نقش آفرينى عاشورا در رويدادهاى سياسى اجتماعى قرن نخست (1)
نقشآفرينى عاشورا در رويدادهاى سياسى اجتماعى قرن نخست
برانگيختگى روحى و انقلاب عليه خود، بروز اخلاق متعالى در جامعه وطرداخلاق تسليمپذيرى و يأس، پيامدهاى مثبت قيام حسينى در جان افرادمىباشد.واز حيث سياسى و اجتماعى، بازتاب سريع قيام امام حسين(ع)، وقوعقيامهاو حركتهاى متعددى در شهرهاى اسلامى بود كه اوضاع نظام خلافت واركانحكومت اموى را متزلزل كرد. نويسنده در اين مقاله سعى كرده است بارويكردى تاريخى اين حوادث را در قرن نخست پس از شهادت امام حسين(ع) تبييننمايد. وى ابتدا به اعتراض زيد ابنارقم در مجلس ابنزياد و نقش بسيار سازنده كارواناسيران بهويژه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) در گسترش و استمرار نهضتحسينى پرداخته، سپس قيام عبدالله بن عفيف ازدى، قيام مردم مدينه، قيام توابين ومختار در كوفه را به عنوان حركتهاى متأثر از نهضت امام حسين(ع) مورد بررسى قرارداده است.
مقدمه
اين قيام در نوع خود از نظر خلق حماسههاى بىبديل و نمايش هنرهاى جاودانه انسانى وظهور كمالات معنوى و تبليغ عملى رسالت الهى، بىهمتاست. جلوههاى ويژه بسيار وپيامهاى ناب فراوان دارد و تفسير بارزى است از انديشه متعالى حقيقتگرا در برابر تفكرمصلحتانديشانه و دنياگرايانه، تقابل دينمحورى با حكومتخواهى و سياستزدگى وقدرتطلبى، رويارويى رهبرى دينى با ملوكيت و اشرافيت قبيلگى و امارت دنيوى (عرفى).
پيامدهاى روحى و اخلاقى نهضت عاشورا
1. برانگيختگى روحى و انقلاب عليه خود
2. بروز اخلاق متعالى در جامعه
3. برانگيختن روحيه مبارزهجويى و طرد اخلاق تسليمپذيرى و يأسآفرينى در ميان مسلمانان
در جامعه آنروز بر مردم اخلاق شكست و نااميدى حاكم بود. خلق و خوى منفى، ترس ويأس در ميان آنان رواج داشت. امام حسين(ع) كوشش كرد تا اين اخلاق منفى وشكستپذيرانه را دگرگون سازد.او بر آن بود تا اخلاق جديد را در چشم امت و در وجدان وضمير او جايگزين كند تا از اين شكست روحى كه به آن تن داده بود رهايى يابد. از اين روامام همه نيرو و امكانات خويش را براى مبارزه تجهيز نمود و نه تنها خويش بلكه همه يارانو فرزندان و اهلبيت خود را در اين راه فدا كرد تا راه را بر اخلاقيات شكست بربندد. بدينسان، امام با برنامهاى شگفتآور و دقيق، اراده و وجدان امت شكستخورده را به او بازگردانيد و اخلاق شكستخوردگى را از ساحت او طرد نمود.
در اثر اين قيام، بنياد كاخ ظلم واژگون گرديد و اسلام تجديد حيات يافت و رونقى در دينپديد آمد. اين كار را امام(ع) بدين صورت انجام داد كه با حركات قهرمانانه خود شخصيتمعنوى مسلمانان را بيدار و احياء كرد، به آنان حس استغناء و بىنيازى و درس بردبارى در شدايد داد و در آنها حماسهاى را كه مرده بود زنده كرد. احساس بردگى و اسارتى را كه ازاواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه بر روح جامعه اسلامى حكمفرما بود، تضعيف كرد وترس را فروريخت و به اجتماع اسلامى شخصيت داد؛ زيرا امويان شخصيت اسلامى را درميان مسلمانان از بين بردند.
امام حسين(ع) به عنوان يك مصلح توانست در ملت اسلام حماسه و غيرت ايجادكند،حميت و شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و با شهادت خويش در پيكره امتاسلامى،خونى را به جوشش آورد كه در رونق دوباره اسلام تأثيرگذار باشد. او باروشهاىخاصتبليغى خود در طول مبارزه و قيام توانست پيام اسلام را به بهترين وجهىبهمردمبرساند و پس از شهادت وى، كاروان اسيران، حضرت على بنالحسين(ع)وحضرتزينب(س) بهترين مبلّغ پيام او شدند كه در آگاهى بخشى جامعه آن روز بسيارمؤثر بود.
[1]
«شيخ علائلى» با ذكر عظمتهاى امام حسين(ع) كه در كربلا به خوبى به نمايش گذاشتهشد مانند: عظمت پايبندى به اصول (بعد اعتقادى)، عظمت صراحت در گفتار (بعد عملى)،عظمت قاطعيت در عمل، عظمت زيربار ظلم نرفتن، عظمت قهرمانى و عظمت كوچكشمردن مشكلات، درسهاى پر افتخارى را براى قيام او ذكر مىكند.
[2] به اعتقاد وى، امامحسين(ع) اگرچه مصائب بس دردناك و تلخ ديد اما درسى افتخارآميز، آموزشى پر فضيلتو والا و انسانيتى بزرگ، يادى جاودان، و منزلت و مقامى بس بلند در نزد خداوند و مردم بهجاى گذاشت. او به ما آموخت كه چگونه گوهر انسانى خويش را نگه داريم و به خودآگاهىبرسيم و چگونه در دفاع از كرامت خويش تا رسيدن به هدف از پاى ننشينيم و چگونه در راهانديشه مقدس خويش عمل كنيم و چگونه يك رهبر اهل عمل را ارادهاى استوار و برّندهوسازشناپذير و كوبنده بايسته است. حسين(ع) بهترين نمونه خودآگاهى استوخودآگاهى را آن چنان كه شايسته آن است به ما آموخت. او عالىترين نمونه پاسدارى ازكرامت انسانى و دفاع از آن و جانبازى در راه آن را به ما نشان داد زيرا نعمت كرامت، در نظرآزادگان با ارزشتر از نعمت وجود است. امام حسين(ع) به ما نمونه ارائه مىدهد كهچگونهبه عقايد مقدّس خود و هدف عمومى خدمت كرد. او نمونه درخشانى از رهبرمبارزى را بهما نشان مىدهد كه چون در ميدان حق و باطل به پيكار فرو مىروند و جز باپيروز گردانيدنحق يا فدا شدن در راه آن، از ميدان برنمىگردند.
تحولات سياسى و اجتماعى
1. واكنشهاى فردى هواخواهان شيعى امام حسين(ع) به صورت اعتراض يا درگيرى
2. مبارزات و فعاليتهاى وابستگان و منسوبان امام حسين(ع)، (بنىهاشم) و علويانعليه نظام اموى
3. قيامها و نهضتهاى گسترده مردمى به خونخواهى امام حسين(ع) و مبارزه باحكومت اموى
4. شورشها و حركتهايى كه مدعيان قدرت در عرصه سياسى موجود به منظوردستاندازى بر حكومت، و در نزاع قدرت برپا كردند .
5. عمليات متعدد خوارج در عراق كه در نتيجه تزلزل حكومت اموى، گسترش يافت.
در اين قيامها انگيزههاى متفاوتى از: انگيزه دينى و اخلاقى و رضايت حقتعالى،خونخواهى از قاتلان امام حسين(ع)، دفاع از خاندان رسولالله(ص) و حقانيت آنها،سرنگونى حكومت اموى، رسيدن به حكومت و قدرت و... وجود داشت. بنابراين مىتوانآنها را به قيامهاى: مذهبى، سياسى و سياسى - مذهبى تقسيم كرد.
قيامها و شورشهاى گستردهاى كه در قلمرو خلافت اسلامى (در عراق، حجاز و شام) رخداد تحولاتى را در عرصه سياسى و اجتماعى پديدآورد كه نتيجه آن عبارت بود از:
1. ضعف و تزلزل در اركان حكومت اموى و منفورشدن امويان نزد مردم
2. شكلگيرى دستهبندىهاى قبايلى در عرصه زورآزمايى قدرت
3. رشد حركتهاى انقلابىگرى شيعى و مبارزه علويان با نظام اموى
4. تزلزل انديشه سياسى تبعيت محض از خليفه
5. محبوبيتيافتن خاندان على(ع) و رويكردى دوباره به پذيرش رهبرى آنان.
در واقع فاجعه هولناك كربلا و شهادت حسين بن على(ع) و يارانش و به اسارت رفتن
خاندان نبوت و افشاگرىهاى سفيران انقلاب - امام على بن حسين(ع) و حضرت زينب(س)- در كوفه و شام، موجب بيدارى مردم شهرهاى مختلف و پى بردن به عمق جناياتبنىاميهگرديد. در اثر اين قيام، ماهيت واقعى حكومت سفيانيان براى مردم حقيقتطلبآشكار شد. بسيارى از مردم دريافتند كه ماهيت اين حكومت نه از نظر شكل و بنيان آن، و نهاز نظر شيوه زمامدارى و اجراى قوانين و دستگاه قضاوت بر اساس اسلام نبوده بلكه ماهيتىغير اسلامى دارد.
قيام عاشورا موجب در هم شكسته شدن چارچوب ساختگى دينى كه امويان وحاميانشان تسلّط خود را بر آن استوار ساخته بودند، شد و روح بىدينى جاهليت را كه روشحكومت يزيد بود رسوا ساخت، در نتيجه نقش خلفا به عنوان حاميان اسلام زير سؤال رفتو دينداران واقعى خلفا را نقطه مقابل و مخالف اسلام قرار دادند.
رفتار سياسى دستگاه خلافت در برابر اين حركتها، پس از تسلط بر اوضاع نابسامانداخلى و رفع مشكلات، در اعمال سياستهاى زير متجلّى شد:
1. شدت يافتن سياست فشار و سركوب به ويژه بر عناصر مبارز شيعى به عنوان يكى ازنيروهاى تهديد كننده پايههاى اقتدار خلفا ،
2. سركوب خشونتآميز شورشها و هتك حرمت به مقدّسات و ارتكاب رفتارهاى نارواو غير اسلامى در برخورد با قيام كنندگان .
3. گماشتن حكام خشن، سختگير و سفّاك بر نواحى شورشخيز به ويژه عراق به منظورمهار كردن مردم و جلوگيرى از وقوع شورشها.
اينگونه سياستهاى خشن و سركوبگرانه، براى شيعه پيامدهايى را به دنبال داشتازجمله:
1. تغيير شيوه مبارزه ائمه شيعه از حركتهاى جهادى به نهضت گسترده فكرى و فرهنگى
ائمه شيعه با اين روش به فقه شيعه نظام بخشيدند و روند مبارزه مكتبى را با استفاده ازابزار «تقيه» حفظ نمودند، مانند استفاده امام سجاد(ع) از دعا و نيايش و حفظ و احياى خاطرهشهيدان كربلا، و نهضت عظيم فرهنگى امام باقر(ع) و امام صادق(ع). البته اين به معناىفروخوابيدن مبارزات علويان و طالبيين و عناصر انقلابى شيعى عليه نظام اموى نمىباشد كهاين مبارزات در خلال حكومت امويان همچنان ادامه داشت.
2. مهاجرت برخى از شيعيان عرب (كوفى) به ايران در اثر كشتارها و فشارهايى كه بر آنها
اعمال مىشد، كه خود موجب راه يافتن انديشه شيعى به شهر قم واز آنجا به ديگر نقاط شد.
3. رشد ادبيات حماسى و انقلابى شيعه
شاعران بزرگى با بهره جستن از حماسه عاشورا، اين ادبحماسى را پروراندند. اين ادبيات ضمن حفظ ياد و خاطره نهضتعاشورا و نشر پيام آن و بزرگداشت و تكريم اهلبيت و پيشوايانشيعه، روح مبارزه را عليه حكام ستمگر برافروخته نگاهمىداشت و در تحريك مردم به خيزش عليه بيدادگرىها مؤثربود. ابوالاسود دئلى، كثيّرعَزّه، فرزدق، كميت بن زيد اسدى، سيدحميرى، منصور نَمِرّى، ديك الجن، دعبل خزاعى، ابن رومى،حِمّانى عَلَوى،
[4] و ديگران در زمره اين شاعرانند.
همچنين، ضرورت حفظ خاطره قيام امام حسين(ع) و اهدافاو موجب پديد آمدن ادب مديحهسرايى و ظهور چهرههاىبرجستهاى در اين نوع شعر، و برپايى مجالس فضايل ومناقبخوانى، روضهخوانى و شمايلگردانى و هنر نمايشى تعزيهدر ميان شيعيان گرديد كه تا به امروز نيز در قالب هيئتهاىمذهبى نمودار است .
اينك به تبيين اجمالى تحولات سياسى و اجتماعى متأثر ازنهضت عاشورا خواهيمپرداخت .
1. اعتراض زيدبن ارقم
از جمله فريادهاى اعتراضى كه پس از واقعه كربلا عليهنماينده يزيد در كوفه بلند شد از زيد بن ارقم انصارى بود. وىهنگامى كه ديد ابنزياد در مجلسى مملو از چهرههاى سرشناسشهر، بزرگان نظام حكومتى، فرماندهان نظامى و هيأتهاىنمايندگى قبايل مختلف و...كه در كوفه براى نمايش قدرت وپيروزى خود آراسته بود، با چوب بر دندانهاى مبارك حسين(ع)
مىزند، گفت:
«به خدا قسم ديدم دو لب رسولالله(ص) بر اين دو لب بود و برآن بوسه مىزد». آنگاه گريست و از نزد او برفت. وى به مردممىگفت: «پسر فاطمه(س) را كشتيد و پسر مرجانه را امارتداديد تا نيكان شما را بكشد و اشرار شما را برده كند. به ذلترضا داديد، پس ملعون باد كسى كه به خوارى رضايت دهد».
[5]
برخى منابع حكايت مىكنند كه ابنزياد، زيد را مخاطب قرارداده و گفت:
«خداى چشمان تو را گريان بدارد، به خدا سوگند كه اگرپيرمردى فرتوت و نادان نبودى و عقلت زايل نشده بود گردنت رامىزدم».
[6]
از جمله كسان ديگرى كه عمل زياد را در آن مجلس تقبيح كردانس بن مالك است كه خود يكى از راويان قضيه مىباشد. اومىگويد: هنگامى كه عبيداللهبن زياد سر بريده حسين(ع) را درمقابل داشت، دندانهايش را با چوبدستى مىكوبيد و مىگفت كه:چه زيبا بوده است. من به او گفتم: «به خدا سوگند كه اين عملت راتقبيح مىكنم چرا كه خود ديدم اين لبها را كه تو مىكوبى رسولخدا آن را مىبوسيد».
[7]
2. افشاگرىها و پيام رسانىهاى بازماندگان واقعه
پس از شهادت امام حسين(ع) در دهم محرم سال شصت ويكم هجرى، دشمنان زن و فرزندان او و بازماندگان شهداى كربلارا اسير و به كوفه و از آنجا به شام بردند. و ادامه رسالت كاروانهجرت و جهاد و شهادت امام حسين(ع) بر دوش كاروان اسيرانبه پيشوايى على بن الحسين(ع) و حضرت زينب(س) قرار گرفتو آن دو بزرگوار توانستند پيام خونين عاشوراييان را به شهرهاىاسلامى آن روز برسانند و مردم را به فجايع حكومت يزيد وامويان آگاه سازند.
سخنرانى حضرت زينب (يا ام كلثوم) در كوفه و سرزنش آن مردم، آنها را دگرگون كرد تاجايى كه مردم دست بر هم مىزدند و گريه مىكردند. حضرت زينب با خطبه خود و جوابهاىكوبندهاى كه به ابنزياد داد، او را در كاخ خود در كوفه رسوا نمود. وقتى اسرا را به كاخ ابنزيادآوردند، او خطاب به زينب گفت: خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و نشان داد كه آنچهمىگفتيد دروغى بيش نبود.
حضرت زينب(س) گفت:
«سپاس سزاوار خدايى است كه ما را به محمد گرامى داشت. جز فاسق دروغ نمىگويد، جزبدكاره رسوا نمىشود و آن ما نيستيم؛ ديگرانند».
ابنزياد گفت: ديدى خدا با برادرت چه كرد؟
حضرت زينب در جواب گفت:
«از خدا جز خوبى نديدم. برادرم و ياران او به راهى رفتند كه خدا مىخواست. آنان شهادت باافتخار را برگزيدند و بدين نعمت رسيدند اما تو پسر زياد، خود را براى پاسخ آنچه كردىآمادهكن».
[8]
همچنين در اثر سخنان كوبنده حضرت زينب(س) در شام، يزيد در مركز حكومت خوددر پيش ديدگان مردم رسوا شد. وقتى يزيد با عصا به دندانهاى امام حسين(ع) مىزد ومىگفت:«كاش بزرگان من كه در بدر كشته شدند مىبودند و به من دست مريزاد مىگفتند ومىديدند كه انتقام آنها را از اولاد احمد گرفتهام»،
[9] حضرت زينب خطاب به او سخنانى برزبان راند كه تاثير عميقى بر مردم شام گذاشت و در دگرگونى اوضاع عليه يزيد مؤثر بود:
«....يزيد پندارى اكنون كه زمين و آسمان بر ما تنگ است، و چون اسيران شهر به شهرمانمىبرند، در پيشگاه خدا ما را ننگ است؟ و ترا بزرگوارى و آنچه كردى نشانه سالارى؟ بهخود مىبالى و از كرده خويش خوشحالى؛ كه جهان تو را به كام است و كارهايت به نظام؟ نهچنين است، اين شادى، تو را عزاست و اين مهلت براى تو بلاست....
اى پسر آزادشدگان، اين آيينداد است كه زنان و كنيزانت را در پرده نشانى و دخترانپيغمبر را از اين سو بدان سو برانى؟ حريم حرمتشان شكسته و نفسهايشان در سينه بسته،نژند بر پشت شتران و شتربانان آنان، دشمنان..... با چوبدستى به دندان جگرگوشه پيغمبرمىزنى؟ و جاى كشتگانت را در بدر خالى مىكنى؟ كه كاش بودند و مرا مىستودند. آنچه راكردى، خرد مىشمارى؟ و خود را بىگناه مىپندارى؟ چرا شاد نباشى؟ كه دل ما را خستى و
از رنج سوزش درون رستى و آنچه ريختى خون جوانان عبدالمطلب بود، ستارگان زمين وفرزندان رسول رب العالمين. و به زودى بر آنان خواهى درآمد، در پيشگاه خداوند متعال ودوست خواهىداشت كه كاش كور بودى و لال... .
خدايا حق ما را بستان و كسانى را كه بر ما ستم كردند، به كيفر رسان. يزيد! به خدا جزپوست خود را ندريدى و جز گوشت خويش را نبريدى و به زودى و ناخواسته بر رسولخدا در مىآيى. روزى كه خويشان و كسان او در بهشت غنودهاند و خدايشان در كنار همآورده است و از بيم و پريشانى آسودهاند.
0000 به زودى آن كه تو را بر اين مسند نشانده و گردن مسلمانان را زير فرمان تو كشانده،خواهد دانست كه زيانكار كيست و خوار و بىمايه چه كسى است. در آن روز داور، خدا ودادخواه، مصطفى و گواه بر تو، دست و پاهاست. اما اى دشمن و دشمنزاده خدا، من هماكنون تو را خوار مىدارم و سرزنش تو را به چيزى نمىشمارم... اين دست جنايت است كهبه خون ما مىآلايند و گوشت ماست كه زير دندان مىخايند و پيكر پاك شهيدان است كهگرگان بيابان از هم مىربايند.... تو پسر مرجانه را به فرياد مىخوانى و او از تو يارىمىخواهد. با يارانت در كنار ميزان ايستاده، چون سگان بر آنان بانگ مىزنى و آنان به روى توبانگ مىزنند و مىبينى نيكوترين توشهاى كه معاويه براى تو ساخت، كشتن فرزندان پيغمبربود كه گردنت انداخت. به خدا، كه جز از خدا نمىترسم و جز به او شكوه نمىبرم، هرحيلهاى دارى به كار بر و از هر كوششى كه توانى، دست مدار و دست دشمنى از آستين برآر،كه به خدا اين عار به روزگار ز تو شسته نشود....»
[10]
بنا به نقل مقاتل و تواريخ، سخنانى نيز بين امام سجاد(ع) و يزيد رد و بدل شد. سخنانامامبه ويژه بر منبر شام در جمع مردم،
[11] و نيز روشنگرىهايى كه در برابر رفتار برخى ازشاميان نمود
[12] موجب آگاهى مردم از اصل واقعه و نگرانى و بيم يزيد از عاقبت فاجعهاى كهانجام داده گرديد. شاميان دريافتند كسانى كه با چنان وضع فجيعى در عراق كشته شدند،شورشى و خارج از دين نبودند. آنان خاندان كسى هستند كه يزيد به نام وى بر مسلمانانحكومت مىكند. امام سجاد(ع) در خطبه خود در حضور يزيد ابتدا به تفصيل، خود وخاندانش را به مردم مىشناساند.
«... من پسر مكه و منايم، من پسر زمزم و صفايم، من پسر محمد مصطفايم.... مردم، خداىتعالى ما اهلبيت را نيك آزمود، رستگارى، عدالت و پرهيزگارى را در ما نهاد و رايت گمراهى و هلاكت را به دشمنان ما داد. ما را به شش خصلت برترى و بر ديگر مردمانسرورى داد. بردبارى و دانش، دلاورى و بخشش را به ما ارزانى فرمود، و دل مؤمنان راجايگاه دوستى و منزلت ما نمود. آمدوشد فرشتگان در خانه ما و فرود آمدنگاه قرآنآستانهماست...». پس از آن كه مؤذن در اذان گفت: اشهد ان محمداً رسولالله ، امام سجاد(ع)رو به يزيد كرد و گفت: «يزيد! محمد جد توست يا جد من؟ اگر گويى جد توست دروغگفتهاى و اگر گويى جد من است، چرا پدرم را كشتى؟ و زنان او را اسير گرفتى؟» سپسفرمود:«مردم! آيا ميان شما كسى هست كه پدر و جدش رسول خدا باشد؟» كه به يكباره شيوناز مردم برخاست.
[13]
اين سخنان و پيشامدهاى متعاقب آن علاوه بر آگاهى مردم (چه در كوفه و چه در شام) باعمق فاجعه و بر ملا شدن ماهيت حكومت يزيد، سبب شد كه يزيد به دلجويى از بازماندگانامام حسين(ع) برخيزد و آنان را بيش از اين در دمشق نگاه ندارد و گويند حتى يزيد دستورداد كه جاى مناسبترى براى اسرا فراهم گردد. به نقل طبرى، يزيد على بن الحسين را طلبيد وگفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را. اگر من با حسين بودم هر چه از من مىخواست مىدادم وبه هر صورت بود مرگ را از او باز مىداشتم هر چند به بهاى نابودى بعض فرزندانم باشد.ليكن چنانكه مىبينى قضاى خدا چنين خواست! به من نامه بنويس هر چه مىخواهى انجاممىشود.
[14] از اين پس چندان كه امام در شام بود به هنگام ناهار و شام او را نزدخودمىخواند.
[15] بلاذرى نوشته است به على بن الحسين گفت: «اگر دوست دارى نزدمابمان هر چه بخواهى به تو مىدهيم اما او رفتن به مدينه را اختيار كرد و يزيد وى را بهمدينهفرستاد.»
[16]
امام سجاد(ع) پس از بازگشت به مدينه نيز فعاليتهاى خود را به شكلى ديگر ادامه داد. اوبا كنارهگيرى از حركتهاى تند و مسلحانه موجود به دليل حساسيت نظام اموى نسبت به وى وماهيت برخى از رهبران اين حركتها، به مبارزهاى آرام و اثربخش در قالب زنده نگهداشتن يادو خاطره قيام عاشورا، تبيين معارف اسلامى در قالب دعا و نيايش، بيان فضايل اهلبيتپيامبر(ص) و تداوم امامت و رهبرى شيعيان راستين، دست زد. او در نيايشهاى خود باتكرار صلوات و تحيت بر محمد و آل محمد(ص) نظام صالح و حكومت حق را به يادهامىآورد. ياد مربيان و رهبران عدالت و فداكاران را در جامعه زنده نگاه مىداشت و در جهتكوبيدن باطل و يارى حق و نگهبانى از اسلام، از خداوند توفيق طلب مىكرد. او همچنين كمك و هدايت گمراهان، رسيدگى به ناتوانان، ياد بىپناهان و پناه دادن به آنان را سرلوحهبرنامهها و نيايشهاى خود قرار داد و بدين ترتيب، اخلاق نيك و شيوه تربيت فرزند صالحدر اجتماع فاسد و مبارزه با اسراف را به مشتاقان مىآموخت .
برخورد و مبارزه با علماى دربارى، مراقبت بر جريان امور قضايى و مسائل داخلىجامعه اسلامى، بزرگداشت شعر و ارج نهادن به شاعران متعهد و متدين و..... هر يكنمونهاى از كوششهاى حضرت سجاد(ع) در راستاى پاسدارى از حق در دوران امامت خودمىباشد. رساله حقوق آن حضرت يادگارى ديگر از تعاليم تربيتى و اخلاقى او است و روشىديگر از مبارزه وى با نظامِ فاسد و مفاسد عصر خويش را نشان مىدهد.
[17]
پينوشتها:
[1]. دراينباره ر.ك: عادل اديب، زندگانى تحليلى پيشوايان ما ائمه دوازدهگانه، ترجمه اسدالله مبشرى،چاپ چهارم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى 1365، صص 153-146. عبدالكريم هاشمىنژاد. درسى كهحسين(ع) به انسانها آموخت، چاپ دهم، تهران، انتشارات فراهانى، بىتا. مرتضى مطهرى، حماسهحسينى، ج 3، چاپ يازدهم، تهران: انتشارات صدرا، 1370.
[2]. ر.ك: عبدالله علايلى، برترين هدف در برترين نهاد (پرتوى از زندگى امام حسين(ع))، ترجمه محمدمهدى جعفرى، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371، صص130-123.
[3]. همان، صص 130 - 133.
[4]. در باره زندگى و مبارزات اين شاعران ر.ك: صادق آيينهوند، ادبيات انقلاب در شيعه، ج 1، تهران: دفترنشر فرهنگ اسلامى، 1359.
[5]. محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى يا تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 7، چاپ دوم،تهران: انتشارات اساطير: 1362، ص 3066. سبط بن الجوزى، تذكرة الخواص، بيروت: مؤسسه اهلالبيت،1401ق، ص 231. عزالدين على بن اثير، كامل، ج 5، ترجمه عباس خليلى، تهران، انتشارات علمى، بىتا،ص 193.
[6]. محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج 2 (دو جلد در يك مجلد) ترجمه هاشم رسولىمحلاتى، تهران: انتشارات علميه اسلاميه، 1346، ص 119. كامل ابناثير، ج 5 ، ص 193. احمد بن يحيىالبلاذرى، انساب الاشراف، حققه و علق عليه محمدباقر المحمودى، الجزء الثالث، بيروت: دارالتعارفللمطبوعات، 1397 ه'.ق، ص 207.
[7]. ابن عساكر، تاريخ، ج 12، ص 24. به نقل از: اسدحيدر، ترجمه مع الحسين فى نهضته، چاپ دوم، تهران:مؤسسه انتشارات طور، 1372، ص 319.
[8]. تاريخ طبرى، ج 7، ص 3067. محمد بن على ابناعثم كوفى، الفتوح، بيروت: دارالكتب العلميه، br>1406> ق. ج3، ص 142.
شهاب الدين احمد نويرى، نهايةالارب، ترجمه محمود مهدوى، تهران: انتشارات اميركبير، 1365، ج 7،ص 200.
خوارزمى، مقتل الحسين، نجف: مكتبة مفيد، بى تا، ج 2، ص 42. ابى مخنف، وقعة الطف، قم: مؤسسة النشرالاسلامى، 1367، ص 262. ارشاد، ج 2، صص 119 - 120.
[9]. الفتوح، ج 3، ص 151-150. تذكرةالخواص، ص 261. سيد بن طاووس، لهوف، ص 181-180. ابنشهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 14. شذرات الذهب، ج 1، ص 69.
[10]. خوارزمى، مقتل الحسين، ج 2، صص 64 - 66. اللهوف، صص 81 - 79. ابن طيفور، كتاب بلاغاتالنساء، بيروت: دارالنهضة الحديثه، 1379ق .صص35 - 36. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 45، صص133 - 135. ترجمه سيدجعفر شهيدى، زندگانى فاطمه زهرا(ع)، چاپ پنجم، تهران: دفتر نشر فرهنگاسلامى، 1364، صص 256 - 260.
نمونه ديگرى از برخورد حضرت زينب(س) با يزيد آن گاه است كه مردى از اهل شام از يزيد خواست كهفاطمه دختر امام حسين(ع) را به او ببخشد. حضرت زينب(س) به آن مرد گفت تو و يزيد چنين حقىنداريد. يزيد با خشم فرياد زد: تو دروغ مىگويى به خدا سوگند، من اين حق را دارم و اگر بخواهم انجاممىدهم. زينب(س) گفت: به خدا سوگند دروغ مىگويى، كه خداوند چنين حقى را براى تو قرار نداده، مگراينكه از دين ما بيرون شده و آيين ديگرى گرفته باشى. يزيد كه سخت خشمگين شده بود و ناسزا مىگفتگفت: به من چنين پاسخ مىدهى؟ پدر و برادر تو از دين خارج شدند. زينب(س) گفت: در پناه دين خدا و بهواسطه آيين پدر و برادر من، تو و جدت رهنمون شديد. يزيد گفت: اى دشمن خدا دروغ مىگويى؟ زينبگفت: تو اميرى، با تكيه بر قدرت خود ناسزا مىگويى». (تاريخ طبرى، ج 7، ص 3073. ارشاد، ج 2، صص125 - 126.) نهاية الارب، ج 7، ص 204. وقعة الطف، ص 272-271، اللهوف، ص 80-79).
[11]. در باره تفصيل اين سخنان ر.ك: تاريخ طبرى، ج7، صص 3078-3072. ابن عبدربه، العقدالفريد، ج5،بيروت: داراحياء التراث العربى، 1409ق، ص 123. كامل ابناثير، ج5، صص200 - 201. ابوالفرجاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ترجمه رسولى محلاتى و غفارى، چاپ دوم، ص 123.
[12]. نمونهاى از گفتگوى مرد شامى با حضرت على بن الحسين(ع) و استدلالهاى امام در پاسخ او در: مقتلخوارزمى، ج 2، صص61 - 62. اللهوف سيد بن طاووس، ص 74. در باره خطبه امام سجاد(ع) در كوفه،ر.ك: اللهوف، صص67 - 66 و در باره سخنان او با ابنزياد ر.ك: بلاذرى، انساب الاشراف ج 3، ص 207 ومقتل خوارزمى، ج 2، صص43 - 42. كامل ابناثير ج 5، ص 195.
[13]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 186. مقتل خوارزمى، ج 2، صص 69 - 71. و اندكى د ر: مقاتلالطالبيين، ص 124. مجلسى، بحارالانوار، ج 45، ص 129. اسدحيدر، ترجمه مع الحسين فى نهضته،صص368 - 379. الفتوح ابناعثم، ج 3، ص 154 و 155.
[14]. تاريخ طبرى، ج 7، صص3075-3074. ارشاد، ج 2، ص 126. كامل ابناثير، ج5، ص 202.
[15]. تاريخ طبرى، ج7، ص 3074.
[16]. انساب الاشراف، ص 217 و مقتل خوارزمى، ج 2 ص 74. در خود شام افراد ديگرى نيز رفتار يزيد رامورد سرزنش قرار دادند و بر او ايراد گرفتند. يكى از ياران پيامبر خدا(ص) به نام ابوبرزه اسلمى هنگامى كهديد يزيد با چوب خيزران بر دندانهاى حسين(ع) مىزند، گفت: اى يزيد واى بر تو، لب و دندان كسى راچوب مىزنى كه پيامبر(ص) آن لب و دندانها را مىبوسيد و مىگفت: شما سرور جوانان بهشت هستيد.خداوند قاتل شما را بكشد و لعنت كند و جهنم را كه بد جايگاه و سرانجامى است، بهره آنان سازد. اى يزيد،روز قيامت تو را مىآورند، در حالى كه عبيدالله بن زياد پشتوانه و شفيع توست و حسين(ع) را مىآورند ومحمد(ص) شفيع اوست. يزيد برافروخته و عصبى شد و فرمان داد كه ابوبرزه را از مجلس اخراج كنند.(الفتوح، ج 3، ص 150. انساب الاشراف، ج 3 ص 216. تاريخ طبرى، ج 7، ص 3079. كامل ابناثير، ج 5 ص198) على بن حسين مسعودى، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 2، تهران: بنگاهترجمه و نشر كتاب، 1347، ص 65. در شام حتى مردم در مسجد جامع به گريه افتادند و با واقعيتها آشناشدند حتى صداى گريه و عزادارى خانواده يزيد نيز بلند شده بود تاريخ طبرى، ج 7، ص 3079)
[17]. جهت آشنايى با تحليلى دراينباره ر.ك: محمدرضا حكيمى، امام در عينيت جامعه، چاپ پنجم، تهران:دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1365، صص 23 - 43. جعفر شهيدى، زندگانى على بن الحسين(ع)، چاپدوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1366، صص 193 - 107. محمد نصيرى (رضى)، تاريخ تحليلىاسلام ، چاپ دوم، قم: دفتر نشر و پخش معارف، 1379، صص 151 - 152. عادل اديب، زندگانى تحليلىپيشوايان ما، صص 159-154.
/ج