بررسي کتاب تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري (3)

يکي ديگر از موارد نقد کتاب آدام متز، ادعاي تأثيرپذيري عزاداري امام حسين‌(ع) از «جمعه آلام» مسيحيت است؛ يعني هر آنچه مسيحيان براي برانگيختن احساسات در روز يادبود مصلوب شدن مسيح برپا مي‌دارند، به تشيع نيز سرايت کرده و در مورد عاشورا تکرار مي‌شود.(1)وي اين ادعا را بدون استدلال و تکيه بر اسناد و مدارک تاريخي و با عدم رعايت اصول و روش تحقيق عالمانه، مطرح کرده است، از ‌اين‌رو،
سه‌شنبه، 27 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسي کتاب تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري (3)

بررسي کتاب تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري (3)
بررسي کتاب تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري (3)


 

نويسندگان: محمد علي توحيدي*
نعمت‌الله صفري‌فروشاني **



 

3 ـ 2 ـ 1 ـ 5. ادعاي تأثيرپذيري مراسم عاشورا از مسيحيت
 

يکي ديگر از موارد نقد کتاب آدام متز، ادعاي تأثيرپذيري عزاداري امام حسين‌(ع) از «جمعه آلام» مسيحيت است؛ يعني هر آنچه مسيحيان براي برانگيختن احساسات در روز يادبود مصلوب شدن مسيح برپا مي‌دارند، به تشيع نيز سرايت کرده و در مورد عاشورا تکرار مي‌شود.(1)وي اين ادعا را بدون استدلال و تکيه بر اسناد و مدارک تاريخي و با عدم رعايت اصول و روش تحقيق عالمانه، مطرح کرده است، از ‌اين‌رو، شايستگي و قابليت نقد و پاسخ علمي و محققانه را ندارد، با وجود اين در خصوص سخافت و بي‌پايه بودن ادعاي مذکور، يادآوري چند نکته لازم به نظر مي‌رسد:
الف ـ گريه و سوگواري بر مظلوميت خامس آل‌عبا حضرت امام حسين‌(ع) محور مراسم عاشورا را تشکيل مي‌دهد که از نظر زماني به دوره حيات رسول خدا‌(ص) باز مي‌گردد، زيرا علاوه بر گزارش‌هاي شيعي، منابع تاريخي و روايي اهل‌سنت به وضوح تأکيد دارند که رسول گرامي اسلام(ص) نخستين عزادار امام حسين‌(ع) بود و ايشان ضمن خبر دادن از شهادت فرزندش حسين‌(ع)، بر مظلوميت وي اشک ريخت و سوگواري کرد.(2)
ب. بعد از شهادت امام حسين‌(ع) طبق گزارش‌هاي موثق تاريخي ـ نخستين عزاداران حسيني، خاندان به اسارت رفته آن حضرت بودند که هنگام عبور از قتلگاه شهيدان کربلا، تحت رهبري زينب کبري(س) به عزاداري پرداختند.(3) عزاداري زن يکي از سربازان کينه‌توز ابن‌سعد به نام خولي بن يزيد ازدي در کوفه و نيز عزاداري زنان و دختراني از خاندان يزيد در شام بر مظلوميت امام‌(ع) و ياران فداکارش،(4)مي‌تواند به‌عنوان برخي از مصاديق عزاداري بر امام‌حسين (ع) ذکر شود. زماني که خبر شهادت امام حسين‌(ع) به ام‌سلمه يکي از همسران پيامبر(ص) رسيد، ايشان از شدت گريه، مدهوش شد.(5) امامان بعد از امام حسين‌(ع) ، همواره عزاداري براي امام حسين‌(ع) را زنده نگه مي‌داشتند، چنان‌كه امام سجاد(ع) که خود در کربلا حضور داشت، هرگاه آب برايشان مي‌آوردند، اشک مبارکشان جاري مي‌‌شد و مي‌فرمود: «چگونه بياشامم در حالي که پسر پيامبر را تشنه کشتند».(6) امام باقر‌(ع) در روز عاشورا، مجلس عزاداري برپا مي‌کرد و به شاعران دستور نوحه سرايي مي‌داد و خود مي‌گريست.(7) در دوران امام صادق‌(ع)‌، چون ماه محرم فرا مي‌رسيد، اندوه در چهره امام نمايان مي‌شد و اشک بر گونه مبارکش جاري بود و در روز عاشورا اندوه ايشان به نهايت مي‌رسيد و پيوسته مي‌گريست.(8) امام کاظم و امام رضا‌(ع) نيز براي امام حسين(ع) مجلس عزاداري بر پا مي‌کردند و گريه امام رضا‌(ع) به حدي بود که پلک‌هاي ايشان مجروح مي‌‌شد.(9) البته به دليل حاکميت خفقان و استبداد سياسي و اجتماعي در دوره امويان و عباسيان، مجالس عزاداري به صورت غير آشکار برگزار مي‌گرديد، اما در دوره آل‌بويه براي نخستين بار، مراسم عزاداري در کوچه و بازار و در ملأ عام انجام شد، به طوري كه در روز عاشورا بازارها بسته مي‌شد، زنان بر سر و صورت مي‌زدند و بر حسين‌(ع) ندبه مي‌کردند.(10) در دوره فاطميان مصر نيز مراسم عزاداري، به صورت دسته، در خيابان‌ها تشکيل مي‌گرديد.(11)
به هر حال، با توجه به گزارش‌هاي تاريخي، عزاداري براي امام حسين‌(ع) از زمان رسول خدا به بعد در ميان مسلمانان و خصوصاً شيعيان وجود داشته ‌است، بنابراين، نمي‌توان ادعا کرد که مراسم عزاداري در ميان شيعيان وجود نداشته و از مسيحيت وارد تشيع شده‌است.
ج ـ اگر در يک بررسي پديدارشناسانه بخواهيم مراسم عزاداري براي امام حسين‌(ع) را با «جمعه آلام» مسيحيت مقايسه كنيم‌ ـ قطع نظر از تفاوت حقيقت و ماهيت هردو ـ ميان آن دو در شکل و آثار ظاهري نيز همانندي و همگوني وجود ندارد، زيرا در مسيحيت صرفاً هنگام مصلوب شدن حضرت مسيح، گريه و ماتم گروهي از تماشاچيان گزارش شده ‌است،(12) اما بعد از آن، خبري از گريه و عزاداري در مسيحيت نيست، بلکه به برگزاري مراسم «عشاي رباني» يا شام آخر حيات مسيح و تقسيم نان و شراب مقدس، بسنده مي‌کنند.(13)

3 ـ 2 ـ 1 ـ 6. اعتقاد شيعيان بر زنده بودن امام حسين‌(ع)
 

آدام متز به شيعيان نسبت داده است که به زنده ‌بودن امام حسين‌(ع) اعتقاد دارند و آنان مي‌پندارند که حسين‌(ع) کشته نشده، بلکه همانند عيسي بن مريم، در مورد او نيز امر بر مردم مشتبه شده ‌است. وي براي اين ادعا به کتاب علل الشرايع ابن‌بابويه قمي استناد جسته ‌است(14). اين ادعا در بخش نقادي اسناد کتاب تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، در اين نوشتار، نقد و بررسي شده، اما به دليل ارتباط آن با اشکالات محتوايي، در اين‌ بخش نيز قابل ذکر است. به هر حال، نگارنده، اين اسطور، در کتاب علل الشرايع چنين چيزي مشاهده نكرد، لکن در صفحه 225 حديثي از امام صادق‌(ع) نقل شده که برگردان فارسي آن چنين است:
ادعا کنندگان چنين امري (زنده بودن امام حسين(ع))، از شيعيان ما نيستند و ما از آنها بيزاريم و چنين کساني سخنان پيامبر(ص)، امام علي و ساير ائمه‌(ع) را درباره شهادت حسين(ع) تکذيب کرده‌اند.(15)

3 ـ 2 ـ 1 ـ 7. نسبت لقب «بتول» به مريم مادر عيسي
 

يکي از مواردي که آدام متز در فصل بحث از فرقه‌هاي شيعي مطرح ساخته، لقب «بتول» است. وي ادعا دارد که بسياري از ويژگي‌ها و خصوصيات مريم مادر عيسي را شيعيان به فاطمه دختر پيامبر اسلام نسبت مي‌دهند، از جمله لقب «بتول» که در اصل مال مريم است و شيعيان آن را به فاطمه اطلاق مي‌کنند و در معناي بتول گفته‌اند: «زني است که هرگز خون نبيند و حايض نشود، زيرا از دختر پيغمبر حيض ناپسند است».(16) آدام متز در خصوص ويژگي‌هاي حضرت مريم و فاطمه زهرا‌(س)، به کلي‌گويي بسنده کرده و صرفاً به لقب «بتول» تصريح كرده ‌است، وي براي اثبات، يا توجيه ادعاي خويش، هيچ نوع سند و مدرکي، به دست نمي‌دهد. بديهي است که ادعاي بدون دليل، ره به جايي نمي‌برد و قابليت نقد و بررسي علمي را نيز ندارد، با وجود اين، براي آشکار‌سازي بطلان اين ادعا بايد گفت که اولا: هرچند در متون و منابع اهل‌سنت، لقب «بتول»، به مريم نسبت داده ‌شده و دليل نام‌گذاري مريم به بتول، انقطاع وي از ازدواج و همسر گزيني ذکر شده‌است، لکن همان منابع، بتول را يکي از القاب و اسامي فاطمه زهرا‌(س) شمرده‌اند(17). بنابراين، انتساب لقب «بتول» به فاطمه زهرا، به شيعيان اختصاص ندارد و اهل‌سنت نيز بدان، اعتقاد دارند. ثانياً: در مورد دليل نام‌گذاري فاطمه‌(س) به بتول، در منابع شيعه و سني، سه وجه ذکر شده ‌است: وجه اول، علو و برتري فاطمه‌(س) در مقايسه با زنان عالم در فضيلت، عفت، تدين وحسب و نسب،(18) وجه دوم، انقطاع فاطمه‌(س) از دنيا و توجه حضرتش به سوي خداوند است(19) و سوم، پاکي و طهارت دختر پيامبر(ص) از حيض و نفاس.(20) اما آدام متز تنها از وجه سوم، آگاهي يافته و به آن مورد اشاره كرده‌است.

3ـ2ـ1ـ8. ادعاي تأثيرپذيري تشيع از مکتب کلامي معتزله
 

يکي از مهم‌ترين ‌ادعاهاي نويسنده درباره تشيع، تأثيرپذيري آن از مکتب کلامي معتزله است. بنا به ادعاي وي شيعه از نظر عقايد و روش کلامي، وارث معتزله بوده و در قرن چهارم هجري، مکتب کلامي خاصي نداشته ‌است.(21) ادعاي تأثير‌پذيري تشيع از معتزله، منحصر به آدام متز نيست، بلكه بعد از خياط معتزلي(م300ق)، ابن‌تيميه پيشواي فرقه‌گرايي، با اتهام عقيده تجسيم، به متقدمين شيعه، آنها را از کساني شمرده که تحت تأثير آراي کلامي معتزله قرار گرفته‌اند.(22)از متأخران نيز احمدامين مصري بر اين طبل کوبيده و شيعه را متأثر از معتزله دانسته ‌است(23) . اگر خاورشناساني، چون مکدرموت و آدام متز، ادعاي تأثيرپذيري شيعه را از معتزله مطرح مي‌کنند، در واقع تکرار سخنان مغرضانه افراد متعصب و نويسندگان فرقه‌گرا درميان مسلمانان است. به گفته هانري‌کوربن، بي‌توجهي و بي‌دقتي‌هاي شرق‌شناسان، با جهل و تعصب افراد فرقه‌گرا از پيروان اسلام اهل‌سنت، درباره مسائل حقيقي تشيع، هماهنگي کامل قرار دارد.(24)
رديه تفصيلي ادعاي تأثير‌پذيري کلام شيعه، از مکتب معتزله، نياز به مجال ديگر دارد، اما در اينجا، چند نكته، لازم است يادآوري شود:
الف‌ـ وجود مباحث کلامي و فلسفي سنگين در سخنان امامان شيعه، حکايت از استقلال تفکر کلامي شيعي دارد. صرف نظر از نهج‌البلاغه و احاديث ساير ائمه‌(ع)، صحيفه سجاديه امام سجاد‌(ع)، مملو از مسائل دشوار و پيچيده کلامي است، مانند توصيف‌ناپذيري خداوند،(25) عدم امکان رؤيت خدا،(26) فراتر بودن ذات خداوند از اوهام و ادراک بشر،(27) غير متناهي بودن حقيقت خداوندي،(28) نفي صفات جسمي و بشري از خداوند،(29) ازلي و ابدي بودن خدا و توحيد خداوند متعال.(30)
ب‌ـ اختلافات کلامي شيعه و معتزله در گزاره‌هاي اساسي و بنيادي بر کسي پوشيده نيست كه بعضي از آنها عبارت‌اند از: شيعه وجود امام را در هر زمان، واجب مي‌داند، اما معتزله چنين اعتقادي ندارد؛(31) شيعه بر انتصاب علي بن‌ ابي‌طالب‌(ع)، به سمت جانشيني بلا فصل پيامبر(ص) به شدت باورمند است، در حالي که معتزله برخلاف آن، عقيده دارد؛(32) به عقيده شيعه، عصمت امام، لازم و ضروري است، لکن معتزله عصمت امام را لازم نمي‌دانند؛(33) از ديدگاه شيعه، قاسطين و ناكثين، گمراه و ملعونند، زيرا آنان در برابر امام زمانشان مرتکب عصيان شده و خروج کرده‌اند، اما معتزله، قاسطين و ناكثين را مستحق لعنت و گمراهي نمي‌دانند.(34) بديهي است که اختلافات اساسي و بنيادي، با وام‌‌دهي و تأثير‌گذاري هستي‌بخش، ناسازگار است.
ج‌ـ مناظر‌ه‌هاي بزرگان تشيع با رهبران فرقه معتزله و نگارش رديه از سوي هر کدام عليه يکديگر، حکايت از عدم صحت تأثيرگذاري معتزله بر شيعه دارد. از دوره‌هاي نخستين شکل‌گيري معتزله، تشيع در برابر آن، موضعي کاملاً انتقادي گرفت. مناظره‌هاي هشام بن حکم با عمرو بن عبيد،(35) نمونه‌‌اي از مواضع انتقادي تشيع در برابر معتزله است. نگارش کتاب‌هاي رديه بر فرقه معتزله از سوي متکلمان شيعي در سده‌هاي دوم و سوم هجري، نشان‌دهنده وجود پويا و مستقل مکتب کلامي تشيع پيش از قرن چهارم هجري، است. برخي از اين کتاب‌ها عبارت است‌ از:
1ـ مجالسه مع ابي علي الجبائي بالاهواز، تأليف ابوسهل نوبختي (م‌311ق)؛(36)
2ـ کتاب الرد علي المعتزله، تأليف ابومحمد هشام بن الحکم کوفي (م‌199ق)؛(37)
3ـ کتاب الرد علي المعتزله في امامه المفضول، تأليف ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان جبلي کوفي، معروف به مؤمن الطاق؛(38)
4ـ کتاب النقض علي الاسکافي، تأليف فضل بن شاذان نيشابوري (م‌260ق)؛(39)
5ـ کتاب الرد علي من قال بامامه المفضول، تأليف ابومحمد هشام بن حکم.(40)
جالب تر از همه، برهان‌هايي است که آدام متز براي ادعاي تأثير‌پذيري شيعه از فرقه کلامي معتزله يادآور شده ‌است:
شيعيان زيدي، سند مذهب معتزلي را از طريق واصل بن عطا به محمد بن حنفيه و از او به علي بن ابي طالب مي رساندند....، از دلايل وجود رابطه استوار بين شيعه و معتزله آنکه، قادر خليفه به سال408ق گفت‌وگو و بحث در اعتزال و رافضي‌گري و عقايد خلاف اسلام را يکجا قدغن کرد. گذشته از اين، شيوه ابن‌بابويه قمي بزرگترين عالم شيعه در قرن چهارم در کتاب علل الشرايع يادآور طريقه علماي معتزلي است که از علت هر چيز کاوش مي‌کردند، و نيز در مذاهب شيعه، مانند معتزله جايي براي انواع زندقه وجود داشت.(41)
دلائل و شواهدي که از سوي نويسنده براي ادعاي تأثيرپذيري شيعه از معتزله اقامه شده، مبتني بر روش تحقيق تاريخي و عالمانه نيست و بيشتر بر محور تشابهات جزئي و معيارهاي غير منطقي، دور مي‌زند که به روش غير صحيحِ نويسنده، برگشت دارد. از اين رو، بطلان استدلال مذکور نيازمند توضيح نيست، با وجود اين، چند نكته در اين خصوص قابل ذکر است:
اولاً: اتصال مذهب معتزله به علي بن ابي‌طالب‌(ع)، دليل بر تأثيرپذيري و هويت‌يابي معتزله از شيعه است و نه عکس آن، ثانياً: فرقه زيديه، پس از رسول خدا(ص)، علي بن ابي‌طالب‌(ع) را امام مفترض‌الطاعه مي‌دانند و سپس به امامت حسنين‌(ع) و هر کسي که از نسل آن دو امام باشد و دعوت و قيام خويش را آشکار سازد، اعتقاد دارند. ابوالجارود از رهبران زيديه، مخالفان علي‌(ع) و کساني را که بر او پيشي گرفته‌اند، کافر خوانده ‌است. البته از ميان شعبه‌هاي زيديه، فرقه «بتريه» بر خلافت شيخين صحّه مي‌گذارد و تقدم مفضول بر فاضل را جايز مي‌شمارد،(42) لکن گرايش فرقه بتريه به برخي از گزاره‌هاي مکتب اعتزال، مستلزم تأثيرپذيري و پيروي همه گروه‌هاي شيعي از فرقه معتزله نيست، ثالثاً: ميان سياست مذهبي قادر خليفه عباسي و تساوي فرقه‌هاي مورد تحريم و يا تأثيرپذيري آنها از همديگر، هيچ‌گونه رابطه علي و معلولي وجود ندارد، رابعاً: بنا به شواهد تاريخي، خردگرايي، ويژگي مکتب تشيع بوده که به فرقه معتزله سرايت کرده ‌است،(43) نه اينکه عالمان خردگراي شيعي، همانند ابن‌بابويه قمي از دانشمندان معتزلي تأثير پذيرفته باشند.

3ـ2ـ1ـ9. ناديده انگاشتن حضور فقهي و حديثي تشيع
 

از کاستي‌هاي ديگر کتاب آدام متز، ناديده انگاشتن حضور حديثي و فقهي تشيع در قرن چهارم هجري است. نويسنده در فصل‌هاي سيزدهم و چهاردهم کتاب، به گزارش و توصيف علوم ديني و مذاهب فقهي پرداخته و با بيان مسلک کلامي معتزله، اشاعره و اهل‌حديث، مذاهب فقهي رايج در آن دوره را به بحث نشسته و حتي مذهب بائده داوديه(44) را از قلم نينداخته ‌است، اما با وجود گزارش تاريخي مبني بر رواج مذهب فقهي تشيع در آن زمان،(45) کوچک‌ترين اشاره‌اي به آن ندارد. با توجه به گسترش حاکميت سياسي شيعيان در قرن چهارم و ايجاد فضاي باز فرهنگي و سياسي به نفع آنان، رواج مذهب فقهي و شکل‌گيري مکتب اصولي شيعه، دور از ذهن نيست، چنان‌كه ابومحمد حسن بن علي، معروف به ابن ابي‌عقيل نعماني، کتاب مهم المستمسک بحبل آل‌الرسول را در فقه شيعه تأليف کرد(46) و سپس ابن‌جنيد اسکافي و شيخ مفيد، قدم‌هاي اساسي را در اين زمينه برداشتند.
نويسنده با بررسي محدثان مسلمان در قرن چهارم هجري، ابوالحسن دارقطني (م386ق) و حاکم نيشابوري (م405ق) را بزرگ‌ترين محدثان آن دوره برمي‌شمارد،(47) اما به رغم حضور محدث نامدار شيعه، جناب شيخ صدوق در قرن چهارم و ابوجعفر محمد بن يعقوب کليني در اوايل اين سده، از محدثان شيعه نام نبرده ‌است.

پي نوشت ها :
 

*دانشجوي دكتري تاريخ اسلام جامعه المصطفي العالميه
** استاديار جامعه المصطفي العالميه
1.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص80.
2.سبط ابن‌جوزي، تذکره الخواص، ص250؛ ابن‌حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج2، ص300؛ حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج4، ص440؛ ابن‌اعثم کوفي، الفتوح، ج4، ص323-324.
3. محمدبن‌جريز طبري، تاريخ طبري، ج5، ص455-456.
4.همان.
5. ابن کثير، بدايه و نهايه، ج6، ص231.
6. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص145.
7. همان، ج45، ص207.
8. سيدمحسن امين عاملي، امام حسن و امام حسين(ع)، ص143.
9.محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص284.
10.ابن جوزي، المنتظم، ج7، ص15.
11.احمدبن‌علي‌مقريزي، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار، ج2، ص289.
12.ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج3، ترجمهحميد عنايت و علي اصغر سروش، ص673.
13.توماس ميشل، کلام مسيحي، ترجمه؛ حسين توفيقي، ص96-97.
14.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص80.
15. شيخ صدوق، علل الشرايع، ص227.
16. آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص80.
17. الزبيدي الحنفي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج14، ص40؛ ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص43.
18. همان.
19. همان.
20. احمدبن‌علي بغدادي، تاريخ بغداد، ج12، ص331.
21.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري،ج1، ص78ـ79.
22.ابن‌تيميه، منهاج السنه النبويه، ج1، ص29ـ30.
23.احمد امين، ضحي الاسلام، ج3، ص268.
24.هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه جواد طباطبايي، ص40ـ 41.
25.صحيفه سجاديه، دعاهاي اول، سي و يکم و سي و دوم.
26.همان، دعاهاي پنجم، سي ودوم و چهل وهفتم.
27.همان، دعاهاي سي و دوم و چهل و هفتم.
28.همان، دعاهاي سي ودوم، چهل ششم و چهل و هفتم.
29.همان، دعاهاي چهل و هفتم و پنجا و دوم.
30.همان، دعاهاي اول و سي و دوم.
31. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص47.
32.همان.
33.همان، ص48.
34.همان، ص49.
35.محمد‌بن‌يعقوب کليني، اصول کافي، ج1، ص169ـ170.
36.شيخ طوسي، فهرست، ص49؛ حسن انصاري، دايره المعارف بزرگ اسلامي، مدخل ابوسهل نوبختي، ص582.
37.احمد بن علي نجاشي، رجال نجاشي، ص433.
38.ابن نديم، الفهرست، ص219.
39.احمدبن علي نجاشي، رجال نجاشي، ص307.
40. محمدبن‌ اسحاق بن‌نديم، الفهرست، ص218.
41.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگزلو، ج1، ص79.
42.ابو حاتم رازي، گرايش‌ها و مذاهب اسلامي در سه قرن نخست هجري، ترجمه علي آقانوري، ص141ـ 143.
43. سيدمرتضي، امالي، ج1، ص162ـ 163.
44.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص239ـ240.
45.محمدبن احمد مقدسي، احسن التقاسيم، ص37.
46.سيدحسن صدر، تأسيس الشيعه، ص303.
47.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص222.
 

منبع: نشريه تاريخ در آينه پژوهش شماره 26



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط