بوسيدن فرمانده با طعم شهادت
کم نیست تصاویری از دوران دفاع مقدس که در آن مردانش برای همیشه چهرههای ماندگار شدند. عکسی که در کنار این مطلب مشاهده خواهید کرد یکی از همین تصاویر است که هر سه نفرش در دوران هشت سال جنگ تحمیلی به شهادت رسیده و تا ابد جاودان شدند.
شهید عبدالحسین صحتی
شهید عبدالحسین صحتی دانشجو و بچه دزفول بود. سال ۶۱ فرمانده دسته ما بود. بچهها بهش فیلسوف میگفتند، از بس که معلومات داشت و سطح بالا حرف میزد. یکبار در منطقه شرهانی وقتی وارد سنگرهای عراقیها شدیم، هرکس چیزی به یادگار بر میداشت، شهید صحتی را دیدم که چند کتاب قطور زیر بغل داشت با خوشحالی گفت: در همه ایران این کتابها پیدا نمیشوند. در والفجر ۸ هم وقتی ترکشی به زیر گلویش اصابت کرد حاضر نشد به عقب برود و در حالی که یک چفیه عراقی روی سر انداخته بود تا زخمهایش دیده نشود به خط برگشت. گفتم: کاش برای استراحت به شهر میرفتی! گفت: فرمانده گروهان زخمی شده و به عقب رفته اگر من هم بروم گروهان یتیم میشود. در نهایت ماند تا در جریان حادثه اتوبوس در ۵ اسفند سال ۱۳۶۴ به همرزمان شهیدش پیوست.
شهید فرج الله پیکرستان
با شهید فرج الله پیکرستان برای اولین بار در پلاژ دزفول آشنا شدم. نمیدانستم که متاهل است و به زودی صاحب فرزند میشود. قد بلند و رشید بود. یک روز برای راهپیمایی در حاشیه رودخانه رفتیم تا عادت کنیم در هوای سرد دل به آب بزنیم. فرج الله در جلوی نیروها حرکت میکرد. حاشیه رودخانه یکدست نبود و گاهی که عمق آب زیاد میشد آب از سر بعضی از نیروها میگذشت و دادشان به هوا میرفت.
پیکر شهید پیکرستان را صبح عملیات دیدم در حالی که سربند زیبایی به پیشانی بسته بود.
شهید امیر پریان
یک شب در مسجدی جمع شده بودیم و فیلم مربوط به عملیات والفجر ۸ را میدیدیم. موقع تماشای فیلم متوجه شدیم هرکس از زیر قرآن رد شده و در آغوش فرمانده شهید «سید جمشید صفویان» قرار گرفته است به شهادت رسیده است. مورد استثنا فقط «امیر پریان» بود که در کنارمان نشسته بود. همه دورش حلقه زدند و از او قول شفاعت خواستند و او با حجب و حیای همیشگیاش چیزهایی میگفت. امیر هم طاقت دوری همرزمان شهدیش را نداشت تا به آنها پیوست.
منبع:خبرگزاری فارس
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
شهید عبدالحسین صحتی
شهید عبدالحسین صحتی دانشجو و بچه دزفول بود. سال ۶۱ فرمانده دسته ما بود. بچهها بهش فیلسوف میگفتند، از بس که معلومات داشت و سطح بالا حرف میزد. یکبار در منطقه شرهانی وقتی وارد سنگرهای عراقیها شدیم، هرکس چیزی به یادگار بر میداشت، شهید صحتی را دیدم که چند کتاب قطور زیر بغل داشت با خوشحالی گفت: در همه ایران این کتابها پیدا نمیشوند. در والفجر ۸ هم وقتی ترکشی به زیر گلویش اصابت کرد حاضر نشد به عقب برود و در حالی که یک چفیه عراقی روی سر انداخته بود تا زخمهایش دیده نشود به خط برگشت. گفتم: کاش برای استراحت به شهر میرفتی! گفت: فرمانده گروهان زخمی شده و به عقب رفته اگر من هم بروم گروهان یتیم میشود. در نهایت ماند تا در جریان حادثه اتوبوس در ۵ اسفند سال ۱۳۶۴ به همرزمان شهیدش پیوست.
شهید فرج الله پیکرستان
با شهید فرج الله پیکرستان برای اولین بار در پلاژ دزفول آشنا شدم. نمیدانستم که متاهل است و به زودی صاحب فرزند میشود. قد بلند و رشید بود. یک روز برای راهپیمایی در حاشیه رودخانه رفتیم تا عادت کنیم در هوای سرد دل به آب بزنیم. فرج الله در جلوی نیروها حرکت میکرد. حاشیه رودخانه یکدست نبود و گاهی که عمق آب زیاد میشد آب از سر بعضی از نیروها میگذشت و دادشان به هوا میرفت.
پیکر شهید پیکرستان را صبح عملیات دیدم در حالی که سربند زیبایی به پیشانی بسته بود.
شهید امیر پریان
یک شب در مسجدی جمع شده بودیم و فیلم مربوط به عملیات والفجر ۸ را میدیدیم. موقع تماشای فیلم متوجه شدیم هرکس از زیر قرآن رد شده و در آغوش فرمانده شهید «سید جمشید صفویان» قرار گرفته است به شهادت رسیده است. مورد استثنا فقط «امیر پریان» بود که در کنارمان نشسته بود. همه دورش حلقه زدند و از او قول شفاعت خواستند و او با حجب و حیای همیشگیاش چیزهایی میگفت. امیر هم طاقت دوری همرزمان شهدیش را نداشت تا به آنها پیوست.
منبع:خبرگزاری فارس
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج