مناظرات علمي اهل بيت (ع)
نويسنده :محمدرضا ايزدپور
يکي از پورشورترين و پررنگ ترين مصاديق بارز احيا و تبيين معارف اسلامي به وسيله اهل بيت (ع)، توجه ويژه آنان به تشکيل جلسات رسمي وغيررسمي مناظره و احتجاج بود. اين بخش از فعاليت آنان به اندازه اي در تاريخ اسلام، انعکاس شفاف داشته است که مي توان چندين جلد کتاب قطور دراين زمينه گردآورد. براي آشنايي اجمالي خوانندگان گرانقدربا اين گونه مناظرات، پاره اي از آنها را نقل مي کنيم.
خليفه اشاره اي به سمت علي بن ابي طالب (ع) کرد، مرد يهودي گفت: آيا چنين است اي علي!؟ امام فرمود: آري، هرچه مي خواهي بپرس. مرد يهودي گفت: از تو درباره سه مطلب پرسش مي کنم، بعد از سه مطلب و سپس از يک مطلب. امام علي (ع) فرمود: براي چه نمي گويي از هفت مطلب از تو پرسش مي کنم؟!
يهودي گفت: زيرا سه مطلب از شما مي پرسم، اگر پاسخ صحيح دريافت کردم، از سه مطلب ديگر سؤال مي کنم، و اگر جواب صحيح داديد، مطلب آخر را مي پرسم؛ اما اگر در سه مطلب اول خطا کرديد، ديگر از شما سؤالي ندارم. فرمود: تو از کجا مي داني که جواب هاي من به شما صحيح است يا خطا؟
دراين هنگام، مرد يهودي ازجيب لباس خود کتاب کهنه اي را خارج کرد و گفت: اين کتاب را که من از پدران و اجدادم به ارث برده ام، املاي حضرت موسي و دست خط هارون است. دراين کتاب مطالبي که مي خواهم بپرسم، وجود دارد.
امام علي (ع) فرمود: پس بايد در صورتي که جواب صحيح به تو دادم، به سرعت اعتراف کني. مرد يهودي گفت: به خدا سوگند! اگر جواب مرا به شکل صحيح بدهي، حتماً در جلوي چشمان شما تسليم خواهم شد.
امام فرمود: پس بپرس.
مرد يهودي گفت: به من بگو اولين سنگي که بر زمين قرار گرفت، کدام بود؟ اولين درختي که بر زمين روييد، چه بود؟ اولين چشمه اي که بر زمين جوشيد، چه نام داشت؟
امام علي(ع)فرمود: اي يهودي! اولين سنگ روي زمين، حجرالاسود بود که خداوند آن را همراه حضرت آدم در بهشت قرارداد، سپس آن را به عنوان رکن بيت خود (خانه کعبه)قرار داد؛ به گونه اي که مردم آن را مسح کرده، مي بوسند و عهد و ميثاق خود را با پروردگار خويش با آن سنگ تجديد مي کنند؛ اگرچه يهوديان براين باورند که اولين سنگ، همان صخره اي است که دربيت المقدس وجود دارد. مرد يهودي با شنيدن اولين پاسخ، بلافاصله گفت: خدا را شاهد مي گيرم که درست گفتي.
امام علي (ع) فرمود: اما اولين درختي که روي زمين روييد، درخت خرمايي بود که ميوه اي به نام عجوه داشت و خداوند آن را در بهشت با حضرت آدم قرار داد؛ اما يهوديان براين باورند که آن درخت، درخت زيتون است. مرد يهودي با شنيدن اين پاسخ، گفت: خدا را شاهد مي گيرم که درست گفتي.
امام فرمود: اما اولين چشمه اي که روي زمين جوشيد، چشمه حياتي است که يار همراه موسي درآن، ماهي شور را از روي فراموشي جا گذاشت و وقتي آب چشمه با آن ماهي تماس پيدا کرد، ماهي زنده شد و حرکت کرد. مرد يهودي گفت: خدا را شاهد مي گيرم که بي گمان درست گفتي.
امام علي (ع) به او فرمود: بپرس! يهودي گفت: به من بگو آيا درامت اسلامي بعد از پيامبرشان پيشواي عادلي وجود دارد؟ به من بگو منزلگاه ابدي محمد کجاست و او در کجاي بهشت جاي دارد؟ همچنين چه کساني با او درآن منزلگاه ساکن و محشورند؟
امام علي(ع) فرمود: اي يهودي!براي اين امت بعد از پيامبرشان دوازده پيشواي عادل مقرر گرديده که مخالفت مخالفان و دشمنان آنان، بدان ها هيچ ضرري نمي رساند. يهودي با شنيدن اين جواب مجدداً پاسخ را تصديق کرد.
امام فرمود: اما منزلگاه محمد(ص)در بهشت، همان بهشت عدني است که دروسط بهشت قرار داشته، نزديک ترين نقطه به عرش الهي محسوب مي گردد.
يهودي گفت: راست گفتي.
امام فرمود: اما کساني که با محمد (ص)در بهشت فوق محشور مي شوند، همان دوازده پيشوا هستند. يهودي گفت: خدا را شاهد مي گيرم که درست گفتي.
امام علي (ع)فرمود: بپرس! يهودي گفت: از وصي محمد (ص)برايم بگو که از خانواده و اهل او محسوب مي گردد، چقدر بعد از وي در دنيا زندگي مي کند؟ آيا با مرگ طبيعي از دنيا مي رود يا کشته مي گردد؟
امام علي (ع)فرمود: اي مرد يهودي! او بعد از پيامبر، سي سال زندگي مي کند. بعد امام اشاره اي به سرخود کرده، فرمود: سر او با خون خضاب مي گردد! مرد يهودي اين کلام امام علي (ع) را نيز تصديق کرد و بلافاصله گفت:
«اشهد ان لااله الاالله و ان محمداً رسول الله و انک وصي رسول الله».(1)
دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجارمکه احضار شدند. پادشاه ازآنان درباره خصوصيات آن دو سفير پرسش کرد و آنان نيز توضيحاتي دادند. سپس پادشاه به خزانه داران اموال خود گفت: براي من مجسمه ها را بياوريد. آنها را آوردند. نگاهي به آنها انداخت و گفت: شامي، گمراه و کوفي، هدايت شده است.
بعد براي معاويه نوشت: آگاه ترين فرد خانواده خود را به سوي من بفرست. به اميرالمؤمنان (ع) نيز نوشت: برترين و آگاه ترين اهل بيت خود را به سوي من بفرست تا سخنان هر دو را بشنوم و در انجيل نگاه کنم و به شما بگويم کدام يک از شما به اين امر(خلافت)سزاوارتراست.
معاويه، فرزند خود يزيد را فرستاد و اميرمؤمنان (ع) فرزند خود امام حسن (ع) را. هنگامي که يزيد بر پادشاه وارد شد، پادشاه دست او را گرفت و صورتش را بوسيد و يزيد نيز متقابلاً بر سر پادشاه بوسه اي زد. بعد امام حسن (ع) داخل شد و فرمود: «حمد و سپاس خدايي را که مرا يهودي، نصراني، مجوسي، خورشيد پرست، ماه پرست، بت پرست، گاوپرست، واز مشرکان قرار نداد، بلکه مرا مسلمان قرار داد...» بعد برجاي خود نشست و چشم خود را نيز به سوي بالا انداخت.
پادشاه روم به هر دو نفر نگاهي افکند و سپس آن دو را از يکديگر جدا ساخت. اول يزيد را احضار کرد و سيصد وسيزده صندوق آماده ساخت که درآنها تماثيل انبيا وجود داشت... سپس مجسمه اي را خارج کرد و به يزيد نشان داد. يزيد آن را نشناخت، اين کار را درباره مجسمه اي ديگر نيز انجام داد، اما يزيد نتوانست هيچ کدام را شناسايي کند و از ارائه پاسخ درمانده گرديد. بعد پادشاه از او درباره «روزي خلايق» و مکان «ارواح مؤمنين و کفار» بعد از مرگ پرسش کرد که يزيد به هيچ يک از سؤال ها نتوانست پاسخي بدهد.
سپس حسن بن علي (ع) را فراخواند وگفت: اول از يزيد بن معاويه آغاز کردم تا بداند تو آگاهي برآنچه او آگاه نيست و پدر تو آگاه است به آنچه پدر او نمي داند. به درستي که پدر تو و پدر او از پيش معرفي گرديده اند. من در انجيل نظرافکندم و ديدم محمد (ص)، رسول خدا و وزير او؛ علي(ع)است. دربين اوصيا نگاه کردم و ديدم پدر تو وصي محمد (ص) است. حسن بن علي (ع) به پادشاه فرمود: بپرسيد ازمن از آنچه به ذهن شما خطور مي کند؛ از مجموعه علومي که در انجيل، تورات و قرآن وجود دارد.
پادشاه، مجسمه ها را بر امام حسن (ع) عرضه کرد. اولين آنها در شمايل ماه بود.امام فرمود: اين مجسمه، توصيف آدم ابوالبشر است. بعد مجسمه ديگري آورد در شمايل خورشيد، امام فرمود: اين مجسمه، توصيف حوا، ام البشر است. مجسمه ديگري آورد که بسيار زيبا و خيره کننده بود. امام فرمود: اين مجسمه، توصيف شيث بن آدم است. برهمين روال نمونه هاي ديگري را عرضه و پاسخ را از امام دريافت کرد.
پادشاه در خاتمه گفت: شهادت مي دهم اي اهل بيت محمد که به شما دانش اولين وآخرين، دانش تورات، انجيل، زبور، صحف ابراهيم و موسي، يکجا داده شده است!
در ادامه، پس از گفت وگوي بسيار طولاني ديگر، يزيد ساکت شد و غمگين نشست. پادشاه جايزه اي به حسن بن علي (ع)داد و پس از احترام خاصي که به وي گذاشت، گفت: از پروردگارت بخواه تا دين پيامبر تو را نصيبم گرداند.
يزيد بن معاويه را نيز به سوي پدرش بازگردانيد و براي معاويه چنين نوشت:
«...کسي که خداوند پس از پيامبر شما به او علم عنايت کرده و از تورات و انجيل و زبور و فرقان و آنچه دراين کتاب هاست، آگاه گردانيده، حق با او و جانشيني پيامبر، مختص به اوست».
بعد براي اميرمؤمنان علي (ع) نوشت:
«به درستي که حق و خلافت براي توست و نبوت در تو و فرزندت تجلي يافته است، پس بستيز با هرکه با تو در ستيز باشد؛ خداوند دشمن تو را به دست تو عذاب و در دوزخ ابدي جاي مي دهد. به درستي که نامي از دشمنت را در انجيل نيافتم، لعنت و نفرين خداوند، فرشتگان و تمام اهل آسمان و زمين بر او باد!»(2)
امام باقر(ع)با اطرافيان خود روانه کوه گرديدند. وقتي به کوه رسيدند و وسط جمعيت مسيحيان رفتند، مشاهده کردند که مسيحيان بساطي پهن کرده و پشتي ها چيده اند. توجه آن دانشمند مسيحي به سمت امام باقر(ع)جلب گرديده، از ايشان پرسيد: آيا شما از ما هستيد يا از امت مرحومه؟ امام فرمود: از امت مرحومه. پرسيد: آيا از دانشمندان آنان هستيد يا از عوام آنها؟ امام فرمود: از عوام آنها نيستم. او گفت: از شما بپرسم، يا شما از من مي پرسيد؟ امام فرمود: شما بپرسيد. آن مرد گفت: اي مسيحيان! مردي از امت محمد مي گويد از من بپرسيد، معلوم مي شود او به مسائل آگاهي دارد!
آن گاه پرسيد: اي بنده خدا! به من بگو چه ساعتي از شبانه روز است که نه از شب محسوب مي شود، نه از روز؟ امام فرمود: بين طلوع فجر(سپيده دم)تا طلوع خورشيد مرد مسيحي گفت: پس اگر از ساعت شب و روز به شمار نمي آيد، از چه ساعتي محسوب مي گردد؟ امام فرمود: از ساعت بهشت است و دردمندان ما درآن ساعت شفا مي يابند.
دانشمند مسيحي گفت: درست گفتي! باز من بپرسم يا تو مي پرسي؟ امام فرمود: بپرسيد. دانشمند مسيحي خطاب به حاضران گفت: اي مسيحيان! ذهن اين مرد از مسائل علمي پر است. به من بگو: چگونه است که بهشتيان غذا ميل مي کنند، اما فضولات آن را دفع نمي کنند؟ امام فرمود: آنان همانند جنين درشکم مادر هستند که غذا مي خورند، اما مدفوعي ندارند.
مرد مسيحي گفت : درست گفتي! سپس رو به امام کرده، گفت: مگر شما نگفتيد من از دانشمندان امت مرحومه نيستم؟! امام فرمود: من چنين چيزي نگفتم؛ بلکه گفتم: من از عوام و جاهلين آنان نيستم.
دانشمند مسيحي گفت: باز من بپرسم يا شما مي پرسيد؟ امام فرمود: شما بپرسيد. مسيحي رو به حاضران کرد وگفت: به خدا سوگند، اکنون مطلبي از او بپرسم که در پاسخ آن فرو بماند! امام فرمود: بپرس.
گفت: مردي با زني ازدواج مي کند و همسر او فرزند دوقلويي را به شکل همزمان و دريک ساعت به دنيا مي آورد. از سوي ديگر، دريک ساعت هردو از دنيا مي روند و در خاتمه هردو دريک ساعت در يک قبر گذاشته مي شوند؛ با اين توصيف، يکي ازآنها 150 سال عمر مي کند و ديگري 50 سال، اين دو چه کساني هستند؟
امام فرمود: عزيرو عرزه هستند که جنيني آنان در شکم يک مادر و تولدشان دريک ساعت بود، طبق گفته شما. عرزه و عزير سي سال زندگي کردند، بعد خداوند جان عزير را به مدت صدسال قبض کرد و عرزه را زنده نگاه داشت، سپس عزير را زنده کرد و او با برادرش عزره، بيست سال ديگر زندگي کرد.
دانشمند مسيحي به حاضران گفت: اي مسيحيان! من هنوز کسي را دانشمندتر از اين مرد نديده ام. تا زماني که او درشام به سر مي برد، هيچ مطلبي را از من نپرسيد و مرا به جايگاه خودم برگردانيد.
اطرافيان وي، او را به جايگاه خودش برگرداندند و از آن به بعد به امام باقر (ع) مراجعه مي کردند(3)
(فمن حاجک فيه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الکاذبين)(4)
رسول خدا(ص) امام حسن و امام حسين (ع) را به عنوان دو فرزند خود، فاطمه (ع) را به عنوان «نساء» خود و اميرمؤمنان (ع) را به عنوان «نفس» خويش (طبق حکم خداوند در آيه) دعوت کرد. وقتي اثبات شد که هيچ کس در بين آفريده هاي خداوند برتر و والاتر از رسول خدا نيست، معلوم مي شود هيچ کس از نفس رسول خدا نيز برتر نمي باشد.
مأمون به امام رضا (ع) گفت: خداوند لفظ«أبناء» را به شکل جمع به کاربرده؛ درحالي که رسول خدا، فقط دو پسر خود را فراخواند؟ مگر لفظ «نساء» را خداوند به شکل جمع نياورده؛ درحالي که رسول خدا، فقط دختر خود را فراخواند؟ پس چرا روا نباشد که رسول خدا نفس خود را فراخواند و مراد از «أنفسنا» فقط خودش باشد نه غير از ايشان؟ بنابراين چه فضيلتي براي اميرمؤمنان (ع) اثبات مي گردد؟!
امام رضا (ع) فرمود: آنچه درباره اميرمؤمنان برداشت کردي، غلط است؛ زيرا عرفاً هميشه شخص دعوت کننده غيرخود را دعوت مي کند، چنان که شخص فرمان دهنده نيز همواره به غير از خود فرمان مي دهد، نه به خودش؛ بنابراين امر کردن به نفس خود به شکل حقيقي و صحيح امکان پذير نيست. پس چون پيامبر خدا در داستان مباهله هيچ کس را فرانخواند، مگر اميرمؤمنان (ع) را، اثبات مي گردد که در واقع علي (ع) همان «نفس» پيامبر (ص)است که خداوند در قرآن، قصد کرده است.
اينجا بود که مأمون ازادامه سؤال درماند و ساکت شد(5)
1-احتجاج امام علي (ع) با مرد يهودي
خليفه اشاره اي به سمت علي بن ابي طالب (ع) کرد، مرد يهودي گفت: آيا چنين است اي علي!؟ امام فرمود: آري، هرچه مي خواهي بپرس. مرد يهودي گفت: از تو درباره سه مطلب پرسش مي کنم، بعد از سه مطلب و سپس از يک مطلب. امام علي (ع) فرمود: براي چه نمي گويي از هفت مطلب از تو پرسش مي کنم؟!
يهودي گفت: زيرا سه مطلب از شما مي پرسم، اگر پاسخ صحيح دريافت کردم، از سه مطلب ديگر سؤال مي کنم، و اگر جواب صحيح داديد، مطلب آخر را مي پرسم؛ اما اگر در سه مطلب اول خطا کرديد، ديگر از شما سؤالي ندارم. فرمود: تو از کجا مي داني که جواب هاي من به شما صحيح است يا خطا؟
دراين هنگام، مرد يهودي ازجيب لباس خود کتاب کهنه اي را خارج کرد و گفت: اين کتاب را که من از پدران و اجدادم به ارث برده ام، املاي حضرت موسي و دست خط هارون است. دراين کتاب مطالبي که مي خواهم بپرسم، وجود دارد.
امام علي (ع) فرمود: پس بايد در صورتي که جواب صحيح به تو دادم، به سرعت اعتراف کني. مرد يهودي گفت: به خدا سوگند! اگر جواب مرا به شکل صحيح بدهي، حتماً در جلوي چشمان شما تسليم خواهم شد.
امام فرمود: پس بپرس.
مرد يهودي گفت: به من بگو اولين سنگي که بر زمين قرار گرفت، کدام بود؟ اولين درختي که بر زمين روييد، چه بود؟ اولين چشمه اي که بر زمين جوشيد، چه نام داشت؟
امام علي(ع)فرمود: اي يهودي! اولين سنگ روي زمين، حجرالاسود بود که خداوند آن را همراه حضرت آدم در بهشت قرارداد، سپس آن را به عنوان رکن بيت خود (خانه کعبه)قرار داد؛ به گونه اي که مردم آن را مسح کرده، مي بوسند و عهد و ميثاق خود را با پروردگار خويش با آن سنگ تجديد مي کنند؛ اگرچه يهوديان براين باورند که اولين سنگ، همان صخره اي است که دربيت المقدس وجود دارد. مرد يهودي با شنيدن اولين پاسخ، بلافاصله گفت: خدا را شاهد مي گيرم که درست گفتي.
امام علي (ع) فرمود: اما اولين درختي که روي زمين روييد، درخت خرمايي بود که ميوه اي به نام عجوه داشت و خداوند آن را در بهشت با حضرت آدم قرار داد؛ اما يهوديان براين باورند که آن درخت، درخت زيتون است. مرد يهودي با شنيدن اين پاسخ، گفت: خدا را شاهد مي گيرم که درست گفتي.
امام فرمود: اما اولين چشمه اي که روي زمين جوشيد، چشمه حياتي است که يار همراه موسي درآن، ماهي شور را از روي فراموشي جا گذاشت و وقتي آب چشمه با آن ماهي تماس پيدا کرد، ماهي زنده شد و حرکت کرد. مرد يهودي گفت: خدا را شاهد مي گيرم که بي گمان درست گفتي.
امام علي (ع) به او فرمود: بپرس! يهودي گفت: به من بگو آيا درامت اسلامي بعد از پيامبرشان پيشواي عادلي وجود دارد؟ به من بگو منزلگاه ابدي محمد کجاست و او در کجاي بهشت جاي دارد؟ همچنين چه کساني با او درآن منزلگاه ساکن و محشورند؟
امام علي(ع) فرمود: اي يهودي!براي اين امت بعد از پيامبرشان دوازده پيشواي عادل مقرر گرديده که مخالفت مخالفان و دشمنان آنان، بدان ها هيچ ضرري نمي رساند. يهودي با شنيدن اين جواب مجدداً پاسخ را تصديق کرد.
امام فرمود: اما منزلگاه محمد(ص)در بهشت، همان بهشت عدني است که دروسط بهشت قرار داشته، نزديک ترين نقطه به عرش الهي محسوب مي گردد.
يهودي گفت: راست گفتي.
امام فرمود: اما کساني که با محمد (ص)در بهشت فوق محشور مي شوند، همان دوازده پيشوا هستند. يهودي گفت: خدا را شاهد مي گيرم که درست گفتي.
امام علي (ع)فرمود: بپرس! يهودي گفت: از وصي محمد (ص)برايم بگو که از خانواده و اهل او محسوب مي گردد، چقدر بعد از وي در دنيا زندگي مي کند؟ آيا با مرگ طبيعي از دنيا مي رود يا کشته مي گردد؟
امام علي (ع)فرمود: اي مرد يهودي! او بعد از پيامبر، سي سال زندگي مي کند. بعد امام اشاره اي به سرخود کرده، فرمود: سر او با خون خضاب مي گردد! مرد يهودي اين کلام امام علي (ع) را نيز تصديق کرد و بلافاصله گفت:
«اشهد ان لااله الاالله و ان محمداً رسول الله و انک وصي رسول الله».(1)
2-مناظره امام حسن (ع)
دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجارمکه احضار شدند. پادشاه ازآنان درباره خصوصيات آن دو سفير پرسش کرد و آنان نيز توضيحاتي دادند. سپس پادشاه به خزانه داران اموال خود گفت: براي من مجسمه ها را بياوريد. آنها را آوردند. نگاهي به آنها انداخت و گفت: شامي، گمراه و کوفي، هدايت شده است.
بعد براي معاويه نوشت: آگاه ترين فرد خانواده خود را به سوي من بفرست. به اميرالمؤمنان (ع) نيز نوشت: برترين و آگاه ترين اهل بيت خود را به سوي من بفرست تا سخنان هر دو را بشنوم و در انجيل نگاه کنم و به شما بگويم کدام يک از شما به اين امر(خلافت)سزاوارتراست.
معاويه، فرزند خود يزيد را فرستاد و اميرمؤمنان (ع) فرزند خود امام حسن (ع) را. هنگامي که يزيد بر پادشاه وارد شد، پادشاه دست او را گرفت و صورتش را بوسيد و يزيد نيز متقابلاً بر سر پادشاه بوسه اي زد. بعد امام حسن (ع) داخل شد و فرمود: «حمد و سپاس خدايي را که مرا يهودي، نصراني، مجوسي، خورشيد پرست، ماه پرست، بت پرست، گاوپرست، واز مشرکان قرار نداد، بلکه مرا مسلمان قرار داد...» بعد برجاي خود نشست و چشم خود را نيز به سوي بالا انداخت.
پادشاه روم به هر دو نفر نگاهي افکند و سپس آن دو را از يکديگر جدا ساخت. اول يزيد را احضار کرد و سيصد وسيزده صندوق آماده ساخت که درآنها تماثيل انبيا وجود داشت... سپس مجسمه اي را خارج کرد و به يزيد نشان داد. يزيد آن را نشناخت، اين کار را درباره مجسمه اي ديگر نيز انجام داد، اما يزيد نتوانست هيچ کدام را شناسايي کند و از ارائه پاسخ درمانده گرديد. بعد پادشاه از او درباره «روزي خلايق» و مکان «ارواح مؤمنين و کفار» بعد از مرگ پرسش کرد که يزيد به هيچ يک از سؤال ها نتوانست پاسخي بدهد.
سپس حسن بن علي (ع) را فراخواند وگفت: اول از يزيد بن معاويه آغاز کردم تا بداند تو آگاهي برآنچه او آگاه نيست و پدر تو آگاه است به آنچه پدر او نمي داند. به درستي که پدر تو و پدر او از پيش معرفي گرديده اند. من در انجيل نظرافکندم و ديدم محمد (ص)، رسول خدا و وزير او؛ علي(ع)است. دربين اوصيا نگاه کردم و ديدم پدر تو وصي محمد (ص) است. حسن بن علي (ع) به پادشاه فرمود: بپرسيد ازمن از آنچه به ذهن شما خطور مي کند؛ از مجموعه علومي که در انجيل، تورات و قرآن وجود دارد.
پادشاه، مجسمه ها را بر امام حسن (ع) عرضه کرد. اولين آنها در شمايل ماه بود.امام فرمود: اين مجسمه، توصيف آدم ابوالبشر است. بعد مجسمه ديگري آورد در شمايل خورشيد، امام فرمود: اين مجسمه، توصيف حوا، ام البشر است. مجسمه ديگري آورد که بسيار زيبا و خيره کننده بود. امام فرمود: اين مجسمه، توصيف شيث بن آدم است. برهمين روال نمونه هاي ديگري را عرضه و پاسخ را از امام دريافت کرد.
پادشاه در خاتمه گفت: شهادت مي دهم اي اهل بيت محمد که به شما دانش اولين وآخرين، دانش تورات، انجيل، زبور، صحف ابراهيم و موسي، يکجا داده شده است!
در ادامه، پس از گفت وگوي بسيار طولاني ديگر، يزيد ساکت شد و غمگين نشست. پادشاه جايزه اي به حسن بن علي (ع)داد و پس از احترام خاصي که به وي گذاشت، گفت: از پروردگارت بخواه تا دين پيامبر تو را نصيبم گرداند.
يزيد بن معاويه را نيز به سوي پدرش بازگردانيد و براي معاويه چنين نوشت:
«...کسي که خداوند پس از پيامبر شما به او علم عنايت کرده و از تورات و انجيل و زبور و فرقان و آنچه دراين کتاب هاست، آگاه گردانيده، حق با او و جانشيني پيامبر، مختص به اوست».
بعد براي اميرمؤمنان علي (ع) نوشت:
«به درستي که حق و خلافت براي توست و نبوت در تو و فرزندت تجلي يافته است، پس بستيز با هرکه با تو در ستيز باشد؛ خداوند دشمن تو را به دست تو عذاب و در دوزخ ابدي جاي مي دهد. به درستي که نامي از دشمنت را در انجيل نيافتم، لعنت و نفرين خداوند، فرشتگان و تمام اهل آسمان و زمين بر او باد!»(2)
3-مناظره امام باقر(ع)
امام باقر(ع)با اطرافيان خود روانه کوه گرديدند. وقتي به کوه رسيدند و وسط جمعيت مسيحيان رفتند، مشاهده کردند که مسيحيان بساطي پهن کرده و پشتي ها چيده اند. توجه آن دانشمند مسيحي به سمت امام باقر(ع)جلب گرديده، از ايشان پرسيد: آيا شما از ما هستيد يا از امت مرحومه؟ امام فرمود: از امت مرحومه. پرسيد: آيا از دانشمندان آنان هستيد يا از عوام آنها؟ امام فرمود: از عوام آنها نيستم. او گفت: از شما بپرسم، يا شما از من مي پرسيد؟ امام فرمود: شما بپرسيد. آن مرد گفت: اي مسيحيان! مردي از امت محمد مي گويد از من بپرسيد، معلوم مي شود او به مسائل آگاهي دارد!
آن گاه پرسيد: اي بنده خدا! به من بگو چه ساعتي از شبانه روز است که نه از شب محسوب مي شود، نه از روز؟ امام فرمود: بين طلوع فجر(سپيده دم)تا طلوع خورشيد مرد مسيحي گفت: پس اگر از ساعت شب و روز به شمار نمي آيد، از چه ساعتي محسوب مي گردد؟ امام فرمود: از ساعت بهشت است و دردمندان ما درآن ساعت شفا مي يابند.
دانشمند مسيحي گفت: درست گفتي! باز من بپرسم يا تو مي پرسي؟ امام فرمود: بپرسيد. دانشمند مسيحي خطاب به حاضران گفت: اي مسيحيان! ذهن اين مرد از مسائل علمي پر است. به من بگو: چگونه است که بهشتيان غذا ميل مي کنند، اما فضولات آن را دفع نمي کنند؟ امام فرمود: آنان همانند جنين درشکم مادر هستند که غذا مي خورند، اما مدفوعي ندارند.
مرد مسيحي گفت : درست گفتي! سپس رو به امام کرده، گفت: مگر شما نگفتيد من از دانشمندان امت مرحومه نيستم؟! امام فرمود: من چنين چيزي نگفتم؛ بلکه گفتم: من از عوام و جاهلين آنان نيستم.
دانشمند مسيحي گفت: باز من بپرسم يا شما مي پرسيد؟ امام فرمود: شما بپرسيد. مسيحي رو به حاضران کرد وگفت: به خدا سوگند، اکنون مطلبي از او بپرسم که در پاسخ آن فرو بماند! امام فرمود: بپرس.
گفت: مردي با زني ازدواج مي کند و همسر او فرزند دوقلويي را به شکل همزمان و دريک ساعت به دنيا مي آورد. از سوي ديگر، دريک ساعت هردو از دنيا مي روند و در خاتمه هردو دريک ساعت در يک قبر گذاشته مي شوند؛ با اين توصيف، يکي ازآنها 150 سال عمر مي کند و ديگري 50 سال، اين دو چه کساني هستند؟
امام فرمود: عزيرو عرزه هستند که جنيني آنان در شکم يک مادر و تولدشان دريک ساعت بود، طبق گفته شما. عرزه و عزير سي سال زندگي کردند، بعد خداوند جان عزير را به مدت صدسال قبض کرد و عرزه را زنده نگاه داشت، سپس عزير را زنده کرد و او با برادرش عزره، بيست سال ديگر زندگي کرد.
دانشمند مسيحي به حاضران گفت: اي مسيحيان! من هنوز کسي را دانشمندتر از اين مرد نديده ام. تا زماني که او درشام به سر مي برد، هيچ مطلبي را از من نپرسيد و مرا به جايگاه خودم برگردانيد.
اطرافيان وي، او را به جايگاه خودش برگرداندند و از آن به بعد به امام باقر (ع) مراجعه مي کردند(3)
4-مناظره امام رضا(ع)
(فمن حاجک فيه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الکاذبين)(4)
رسول خدا(ص) امام حسن و امام حسين (ع) را به عنوان دو فرزند خود، فاطمه (ع) را به عنوان «نساء» خود و اميرمؤمنان (ع) را به عنوان «نفس» خويش (طبق حکم خداوند در آيه) دعوت کرد. وقتي اثبات شد که هيچ کس در بين آفريده هاي خداوند برتر و والاتر از رسول خدا نيست، معلوم مي شود هيچ کس از نفس رسول خدا نيز برتر نمي باشد.
مأمون به امام رضا (ع) گفت: خداوند لفظ«أبناء» را به شکل جمع به کاربرده؛ درحالي که رسول خدا، فقط دو پسر خود را فراخواند؟ مگر لفظ «نساء» را خداوند به شکل جمع نياورده؛ درحالي که رسول خدا، فقط دختر خود را فراخواند؟ پس چرا روا نباشد که رسول خدا نفس خود را فراخواند و مراد از «أنفسنا» فقط خودش باشد نه غير از ايشان؟ بنابراين چه فضيلتي براي اميرمؤمنان (ع) اثبات مي گردد؟!
امام رضا (ع) فرمود: آنچه درباره اميرمؤمنان برداشت کردي، غلط است؛ زيرا عرفاً هميشه شخص دعوت کننده غيرخود را دعوت مي کند، چنان که شخص فرمان دهنده نيز همواره به غير از خود فرمان مي دهد، نه به خودش؛ بنابراين امر کردن به نفس خود به شکل حقيقي و صحيح امکان پذير نيست. پس چون پيامبر خدا در داستان مباهله هيچ کس را فرانخواند، مگر اميرمؤمنان (ع) را، اثبات مي گردد که در واقع علي (ع) همان «نفس» پيامبر (ص)است که خداوند در قرآن، قصد کرده است.
اينجا بود که مأمون ازادامه سؤال درماند و ساکت شد(5)
پي نوشت ها :
1-کمال الدين، ص 172، بحارالانوار، ج10، ص 20-22.
2-تفسير قمي، ص 595-599؛ بحارالانوار، ج 10، ص 132-136.
3-همان، ص 89، بحارالانوار، ج 10، ص 149-151.
4-آل عمران/61.
5-بحارالانوار، ج10، ص 350و351.