هنر و ارتقای تمدنی

در یک کلام، هنر زبان القاء آرمان های انقلاب اسلامی در مقیاس جهانی به وجدان عمومی بشر و ایجاد ارتقای وجدان برای رسیدن به انقلاب جهانی اسلام است.
يکشنبه، 24 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هنر و ارتقای تمدنی

هنر و ارتقای تمدنی
هنر و ارتقای تمدنی


 





 

1- هنر، زمینه ساز ارتقاء احساسات اجتماعی
 

رنسانس آخرین انقلاب غرب است و همه ی آنچه بعد از آن اتفاق افتاده در مسیر این انقلاب بوده است. بعد از رنسانس تنها رخداد مهم در مقیاس جهانی انقلاب اسلامی ایران است. همان گونه که رنسانس با زبان هنر، فرهنگ خود را صادر کرد و مشروعیت جهانی یافت، برای جهانی شدن فرهنگ انقلاب اسلامی نیز نیاز به هنر ویژه است.
غرب از طریق ایجاد افق های جدید در هنر سنّتی و رویکرد به هنر مدرن، توانست با زبان هنرْ فرهنگ خود را منتقل کند، ما نیز می بایست با تحوّل در این حوزه یک هنر انقلابی، دینی و اسلامی را ابداع کنیم و در عرصه های مختلف به شکل تخصصی آن را جاری و ساری نمائیم.
زبان هنر زبان تفاهم بین المللی و بین نسلی است؛ هنر زبان ارتباط جمعی و موجد تفاهم است؛ هنر با حساسیت ها و اندیشه ی انسان سر و کار دارد آن را پرورش می‏دهد و در آن تحول و دگرگونی به وجود می آورد. هنر در حوزه ی حساسیت های انسان، بهجت و لذت اجتماعی را از افقی به افق دیگر ارتقاء می بخشد؛ لذا هنرْ شرایطِ ساز سیر و سفر اجتماعی از یک مرحله به مرحله ی دوم است.
به تعبیر دیگر، هنر ساز و کار تکامل و توسعه ی اجتماعی را آماده می کند، یعنی اگر حرکت اجتماعی حرکتی رو به تکامل باشد، هنر است که انگیزه های اجتماعی لازم را برای عبور از یک وضعیت به وضعیت دوم فراهم می کند؛ زبان هنر زبان ارتباط با انگیزه های انسان است و در جهتی که هنر فعال است، ارتقاع وجدان ایجاد می‏کند و در نتیجه مطالبات جدید و نظام نیازمندی های جدید طرح می شود. بنابراین کارِ هنر آماده سازی بستر اشتداد و تکامل نیاز و توسعه ی ارضاء آن است.
هنری موفق است که در خدمت تکامل اجتماعی، نیازهای جدیدی را متناسب با آن در جامعه ایجاد کند. بنابراین هنرمند باید حساس تر از جامعه باشد؛ یعنی احساسی جلوتر از زمان و پیش رو جامعه داشته باشد و با زبان هنر، این احساس را در بدنه ی جامعه سریان دهد و به تفاهم اجتماعی برساند و در این مسیر حرکت اجتماعی ایجاد کند.
رسالت هنر بستر سازی برای تفاهم در مسیر تکامل اجتماعی و ارتقاء انگیزه هاست. گرچه هنر به تعبیر خاصّ جزء علوم و دانش ها نیست، ولی بستر ایجاد این دانش و عقلانیت و بستر تحوّل روانی جامعه و رشد حساسیت های اجتماعی را ایجاد می کند. هنرمند با زبان هنر خودش که بسط پیدا کرده و انواع مختلفی هم دارد، با وجدان اجتماعی ارتباط برقرار می کند و کاستی‏ها و امیدها را به جامعه منتقل می کند و حساسیت جدید در جامعه به وجود می آورد و ارتقای وجدان می دهد.

2- نسبت هنر با فلسفه تاریخ
 

هنر ریشه در جهان بینی و هستی شناسی دارد؛ اگر هستی شناسی هنرمند عارفانه باشد، همه ی جهان را جمال و جلال مطلق الهی می بیند و این احساس زیبای خویش را به دیگران می‏‏کند. اما برای اینکه یک هنرِ اثرگذار شکل بگیرد، نگاه عارفانه به جهان کافی نیست. علاوه بر آن هنرمند باید «غایت عارفانه ی» جهان را هم بفهمد و این سفر پر رمز و راز و عارفانه ای که جامعه و جهان به سمت آن غایت دارند را هم بشناسد.
اگر پایان جهان، لقاء خدای متعال و زیارت حق است و مسیر این لقاء و زیارت، از بستر لقای ولی خدا می‏گذرد که همان اصل ظهور و رجعت در همه ساحت های حیات انسان است، بنابراین هنرمندی موفق خواهد بود که بتواند هم هستی را عارفانه تفسیر کند، هم غایت را بشناسد و هم مراحل عبور را درک کند. هم چنین بتواند جریان سیر به طرف زیارت و لقای حق را که از بستر درگیری حق و باطل عبور می کند بشناساند.
اگر هنرمند، احساسی نسبت به فلسفه ی تاریخ نداشته باشد و سیر تاریخ از نقطه ی آغازین تا مرحله ی نهایی را درک نکند و شهود عارفانه و هنرمندانه نداشته باشد و الزامات این مسیر و درگیری های پیچیده و سختی که بین حق و باطل در آن مسیر اتفاق می افتد را نبیند، نمی تواند هنرمندی باشد که احساس جامعه را به جلو هدایت کند. زبانِ هنر و هدف هنر این نیست که بر نفوس ریاست یابد؛ هدف هنر این است که نفوس را به سمت خدای متعال و به سمت آن غایت عارفانه هدایت کند.
اما نگاه عارفانه ای که واحد مطالعه اش فرد است و او را رشد می‏دهد، منتهی به هنر اجتماعی نمی شود. این هنر اگر هم موفق بشود، افراد را منزوی می کند و آنها را بریده از جامعه پیش می برد.
هنری که بخواهد بسترهای اجتماعی را به بستر تکامل مطلوب تبدیل کند، هنری است که واحد مطالعه اش جامعه است و مبتنی بر یک جهان بینی و نگرش تاریخی و فلسفه ی تاریخ صحیح حرکت می کند. همان گونه که در غربْ هنر در نهایت به نگرش های فلسفه ی تاریخی گره خورده و در خدمت ایجاد حساسیت های لازم برای عبور جامعه از یک مرز به مرز دوم قرار گرفته است، در حوزه ی تفکر اسلامی هم باید این اتفاق بیفتد.

3- هنر و عرصه درگیری تمدنی
 

هنر مدرن در آخرین مرحله ی خود، وارد درگیری تمدّنی شده است و سینمای ماوراء و سینمای آخر الزمانی نمونه‏ای از آن است. در دهه ‏های اخیر تعدادی از فیلم های هالیوود، فیلم های آخر الزمانی بوده است؛ یعنی هنر مدرن غربی وارد عرصه ای شده است که کاملاً نگاه فلسفه ی تاریخی دارد، این تمدن احساس می کند که اگر بخواهد جامعه ی جهانی به سمت جامعه موعود لیبرال دموکراسی حرکت کند، لیبرال دموکراسی جهانی شود، برخورد تمدنی اتفاق بیفتد و تمدن رقیب شکسته شود، باید با زبان هنرْ احساسات و وجدان جهانی را به سمتی خاص هدایت کند، میل و نفرت ها و حب و بغض ها را در مقیاس کلان ساماندهی کند.
به تعبیر دیگر، باید تولی و تبری را جهت بدهند؛ یعنی ملت ها را نسبت به نظام جهانی مطلوب خودشان که همان نظام لیبرال دموکراسی جهانی است، متمایل، و از فرهنگ ادیان و به ویژه اسلام و مذهب دور کنند. در یک کلمه هنر مدرن در آخرین مرحله، رسالت خودش را این می داند که جامعه ی جهانی را در چالشی که بین لیبرال دموکراسی و مذهب است، از فرهنگ مذهب به سمت سکولاریسم عبور دهد.
ما هم دقیقاً باید عکس این مسیر را بپیمائیم؛ می بایست هنری دینی را ایجاد کنیم که در این درگیری بزرگ جهانی تمدّنی، حساسیت های جهانی را به سمت فرهنگ مذهب پیش ببرد و از این طریق مشروعیت نظام غرب را به چالش بیندازد. چون پایگاه مشروعیت غرب، پذیرش عقلانیت غرب، پذیرش تکنولوژی غرب و پذیرش ساختارهای مدرن آن است. اگر هنر مبتنی بر اندیشه ی فلسفه ی تاریخ اسلامی وارد این درگیری و چالش عظیم نشود، رسالت خود را انجام نداده است.
هنر اسلامی باید زیباشناسی مردم جهان را تغییر دهد، باید تلقی شان را از نشاط عوض کند، ارتقای در بهجت به وجود آورد، همان گونه که هنر غرب مبتنی بر جهان بینی مادی و مبتنی بر فلسفه ی تاریخ مادی، رسالت خود را رساندن جامعه به توسعه ی مطلوب می داند، آن هم توسعه ای که همه شئون را مبتنی بر تعریف مادی جهان، تاریخ و انسان ساماندهی می کند، هنر اسلامی هم باید بتواند تحوّل و تکاملی را در خودش ایجاد کند و وارد این عرصه ی درگیری شود.
بنابراین هنرمند موفق کسی است که در مقیاس کلان، این میدان درگیری عظیم را می فهمد و رنج هایی که برای بشریت در این مسیر پیدا شده است را به خوبی می شناسد. او می تواند بهجت رسیدن به قرب و اصل ظهور و همچنین سختی های ماندن در راه را با زبان هنر به وجدان جامعه منتقل کند تا جامعه بفهمد که رنج های کنونی بشریت ناشی از حرکت واژگونه او و حرکت در جهت تمدن مادی و یا ناشی از توقف در این مسیر است.
اگر هنرمند احساس تکامل صحیح برایش وجدانی شده باشد و بتواند این را با زبان هنر به جامعه منتقل کند، هنرمند موفقی خواهد بود. ما ناچاریم که یک چنین هنری را ایجاد کنیم و سطح آن را ارتقاء بخشیم و به سطحی که تا کنون به فضل الهی در انقلاب اسلامی ایجاد شده است، متوقف نشویم و افق های دور را پیش روی این هنر قرار دهیم.
پس هنر موفق، هنری نیست که در اثر گذاری و پرورش انسان، او را منزوی کند، هنر جبهة مقابل هنری است که مدیریت اجتماعی می کند، بنابراین حتماً بر هنر منزوی غالب خواهد شد، رسالت هنرمند این است که احساسات اجتماعی را در بستر تکامل تاریخ و متناسب با این مرحله ای که در آن است فعال و حساس و به سمت هدف هدایت کند.
اما نکته مهم این است که این هنر نباید از مدیریت استراتژیک جامعه سبقت بگیرد، زیرا ایجاد بحران می کند. اگر هنرمندان یک جامعه در ایجاد حساسیت نسبت به مقصد، از مدیریت استراتژ جامعه سبقت گرفتند و جامعه را برای بیش از سقف ظرفیت و تحول پذیری کنونی آن حساس کردند، یک آفت بزرگ اجتماعی است؛ هنری موفق است که به دنبال ولایت اجتماعی و مدیریت اجتماعی، بخصوص مدیریت استراتژیک اجتماعی حرکت کند و به پرچمدار انقلاب اسلامی کمک نماید که حساسیت های اجتماعی را در خدمت اهداف اساسی فعال کند.

4. هنر و رویکرد فرهنگی اصیل انقلاب اسلامی
 

ما الآن در انقلاب اسلامی با یک چالش بسیار جدی روبرو هستیم حادثه ی انتخابات دهم ریاست جمهوری هم از زاویه ی فرهنگی به همین چالش بازگشت می کند. گرایش های فرهنگی متفاوتی در درون دنیای اسلام و از جمله ایران وجود دارد که در نگرش به غرب، نگرش به آرمان ها و رسالت انقلاب اسلامی و نحوه ی موضع گیری نسبت به جامعه جهانی، مختلف فکر می کنند. این اختلاف فکری به اختلاف خط مشی های سیاسی تبدیل می شود که اگر در جبهه ی فرهنگی حل نشوند، در صحنه های خیابانی ظهور و بروز پیدا می کنند.
اولین جبهه، جبهه ی سکولارها هستند که معتقدند باید از صحنه ی حیات اجتماعی دین زدایی کرد تا عقلانیت خودبنیادْ عهده دار مدیریت حیات اجتماعی بشود. آنها تکامل اجتماعی را جدای از دین و تعالیم انبیاء تفسیر می کنند، نگاهشان به انقلاب و جهان و مأموریت انقلاب متفاوت است و اصلاً به چیزی را به نام انقلاب دینی معتقد نیستند و یک رسالت جهانی را بر دوش جامعه ی در مسیر ایجاد یک انقلاب جهانی نمی‏بینند. غرب را می پذیرند و مثبت می دانند و طبیعتاً در تعامل و سازش با آن قرار می گیرند و حداکثر می خواهند جایگاه ملی ما را در جهان ارتقا بخشند.
نگاه دوم نگاه کسانی است که معتقد به «مدرنیته اسلامی» هستند و می خواهند یک غبار یا رنگ و لعاب اسلامی بر تجدد بنشانند و آن را به اسم اسلام معرفی کنند. اینها هم در عمل به همان مسیر خواهند رفت.
اما گرایش سوم که گرایش امام رضوان الله علیه و مقام معظم رهبری می باشد، معتقد است تمام فساد عالم به فساد در مدیریت و ولایت جهانی بازمی گردد و باید این نظام تغییر کند و نظام جدیدی جایگزین آن شود. ما برای ایجاد این تحول در جامعه ی جهانی مأموریت داریم، مأموریت انقلاب اسلامی مأموریت تاریخی و جهانی است.
در واقع بعد از رنسانس هیچ انقلاب بنامی در جهان اتفاق نیفتاده است، تنها انقلاب جدی ای که در شرق اتفاق افتاده، انقلاب اسلامی است و بقیه ی انقلاب ها در همان مسیر رنسانس بوده اند. مأموریت این انقلاب فراملی است؛ انقلابی است که باید جامعه ی جهانی را در مقیاس تحوّلات تاریخی تغییر بدهد.
از نظر حضرت امام رضوان الله علیه، رسالت انقلاب مشخص است. این را در آثار امام فراوان می بینیم، نظام مدیریت غرب را منفی می دانند، در تعامل با غرب قرار نمی گیرند و معتقد اند که ما باید نظام سلطه را متلاشی کنیم. همان گونه که نظام کمونیستی متلاشی شد، تلاشی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه داری هم باید واقع شود. .
این سه جریان فکری در برنامه ریزی هم به شدت متفاوت فکر می کنند. گروهی دنبال این هستند که حکومت دینی را نفی کنند و گروهی هم می خواهند بر حکومت سکولار، ردای اسلام بپوشانند و گروهی هم می خواهند تمدن دینی به وجود آورند. چالش کنونی چالش فرهنگی بین این سه تفکر است. البته غرب در برخورد تمدن ها می خواهد نقطه ی درگیری را به درون دنیای تمدنی ما بکشاند و بر روی «شبکه سازی مسلمانان سازش کار با غرب» سرمایه گذاری می کند.
رسالت هنرمند انقلابی این است که در این میدان وارد شود و گرایش سوم را تقویت کند و ادبیات و زبان هنر و جلوه های مختلف آن را در خدمت تبیین این واقعیت و این درگیری عظیم قرار دهد.
آنچه عرض کردم تفسیر این بیان نورانی حضرت امام رضوان الله تعالی علیه است که به عنوان حسن ختام عرایضم تقدیم می کنم. امام رضوان الله تعالی علیه هنر اسلامی را این گونه تعریف می کنند: «تنها هنری مورد قبول قرآن است که سیقل دهنده ی اسلام ناب محمدی است، اسلام ائمه هداه علیهم السلام است، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیت‏ها باشد. هنری زیبا و پاک است. که کوبنده ی سرمایه داری مدرن، و کمونیسم خون آشام و نابود کننده ی اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، و اسلام مرفهین بی درد و در یک کلمه اسلام امریکایی باشد.»[1] که من تعبیر می کنم به اسلام سکولارها و اسلام کسانی که معتقد به مدرنیته اسلامی هستند، یعنی می خواهند بر تن غرب و تجدد ردای اسلامیت بپوشانند. هنر باید جامعه را از این چالش عبور دهد، از اسلام، اهداف، آرمان های اسلام و انقلاب تکاملی اسلام درکی ایجاد کند که امام از آن به «اسلام ناب» تعبیر می کنند و به تعبیر امام، هنری هنر متعهد است که صیقل دهنده ی اسلام ناب محمدی باشد.
«هنر در مدرسه ی عشق نشان دهنده ی نقاط کور و مبهم و معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است، هنر در عرفان اسلامی تأثیر روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسم تلخ کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است.»[2]
این رسالت هنرمندان ماست. در یک کلام، هنر زبان القاء آرمان های انقلاب اسلامی در مقیاس جهانی به وجدان عمومی بشر و ایجاد ارتقای وجدان برای رسیدن به انقلاب جهانی اسلام است.

پي‌نوشت‌ها:
 

[1] ـ صحیفه نور جلد 21 ص 30
[2] ـ همان
سید محمدمهدی میرباقری
 

منبع:فرهنگستان علوم اسلامی
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.