ادوار پنج گانه تاريخ ايران بعد از اسلام

تاريخ ايران بعد از اسلام به چند دوره تقسيم مي شود تاريخ عبارت است از تسلسل دوره هاي متناوبي که پشت سر هم مي آيند، نه سلسله هاي حوادث؛ اين دوره هاي مختلف يک تاريخ را براي يک قوم يا يک دين ايجاد مي کنند. تاريخ ايران نيز به همين روش تدريس مي شود. آنچه بايد بدان دقت کرد و جدا از درس است، متد تحقيق تاريخي است.
شنبه، 17 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادوار پنج گانه تاريخ ايران بعد از اسلام

ادوار پنج گانه تاريخ ايران بعد از اسلام
ادوار پنج گانه تاريخ ايران بعد از اسلام


 

نويسنده : دکتر علي شريعتي




 
تاريخ ايران بعد از اسلام به چند دوره تقسيم مي شود تاريخ عبارت است از تسلسل دوره هاي متناوبي که پشت سر هم مي آيند، نه سلسله هاي حوادث؛ اين دوره هاي مختلف يک تاريخ را براي يک قوم يا يک دين ايجاد مي کنند. تاريخ ايران نيز به همين روش تدريس مي شود. آنچه بايد بدان دقت کرد و جدا از درس است، متد تحقيق تاريخي است. براي اينکه يک تاريخ را مطالعه کنيم ابتدا بايد آن را به دوره هاي مختلفي تقسيم کنيم. البته به صورت دقيق نمي توانيم؛ اما به صورت اجمال مي توان قسمت نمود. ايران را چنانچه از اسلام تا حال تقسيم بندي کنيم، شامل: دوره فترت، دوره ناسيوناليسم، دوره حکومت بيگانه، دوره ناسيوناليسم و دوره جديد مي شود.

(1)
 

دوره فترت: سالهايي است که حمله عرب شروع مي شود و ايران در حال جنگ است، يعني دو فرهنگ با يکديگر تصادم پيدا نکرده اند؛ تنها افراد و شمشيرها هستند که با يکديگر مي جنگند، بنابراين در اين دوره مذهب زرتشت در ايران وجود دارد و به آن حمله نشده، زبان و جامع سرجايش است و تنها به حيات و شهر و... حمله شده و حمله نظامي و سياسي است.
در اينجا البته نمي شود گفت حمله سياسي و نظامي بکلي با حمله فکري بيگانه است؛ زيرا شمشيري که عرب مي زد، در کنارش يک دين و طرز تفکر نو وجود داشت و با همين لشکر، فکر تازه و شعارهاي مذهبي و توحيد هم مي آمد؛ مثلاً پس از فتح شهر، همين عرب شمشيرزن نماز جماعت مي کرد.
گروه مبلغين مذهبي به دنبال سربازان وجود ندارد، بلکه همين سرباز که شمشير مي زده، در بازار با مردم صحبت مي کند. بنابراين يکمرتبه طبقه روحانيت مشخص زردشتي متزلزل مي شود و مورد حمله قرار مي گيرد. از اين نظر حمله ايدئولوژيک را نمي توان از حمله نظامي اسلام تفکيک کرد؛ ولي مسلماً شدت حمله ايدئولوژيک بعد از سالهاي آشوب و جنگ و زد و خوردهاي سياسي است. اين دوره فترت بيش از يک قرن طول مي کشد؛ يعني ايران از جنگ نهاوند، زنجير و قادسيه تا قيام ابومسلم در يک دوره بلاتکليفي، بي شکلي و آشوب سير مي کند. اين آشوب، آشوب نظامي و سياسي نيست، بلکه مقصود دوره آشوب فرهنگي است؛ يعني هنوز شکلي به خودش نگرفته است. درست مانند طلوع صبح است که نه روز روشن و نه شب تاريک است، بلکه يک حالت بي شکل و محلول در حال مردن، مردن يک فرهنگ و زادن فرهنگ ديگر است.

(2)
 

دوره ناسيوناليسم: دوره اي است که ثبات و شکل پيدا مي شود. اين دوره اولين دوره شکل گرفتن قوم ايراني (پس از اسلام) است؛ دوره اي است که تيپ تازه به وجود آمده. اين تيپ تازه ايراني مسلمان است، نوع تازه اي که در تاريخ براي اولين بار به وجود مي آيد که شکل مشخص به خودش دارد و داراي بينش خاص مي باشد. يکي از وجوه مشخص اين دوره احساس روح ناسيوناليستي ايران و مليت ايراني است که نه تنها از دوره پيش و دوره هاي بعدي بيشتر است، بلکه از دوره قبل از اسلام نيز بيشتر است؛ زيرا مليت ايراني بيدار شده و مليت وقتي بيدار مي شود که مورد حمله قرار گيرد. يه قول گورويچ: «ملت در موقعي وجود پيدا نمي کند که وجود پيدا کرده. ملت از وقتي به وجود نمي آيد که به وجود مي آيد، بلکه از وقتي به وجود مي آيد که وجودش تهديد به مرگ مي شود!»
مليت يک احساس است و يک عينيت مادي نيست، مثل رفاقت و هم کيشي ،که البته غير از قوم و خويشي است که ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، با برادرمان يا اقوام ديگرمان به نسبتي نزديکي و قرابت داريم و دست خودمان نيست؛ در صورتي که با همکيش خود به ميزاني که شديدتر احساس مي کنيم، همکيش تر هستيم. بنابراين ايجاد بعضي مسائل انساني بستگي به احساس دارد و اگر احساس نکند، وجود نخواهد داشت. اگر ما احساس نکنيم، مليت وجود نخواهد داشت. من وقتي کسي را هموطن خود مي دانم که احساس هموطني در من و او زنده باشد و به ميزاني که قويتر مي شود، اين پيوند هموطني بيشتر مي شود. هرگاه به احساسهاي انساني حمله مي شود، بيشتر قوي مي گردد. در اين دوره بيش از همه وقت احساس مليت در برابر حمله عرب بيدار شده؛ زيرا حمله عرب تنها حمله به حکومت ايران نبوده؛ بلکه حمله اي است که حکومت، مذهب، تاريخ، زبان و هم فرهنگ ايران را کوبيده و به طور کلي حمله اي است که مي خواهد همه چيزش را بگيرد و تغيير دهد. در اينجا افراد بيشتر از هميشه احساس مليت مي نمايند.
بنابراين خودآگاهي ملي مليت را به وجود مي آورد، نه روابط اقتصادي، جغرافيايي، سياسي و شکل ظاهري اجتماعي؛ و ما به ميزاني که خودآگاهي ملي داريم، مليت مان رشد دارد. به طوري که در قرون بعد (ششم و هفتم) مي بينيم که اين خودآگاهي از بين مي رود. به طور مثال ناصر خسرو در سفرنامه اش به هيچ وجه احساس نکرده که کي از مرز ايران خارج يا به آن وارد شده است. از شهرهايي چون بغداد، مکه، اصفهان و... که مي گذرد، احساس مي کند که در يک سرزمين واحد و شهرهاي مختلف آن گردش مي کند. شخصيت خودش و «ما» را تنها وقتي احساس مي کند که در برابر يک مسيحي قرار مي گيرد. در اين حالت احساس مي کند که از مليت خودش بيرون رفته و در برابر يک بيگانه قرار دارد. متوجه نيست که مثلاً اين فرد، ايراني مسلمان و آن شخص، ترک يا عرب مسلمان است. گلستان و بوستان که شرح سفرهاي سعدي است نيز چنين است. نشانه خودآگاهي ملي در قرون دو، سه، چهار نهضت «شعوبيه» (نهضت ناسيوناليست ها) در برابر عرب است، و با اينکه چنين کلمه اي را از آيه قرآن گرفته اند، اما احساس ناسيوناليستي داشته اند و براي استدلال به آيه قرآن توسل جسته اند. در اين دوره است که شاهکارهاي بزرگ ادبي همه حماسي و ناسيوناليستي است. شاهنامه سرايي در اين دوره مد است ويکي از بهترين آنها شاهنامنه فردوسي است که مانده است. اين دوره کوششي براي نگهداري فرهنگ ملي ايران در برابر حمله عرب است که مي خواهد مليت ايران را از بين ببرد. مي بينيم که پادشاهان ايران (حکومتهايي مثل ساماني) نويسندگان و مورخان را جمع مي کنند تا تاريخ و فرهنگ ايران را جمع و احيا نمايند. يکي از اين نمونه ها شاهنامه ابومنصوري است. همان احساسي که در حال حاضر در آفريقا و آسيا در برابر حمله فرهنگ، زبان، بينش و هنر غرب به وجود آمده که مي خواهند مليت خود را حفظ کنند، در آن دوره در بين نويسندگان و ادبا وجود داشت.

(3)
 

اين دوره با استقرار حکومت ترکان خاتمه مي يابد. استقرار حکومت ترکان بر ملت به اين خاطر دوره تازه اي محسوب نمي شود که حکومت عوض شده و سلسله ديگري روي کار آمده (حکومت و سلسله ها را در تاريخ ملاک قرار نمي دهيم)، بلکه به خاطر اين است که ترکان دوره اي را تمام کرده و دوره تازه اي را به وجود آورده و شخصيت تازه اي به جامعه داده اند. اين دوره از غزنويان و سلجوقيان(1) شروع شده و تا صفويه ادامه مي يابد. بنابراين دوره ترکان، تسلط عنصر خارجي است و ملت ايران يک دوره طولاني را مي گذراند (از قرن پنجم تا دهم).

(4)
 

سپس دوره صفويه با حالت خاص خود به وجود مي آيد. نهضت ملي تشيع براي اولين بار در ايران به وجود آمد. نهضت هاي ابومسلم، طاهريان، صفاريان و... را مي توان «مذهبي- ملي» ناميد. نهضت آل بويه داراي مذهب شيعي است؛ اما مذهبي که مي خواهد مرکز خلافت را بغداد قرار داده، يکي از افراد آل علي را به حکومت برساند و ديگر به مليت ايران کاري ندارد، بلکه مي خواهد سني ها را خلع و شيعه ها را روي کار بياورد.
نهضت به معني انگيزش روحي و فکري داراي خصوصياتي است و نهضت صفويه و آنچه به نام صفويه معروف شده و در تاريخ مهر صفويه رويش خورده است، نهضت مليت تشيع يا نهضت ملي- مذهبي است: ايران شيعي. يکي از حوادث سمبليک که خيلي داراي معني است و نماينده اين طرز تفکر است، در زمان شاه عباس به وجود مي آيد، و آن بدين صورت است که روز «عاشورا» با روز «نوروز» يکي مي شود. در اينجا مليت و مذهب با يکديگر تناقض پيدا مي کنند؛ يعني آنچه سمبل مليت است، جشن و آنچه سمبل مذهب است، عزاداري است. چه بايد کرد؟ اگر آل بويه بود، عزا مي گرفت و دغدغه اي هم نداشت.
همچنين اگر نهضت ملي ايراني بود (صفاريان و...) اين روز را جشن مي گرفت؛ اما اين نهضت ايراني- شيعي روز عاشورا را عاشورا و روز بعد (يازدهم محرم) را نوروز گرفتند! اين امر نشان مي دهد که اين نهضت نمي خواهد هيچ يک را (مليت و مذهب) فداي يکديگر کند. اين ايراني گري صفويه، ايراني گري خودآگاهي است که رويش تکيه مي کند و به عنوان يک ملاک و اساس ايدئولوژي و به عنوان يک اصل فکري، مليت را قبول کرده و جزء مظاهر نهضتش مي باشد، نه اينکه جزء صفت و خصوصيات نهضتش باشد. همان طور که به مذهب شيعه تکيه مي کند، با همان اراده و خودآگاهي به مليت تکيه مي کند. تنها وقتي مليت و مذهب با هم به عنوان دو اصل قبول مي شوند، هميشه اصل مقدم مذهب است. اين بسيار شگفت انگيز است که شيعه روز يازدهم محرم را جشن نوروز بگيرد. چنين حوادثي سمبليک مي باشند که کاملاً معني خاص و عميق دارند.
حوادث تاريخي و پديده هاي تاريخي را مورخ علمي (عالم تاريخ) مانند مورخان نقال مطالعه مي کند؛ اما دنبال حوادث تاريخي سمبليک مي گردد. يعني مورخ کسي است که مي داند به دنبال چه واقعيات و اتفاقات و حوادث تاريخي برود که داراي معني سمبليک براي روح تاريخ باشد. اين است که همين مسأله (نوروز و عاشورا) در مقابل حوادث بزرگ و جنگهاي عظيم دوره صفويه ناچيز است؛ اما براي مورخي که از طريق روح تاريخ به چنين حادثه اي نگاه مي کند، از همه جنگها اهميتش بيشتر است؛ زيرا آن جنگها هيچ چيز را نشان نمي دهد و يا اينکه مبهم و کلي است، اما اين مسأله بسيار روشن و دقيق نشان مي دهد که صفويه تا چه ميزان خودآگاهي ملي و مذهبي داشته اند و مردم چگونه شيعه و تا چه حد ملي بوده اند.
بنابراين دوره صفويه از وقتي شروع مي شود که احساس ملي و تشيع با يک گرايش صوفيانه با يکديگر مخلوط مي شوند. احساس صوفيانه در ايران وجود داشته و جزء روح ملت بوده است. غزالي و حافظ با اينکه تصوف مخالفت مي کنند، آثارشان رنگ صوفيانه دارد. در زمان پيش از صفويه منبري ها روي منبرها شرح حال يکي از اقطاب را (ابراهيم ادهم، حلاج، ابوسعيد ابوالخير و...) نقل مي کردند و روضه هايي که مي خواندند، از اين مقوله ها بود. صفويه که آمد، روضه شيعي را جانشين روضه صوفيانه کرد و برخلاف تصوري که از صفويه داريم، صفويه تصوف را ضعيف کردند و تشيع را جانشين آن نمودند.
اين احساس مذهب تشيع و مليت با يک رنگ صوفيانه از اواخر دوره مغول شروع مي شود و در دوره تيموريان مشخص مي شود: مقاومتهاي ملت ايران عليه تيموريان که غالباً شيعي هستند. کساني که عليه [مغول و] تيموريان مي جنگيدند، عبارت بودند از غلاه، سربداريه، مشعشعيه که همه علي اللهي ها هستند (غلاه)، يا شيعه دوازده امامي هستند (سربداريه). مي بينيم در اواخر دوره تيموريان که حکومتي خارجي مي باشد، نهضت شيعي آميخته با سياست و تصوف عليه حکومت به وجود آمده قبل از اينکه شيخ صفي وجود داشته باشد. متأسفانه در تاريخهاي ما درست از رويه مسائل ذکر شده است؛ بنابراين صفويه معلول نهضت تشيع ايراني است، نه اينکه تشيع ايراني معلول نهضت صفويه باشد. مطالعات نشان مي دهد که بيشتر اين نهضت از خراسان بوده است؛ منتها صفويه از شمال غربي برخاسته اند.
کتابهاي قرن نهم حالت خاصي دارند و مبالغه در شخصيت هاي مذهبي را مي رساند و خرافات و تعصب مذهبي فراوان است و کينه ضد تسنن به صورت بسيار قوي به چشم مي خورد. چنين لحن و کتابهايي در قرون 6، 7 و 8 وجود نداشته اند. اين کتابها کاملاً نشان مي دهند که يک فرهنگ تازه در ايران در حال به وجود آمدن است و جامعه شناسي تشخيص مي دهد که يک نهضت متناسب با وضع جامعه به وجود خواهد آمد و اين نهضت، نهضت صفويه بود و اگر صفويه به وجود نمي آمد، به وجود آمدن چنين نهضتي حتمي بود.
نهضت سربداريه، يعني شروع صفويه، و صفويه نهضت شکست خورده ي سربداريه را ادامه دادند. سربداريه در موقعي به وجود آمد که تمام مردم سني هستند و حکومت، حکومت خونخوار مغولي است. و سربداريه با يک زمينه خالي و بدون پايه اجتماعي مي باشد. سربداريه در دهي به نام «باشتين» نزديک سبزوار براي اولين بار با رشادت يک مرد به همکاري مردان ديگر و يک روحاني بيدار و بزرگ به وجود مي آيد و در برابر حکومت مغول مي ايستد و آنها را شکست مي دهند و حکومت وسيعي در دوره اي که هرگز مساعد نيست، در منطقه بزرگي براساس تشيع درست مي کنند. متأسفانه خيانت يکي از افراد اين فرقه (خواجه رشيد) باعث نابود شدن اين نهضت مي شود. سربداريه که براي اولين بار يک حکومت قوي براساس تشيع به وجود آوردند و علناً نيز اعلان کردند که نهضت ما چگونه است.
مطالب فوق نشان مي دهد که «مليت» و «نهضت شيعه» قبل از صفويه بوده که به اتکاي آن عليه حمله خارجي استفاده مي کردند و از اين پايگاه در مقابل خلافت و مغول دفاع کرده و با روحي انقلابي که خاص شيعه بوده، مبارزه کرده است. مذهب شيعه تنها مذهب انقلابي است که تمام رهبرانش يا مقتول و يا مسموم شده و ائمه و عده اي از رهبران که از ياران اين عده بودند، در جنگ با خلفا بودند. اين طرز تفکر با علي(ع) شروع مي شود و با جنگ آشتي ناپذير با خلافت تمام مي شود. اين وجهه اسلام بهترين وجهه است. براي همين تشيع با ظلم مبارزه مي کرد، و به خاطر پايه هاي انقلابي شديد بود که تمام ايده الها را در اين نظر مي يافتند. در ابتدا با تسنن مخالفت مي کردند که تا بني عباس ادامه دارد. و مغول هم که مي آيد، اين مبارزات ادامه دارد. پس ابتدا حمايت جناح محروم از خلافت علي براي مبارزه با اعراب و مغول بود و کليت تشيع و توسل به مذهب شيعه براي مبارزه با حکومت غاصب و ستمگر، قبل از صفويه وجود داشته.
اولين تجلي اين واکنش مبارزه امام حسين(ع) با کفار است که به طرف ايران حرکت مي کند و قيام مختار به خونخواهي امام حسين و همکاري عده اي ايراني با نهضت مختار همه نشان مي دهد که به نسبتي که براي ملت ايران اختناق به وجود مي آورند، تشيع رسوخ مي کند و نهضت صفويه ميوه اي است که اين درخت دارد. بنابراين صفويه يک دوره تازه را با زمينه اي که قبلاً داشته به وجود مي آورد، که بعد مي تواند با دولت عثماني مقابله کند. صفويه يک قدرت معجزه آساي ملي است که با جهان بيني تازه مي تواند هر قدرتي را به خاک برساند؛ ولي با همه اين حرفها ما اين وقايع را منسوب به اسمها مي کنيم، در صورتي که ايمان و شمشيرزنيهاي آن دوره بود که قدرت را به وجود مي آورد.

(5)
 

دوره جديد: دوره صفويه کي تمام مي شود؟ همان طوري که وقت دقيق پايان شب و روز را نمي توان اعلام کرد و پايان جواني و آغاز پيري معلوم نيست، وقت مرگ و زاد فرهنگ نيز معلوم نيست، بلکه به صورت تداخلي و تدريجي است. بنابراين دوره صفويه نيز تمام نشده و نمي توان بين دو دوره مرزي قائل شد. درست است که فتح قسطنطنيه را پايان قرون وسطي و شروع قرون جديد گرفته ام، ولي فرضي است. به اين صورت تاريخهايي که نقل مي کنيم اعتباري است. چنين مرزي بين دوره هاي فرهنگي نيز وجود ندارد و نمي توان گفت از کي روشنفکر شده ايم، مثلاً از ساعت هفت و نیم پريشب! پس اين دوره جديد وقتي شروع مي شود که آثاري از دوره جديد به وجود آمده، مثل ايجاد بانک، چاپخانه، ارتباط با خارج، تأسيس دانشگاه و دبيرستان. تبديل فئوداليسم به بورژوازي به صورت عيني (که در محضر استاد در پاريس به طور ذهني طرح مي شد): موضوع ارباب ده، تأسيس مغازه کوچک و تبديل آن به مغازه بزرگ و بدهکاري ارباب و فرار او از قريه و ماشين شويي در شهر و گسترش وضع زندگي مغازه دار سابق ده به صورت کارخانه دار. تبديل تمدن قديم به تمدن جديد: مثلاً تشکيل جلسات عمومي که با حضور عده اي از علماي مذهبي بود و اينک شرکت يک عده تحصيلکرده هاي علوم جديد به جاي علماي مذهبي سابق و تشکيل جلسات از وجود انتلکتوئل ها (مهندسان، دکترها، ليسانسه ها و غيره). پس مي بينيم چطور روح يک جامعه از بين مي رود و يک جامعه رشد پيدا مي کند. دوره اي که ما هستيم، آغاز دوره جديد با روحيه اروپايي است که در نهايت انحطاط است. قرون جديد در حال توسعه است.

پي نوشت ها :
 

1- اوج دوره تصوف در زمان سلجوقيان است و اصولاً دوره سلجوقيان به دوره خانقاه معروف است.

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.