زمينه ي انديشه ي اجتماعي در روم باستان

روميان پس از استيلا برجهان يوناني، به فرهنگ يوناني رغبت نمودند و آن را ستودند. ولي تحرک ذهني و آزادمنشي يوناني، روميان را خوش نيامد. سيسرون در دفاع خود از فلاکوس (1) چنين گفته است: «اگر تنها يک تن رومي يوناني دوست موجود باشد، آن رومي منم.... اما اين قوم هرگز به سختگيري اخلاقي و حقيقت مستند، خونگرفته
جمعه، 19 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زمينه ي انديشه ي اجتماعي در روم باستان

زمينه ي انديشه ي اجتماعي در روم باستان
زمينه ي انديشه ي اجتماعي در روم باستان


 

نويسندگان: اچ. اي بارنز،هري بکر
مترجمان: جواد يوسفيان،علي اصغر مجيدي



 
روميان پس از استيلا برجهان يوناني، به فرهنگ يوناني رغبت نمودند و آن را ستودند. ولي تحرک ذهني و آزادمنشي يوناني، روميان را خوش نيامد. سيسرون در دفاع خود از فلاکوس (1) چنين گفته است: «اگر تنها يک تن رومي يوناني دوست موجود باشد، آن رومي منم.... اما اين قوم هرگز به سختگيري اخلاقي و حقيقت مستند، خونگرفته است.»[53] او در نامه اي که درباره وظايف حکمرانان به برادر خود نوشته است « وي را از رفاقت با يونانيان برحذر داشته و نيز در جاي ديگر اعلام کرده است که يونانيان داراي منشي استوار نيستند و به جاي رعايت اصول، اسير منافع آني خويشند.» [54]روميان ديگر نيز مانند سيسرون مي انديشيدند، چنانکه استرابون (2) در وصف مردم اسکندريه همين نکات را بر مي شمارد.
 

تکامل دولت دوم: در قرن چهارم پيش از مسيح، که «شهر- دولتها»ي يونان راه زوال مي پيمودند، امپراتوري تواناتري در شبه جزيره ايتاليا نضج مي گرفت. در اين مقام ما را با چگونگي تکامل سرزمين لاتيوم (3) و تسلط شهر روم بر سراسر شبه جزيره، کاري نيست. همين قدر يادآور مي شويم که تا سال 500 پ.م. سه قوم نيرومند بر ايتاليا چيرگي مي ورزيدند: اتروسک ها (4) سامنيتها (5) و لاتينها. لاتيوم که بخش بزرگي از آن کوه و مرداب بود، در جريان جنگهاي يونانيان و اتروسکها، مجال تکامل نيافت؛ پس از راه دريا به فرهنگهاي يونان و اتروريا (6) و کارتاژ پيوند خورد و از آنها بهره بسيار برد. همچنين به سبب خطر حمله همسايگان خود، از وحدت و انسجام شديدي برخوردار شد و به صورت سنت گراي مقدسي در آمد.
 

روم (7) که مهمترين شهر لاتيوم به شمار مي رفت، چند گاهي زير سيطره اتروسک بود، ولي سرانجام مستقل گرديد و نظامي جمهوري که بر دو طبقه اصلي خواص و عوام استوار بود، يافت. شهر روم اهميت تجارتي داشت، از اين رو عوام، مخصوصاً اهل صنعت و هنر، از سراسر ايتاليا بدانجا شتافتند.[55] پس جمعيت آن افزايش يافت. آنگاه حکومت روم بر اثر اين تحولات، با زور و تدبير، برخي از ناحيه هاي مجاور خاک خود را ضبط کرد و روم اهميت سياسي بيشتري پيدا کرد. بر قدرت طبقه خواص و نيز بر توانايي نهايي عوام افزود.
در سال 390 پيش از مسيح، قوم گول به روم تاختند و آن را غارت کردند. چون از ارتش اشرافي روم کاري بر نمي آمد، حکومت به مردم امتيازاتي مدني داد و آنان را به ارتش خواند. بدين طريق نيروي عوام باز هم فزوني گرفت.
اين تحولات، رفته رفته نظام کهن جامعه مقدس را سست کرد و تحرکي در زندگي عومي پديد آورد و معتقدات ديرين را دگرگون ساخت. مردمي که از خارج به روم مي کوچيدند، همچنانکه تجارت و صنعت را بهبود بخشيدند، معتقدات خود را هم رواج دادند. بخشي از اين معتقدات رنگ يوناني داشت. بدين ترتيب با آنکه معتقدات اتروسکي اشراف دوام آوردند، پرستش خدايان يوناني نيز رايج شد. بر روي هم، همه خدايان جديد، وابسته تجارت و صنعت بودند.[56] حکومت روم در طي چند جنگ بر قوم اتروسک و قوم سامنيت غالب آمد و مالک الرقاب سراسر ايتاليا شد. سپس رقيب بزرگ خود، کارتاژ را در هم شکست و حکومتهاي يوناني و در نتيجه، طبقه حاکم روم را مغلوب ساخت. به ثروت و قدرت بيشتري رسيد و سرزمينهاي بسيار و بردگان فراوان به دست آورد. ولي رفته رفته در برابر طبقه زمين دار، طبقه مقتدر ديگري مرکب از بازرگانان و ارتشيان پديد آمد. بر اثر بسط سلطه اين دو طبقه، به تدريج از اهميت خرده مالکان کاست و نيز برشماره رنجبران شهري و روستايي افزود. روميان پس از گشودن يونان بيش از پيش به فرهنگ يوناني دلبستگي يافتند و به راههاي گوناگون در صدد جذب آن برآمدند. و مثلا يک هزار تن از دانشوران يوناني و از آن جمله پولي بيوس را که محبوب سي پيو (8) فاتح نومان تيا (9) و کارتاژ بود و به شيوه اي علمي، تاريخ روم را نوشت، به روم کوچانيدند. گروهي از روميان مانند کاتو (10) از نفوذ روز افزون فرهنگ يوناني در جامعه رومي خوشنود نبودند. ولي جامعه رومي براي گسترش خود، به فرهنگ يوناني نيازمند بود. از اين رو آرام آرام، «جهان ميهني» (Cosmopolitanism) و خردگرايي يوناني در رواج رواج گرفتند، آثار ادبي يوناني به زبان لاتين در آمدند، و خدايان يوناني- گاهي با نام رومي و گاهي با نام اصيل خود- در دين روميان رخنه کردند.

ظهور امپراتوري: با تمرکز ثروت و قدرت در دست سناتورها و ساير اشراف، جامعه پريشان و دستخوش انقلاب شد. انقلابيان خواستار بودند که نفوذ مردم در حکومت افزايش يابد و بخشي از اقتدارات مجلس سنا به مجلس عوام واگذار شود. اما حکومت، سپاه را به جان انقلابيان انداخت و پس از سالها کشتار، از عهده سرکوبي مردم بر آمد. موافق اوضاع جديد، نظام جمهوري ديرين، جاي خود را به امپراتوري خشونت باري داد. در نظام امپراتوري، ارتش مقامي مهم داشت، زيرا با آنکه قادر به دگرگوني شيوه هاي سياسي يا اجراي طرحي اجتماعي نبود، براي فرونشاندن طغيانهاي مردم، ضرورتاً به کار مي آمد. نظام جديد بردو اصل استوار بود:
 

1. ديکتاتوري که به موجب آن مي بايست اختيارات حکومتي را به يک تن- يک ديکتاتور نظامي- سپرد تا ارتش از ساير سازمانهاي حکومتي متمايز باشد و با قدرت تام، طغيانها را فرو نشاند.
2. توسعه طلبي که به موجب آن مي بايست حکومت مطابق طرحي منظم به کشور گشايي پردازد و براي هزينه هاي روز افزون ارتش، غنايم و عوايد جديدي به دست آورد.
پس، در سده اول پيش از مسيح، « شهر- دولت»هاي رومي که انگاره اي يوناني داشتند، به صورت دولت واحد قهاري در آمدند و اين دولت مانند دولتهاي مشرق زمين، از طرف طبقه حاکم به دست يک تن سپرده شد و مطابق مصالح آن طبقه، دست به کشورداري زد. بدين ترتيب، تمرکز ثروت و قدرت ادامه يافت و بينوايي و بردگي دامنه دارتر گرديد. هزاران بازرگان رومي در سرزمينهاي ديگر در استثمار کوشيدند و شهر روم مرکز بازرگانان جهان باستان شد.

صلح و آباداني: ديکتاتوري نظامي با آرامشي نسبي همراه بود. امپراتوري روم مدت دو قرن از صلح داخلي برخوردار بود و در آباداني و گسترش فرهنگ، همت گمارد. امپراتور اوگوستوس (11) برخي از امتيازات کهن را به مردم بازگردانيد. مستعمرات روم از ثمرات اين صلح، مختصر بهره اي بردند. فرهنگ يوناني به وساطت روميان به اسپانيا، انگليس، گول و بخشي از آلمان، سواحل شمالي افريقا، نواحي مرکزي آسياي صغير، قفقاز و ماوراء قفقاز، سوريه، فلسطين، عربستان و چند سرزمين ديگر رسيد. سلطه حکومت روم از يک سو و جذبه «جهان ميهني» يوناني از سوي ديگر در اين کار موثر بودند. روستوف تسف (12) در اين باره چنين نوشته است:
 

امپراتوري روم هيچگاه به صورت دولت ملي يعني دولتي که بر يک ملت متکي باشد و ساير ملتها را به زور منکوب و در خود مستهلک کند، در نيامد. اين دولت مبتني بر اصل جهان ميهني بود. فرهنگ رومي چون از آن همه و مورد ستايش همه بود، توانايي و انسجام يافت. فرهنگ از لحاظ کلي در همه جا وضعي يکسان داشت... مانند فرهنگ کنوني ما، فرهنگي شهري بود و از ديدگاه يونانيان به زندگي شهري مي نگريست... روستا از شهر جدايي نداشت و شهر همواره روستاييان را به سوي خود مي کشيد و آنان را به اسارت عادات شهري در مي آورد. بنابراين يکي از وظايف بزرگ امپراتوري روم اين بود که شيوه زندگي شهري را به اقوامي برکنار از شهر نشيني بياموزد.[57] ... و نيز: امپراتوري دولتي، جهاني و شامل تعدادي بخش شهري بود. شهرهاي بزرگ، مراکز بخشها به شمار مي رفتند. مردمي که زندگي اجتماعي و اقتصادي را رهبري مي کردند، در اين شهرها و نيز در پايتخت به سر مي بردند.[58]
روميان براي جلوگيري از طغيان اقوام مغلوب و نيز براي ترويج فرهنگ خود، نيم ميليون رومي را از نواحي متفاوت ايتاليا به مزد گرفتند و به ناحيه هاي مستحکم مرزي فرستادند. چنين مقرر بود که مزدوران مدت بيست تا بيست و پنج سال در ناحيه هاي مرزي در جوار سربازان زندگي کنند و زيستگاههاي مرزي به وجود آوردند. ساکنان زيستگاههاي مرزي به کارهايي مانند کشاورزي و کاروانسراداري و شراب فروشي و خريد غنايم جنگي مي پرداختند. بديهي است که بسياري از مزدوران پس از زمان مقرر نيز در محل مألوف خود مي ماندند. حتي سربازاني هم که در اين ناحيه ها خدمت مي کردند، چون بازنشسته مي شدند، در همين ناحيه ها سکونت مي گرفتند و کشاورزي مي کردند. بسا از شهرهاي اروپايي چون کولن و ماينتس (13) و استراسبورگ و وين و بودا پست از گسترش اين زيستگاههاي مرزي به وجود آمدند.

بازرگاني، شهرها، و راهها: روميان به وسيله راههاي زميني و آبي که خود از اقيانوس اطلس تا درياي شمال و تنگه داردانل و درياي سياه کشيده بودند، جهان مديترانه را به شهر روم پيوند مي دادند. شبکه ديگري از راهها نيز روم را به آسياي صغير و سوريه و افريقاي شمالي و انگليس مرتبط مي کرد. روميان در راههاي خشکي با سرعت پنجاه ميل در روز پيش مي تاختند و در بيست و چهار روز از شهر روم به قسطنطنيه و در پنجاه و چهار روز از روم به اسکندريه مي رفتند. چنين سرعتي حتي در انگليس سده هفدهم در خور توجه بود.[59] هزينه سفر دريايي از هزينه سفر خشکي کمتر است، از اين رو راههاي آبي- حتي رودهايي چون رود نيل- بيش از راههاي خشکي مورد استفاده قرار مي گرفتند. همه بندرهاي مديترانه با روم ارتباط داشتند و به راستي درياي مديترانه درياي رومي به شمار مي رفت. البته سفر دريايي، بي خطر نبود. گذشته از طوفان، دزدان دريايي کشتيها را تهديد مي کردند. ولي از زمان پوميه يوس (14) به بعد از خطر دريا زنان کاسته شد. به برکت راههاي خشکي و آبي دامنه بازرگاني خارجي به آلمان و اسکاندينا و روسيه و عربستان و افريقاي مرکزي و جنوبي و آسيايي ميانه و چين رسيد. قيود تجارتي فراوان نبودند، از اين رو، بازرگاني داخلي نيز رونق داشت. هر طبقه و صنفي راه کمال مي سپرد. [60]بازرگانان سوري به آرامي و يهودي به شدت تکاپو مي کردند، طبقه سوداگر به پيش مي رفت و پيشرفت آن با انحطاط سنتهاي تعصب آميز کهن همراه بود. بنابراين زندگي شهري پرمايه و پيچيده شد. شهر روم پرشکوهترين شهر جهان گرديد و جمعيت آن به يک ميليون تن رسيد.[61] در آن شهر نيايشگاهها و بازارها و ميدانها و باغهاي عمومي و تماشاخانه ها و سيرکها و گرمابه هاي همگاني و موزه هاي بزرگ پديد آمدند و با تنديسهاي پرشکوه آراسته شدند. کار فراوان بود، و حکومت به تهيدستان کمک مي کرد. ساير شهرهاي بزرگ امپراتوري هم از هر جهت شهر روم را سرمشق قرار مي دادند. روستوف تسف گفته است که:
 

اگر از اروپا و امريکاي سده هاي نوزدهم و بيستم چشم پوشيم، هيچ جامعه اي نتوانسته است مانند روم، کثيري از مردم را از آسايش برخوردار سازد. محيط زندگي روميان در دو قرن اول عصر امپراتوري، چندان زيبا و مجلل بود که حتي از اروپاي قرن نوزدهم نيز در مي گذشت.[62]

آيينهاي فکري: آشوبها و بيدادها و نارواييها، جامعه را به بدبيني و نوميدي کشانيدند. فرهنگ يوناني روميان به تيرگي گراييد. متفکران از عمل اجتماعي کناره گرفتند و به جهان نظر بسنده کردند. فلسفه از مسائل لاهوتي و طبيعي بيگانه شد و به مسائل اجتماعي پرداخت. سه نظام اخلاقي بزرگ- نظام رواقي، نظام اپيکوروسي و نظام کلبي- نجات انسان را در گوشه گيري و ترک دنيا يافتند. اين نظامها در عصر او گوستوس با غلبه برنظامهاي فلسفي افلاطون و ارسطو، رواج گرفتند و چون براي روميان ديکتاتور زده و پريشانحال، آرامش بخش بودند، در روم قبول عام يافتند. براثر در هم شکستن سنتهاي محلي و بسط فرهنگ يوناني و رومي، تفکر انتقادي و خردگرايي نيز رايج شد. نظام رواقي، نظامي منظم و منطقي و عملي بود. بنابراين نظام، همه چيزها تابع قانونند. قانون يگانه اي برهمه اقوام انساني حاکم است، و آن قانون يگانه از خرد الهي مي تراود. رواقيان اخير، حکومت و ساير شؤن اجتماعي را بي اهميت مي انگاشتند، و انسان را به ترک بازار آشفته اجتماع مي خواندند. وجهه همت آنان، تزکيه نفس بود. اين نظام عقلي، بزرگان رومي را خوش مي آمد و حتي امپراطور مارکوس اورليوس (15) بدان گرويد. اما رواق گرايي به حل دشواريهاي دنيوي کاري نداشت و نويد خلود اخروي هم نمي داد.[63] از اين رو، به کار قاطبه مردم نمي خورد. پس مردم متعارف به «آيين عارفانه فيثاغورسي نو» Neo- Pythagoreanism و آيينهاي مرموز «اليوسيس» (16) روي آوردند. بر همين شيوه «آيين اپيکوروس» (17) مقبول مي افتاد. اين آيين، مردم را به لذتهاي بزرگ روحاني- و نه جسماني- دعوت مي کرد. ولي بسياري از پيروان آن، به اقتضاي هرج و مرج اجتماعي، دم را غنيمت شمردند و لذتهاي آني جسماني را پذيرا شدند. از اينها گذشته، برخي از آيينهاي شرقي به وسيله بازرگانان و صعنتگران مهاجر، به امپراتوري روم رخته کردند. پيروان اين آيينها مخصوصاً در بندرها و مرکزهاي بازرگاني، محفلهايي خصوصي يا نهاني برپا داشتند. حکومت روم با اين محفلها مخالفتي نمي ورزيد.[64] پس اين آيينها گسترش يافتند و رفته رفته با يکديگر و نيز با آيينهاي يوناني و رومي آميختند و به صورت آييني کما بيش متجانس در آمدند. سپس آيين نوافلاطوني و آيين مسيحيت رخ نمودند. آيين مسيحيت از آيين نوافلاطوني و ساير آيينها، پيش افتاد. زيرا از يک سو با وعده خلود اخروي، مردم فرو افتاده را جلب مي کرد، و از سوي ديگر، با تحقير عقل و شک، کساني را که از تجدد و تحول جامعه ملول بودند به سوي خود مي کشاند. به تدريج آيينهاي نو مخصوصاً مسيحيت باعث کساد دين رسمي روميان شدند. پس حکومت روم به سرکوبي مسيحيت و نيز آيينهاي ديگر برخاست.
 

پي نوشت ها :
 

1. Flaccus
2. Strabon
3. Latium
4. Etruscans
5. Samnites
6. Etruriu
7. Roma
8. Scipio
9. Numantia
10. Cato
11. Augustos
12. Rostovtzeff
13. Mainz
14. Pompeius
15. Marcus Aurelius
16. Eleusisan
17. Epicureanism
 

منبع:کتاب تاريخ انديشه اي اجتماعي از جامعه ي ابتدايي تا جامعه ي جديد-جلد اول



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط