مقدمه
تحریر, محل نزاع
ذوالقرنین, نامى آشنا براى همه کسانى است که در حوزه مطالعاتى علوم قرآنى یا تاریخ به پژوهش پرداخته اند. این نام یا لقب, دوبار در قرآن کریم, سوره کهف, آیات 83 تا 97 آمده و حجم گسترده اى از آرا و گفتار مفسران به عربى یا فارسى را به خود اختصاص داده است که البته اهمیت موضوع را نیز به گونه اى نشان مى دهد. داستان ذوالقرنین آنچنان جذاب بوده که گاه از آن با نام (احسن قصص الملوک) یاد شده است. 1علاوه بر این, نام ذوالقرنین در بسیارى از احادیث و روایات منسوب به حضرت رسول(ص), على(ع),2 امام جعفر صادق3 و امام باقر4(علیهما السلام) آمده است که ارزش و اعتبار تاریخى و صحت و سقم برخى از آنها جاى گفتگوست; براى نمونه قرطبى روایتى از طبرى نقل کرده است که بنابر آن, حضرت رسول(ص) ذوالقرنین را جوانى از (روم) خوانده اند, اما قرطبى خود این حدیث را (واهى السند) شمرده است.5
موضوع (ذوالقرنین) پا از حیطه تاریخى نیز فراتر نهاده, حتى به علم نجوم نیز راه یافته است; براى تاریخ گذارى ایام و حوادث, تقویمى به نام وى وضع کرده اند که گویا تا پس از اسلام نیز کاربرد داشته و منجمانى چون کوشیار و بتانى (تقویم ذوالقرنین) را همراه با دیگر تقویم ها, در زیج هاى خود آورده اند. به روایت طبرى, زمانى که عمر قصد داشت مبدأ تاریخى مناسبى براى اعراب تعیین کند, تاریخ ذوالقرنین یکى از پیشنهادها بود; اما این نظر پذیرفته نشد; زیرا فاصله زمانى ذوالقرنین تا آن روزگار بسى طولانى بود; با وجود این حتى تا سده هاى چهار و پنج هجرى قمرى, تاریخ ذوالقرنین در کنار تاریخ هجرى قمرى کاربرد داشته است; مثلاً طبرى گاه پس از ذکر تاریخى به هجرى قمرى, معادل آن را به تاریخ ذوالقرنین یادآور شده است.6 وى در جاى دیگرى اشاره کرده است که (نصارى ـ همچنان ـ به عهد اسکندر ذوالقرنین تاریخ مى نهند);7 علاوه بر اینها, از روزگاران کهن رسمى وجود داشته است که به نام بزرگان قرعه و فال هم مى زدند. ابن ندیم چهار کتاب نام برده که به دانیال نبى, ذوالقرنین, اسکندر و بهرام گور منسوب بوده و اشاره کرده است که نصارى کتابى به نام (قرعه ذوالقرنین) تألیف کرده اند و به آن قرعه مى زده اند;8 همچنین طلسم هاى بسیارى به نام وى وجود داشته است; از جمله مى توان به مجموعه طلسم اسکندر ذوالقرنین اثر قیس عثمان بن غلامشاه شیرازى دهدار اشاره کرد که در 1322 ق در بمبئى چاپ شد.
به روایت طبرى, ذوالقرنین یکى از سه پادشاهى بود که توانست همه مردم را به فرمان خویش درآورد. طبرى او را, هم ردیف نمرود بن ارغوا و سلیمان بن داوود نام نهاده است.9 ثعالبى نیز در روایتى او را در کنار یکى از این چهار پیامبر/پادشاه نشانده است: یوسف(ع) پادشاه مصر, داوود و سلیمان(علیهما السلام), پادشاهان سرزمین شام تا اصطخر و ذوالقرنین, پادشاه غرب و شرق.10
در طول تاریخ, مساجد, قلعه ها, سدها و بناهاى بزرگ و عجیب یا به وى منسوب بوده یا روایت شده که او آنها را خود ساخته است;11 حتى بناى شهرهایى چون اسکندریه, سمرقند, مرو, هرات, سجستان, جى و اصفهان را به وى نسبت داده اند;12 علاوه بر این هرجا از قوم یأجوج و مأجوج یا مکان جابلقا و جابلصا یادشده, بى تردید نام ذوالقرنین نیز قرین آنهاست13 و به دنبال آن, داستان هاى مربوط به سد ذوالقرنین و از این قبیل پدید آمده است که مى توان به کتاب ذوالقرنین: سد یأجوج و مأجوج, تألیف سید هبةالدین شهرستانى, ترجمه عباسقلى آقا محدث چراندابى (1329) اشاره کرد.
شمار چشمگیر روایات و پریشانى میان اقوال درباره ذوالقرنین چندان بوده است که برخى ذوالقرنین را موجودى فرشته/انسان تصور کرده اند; چه او از پیوند فرشته اى (عیرى) نام که بر زمین فرود آمده بود, با زنى که (قیرى) نام داشت, زاده شد;14 اگرچه این روایات خود داستان هاروت و ماروت را در ذهن خواننده تداعى مى کند. بنابر برخى تفاسیر, ذوالقرنین تنها فرشته اى بوده است که (با اسباب و وسایل زمین را پیموده است). 15
از مؤلفان کهن, ثعالبى (متوفاى 429 ق) در ثمار القلوب و آلوسى (متوفاى 1207 ق) در روح المعانى آنچه که از روایات گوناگون در باب ذوالقرنین یافته بودند, یکجا گرد آوردند و باید گفت که در هدف خویش, تا اندازه اى موفق نیز بوده اند; به همین سبب ما در این مقاله به روایات ایشان همچون شاهدى بر گفته هاى پیش از ایشان نظر کرده ایم.
در بیشتر بررسى هاى تاریخى اخیر, نام ذوالقرنین با کورش کبیر یا اسکندر قرین افتاده و جدال شگفت انگیزى حول تشخیص یا اثبات هویت ذوالقرنین بر یکى از این دو جریان داشته است; حتى برخى پژوهشگران متأخر به تألیف کتاب هایى مستقل در این باره دست برده اند: ابوالکلام آزاد, کتابى با این عنوان نگاشت: (ذوالقرنین) نامى, همان کورش بزرگ شاهنشاه با افتخار ایران است. این اثر با ترجمه باستانى پاریزى و مقدمه سعید نفیسى, نخستین بار در تهران به سال 1332 ش به چاپ رسید و در سال1340 ش تجدید چاپ شد; همچنین على سامى کتاب پاسارگاد, پایتخت و آرامگاه کوروش هخامنشى (ذوالقرنین) را در 1375 ش در شیراز چاپ کرد. پس از او على اقبالى, ذوالقرنین: اسکندر ـ کوروش را در 1386 ش, در همدان در 435 صفحه نگاشت. فریدون بدره اى نیز کتابى به نام کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق (تهران, 1384 ش) نوشته و در آن کوشیده است ثابت کند ذوالقرنین همان کوروش کبیر است.
برخى پژوهشگران پا را فراتر نهاده, یکى از پادشاهان روزگار کهن چین به نام (تسن چى هوانگ تى) را ذوالقرنین دانسته اند. نام این پادشاه چینى در دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی16 ذیل مدخل (ذوالقرنین) راه یافته است; البته بدین سبب که امیر توکل کامبوزیا کتابى مستقل به نام ذوالقرنین یا تسن چى هوانگ تى, بزرگ ترین پادشاه چین17 را به این موضوع اختصاص داد.
باید به این نکته اشاره کرد که انطباق کوروش با ذوالقرنین صرف نظر از دیدگاه علمى, به ویژه در دهه هاى اخیر دوران پهلوى دوم, از سوى موافقان یا مخالفان آن نظام, فارغ از جنبه هاى سیاسى نبوده است.
ذوالقرنین را حتى در عرفان اسلامى نیز مى توان سراغ گرفت. در این دیدگاه, ذوالقرنین در جستجوى آب حیات, به همراهى خضر(ع) پا به تاریکى مى نهد و ابن عربى و مولانا و دیگر عارفان از او به عنوان (سالک خداجو) یا (عارف به حق رسیده) یا نمادى از (انسان کامل) یاد کرده اند.
ما در این مقاله کوشیده ایم نخست وجه تسمیه این نام یا لقب را براساس منابع موجود بررسى کنیم; سپس زمان هایى را که ذوالقرنین در آنها مى زیسته, به ترتیب آورده, پس از آن به کسانى مى پردازیم که این (لقب) یا (نام) بر آنها تطبیق داده شده است و در پایان این لقب را از نظر زبانشانسى بررسى مى کنیم تا شاید پرده از راز ذوالقرنین برگرفته شود; البته باید یادآورى کرد که بحث ما در این مقاله درباره ریشه شناسى این واژه است و موضوع تطبیق آن با یکى از مشاهیر و (اصحاب قدرت) در جهان باستان, همچنان مفتوح باقى مى ماند.
وجه تسمیه
مآخذ موجود, در باب وجه تسمیه ذوالقرنین متفق القول نیستند و گردآورى همه این وجوه نیز اگر امکان ناپذیر نباشد, بسى دشوار خواهد بود; چه, ممکن است باز وجه دیگرى, از گوشه و کنار سربر آورد.وجوهى که براى معانى این نام بیان شده است, مى توان به دو گروه تقسیم کرد: نخست معانى مربوط به (شاخ) یا چیزى شبیه به آن و دیگرى, آن دسته از معانى که بیشتر غیرمادى است و حالت انتزاعى یافته است.
الف) گروه نخست:
1. وى را دو شاخ بود18 از جنس سم و او نخستین کس بود که عمامه بر سر نهاد تا دو شاخ خویش را پنهان دارد.19 یا او چیزى شبیه به دو شاخ داشت که در زیر کلاه پنهان شد;20 یا اساساً دو برآمدگى در دو سوى پیشانى داشت.212. تاج وى دو شاخ داشت.22
3. وى را دو ورق از مس بر سر بود.23
4. او را دو گیسو بود;24 به زر و مروارید بافته.25
5. در روزگار پیشین, مردم دو شاخ داشتند, اما در زمان ذوالقرنین, دو شاخ ایشان از میان رفت.26
6. سر او مانند دو سرو بود!27
7. دو شاخ او, همچون دو شکاف بود که عوام آن را دو مار مى خواندند و بر دو کتف خود, دو برآمدگى داشت.28
8. او کافران را به دین حق مى خواند و ایشان بر وى خروج کردند و بر یک نیمه سر وى, زخمى زدند که از آن هلاک شد; سپس خداى او را زنده کرد و بار دیگر بر دیگر نیمه سر وى زخمى زدند که از آن بمرد; آن گاه بار دیگر خدا او را زنده کرد و آن دو نشان بر سر وى آشکار بود; به همین سبب وى را ذوالقرنین خواندند.29
ب) معانى گروه دوم که بیشتر انتزاعى اند:
9. وى (نور) و (ظلمت) را تسخیر کرد و هرگاه راه مى سپرد, نورى در پیش رو داشت و در پشتش ظلمت بود.3010. وى در نور و ظلمت داخل شد.31
11. (وى به خواب دید که دو کناره قرص آفتاب را بگرفت و به وقت طلوع و وقت غروب, دیگر روز آن خواب را بر معبّران عرضه کرد; وى را ذوالقرنین نام کردند).32
12. وى دنیا را چندان بگردید که از شرق تا به غرب را پیمود33 و تصرف کرد;34 به عبارتى دیگر وى به دو قرن زمین که غرب و شرق است, رسید.35
13. وى بر شرق و غرب جهان پادشاهى بکرد.36
14. بر فارس و روم پادشاهى کرد.37
15. شاید به سبب شجاعت, وى را بدین نام ملقب کرده باشند; چه او گویا مى توانست با دو شاخ خویش شاخ زند38 و سخت توانمند گردد.
16. به هنگام کارزار, با دست و رکابین مى جنگید.39
17. از سوى پدر و مادر, هر دو, بزرگ, کریم و نجیب بود;40 به عبارتى دیگر: کریم الطرفین یا اَبَوَین بود.41
18. وى دو قرن زندگی42 یا سلطنت کرد.43
19. خداوند علم ظاهر و باطن را به او عطا کرد.44
محدوده زمانى
از آنجا که افراد بسیارى در زمانهاى گوناگون با این نام تطبیق داده شده اند, ناچار دوران او را در فاصله هاى زمانى بسیار ناهمگون قرار داده اند:الف) زمان ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع): 45 (ذوالقرنین حج گزارد و با ابراهیم(ع) ملاقات کرد).46 ثعالبى متوجه این تناقض شده و نظر داده است که به [کتاب هاى] تاریخ فارسیان چندان اعتماد نیست; چه, در کتابهاى تاریخى سریانى و یونانى, میان (ذوالقرنین) و (ابراهیم)(ع) که در زمان فریدون مى زیسته است, بیش از هزار سال فاصله است.47
ب) همزمان با خضر(ع).48 به نظر قرطبى خضر(ع) پرچمدار بزرگ سپاه ذوالقرنین بوده است;49 اگرچه زمان خضر, خود نیز نامعلوم است.
ج) پس از زمان نمرود.50
د) پس از زمان نوح(ع).51
هـ ) زمان هخامنشیان که داریوش یا اسکندر را ذوالقرنین دانسته اند.
و) پس از زمان موسى(ع)52 یا پیش از او.53
ز) نزدیک به زمان عیسى(ع)54 یا پس از آن حضرت.55
ذوالقرنین در شعر دوره جاهلى و آستانه ظهور اسلام
(ذوالقرنین)ها
در برخى منابع از وى همچون مردى گمنام یاد شده است; مثلاً آلوسى ذوالقرنین را پادشاهى ناشناس مى داند که خداوند بر زمین فرود آورد و از هر چیز وى را سببى داد.61 بنابر روایتى دیگر, او بنده اى صالح بود که خداوند به او پادشاهى, علم و حکمت بخشید و جامه هیبت پوشانید و ما نمى دانیم او کیست.62 در برخى نظرات دیگر, از او به عنوان پادشاهى عادل, پیامبر و حتى فرشته یاد شده است.63برخى بر این باور بوده اند که دو ذوالقرنین وجود داشته است; یکى ذوالقرنین کوچک و دیگرى ذوالقرنین بزرگ. ذوالقرنین بزرگ غلامى رومى, فرزند پیرزنى فقیر بوده که خداوند پادشاهى را به او ارمغان داد.64
گذشته از این موارد, بیشتر منابع به نام وى تصریح کرده اند و محدوده زمانى و از همه مهم تر, وجه تسمیه او را نیز بیان کرده اند. ما در اینجا علاوه بر ذکر نام آنها, با (اعداد) به وجه تسمیه و با (حروف ابجد) به زمان آنها نیز اشاره مى کنیم. (براى تطبیق اعداد و حروف ابجد به تیتر (وجه تسمیه) و (محدوده زمانى) مراجعه کنید).
اشخاص خاصى که گفته شده است, ذوالقرنین بوده اند:
1) ابوبکر, مردى یمنى از قبیله حمیر
مغنیه به نقل از رازى و ابوحیان اندلسى و ابوریحان بیرونى, تنها از مردى به نام (ابوبکر) یاد کرده که وى ذوالقرنین بوده است.65
2) ابوکَرِب یا کُرِب, عمیر (یا ابن عمیر) بن افریقیس (یا افریقش) حمیرى
وى از پادشاهان یمن بود (نک به: وجه تسمیه, ش 4, زمان: الف).
آلوسى, بر این گمان است که امیة بن ابى الصلت در شعر خود به این شخص اشاره دارد.66 شریف لاهیجى به نقل از ابوریحان بیرونى گوید: انتساب ذوالقرنین به یمن صحیح تر است; چه (اسماء اهل یمن, مصدّر به ذو است; مثل ذویزن و ذو نواس).67
3) اسکندر رومی68 یا پسر داراى اکبر69
(نک به: وجه تسمیه: 2, 4, 5, 13, 15;70 محدوده زمانى: الف). به نظر ابوالکلام آزاد, ابن سینا (متوفاى 428 ق) نخستین کس بود که از سکندر رومى به عنوان ذوالقرنین نام برده; حال آنکه بسى پیش از وى, دست کم جاحظ (متوفاى 255 ق) به این موضوع اشاره کرده است.71
نکته دیگر آنکه: برخى مآخذ, اسکندر رومى را بر اسکندر یونانى مقدم دانسته اند و گاه دو هزار سال فاصله زمانى میان آن دو قائل شده اند.72 اسکندر را ذوالقرنین اکبر73 یا پادشاه فارس و روم74 نیز گفته اند.75
قرطبى به نقل از وهب بن منبه, از وى فقط به صورت (رومى) یاد کرده است.76 به نظر برخى از مفسران, اگرچه اسکندر واجد بسیارى از صفات ذوالقرنین بوده است, اما از آنجا که وى بى تردید موحد نبوده, این نسبت نمى تواند درست باشد.77
4) اسکندر پسر فیلیپ دوم (323 ـ 356 قبل از میلاد)
که از وى به یونانى یا مقدونی78 یاد شده است (نک به: وجه تسمیه: 12; محدوده زمانى: الف).
در متون و مآخذ عربى به این اسکندر, گاه به صورت ابن فلیقوس یا قلیفص یا قلیص (همه, معرب فیلیپ) اشاره شده است79 که همه تصحیف نام اوست. نولدکه, اسکندر را ذوالقرنین دانسته و به اسطوره اى سریانى که متعلق به قرن شش میلادى است, استناد مى کند. در این اسطوره آمده است: (اسکندر خدا را مخاطب قرار داد و گفت: من مى دانم که تو دو شاخ به من داده اى که روى سرم رشد کند تا بتوانم بر همه ممالک جهان چیره شوم);80 البته باید یادآورى کرد در سکه هاى یافت شده از اسکندر در مصر, تصویر نیمرخ او را نشان مى دهد که وى کلاه خودى بر سر دارد که بر آن دو شاخ نصب است.81
بسیارى از پژوهشگران, باتوجه به ادله گوناگونى, نظریه تطبیق ذوالقرنین با اسکندر را نپذیرفته اند; زیرا اسکندر اگرچه فاتح بود, اما در نوشته هاى پهلوى از وى به عنوان (گجستک سکندر) (اسکندر نفرین شده) (دوش خدا) (شاه بد) و (کرسانى غاصب) یاد شده است. او مردى ویرانگر, ستمکار و اهریمنى وصف شده است که با آنچه بر ذوالقرنین مذکور در قرآن نسبت داده شده, ناسازگار است.82
5) تُبَّع الاقرن
(نک به: وجه تسمیه: 12).
یکى از پادشاهان عربستان جنوبى بود و برخى او را پسر شمر یرعش دانسته اند. 83
6) خشایارشا
قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزیز جرجانى, به نقل از کتاب هاى کهن تاریخى به زبان سریانى و یونانى چنین نظر داده است که خشایارشاه, ضامیرس, سومین پادشاه را شکست داد و او را کشت, سپس از دو شاخ سر ضامیرس, براى خود تاجى ساخت و بر سر نهاد. نام وى در منابع عربى به صورت اطرکسرکس آمده است.84
7) داریوش اول هخامنشی85
(نک به: وجه تسمیه: 13).
8) داریوش سوم هخامنشی86
ریتز با استناد به رؤیاى دانیال, داریوش سوم را ذوالقرنین دانسته است.
9) شَمر یُرعَش یا شَمر یُهرَعش
آلوسى این نام را تحصیف و تحریف ابن عمیر افریقیس دانسته و شمر یرعش و ابن عمیر افریقیس را یک شخص پنداشته است.87
10) صعب بن ذى یزن حمیرى از فرزندان وائل بن حمیر88
در اشعار جاهلى, او همان ذوالقرنین است (نک به: (ذوالقرنین در شعر دوره جاهلى و آستانه ظهور اسلام) در ابتداى مقاله).
11) ضحاک مسما به بیوراسب89
(نک به: وجه تسمیه: 15).
12) عبداللّه بن ضحاک (بن معد), ملقب به ضحاک.90
(نک به: وجه تسمیه: 2).
به نظر ثعالبى, روایت مربوط به عبداللّه بن ضحاک روایتى (مهجور) است و خردمندان را نشاید که به آن التفات کند.91 گنابادى لقب او را عیاش آورده است92 (نک به: عیاش, دنباله مقاله).
13) امام على(ع)
بنابر برخى روایات, حضرت على(ع) اشاره کرده اند که (ذوالقرنین در میان شما نیز هست); به همین سبب, به نظر برخى محققان, منظور آن حضرت, خود ایشان بوده است; چه سر آن حضرت یک بار به دست عمرو بن عبدود و بار دیگر در محراب به دست ابن ملجم مرادى ضربت خورد.93
14) عیاش94
(نک به: وجه تسمیه: 8, 13; زمان: د).
در توضیحى درباره وى آمده است: او بنده اى صالح بود و مردمان را به خدا فرا مى خواند ; اما ایشان سر او را دو ضربت زدند و به جاى آن دو ضربه, دو شاخ میان تهى در دو دو سوى سر وى رویید و آن علامت نبوت وى شد; چه از آن دو شاخ, ظلمت و رعد و برق ظاهر مى شد و هرکه با او مخالفت مى کرد, هلاک مى گردید.95
برخى نسب وى را به سام بن نوح رسانده اند96 و برخى دیگر (عیاش) را لقبى براى عبداللّه بن ضحاک دانسته اند.97
15) فریدون
پنجمین پادشاه سلسله پیشدادیان (نک به: محدوده زمانى: الف.98 ب99).
برخى خضر را خواهرزاده وى دانسته اند.100
طبرى نام وى را (افریدون ملک بن اثفیان) (= آبتین) آورده است.101 عاملى به نقل از ابوزید بلخى صاحب صور الاقالیم آورده است: به وى حتى وحى نیز مى شده است.102
16) کوروش
مولانا ابوالکلام آزاد با نوشتن کتابى با نام ذوالقرنین نامى همان کوروش بزرگ شاهنشاه باافتخار ایران است (در 83 صفحه), کوشید با آوردن ادله اى از تورات و از همه مهم تر با اشاره به سنگتراشیِ موجودِ برجسته کوروش در پاسارگاد, در مشهد مرغاب ثابت کند ذوالقرنین مذکور در قرآن, بدون تردید همان کوروش است. وى پس از اشاره به (فتوحات کوروش در شرق و غرب), توضیح در باب (عین حمئه) و (بناى سد یأجوج و مأجوج) به اوصاف اخلاقى ذوالقرنین که در قرآن آورده شده است, و مقایسه آن با (اخلاق عمومى کوروش), به اثبات نظر خود پرداخته است;103 پس از وى, بیشتر تفاسیر فارسى, به نام کوروش به عنوان ذوالقرنین اشاره کرده اند; مثلاً در میان مفسران متأخر, بلاغى در حجة التفاسیر,104 کوروش را ذوالقرنین دانسته و با اشاره به لشکرکشى کوروش به غرب ایران و فتح لیدى, تاختن وى به شرق ایران تا بلخ, رفتن به مرزهاى شمالى تا کوه هاى قفقاز, دیدار وى با قوم یأجوج و مأجوج و ماجراهاى پس از آن و باتوجه به مضمون آیات قرآن, کوشیده است او را ذوالقرنین بداند.
همچنین, فریدون بدره اى با نگارش کتاب کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق در (سه دفتر) کوشیده تا اندازه اى منابع را در این باب گردآورى کند. وى نخست به (دورنماى تاریخى کوروش و دودمان هخامنشى) و پس از آن به (کوروش کبیر در عهد عتیق) و سپس (کوروش کبیر در قرآن مجید) پرداخته و آراى بیش از هفده تن از مفسران و محققان قدیم و جدید, از جمله طبرى, بلعمى, غزالى, ابوالکلام آزاد و پروفسور طاهر رضوى را بررسى کرد. او در پایان با صراحت کوروش کبیر را همان ذوالقرنین دانسته است.105
17) مرزبان بن مدربة یونانى
مردى از مصر از فرزندان یونان بن یافث بن نوح106
گویند وى سیاه پوست بوده است;107 همچنین در معانى القرآن به نقل از محمد بن اسحاق آمده است این حدیث از (گفته هاى اعاجم) است.108
18) مصعب بن عبداللّه بن قینان بن منصور بن عبداللّه ازد بن عون بو زید بن کهلان بن سبا بن یعرب بن قحطان109
19) نعمان ابن منذر110
(نک به: وجه تسمیه: 4)
20) منذر بن ماء السماء
از پادشاهان حیره از بنى نصر.111
21) هرمس
ج) در بعضى منابع هردیس112 آمده است که احتمالاً تصحیف هرمس است.
22) همیسع بن زید بن عمر
کنیه وى را صعب دانسته اند113 (نک به: محدوده زمانى, الف).
پژوهش هاى خاورشناسان و دیگر معاصران
جفرى این واژه را از ریشه عربى (قرن) به معنى شاخ دانسته و به همین سبب در کتاب واژه هاى دخیل در قرآن مجید به آن اشاره اى نکرده است. در ویرایش دوم دایرة المعارف اسلامى (EI2) نیز مدخل (ذوالقرنین) به (اسکندر) ارجاع شده است و مؤلف مقاله اسکندر, مونتگمرى وات, اساساً به بحث ریشه شناسى ذوالقرنین نپرداخته است.موضوع ذوالقرنین در دانشنامه ایرانیکا واقعاً مایه شگفتى است; زیرا مدخل (ذوالقرنین) به (اسکندر) و در آنجا به (اسکندر کبیر) ارجاع داده شده و در مقاله (اسکندر کبیر) نه فقط بحثى به ذوالقرنین اختصاص نیافته, بلکه در پایان, ارجاعى به مدخل (ذوالقرنین) آمده است. بدین گونه خواننده در میان این مداخل سرگردان مانده است! حتى ذیل مقاله (کوروش بزرگ) نیز اشاره اى به موضوع ذوالقرنین دیده نمى شود.
بحث لغوى و ریشه شناسى ذوالقرنین در زبان هاى سامى
1) در زبان اکدى
در متون میخى آشورى, این واژه ذیل (qarnu) (= قرنو) که معانى متعدد دارد, آمده است. نخست باید اشاره کرد که اشخاص یا خدایان, بدین نام خوانده مى شدند; از جمله مى توان به این نام ها اشاره کرد: Adad- qar-na-a-a (= ادَد قرنا) و DINGIR-qa-na-a (= دینگیر قرنا) وSa-mas-qa-na-a (=شمس قرنا) (در دو کلمه اخیر (ر) در (ن) ادغام شده است).از دیگر معانى (قرنو) مى توان به شاخ, دم عقرب, تارک, نوک ماه یا اجرام آسمانى, ریتون و قدرت اشاره کرد. نکته مهم این است که این واژه به معناى (قدرت) نیز به کار مى رفته است. جمله اى که در آن کلمه (qarnu) به معناى قدرت آمده است, این است:
sa kasir anzilli qar-na-su tuballa به این معنا: (تو قدرت هاى مجرم سنگدل را نابود مى کنى). در اینجا (qarna) به صورت جمع به کار رفته است.114 از این جمله مى توان نتیجه گرفت: ذوالقرنین مى تواند به معناى کسى باشد که (صاحب قدرت) است و به همین سبب, در متن هاى آشورى به خط میخى, خدایان و حتى افراد به این نام خوانده مى شدند. بعید نیست استفاده از کلاهى با دو شاخ بر روى آن, خود تأکیدى بیشتر بر قدرت موردنظر باشد; البته موضوع دارا بودن دو شاخ در تصاویر اساطیرى و حقیقى, سابقه اى بس قدیم دارد; مثلاً در سنگ نگاره هاى موجود از الهه ایزیس در مصر, وى را با تاجى به شکل خورشید که از دو طرف آن دو شاخ بیرون آمده, تصویر کرده اند;115 همچنین بر استل شوش, نرمسین با دو شاخ نمایش داده شده است.
نکته دیگر آنکه: یکى از وجوه مذکور در باب تسمیه (ذوالقرنین) که در آغاز مقاله گفته شد, آن بود که (وى دو کناره قرص آفتاب را بگرفت). عیناً این معنا در زبان اکدى نیز آمده است; چه qrna (= قرنا) بر (دو لبه ماه (در حالت هلال) یا اجرام آسمانى) نیز دلالت دارد; به ویژه در زمان ماه گرفتگى یا خورشیدگرفتگى که تنها قسمت هایى از ماه یا خورشید, دیده مى شود.
پس اینک مى توان گفت: چون این کلمه معانى متعددى داشته, ناچار در دوران بعد, به گونه هاى متعددى تفسیر شده است. این موضوع سبب شده است برخى, این کلمه را به وجوه دیگرى هم تفسیر کنند.
2) در زبان عبرى
واژه (قرن) چندین بار در تورات آمده است و تقریباً همه جا به معناى (شاخ) است; از جمله مى توان به سفر دانیال, باب هشتم, آیه 3 مربوط به رؤیاى دانیال اشاره کرد: (پس چشمان خود را برافراشته دیدم که ناگاه قوچى نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخ هایش بلند بود).116 در متن عبرى کلمه معادل (qarnaim = قَرنَیْم) به کار رفته است که به معناى (دو شاخ) است; همچنین در عبارت (وحینى که متفکر بودم, اینک بز نرى از طرف مغرب بر روى تمامى زمین مى آید… و در میان چشمان بز نر شاخى معتبر دیدم… ) (همان, آیه 5) در اینجا نیز کلمه معادل (qeren= قِرِن) به معناى یک شاخ به کار رفته است. در ادامه مطلب آمده است: جبرائیل(ع) خواب دانیال(ع) را براى وى تعبیر کرد. (قوچ صاحب دو شاخ) به (پادشاهان مادیان و فارسیان) (همان, آیه 20) تعبیر شده است. در آن زمان داریوش پسر خشایارشا پادشاه ایران بود, همچنین (بز نر) نیز به (پادشاه یونان) و تک شاخ وى به (پادشاه اول) (آیه 21) تعبیر شده است.بنابراین در رؤیاى دانیال(ع), (دو شاخ قوچ), به دو پادشاهى ماد و فارس و (تک شاخ بز) به پادشاهى یونان اشاره دارد و از همین جاست که ذوالقرنین در برخى تفاسیر به صاحب (دو پادشاهى) تفسیر شده است; علاوه بر این در برخى فرهنگ هاى انگلیسى تحت تأثیر همین رؤیا, اشاره شده است که واژه (horn) در عهد عتقیق به مفهوم (نمادى از شکوه, قدرت و افتخار) است.117
اما در فرهنگ هاى عبرى (Qeren= قِرِن) نخست به معناى (شاخ) است. (نور و شعاع) نیز از معانى دیگرى است که براى آن ذکر شده است. در فرهنگ عبرى حییم و فرهنگ (داو بن ابّا)118 ذیل (Qeren) آمده است: (شاخ, نیرو, افتخار و تکبر و همچنین شعاع و پرتو) و صورت فعلى آن به معنى (شاخى یا استخوانى شدن و پرتو افکندن) است. فِیِرابند119 در فرهنگ خود ذیل همین واژه, علاوه بر معانى بالا, (قدرت, نیرو) و در شکل فعلى آن, معناى (پیش رفتن) را هم آورده است; همچنین در قاموس عبرى ـ عربى للغة المعاصره, ذیل همین واژه آمده است: (شاخ, زایده اى در سر بعضى از حیوانات, بوقى شاخى, شعاع, برق, خط); سپس در ادامه آمده است:
(ahav et hash™r beqarnav=) این عبارت مجازاً به این معناست: (همه امور را به دست گرفت, به اوضاع مسلط شد, به آن موقعیت بدون دغدغه دست یافت); علاوه بر این, در عبارت:
(hicm”ha qeren pl™n”) مجازاً به (شأن و مقام فلانى بالا رفت), معنا شده است.
گفتنى است در زبان عبرى معاصر, کِرِن (= Keren) نامى است که بسیار بر دختران مى نهند.120 این نام از ریشه (قرن) مشتق شده است و به معناى (شاخ) و هم (زیبا) است.
3) در زبان سریانى
در زبان سریانى, در فرهنگ ها, این کلمه ذیل qarn‰ (=قرنا) به معناى (شاخ و بوق شاخى) آمده است.121 در فرهنگ بار بهلول, ذیل همین واژه عبارتى به سریانى آمده است که ترجمه آن را به عربى چنین آورده است: (یعلو شأنُه ومرتبتهُ وقدرهُ). در این عبارت به جاى واژه (قَدرهُ), کلمه qarn‰ آمده است. در عبارتى دیگر qarn‰ b”t‰ (= قرنا بیتا) به معناى (صاحب بستان) یا (بستانبان) آمده است که البته این معناى اخیر, در زبان عربى به گونه اى دیگر راه پیدا کرده است (نک به: دنباله مقاله).چنان که ملاحظه مى شود, دو معناى مهم این واژه در زبان عبرى به زبان سریانى نیز انتقال یافته است و همچنان کاربرد دارد.
4) در زبان عربى
این واژه در زبان عربى همان (قرن) است که معانى آن در فرهنگ هاى عربى, طیف وسیع ترى به نسبت معانى همین واژه در زبان هاى پیشین شامل شود; اما طبیعى است که با گذشت زمان, کلمه, پاره اى از معانى پیشین خود را نیز از دست داده باشد.این واژه در زبان عربى در ترکیب ذوالقرنین در مقام اسم عَلَم به کار مى رفته است; البته مى توان پنداشت که این نام (=ذوالقرنین) در حقیقت مستقیماً از قرآن کریم تقلید مى شده است; با این همه در منابع عربى, کلمه ذوالقرنین بارها در مقام اسم خاص یا لقب به کار رفته است; مثلاً ذوالقرنین قاضى باذغیس احمد بن مقدام هروى (متوفاى 269 ق), ابوالمطاع ذوالقرنین حمدانى (متوفاى 428 ق) که هر دو لقب ذوالقرنین داشتند و ابوجعفر دهقان بن ذى القرنین و ذوالقرنین بن محمد بن ابراهیم آملى فقیه,122 که ذوالقرنین در آنها در مقام اسم آمده است.
از جمله معانى مشترک این واژه, با زبان هاى پیشین, معانى (شاخ), (بوق شاخى), (مدت زمان محدود) و (قرن خورشید به معناى اولین شعاع آن در هنگام طلوع) است که به کار مى رود.123 در مورد معانى کهن این واژه, ملاحظه مى کنیم مفهوم قدرت که در زبانهاى کهن تر سامى رایج بود, اینک از زبان عربى رخت بربسته است و دیگر در فرهنگ ها مذکور نیست; با این همه خوب است به دو مورد استثنایى اشاره کنیم: (قرن القوم) به معناى (شیخ و بزرگ قوم) و دیگرى (قرن الشیطان) یا (قرناه) به معناى (قدرت, گسترش و تسلط شیطان) که از آن, معناى قدرت استنباط مى شود.124
نتیجه
بنابر توضیحاتى که در بالا آمد, مى توان نتیجه گرفت که ذوالقرنین که در حقیقت معنایى مادى داشت و بر کسى که دو شاخ دارد, اطلاق مى شد, کم کم گسترده تر گردید و معناى تجریدى (قدرت و توان) کسب کرد. این معنا نخست در زبان اکدى (حدود سده شش قبل از میلاد) پیدا شد; سپس آن را در زبان عبرى باز مى یابیم; بدین سان مى بینیم در طول تاریخ, آن را در مورد کسانى که به گونه اى صاحب شوکت و قدرت بوده اند یا بر سرزمینى پادشاهى کرده اند به کار برده اند; سپس این کلمه به زبان عربى راه پیدا کرد; اما در این زبان دایره معناشناختى آن از یک سو به حوزه هاى خارج از موضوع ما دامن کشید و از سوى دیگر سخت محدودشد و بسیارى از مفاهیم کهن را از دوش خود فروافکند و به معناى (شاخ), (بوقى که از شاخ ساخته مى شد) و نیز (نیش خورشید) بسنده کرد.بنابراین مى توان نتیجه گرفت: برخى از مردم را از آن جهت ذوالقرنین مى خواندند که قدرت و شوکت و شکوهى کسب مى کردند; به عبارت دیگر, وجه تسمیه, توانمندى بوده است نه چیز دیگر; اما چون سیر تحول معنى شناختى کلمه, به کلى از میان رفته است, امروز تنها به این بحث مى پردازند که ذوالقرنین چه کسى بوده است.
منابع:
1. آلوسى, ابوالفضل محمد; روح المعانى فى تفسیر القرآن; بیروت: داراحیاء التراث العربى.
2. ابن تیمیه; کتب و رسائل و فتاوى ابن تیمیه فى التفسیر; لوح فشرده مکتبة التفسیر وعلوم القرآن.
3. ابن جوزى; المدهش; لوح فشرده الموسوعة الشریعة.
4. ابن حمدون, محمد; التذکرة الحمدونیة; لوح فشرده الموسوعة الشریعة.
5. ابن سیده, على; المحکم والمحیط الاعظم; به کوشش عبدالستار احمد فراج; مصر: 1958 م.
6. ابن عبد المنعم حمیرى, محمد; الروض المعطار فى خبر الاقطار; لوح فشرده الموسوعة الشریعة.
7. ابن مظنور, محمد; لسان العرب; دارالفکر, 1414 ق/1994 م.
8. ابن ندیم, محمد; الفهرست; بیروت: 1398 ق/1978 م.
9. ابن هشام, عبدالملک; السیرة النبویة; لوح فشرده الموسوعة الشریعة.
10. ابوحمزه ثمالى, ثابت; تفسیر القرآن الکریم; به کوشش عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین و محمدهادى معرفت; بیروت: 1420 ق.
11. ابوالکلام آزاد; ذوالقرنین نامى همان کوروش بزرگ شاهنشاه باافتخار ایرانست; تهران: 1332 ش.
12. ابوهلال عسگرى; الاوائل; لوح فشرده الموسوعة الشعریة.
13. اخوان زنجانى, جلیل; پژوهش واژه هاى سریانى در زبان فارسى; تهران: 1369 ش.
14. انبارى, ابوالبرکات; الباقلانى; لوح فشرده الموسوعة الرشیعة.
15. بحرانى, سیدهاشم; البرهان فى تفسیر القرآن; تهران: 1416 ق.
16. بدره اى, فریدون; کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق; تهران: 1384 ش.
17. بروجردى, سیدمحمدابراهیم; تفسیر جامع; تهران: 1366 ش.
18. بلاغى, سیدعبدالحجت; حجة التفاسیر وبلاغ الاکسیر; قم: 1386 ش.
19. بیضاوى; تفسیر بیضاوى; به کوشش عبدالقادر عرفات العشا حسونه; بیروت: 1416 ق/1996 م.
20. ثعالبى, ابومنصور; الاعجاز والایجاز; لوح فشرده الموسوعة الشعریة.
21. ثعالبى, ابومنصور; ثمار القلوب; به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم; قاهره: 1985 م.
22. همین کتاب در لوح فشرده الموسوعة الشعریة.
23. جاحظ, عمرو; الحیوان; لوح فشرده الموسوعة الشعریة.
24. حسینى شاه عبدالعظیمى, حسین; تفسیر اثناعشرى; تهران: 1363 ش.
25. حییم, سلیمان; فرهنگ عبرى ـ فارسى; تهران: 1344 ش.
26. خورى شرتونى, سعید; اقرب الموارد; بى مکان, 1330 ق, 1912 م.
27. خویى, سیدابوالقاسم; البیان فى تفسیر القرآن; بى مکان, بدون تاریخ.
28. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى; به کوشش بهاءالدین خرمشاهى; تهران: 1377 ش.
29. سعیدى, غلامرضا; ذوالقرنین در قرآن; این مقاله در پیوست کتاب شهاب پور چاپ شده است, ر. ک به: شهاب پور.
30. سفیان ثورى; تفسیر سفیان ثورى; بیروت: 1403 ق.
31. سورآبادى, ابوبکر عتقیق; تفسیر سورآبادى; به کوشش على اکبر سعید سیرجانى; تهران: 1380 ش.
32. شریف لاهیجى, محمد; تفسیر شریف لاهیجى; به کوشش میرجلال الدین حسینى ارموى; تهران: 1373 ش.
33. شهاب پور, عطاءاللّه; آیات ذوالقرنین; چاپخانه تابان, 1323 ش.
34. صفدى, خلیل; الوافى بالوفیات; لوح فشرده الموسوعة الشریعة.
35. طبرسى, فضل; مجمع البیان فى تفسیر القرآن; تهران: 1372 ش.
36. طبرسى, فضل; تفسیر جوامع الجامع; تهران: 1377 ش.
37. طبرى, محمد; تاریخ طبرى; بیروت: 1407 ق.
38. طیب, سیدعبدالحسین; اطیب البیان فى تفسیر القرآن; تهران: 1378 ش.
39. عاملى, ابراهیم; تفسیر عاملى; به کوشش على اکبر غفارى; تهران: 1360 ش.
40. فراء, ابوزکریا یحیى; معانى القرآن; به کوشش احمد یوسف نجاتى و دیگران; مصر: بدون تاریخ.
41. فیض کاشانى; تفسیر الصافى; به کوشش حسین اعلمى; تهران: 1415 ق.
42. داوود یسگو; قاموس عبرى; عربى للغة العبریة المعاصره, قدس: 1985 م.
43. قرطبى, ابوعبداللّه; الجامع لأحکام القرآن; به کوشش احمد عبدالعلیم بردونى; قاهره: 1372 ق.
44. قمى مشهدى, محمد; تفسیر کنز الدقائق وبحر الغرائب; به کوشش حسین درگاهى; تهران: 1368 ش.
45. کتاب مقدس, یعنى کتب عهد عتیق و عهد جدید; مترجم انجمن کتاب مقدس; ایران: 1987 م.
46. کیوانى, مجدالدین; ذیل (اسکندر), دائرة المعارف بزرگ اسلامى; زیرنظر کاظم موسوى بجنوردى; تهران: 1377 ش.
47. گنابادى, سلطان محمد; تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة; بیروت: 1408 ق.
48. معانى القرآن الکریم; به کوشش محمدعلى صابونى; جامعة ام القرى مکه, 1409 ق.
49. مغنیه, محمدجواد; تفسیر الکاشف; تهران: 1424 ق.
50. مکارم شیرازى, ناصر; تفسیر نمونه; تهران: 1374 ش.
51. نشوان حمیرى, نشوان بن سعید; خلاصة السیر الجامعة; لوح فشرده الموسوعة الشعریة.
52. نوبرى, صادق عبدالمجید; ترجمه قرآن; تهران: 1396 ق.
53. نیشابورى, نظام الدین; تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان; به کوشش شیخ زکریا عمیرات; بیروت: 1416 ق.
54 . همدانى, حسن بن احمد; الاکلیل; لوح فشرده الموسوعة الشعریة.
55. Bar Bahlule, Hassano, Lexicon Syriacum, Amesterdam. 1970.
56. Brockelmann, Carl, Syrische Grammatik, Berlian, 1905.
57. Costaz, Louis, Dictionnaire Syriague-Francais, Beyrouth, 1986.
58. Dov Ben Abba, Hebrew/English, English/Hebrew, New York, 1978.
59 .EI1, EI2.
60. Encyclopeadia Britanica, 2006.
61. Feyerabend, Karl, Langenscheid's Pocket Hebrew Dictionary to the Old Testament, Berlin, (Without date).
62. Maclean, A Dictionary of the Dialects of Vernacular Syriac, Cambridge, 1985.
63. The Assyrian Dictionary, USA, 1982.
64. Webster's New World Dictionary.
پی نوشت ها :
1. ابن تیمیه; ج 17, ص 22.
2. براى مثال ر. ک به: ابوحمزه ثمالى; ج 2, ص 240; بحرانى; ج 3, ص 659; فیض کاشانى; ج 3, ص 259.
3. ر. ک به: ابوحمزه ثمالى, به نقل از قطب راوندى; ج 1, ص 240; فیض کاشانى; همانجا.
4. ر. ک به: فیض کاشانى; همانجا.
5. قرطبى; ج 11, ص 47.
6. مجلد 2, 3, نیز نک: ج 5, ص 590, که عبارت چنین است: (ثم دخلت سنة احدى وسبعین ومائتین واولها یوم الاثنین للتاسع والعشرین من حزیران ولخمس وتسعین ومائة والف لذى القرنین). نیز نک: ج 5, ص 592: نیز نک به: ابوهلال عسگرى; الاوائل; ص 25 که تولد حضرت رسول(ص) را مطابق 882 ذوالقرنین آورده است.
7. طبرى; ج 1, ص 120.
8. ر. ک به: ابن ندیم; ص 436.
9. طبرى; ج 1, ص 142.
10. ثمار القلوب; ص 597 ـ 598.
11. مثلاً ر. ک به: طبرى; ج 4, ص 129; ابن عبدالمنعم حمیرى; ص 1151, 1448, 1517.
12. مثلاً ر. ک به: ابن عبدالمنعم حمیرى; ص 930 ـ 931, 1494, 2569; عاملى; ج 6, ص 29 ـ 30.
13. مثلاً ر. ک به: سورآبادى; ج 2, ص 1447.
14. ر. ک به: جاحظ; الحیوان; 1693 ـ 1694. ثعالبى; ثمار القلوب; ص 597. ثعالبى این داستان را از (حماقت عوام) مى داند.
15. ابن هشام; ص 515; معانى القرآن; ج 4, ص 283; عاملى; ج 6, ص 27 ـ 28 ـ 29 که هر دو به حدیثى از عمر نیز استناد کرده اند.
16. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى; ج 1, ص 1081.
17. تهران: شرکت سهامى انتشار, [بى تا].
18. ر. ک به: سورآبادى; ج 2, ص 1447. طبرسى; مجمع البیان; ج 15, ص 119; گنابادى; ج 8, ص 47 و عاملى; ج 6, ص 28.
19. آلوسى; ج 16, ص 24.
20. طبرسى; مجمع البیان; ج 15, ص 119. همو, جوامع الجامع; ج 4, ص 14.
21. خویى; ج 8, ص 393.
22. آلوسى; ج 16, ص 24; بیضاوى; ج 3, ص 519; قمى مشهدى; ج 8, ص 143.
23. ر. ک به: ثعالبى; ثمار القلوب; ص 597; آلوسى; ج 16, ص 24. به نقل از وهب بن منبه و گنابادى; ج 2, ص 48.
24. فراء; ج 4, ص 283; ثعالبى; ثمار القلوب; ص 597. آلوسى; ج 16, ص 24. گنابادى; ج 2, ص 480; مغنیه; ج 5, ص 156 و قمى مشهدى; ج 8, ص 143.
25. سورآبادى; ج 2, ص 1446; عاملى; ج 6, ص 28.
26. آلوسى; ج 16, ص 24; بیضاوى; ج 3, ص 519; قمى مشهدى; ج 8, ص 143.
27. بروجردى; ج 4, ص 218.
28. ثعالبى; ثمار القلوب; ص 600.
29. سورآبادى; ج 2, ص 1446; آلوسى; ج 16, ص 24; گنابادى; ج 8, ص 472. بعضى این روایت را به حضرت على(ع) نسبت داده اند. ر. ک به: ابوحمزه ثمالى; ج 1, ص 240; طبرسى; مجمع البیان; ج 15, ص 119. همو, جوامع الجامع; ج 4, ص 14; حسینى شاه عبدالعظیمى; ج 8, ص 108; و… ; بعضى همین تفسیر را با کمى تغییر از آن امام جعفر صادق(ع) دانسته اند; ر. ک به: فیض کاشانى; ج 3, ص 259.
30. آلوسى; ج 16, ص 24; حسینى شاه عبدالعظیمى; ج 8, ص 109; بروجردى; ج 4, ص 218.
31. آلوسى; ج 16, ص 24; عاملى; ج 6, ص 28.
32. سورآبادى; ج 2, ص 1446 ـ 1447; آلوسى; ج 16, ص 24; بروجردى; ج 4, ص 218; عاملى; ج 6, ص 27 ـ 28.
33. بیضاوى; ج 3, ص 519; ابن جوزى; المدهش; ص 161 ـ 162; آلوسى; ج 16, ص 24; گنابادى; ج 2, ص 480; عاملى; ج 6, ص 28; قمى مشهدى; ج 8, ص 143.
34. طبرسى; جوامع الجامع; ج 4, ص 14.
35. انبارى; ص 469; عاملى; ج 6, ص 28.
36. ثعالبى; ثمار القلوب; ص 598; آلوسى; ج 16, ص 25; مغنیه; ج 5, ص 156; قمى مشهدى; ج 8, ص 143.
37. ابوحمزه ثمالى; ج 1, ص 240 ـ 241; انبارى; ص 469; حسینى شاه عبدالعظیمى; ج 8, ص 108; بروجردى; ج 4, ص 218; عاملى; ج 6, ص 28.
38. آلوسى; ج 16, ص 24; نیشابورى; ج 4, ص 485; قمى مشهدى; ج 8, ص 143; بیضاوى; ج 3, ص 519.
39. حسینى شاه عبدالعظیمى; ج 8, ص 108; عاملى; ج 6, ص 28.
40. گنابادى; ج 8, ص 473.
41. حسینى شاه عبدالعظیمى; ج 8, ص 108; بروجردى; ج 4, ص 218; گنابادى; ج 2, ص 480; مغنیه; ج 5, ص 156.
42. طبرسى; مجمع البیان; ج 15, ص 119.
43. خویى; ج 8, ص 393: این فرضیه سبب شده است برخى به اشتباه گمان کنند عبارت (صاحب قرانیه) در واقع تعبیر دیگرى از ذوالقرنین است (ر. ک به: همان. نیز: ر. ک به: بدره اى; ص 156).
44. بروجردى; ج 4, ص 218; عاملى; ج 6, ص 28.
45. قرطبى; ج 11, ص 47; گنابادى; ج 2, ص 480; قمى مشهدى; ج 8, ص 144.
46. ثعالبى; ثمار القلوب; ص 598; قرطبى; ج 11, ص 47 براى مقایسه دیگر داستان هاى ذوالقرنین با ابراهیم(ع), ر. ک به: آلوسى; ج 16, ص 27.
47. ثعالبى; ص 599.
48. ثعالبى; ثمار القلوب; ص 97; روح المعانى; ج 15, ص 321.
49. قرطبى; ج 11, ص 47. نیز ر. ک به: داستانى که در تفسیر شریف لاهیجى (ج 2/927 ـ 928) درباره ذوالقرنین و فرشته رفائیل و چشمه آب حیات آمده; نیز ر. ک به: طبرى; ج 1, ص 220. 50. آلوسى; ج 16, ص 29; گنابادى; ج 2, ص 480.
51. گنابادى; ج 8, ص 475.
52. قرطبى; ج 11, ص 47.
53. طیب; ج 8, ص 393.
54. قرطبى; ج 11, ص 47.
55. قرطبى; ج 11, ص 47; طیب; ج 8, ص 393.
56. (اذا الصعب ذوالقرنین ارخى اوائه
الى مالک ساماه قامت نوادبه).
57. والصعب ذوالقرنین اصبح ثادیا
بالحننو بین تلاعب الارواح.
58. قد کان ذوالقرنین قبلى مسلما
ملکا علا فى الارض غیر معبد.
59. الا این ذوالقرنى این جموعه
لقد کترث اسبابه ثم قلت
والصعب ذوالقرنین عمر ملکه
لفین امسى بعد ذاک ومیماد
60. اصد نشاص ذى القرنین حتى
تولى عارض الملک الهمام.
61. آلوسى; ج 16, ص 24.
62. آلوسى; ج 16, ص 24.
63. طبرسى; مجمع البیان; ج 15, ص 119 و مغنیه; ج 5, ص 156.
64. براى توضیح بیشتر در این بار ر. ک به: گنابادى; ج 8, ص 473 و ج 2, ص 480.
65. مغنیه; ج 5, ص 156.
66. آلوسى; ج 16, ص 26 ـ 27.
67. شریف لاهیجى; ج 2, ص 926; نیز ر. ک به: عاملى; ج 6, ص 28.
68. نشوان حمیرى; ص 175; سورآبادى; ج 2, ص 1446; قمى مشهدى; ج 8, ص 142.
69. براى توضیحات بیشتر ر. ک به: شریف لاهیجى; ج 2, ص 926 که این ادعا را دروغ مى پندارد.
70. تفسیر نوبرى; ج 1, ص 166.
71. الحیوان; ص 3727.
72. آلوسى; ج 16, ص 27; عاملى; ج 6, ص 29.
73. آلوسى; ج 16, ص 26 ـ 27.
74. بیضاوى; ج 3, ص 519.
75. براى اطلاع بیشتر ر. ک به: "Alexander romance" و "Alexander The Great" در Encyclopedia Britanica 2006.
76. قرطبى; ج 11, ص 47.
77. ر. ک به: گنابادى; ج 8, ص 474 پاورقى شماره 6.
78. قرطبى; ج 11, ص 46; آلوسى; ج 16, ص 28; نشوان حمیرى; ص 175; عاملى; ج 6, ص 28.
79. آلوسى; ج 16, ص 25.
80. به نقل از دایرة المعارف اسلام, ویرایش اول (= EI).
81. اخوان زنجانى; ص 80.
82. مثلاً ر. ک به: ابوالکلام آزاد; ج 81, ص 23 ـ 83; بدره اى; 145, 171 ـ 172; کیوانى; ج 8, ص 349 ـ 354.
83. ر. ک به: نشوان حمیرى; ص 161; نیز مکارم شیرازى; ج 12, ص 542; EI.
84. ثعالبى; ثمار القلوب; به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم; ص 280 ـ 281. احتمالاً نام خشایارشا را از شکل یونانى آن که کسرکس(Keserkese) است, وام گرفته اند.
85. سعیدى; ص 21 ـ 25.
86. ر. ک به: عهد عتیق; کتاب دانیال; باب نهم, آیه یک به بعد, ریتز (27 ـ 26 P.P) و پروفسور رضوى (ص 200 ـ 204) به نقل از بدره اى, صص 157 ـ 158 و 158 ـ 159.
87. آلوسى; ج 16, ص 28; نیز ر. ک به: شهاب پور; ص 11 ـ 12.
88. در شعر شاعران جاهلى: طرفه و قس بن ساعد. در شعر شاعران مخضرم: لبید و ربیع (ر. ک به: همین مقاله قسمت (ذوالقرنین در شعر جاهلى و مخضرم). نیز ر. ک به: قرطبى; ج 11, ص 46 ـ 47.
89. ثعالبى; ثمار القلوب; ص 599.
90. ثعالبى; ثمار القلوب; ص 598. قرطبى; ج 11, ص 45; آلوسى; ج16, ص 25; گنابادى; ج 8, ص 474; شریف لاهیجى; ج 2, ص927.
91. ص 589.
92. گنابادى; ج 2, ص 480.
93. طیب; ج 8, ص 393; بروجردى; ج 4, ص 218; ابن منظور; ذیل (قرن). نیز EI.
94. ر. ک به: ابوحمزه ثمالى; ج 1, ص 240 ـ 241; شریف لاهیجى; ج 2, ص 926 ـ 927 که حدیثى از محمد عیاشى به نقل از امام باقر(ع) نقل مى کند که ذوالقرنین را پیامبر و پادشاهى به نام عیاش معرفى مى کند.
95. شریف لاهیجى; ج 2, ص 927; نیز ر. ک به: تیتر (وجه تسمیه) در همین مقاله.
96. بروجردى; ج 4, ص 218.
97. گنابادى; ج 2, ص 480.
98. ر. ک به: ثعالبى; ثمار القلوب; 598. قرطبى; ج 11, ص 47; آلوسى; ج 16, ص 28; طبرى; ج 1, ص 220.
99. طبرى; ج 1, ص 220.
100. طیب; ج 8, ص 393.
101. طبرى; ج 1, ص 220.
102. عاملى; ج 6, ص 29.
103. ص 55 ـ 62.
104. ج 4, ص 131.
105. ص 173 ـ 179.
106. ابن هشام; 515 و معانى القرآن; ج 4, ص 283.
107. قرطبى; ج 11, ص 45; آلوسى; ج 16, ص 26 و در تفسیر سورآبادى (ج 2, ص 1446) علاوه بر آوردن نام (اسکندر رومى) متذکر شده که (و گویند وى مصرى بوده).
108. معانى القرآن; ج 4, ص 285.
109. آلوسى; ج 16, ص 26.
110. انبارى; ص 468.
111. ثعالبى; ثمار القلوب; 598. نیز EI2 ذیل (اسکندر).
112. قرطبى; ج 11, ص 46.
113. همدانى; 334 و نشوان حمیرى; 166.
114. در این باره ر. ک به: (The Assyrian Dictionary) ذیل همین واژه.
115. ر. ک به: اخوان زنجانى; 80, 81, 83.
116. کتاب مقدس; ترجمه انجمن کتاب مقدس, همه ترجمه هاى فارسى از کتاب مقدس که در مقاله حاضر آمده است, از همین ترجمه است.
117. در این باره ر. ک به: (Webster's New World Dictionary) ذیل واژه "horn".
118 . Dov ben Abba
119 . Feyerabend Karl
120. این نام با شکل هاى گوناگون به زبان هاى مختلف راه پیدا کرده است (در این باره ر. ک به: بدره اى, ص 154 ـ 155).
121. بروکلمان; 104; بار بهلول; ج 2, ص 1847; کستاز; 331, نیز مکلین ذیل همین واژه.
122. ابن حمدوم; 2118; صفدى; 11074, 11065, 6084. ثعالبى; الاعجاز; ص 250.
123. مثلاً ر. ک به: ابن سیده و ابن منظور; ذیل (قرن).
124. ابن سیده و خورى شرتونى; (ذیل قرن).