پيگيري يك نياز: مستند براي كودك

آخريا رو مجبوري گفتم ويندوز كامپيوترمو عوض كنم و ويندوز ايكس پي نصب كنم. براي درست كردن و پشت هم كردن اون فيلم هايي كه تو ايران از پرنده هاي گنبدها گرفته بودم با مووي ميكر. همين شد كه با يه نصاب برزيلي قاطي شدم. برزيليه گفت با خانواده اش اومده استراليا.
پنجشنبه، 8 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيگيري يك نياز: مستند براي كودك

پيگيري يك نياز: مستند براي كودك
پيگيري يك نياز: مستند براي كودك


 

نويسنده: هادي مقدم دوست




 

داستاني درباره مستند براي كودك Come on-Come on (بجنب-بجنب)
 

آخريا رو مجبوري گفتم ويندوز كامپيوترمو عوض كنم و ويندوز ايكس پي نصب كنم. براي درست كردن و پشت هم كردن اون فيلم هايي كه تو ايران از پرنده هاي گنبدها گرفته بودم با مووي ميكر. همين شد كه با يه نصاب برزيلي قاطي شدم. برزيليه گفت با خانواده اش اومده استراليا. يه بچه قبل از مهاجرت داشته و دو تا پسر هم توي استراليا به دنيا آورده تا به حساب اقامتش محكم بشه. پسر شيش ساله ش هم سن پسر من بود. يه پسرش هم سه ساله بود. حرف شد و حرف تو حرف اومد بهش گفتم كه بچه ها به بازي و هم بازي بيشتر از همه چي علاقه دارن. گفتم براي همينه كه حتي بچه هاي خيلي كوچيك هم بازي كامپيوتري رو دوست دارن، چون اين بازي ها يه هم بازي مجازي مجاني مي ده بهشون و ديگه لازم نيست هي از سر و كول مامان باباشون بالا برن و گدايي بازي كنن.
به برزيليه برخورد. فكر كرد منظورم با اونه. اما من فقط مي خواستم درد دل كرده باشم. البته بفهمي نفهمي يه خرده بي شعوري هم كردم. ولي خب چه مي دونستم انقدر اعصابش حساسه. فكر كرد به خاطر اين كه حرف خريدن يه بازي كامپيوتري براي بچه شو زده دارم اينو بهش تيكه مي اندازم. بعد شروع كرد توضيح دادن و انگار مي خواست منو مطمئن كنه كه منم عين تو آدم فرهيخته اي هستم! آخه ديده بود كه من يه كتابخونه خيلي بزرگ دارم. شروع كرد توجيه كردن كه اون بازي كه براي بچه م خريدم نه صحنه هاي غير اخلاقي داره نه خشونت. گفت از اين بازي هاييه كه بچه بايد توي بازي كار كنه و مثلاً پول در بياره و پول جمع كنه كه بعدش با اون پولا زن بگيره و خونه بخره و اثاث بخره. گفت درسته كه من و زنم به بچه ها نمي رسيم اما اول و آخر بايد همينا رو يادشون بديم ديگه. خب اين بازيه ياد مي ده ديگه! بعد با يه حالت افسوسي گفت فقط كاشكي اون كليسايي هم كه تو راه بازي هست فعال بود. اون بازي رو ديده بودم. كليسائه فقط تو پس زمينه بود و برنامه نويس اون بازي كليسا رو تو مسير ترقي اكتيو نكرده بود. برزيليه گفت مادرش هست و اون افكار مذهبي رو به بچه ها ياد مي ده. وقتي اينو گفت ديدم كه نوك انگشت اشاره اش خيلي كوچولو خم شد سمت كامپيوتر من كه داشت فيلم پرنده هاي گنبدا رو از هاي ايت تبديل مي كرد به ديجيتال. گفتم فيلمم براي بچه ها مفيده. اما نگفتم كه من خودم براي مصرف بچه هاي خودم فيلم درست مي كنم. گفتم بچه ها فيلم خيلي دوست دارن. گفت: آره. بعد يه فيلمي كه توي فولدر ماي ويديوي خود ايكس پي هستو نشونم داد. يك بچه چيني خيلي بامزه داره از خودش يه صدايي مثل بابا بابا گفتن در مياره و لاي اسباب بازي ها و سرسره خوشي مي كنه. بعد آخرش هم تو چمن بدو بدو مي كنه. برزيليه گفت پسر سه ساله اش عاشق اين فيلمه. بهش گفتم دفعه ديگه كه اومدي خونواده تو هم بيار، يه نرم افزار ارزون تدوين فيلم و يه كارت كپچر ارزون هم بيار.
بايد فيلم زندگي ماهي قرمزا و ماهي ريزا رو درست كنم تا پسرم نيگا كنه و بفهمه كه آخه بابا ماهي تو دريا يا ماهي تو رودخونه كه جاش تو تُنگ به اين تنگي نيست. ياد اون فيلم داستاني كه رنگاش از كهنگي قرمز شده بود و تو جنوب ايران درستش كرده بودن هم افتاده بودم. يه فكر با حالم كرده بودم كه سر شوقم مي آورد. مي خواستم صداي آهنگ و سرناي معروف موقع سال تحويلو كه پسرم خيلي دوستش داشتو بذارم روي صحنه ماهي هاي كوچيك تو وسعت درون دريا و زير آب، که بفهمه ماهيا دارن تو دريا سالو تحويل مي گيرن. روز قرار برزيليه اومد. خودش و زنش و مادرش و دو تا پسراش. و دخترش هم كه نيومده بود، چون وقتي داشته مژه هاشو فر مي داده مژه هاش سوخته و گفته نميام و مي مونم چت مي كنم. برزيليه ديدم اضافه بر سازمان برام يه برنامه حرفه اي تدوين هم آورده. گفت اين قفلش شكسته س و پولي نيست. گفتم نه آقا قربانت اينا كپي رايت داره ميان مي گيرنمون مي برنمون شب عيدي. يه كارت كپچر هم همون اول نشون داد كه گفتم احتمالاً سرقتيه اما دست دو بود و سرقتي نبود، ولي مفتي افتاد. به حساب مي خواست محبت ما رو جبران كنه. رفتم تو نخ مادر برزيليه. عين مادربزرگاي خودمون بود. ازش فيلم گرفتم كه يه چيزي سر هم كنم اين پسر كوچيكه ما ببينه و انقدر خودشو واسه ماچ دادن به ما لوس نكنه. پيرزنه متخصص ماچ گرفتن از بچه ها بود. با حقه از پسر منم يه ماچ گرفت. برزيليه وقتي فهميد من خودم با فكر خودم برا بچه هام فيلم درست مي كنم گفت نشون بده ببينم. يكي دو تاشو نشونش دادم. ديدم برزيليه رفت تو نخ فيلما، بعد به زبون خودشون بچه ها رو صدا كرد و گفت بيايين ببينين. بچه ها نشستن به فيلم نگاه كردن. مادربزرگه هم نشست تماشا كردن. زن خودم و زن اونم نشسته بودن با هم حرف مي زدن. به زنم گفتم بيا. گفت بده، داره درد دل نداري مي كنه. اونا نيومدن.
من و پسر خودم و مادربزرگه و دو تا پسراي برزيليه و خود برزيليه تماشا مي كرديم. اون فيلم هفت سنگو كه تو ايران پر كرده بودم نشونشون دادم. اون همه چيش خيلي خوب شده. فيلمه هم هيجان داره هم سرعتي شده هم آدم قشنگ بازي رو ياد مي گيره و از قاعده بازي سر در مياره. حتي اه گفتن بچه ها رو هم موقع نخوردن توپ ماهوتي به سنگا، حتي سر رفتن حوصله هاشون ،حتي اين كه توپ ماهوتي رو خيس مي كنن غل مي دن و رد خيسي رو زمين مي افته، حتي نامردي زدن توپ به همديگه، حتي گريه بعد از درد توپ ماهوتي رو هم گذاشته بودم توش و حتي منت كشي و غلط كردم اوني كه محكم زده بود هم تو فيلم بود. تو هفت سنگ واقعاً آدم قلبش مياد تو دهنش، وقتي داره سنگا رو مي چينه رو هم. هر آن ممكنه توپ ماهوتي بخوره تو كمرت. منم قلبم داشت مي اومد تو دهنم، چون فكر مي كردم ممكنه خوششون نياد بگن خب ولش كن بلند شن از سر فيلم. اين طوري خيلي بهم برمي خورد. تو ترس و انقباض بودم كه يهو ديدم دو تا پسر برزيليه (وقتي تو فيلم پسر كوچيكه داشت سنگ ها رو مي چيد و فقط سنگ آخر مونده بود و الانه بود كه پسر بزرگه برسه و با توپ بزنش) بلند شدن و به پسر كوچيكه توي فيلم كه داشت سنگ هفتمو مي ذاشت با فرياد گفتن: كام آن كام آن. كام آن كام آن.
منبع:ماهنامه فيلم نگار، شماره ي 39



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.