پيروزي عشق بر مرگ

اودر پاريس تحصيل کرده و نويسندگي را از10سالگي شروع کرد. در جواني چهره محبوب موج روشنفکري و شيوه هاي نوين هنري و از رهبران شاخص جريانات فرهنگي فرانسه شد. در سال1917با همکاري پيکاسو، اريک ساتي و استراوينسکي باله «رژه» را به روي صحنه برد. او اولين فيلم خود، خون يک شاعر را در سال1930ساخت که
دوشنبه، 21 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيروزي عشق بر مرگ

پيروزي عشق بر مرگ
پيروزي عشق بر مرگ


 

نگاشته ها: حسن مهدوي فر




 

اورفه
 

نويسنده و کارگردان: ژان کوکتو
مترجم: مجيد اسلامي

ژان کوکتو
 

ژان کوکتو، شاعر، نويسنده (داستان، مقاله، نمايشنامه، فيلمنامه)، نقاش،
کارگردان، طراح صحنه و بازيگر، در سال1889، در نزديکي پاريس متولد شد.
اودر پاريس تحصيل کرده و نويسندگي را از10سالگي شروع کرد. در جواني چهره محبوب موج روشنفکري و شيوه هاي نوين هنري و از رهبران شاخص جريانات فرهنگي فرانسه شد. در سال1917با همکاري پيکاسو، اريک ساتي و استراوينسکي باله «رژه» را به روي صحنه برد. او اولين فيلم خود، خون يک شاعر را در سال1930ساخت که بياني کاملاً شخصي از زندگي دروني يک شاعر- واهمه ها دل مشغولي ها، پيوند با جهان زنده پيراموني و شيفتگي به مرگ-است.
ولي از دهه 1940به بعد بود که فعالانه به سينما پرداخت، او در اين زمان، در زمينه اقتباس، نوشتن گفت و گو و تفسير فيلم هاي شاعرانه اي که مشکل يا غير متداول تلقي مي شدند اشتغال داشت. در سال 1945گفت وگوهاي فيلم خانم هاي جنگل بولوني اثر روبر برسون را نوشت وبا آن کار، هوشياري وکارآيي و قدرت دراماتيک خود را نشان داد. تم هاي مطرح دراولين فيلمش، در دو فيلم بعدي او اورفه (1950) و وصيتنامه اورفه (1960)، که جزو نوآورانه ترين و زيباترين فيلم هاي تاريخ سينما به شمارمي آيند، پرداخته ترمي شوند وادامه نگاه شاعرانه کوکتو در سينما هستند.
ژان کوکتو، عضوآکادمي هاي گوناگون فرانسوي، آلماني وآمريکايي و رئيس افتخاري جشنواره فيلم «کن» بود و کتابي نيز به نام کوکتو، درباره سينما، در سال 1952 منتشرساخت.
از کوکتو به عنوان نابغه مجسم ياد مي کنند. او خود را يک عضو غير دائم جهان سينما مي دانست و سينما براي او وسيله اي بود براي بيان هنر، او ازسينما همانند شعراستفاده مي کرد و سينما برايش نوشته اي بود با «مرکب رنگ»، او سينما را هنر هفتم نمي دانست، بلکه ازآن به عنوان دهمين رب النوع هنر، اسم مي برد. ژان کوکتو در سال 1963 در پاريس در گذشت.

فيلم شناسي (نويسنده و کارگردان)
 

خون يک شاعر (وگوينده، 1930)، ديو ودلبر(با همکاري فني رنه کلمان، 1946)، عقاب دوسر (براساس نمايشنامه اي از خودش، 1948)، والدين شر(اقتباس از نمايشنامه اي ازخودش (1950)، اورفه (اقتباس از نمايشنامه اي از خودش، 1950)، ويلاي سانتا سوسپير(و بازيگر، 1952) و وصيتنامه اورفه (وبازيگر، 1960).
او همچنين فيلمنامه وگفت وگوهاي فيلم هاي زيررا نوشته است:
کمدي خوشبختي (هربيه)، بارون شبح (پوليني)، بازگشت ابدي (دولانوا)، خانم هاي جنگل بولوني (روبربرسون)وکودکان وحشتناک (ژان پيرملويل).

اشاره اي به اسطوره و رمز
 

اسطوره درواقع نماد پيوند روح وجسم است. روحي که مي خواهد بيان کند. اما نمي داندچگونه وکجاو اصولاً مأمني براي اين امرندارد. پس به سوي نمادها و الگوها (رمز) روي مي آورد تا ازاين رهگذراحساس خود را بيان کند وجهان را تفسيرکند و بدان معني بخشد. به اعتقاد جلال ستاري، مجازنبودن اظهاربي پرده مافي الضمير، انديشه را در پرده رمز و راز وتمثيل واستعاره ومجازمي پوشاند، اما دليل عمده پاگرفتن ونضج وقوام يافتن رمزرا اين مي داند که بعضي مفاهيم را جز بدان وسيله، در عرصه ادب وهنر، بيان و شرح نمي توان کرد. مثلاً عطاراتحاد عاقل ومعقول يا عاشق ومعشوق را با رمز سيمرغ واسطوره سفرسي مرغ به قصد ديدارحضرت سيمرغ بازگفته وبي گمان شرح اين معني عرفاني دراثري که شاهکارادبي است، جزبدين وسيله که نمونه اي درخشان وگويا از رمزپردازي است، ميسر نبوده است.
رمزبرخلاف نشانه که صريح وبي ابهام است، واقعيتي نامرئي واسرارآميز است و برمعنايي جزآن چه به ظاهرفهم مي شود، دلالت دارد. با اين معنا را به معناي ديگري رجوع وحوالت مي دهد. مثل حبس يونس نبي درشکم ماهي که مي توان آن واقعه شگرف را رمز و رازآموزي و رسيدن به اسرار يا نماد تعقل و تدبير براي جست وجوي راهي که ازتاريکي به روشنايي مي برد دانست.
اسطوره ازلحاظ انسان اسطوره باوردرحکم نمونه وسرمشق والگو براي انجام دادن کارهايي است که نخست به دست کساني برترازوي صورت گرفته است وازاين رو خصلتي قدسي يافته اند. به گمان برخي، چون زمانه دگرگشته، بسياري ازاين معتقدات ديگرکارکردي ندارند وعقل تاريخي، آنها رابه سايه انداخته واز متن به حاشيه رانده است. امامهم ترين آنهابه اعتباري، هنوز اثر بخش اند ومسائلي را شرح وتبيين مي کنند که به راستي براي بسياري مردم، هنوز به گونه اي گشوده نشده اند که خاطرراخرسند بدارد، ازآن جمله اند حکمت عشق وزندگي ومرگ.
عشق اورفه رامي توان صورت مثالي عشق وعاشقي درناخودآگاهي جمعي دانست.
صاحب نظري معتقد است که بخش عظيمي ازادبيات غرب که همراه است با موسيقي، مستقيماً ازاسطوره اورفه الهام گرفته است. پيوند مرموزميان عشق و مرگ، فناشدن واحياي دوباره وجاودانگي دراين اسطوره نقش بسته است.
توفيق ژان کوکتو دراستفاده ازبن مايه هاي اين اسطوره، ناشي از دوعامل مهم است:
1. شناخت انديشه اساطيري و وقوف برمعناي نسبتاً مستور آن، يعني کشف پيام (اين مقصود جز از راه تحقيقي تطبيقي حاصل نمي آيد. )
2. رمزشناسي -چون اساطيربه زبان رمزسخن مي گويند- وآفرينشي نو.
چنين امري البته ممکن نيست، مگربا شناخت معناي معمولاً پوشيده اسطوره، در قالبي که ديگر به لحاظ صوري با روايت اصلي شباهتي ندارد.
چنين مضموني اسطوه اي است که ماندگار و اثرگذار است. به اين دليل که در دوران ما و به زبان ما بازگو (وروزآمد) مي شود وفعليت ياحيات دوباره مي يابد وشخصيت ها ي داستان نيز امروزي مي شوند، نه ضرورتاً همان کساني که در روايت اصلي نقش دارند و اين کاري است که ژان کوکتو در اورفه انجام داده است، يا تارکوفسکي درايثارکه بازآفريني مضمون قرباني است.
جهان اسطوره، لايه اي پنهان تر و عميق تر. در برابرما مي گشايد وآن چشم انداز مضاميني ازلي و ابدي است. مضاميني همچون عشق، تولد، مرگ، بازگشت قهرمان، بهشت گمشده، تولد مجدد جاودانگي و... چنين اسطوره هايي که از يک سو پاي در دورترين لحظه سپيده دم تاريخ بشردارند واز سوي ديگراثرشان را در لحظه هاي زندگي فردي واجتماعي معاصر نيز مي توان يافت، ريشه در تخيل آدمي دارند. همين مي تواند رمزماندگاريشان باشد، به قول هربرت ريد، پايداري اسطوره به سبب تخيل است.

اسطوره اورفه
به روايتي، اورفه را فرزند کاليوب وآپولون (خداي شعر وموسيقي) مي دانند و براساس شجره نامه هايي که موجود بوده، او را نياي سايرخنياگران مشهور، از جمله هومر دانسته اند که در قرن13قبل از ميلاد مي زيسته است.
اورفه، خواننده، موسيقيدان وشاعربود و چنگ را با مهارت وزيبايي مي نواخت، برخي اختراع چنگ را به او نسبت داده اند. اورفه چنان مطبوع ودلنشين آواز مي خواندکه حتي حيوانات درنده را رام و به دنبال خودمي کشيد. درختان و صخره هاي کوهستان را به سوي خود خم و رودخانه ها را از جريا ن بازمي داشت و ستمکارترين مردم را آرام مي ساخت.
معروف ترين حادثه زندگي او، فرودش به عالم ارواح (ديگر) به خاطر عشق همسرش اوريديس بود. اوريديس (يکي از الهه ها، يا دخترآپولون) يک روزکه در کناررودخانه اي درحال گردش بوده، به وسيله آريسته که قصد تجاوز به او را داشته، مورد تعقيب قرارمي گيرد، اما ماري اوريديس را مي زند واز پاي در مي آورد. اورفه که تحمل دوري اوريديس راندارد. براي يافتن او به دنياي مردگان مي رود. وي با نواي چنگ خود، نه تنها ارواح زير زميني، که خدايان را نيز به شدت افسون مي کند. طوري که هادس وپرسفون (خدايان دنياي مردگان)، تحت تاثيرعشق شديد اورفه، راضي مي شوند همسرش را به او بازگردانند. اما به اين شرط که اوريديس به دنبال اورفه حرکت کرده و اورفه قبل از خروج ازآن دنيا به پشت سرخود نگاه نکند. اورفه اين شرط را مي پذيرد وبه راه مي افتد. اما درست در لحظات پاياني سفر زيرزميني اش دچارترديد مي شود و از ترس دروغ بودن گفته آنها، به عقب نگاه مي کند واوريديس رامي بيند. اوريديس بار ديگر مي ميرد.
اورفه براي بازگشت به آن دنيا ومطالبه همسرش، بازهم تلاش بسياري مي کند، اما ديگر اجازه ورودبه آن دنيا را به او نمي دهد وسرانجام مجبور مي شود دل شکسته بازگردد.
 

خلاصه داستان:
 

شاعرمشهوري به نام «اورفه» که همسر او «اوريديس» وضعيت حساسي دارد، روزي جلوي کافه پاتوق شاعران، شاهد تصادف شاعري جوان به نام «سه ژست» مي شود وهمراه زني که بعداً معلوم مي شود شاهزاده مرگ است، مي رود تا «سه ژست »را به بيمارستان برساند. اما شاهزاده خانم وسه ژست ازطريق آينه اي به دنياي ديگرمي روند. اورفه دل به شاهزاده خانم مرگ مي بندد.
اورفه با رولزرويس شاهزاده وراننده او «اورته بيز» به خانه اش برمي گردد. وي در بيداري است که پيام هايي از طريق راديوي رولز رويس، از سوي سه ژست دريافت مي کند. مثل: «پرنده با انگشتانش مي خواند.» در اوقاتي که به خواب مي رود شاهزاده به ديدارش مي آيد، او هم عاشق اورفه شده است. در اين بين اورته بيزنيزمحبتي به اوريديس پيداکرده است.
اوريديس مي ميرد وتوسط شاهزاده براي زندگي پس ازمرگ آماده مي شود. اورفه واورته بيز، با کمک دستکشي که شاهزاده جاگذاشته است، از طريق آينه به دنبال اوريديس مي روند. به نظر مي رسدکه شاهزاده به انگيزه هاي شخصي مرگ اوريديس را به جلوانداخته است. از اين رو توبيخ مي شود و اوريديس را به زندگي بازمي گرداند. به شرط آن که اورفه هيچ گاه به او نگاه نکنداما اورفه تصويراوريديس رادرآينه مي بيندواو دوباره مي ميرد. مردم شهر نيزکه تصور مي کنند اورفه براي سرقت شعرهاي سه ژست او را کشته، طي يورشي به خانه اوبه قتلش مي رسانند واو راهي آن ديارمي شود. درجهان ديگر شاهزاده خانم تصميم به نابودي خود (به عنوان مرگ اورفه ) مي گيرد تا اورا جاودانه سازد. اما اواز دستورات سرپيچي مي کند و به کمک اورته بيز وسه ژست، اورفه را درديار مردگان دوباره مي کشند و به ديارزندگان برمي گردانند. اورته بيز و شاهزاده خانم به جرم سرپيچي ازدستورات و درگيرشدن با احساسات بشري به شکنجه اي ابدي محکوم مي شوند. اورفه و اوريدس نيزدرحالي که درانتظار تولد نوزاد خويش اند، در ديارزندگان به زندگيشان ادامه مي دهند.

اسطوره اورفه ژان کوکتو
 

ژان کوکتودرباره اثرش گفته است: «اورفه فيلمي است که به جزبرپرده سينما، نمي تواند وجودداشته باشد. من سعي کرده ام سينمارا نه به صورت يک قلم بلکه به صورت جوهر به کارگيرم.
اسطوره هاي زيادي را پيش رو گذاشته ام، درامي از مرئي ونامرئي. مرگ اورفه به صورت موقعيت جاسوسي است که عاشق کسي مي شود که جاسوسي اش را مي کند. او خود را قرباني انساني مي کند که بايد او را از بين ببرد. انسان نجات يافته است ومرگ مي ميرد، اسطوره فنا ناپذيري.»
در هم آميختگي راز آميز اسطوره هاي مرگ وسفر به ديار نيستي، عشق، ايثار و سرانجام تجديد حيات وزندگي جاوداني، با زباني شاعرانه ومعاصر، اورفه ژان کوکتو را پديد مي آورد. اورفه کوکتو در تفاوت بااسطوره، شاعري است امروزي که درگير قصه اي امروزي مي شود. رازو رمز نهفته در شعر و موسيقي در اينجا به شعر منتقل مي شود وعشق با قدرت رمز آلودگي بيشتر نسبت به اسطوره خود نمايي مي کند. چنانکه در سرتاسرمتن، جاري وهمه سويه است. به طوري که موجودات آن جهاني که چنين امري، برايشان ممنوع است، در بند آن اسير مي شوند. فضاي اسطوره کوکتواز وسايل مکان ومعماري امروز، مانندآينه، دستکش، اتومبيل، راديو، موتورسيکلت و خانه هاي ويران وخراب شده که گويي يادگار جنگند، بنا مي شود. با تکيه بر شکست زمان (که نشانه نسبي بودن آن وبي اعتباري قرار داد هاي آن است) گذر به اين دنيا ودنياي ديگرامکان پذيرمي شود.
ژان کوکتو با بهره گيري از انديشه ها ومفاهيم اسطوره اي، روايت خويش را که روايت يک خلقت است آغاز مي کند. رويداد وي که دردنيايي بدون زمان و مکاني مشخص رخ مي دهد، همچون يک داستان معمايي و رازآميز آغاز مي شود. اورفه در بيرون کافه شاعران شاهد مرگ سه ژست توسط دو موتور سوار سياه پوش است. در پي آن با زني روبه رو مي شوند وافسون وي مي شود و با او همراه مي گردد. زماني که سه ژست مرده، به طور معجزه آسايي توسط زن زنده مي شود.
زن: مي داني من کي ام؟
سه ژست مرگ من.
پرده نخست به کنار مي رود و اورفه درمي يابد عاشق فرشته مرگ شده است. زن وسه ژست پاي درآينه مي گذارندکه با تماس آنها مانند آب موج بر مي دارد و سپس ناپديد مي شوند. اورفه به سوي آينه مي رود که به حالت اول خود برمي گردد و نمي تواند دنبالشان کند و راهي منطقه شود.
دوگانگي، دو پهلو بودن ياجمع اضداد، در اسطوره، يکي ازسويه هاي آن است. مثل آتش که هم مي سوزاند و هم درون راگرما مي بخشد. يا آب که هم حيات مي دهد و هم نابودمي کند. فرشته مرگ نماد اين دوگانگي است که هم مرگ آفرين است و هم عشق آفرين. او نماد معرفت اورفه به احوال دروني خويش هم هست. آينه دنياي دروني اوست ونماد معرفت وي به رازهاي پنهان زندگي اش. او فارغ از قراردادهاي زميني و منطقي، مي خواهد معشوقه درون خويش را ديدار کند که عين عشق است. عشقي که جاودانگي حاصل آن است.
در دنياي دروني، مرگ اورفه به دست بانوي عشقي که ازدنياي اسطوره سر بر آورده، شکلي نمادين پيدا مي کند.
پس، هدف اورفه نمودار مي شود؛ رسيدن به وصل، اما او عاشقي است که هنوز بر پله اول ايستاده وخام است. واکنش آني نسبت به آن دارد ونه دريافتي واقعي. او بايد سفري دشوار را از سر بگذراند. تجربه بياموزد، از عقل و درک امور عيني بگذرد، تا به عشقي که تاوان آن مردن است، از قراردادهاي روزمره به فراسوي واقعيت جاري پاي نهد، تا وصل حاصل گردد. اين خصلت را لويي آراگون «اشراق دنيوي» تلقي مي کند. يعني اهليت راز آموزي را به دست آوردن و چون هنوز آمادگي نيافته است، با صورت چسبيده به آينه از پاي درمي آيد.
به دستورزن، راننده او اورته بيز، اورفه را با اتومبيل سياه رنگ، به منزل مي رساند. ابتدا از راديو اتومبيل سياه رنگ وبعد از اتومبيل خودش پيام هاي شگفت آوري دريافت مي کند که شبيه به الهامات شاعرانه اند؛ مانند: «پرنده با انگشتانش مي خواند، يا کار رويابين اين است که روياهايش راباورکند.» که اورفه آنها را مي قاپد. پيام هاي رمزي، زن، رازآينه و... روال زندگي پيشين را در هم مي ريزد و او را بي قرار مي کند.
شاهزاده خانم، شبانه به اتاق او مي آيد و در خواب نگاهش مي کند. تا اين که اوريديس مي ميرد. زن، پيش از موعد مقرر، دست به چنين کاري زده، اورفه با آگاهي از هويت زن و مرگ همسرش پريشان احوال مي شود. آنچنان که اورته بيز، دلش براي او به رحم مي آيد وراهنمايي او را -به خاطر عشق خودش به اوريديس- به عهده مي گيرد. او را از ميان آينه ها به منطقه مي برد تا روح ناميراي اوريديس را جست وجو کند. اورفه در اين مرحله قابليت ورود به دنياي ديگر را پيدا کرده است. اما دنياي ديگر-منطقه - کجاست؟

منطقه، در ميان مرگ وزندگي
 

ژان کوکتو مي گويند: «منطقه حاشيه زندگي است، ناکجايي است در ميانه مرگ وزندگي. آدم در آنجا نه کاملاًمرده است، نه کاملاًزنده.»
اورته بيز درصحنه اي، در حال عبور از منطقه مي گويد:
اورته بيز: زمان درازي طول مي کشد تا زندگي به مرگ تبديل شود، اينجا منطقه اي است که شامل خاطرات بشري و ويرانه هاي عادات آنهاست.
اورفه: اين آدمهاي سرگردان در اطراف کي هستند؟ آيا زنده اند؟
اورته بيز: فکر مي کنند که زنده هستند...
منطقه مي تواند نماد برزخ باشد، برزخي که آزمون روبه رو شدن با خود را دارد. دنيايي است فاقد هرگونه پيوستگي با زندگي جاري. دنيايي که تجربه مرگ را امکان پذيرمي سازد. عبور از آن عذاب آور است. عذابي که بايد از سر گذراند تا زمينه گذر به سوي وصل مهيا شود. مرحله بعدي وجدي تر سفر دروني است. سفردر دنيايي سرشار از رمز وراز؛ وزش باد غير عادي، حرکات غير طبيعي، خانه هاي ويران و مخروبه که شيشه فروشي در آنجا کالايش را براي فروش فرياد مي زند.
در اينجاست که زن را متهم به زياده روي در امور شخصي مي کنند که بي اجازه مقامات و مغاير با قوانين اوريديس را به منطقه آورده است. در آنجا دادگاهي زيرزميني تشکيل مي شود وشاهزاده خانم و اورته بيز را به جرم سرپيچي از دستورات ودچار شدن به احساسات بشري و زميني محاکمه مي کنند زن واورته بيز به عشقشان نسبت به اورفه و اوريديس اعتراف مي کنند. محکمه رأي به بازگشت اوريديس واورفه به دنياي زندگان مي دهد. اما زنده ماندن اوريديس را مشروط به نگاه نکردن اورفه به او مي کنند. اورته بيز هم همراه آن دو به دنياي زندگان مي آيد تا کمک آنها براي رعايت آن شرط باشد. در بازگشت به اين دنيا اورفه همچنان عاشق و در فکر فرشته مرگ است. شايد اين همان رازي باشدکه نگاه اورفه به اوريديس را مرگ آفرين مي سازد. اورفه هنوز اهليت نيافته، در ميانه راه است. تاوان لازم را نپرداخته تا وصل پديدار شود. نگاه او پاشنه آشيل عشق، در اين مرحله است. در اين مرحله است. بدين سبب است که وقتي نگاه اودرآينه به اوريديس مي افتد، شرط نقض واوريديس دوباره مي ميرد.

سفر فرجام
 

پس از مرگ اوريديس، اورفه را به دست مخالفانش کشته مي شود و به ديار ديگر مي رود، تا سفري که آغاز شده، طي شده و به فرجام برسد. اين مرحله پاياني است. در اين مرحله است که اورفه اهليت رازآموزي را فرا مي گيرد. نگاه مرگ آفرين او، به نگاهي عشق آلود تبديل مي شود. اين باراو به کام مرگ مي رود تا از نو زاده شود. از نوزاده شدنش، يکي از رموز بنيادي جاودانگي اسطوره است. بايد خاکستر شود تا ا ز درون آن زايش ممکن شود.
اورفه: و من هم ويران شدم، زندگي دارد مرا از نو مي سازد...
اورفه اکنون همه چيز را مي داند و تارسيدن به وصل فاصله اي بيش نمانده، اما بدون پرشدن فاصله رسيدن غيرممکن است. شکاف يا فاصله را ايثار ترميم مي سازد تا عشق رها شود. اسطوره ايثار- قرباني، نقش تعيين کننده خود را اجرامي کند. شاهزاده خانم و اورته بيز چنين امکاني را فراهم مي سازند. آنها خود را قرباني مي کنند تا معشوق هايشان را هستي بخشند. اسطوره مي گويد براي رهايي عشق، قرباني لازم است. راز قدرت عشق گشوده مي شود واورفه به وادي معرفت دست مي يابد و بازگشت به زندگي وجاودانگي، سفر اورفه به فرجام مي رسد و نيروي رهايي بخش عشق، مرگ را پس مي زند. اورفه اکنون با اوريديس همراه است، سويه زندگي بخشي و باروري زن اسطوره اي.

منبع: فيلم نگار شماره 40




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط