گفت و گو با فيلمنامه نويس مجموعه تلوزیونی «ريحانه»

آرش قادري متولد 1350 نگارش فيلمنامه تله فيلم هاي حباب، بيوه سياه،‌ گريز، قدغن را برعهده داشته كه با همكاري هدايت فيلم آنها را كارگرداني نيز كرده است. دو فيلم روي خط قرمز و شكلات تلخ از ديگر پروسه هايي است كه به نويسندگي و كارگرداني او در آستانه توليد است و مجموعه تلوزيوني پاي پياده به كارگرداني اصغر توسلي و تهيه كنندگي بهروز مفيد را نيز در مرحله پيش توليد دارد. بخش هايي از مجموعه تلوزيوني چراغ جادو و سكوت نيز به نگارش او روي آنتن رفته است. با او به بهانه نگارش فيلمنامه مجموعه تلوزيوني ريحانه به گفت و گو نشسته ايم.
سه‌شنبه، 15 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفت و گو با فيلمنامه نويس مجموعه تلوزیونی «ريحانه»

 گفت و گو با فيلمنامه نويس مجموعه تلوزيوين «ريحانه»
گفت و گو با فيلمنامه نويس مجموعه تلوزيوين «ريحانه»


 

نويسنده: نغمه خدابخش




 

اطلاعات سوخته ندادم
 

آرش قادري متولد 1350 نگارش فيلمنامه تله فيلم هاي حباب، بيوه سياه،‌ گريز، قدغن را برعهده داشته كه با همكاري هدايت فيلم آنها را كارگرداني نيز كرده است. دو فيلم روي خط قرمز و شكلات تلخ از ديگر پروسه هايي است كه به نويسندگي و كارگرداني او در آستانه توليد است و مجموعه تلوزيوني پاي پياده به كارگرداني اصغر توسلي و تهيه كنندگي بهروز مفيد را نيز در مرحله پيش توليد دارد. بخش هايي از مجموعه تلوزيوني چراغ جادو و سكوت نيز به نگارش او روي آنتن رفته است. با او به بهانه نگارش فيلمنامه مجموعه تلوزيوني ريحانه به گفت و گو نشسته ايم.

ايده اوليه ريحانه از چه موقع و چطور آمد؟
 

زمستان 82 طرحي از طرف تهيه كننده فيلم و سريال به من پيشنهاد شد. «يكي بود، يكي نبود دختري بود كه يك فرش داشت و با آن فرش مي خواست پدر و مادرش را پيدا كند.» قرار بود از اين طرح يك سريال 26 قسمتي دربيايد. من از اوايل فروردين 83 تا شهريور همان سال مشغول نگارش اين مجموعه بودم. قصه را دوست داشتم و فرصتي به من مي داد تا نگاه جديدي به يك داستان زنانه داشته باشم. قرار نيست زن ها در اين قصه سيني دست بگيرند و خيار پوست بكنند، بلكه بايد اكتيو تر باشند. نكته ديگر آن كه من با فلاش بك ميانه خوبي نداشتم، اما در اين قصه لازم بود كه از اين تكنيك استفاده كنيم. اين داستان از نگاه دو آدم روايت مي شود. بايد ترفندي به كار مي بردم كه اطلاعات سوخته تكرار نشوند. در نهايت 1200 صفحه قطعي داشتم و الان مي بينم كه نسبت به آن چيزي كه فكر مي كردم قوي تر شده است.

براي اين نوع روايت كه داستاني از جانب چند نفر گفته مي شود آيا از منبع خاصي الهام گرفتيد؟ مثلاً كتاب نيمه غايب كه تقريباً همين اتفاق در آن مي افتد.
 

نه، من آن كتاب را نخواندم و منبع خاصي براي الهام گيري نداشتم. اگر هم بوده چيزهايي بوده كه در ذهنم داشتم. ولي در كل، جنس روايت اين شيوه را مي طلبد.

در تلفيق روايت ها چگنه تعليق را حفظ مي كرديد؟ مشكل نبود؟
 

مشكل بودنش فقط از آن جهت بود كه نمي خواستم اطلاعات سوخته به تماشاگر بدهم. متأسفانه اين اتفاق در تلوزيون خيلي هم روتين شده. ما تلاشمان را كرديم كه اتفاق جديدي بيفتد. هدف جلوگيري از جلو افتادن مخاطب از داستان بود. در واقع قرار بود از وقتي كه اين دو نيمه كنار هم هستند نقشه كامل بشود، يعني اين دو دختر بايد كنار هم سجاده هايشان را پهن مي كردند. در صورتي كه در اجرا شما شاهد دو قاليچه كامل هستيد. اگر آن اتفاق مي افتاد خيلي جذاب تر بود. يك آدم نيمي از يك قاليچه را دارد و حالا به دنبال نيمه ديگر آن است. وقتي يك قاليچه كامل است لنگه ديگرش به چه درد مي خورد؟ اين، وقتي ارزش داشت كه نيمه گمشده كامل كننده اين نيمه بود. اما متأسفانه تهيه كننده به دلايل خاص خودشان با اين نظر موافقت نكردند.

هنگام نگارش چقدر با كارگردان (سيروس مقدم) هم فكري داشتيد؟
 

در آن زمان سيروس مقدم اصلاً‌ نبود و زماني آمد كه من بازنويسي نهايي را هم تمام كرده بودم. بعد از پايان فيلمنامه، به دوستاني كه بعضاً در سينما و يا تلوزيون بودند پيشنهاد داده شده بود كه به سرانجامي نرسيد. در يكي از جلسات كه من مشغول تعريف قصه بودم، به طور اتفاقي سيروس مقدم نيز آمده بود. با شنيدن قصه، ايشان تمايل خود را براي ساخت اين مجموعه اعلام كرد و همان شب قراردادش را نوشت و از فرداي آن روز اين پروژه درگير پيش توليد شد.

آيا زمان فيلم برداري، فيلمنامه تغييري كرد؟
 

خيلي كم، تا اين قسمت كه پخش شده شايد فقط يك سكانس بوده كه توسط سيروس مقدم بسط داده شده كه آن حتماً با توجه به شرايط مختلف صورت گرفته. اما مقدم بيش از آن چيزي كه من انتظار داشتم به اصل قصه وفادار بوده است.

آيا سيروس مقدم در مورد گفت و گوها اعمال نظري داشت؟ چون معمولاً او در كارهايش نوع خاصي از گفت و گو را به كار مي برد؟
 

تا اينجا تنها يكي دو جمله شنيدم كه من ننوشته بودم. يكي گفت و گويي از افشين صابري كه مي گويد من متخصص كامپيوتر، فلسفه و زبان شناسي هستم، كه من واژه زبان شناسي را نداشتم ديگري در سكانس بازجويي محمود كه بيانيه اي صادر مي شود در مورد نسلي كه انقلاب كرده و ... اين بخش در فيلمنامه من نبوده و من هرگز بيانيه اي در فيلمنامه هايم صادر نمي كنم.

در مورد قصه، روايتي است كه از زبان دو نفر بازگو مي شود...
 

فعلاً دو نفر.
طوبي قصه را روايت مي كند ولي زماني كه ريحانه به مادرش مي رسد روايت از زبان آسيه گفته مي شود و ما چيزهايي مي بينيم كه طوبي از آنها بي خبر بوده. ولي در بعضي جاها همان چيزي را كه طوبي گفته آسيه نيز تكرار مي كند و تنها چيزي كه تغيير مي كند جاي دوربين است يا به عبارت ديگر شخص راوي. نمونه اش سكانس سفره عقد و آسيه و همين طور خبر شهادت رضا.
حرف شما را قبول دارم. در روايت آسيه بيشترين تمركز فيلمنامه جايي است كه او از كمد، وسايلي مانند هفت تير و اعلاميه را هنگام عقد برمي دارد و پنهان مي كند. اگر در تصوير تأكيدي روي اين مسئله بوده مربوط به كارگردان است. ولي اگر اهمالي وجود داشته بخشي از آن مي تواند به من مربوط شود. ممكن است اين بخش در فيلمنامه هم تكراري باشد، ولي من خيلي سعي كردم كه اطلاعات تكراري به مخاطب ندهم. فيلمنامه قصه دختري است كه عاشق پسري مي شود. مشكلي پيش مي آيد و نمي تواند به او برسد. بعد مشكل حل مي شود. آن دو به هم مي رسند، اما پسر در اثر يك اتفاق كشته مي شود. تمام. حالا يك بار ديگر آسيه بايد اين قصه را تعريف كند. براي پرهيز از تكرار من بايد يك چاشني پيدا مي كردم كه مخاطب جذب آن چاشني بشود وگرنه تماشاگر ميداند كه رضا شهيد شده. سكانس هاي عاطفي بين رضا و آسيه كه از ديد طوبي پنهان بود روايت آسيه را جذاب مي كند. زماني كه رضا چمدانش را برمي دارد كه برود،‌آسيه به او مي گويد «تو حق نداري بري و با من اين كار رو بكني. تو بايد بموني و زجر كشيدن منو ببيني.»‌ اين درخواست بزرگي نيست ولي تلخ است. اين مسئله را طوبي نمي داند.

با اين بخش ها مشكلي ندارم.
 

حتي درسكانس خبر شهادت رضا، فقط چند پلان تكرار مي شود. يك باردوربين مي ماند و طوبي و پدرش و محمود مي بينند كه خبري به آسيه داده مي شود. در روايت دوم ما دوربين را به آسيه نزديك مي بينيم.

حتي صحنه قبل از آن يعني صحبت كردن حاجي با تلفن نيز در هر دو روايت عيناً تكرار شده.
 

اين تكرار كار من نيست. من چيزي حدود 25 سكانس تكراري را قبل از بازنويسي درآوردم.
زماني كه فيلمنامه 26 قسمتي خودم را به كارگردان دادم، او گفت كه اين 36 قسمت است. بعد از آن من چيزي حدود 8 قسمت از آن را درآوردم و شروع كرده به حذف كردن، ولي تداوم و توالي سكانس هايي كه حذف مي شدند را در طول قصه رعايت مي كردم. زمان بندي اي كه دراين مجموعه اتفاق مي افتاد در كل كارهاي مقدم وجود دارد و ربطي به فيلمنامه خوب يا بد و كوتاه و بلند ندارد. اما من رعايت كردم كه سكانس ها طولاني نشوند و مي دانستم كه داستان از جنسي است كه احتياج به يك طمأنينه دارد. از آن حد كمتر ضربه مي زند و از آن حد بيشتر لطمه. تلاش مي كردم اين اتفاق نيفتد.

چه نكته اي درخط قصه اوليه وجود داشت كه آن را براي شما جذاب جلوه داد؟
 

داستان جست و جو هميشه براي من جذاب است. آدم ها در مسير جست و جو تنها به هدف نمي رسند، بلكه به تكامل مي رسند. اين ريحانه اي كه جست و جو را شروع مي كند، با ريحانه اي كه به آن پايان مي دهد خيلي فرق دارد. اين اتفاق را من دوست دارم وگرنه هاچ زنبور عسل هم دنبال مادرش مي گردد. اين دنبال گشتن در تلوزيون و سينماي ما بارها تكرار شده، اما دنبال چي؟ من هميشه گفته ام جست و جو از پيدا كردن مهم تر است. به قول كازانتراكيس كه مي گويد «هلني وجود ندارد. هلن تلاش براي يافتن هلن است.» نكته ديگري كه به نظرم مخاطب را جذب كرده اين است كه خواستيم قصه، قصه ملموسي باشد. آدم ها از جنس همين مردم باشند. زماني كه ما به گذشته برمي گرديم، به دوران خيلي قديم نمي رويم. آدم ها نزديك ترند. يك جور نستالژي حتي نسبت به بعضي از حس هاي قبل از انقلاب در درونشان دارند. دوران تنش هايي كه در مملكت بود و بعد رعب و وحشتي كه در مقطعي بوده و در نهايت شادي هايي كه پيامد آنها بوده است. ضمناً موتور جست و جو در قصه من روي دوش آدم هاي نقش منفي قصه است. آنها ترمز اين موتور هستند،‌ چون آدم هاي باهوشي اند. شما ناراحت نمي شود از اين كه آنها بزرگ ترند. معمولاً در قصه هاي ما آدم هاي بد هميشه هميشه هلو را با هسته مي خورند و انگور را با خوشه. با صداي بلند مي خندند و هيچ وقت فكرشان كار نمي كند. در صورتي كه بدمن هاي قصه ريحانه بسيار آدم هاي باهوشي هستند. هوشنگ يكي از بي نظيرترين شخصيت هاست. يك استراتژيست فوق العاده است. اين آدم بعدها در افشين تكرار مي شود. او ساواكي است و يك سري امكاناتي دارد و مي داند كه بايد تهديد را به موقعيت تبديل كند. افشين هم همين كار را مي كند. اگر بابت قاچاق آدم، در چند سال پيش، كتك مي خورد، به ريحانه اعلام مي كند كه بابت دزدهاي فرش تو كتك خوردم. او از آن زخم استفاده مي كند.

به نظر من هوشنگ خيلي بدمن است. هيچ نكته مثبتي در اين شخصيت وجود ندارد.
 

شما را اذيت مي كند؟

بله.
 

تلاش من همين بوده كه شما اذيت بشويد. تنها موتوري كه من دارم كه بتواند تنشي ايجاد كند بين آدم هاي قصه، وجود هوشنگ است. چون سريال تا آخر ديده نشده، شما در مورد آينده هوشنگ و زمان حال او چيزي نمي دانيد. ولي با اين حال چون امكان انتقام جويي دارد خيلي طبيعي است كه از امكاناتش استفاده كند. من اين شخصيت را خيلي دوست دارم.

يك سري از شخصيت ها هستند كه در قسمت هاي اول وارد قصه مي شوند و بعد مي روند. مثل پري دربه در.
 

بله او به عنوان استارت قصه است.

چرا سراغ محمود مي رود و او را تهديد مي كند، طوري كه آدم احساس مي كند اين قضيه ادامه دارد؟
 

پري در به در كه در قصه پري بندري بود، شخصيت يك آدم در به در است. او يك سري اطلاعات دارد كه ريحانه بابت آنها پول كافي نمي دهد. اگر مشتري بهتري باشد اطلاعاتش را مي فروشد. ولي محمود مشتري نيست و وقتي با پري محكم برخورد مي كند، پري مي گويد «من انتقام اين برخورد را از تو مي گيرم» و بعد آن اتفاقات شروع مي شود. منتها جست و جوي ريحانه با حضور پري است كه شروع مي شود.

چه اتفاقاتي در اين شخصيت مي افتد كه با وجود نياز مادي، در نهايت بدون هيچ چشمداشتي آدرس مسافرخانه محل اقامت آسيه را به ريحانه مي دهد؟
 

چون مادر است. چون زن است. كاسبي اش كه تمام مي شود يك جايي دلش براي دختري كه دنبال مادرش مي گردد، مي لرزد. اين فرصت را بايد به آدم ها داد كه اگر بد هستند، جايي خوبي كنند و اگر خوب اند جايي مرتكب اشتباه شوند. همين پارادوكس هاست كه آدم ها را جذاب مي كند.

شخصيت ديگري هم داريم؛ حاج مستوفي فرش فروش. وقتي ريحانه به سراغش مي رود او هم فلاش بكي در ذهنش دارد كه بالاي سر جنازه است.
 

جنازه پسرش است كه در درگيري قبل از رضا كشته مي شود. و بيشتر از اين اگر چيزي بگويم همه سريال را گفته ام. البته بعضي از آدم ها حضور فيزيكي ندارند، ولي در پيش برد قصه به من كمك كردند و از آنها استفاده كردم.

در قصه مي بينيم كه آسيه مدام ريحانه را تحت نظر داشته و دورادور از او باخبر بوده. ولي زماني كه ريحانه به دنبال او تا ايستگاه قطار مي آيد، آسيه خودش را پنهان مي كند و ناپديد مي شود، چرا؟ و ديگر اين كه بعد از رسيدن مادر و دختر به همديگر ارتباط عاطفي بين آن دو وجود ندارد. اين، به نظر شما باورپذير است؟
 

مادري كه از كودكي بچه اش را تنها گذاشته و البته براي كاري هم كه كرده توجيهي دارد (كه نمي تواند بگويد)، حرفي براي گفتن ندارد. بيشتر عذاب وجدان باعث مي شود كه از ريحانه فرار كند. از طرفي ريحانه هم كه دليلي براي اين ترك كردن نمي بيند و ذهنش پر ازسؤال است نمي تواند آن طور كه بايد احساس خودش را نشان بدهد. او وقتي متوجه حضور خواهر و برادرهاي ديگري در زندگي مادرش مي شود، اين سؤال در ذهنش مطرح مي شود كه آيا فقط من زيادي بودم؟ اين سؤال بزرگي است.

از طرفي افشين چرا آن قدر به آب و آتش مي زند كه يك جفت قاليچه را به دست بياورد؟ با عواطف پروانه بازي مي كند. زندگي منصور را به هم مي زند.
 

تعريف شخصيت افشين مي تواند پاسخ اين سؤال باشد. افشين، منصور را وادار به انجام كاري مي كند كه خودش با همسرش با پروانه مي كند. بخش ديگري از شخصيت او در اين گفت و گويش به ريحانه معلوم مي شود كه مي گويد «رياضي خوندم كه مطلق منطق است ولي كتك كاري مي كنم كه مطلق بي منطقيه. فلسفه مي خونم تا بين اين دو تناقض رابطه اي پيدا كنم.» افشين خيلي باهوش است، حتي نوعي نارسيسم دارد كه از طراحي خانه اين آدم پيداست. عكس هايي از خودش در حالت ها و فيگورهاي مختلف به ديوار اتاقش.

قصه از جست و جوي ريحانه براي يافتن مادرش شروع مي شود. از طرفي به نظر مي آيد افشين هم براي خودش قصه جداگانه اي دارد. اين دو قصه را چطور به هم ربط داديد؟
 

اگر در اين رابطه چيزي بگويم تمام قصه را لو دادم.

اجراي شخصيت ها با آن چه شما در فيلمنامه نوشتيد چقدر به هم نزديك اند. آيا ويژگي هاي مورد نظر شما در اجرا درست درآمده؟
 

هوشنگ و افشين براي من يك نفر هستند در دو نسل متفاوت و بسيار هم دوست داشتني. من عاشق شخصيت پروانه هستم و اگر مي شد خودم را در قصه بنويسم حتماً افشين را مي كشتم. ايستايي طوبي براي من تداعي كننده تصوير آرماني زن ايراني است. زجر مي كشد، تحمل مي كند. قلبش درد مي گيرد؛ ولي وقتي مي ايستد محكم است. جسارت را در نوجواني آسيه گنجاندم.

ريحانه در اين قصه چه نقشي دارد؟
 

قصه، قصه ريحانه نيست. ريحانه پل ارتباط ماست با گذشته تا بتوانيم قصه آسيه را ببينيم. قصه نسلي كه چطور بعضي هاشان قرباني شدند. بعضي ها فريب خوردند. بعضي موقعيت هاي جديد پيدا كرده اند و برخي درست حركت كردند. ريحانه پل ارتباطي من است با گذشته و براي اين كه اين پل پايه هاي محكمي داشته باشد بايد آسيه اي باشد و نوع روايت طوبي هم بايد درست باشد و از طرفي روي پل نيز بايد اتفاقات جالبي بيفتد و زمان حال قصه قشنگ باشد. ريحانه تمام بار قصه را به دوش مي كشد. بدون اين كه قهرمان تمام و كمال قصه باشد.
منبع: فيلم نگار شماره 36



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.