بکشيم، عنصري براي نمايش آخرين ساعت هاي زندگي مسيح باقي نمي ماند. مانور اصلي اين فلم، روي «نمايش» است. و در نمايش اين قصه، از ابتدا، يعني دستگيري عيسي در باغ که به زنجير کشيدن و بردنش تا معبد و محاکمه جعلي در معبد، تا شکنجه وحشيانه و حمل صليب در مسير خون آلود جُلجُتا و مصلوب شدنش بر تپه، تأکيد و برجسته سازي سبکي گيبسن نقش اصلي را دارد. همان طور که خود گيبسن در مصاحبه اي اشاره کرد، افسردگي شديدي که چيزي نمانده بود منجر به يک خود کشي شود وادارش کرد که مصايب مسيح را بسازد، تا بهبود پيدا کند. فضاي روحاني و اسلوموشن هاي تغزلي فيلم، مرثيه اي که حلقه به حلقه رشد مي کند و بارورتر مي شود، مرهمي ست بر زخم انسانهاي غمگيني که حس مي کنند به ته خط رسيده اند. نقشي که مسيح در جامعه امروز بازي مي کند، نه الگويي براي اصلاح اخلاقيات، که افسانه اي در جهت ترميم و کاهش زخم هاست. گيبسن همين نقش را به ايمان پيوند زده و با لحني تشديد شده تصويرش کرده. جاني کش هم يک خواننده پر طرفدار بود که در سبک کانتري قطعه هاي همه پسند فراواني خوانده بود. خيلي از آمريکايي هاي بي اعتقاد يا ناباور به دين هم طرفدار او بودند. گرچه اعتقاد کش به مسيح و تعداد زياد آلبوم هاي شخصي و مذهبي اش خوشايند خيلي از طرفدارانش نبود اما او باورها، و حتي در زندگي نامه اش به نقش مسيح در کاهش رنج مردم امروز، در مقام يک افسانه، اشاره کرده است. او به مسيح رجوع مي کرد تا با مخاطبان غم ديده اش آرامش بدهد.
ايمان عيسي به خداوندش در فيلم گيبسن ،ايماني فردي ست که نه بر مشخصه ها و آزمون هاي ديني ، که بروجدان فردي استوار شده . عيسي چند جا پيروان و حواريون خود را به برادري و عشق ورزي تشويق مي کند .پيام او در اصل همان پيام هاي ساده انساني است .صداقت گيبسن در نمايش اين پيام ها ، تاکيدش بر روحانيت و رياضت نهفته در رنج هاي مسيح ، معنويت جاري در اين جا فشاني ، از طريق ساختار بصري به پيکره فيلم نشسته . فرم ساختاري چشم گير گيبسن و فيلم بردارش کلب دشنل که با تمر کز بر جزييات و بزرگ نمايي اين سلاخي عظيم طرح ريزي شده بازي حيرت آوري که گيبسن از جميز کاويزل گرفته مصايب مسيح را به يکي از فيلم هاي مهم مسيحيت تبديل کرده است . فيلمي که شايد خيلي بيش تر از مسيح را به يکي از فيلم هاي مسيح اسکور سيزي و مسيح پازوليني عمر کند کوشش گيبسن براي نزديک شدن به حقيقت رنج مسيح ولمس کردن رنج که به موقيت نسبي هم مي رسد حادثه اي ست که شايد فراتر از نگاه کاتوليک گيبسن ( در قبال نگاه فانتزي اسکوزين وديدگاه مارکسيستي پازوليني ) قصد درک و نمايش واقعه را دارد . مصايب مسيح نه در پي باز سازي بي چون و چراي واقعه جعلي ديکته شده قدرت ( که مرد تأييد کليسا وپاپ هم هست ) بلکه که در پي ساختن ميل جمعي افراد به حقيقت افسانه است کلوزآپ ها ي بي نظيرواسلو موشن هاي مهندسي شده همه در جهت ساختن فضايي روحاني وماورايي وانتقال اصل واقعه هستند . در اين مقايسه ، مسيح گيبسن نه فقط منفعل نيست ، که از ديگر نمونه هاي برجسته اش ( مثلا شاه شاهان نيکلاس ري يا حتي موزيکال عيسي مسيح سوپر استار نورمن جويسن ) سر زنده تر به نظر مي رسد . حرکت مي کند . نعره مي کشد . رنج مي برد . خم به ابرو مي آورد . در فلاش بک ها ، کار مي کند و راه مي رود و شوخي مي کند . و اين البته حد مشخصي دارد ومثل مسيح اسکور سيزي نمي رقصد وحمله نمي کند . مصايب مسيح مثل باقي اجزاي دنياي ذهن گيبسن ، در جهت بازسازي افسانه وارضاي ميل افسانه طلبي است . اين افسانه طلبي گاه مثل مرهمي بر درمان زخم هاست، گاه براي تقويت روحيه شجاعت و گاه براي احياي نوع دوستي ست . اگر مصايب مسيح مي تواند از مخاطبش گريه بگيرد و او را حت تاثير
قرار بدهد ، به دليل قدرت ابزار سينمايي و اشراف به کار برد عناصر ساختاري ، که به خاطر توانايي گيبسن در بازسازي اصولي همين افسانه هاست.
همان قدر که شجاع دل در ستايش وطن پرستي بود آپو کاليپتو در ستايش حفظ خاک است . در ستايش سلحشور و راهي که او بايد براي اثبات خودش طي کند . گيبسن داستان را به عمق تاريخ برده تا بتواند بدويت وشرايط را به الزامات ظهور يک قهرمان تبديل کند و هم با روايت سر گذشت اين قوم به خون کشيده شده برگ هايي نديده از اعصار رفته را غبار زدايي کند .او اين آد م هاي دلير را از دورترين نقاط و عجيب ترين رسوم فرا مي خواند تا با نمايش نوع زندگي و سختي هايي که در مسير حفظ ريشه ها و پيشينه شان در مقابل دشمنا ن خون خوار متحمل شد مستندي بسازد مملو از احساسات گوناگون ، در ستايش هماهنگي تماشايي بدويت و طبيعت و در تحسين قهرمان ، آپو کابيپتو پخته ترين فيلم گيبسن است . از نظر مضموني دستاوردهاي شجاع دل و مصايب مسيح را حفظ کرده و از نظر تصويري نشا ن گر بلوغ سبکي گيبسن به حساب مي آيد . شکنجه هايي که جاگوار ، پاو ( شخصيت اصلي فيلم ) متحمل مي شود و زخم هايي که برمي دارد همه در جهت حفظ خانواده هستند . در اصل اين کامل ترين ، ودر عين حال ميني مال ترين شکل داستاني متعالي ذهن گيبسن است . شکنجه هايي که مسيح به جان مي خرد در راه همبستگي مردمان آينده است . رنج هاي ويليام والاس در مسير حفظ اسکاتلند و رسيدن به آزادي است . و اين جا تمام آن پيشينه فکري به شکلي جذاب در بستر يک داستان منعطف تنيده شده است.
درآوردن صحنه هاي جنگ و سکانس هاي اکشن از نقاط بر جسته فيلم سازي گيبسن هستند ( تماشاي خيلي از قسمت هاي شجاع دل ياد آور ميکل آنژ سينما جان وو ، و صخره سرخ اش است). اين مهارت بي همتا در طراحي صحنه هاي جنگي قدرت تلفيق موسيقي با حرکت و برش در آپو کا ليپتو به نقطه در خشانش رسيده . اين صحنه ها طراوت و انرژي و خشونتي /ذاتي دارند که از کهنه شدن شان جلو گيري مي کند . تعجب آميز است که گيبسن چه طور مي تواند چنين صحنه هاي حقيقي و تاثير گذاري را چنين از کار در بياورد ؛ صحنه هايي که البته پس از يک بار ديدن قدرت شان را از دست نمي دهند . با اين که گيبسن هميشه فيلم نامه هاي خوبي داشته اما جذابيت اثر نهايي اش هميشه از جنبه بصري و بافت تصويري تأمين شده . فيلم نامه هاي او هميشه وابسته به صحنه هاي پر تحرک واکشن هستند و اين چيزي نيست که بشود درمتن برايش طرح ريخت . بيش تر و مسايل تاريخي و اطلاعات مربوط به زمان وقوع داستان از طريق متن تأمين شده و گيبسن قدرت نمايي خودش را بر وجوه ديداري بنا کرده . توانايي تحسين آميز در ساختن محيطي نمايشي و بعد برداشت سينمايي از آن ، که در آپو کاليپتو به اوج رسيده نيز يکي از زير شاخه هاي همين قدرت نمايي است . حالا هم کم کم خبر هايي مي رسد که گيبسن قرار است فيلمي با موضوع وايکينگ ها بسازد و به گفته خودش اين آخرين فيلمش در مقام کار گردان خواهد بود .
در مقام بازيگر
انگار دل پيکرهاي تراشيده مردان متعالي مجسمه ايي يوناني مي آيد . ازنسل چهره هاي وجد آور تنديس هاي باستاني . انگار آن چهره را از الماس تراشيده اند ک ياد آور دوران اسطوره هاي بازيگري کلاسيک است . با همان چشم هاي نافذ و ترکيب کود کانه اجزاي صورت که مي تواند مجموعه اي ازاحساسات متناقض را هم زمان به بيننده اش منتقل کند . از هراس و سکوت به سوي شعف وهياهو ازمردانگي و جذبه به سوي معصوميت کودکانه ، با آن چشمان عميق اقيانوسي، پيچ وخم هاي خيزش نا محسوس احساسات گوناگون را با موفقيت رد مي کند . از يک موج به موج ديگر سر مي خورد . بدون اين که اين جهش هاي احساسي برجسته و روشن و قابل لمس باشند . او مردي ست با چهره هاي جادويي وفيزيکي منعطف که براي اجراي نقش ها ي متعدد برازنده است . ميزان زيادي از واکنش را به کار گيري کم ترين حرکت ها رو مي کند . عميق ترين نشانه ها را با استفاده خيلي ساده از ميميک صورت و اطوار بيروني در مي آورد .او از همان نمونه هايي ست « قهرما ن » يک اثر بود در مه حال برازنداش است . با کساني مثل سيلوستر استالون وآرنولد شواتز نگر و ژان کلود ون دام و حتي شخصيت هاي متفاوت تري مثل بورس ويليس ومت ديمن آن قدر توفير دارد که به سختي مي تواند مقايسه شان کرد .اصالت و باور پذيري وبداعتي را که در وجود اوست در کم تر قهرمان وکمر « مرد اول »ي سراغ داريم . تفنگ به دست گرفتن وکمين کردن وشليک کردنش قابل باوروحضورش در تعقيب و گريز ها عمليات پيچيده وحمله هاي انفرادي (که بيش تر مختص داستان هاست تا واقعيت ) مقبول وطبيعي است . مثل رفتار کودکانه آن ديگران جعلي ومصنوعي وتخيلي نيست .اين گزينش هم به تفاوت سطح باور پذيري و مخاطبان مربوط نيست ، موضوع حتي اجراي دربست وتمام و کمال يک نقش هم نيست .مل گيبسن ، يک نقش را ، هر قدرهم ساده و کوچک وبي اهميت باشد ، « بازي » نمي کند ؛ « زندگي » مي کند . راز نياموختني او در همين نکته است .
مل گيبسن هنرمند درجه يکي ست .هم بازيگر توانا و خلاق است وهم يک فيلم ساز مسلط ، که در دو زمينه، آثارمحکم و قابل دفاعي دارد . با اين که تنها چهار فيلم بلند ساخته ، اما درهمين مقياس هم ، مي توان دغدغه هاي مهم و متفاوت ، گرايش هاي راديکال و ويژه و ذهنيت منحصر به فرد وتعالي گرايش را باز شناسي کرد . کم تر ستاره اي مثل مل گيبسن يا کيلنت ايستوود ،هنگامي که به نتايج فيلم سازي روي مي آورند، به چنين نتايج درخشان اشتياق آنگيزي مي رسند . او جدا از اين که يکي ازمهم ترين دارايي هاي هاليوود است ونوعي مرد شماره يک دائمي کارخانه رويا سازي محسوب مي شود که گذر عمر وافزايش سن تأثيري بر ستاره بودنش نمي گذارد ، فيلم ساز نخبه و بي همتايي ست که خودش را به خوبي ثابت کرده . آثارش ، هم در زمينه بازيگري وهم در زمينه بازيگري و هم در زمينه کارگرداني مثل مدارکي زنده از شکوفايي اين هنر مند ، بيان گر نقش مهم گيبسن در اين نظام عظيم وغير قابل کنترل است . نقشي که به راحتي توانسته با استفاده از نفوذ و افکارش آثاري گران به وماندني و چند وجهي به تاريخ سينما اضافه کند . چه آن دست فيلم هاي اکشن ورزمي قهرمان سازي که درآن يکه سوار و مبارز دلاور بوده ،چه آن کار هاي کمدي و سبکي که نقش هاي نيمه منفي را به عهده گرفته وچه کارهاي تاريخي و عظيم ... او با (54)سال سن صاحب تعدادي از درخشان ترين باز ي هاي هاليوود ي است . در کار نامه او هم فيلم هاي اکشن و تخيلي رده ب ديده مي شود وهم فيلم هاي مهيج و جنايي محبوب و مشهوري که پيوند دهنده سليقه واشتياق پدر وپسران ناساز گار اين سياره بوده اند ، هم آثار تاريخي و نمايشي و هم فيلم هاي مستقل ارزشمند و هم کمدي هاي رود ه بُر کننده اسلب استيک. او در درست درآوردن تک تک اين ريشه ها و حفظ در بست تمام مولفه هاي شان و پيوندش با خلاقيت فردي ، چنان موفق عمل کرد که نازل ترين آثار صرفا ً گيشه اي اش را مي شود با لذت تماشا کرد . چون مخاطب مي داند پشت چهره آن نقش ذهني زنده است که در همه حال ،بيننده اش را غافل گير مي کند . مهم نيست که آن نقش ، هملت يا پليس بد اقبال باشد که بايد توي محله هاي غريبه، پي سر نخ سرک بکشد ؛ او در هر صورت برگ برنده در چنته دارد . اين مي شود که ديدنش در نقش قهر مان هاي بزن بهادور کار هاي جنايي ، ديدنش در نقش عاشق دل شکسته اي کم حرف ، ملاقاتش در قالب پدر يک خانواده يا يک ناجي ، هميشه به يک اندازه دل پذير و شگفتي آور است. چه بسيار فيلم ها که بدو ن حضوراو اصلا دليلي براي ساخته شدن نداشتند .فيلم هايي که با وجود ستارگا ن ديگر، روي نگاه نافذ او مي گشتند .
منبع:ماهنامه سينمايي فيلم شماره 415
در مقام کارگردان
مل گيبسن با اينکه از ستارگان مشهور هاليوود است و در هاليوودي ترين محصولات آمريکايي هم حضور موفق و پول ساز داشته ، از سوي ديگر، چهره يک فيلم ساز متعهد و نامتعارف و ساختار شکن را از خودش نشان داده که عشقش به انسان و صلح مشهور و زبانزد است.او درست در ميان آن مجموعه صنعتي که کاملاً زير سلطه سرمايه اداره مي شود و جهت دادن به مسيرش از ناممکن ترين کارهاست، دست به خلق خوش تراش ترين محصولات ناخلف هاليوودي زده. مخلوقات او، سرکش و رام نشدني و نا هم خوان با جريان موجودند. همان طور که خود او با بسياري از رفتارهاي هاليوود و هاليوودي ها مخالف است و اين مخالفت را به اشکال گوناگون ابراز کرده. چه از نظر اخلاقي و چه از نظر هنري علاقه چنداني به آن ويژگي هاي پر طرفدار ندارد. منطبق کردن منطق وجودي فيلم هايي که ساخته با توليدات جريان اصلي، به سختي ممکن است. فيلم هايي که گيبسن کارگرداني کرده، بيش تر در رده محصولات ناياب و عجيبي قرار مي گيرند که در آن شرايط سخت رندانه خود را بالا مي کشند و وجودشان را به هاليوود تحميل مي کنند. نوع بينش گيبسن به قصه ها و موضوع هايي که به سراغ شان مي رود ربط چنداني به جريان بازيگري اش ندارند. شکل دريافت و شيوه پرداختش با آثار کليشه اي و گيشه محور هاليوودي نمي خواند و راه يک سر متفاوت با فيلم هايي که نام او را به عنوان بازيگر بر خود داشتند طي مي کند. با اينکه گيبسن نقطه اصلي نبض بازار و سليقه جوامع را خوب مي شناسد و مي داند در ترکيب مأنوس رُمانس و نوستالژي و هيجان است که مي شود به يک نقطه متعالي در تقاطع سينماي هنري و حفظ گيشه رسيد، و اين ميل به نزديک شدن به مخاطب عام در آثارش پيداست، اما کارهاي او هم چنان چند پله با فيلم هاي آشناي آمريکايي فاصله دارند. براي درک کردن و لذت بردن از فيلم هاي او، گرچه نشاني هاي بسياري درون خود آثار نقطه گذاري شده، اما ابتدا بايست به دنبال راهي متفاوت از راه تماشاي فيلم هاي اکشن هاليوودي گشت. مسلماً نمي شود به سياق تماشاي سري فيلم هاي سلاح مرگ بار که خود گيبسن از ستارگانش است با کارهاي درخشاني که ساخته مواجه شد.درک کارهاي گيبسن نياز به دانش و مطالعه فوق العاده و گرايش هاي خاص تاريخي و قومي ندارد، فقط کافي است که مخاطب عام بازي هاي گيبسن با حوصله و قرار بيش تر خودش را به دست اثر او بسپارد و بکوشد به راهي که فيلم براي لذت بردن پيشنهاد مي کند تن بدهد. توقع نداشته باشد که تمام مراحل لذت را از خود فيلم بگيرد.
علاقه مفرط و تحسين انگيز گيبسن و قبايل دور افتاده و مرموز، اسطوره ها و افسانه ها، حکايت هاي کهن و قصه هايي که سينه به سينه در نسل ها نقل شده اند از هر جا که سر چشمه مي گيرد نتيجه حيرت انگيزي در آثارش داشته است. ميل به نمايش وفادارانه و کلاسيک قصه ها و افسانه ها، از او سينما گري ساخته متعهد و ويژه ،که ابتدا مديوم کارش را خيلي خوب مي شناسد و مي تواند از ابزار کارش به درستي استفاده کند و مي داند چطور بدون تن دادن به باز هاي اغراق آميز فرمي و ساختاري قصه اش را در مسير خلاقيت حرکت بدهد. او قصه را در هماهنگي شيريني از عناصر مختلف جلو مي برد و مقدمه و اوج و فرود و گره هاي داستاني و پيچ هاي فاصله گذاري را به خوبي مي شناسد. سينماي او لبريز از مفاهيم گسترده رشادت و دلاوري و نيک خواهي و نبرد با ستم گر است. لبريز از ميل شديد به صلح و آرامش و ايمان. پر از قهرماناني که يکه و تنها ، رو به هجوم ظلمت ايستادند و موج دليري و باور در چشمانشان درخشيد. از آن ها که قهرمان بودن شان را در عمل و نه در کلام سست، ثابت کردند. قهرمان هايي که گرچه از سرزمين زبان هاي ناشناخته مي آيند، ولي براي ثابت کردن خوشان نيازي به حرف زدن ندارند. عمل مي کنند. حرکت مي کنند. مبارزه مي کنند به زخم و شکنجه و خون تن مي دهند و از پا نمي مانند. هدف شان را ، که همان وحدت و عشق و دوستي است، از ياد نمي برند.
سينماي او شرح همين مبارزه هاست .تشريح همين حرکت هاونگاه ها وتن ندادن هاست .سينماي در بيان مسيرهاي دشواري ست که قهرمانان بايست براي نزديک شدن به هدف شان طي کنند و بهايي که بايد براي آن بپردازند. او نشانه هاي افتخار و شهامت را در همين معادلات مي بيند و براي بيان شان هم از راهي سخت، يعني «نمايش» شان استفاده مي کند. به همين دليل هم داستان هاي اسطوره اي او در صفحات دور و زرد شده و ناديده تاريخ مي گذرد تا عصر نو. قهرمان حقيقي از نظر گيبسن، در افسانه ها هستند. قهرمان واقعي از نگاه گيبسن پليس جين به پاي سلاح به دستي نيست که از روي ساختمان ها شيرجه مي رود، گرچه حضور چنين قهرماني در عصر نو باور پذير و ناگزير است. شناخت گيبسن از انسان امروز و مباحث مفصلي نظير تعالي و رستگاري در جامعه مدرن، از طريق باز شناسي و تحليل قهرمان هاي تاريخ مقدور مي شود. قهرمان هايي که مي توانند الگوهايي باشند براي تغييرات کوچکي در پايه هاي زندگي امروز. براي او، درک کردن دنياي حال حاضر و پيدا کردن مسير درست در چنين دنيايي، جز با شناختن اساطير و نقاط خارج از دسترس و گمنام سياره کهن سال ممکن نيست. سينماي گيبسن مکاشفه و کند و کاو و مداقه در همين امور است. او در جست وجوي رسيدن به سرچشمه پاکي است. رسيدن به نقطه آغاز. آن نقطه اي که نشناختن و ندانستن اش به کشنده تر شدن نا آگاهي امروز ما دامن مي زند. اسطوره ها دست مايه هايي هستند براي کامل تر کردن مفهوم زيستن و گيبسن آن ها را از نقاط دور احضار مي کند تا به ما نشان بدهد در شرايط دشوار هم مي شود پا برجا ماند و وسوسه نشد. الگوهاي امروز را مي توان با اتکا به فراخواني همان افسانه ها تصحيح و تکميل کرد.
شجاع دل : دومين فيلم گيبس ، در مسير رسيدن به چنين اهدافي ست .اول اين که بيش تر عناصر ، محبوب سازنده اش را در خود دارد ، قبايل ناشناخته ، آداب ورسوم ، روابط خانوادگي ، خود خانواده به عنوان کانون حفظ سياره ، ميهن پرستي (وغيرت خاک) و پس از آن ، در چنين محيطي ، جست و جو به دنبال دليل فرو پاشي اين چيزهاي خوب ودوست داشتني .گيبسن به دنبال دليل فروپاشي « جمع » مي گردد .جمع که اصلاً يکي از مباني مهم افکار گيبسن است تباهي آن موجب تباهي فرد و بعد تباهي محيط مي شود در شجاع دل به شکلي نسبتا ً کامل موجود است ( زندگي خصوصي خود گيبسن هم به مدتي طولاني برهمين وحدت خانواد و جمع استوار بوده . ).در آپوکاليپتو شاه کار متأخرش و مصايب مسيح اين جمع است که با از دست رفتنش تمام مناسبات و چار چوب ها از بين مي رود . ناهم دلي حواريون عيسي وعدم هم بستگي مردم او وتفرقه ناگريز و تحميلي قوم در آپو کالپيتو عامل اصلي گسترش تنش در هر دو فيلم است . در شجاع دل ، اين حرص ثروت و ميل امتداد حکومت است که نجيب زادگان اسکاتلندي را از حمايت کردن مردم اسکاتلند و ويليام والاس دلير باز مي دارد . نا هماهنگي دل ها درشورش برابرانگلستان واستعمارگران موجب شکست وجدايي آن ها مي شود .گيبسن در شجاع دل ، به دنبال روش زندگي نياکان مي گردد. به دنبال نقطه سرآغاز نفاق ودوري و غريبگي. همين طور يکي ديگر از اميال گيبسن ، يعني روابط بين فرزندان ووالدين در اين اثر موجب حرکت درام و دليل شورعصيان ويليام والاس است . پدرها پسر ها همان طور که در آپوکا ليپتو ديديم . يکي از قصه هاي فرعي اسطوره اي هستند که چرخ منطق رفتار ها را به حرکت در مي آورند . پدر ها وپسر ها ، نماينده حفظ بنيان خانواده و امتداد حيات وانتقال افتخار و شهامت در زمين اند .ذهن اسرا آميز مل گيبسن ، به نقاطي در تاريخ و جغرافيا سرک مي کشد و به صفحه هايي از تاريخ بشر مي رود که بر بيش تر ما مخاطبان پوشيده مانده . او مي کوشد از طريق پيدا کردن نشانه ها و نمايش آن ها بر ما، نقاط برون رفت از نابودي زمين و گريز از مرگ روابط ما آدم هاي بي پيمان را ياد آوري کند . يکي از نقاط ،حفظ حيات خانواده و صميميت دروني آن است . در شجاع دل ، اين ميل به حفظ خانواده پدر وهمسر است . که جنگجويان را به ميان مي کشد . آن ها در پي يافتن مجالي براي آرامش خانواده به مسايل مهم تري نظير آزادي جمعي وميهن پرستي مي رسند . پسر، راه پدر را ادامه مي دهد و آن را به نقطه اوجش مي رساند .
مل گيبسن بر خلاف آن تصوير هاي وحشتناک و کوبند و زجرآوري که از خشونت و شکنجه نشان ما مي دهد، طالب آرامش و مهر وانسانيت است . اين را مي شود در فيلم هايي که ساخته رد گيري کرد . او مخاطب خود را پاي قصه هاي تاريخي و ترسناک مي نشاند تا نوع دوستي را به شان ياد آوري کند. از دختر بچه اي که يک شاخه گل مي چيند و به رفيق نقره داغ شده و غم ديده اش مي دهد سکانسي مي سازد سرريز از احساسات زلال انساني، طوري که مخاطب نمي داند چه طور از غليان احساساتش جلوگيري کند. ساختن چنين سکانسي نيازمن روحيه درک کردن آن معادلات در وجود خالق اثر است. او راه هاي نمايش «فقدان» و«معصوميت»و «هم دلي» را مي شناسد. گيبسن از مبارزه يک وحشي ساده براي رسيدن به خانواده اش و تولد فرزندي تازه به پاس اين از خود گذشتگي منظومه اي مي سازد تو در تو و هولناک، اما شيرين. او همواره عناصر قابل درک براي عامه را به کار مي گيرد. هدفش هم تحول دروني همين مخاطبان است. جدا از روايت يک قصه روان و ساختن فيلمي جذاب و پر کشش، فيلم هاي گيبسن در عمق خود خواهان تغيير سنگ دلي جوامع امروز هستند. او با همين مفاهيم همه فهم «انتقام» و «رشادت» و «شورش»، شجاع دل را در آن فضاي تيره و قديمي و چوبي سه ساعت تمام، يک نفس، سر پا نگه داشت. با داستان مردي که به خون خواهي خاک و محبوبش برمي خيزد فيلمي ساخت که هم مي تواند در چارچوب توليدات نامتعارف هاليوودي جا بگيرد و هم درست ضد آن مجموعه باشد. صحنه هاي زيبا و عاشقانه سواري مشترک زير باران اسکاتلند و استفاده از آن در دل فيلمي عظيم و جنگي، از هنرمندي چون گيبسن برمي آيد. پرسه هاي شيرين والاس و نامزدش مورون در چمن زار و دانه کوه و آن لبخندها و نگاه ها و طنز هميشگي روحيه گيبسن براي خلق موقعيت هاي کميک به هيچ وجه با شمايل کلي اثر در تضاد نيستند. در واقع او با اين تلفيق، هم مخاطبان عام خود را حفظ مي کند و داستانش را پيش مي برد و هم موفق مي شود فاصله گذاري هاي قصه را رعايت کند. شبيه همين ترفند را در آپو کاليپتو و مصايب مسيح نيز مي توان يافت. در مورد فيلم نخست شوخي هاي شکار گراز و ماجراي نقص جسمي و قصه دور آتش و رقص دسته جمعي نقش اين فاصله گذاري و تنفس آزاد را بازي کردند و در فيلم دوم، گذشته عيسي در هم کلامي با حواريون و مريم مقدس که به شکل فلاش بک در صحنه هاي شکنجه نمايش داده مي شوند. خوش بختانه گيبسن جوان آن قدر جسارت و اعتماد به نفس داشت که در دومين فيلمش به سراغ قصه اي پر خرج برود و در سومين فيلمش کهن ترين افسانه بشري را به تصوير بکشد و در چهارمين اثر، اما نتيجه اين پختگي را رو کند. تمام اين ها تنها از جنگجويي چون گيبسن بر مي آيد که ساز و کار نظام هاليوود را خوب مي شناسد.
با اين که در مورد ريشه هاي مفاهيم آثار گيبسن خيلي بيش تر از اين مي شود جست و جو کرد و نوشت، نبايد ويژگي اصلي و راستين فيلم سازي او را فراموش کنيم؛ تمام اين مفاهيم جذاب تنها نيمي از مقبوليت سينماي گيبسن را تشکيل مي دهند. باقي مانده آن مربوط است به قدرت بصري آثارش. مل گيبسن در کمال حيرت و بر خلاف بازيگران فيلم ساز ديگر، سبک تصويري منحصر به فردي دارد. حتي فيلم سازان خلاقي چون کلينت استوود که در زمين توانايي هاي بصري حرف هاي زيادي براي گفتن دارد و تعداد خيلي بيش تري فيلم ساخته اند به طور کامل به سبکي ويژه و يگانه نرسيده اند که بتوان آن را به نام خالقش شناخت. اين بافت تصويري يگانه ، خودش را در مصايب مسيح نشان داده است. همين فيلم نامه در دستان فيلم سازي ديگر تبديل و اثر کاملاً متفاوتي مي شد. آن وقت مي ديديم داستان چنين افسانه اي و متعصبانه و تا حد فراواني اغراق آميز، در عصر ما ، تماشاگر چنداني نخواهد داشت. جدا از اين، فيلم نامه مصايب مسيح تمام بار جذابيت قصه اش را بر صحنه هاي شکنجه و رنج عيسي استوار کرده که اگر نمايش بي نظير آن را از فيلم بيرون بکشيم، عنصري براي نمايش آخرين ساعت هاي زندگي مسيح باقي نمي ماند. مانور اصلي اين فلم، روي «نمايش» است. و در نمايش اين قصه، از ابتدا، يعني دستگيري عيسي در باغ که به زنجير کشيدن و بردنش تا معبد و محاکمه جعلي در معبد، تا شکنجه وحشيانه و حمل صليب در مسير خون آلود جُلجُتا و مصلوب شدنش بر تپه، تأکيد و برجسته سازي سبکي گيبسن نقش اصلي را دارد. همان طور که خود گيبسن در مصاحبه اي اشاره کرد، افسردگي شديدي که چيزي نمانده بود منجر به يک خود کشي شود وادارش کرد که مصايب مسيح را بسازد، تا بهبود پيدا کند. فضاي روحاني و اسلوموشن هاي تغزلي فيلم، مرثيه اي که حلقه به حلقه رشد مي کند و بارورتر مي شود، مرهمي ست بر زخم انسانهاي غمگيني که حس مي کنند به ته خط رسيده اند. نقشي که مسيح در جامعه امروز بازي مي کند، نه الگويي براي اصلاح اخلاقيات، که افسانه اي در جهت ترميم و کاهش زخم هاست. گيبسن همين نقش را به ايمان پيوند زده و با لحني تشديد شده تصويرش کرده. جاني کش هم يک خواننده پر طرفدار بود که در سبک کانتري قطعه هاي همه پسند فراواني خوانده بود. خيلي از آمريکايي هاي بي اعتقاد يا ناباور به دين هم طرفدار او بودند. گرچه اعتقاد کش به مسيح و تعداد زياد آلبوم هاي شخصي و مذهبي اش خوشايند خيلي از طرفدارانش نبود اما او باورها، و حتي در زندگي نامه اش به نقش مسيح در کاهش رنج مردم امروز، در مقام يک افسانه، اشاره کرده است. او به مسيح رجوع مي کرد تا با مخاطبان غم ديده اش آرامش بدهد.
ايمان عيسي به خداوندش در فيلم گيبسن ،ايماني فردي ست که نه بر مشخصه ها و آزمون هاي ديني ، که بروجدان فردي استوار شده . عيسي چند جا پيروان و حواريون خود را به برادري و عشق ورزي تشويق مي کند .پيام او در اصل همان پيام هاي ساده انساني است .صداقت گيبسن در نمايش اين پيام ها ، تاکيدش بر روحانيت و رياضت نهفته در رنج هاي مسيح ، معنويت جاري در اين جا فشاني ، از طريق ساختار بصري به پيکره فيلم نشسته . فرم ساختاري چشم گير گيبسن و فيلم بردارش کلب دشنل که با تمر کز بر جزييات و بزرگ نمايي اين سلاخي عظيم طرح ريزي شده بازي حيرت آوري که گيبسن از جميز کاويزل گرفته مصايب مسيح را به يکي از فيلم هاي مهم مسيحيت تبديل کرده است . فيلمي که شايد خيلي بيش تر از مسيح را به يکي از فيلم هاي مسيح اسکور سيزي و مسيح پازوليني عمر کند کوشش گيبسن براي نزديک شدن به حقيقت رنج مسيح ولمس کردن رنج که به موقيت نسبي هم مي رسد حادثه اي ست که شايد فراتر از نگاه کاتوليک گيبسن ( در قبال نگاه فانتزي اسکوزين وديدگاه مارکسيستي پازوليني ) قصد درک و نمايش واقعه را دارد . مصايب مسيح نه در پي باز سازي بي چون و چراي واقعه جعلي ديکته شده قدرت ( که مرد تأييد کليسا وپاپ هم هست ) بلکه که در پي ساختن ميل جمعي افراد به حقيقت افسانه است کلوزآپ ها ي بي نظيرواسلو موشن هاي مهندسي شده همه در جهت ساختن فضايي روحاني وماورايي وانتقال اصل واقعه هستند . در اين مقايسه ، مسيح گيبسن نه فقط منفعل نيست ، که از ديگر نمونه هاي برجسته اش ( مثلا شاه شاهان نيکلاس ري يا حتي موزيکال عيسي مسيح سوپر استار نورمن جويسن ) سر زنده تر به نظر مي رسد . حرکت مي کند . نعره مي کشد . رنج مي برد . خم به ابرو مي آورد . در فلاش بک ها ، کار مي کند و راه مي رود و شوخي مي کند . و اين البته حد مشخصي دارد ومثل مسيح اسکور سيزي نمي رقصد وحمله نمي کند . مصايب مسيح مثل باقي اجزاي دنياي ذهن گيبسن ، در جهت بازسازي افسانه وارضاي ميل افسانه طلبي است . اين افسانه طلبي گاه مثل مرهمي بر درمان زخم هاست، گاه براي تقويت روحيه شجاعت و گاه براي احياي نوع دوستي ست . اگر مصايب مسيح مي تواند از مخاطبش گريه بگيرد و او را حت تاثير
قرار بدهد ، به دليل قدرت ابزار سينمايي و اشراف به کار برد عناصر ساختاري ، که به خاطر توانايي گيبسن در بازسازي اصولي همين افسانه هاست.
همان قدر که شجاع دل در ستايش وطن پرستي بود آپو کاليپتو در ستايش حفظ خاک است . در ستايش سلحشور و راهي که او بايد براي اثبات خودش طي کند . گيبسن داستان را به عمق تاريخ برده تا بتواند بدويت وشرايط را به الزامات ظهور يک قهرمان تبديل کند و هم با روايت سر گذشت اين قوم به خون کشيده شده برگ هايي نديده از اعصار رفته را غبار زدايي کند .او اين آد م هاي دلير را از دورترين نقاط و عجيب ترين رسوم فرا مي خواند تا با نمايش نوع زندگي و سختي هايي که در مسير حفظ ريشه ها و پيشينه شان در مقابل دشمنا ن خون خوار متحمل شد مستندي بسازد مملو از احساسات گوناگون ، در ستايش هماهنگي تماشايي بدويت و طبيعت و در تحسين قهرمان ، آپو کابيپتو پخته ترين فيلم گيبسن است . از نظر مضموني دستاوردهاي شجاع دل و مصايب مسيح را حفظ کرده و از نظر تصويري نشا ن گر بلوغ سبکي گيبسن به حساب مي آيد . شکنجه هايي که جاگوار ، پاو ( شخصيت اصلي فيلم ) متحمل مي شود و زخم هايي که برمي دارد همه در جهت حفظ خانواده هستند . در اصل اين کامل ترين ، ودر عين حال ميني مال ترين شکل داستاني متعالي ذهن گيبسن است . شکنجه هايي که مسيح به جان مي خرد در راه همبستگي مردمان آينده است . رنج هاي ويليام والاس در مسير حفظ اسکاتلند و رسيدن به آزادي است . و اين جا تمام آن پيشينه فکري به شکلي جذاب در بستر يک داستان منعطف تنيده شده است.
درآوردن صحنه هاي جنگ و سکانس هاي اکشن از نقاط بر جسته فيلم سازي گيبسن هستند ( تماشاي خيلي از قسمت هاي شجاع دل ياد آور ميکل آنژ سينما جان وو ، و صخره سرخ اش است). اين مهارت بي همتا در طراحي صحنه هاي جنگي قدرت تلفيق موسيقي با حرکت و برش در آپو کا ليپتو به نقطه در خشانش رسيده . اين صحنه ها طراوت و انرژي و خشونتي /ذاتي دارند که از کهنه شدن شان جلو گيري مي کند . تعجب آميز است که گيبسن چه طور مي تواند چنين صحنه هاي حقيقي و تاثير گذاري را چنين از کار در بياورد ؛ صحنه هايي که البته پس از يک بار ديدن قدرت شان را از دست نمي دهند . با اين که گيبسن هميشه فيلم نامه هاي خوبي داشته اما جذابيت اثر نهايي اش هميشه از جنبه بصري و بافت تصويري تأمين شده . فيلم نامه هاي او هميشه وابسته به صحنه هاي پر تحرک واکشن هستند و اين چيزي نيست که بشود درمتن برايش طرح ريخت . بيش تر و مسايل تاريخي و اطلاعات مربوط به زمان وقوع داستان از طريق متن تأمين شده و گيبسن قدرت نمايي خودش را بر وجوه ديداري بنا کرده . توانايي تحسين آميز در ساختن محيطي نمايشي و بعد برداشت سينمايي از آن ، که در آپو کاليپتو به اوج رسيده نيز يکي از زير شاخه هاي همين قدرت نمايي است . حالا هم کم کم خبر هايي مي رسد که گيبسن قرار است فيلمي با موضوع وايکينگ ها بسازد و به گفته خودش اين آخرين فيلمش در مقام کار گردان خواهد بود .
در مقام بازيگر
انگار دل پيکرهاي تراشيده مردان متعالي مجسمه ايي يوناني مي آيد . ازنسل چهره هاي وجد آور تنديس هاي باستاني . انگار آن چهره را از الماس تراشيده اند ک ياد آور دوران اسطوره هاي بازيگري کلاسيک است . با همان چشم هاي نافذ و ترکيب کود کانه اجزاي صورت که مي تواند مجموعه اي ازاحساسات متناقض را هم زمان به بيننده اش منتقل کند . از هراس و سکوت به سوي شعف وهياهو ازمردانگي و جذبه به سوي معصوميت کودکانه ، با آن چشمان عميق اقيانوسي، پيچ وخم هاي خيزش نا محسوس احساسات گوناگون را با موفقيت رد مي کند . از يک موج به موج ديگر سر مي خورد . بدون اين که اين جهش هاي احساسي برجسته و روشن و قابل لمس باشند . او مردي ست با چهره هاي جادويي وفيزيکي منعطف که براي اجراي نقش ها ي متعدد برازنده است . ميزان زيادي از واکنش را به کار گيري کم ترين حرکت ها رو مي کند . عميق ترين نشانه ها را با استفاده خيلي ساده از ميميک صورت و اطوار بيروني در مي آورد .او از همان نمونه هايي ست « قهرما ن » يک اثر بود در مه حال برازنداش است . با کساني مثل سيلوستر استالون وآرنولد شواتز نگر و ژان کلود ون دام و حتي شخصيت هاي متفاوت تري مثل بورس ويليس ومت ديمن آن قدر توفير دارد که به سختي مي تواند مقايسه شان کرد .اصالت و باور پذيري وبداعتي را که در وجود اوست در کم تر قهرمان وکمر « مرد اول »ي سراغ داريم . تفنگ به دست گرفتن وکمين کردن وشليک کردنش قابل باوروحضورش در تعقيب و گريز ها عمليات پيچيده وحمله هاي انفرادي (که بيش تر مختص داستان هاست تا واقعيت ) مقبول وطبيعي است . مثل رفتار کودکانه آن ديگران جعلي ومصنوعي وتخيلي نيست .اين گزينش هم به تفاوت سطح باور پذيري و مخاطبان مربوط نيست ، موضوع حتي اجراي دربست وتمام و کمال يک نقش هم نيست .مل گيبسن ، يک نقش را ، هر قدرهم ساده و کوچک وبي اهميت باشد ، « بازي » نمي کند ؛ « زندگي » مي کند . راز نياموختني او در همين نکته است .
مل گيبسن هنرمند درجه يکي ست .هم بازيگر توانا و خلاق است وهم يک فيلم ساز مسلط ، که در دو زمينه، آثارمحکم و قابل دفاعي دارد . با اين که تنها چهار فيلم بلند ساخته ، اما درهمين مقياس هم ، مي توان دغدغه هاي مهم و متفاوت ، گرايش هاي راديکال و ويژه و ذهنيت منحصر به فرد وتعالي گرايش را باز شناسي کرد . کم تر ستاره اي مثل مل گيبسن يا کيلنت ايستوود ،هنگامي که به نتايج فيلم سازي روي مي آورند، به چنين نتايج درخشان اشتياق آنگيزي مي رسند . او جدا از اين که يکي ازمهم ترين دارايي هاي هاليوود است ونوعي مرد شماره يک دائمي کارخانه رويا سازي محسوب مي شود که گذر عمر وافزايش سن تأثيري بر ستاره بودنش نمي گذارد ، فيلم ساز نخبه و بي همتايي ست که خودش را به خوبي ثابت کرده . آثارش ، هم در زمينه بازيگري وهم در زمينه بازيگري و هم در زمينه کارگرداني مثل مدارکي زنده از شکوفايي اين هنر مند ، بيان گر نقش مهم گيبسن در اين نظام عظيم وغير قابل کنترل است . نقشي که به راحتي توانسته با استفاده از نفوذ و افکارش آثاري گران به وماندني و چند وجهي به تاريخ سينما اضافه کند . چه آن دست فيلم هاي اکشن ورزمي قهرمان سازي که درآن يکه سوار و مبارز دلاور بوده ،چه آن کار هاي کمدي و سبکي که نقش هاي نيمه منفي را به عهده گرفته وچه کارهاي تاريخي و عظيم ... او با (54)سال سن صاحب تعدادي از درخشان ترين باز ي هاي هاليوود ي است . در کار نامه او هم فيلم هاي اکشن و تخيلي رده ب ديده مي شود وهم فيلم هاي مهيج و جنايي محبوب و مشهوري که پيوند دهنده سليقه واشتياق پدر وپسران ناساز گار اين سياره بوده اند ، هم آثار تاريخي و نمايشي و هم فيلم هاي مستقل ارزشمند و هم کمدي هاي رود ه بُر کننده اسلب استيک. او در درست درآوردن تک تک اين ريشه ها و حفظ در بست تمام مولفه هاي شان و پيوندش با خلاقيت فردي ، چنان موفق عمل کرد که نازل ترين آثار صرفا ً گيشه اي اش را مي شود با لذت تماشا کرد . چون مخاطب مي داند پشت چهره آن نقش ذهني زنده است که در همه حال ،بيننده اش را غافل گير مي کند . مهم نيست که آن نقش ، هملت يا پليس بد اقبال باشد که بايد توي محله هاي غريبه، پي سر نخ سرک بکشد ؛ او در هر صورت برگ برنده در چنته دارد . اين مي شود که ديدنش در نقش قهر مان هاي بزن بهادور کار هاي جنايي ، ديدنش در نقش عاشق دل شکسته اي کم حرف ، ملاقاتش در قالب پدر يک خانواده يا يک ناجي ، هميشه به يک اندازه دل پذير و شگفتي آور است. چه بسيار فيلم ها که بدو ن حضوراو اصلا دليلي براي ساخته شدن نداشتند .فيلم هايي که با وجود ستارگا ن ديگر، روي نگاه نافذ او مي گشتند .
منبع:ماهنامه سينمايي فيلم شماره 415
/ج