آزمايشهاى وجودى در قرآن (آزمونهاي الهي در دنيا)
نویسنده : علي رضا ذکاوتى قراگزلو
در قرآن, آزمايش لازمه ايمان شمرده شده (عنكبوت آيه 2, توبه آيه 121) هريك از پيغمبران در تحولات روحى و مراحل سير خود تا رسيدن به نبوت و پس از آن نيز به آزمون هاى بزرگ خورده اند. آدم در امتحان بزرگ نخست (تجديدى) مى آورد بعد توبه اش قبول مى شود. عصيان آدم و پشيمانى او و بازگشتش به سوى خدا او را ارتقاء مى بخشد. آدم و همسرش تا عيب شان و رسوائى شان بر خودشان آشكار نشود و اعتراف نكنند كه (ربنا ظلمنا انفسنا) نجات نمى يابند و از (ابتلاء) به (اجتباء) نمى رسند. طول مدت دعوت نوح خود بزرگترين آزمون بوده و او به هيچ حال از رسالت خود كوتاه نيامده است نهايت اينكه قوم را نفرين مى كند چرا كه اگر بيش از آن به حال خود واگذاشته شوند جز تبهكار و كافر از ايشان به عمل نمى آيد: (انك ان تدرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجراً كفارا) (نوح, 27). ييونس نيز از قوم خود خسته مى شود و سرخورده و خشمگين سر خود مى گيرد و مى رود و نزديك است كه بلا بر قومش نازل گردد اما قوم توبه مى كنند و يونس بابت ناشكيبائيش و براى آنكه به پله بالاترى ارتقاء يابد بايد معراج شكم ماهى را هم سير نمايد و زمانى از آن تنگنا و تاريكى و خوف و تنهائى نجات مى يابد كه از اعماق ظلمت خدا را مى خواند و اعتراف به (ظالم) بودن خود مى نمايد: (وذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين) ظالم بودن يونس در اين است كه پنداشته خدا بر او تنگ نمى گيرد و از اين گمان بيجا به توحيد تنزيهى پناه مى جويد (فاستجبنا له و نجيناه من الغم… وكذلك ننجى المؤمنين) (انبياء 87 و 88). ايوب در صبر بر بلايا ضرب المثل است و در مجموعه تورات كتاب خاصى بدو اختصاص داده شده. مقايسه عبارتى كه درباره ايوب آمده با آنچه در مورد يونس نقل شده تفاوت دو مرحله و دو مقام را نشان مى دهد (و ايوب اذ نادى ربه انى مسنّى الضر وانت ارحم الراحمين فاستجبناله فكشفنا ما به من ضر و آتيناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين) (انبياء 83 و 84).
آنجا مورد رحمت (مؤمن) است و در اينجا (عابد). متفكرين اگزيستانسياليست مسيحى روى كتاب ايوب عهد عتيق مطالعه كرده و رابطه ايمان و بحران روحى را بررسى كرده اند. اين قضيه عبور از بحرانهاى بزرگ روحى و آزمون هاى وجودى از مسائل مصرحه در قرآن است و آنرا نه تنها براى انبياء و انسانهاى بزرگ بلكه هركس دم از ايمان مى زند و بلكه كل انسانها واجب مى شمارد و گويى مرتبه اى از همان آتش است كه همه بايد از آن عبور كنند (وان معكم الاّ واردها كان على ربك حتماً مقضيا) (مريم 71). در اين آيه بلافاصله آمده است (ثم ننجى الذين اتقوا… ) (مريم 73). كسانى كه متقى و پرهيزكارند از آتش رهايى مى يابند. پس از اين (ترس و لرز) عرق سلامت بر تن و جان انسان مى نشيند. به داستان پيغمبران برگرديم. ابراهيم آزمونهاى روحى شگفتى را گذرانده است اولاً پدر او (به عقيده شيعه عموى او و در عمل سرپرست او) بت تراش بود و ابراهيم نخست با او درگير مى شود (واذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناماً الهة… ) (انعام 74) در سوره مريم صحبت ابراهيم با پدر بيشتر باز شده: (اذ قال لابيه يابت لم تعبد ما لايسمع ولايبصر و لايغنى عنك شيئاً يابت انى قد جائنى من العلم مالم يأتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا يابت لاتعبد الشيطان… ) (42 و 41) آزر مى گويد: (قال أراغب انت عن الهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك واهجرنى مليا قال سلام عليك استغفرلك ربى انه كان بى حفيا واعتزلكم و ماتدعون… ) (مريم 46 و 47). مسلم است كه به دنبال اين برخورد قاطع از طرفين ابراهيم رابطه اش را با خانواده اش قطع كرده و اين براى انسان كه مدنى بالطبع است و با رشته هاى مرئى و نامرئى بسيارى به خانواده و طايفه و همسايه وصل است بسيار دشوار خواهد بود. ابراهيم صريحاً از پدر يا پدرخوانده اش تبرى مى جويد (توبه 114). در مرحله بعد ابراهيم با متوليان بت و بتخانه و با صاحبان قدرت زمان (على المشهور نمرود) برخورد پيدا مى كند: (الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان اتيه اللّه الملك اذقال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احى و اميت قال ابراهيم فان اللّه ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذى كفر… ) (بقره, 258). البته اين بعد از آن است كه ابراهيم شروع به دعوت به توحيد نموده است: (اذقال لابيه وقومه ما هذه التماثيل اللتى انتم لها عاكفون قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين) (انبياء, 51 و 52) ابراهيم سعى مى كند آنها را توجه به فطرت دهد و به سوى پروردگار آسمانها و زمين فراخواند اما بر گمراهى شان اصرار دارند ابراهيم سوگندى مى خورد كه در غياب بت پرستان تدبيرى بر ضد بتان به كار برد و طبق آنچه در آيات 57 تا 62 سوره انبياء آمده بتها را مى شكند و چنين مى نمايد كه بت بزرگ آن كار را كرده و چون اقرار مى كنند كه بت نمى تواند آن كار را كرده باشد و حتى بت نمى تواند كار نكرده اش را انكار كند ابراهيم بدين گونه ايشان را مغلوب مى نمايد كه چگونه چيزى را كه نه سودى دارد و نه زيانى مى تواند برساند مى پرستيد؟ و آنان را سرزنش مى كند كه چرا خردورزى نمى كنيد. جاهلان و متعصبان كوردل و ظاهرپرستان چاره را در اين مى بينند كه براى يارى خدايان دروغين ابراهيم را در آتش بسوزانند و خداوند ابراهيم را از آتش سالم و سربلند نجات مى دهد (همان, 69). پس آزمون بزرگ ابراهيم سوزانيدن به آتش است كه يك بار ديگر كافران زورگو جمعى از مؤمنان مظلوم را در گودالى از آتش مى سوزانند در حاليكه سوختن آنها را تماشا مى كردند (سوره بروج, آيه 4 تا 8).
اين يك امتحان بسيار سخت است كه ابراهيم جز با آن به مقام مشاهده ملكوت آسمانها و زمين نمى تواند رسيد. او از اين كوره خالص بيرون مى آيد آنچنان كه مصداق دين حنيف و (امة قانتا) مى شود (نمل, 120). اما بالاترين آزمايشهاى ابراهيم زيرپا گذاشتن محبت فرزند در راه خداست او در خواب مى بيند كه فرزندش را (طبق تورات اسحق و طبق روايات اسلامى اسماعيل) دارد سر مى برد و از اين خواب تلقى امر و تكليف مى نمايد و همين را به پسرش مى گويد. جالب اين است كه اين آزمايش هم براى پدر است و هم براى پسر و هر دو سرفراز بيرون مى آيند: (. . قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحكم قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاءاللّه من الصابرين فلما اسلما وتله للجبين ونادينا ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤيا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين وفديناه بذبح عظيم وتركنا عليه فى الاخرين سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين انه من عبادنا المؤمنين) (صافات 111). ملاحظه مى شود كه قضيه در مقام حرف نيست جدى است. ابراهيم پسرش را به رو در مى اندازد و پيشانى اش را بر خاك مى نهد كه ذبحش كند وقتى هر دو تسليم مى شوند و (آزمون بزرگ و آشكار) تحقق مى يابد خداوند (ذبح عظيم) را فديه آن قربانى قرار مى دهد و بدينگونه قربانى انسان كه سنت جاهليت بود نفى مى شود (سوره انعام, آيه 140) اما مغز بندگى كه تسليم محض در قبال امر الهى است صورت مى پذيرد. در اينجا ابراهيم از بندگان خاص و مؤمن خدا لقب مى يابد و (محسن) نام مى گيرد. مؤمن, عابد, متقى و محسن… اينها از جمله مراتب بندگان خداست و در نهايت اين سير است كه خدا مى فرمايد (سلام على ابراهيم). ابراهيم در مورد ساره و هاجر نيز امتحان بزرگى را مى گذارند كه البته آن امتحانها گذشته از ابراهيم براى آن دو زن نيز هست. يك مرحله ديگر محاجه ابراهيم است با خدا بر سر عذاب قوم لوط. وقتى فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط به عنوان مهمان بر ابراهيم وارد مى شوند و ابراهيم گوساله كباب شده اى براى آنها آماده مى كند آنها نمى خورند ابراهيم از اينكه مهمان امتناع از خوردن غذا مى نمايد تلقى بدى مى كند و دچار ترس مى گردد, (قالوا لاتخف انا ارسلنا الى قوم لوط) در اينجا يك فاصله گذارى اميدبخش است. فرشتگان مأمور قوم لوط بعد از آنكه خود را معرفى مى كنند زن سالخورده ابراهيم را به داشتن پسرى مژده مى دهند بعضى مفسران نوشته اند كه همان موقع به پيرزن يائسه حالت حيض دست داد و البته از اينكه پيرمردى و پيرزنى سالخورده صاحب فرزند شوند شگفت زده شد. (قالوا أتعجبين من امراللّه رحمت اللّه وبركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد) بدينگونه ابراهيم و خانواده اش مشمول رحمت و بركت خاص الهى قرار مى گيرند. حالا كه ترس و بيم از جان ابراهيم برطرف شده و بشارت دريافت داشته مى خواهد اين رحمت واسعه شامل قوم لوط نيز بشود چون ابراهيم (نرمدل و انابت خوى بود) (سوره هود 69 ـ 75). اما ندا مى رسد كه قضيه قوم لوط از شفاعت گذشته است (قد جاء امر ربك انهم اتيهم عذاب غير مردود). همچنانكه استغفار ابراهيم براى آزر سود نكرد اينجا هم شفاعت فايده نداشت همچنانكه استغفار پيغمبر اسلام براى كسانى پذيرفته نشد (توبه 80, منافقون 6) ييوسف چند بحران بزرگ از سر مى گذراند توطئه برادران, كيد زنان, مصيبت زندان, و بعداً مسئوليت سنگين خزانه دارى مصر و… در همه اين موارد يوسف سرفراز بيرون مى آيد اما در زندان كه يك لحظه در ذهنش به استمداد از ساقى و خباز ملك مى گرايد به سبب همان غفلت چند سال ديگر در حبس مى ماند. داستان يوسف امتحان براى (زن عزيز) و ساير زنان مصر و نيز برادران يوسف نيز هست. يوسف جز با آن سير نمى تواند به جايى برسد كه ماه و خورشيد و يازده ستاره بر او سجده كنند. از پيغمبران, سليمان و داود در موقعيت خاصى قرار دارند چون اين دو در كمال ثروت و قدرت هستند هرچند داود در جوانى از گذر تنگ عبور كرده, مواجهه او با جالوت كه جبارى خونخوار بوده هم در تفاسير اسلامى هم در عهد عتيق و هم در آثار هنرى و ادبى غرب توصيف شده است. و اين يك مرحله دشوار است كه داود پيروزمندانه مى گذارند.
اما همين كه به پادشاهى رسيده مرتكب خطا يا ترك اولائى مى شود كه در قرآن به اجمال برگزار شد ولى در عهد عتيق و تفاسير اسلامى (به پيروى از اسرائيليات) داستان اوريا را آورده اند كه داود شيفته زن وى شد… البته بعضى از مفسران شيعه منكر آن قضيه هستند و با مقام عصمت پيغمبرى منافى مى بينند الا اينكه يهود داود را پادشاه مى داند نه پيغمبر. گذشته از اين آيات قرآنى به طور سربسته نشان مى دهد كه داود مى بايد از يك خطاى بزرگ تائب شده باشد و بر خاك افتاده باشد: گروهى از ديوار محراب نزد داود فرود مى آيند و مى گويند نترس ما دو طرف دعوا هستيم كه براى داورى آمده ايم. اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش و اين مى گويد آن يكى را به من بده و با من به درشتى حرف مى زند و زور مى گويد. داود پاسخ داد با درخواست يك ميش تو كه بر ميشهايش بيفزايد بر تو ستم كرده است… و داود درجا مى فهمد كه خدا او را آزموده است پس از خدا آمرزش طلبيد و به حال توبه و انابت به ركوع درآمد پس ما او را آمرزيديم و نزد ما در تقرب و خوش عاقبتى برخوردار است (سوره ص 21 ـ 25). سليمان نيز در سان ديدن از اسبان نيكو دچار غفلت شد و به كفاره آن, اسبها را قربانى (يا زخمى) كرد و نيز سليمان را با افكندن جسدى بر تخت وى امتحان نموديم… و سليمان توبه كرد (سوره ص, 31 ـ 34). لوط كه از پيغمبران مؤسس و مرسل نبود بلكه قوم خود را به شريعت ابراهيم دعوت مى نموده است نيز دوران سختى را گذراند و هم از لحاظ خانوادگى در فشار و تنگنا بود ـ يعنى زنش با او همدلى ايمانى نداشت ـ و هم قوم او را آزار مى كردند و حتى به فرشتگان مأمور عذاب ـ كه به صورت جوانان نيكوروى بودند ـ خيال تعرض در سر مى پختند كه لوط به فرياد آمد و گفت: (مهمانان مرا رسوا نكنيد. دختران من هستند كه آماده ازدواج اند و براى شما پاكيزه ترند هرگاه شما مى خواهيد ازدواج كنيد) (هود, آيه 78, ترجمه اين آيه با توسع در معنا و باتوجه به تفاسير صورت گرفته). لوط آنچنان در تنگنا بود كه گفت: لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد. (كاش عليه شما زورى داشتم يا به تكيه گاه استوارى پناه مى بردم).
در اينجاست كه فرشتگان عذاب خود را معرفى مى كنند و به لوط اطمينان مى دهند كه هرگز دست تجاوزگران به تو نخواهد رسيد (لن يصلوا اليك) و موعد فرج را صبح قرار مى دهند: (اليس الصبح بقريب) (هود 81). واقعاً لوط در مخمصه عجيبى گير كرده بوده است خصوصاً كه زنش نيز بر ضد او بوده است. تمام انبياء در دعوت برحق نه تنها گرفتار استنكار و تمسخر از سوى قوم خود بودند بلكه اكثر اقوام بر پيام آوران خود آزار روا مى داشتند و تعرض مى نمودند و تهديد به شكنجه و سنگسار مى كردند و اين بعد از آن بود كه آن پيام آور مى خواست ابلاغ رسالت نمايد. گاهى نيز پيش از اعلام رسالت (و حتى پيش از تولد) آن پيام آور مورد تعقيب و در معرض ايذاء بود چنانكه مورد موسى(ع)از همه مشهورتر و گوياتر است و در قرآن بيش از همه بر داستان او تأكيد شده. پيش از آنكه موسى متولد شد فرعون درصدد آن است كه از بسته شدن نطفه اش جلوگيرى نمايد و بعداً با كشتن نوزادان پسر مى خواهد از بزرگ شدنش مانع شود و بعد از آنكه على رغم خواست فرعون موسى به دربار فرعون راه مى يابد و همانجا بزرگ مى شود فرعون بنابر روايات كودك را با آتش امتحان مى كند و كودك آن را در دهان مى گذارد تا بدينگونه از فرعون رفع سوءظن شده و زبان موسى از همان زمان لكنت مى گيرد و دچار عقده در لسان مى گردد (تلميح به آيه 27 سوره طه). موسى وقتى بزرگ مى شود در برخورد يك سبطى با يك قبطى طرف سبطى را مى گيرد و آن قبطى را با ضربه مشت مى كشد. و به ناچار متوارى مى شود اين قتل ناخواسته كه به دست موسى انجام مى پذيرد و خوف بعد از آن كه مى خواهند او را گرفته بكشند (قصص آيه 20) اولين بحران بزرگ در زندگى موسى در دوران جوانى است. موساى فرارى و گرسنه و تشنه بر سر چاه آبى مى رسد كه عده اى آنجا آب مى كشند كه گوسفندان خود را سيراب كنند.
اينجاست كه موسى در نهايت عسرت مى نالد: (رب ّ انى لما انزلت الى من خير فقير) (قصص 24) در روايات گفته اند كه وى به يك قرص نان محتاج بود. موسى با آشنايى و اجير شدن براى شعيب و ازدواج با يكى از دختران او از اين گردنه عبور مى كند. و پس از هشت يا ده سال كه با همسرش و تعدادى گوسفند به دنبال سرنوشت خود روان مى شود طبق روايات شبى در بيابان تاريك در حاليكه زنش ساعتى ديگر مى خواهد بچه به دنيا بياورد به دنبال آتش سرگردان مى شود اين يك پرده ديگر است كه از اضطراب و نگرانى و استيصال براى موسى پيش مى آيد و ناگهان آتش از دور به به نظر مى آورد مى رود آتش بياورد كه گير مى افتد و چنان مسئوليتى بر گردنش مى آيد كه از همه آنچه گذرانده سخت تر است… به او گفته مى شود تو نماينده خدا هستى مات و متحير اين سخن است كه براى اطمينان قلبش ندا مى آيد عصايت را بر زمين بينداز كه آن عصا ناگاه مارى متحرك مى شود (وقتى موسى ظرفيت بيشترى پيدا كرد اين عصا اژدهايى آشكار نيز خواهد گرديد) و نيز دستش سپيد و درخشان مى شود اين نشانه هاى غيبى براى خود موسا دهشت انگيز است و او را به مراتب بالاتر انتقال مى دهد. مسئوليت جديد خود را مى پذيرد و خدا با يادآورى منت هايى كه بر وى داشته دل او را محكم مى كند كه يقين نمايد برگزيده خداست (اصطنعتك لنفسى) (طه 41). رفتن موسى به دربار فرعون ـ همراه هارون ـ و عرضه رسالت يك مرحله دشوار است..
پيداست كه فرعون نمى پذيرد و واقعاً دشوار است كه بخواهد بپذيرد بر موسى و برادرش تهمت جادوگرى مى زنند و جادوگران را از اطراف براى طرفيت با آن دو احضار مى كنند وقتى آنها با ريسمانها و چوبها جانوران جنبنده اى در نظر مردم پديد مى آورند موسى در دل دچار خوف مى شود (فاوجس فى نفسه خيفةً موسى قلنا لاتخف انك انت الاعلى والق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا… . ) (طه 68 و 69). كمى در ذهن مجسم كنيد كه موسى چه لحظات سختى را گذرانده و در چه فشارى بوده است. قرآن در اينجا حالات روحى جادوگران را هم در نظر دارد كه چگونه درمى يابند كار موسى و هارون از سنخ شعبده بازيها و دروغ سازى هاى آنان نيست و ايمان مى آورند در واقع بدون آنكه بيان شده باشد ما مى فهميم كه جادوگران هم از يك بحران بزرگ به سلامت عبور كرده اند. لذا تهديد فرعون را به پشيزى نمى گيرند و مى گويند (فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوة الدنيا) (طه 72). ادامه درگيريهاى موسى با فرعون و نجات قوم از چنگال او و گذشتن از دريا (يا رود نيل) خود فصل مفصلى است و بديهى است كه در تمام اين حوادث و جريانات موسى از گردنه هاى سخت عبور داده شده است. در اين مسير بزرگ بديهى است كه همه به يكسان نتيجه گيرى نمى كنند ميان قوم موسى هميشه گروههاى زيادى مردد و سست عنصر و بهانه گير و حتى معاند و لجوج هست كه هر روز عذرى مى آرند و سازى ديگر مى زنند و استقامت موسى در همراهى با آنان از اصل رسالتش در برخورد با دشمنان, آسانتر نيست. يك وقت مى گويند ما اينجا هستيم تو و خدايت برويد بجنگيد. گاهى (من و سلوى) بر ايشان كفايت نمى كند و سير و خيار و عدس و پياز و سبزى مى طلبند (بقره 61) گاهى مى گويند خدا را آشكارا به ما نشان بدهد (بقره 55 و نساء 153). حتى وقتى سايه كوه را بالاى سر خود مى بينند يعنى در عين خطر و بيم هلاك به يقين و تسليم نمى رسند… همه اينها فشارش و سنگينى اش بر موساست چرا كه (ديه بر عاقله است).
و از همه اينها بدتر زمانى كه طبق وعده الهى موسى سى شبانه روز براى تلقى وحى به كوه رفته و ده روز بر وعده موسى افزوده مى شود قوم با وسوسه سامرى گوساله زرين مى سازند و به بت پرستى كه آيين اقوام مشرك همسايه بوده مى گرايند, موسى وقتى با الواح برمى گردد و اوضاع را چنان مى بيند ريش هارون را مى چسبد [كه چرا با گوساله پرستان مبارزه قاطع نكردى] هارون با لحن استرحام به برادرش مى گويد: ترسيدم بگويى ميان قوم تفرقه افكنده ام… آيا مصيبتى از اين سنگين تر براى موسى بود كه بعد از عمرى تزكيه مردم و رهبريشان در طريق توحيد ببيند به گوساله گراييده اند (طه 85 ـ 93) برداشت و دريافت موسى پس از آنكه غصبش فرو نشست اين است كه (ان هى الا فتنك) (اعراف 155) در واقع اين هم يك آزمون بزرگ الهى بوده است چه براى موسى چه براى هارون چه براى قوم و چه براى سامري… اما سامرى چرا؟ براى آن كه او به علمى دست يافته كه ديگران ندارند (چيزى را ديدم كه آنها نديدند) (طه 96) قبضه اى خاك از جاى پاى فرشته برداشته و در حلق گوساله زرين ريخته كه از گوساله بانگ برآمده و مردم گول آن صدا را خورده اند (يعنى باطل فى نفسه جاذبه اى ندارد مگر اينكه قدرى از حق قاطى كند) بسيار خوب. سامرى چرا از اين علم و اطلاع و چشم تيز خود اسوءاستفاده كرده و مردم فريبى در پيش گرفته است. اين هم امتحان سامرى كه در آن مردود شد حال جزاى او چيست؟ (فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لامساس) بايد به زبان خود ديگران را از خويش دور كند و برحذر دارد, و به چشم خود ببيند كه خداى دست ساز او سوزانيده و خاكسترش در دريا ريخته شد (طه 97). امتحان آخر موسى از همه بزرگتر است موسا از خدا درخواست مى كند كه (خود را به من بنما كه به سوى تو بنگرم) خطاب مى رسد (تو هرگز مرا نتوانى ديد اما به كوه نگاه كن هرگاه در جاى خود پايدار ماند مرا خواهى ديد. سپس چون پروردگار او بر كوه تجلى كرد كوه را پاره پاره ساخت و موسى بيهوش افتاد پس چون به خود آمد گفت خدايا تو پاك و منزهى و من اولين ايمان آورندگانم). مى شود تصور كرد موسى براى بنى اسرائيل تقاضاى رؤيت الهى مى نموده و قصدش تعليم و تنبيه بوده است و نيز مى شود تصور كرد چون خدا موسى را (كليم) قرار داد و با او هم سخن شد موسى يك گام جلوتر رفت: عكس روى تو چو در آينه جام افتاد صوفى از خنده مى در طمع خام افتاد بعضى هم گفته اند آن كوه (انانيت) موسى است كه بايد نابود شود. هريك از اين فرض ها را بگيريم موسى در تمام عمر خود دچار چنين صاعقه اى نشده است هم درخواست دهشت انگيز است و هم جواب سهمگين. به دنبال توبه و استغفار موسى مى خوانيم: (قال يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى وبكلامى فخذ ما اتيتك وكن من الشاكرين) آرى: صوفى ار باده به اندازه خود نوشش باد ورنه انديشه اين كار فراموش باد داستان زكريا و تولد يحيى هم داستان شگفتى است. زكريا پير شده و زنش هم نازاست و وارث شايسته اى ندارد و از خويشاوندان نااهل بيمناك است. r /> اين هم يكى از گردنه هايى است كه آدمها گرفتارش هستند اصولاً بيشتر موارد داستانهاى انبياء را بايد به چشم آزمونهاى بشرى نگريست تا براى ما آموزنده باشد. تا اينجاى قضيه عادى است اما بشارت يك پسر كه همنام نداشته است بدو داده مى شود. زكريا به شگفت مى آيد اما جواب مى گيرد كه اين كار بر پروردگارت آسان است چنانكه خود ترا آفريده حال آنكه پيشتر هيچ نبوده اي… . (سوره مريم 1 ـ 8). اما داستان مريم تكان دهنده تر است فرشته اى درست قامت بر يك دختر پارسا و پاك ظهور مى كند و آن دختر بكر از او آبستن مى شود تا پسرى پاك مى زايد. معلوم است كه مريم چه حالت روحى وحشت بار و خفقان آورى را گذارنده و چه نيش و تهمت ها متحمل شده تا آنجا كه آرزوى مرگ و فراموشى مطلق مى نمايد (مريم 16 ـ 23) تازه بعد از تولد بچه به مريم مى گفتند: (يا اخت هارون ما كان ابوك امرأ سوء و ما كانت امك بغيا) (مريم 28). اما مريم كه از هنگام زايمان مورد توجه و تربيت خاص و آشكار خداوند است فقط با اشاره جواب مى دهد كه از خود كودك بپرسيد: (قال انى عبداللّه آتانى الكتاب وجعلنى نبيا وجعلنى مباركا اين ما كنت و اوصانى بالصلاة مادمت حيا وبرّاً بوالدتى و لم يجعلنى جباراً شقياً والسلام على يوم ولدت ويوم اموت ويوم ابعث حيا) (مريم 29 ـ 32) و قرآن مى گويد آن عيسى كه درباره آن شك دارند چنين است. نه اينكه پسر خدا باشد (مريم 33 ـ 34). در اين قصه هم نه تنها مريم از يك بحران بزرگ روحى عبور مى كند بلكه قوم را بايد در نظر گرفت كه اكثرشان در اين امتحان عظيم مى لغزند. عروج عيسى(ع) امتحان بسيار بزرگى براى معاصران او و گروندگان اوست يهود مدعى بودند كه او را كشتند (يا اسباب كشتن او را به دست حاكم رومى فلسطين فراهم آوردند) اما قرآن مى فرمايد (وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبه لهم) (نساء 157). اين به صليب كشيدن مجازاتى بوده است كه فرعون هم جادوگران را بعد از آنكه به موسى ايمان آوردند, بدان تهديد نمود (اعراف, 124, طه 71). براى ياغيان و مدعيان و فتنه گران كه پيروانى داشتند اين كار صورت مى گرفت دستهايشان بر صليب (يا شاخه هاى درخت) ميخ مى كردند و پاهايشان را محكم مى بستند و محكوم به همان حالت يكى دو سه روز مى ماند تا با زجر تمام جان مى داد و عبرت ديگران مى شد بعد از مدتى كه مرد و هدف برآورده شد جسد را از صليب پايين مى آوردند. به هرحال قرآن مى گويد اين كار در مورد مسيح انجام نشد. در انجيل قضيه با طول و تفصيل بيان شد و بعد از آنكه جسد را پايين مى آورند و در قبر مى گذارند روز بعد معلوم مى شود جسد غيب شده است… در هرحال مغز قضيه امتحان الهى است كه عده كثيرى در اين مرحله لغزيدند و پنداشتند عيسى نمرده و نمى ميرد حال آنكه در قرآن مى خوانيم (يوم اموت) (مريم 32)./> در مورد پيغمبر اسلام و مراحل بسيار دشوارى كه حضرتش گذرانيد و اتفاقاً كاملاً جنبه مستند و تاريخى دارد براى خواننده مسلمان و در محيط ما كه سرشار از معارف اسلامى است توضيح زائد است از يتيمى و بى مادرى گرفته و فقر و سختى معيشت در ايام نوجوانى و جوانى (پيش از ازدواج با خديجه) و خصوصاً گردنه هاى صعبى كه پس از رسالت چه در عصر مكى و چه در دوران مدنى گذراند كه هر فقره اش آدمى را پير و مويها را سپيد مى سازد خصوصاً جهالت و نفاق و عناد آشنايان و بسيارى بيگانگان كه هر موردش براى شكستن هر كمرى كافى است… بر هر مطالعه كننده منصفى هرچند مسلمان و حتى معتقد به هيچ دينى نباشد پوشيده نيست. در هنگامه هاى مرگ و زندگى لحظاتى پيش آمد كه نگه داشتن مؤمنان از حفظ جان و خون بسيار دشوارتر بود در بدر و احد و احزاب, در ليلة المبيت, در حنين, در حديبيه, در ليلة العقبه, در قضيه افك… در شعب ابى طالب, در سفر طائف براى دعوت در القاى شبهه كسانى چون نصر بن حارث و عبداللّه بن ابى و بسيارى جاهاى ديگر مى توان تصور كرد كه حضرت با چه دشواريهاى مرد افكن درست و پنجه نرم كرده است تمام اين موارد و دهها مورد در ديگر امتحانات سخت الهى بوده است براى پيغمبر و امتش… . اصولاً بينش قرآن چنين است كه در آستانه غرق و هلاك, آنجا كه از هر سو در تنگنا هستيم توجه به مبدأ و پناهگاه نهائى و حقيقى جلب مى شود. برقى در طوفان و كولاك شبانه قدرى راه به ما نشان مى دهد آنجا كه در دريا از شورش و ريزش امواج (حذر موت) هست خالصانه خدا را مى خوانيم و در قعر اضطرار از اوست كه مى خواهيم بديها را از ما برطرف سازد قرآن در پرسشى كه جواب را هم دربر دارد چنين فرموده است: (أم من يجيب المضطر اذا دعاه فيكشف السوء) (نمل 62). البته انسان فراموشكار است و به محض برطرف شدن گرفتارى باز راه پيشين را مى رود و سركشى مى آغازد قرآن مكرر اين مضمون را آورده است (يونس 112, نحل 54 و 53, مؤمنون 75, روم 33, زمر 8 و 49, اسرا 67… ). در اينجا ممكن است اين نكته به ذهن بيايد كه آيا خدا در حوادث غيرعلمى و در (معجزه) مى توان ديد يا در حوادث عادى؟ قرآن هر دو راه را پيشنهاد و تأييد كرده است حتى بيشتر به جريان عادى امور تأكيد مى نمايد (براى نمونه ر.ك به آيات 63 ـ 72 سوره واقعه) و ابراهيم در محاجه با كافر صاحب قدرت زمان خودش مى گويد اگر راست مى گويى تو خورشيد را از مغرب به مشرق سير بده (يعنى همين جريان عادى و معمول و معهود كه خورشيد از شرق به غرب سير مى كند حجت است).
اما عادت, ذهن را تنبل مى كند اين است كه توجه دادن به مبدأ در نقطه هاى عطف و نقطه هاى اوج و حضيض و لحظات بحرانى مؤثرتر جلوه مى نمايد در اين حالات است كه امكان تحول روحى فراهم تر است. در روايتى از معصوم كه راوى دليل وجود خدا را جويا مى شد حضرت مى فرمايد دوستانش سر طرف را اندكى زير آب نگه دارند و بيرون بياروند… وقتى از هيچ طرف استمداد او به جايى نمى رسد به فرياد خدا را مى خواند حضرت مى فرمايد خدا همان است كه وقتى دستت به هيچ جا نمى رسد و از همه جا بريده است به او توجه پيدا مى كنى. توبه يا بازگشت راستين از گناه و آلودگى و ستمگرى نيز در تنگناى گرفتارى آنجا كه همه جا بى نور و همه گروه ها كور و هر بازويى بى زور است صورت پذير است و اگر پايدار باشد سودمند خواهد بود. حكايتى كه مولوى در مثنوى در بيان (توبه نصوح) آورده (نصوح يعنى خالص و بى غرض) و (نصوح) نام مردى فرض كرده در اين زمينه كلام آخر است: بهرحال هر روز امتحان الهى در جريان است كه (ولنبلونكم بشىء من الخوف والجوع ونفس من الاموال والانفس والثمرات… ) (بقره 155). از مسيح روايت است كه تا دوباره متولد نشويد وارد ملكوت خدا نخواهيد شد و نيز از مسيح روايت است كه از در تنگ داخل شويد زيرا فراخ است آن در. گذر از تنگناها و رنج فشارهاى عظيم روحى و اخلاقى اگر به سلامت صورت گيرد در انسان يك تغيير كيفى به وجود مى آورد و به پله ديگرى از ايمان و معرفت و تقوى برمى آيد كه پيش از آن تصورش براى خودش ممكن نبوده است به قول اهل سلوك: عصاى مومى و اين راه تفته خدا مى داند و آنكس كه رفته منبع : فصلنامه آيين پژوهش شماره 118
آنجا مورد رحمت (مؤمن) است و در اينجا (عابد). متفكرين اگزيستانسياليست مسيحى روى كتاب ايوب عهد عتيق مطالعه كرده و رابطه ايمان و بحران روحى را بررسى كرده اند. اين قضيه عبور از بحرانهاى بزرگ روحى و آزمون هاى وجودى از مسائل مصرحه در قرآن است و آنرا نه تنها براى انبياء و انسانهاى بزرگ بلكه هركس دم از ايمان مى زند و بلكه كل انسانها واجب مى شمارد و گويى مرتبه اى از همان آتش است كه همه بايد از آن عبور كنند (وان معكم الاّ واردها كان على ربك حتماً مقضيا) (مريم 71). در اين آيه بلافاصله آمده است (ثم ننجى الذين اتقوا… ) (مريم 73). كسانى كه متقى و پرهيزكارند از آتش رهايى مى يابند. پس از اين (ترس و لرز) عرق سلامت بر تن و جان انسان مى نشيند. به داستان پيغمبران برگرديم. ابراهيم آزمونهاى روحى شگفتى را گذرانده است اولاً پدر او (به عقيده شيعه عموى او و در عمل سرپرست او) بت تراش بود و ابراهيم نخست با او درگير مى شود (واذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناماً الهة… ) (انعام 74) در سوره مريم صحبت ابراهيم با پدر بيشتر باز شده: (اذ قال لابيه يابت لم تعبد ما لايسمع ولايبصر و لايغنى عنك شيئاً يابت انى قد جائنى من العلم مالم يأتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا يابت لاتعبد الشيطان… ) (42 و 41) آزر مى گويد: (قال أراغب انت عن الهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك واهجرنى مليا قال سلام عليك استغفرلك ربى انه كان بى حفيا واعتزلكم و ماتدعون… ) (مريم 46 و 47). مسلم است كه به دنبال اين برخورد قاطع از طرفين ابراهيم رابطه اش را با خانواده اش قطع كرده و اين براى انسان كه مدنى بالطبع است و با رشته هاى مرئى و نامرئى بسيارى به خانواده و طايفه و همسايه وصل است بسيار دشوار خواهد بود. ابراهيم صريحاً از پدر يا پدرخوانده اش تبرى مى جويد (توبه 114). در مرحله بعد ابراهيم با متوليان بت و بتخانه و با صاحبان قدرت زمان (على المشهور نمرود) برخورد پيدا مى كند: (الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان اتيه اللّه الملك اذقال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احى و اميت قال ابراهيم فان اللّه ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذى كفر… ) (بقره, 258). البته اين بعد از آن است كه ابراهيم شروع به دعوت به توحيد نموده است: (اذقال لابيه وقومه ما هذه التماثيل اللتى انتم لها عاكفون قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين) (انبياء, 51 و 52) ابراهيم سعى مى كند آنها را توجه به فطرت دهد و به سوى پروردگار آسمانها و زمين فراخواند اما بر گمراهى شان اصرار دارند ابراهيم سوگندى مى خورد كه در غياب بت پرستان تدبيرى بر ضد بتان به كار برد و طبق آنچه در آيات 57 تا 62 سوره انبياء آمده بتها را مى شكند و چنين مى نمايد كه بت بزرگ آن كار را كرده و چون اقرار مى كنند كه بت نمى تواند آن كار را كرده باشد و حتى بت نمى تواند كار نكرده اش را انكار كند ابراهيم بدين گونه ايشان را مغلوب مى نمايد كه چگونه چيزى را كه نه سودى دارد و نه زيانى مى تواند برساند مى پرستيد؟ و آنان را سرزنش مى كند كه چرا خردورزى نمى كنيد. جاهلان و متعصبان كوردل و ظاهرپرستان چاره را در اين مى بينند كه براى يارى خدايان دروغين ابراهيم را در آتش بسوزانند و خداوند ابراهيم را از آتش سالم و سربلند نجات مى دهد (همان, 69). پس آزمون بزرگ ابراهيم سوزانيدن به آتش است كه يك بار ديگر كافران زورگو جمعى از مؤمنان مظلوم را در گودالى از آتش مى سوزانند در حاليكه سوختن آنها را تماشا مى كردند (سوره بروج, آيه 4 تا 8).
اين يك امتحان بسيار سخت است كه ابراهيم جز با آن به مقام مشاهده ملكوت آسمانها و زمين نمى تواند رسيد. او از اين كوره خالص بيرون مى آيد آنچنان كه مصداق دين حنيف و (امة قانتا) مى شود (نمل, 120). اما بالاترين آزمايشهاى ابراهيم زيرپا گذاشتن محبت فرزند در راه خداست او در خواب مى بيند كه فرزندش را (طبق تورات اسحق و طبق روايات اسلامى اسماعيل) دارد سر مى برد و از اين خواب تلقى امر و تكليف مى نمايد و همين را به پسرش مى گويد. جالب اين است كه اين آزمايش هم براى پدر است و هم براى پسر و هر دو سرفراز بيرون مى آيند: (. . قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحكم قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاءاللّه من الصابرين فلما اسلما وتله للجبين ونادينا ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤيا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين وفديناه بذبح عظيم وتركنا عليه فى الاخرين سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين انه من عبادنا المؤمنين) (صافات 111). ملاحظه مى شود كه قضيه در مقام حرف نيست جدى است. ابراهيم پسرش را به رو در مى اندازد و پيشانى اش را بر خاك مى نهد كه ذبحش كند وقتى هر دو تسليم مى شوند و (آزمون بزرگ و آشكار) تحقق مى يابد خداوند (ذبح عظيم) را فديه آن قربانى قرار مى دهد و بدينگونه قربانى انسان كه سنت جاهليت بود نفى مى شود (سوره انعام, آيه 140) اما مغز بندگى كه تسليم محض در قبال امر الهى است صورت مى پذيرد. در اينجا ابراهيم از بندگان خاص و مؤمن خدا لقب مى يابد و (محسن) نام مى گيرد. مؤمن, عابد, متقى و محسن… اينها از جمله مراتب بندگان خداست و در نهايت اين سير است كه خدا مى فرمايد (سلام على ابراهيم). ابراهيم در مورد ساره و هاجر نيز امتحان بزرگى را مى گذارند كه البته آن امتحانها گذشته از ابراهيم براى آن دو زن نيز هست. يك مرحله ديگر محاجه ابراهيم است با خدا بر سر عذاب قوم لوط. وقتى فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط به عنوان مهمان بر ابراهيم وارد مى شوند و ابراهيم گوساله كباب شده اى براى آنها آماده مى كند آنها نمى خورند ابراهيم از اينكه مهمان امتناع از خوردن غذا مى نمايد تلقى بدى مى كند و دچار ترس مى گردد, (قالوا لاتخف انا ارسلنا الى قوم لوط) در اينجا يك فاصله گذارى اميدبخش است. فرشتگان مأمور قوم لوط بعد از آنكه خود را معرفى مى كنند زن سالخورده ابراهيم را به داشتن پسرى مژده مى دهند بعضى مفسران نوشته اند كه همان موقع به پيرزن يائسه حالت حيض دست داد و البته از اينكه پيرمردى و پيرزنى سالخورده صاحب فرزند شوند شگفت زده شد. (قالوا أتعجبين من امراللّه رحمت اللّه وبركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد) بدينگونه ابراهيم و خانواده اش مشمول رحمت و بركت خاص الهى قرار مى گيرند. حالا كه ترس و بيم از جان ابراهيم برطرف شده و بشارت دريافت داشته مى خواهد اين رحمت واسعه شامل قوم لوط نيز بشود چون ابراهيم (نرمدل و انابت خوى بود) (سوره هود 69 ـ 75). اما ندا مى رسد كه قضيه قوم لوط از شفاعت گذشته است (قد جاء امر ربك انهم اتيهم عذاب غير مردود). همچنانكه استغفار ابراهيم براى آزر سود نكرد اينجا هم شفاعت فايده نداشت همچنانكه استغفار پيغمبر اسلام براى كسانى پذيرفته نشد (توبه 80, منافقون 6) ييوسف چند بحران بزرگ از سر مى گذراند توطئه برادران, كيد زنان, مصيبت زندان, و بعداً مسئوليت سنگين خزانه دارى مصر و… در همه اين موارد يوسف سرفراز بيرون مى آيد اما در زندان كه يك لحظه در ذهنش به استمداد از ساقى و خباز ملك مى گرايد به سبب همان غفلت چند سال ديگر در حبس مى ماند. داستان يوسف امتحان براى (زن عزيز) و ساير زنان مصر و نيز برادران يوسف نيز هست. يوسف جز با آن سير نمى تواند به جايى برسد كه ماه و خورشيد و يازده ستاره بر او سجده كنند. از پيغمبران, سليمان و داود در موقعيت خاصى قرار دارند چون اين دو در كمال ثروت و قدرت هستند هرچند داود در جوانى از گذر تنگ عبور كرده, مواجهه او با جالوت كه جبارى خونخوار بوده هم در تفاسير اسلامى هم در عهد عتيق و هم در آثار هنرى و ادبى غرب توصيف شده است. و اين يك مرحله دشوار است كه داود پيروزمندانه مى گذارند.
اما همين كه به پادشاهى رسيده مرتكب خطا يا ترك اولائى مى شود كه در قرآن به اجمال برگزار شد ولى در عهد عتيق و تفاسير اسلامى (به پيروى از اسرائيليات) داستان اوريا را آورده اند كه داود شيفته زن وى شد… البته بعضى از مفسران شيعه منكر آن قضيه هستند و با مقام عصمت پيغمبرى منافى مى بينند الا اينكه يهود داود را پادشاه مى داند نه پيغمبر. گذشته از اين آيات قرآنى به طور سربسته نشان مى دهد كه داود مى بايد از يك خطاى بزرگ تائب شده باشد و بر خاك افتاده باشد: گروهى از ديوار محراب نزد داود فرود مى آيند و مى گويند نترس ما دو طرف دعوا هستيم كه براى داورى آمده ايم. اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش و اين مى گويد آن يكى را به من بده و با من به درشتى حرف مى زند و زور مى گويد. داود پاسخ داد با درخواست يك ميش تو كه بر ميشهايش بيفزايد بر تو ستم كرده است… و داود درجا مى فهمد كه خدا او را آزموده است پس از خدا آمرزش طلبيد و به حال توبه و انابت به ركوع درآمد پس ما او را آمرزيديم و نزد ما در تقرب و خوش عاقبتى برخوردار است (سوره ص 21 ـ 25). سليمان نيز در سان ديدن از اسبان نيكو دچار غفلت شد و به كفاره آن, اسبها را قربانى (يا زخمى) كرد و نيز سليمان را با افكندن جسدى بر تخت وى امتحان نموديم… و سليمان توبه كرد (سوره ص, 31 ـ 34). لوط كه از پيغمبران مؤسس و مرسل نبود بلكه قوم خود را به شريعت ابراهيم دعوت مى نموده است نيز دوران سختى را گذراند و هم از لحاظ خانوادگى در فشار و تنگنا بود ـ يعنى زنش با او همدلى ايمانى نداشت ـ و هم قوم او را آزار مى كردند و حتى به فرشتگان مأمور عذاب ـ كه به صورت جوانان نيكوروى بودند ـ خيال تعرض در سر مى پختند كه لوط به فرياد آمد و گفت: (مهمانان مرا رسوا نكنيد. دختران من هستند كه آماده ازدواج اند و براى شما پاكيزه ترند هرگاه شما مى خواهيد ازدواج كنيد) (هود, آيه 78, ترجمه اين آيه با توسع در معنا و باتوجه به تفاسير صورت گرفته). لوط آنچنان در تنگنا بود كه گفت: لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد. (كاش عليه شما زورى داشتم يا به تكيه گاه استوارى پناه مى بردم).
در اينجاست كه فرشتگان عذاب خود را معرفى مى كنند و به لوط اطمينان مى دهند كه هرگز دست تجاوزگران به تو نخواهد رسيد (لن يصلوا اليك) و موعد فرج را صبح قرار مى دهند: (اليس الصبح بقريب) (هود 81). واقعاً لوط در مخمصه عجيبى گير كرده بوده است خصوصاً كه زنش نيز بر ضد او بوده است. تمام انبياء در دعوت برحق نه تنها گرفتار استنكار و تمسخر از سوى قوم خود بودند بلكه اكثر اقوام بر پيام آوران خود آزار روا مى داشتند و تعرض مى نمودند و تهديد به شكنجه و سنگسار مى كردند و اين بعد از آن بود كه آن پيام آور مى خواست ابلاغ رسالت نمايد. گاهى نيز پيش از اعلام رسالت (و حتى پيش از تولد) آن پيام آور مورد تعقيب و در معرض ايذاء بود چنانكه مورد موسى(ع)از همه مشهورتر و گوياتر است و در قرآن بيش از همه بر داستان او تأكيد شده. پيش از آنكه موسى متولد شد فرعون درصدد آن است كه از بسته شدن نطفه اش جلوگيرى نمايد و بعداً با كشتن نوزادان پسر مى خواهد از بزرگ شدنش مانع شود و بعد از آنكه على رغم خواست فرعون موسى به دربار فرعون راه مى يابد و همانجا بزرگ مى شود فرعون بنابر روايات كودك را با آتش امتحان مى كند و كودك آن را در دهان مى گذارد تا بدينگونه از فرعون رفع سوءظن شده و زبان موسى از همان زمان لكنت مى گيرد و دچار عقده در لسان مى گردد (تلميح به آيه 27 سوره طه). موسى وقتى بزرگ مى شود در برخورد يك سبطى با يك قبطى طرف سبطى را مى گيرد و آن قبطى را با ضربه مشت مى كشد. و به ناچار متوارى مى شود اين قتل ناخواسته كه به دست موسى انجام مى پذيرد و خوف بعد از آن كه مى خواهند او را گرفته بكشند (قصص آيه 20) اولين بحران بزرگ در زندگى موسى در دوران جوانى است. موساى فرارى و گرسنه و تشنه بر سر چاه آبى مى رسد كه عده اى آنجا آب مى كشند كه گوسفندان خود را سيراب كنند.
اينجاست كه موسى در نهايت عسرت مى نالد: (رب ّ انى لما انزلت الى من خير فقير) (قصص 24) در روايات گفته اند كه وى به يك قرص نان محتاج بود. موسى با آشنايى و اجير شدن براى شعيب و ازدواج با يكى از دختران او از اين گردنه عبور مى كند. و پس از هشت يا ده سال كه با همسرش و تعدادى گوسفند به دنبال سرنوشت خود روان مى شود طبق روايات شبى در بيابان تاريك در حاليكه زنش ساعتى ديگر مى خواهد بچه به دنيا بياورد به دنبال آتش سرگردان مى شود اين يك پرده ديگر است كه از اضطراب و نگرانى و استيصال براى موسى پيش مى آيد و ناگهان آتش از دور به به نظر مى آورد مى رود آتش بياورد كه گير مى افتد و چنان مسئوليتى بر گردنش مى آيد كه از همه آنچه گذرانده سخت تر است… به او گفته مى شود تو نماينده خدا هستى مات و متحير اين سخن است كه براى اطمينان قلبش ندا مى آيد عصايت را بر زمين بينداز كه آن عصا ناگاه مارى متحرك مى شود (وقتى موسى ظرفيت بيشترى پيدا كرد اين عصا اژدهايى آشكار نيز خواهد گرديد) و نيز دستش سپيد و درخشان مى شود اين نشانه هاى غيبى براى خود موسا دهشت انگيز است و او را به مراتب بالاتر انتقال مى دهد. مسئوليت جديد خود را مى پذيرد و خدا با يادآورى منت هايى كه بر وى داشته دل او را محكم مى كند كه يقين نمايد برگزيده خداست (اصطنعتك لنفسى) (طه 41). رفتن موسى به دربار فرعون ـ همراه هارون ـ و عرضه رسالت يك مرحله دشوار است..
پيداست كه فرعون نمى پذيرد و واقعاً دشوار است كه بخواهد بپذيرد بر موسى و برادرش تهمت جادوگرى مى زنند و جادوگران را از اطراف براى طرفيت با آن دو احضار مى كنند وقتى آنها با ريسمانها و چوبها جانوران جنبنده اى در نظر مردم پديد مى آورند موسى در دل دچار خوف مى شود (فاوجس فى نفسه خيفةً موسى قلنا لاتخف انك انت الاعلى والق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا… . ) (طه 68 و 69). كمى در ذهن مجسم كنيد كه موسى چه لحظات سختى را گذرانده و در چه فشارى بوده است. قرآن در اينجا حالات روحى جادوگران را هم در نظر دارد كه چگونه درمى يابند كار موسى و هارون از سنخ شعبده بازيها و دروغ سازى هاى آنان نيست و ايمان مى آورند در واقع بدون آنكه بيان شده باشد ما مى فهميم كه جادوگران هم از يك بحران بزرگ به سلامت عبور كرده اند. لذا تهديد فرعون را به پشيزى نمى گيرند و مى گويند (فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوة الدنيا) (طه 72). ادامه درگيريهاى موسى با فرعون و نجات قوم از چنگال او و گذشتن از دريا (يا رود نيل) خود فصل مفصلى است و بديهى است كه در تمام اين حوادث و جريانات موسى از گردنه هاى سخت عبور داده شده است. در اين مسير بزرگ بديهى است كه همه به يكسان نتيجه گيرى نمى كنند ميان قوم موسى هميشه گروههاى زيادى مردد و سست عنصر و بهانه گير و حتى معاند و لجوج هست كه هر روز عذرى مى آرند و سازى ديگر مى زنند و استقامت موسى در همراهى با آنان از اصل رسالتش در برخورد با دشمنان, آسانتر نيست. يك وقت مى گويند ما اينجا هستيم تو و خدايت برويد بجنگيد. گاهى (من و سلوى) بر ايشان كفايت نمى كند و سير و خيار و عدس و پياز و سبزى مى طلبند (بقره 61) گاهى مى گويند خدا را آشكارا به ما نشان بدهد (بقره 55 و نساء 153). حتى وقتى سايه كوه را بالاى سر خود مى بينند يعنى در عين خطر و بيم هلاك به يقين و تسليم نمى رسند… همه اينها فشارش و سنگينى اش بر موساست چرا كه (ديه بر عاقله است).
و از همه اينها بدتر زمانى كه طبق وعده الهى موسى سى شبانه روز براى تلقى وحى به كوه رفته و ده روز بر وعده موسى افزوده مى شود قوم با وسوسه سامرى گوساله زرين مى سازند و به بت پرستى كه آيين اقوام مشرك همسايه بوده مى گرايند, موسى وقتى با الواح برمى گردد و اوضاع را چنان مى بيند ريش هارون را مى چسبد [كه چرا با گوساله پرستان مبارزه قاطع نكردى] هارون با لحن استرحام به برادرش مى گويد: ترسيدم بگويى ميان قوم تفرقه افكنده ام… آيا مصيبتى از اين سنگين تر براى موسى بود كه بعد از عمرى تزكيه مردم و رهبريشان در طريق توحيد ببيند به گوساله گراييده اند (طه 85 ـ 93) برداشت و دريافت موسى پس از آنكه غصبش فرو نشست اين است كه (ان هى الا فتنك) (اعراف 155) در واقع اين هم يك آزمون بزرگ الهى بوده است چه براى موسى چه براى هارون چه براى قوم و چه براى سامري… اما سامرى چرا؟ براى آن كه او به علمى دست يافته كه ديگران ندارند (چيزى را ديدم كه آنها نديدند) (طه 96) قبضه اى خاك از جاى پاى فرشته برداشته و در حلق گوساله زرين ريخته كه از گوساله بانگ برآمده و مردم گول آن صدا را خورده اند (يعنى باطل فى نفسه جاذبه اى ندارد مگر اينكه قدرى از حق قاطى كند) بسيار خوب. سامرى چرا از اين علم و اطلاع و چشم تيز خود اسوءاستفاده كرده و مردم فريبى در پيش گرفته است. اين هم امتحان سامرى كه در آن مردود شد حال جزاى او چيست؟ (فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لامساس) بايد به زبان خود ديگران را از خويش دور كند و برحذر دارد, و به چشم خود ببيند كه خداى دست ساز او سوزانيده و خاكسترش در دريا ريخته شد (طه 97). امتحان آخر موسى از همه بزرگتر است موسا از خدا درخواست مى كند كه (خود را به من بنما كه به سوى تو بنگرم) خطاب مى رسد (تو هرگز مرا نتوانى ديد اما به كوه نگاه كن هرگاه در جاى خود پايدار ماند مرا خواهى ديد. سپس چون پروردگار او بر كوه تجلى كرد كوه را پاره پاره ساخت و موسى بيهوش افتاد پس چون به خود آمد گفت خدايا تو پاك و منزهى و من اولين ايمان آورندگانم). مى شود تصور كرد موسى براى بنى اسرائيل تقاضاى رؤيت الهى مى نموده و قصدش تعليم و تنبيه بوده است و نيز مى شود تصور كرد چون خدا موسى را (كليم) قرار داد و با او هم سخن شد موسى يك گام جلوتر رفت: عكس روى تو چو در آينه جام افتاد صوفى از خنده مى در طمع خام افتاد بعضى هم گفته اند آن كوه (انانيت) موسى است كه بايد نابود شود. هريك از اين فرض ها را بگيريم موسى در تمام عمر خود دچار چنين صاعقه اى نشده است هم درخواست دهشت انگيز است و هم جواب سهمگين. به دنبال توبه و استغفار موسى مى خوانيم: (قال يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى وبكلامى فخذ ما اتيتك وكن من الشاكرين) آرى: صوفى ار باده به اندازه خود نوشش باد ورنه انديشه اين كار فراموش باد داستان زكريا و تولد يحيى هم داستان شگفتى است. زكريا پير شده و زنش هم نازاست و وارث شايسته اى ندارد و از خويشاوندان نااهل بيمناك است. r /> اين هم يكى از گردنه هايى است كه آدمها گرفتارش هستند اصولاً بيشتر موارد داستانهاى انبياء را بايد به چشم آزمونهاى بشرى نگريست تا براى ما آموزنده باشد. تا اينجاى قضيه عادى است اما بشارت يك پسر كه همنام نداشته است بدو داده مى شود. زكريا به شگفت مى آيد اما جواب مى گيرد كه اين كار بر پروردگارت آسان است چنانكه خود ترا آفريده حال آنكه پيشتر هيچ نبوده اي… . (سوره مريم 1 ـ 8). اما داستان مريم تكان دهنده تر است فرشته اى درست قامت بر يك دختر پارسا و پاك ظهور مى كند و آن دختر بكر از او آبستن مى شود تا پسرى پاك مى زايد. معلوم است كه مريم چه حالت روحى وحشت بار و خفقان آورى را گذارنده و چه نيش و تهمت ها متحمل شده تا آنجا كه آرزوى مرگ و فراموشى مطلق مى نمايد (مريم 16 ـ 23) تازه بعد از تولد بچه به مريم مى گفتند: (يا اخت هارون ما كان ابوك امرأ سوء و ما كانت امك بغيا) (مريم 28). اما مريم كه از هنگام زايمان مورد توجه و تربيت خاص و آشكار خداوند است فقط با اشاره جواب مى دهد كه از خود كودك بپرسيد: (قال انى عبداللّه آتانى الكتاب وجعلنى نبيا وجعلنى مباركا اين ما كنت و اوصانى بالصلاة مادمت حيا وبرّاً بوالدتى و لم يجعلنى جباراً شقياً والسلام على يوم ولدت ويوم اموت ويوم ابعث حيا) (مريم 29 ـ 32) و قرآن مى گويد آن عيسى كه درباره آن شك دارند چنين است. نه اينكه پسر خدا باشد (مريم 33 ـ 34). در اين قصه هم نه تنها مريم از يك بحران بزرگ روحى عبور مى كند بلكه قوم را بايد در نظر گرفت كه اكثرشان در اين امتحان عظيم مى لغزند. عروج عيسى(ع) امتحان بسيار بزرگى براى معاصران او و گروندگان اوست يهود مدعى بودند كه او را كشتند (يا اسباب كشتن او را به دست حاكم رومى فلسطين فراهم آوردند) اما قرآن مى فرمايد (وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبه لهم) (نساء 157). اين به صليب كشيدن مجازاتى بوده است كه فرعون هم جادوگران را بعد از آنكه به موسى ايمان آوردند, بدان تهديد نمود (اعراف, 124, طه 71). براى ياغيان و مدعيان و فتنه گران كه پيروانى داشتند اين كار صورت مى گرفت دستهايشان بر صليب (يا شاخه هاى درخت) ميخ مى كردند و پاهايشان را محكم مى بستند و محكوم به همان حالت يكى دو سه روز مى ماند تا با زجر تمام جان مى داد و عبرت ديگران مى شد بعد از مدتى كه مرد و هدف برآورده شد جسد را از صليب پايين مى آوردند. به هرحال قرآن مى گويد اين كار در مورد مسيح انجام نشد. در انجيل قضيه با طول و تفصيل بيان شد و بعد از آنكه جسد را پايين مى آورند و در قبر مى گذارند روز بعد معلوم مى شود جسد غيب شده است… در هرحال مغز قضيه امتحان الهى است كه عده كثيرى در اين مرحله لغزيدند و پنداشتند عيسى نمرده و نمى ميرد حال آنكه در قرآن مى خوانيم (يوم اموت) (مريم 32)./> در مورد پيغمبر اسلام و مراحل بسيار دشوارى كه حضرتش گذرانيد و اتفاقاً كاملاً جنبه مستند و تاريخى دارد براى خواننده مسلمان و در محيط ما كه سرشار از معارف اسلامى است توضيح زائد است از يتيمى و بى مادرى گرفته و فقر و سختى معيشت در ايام نوجوانى و جوانى (پيش از ازدواج با خديجه) و خصوصاً گردنه هاى صعبى كه پس از رسالت چه در عصر مكى و چه در دوران مدنى گذراند كه هر فقره اش آدمى را پير و مويها را سپيد مى سازد خصوصاً جهالت و نفاق و عناد آشنايان و بسيارى بيگانگان كه هر موردش براى شكستن هر كمرى كافى است… بر هر مطالعه كننده منصفى هرچند مسلمان و حتى معتقد به هيچ دينى نباشد پوشيده نيست. در هنگامه هاى مرگ و زندگى لحظاتى پيش آمد كه نگه داشتن مؤمنان از حفظ جان و خون بسيار دشوارتر بود در بدر و احد و احزاب, در ليلة المبيت, در حنين, در حديبيه, در ليلة العقبه, در قضيه افك… در شعب ابى طالب, در سفر طائف براى دعوت در القاى شبهه كسانى چون نصر بن حارث و عبداللّه بن ابى و بسيارى جاهاى ديگر مى توان تصور كرد كه حضرت با چه دشواريهاى مرد افكن درست و پنجه نرم كرده است تمام اين موارد و دهها مورد در ديگر امتحانات سخت الهى بوده است براى پيغمبر و امتش… . اصولاً بينش قرآن چنين است كه در آستانه غرق و هلاك, آنجا كه از هر سو در تنگنا هستيم توجه به مبدأ و پناهگاه نهائى و حقيقى جلب مى شود. برقى در طوفان و كولاك شبانه قدرى راه به ما نشان مى دهد آنجا كه در دريا از شورش و ريزش امواج (حذر موت) هست خالصانه خدا را مى خوانيم و در قعر اضطرار از اوست كه مى خواهيم بديها را از ما برطرف سازد قرآن در پرسشى كه جواب را هم دربر دارد چنين فرموده است: (أم من يجيب المضطر اذا دعاه فيكشف السوء) (نمل 62). البته انسان فراموشكار است و به محض برطرف شدن گرفتارى باز راه پيشين را مى رود و سركشى مى آغازد قرآن مكرر اين مضمون را آورده است (يونس 112, نحل 54 و 53, مؤمنون 75, روم 33, زمر 8 و 49, اسرا 67… ). در اينجا ممكن است اين نكته به ذهن بيايد كه آيا خدا در حوادث غيرعلمى و در (معجزه) مى توان ديد يا در حوادث عادى؟ قرآن هر دو راه را پيشنهاد و تأييد كرده است حتى بيشتر به جريان عادى امور تأكيد مى نمايد (براى نمونه ر.ك به آيات 63 ـ 72 سوره واقعه) و ابراهيم در محاجه با كافر صاحب قدرت زمان خودش مى گويد اگر راست مى گويى تو خورشيد را از مغرب به مشرق سير بده (يعنى همين جريان عادى و معمول و معهود كه خورشيد از شرق به غرب سير مى كند حجت است).
اما عادت, ذهن را تنبل مى كند اين است كه توجه دادن به مبدأ در نقطه هاى عطف و نقطه هاى اوج و حضيض و لحظات بحرانى مؤثرتر جلوه مى نمايد در اين حالات است كه امكان تحول روحى فراهم تر است. در روايتى از معصوم كه راوى دليل وجود خدا را جويا مى شد حضرت مى فرمايد دوستانش سر طرف را اندكى زير آب نگه دارند و بيرون بياروند… وقتى از هيچ طرف استمداد او به جايى نمى رسد به فرياد خدا را مى خواند حضرت مى فرمايد خدا همان است كه وقتى دستت به هيچ جا نمى رسد و از همه جا بريده است به او توجه پيدا مى كنى. توبه يا بازگشت راستين از گناه و آلودگى و ستمگرى نيز در تنگناى گرفتارى آنجا كه همه جا بى نور و همه گروه ها كور و هر بازويى بى زور است صورت پذير است و اگر پايدار باشد سودمند خواهد بود. حكايتى كه مولوى در مثنوى در بيان (توبه نصوح) آورده (نصوح يعنى خالص و بى غرض) و (نصوح) نام مردى فرض كرده در اين زمينه كلام آخر است: بهرحال هر روز امتحان الهى در جريان است كه (ولنبلونكم بشىء من الخوف والجوع ونفس من الاموال والانفس والثمرات… ) (بقره 155). از مسيح روايت است كه تا دوباره متولد نشويد وارد ملكوت خدا نخواهيد شد و نيز از مسيح روايت است كه از در تنگ داخل شويد زيرا فراخ است آن در. گذر از تنگناها و رنج فشارهاى عظيم روحى و اخلاقى اگر به سلامت صورت گيرد در انسان يك تغيير كيفى به وجود مى آورد و به پله ديگرى از ايمان و معرفت و تقوى برمى آيد كه پيش از آن تصورش براى خودش ممكن نبوده است به قول اهل سلوك: عصاى مومى و اين راه تفته خدا مى داند و آنكس كه رفته منبع : فصلنامه آيين پژوهش شماره 118