سلوک اخلاقی شهيد آیت الله سعيدي

منش مهربانانه و اخلاص بي بديل شهيد آیت الله سعيدي، مهم ترين دليل رو آوردن نسل جوان به ايشان و انگيزه بسياري از آنان به ادامه دروس حوزوي در مسير خط امام بود.در اين گفت و گو، اين شيوه مدبرانه بررسي شده است.
چهارشنبه، 21 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سلوک اخلاقی شهيد آیت الله سعيدي

سلوک اخلاقی شهيد آیت الله سعيدي
سلوک اخلاقی شهيد آیت الله سعيدي


 






 

گفتگو با حجت الاسلام سيد هاشم آقا ميري
 

درآمد
 

منش مهربانانه و اخلاص بي بديل شهيد آیت الله سعيدي، مهم ترين دليل رو آوردن نسل جوان به ايشان و انگيزه بسياري از آنان به ادامه دروس حوزوي در مسير خط امام بود.در اين گفت و گو، اين شيوه مدبرانه بررسي شده است.

آغاز آشنايي شما با آيت الله سعيدي چگونه بود؟
 

ما از سال 43،44 با آيت الله سعيدي آشنا شديم.هم محله اي بوديم و به نماز ايشان مي رفتيم.تعريف ايشان را شنيده بوديم. نماز صبح را که مي خواندند،معمولاً صحبت هايي مي کردند.در يکي از اين صحبت ها فرمودند:«اگر مي گوييد طرفدار روحانيت هستيد،پس به حرف روحانيت گوش کنيد.اگر هم نيستيد،کنار برويد تا روحانيت بداند تنهاست،بداند غريب است،بداند مظلوم است...» مردم زدند زير گريه و ما هم گريه کرديم و عشق و علاقه ما به ايشان از آن صبح شروع شد که چنين کلام پر معنا و پر دردي را گفتند.ديگر از آن روز به بعد به صورت مرتب به نماز ايشان مي رفتيم.من آن زمان در بيمارستان بهرامي در دانشکده پزشکي کار مي کردم و بعد هم رفتم بيمارستان هزار تختخوابي.مدتي که گذشت،ايشان از رساله امر به معروف و نهي از منکر از فتاواي حضرت امام،در وقت بين الطلوعين مي گفتند که ما مصر بوديم شرکت کنيم.چون امام و طرفداران ايشان تحت نظر بودند،مردم مي ترسيدند.مرتب هم ساواکي ها مي آمدند به آن مسجد و مي رفتند.مدت کوتاهي که رفتيم،من و يکي از دوستانمان که الآن در آنجا سخنراني مي کند،ولي شخصي است،بين نماز هاي مغرب و عشا به جاي آقاي سعيدي که نمي دانم به چه علتي مسئله گفتن را قطع کردند،اين برنامه را ادامه داديم.ما گاهي هم موقع مسئله گفتن،حرف هاي گوشه داري مي گفتيم،از جمله اينکه يک روز گفتيم هر کس که شراب مي خورد،کافر است و همه فهميدند منظور ما شاهنشاه آريا مهر است و زدند زير خنده.ساواکي ها آنجا بودند و اين حرف ها را گزارش کردند.

چه شد که شما و دوستتان بين نماز مغرب وعشا مسئله مي گفتيد؟پيشنهاد آقاي سعيدي بود؟
 

ما خدمت ايشان گفتيم و ايشان هم پذيرفتند.هر جا هم گير مي کرديم،از ايشان مي پرسيديم و برايمان خيلي جالب بود و از رو هم نمي رفتيم.من هنوز طلبه نشده بودم و کارمند دانشکده پزشکي بودم.يک روز آقاي سعيدي کتاب هايي را چاپ کرده و در بقچه اي گذاشته بودند و به ما فرمودند:«اين را ببر خانه تان و هيچ کس هم نداند.»فقط من و خانمم مي دانستيم و اينها را لاي رختخواب ها پنهان کرده بوديم.کتابي که عليه دستگاه نوشته شده بود و خيلي زير سؤال بود.يکي از دوستان ما که الآنهم با هم فاميل هستيم و با هم رفت و آمد داشتيم،يک روز آمد خانه ما و يکي دو صفحه اي از کتاب را خواند ما هم نتوانستيم جلوي او را بگيريم.من فوراً رفتم و به آقاي سعيدي خبر دادم.خيلي ناراحت شدند و آقازاده هايشان آمدند و کتاب را بردند.
سال 49 بود که آقاي سعيذي به من گفتند:«مطالبي هست.مي تواني ببري کپي کني؟» ما کارمند عالي رتبه بوديم وآن روزي که من اين کار را کردم،جاي مدير مرکز پزشکي پهلوي،کشيک بودم.بيمارستان هزار تخت خوابي مرکز پزشکي بود.همان نامه اي بود که عليه کاپيتولاسيون خطاب به علما نوشته شده بود.ما اين را برديم تايپ کرديم و آورديم داديم.البته ايشان توقعشان اين بود که نامه را پلي کپي کنيم.يک نامه اي را هم خودم با مداد مخصوص استنسيل نوشته بودم و بردم دانشکده تکثير کردم و بر گرداندم.آن روز ها دستگاه پلي کپي به صورت امروز وجود نداشت.دانشجو هاي پلي تکنيک نامه اي عليه شاه نوشته بودند که در اثر پيگيري آن،اين نامه هي هم که براي علما نوشته شده بود،لو رفت.آقاي سعيدي را گرفتند و دو سه روز بعدش هم آمدند و ما را گرفتند.
اين حوادث مصادف بود با رحلت آقاي حکيم.من در آن مجلس قاري قرآن بودم و چندين مرتبه اعلام کردم براي سلامتي آيت الله العظمي خميني صلوات،که آمدند و ما را گرفتند. آن اعلاميه لو رفت و ما را محاکمه کردند.بعد پرونده ايشان را آوردند پيش ما؛چون اعتراف نکرده بوديم،پرسيدند:«اين خط را مي شناسي؟»گفتم؟«بله،خط حاج آقا سعيدي است.»گفتند:«بخوان».خواندم و ديدم آقاي سعيدي همه فعاليت هايش را بروز داده بود که:«بله ما نامه اي به آقاي آقا مير داديم و ايشان هم برد و سي نسخه تايپ کرد و داديم به علما.بعضي ها را فرستاده بوديم،بعضي ها هم مانده بود که لو رفتيم و دستگير شديم.»وقتي اين جور شد،ما هم اعتراف کرديم.گفتند:«تو که گفتي خبر نداشتي چه بود.»گفتم:«عربي بود و ما هم عربي بلد نبوديم و تايپ کرديم.»بالاخره متقاعد شدند که ما عربي نمي دانيم و چهار ماهي در زندان بوديم.
از آنجا که 59 روز محکوم شده بودم،نه 60 روز،دوباره سر کارم برگشتم.آن موقع بود که تصيم گرغتم طلبه شوم.زمان آيت الله سعيدي هم ايشان مرا به آقاي نادري معرفي کرد و ايشلن هم گفت که کنار مدرسه مروي بروم و پالتو بدوزم و از آن موقع به بعد،پالتو مي پوشيدم و ديگر کراوات نمي زدم.ساواکي ها حواسشان جمع ما بود و مي دانستند سياسي هستيم.بعد هم که استعفا کرديم و آمديم و نشستيم درس حوزوي خوانديم.

شما نزد آيت الله سعيدي چه دروسي را آموختيد؟
 

غير از امر به معروف و نهي از منکر که بين الطلوعين درسمي دادند،صرف و نحو را تا بخشي خدمت ايشان خواندم.من بودم و آقائي که اسمشان را فراموش کرده ام و عارف مسلک بود. آقاي شاهرودي هم بود که پليس بود و با همان لباس،بين نمازهاي آقاي سعيدي مي آمد و روضه هم مي خواند و آدم شوخي بود.

موضوع ممنوع المنبر شدن ايشان چه بود؟
 

هنوز يک سال نبود که با ايشان آشنا شده بوديم که ممنوع المنبر شدند.بين دو نماز مغرب و عشا من مسئله مي گفتم.فرداي روز دستگيري،ايشان بلن گو را دست گرفتندو گفتند:«چون ممنوع المنبر هستم، ايستاده صحبت مي کنم.»درباره صهيونيسم و آمريکا صحبت مي کردند و جمعيت زيادي از اطراف و اکناف،از بازار،مسجدهايي مثل هدايت و حتي از شاه عبدالعظيم مي آمدند.يک هفته طول کشيد و آمدند و گفتند:«ايستاده هم صحبت نکن.»فردا شب آقاي سعيدي گفتند:«به ما گفته اند ايستاده هم صحبت نکن.اشکال ندارد،مي نشينيم روي صندلي،صحبت مي کنيم.»يک هفته هم روي صندلي نشستند وصحبت کردند.يک شب آقاي سعيدي گفتند:«به ما گفته اند روي صندلي هم صحبت نکنيد،باشد روي زمين مي نشينيم و صحبت مي کنيم.»مردم هم به اين شوخ طبعي و نکته سنجي مي خنديدند.
خلاصه آقاي سعيدي هر جور که مي توانست حرفش را ميزد.بار آخر که گفتنه بودند:«آقا!هيچ جور صحبت نکنيد.»بعد از نماز،آقاي سعيدي انگار که با همکه مردم دعوا داشته باشند،فرياد زد:«به ما گفته اند آقا!صحبت نکن!ما ممنوع المنبر هستيم!.»و به خانه شان رفتند.يک هفته اي به اين شکل طول کشي،يک شب بعد از نماز،ايشان رو کرد به جمعيت و فرياد زد:«آقا!من نمي توانم حرف نزنم،نمي توانم ساکت بنشينم.تکليف دارم.اين لبا را پوشيده ام که به تکليفم عمل کنم.تکليفم را نمي توانم تعطيل کنم.»و شروع کرد به سخنراني.آمدند در خانه اش ريختند و ايشان را گرفتند و يک ماهي زندان بودند.بعد که از زندان بيرون آمدند،دائماً تحت نظر بودند،به خصوص 15 خرداد که مي شد،هميشه در آنجا يک غائله اي را ايجاد مي کردند،يک بار مي آمدند و بلندگو ها را مي بردند،يک بار آتش سوزي راه مي انداختند،چون آقاي سعيدي به خصوص در اين ايام،واقعه 15 خرداد وجنايات شاه را به اطلاع مردم مي رساند.همچنين از خطر صهيونيسم و فراماسونري که ما نمي دانستيم چه کساني هستند،براي مردم صحبت مي کرد.آرام ننشينيد تا بالاخره به خاطر اطلاعيه اي که عليه کنسرسيوم نوشته بودند،ايشان را گرفتند و به زندان بردند و زهر دادند.وقتي ما به زندان رفتيم،يک آقايي بود به اسم لطفي که کمونيست بود و مي گفت:«من که يک کمونيست هستم،قبول ندارم که يک آيت الله خود کشي کرده باشد»،چون آنها اعلام کرده بودند که سعيدي خودکشي کرده،او مي گفت:«من وقتي به سلولش رفتم،ديدم در کنار يقه قبايش و همين طور روي تشکش و يک دستمال که آنجا بود،آب ريخته و قبل از آن هم او را برده بودند دفتر.بچه ها که از سلول رفته بودند هوا خوري،بعد ها که در بند عمومي رفتيم،گفتند آن روز وقتي آقاي سعيدي از دفتر برگشت،رنگش خيلي پريده بود و بسيار هم نگران بود.به نظر ما به او چاي مسموم داده بودند.»

در اسناد ساواک آمده است که مردم به آقاي ابطحي نامي اعتراض کرده بودند که چرا از آقاي سعيدي حمايت نمي کنيد.آيا از اين ماجرا خاطره اي داريد؟
 

آقاي ابطحي در مسجد نيک عهد که بالاتر از مسجد موسي بن جعفر(علیه السلام) است و از مريدان مرحوم آيت الله گلپايگاني بودند و در مسائل سياسي دخالت نمي کردند.خيلي مرد آرامي بودند.وقتي مردم رفتند و به ايشان اعتراض کردند که چرا از آقاي سعيدي حمايت نمي کنيد،آقاي سعيدي به آنها توپيده بودند که شما حق نداشتيد اين کار را بکنيد و هر کسي وظيفه خودش را خوب مي داند و از آقاي ابطحي دفاع کرده بودند.

با اينکه امام جماعت هاي مساجد اطراف از ايشان حمايتي نمي کردند،علت اين نحوه برخوردشان چه بود؟
 

آقاي سعيدي نمي خواستند بين روحانيون تفرقه بيفتد.در آن زمان عده اي عليه مراجع،به خصوص مرحوم آسيد احمد خوانساري و آقاي شريعتمداري حرف مي زدند و ايشان به شدت حساس بودند که کسي يک وقت عليه مراجع چيزي نگويد و تذکر مي دادند و جلوگيري مي کردند،مثلاً يک نويسنده اي بود به نام محمد که فاميلش يادم نيست،همراه با سيدي به نام رضوي رفته بود منزل ايشان و عليه آسيد احمد خوانساري و آقاي گلپايگاني حرف زده بود.آقاي سعيدي در منزل نبودند.بعد که متوجه شدند،حسابي توپيده بود که:«به چه حقي در منزل من عليه مراجع حرف مي زنيد؟»بنا داشتند که عليه روحانيت و مراجع هيچ حرفي زده نشود.از بس که آدم متديني بودند،مي خواستند همه تصور کنند که اتحاد و اتفاق بين اقشار مختلف روحانيت هست و کسي متوجه نشود که فقط ايشان تنهاست که دارد مبارزه مي کند.

ماجراي آقاي برقعي چه بود؟
 

آقاي برقعي به دعوت ايشان آمد و در مسجد سخنراني کرد.اول عليه صوفيان و دراويش صحبت کرد،بعداً صحبت از امام زمان(عج)شد و مطالبي که خلاف مرام ولايتي بود.عده اي پاي منبر به ايشان اعتراض کردند و هنوز دهه محرم تمام نشده،جوابش کردند و گفتند نياييد و دو نفر ديگر را آوردند که يکي مرحوم ميانجي بود و يکي هم آقاي اصفهاني و اينها شهادت دادند که برقعي با وهابي ها تماس گرفته.به اين مناسبت اعلاميه اي عليه آقاي برقعي نوشتند و من بردم به اداره مان که تکثير کنم.معاون اداره ترسيد نامه را بدهد به خانم تايپيست. گفت ما مداد استنسيل به تو مي دهيم،خودت بنويس و تکثير کن.من اين کار را کردم و دستنوشته آقاي سعيدي را روي کاغذ استنسيل نوشتم و کپي گرفتم و بعد هم هر چه را آن جا بود برداشتم که بعد از من متوجه نشوند که عليه آقاي برقعي چيز نوشتيم.تقريباً 100 برگ پخش کرديم و اين اولين اقدامي بود که نشان مي داد ايشان با وهابي ها تماس گرفته است.بعد ها يک سري جوان هاي داغ بي منطق به طرفداري از او برخاستند،البته جرأت نمي کردند عليه آقاي سعيدي حرفي بزنند.محمدي نامي بود که من پيش او درس خوانده بودم.يک روز آمد مسجد و موقع اذان دادن،اشهد ان علياً ولي الله را نگفت وآقاي سعيدي حسابي به او توپيد و گفت:«چرا در مسجد من اذان بدون علياً ولي الله مي گوئيد؟اين کارها چيست که مي کنيد؟»و او هم رفت و ديگر بر نگشت.بعد هم وهابي شد.در مخابرات کار مي کرد.آدم با سوادي هم بود و پيش آقاي برقعي درس مي خواند.بعد ها شنيديم که برقعي از وهابي ها حقوق مي گيرد تا عليه شيعه ها تبليغ کند و کتابي هم عليه شيعه نوشت و بعد ها هم اعدام شد.

ملاک انتخاب سخنراني توسط آقاي سعيدي چه بود و ايشان معمولاً چه کساني را دعوت مي کردند؟
 

آقاي سعيدي آدم هاي با سوادي را که حرف هاي نويي داشتند، دعوت مي کرد.آن روزها آدم هاي روشنفکر و انقلابي مثل خود ايشان کم پيدا مي شدند.يادم هست سيد عبدالرسول حجازي، برادر سيد عبدالرضاي معدوم را دعوت کردند که آن روز هم آقاي سعيدي را گرفتند و منبر سيد رسول را تعطيل کردند و نجاري را هم که آن روز ها متهم بود که ساواکي است، گرفتند و بعد ها فهميديم که با او دشمني کرده اند و اين حرف را زده اند و عبد الرسول هم نيمه کاره حرفش را رها کرد.آقاي سعيدي مصر بودند که بايد در مسجد من درباره دين تبليغ شود، ولي متأسفانه افرادي مثل برقعي و سيد رسول هم مي آمدند و ايشان مجبور مي شدند جلسات را تعطيل کنند.منبر سيد رسول هشت نه شبي ادامه پيدا کرد، ولي منبر برقعي سه چهار شب بيشتر طول نکشيد و عده اي از ولايتي ها آمدند و گفتند:«شما داري عليه اميرالمؤمنين(علیه السلام) و عليه شيعه حرف مي زني.»و برخورد کردند و آقاي سعيدي گفتند:«آقاي برقعي! ديگر تشريف نياوريد.»از ديگر کساني که دعوت مي کردند، آقاي موسوي همداني بود که که از همدرس هاي آقاي سعيدي و بسيار با سواد بود.مرام آقاي سعيدي اين گونه بود که مي گفت بايد در منبر ها مسئله بگويند.ايشان طلبه اي را دعوت کرده بودند که مسئله نگفت.وقتي آقاي سعيدي پرسيد:«پس چرا مسئله نگفتي؟»گفته بود:«شأن من نيست که مسئله بگويم.»آقاي سعيدي هم ايشان را جواب کرد.

از علماي مبارزي که به مسجد ايشان مي آمدند، کسي را به ياد داريد؟
 

آقاي منتظري بودند که خيلي با آقاي سعيدي دوست بودند.يک روز هم از تهران رفتيم قم و مي خواستيم صبح به ديدنشان برويم که خانمشان گفتند ايشان را گرفته اند و محمد هم فراري است.با آيت الله رباني شيرازي خيلي دوست بودند که ما هم با ايشان رفت وآمد مي کرديم.از آقاي طالقاني خيلي تعريف مي کردند.مرحوم علامه اميني در آن دوران فوت کردو ايشان را بسيار دوست داشت و يادم هست که آقاي سعيدي درباره ايشان سخنراني کرد و به گريه افتاد.مرحوم حاج حسين آقا فندق آبادي بود که از روي منبر افتاد و در شب بيست و يک رمضان از دنيا رفت که از دوستان ايشان بودو گاهي در مسجد ايشان منبر مي رفت.آيت الله خزعلي هم بودند.

خبر شهادت ايشان را چگونه شنيديد؟ شهادت ايشان در زندان چه تأثيري گذاشت؟
 

من در زندان بودم و هشت روز بعد از شهادت ايشان، موقعي که ما را به بند عمومي در زندان قصر بردند، خبر را شنيديم.زنداني ها همه ناراحت بودند.اثر عجيبي داشت و حتي درجه دارها هم ناراحت بودند.

شهادت ايشان بر نهضت چه تأثيري گذاشت؟
 

به عقيده من شهادت ايشان روي جوان هاي مذهبي به شدت تأثير مثبت گذاشت و باعث تحرک بسياري شد، از جمله پسران خودشان تصميم گرفتند طلبه شوند و الآن حقاً مي شود گفت که سواد محمد آقا و حسن آقا از خود مرحوم سعيدي بيشتر است.

به نظر شما علت اهتمام ويژه ايشان به احکام چه بود؟
 

هر چند الآن هم به نظر مي رسد که بسياري از افراد، احکام را نمي دانند، ولي در آن زمان اين مسئله بارزتر بود و ايشان مي خواستند که تکليفشان را به نحو احسن انجام دهند و يکي از شيوه هاي انجام دادن تکاليف، ياد دادن مردم به مردم بود.هدف ايشان احياي دين خدا بود و لا غير.

از خصوصيات اخلاقي ايشان چه چيزي به ياد داريد؟
 

ايشان شوخ طبع بودند و شوخي ها يشان هم پر معنا بود.تند هم که مي شدند مي گفتند از غيرتمندي من است.تند شدنشان هم مورد پسند ما بود.با مردم هم خيلي شيرين برخورد مي کردند.شب به درک واصل شدن يزيد، ايشان به مردم گفتند که سجده بروند و ايشان دعا کند.من از گوشه چشم نگاه کردم و ديدم آقاي سعيدي دارد از مسجد بيرون مي رود.ايشان مي خواست در چنين شبي کمي مردم را بخنداند.يک وقتي من مي خواستم همين کار را با مردم بکنم، ديدم پوست مرا مي کنند و از اين کار گذشتم.ايشان يک جور شيريني داشت که مردم از شوخي هايش خوششان مي آمد.مردم، مخصوصاً خوانساري ها علاقه شديدي به ايشان داشتند، از بس که خوش برخورد و خوش اخلاق بود.خيلي ملاحظه مي کردند که کسي از دست ايشان ناراحت نشود.اگر هم قرار بود امر به معروف و نهي از منکري بکنند، بسيار با حلاوت و کرامت برخورد مي کردند.به مستمندان محل هم بسيار کمک مي کردند.

با اينکه شهيد سعيدي از شاگردان برگزيده امام هستند، علت اينکه سالگرد ايشان بسيار غريبانه برگزار مي شود و کمتر نامي از ايشان هست، به نظر شما چيست؟
 

والله چه عرض کنم؟بايد اين کوتاهي را از بنياد شهيد بپرسيم که چرا اين گونه است.من، تنها هم پرونده اي آقاي سعيدي بودم و اولين بار است که کسي در باره ايشان از من سؤالي مي پرسد.آقا زاده هاي ايشان هم به اندازه توان خودشان مي توانند سالگرد را برگزار کنند.بايد از مسؤلان رده بالا پرسيد که چرا اين گونه است.

شايد دوستان و شاگردان و هم مباحثه اي ها هم کوتاهي کرده باشند.
 

خود من واقعاً تمايل داشتم که جايي از من بخواهند که در باره ايشان صحبت کنم، ولي تا حالا پيش نيامده بود.البته هر وقت که پيش آمده، من از ايشان حرف زدم.

و سخن آخر
 

ايشان خيلي علاقمند بودند که جوان ها را هدايت کنند.و اگر کسي مي گفت که مي خواهد طلبه شود، با حلاوت و شيريني خاصي برخورد مي کردند.خود من اگر برخورد ايشان نبود، هرگز از کارمندي به طرف درس حوزوي نمي رفتم.رفتار خوش آقاي سعيدي بود که مرا به اين سو کشيد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.